کورش مدرسي

حزب کمونيست کارگري؛

جريانات و تناقضات دروني

توضيح:

اين متن، پياده شده سخنراني کورش مدرسي در انجمن مارکس – حکمت لندن در روز شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤ برابر با   ٣٠ ژوئيه ٢٠٠٥ است که تلخيص و اديت شده است. فايل صوتي اين سخنراني در سايت انجمن مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنين در سايت کورش مدرسي (koorosh-modaresi.com) در دسترس است.

فهرست

مقدمه: 1

فصل اول – متد 3

فصل دوم – حزب کمونيست ايران ديداري مجدد 9

فصل سوم – حزب کمونيست ايران: کنگره سوم، قبل و بعد: پايان جنگ ايران و عراق، فروپاشي بلوک شرق، کانون کمونيسم کارگري، ناسيوناليسم کرد و "سانتريسم" مارکسيسم انقلابي. 14

فصل چهارم – شروع سقوط کشورهاي بلوک شرق، جنگ اول خليج، تحرک ناسيوناليسم کرد، تعرض مجدد ناسيوناليسم کرد، جدائي از حزب کمونيست ايران و تشکيل حزب کمونيست کارگري.. 23

فصل پنجم – حزب کمونيست کارگري.. 30

فصل ششم – جنبش سرنگوني و پوپوليسم وارونه – دوره اول. 31

فصل هفتم – جنبش سرنگوني و پوپوليسم وارونه – دوره دوم 37

توضيحات

 

رفقا

دو هفته پيش در سخنراني اي که تحت عنوان "کمونيست ها و انقلاب" داشتم اشاره کردم که مجموعه سخنراني هائي که در انجمن مارکس حکمت اين دوره اعلام شده است يک مجموعه مرتبط با هم است[1]. اين بحث ها معطوف به يک تبيين خاص است. يک تبيين خاص از کمونيسم کارگري و تاريخچه آن و بالاخره مثل هر بحث کمونيستي اي به روشن کردن نحوه دخالت و نحوه تغيير دنيا يعني چه بايد کرد کمونيست ها ميرسد. بعدا در بحث انقلاب ايران و وظايف کمونيست ها و همچنين در بحث مربوط به وضعيت عراق به اين نتيجه گيري ها و وظايف کمونيست ها خواهيم پرداخت. در بحث امروز هم مانند بحث قبل ناچارم نقل قول هاي مفصلي را ذکر کنم.

***

مقدمه:

حدود يک سال از جدائي ما از حزب کمونيست کارگري ايران ميگذرد. امروز بايد مجددا به اين تجربه بازگشت. در شلوغي دوران جدائي بسياري از توجه به ابعاد مسئله و عمق اختلافات و دلايل اين جدائي محروم ماندند. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري با ديدن دورنماي شکست خود در پلنوم کميته مرکزي، تمام مقررات و اصول حزبي را زير پا گذاشت ، جدائي را اجباري کرد و بخش اعظم اعضاي حزب را از ديدن حقيقت پشت اين ماجرا محروم کرد. امروز با دور شدن از آن رويداد و با روشن شدن جنبه هائي از تمايزات ما، بعضا هيستري  و غير سياسي گري در برخورد به اين جدائي کاهش يافته است و ميتوانيم در فضاي آرام تري در مورد آن حرف بزنيم. بعلاوه، حزب کمونيست کارگري بدون ما هم يک حزب در صحنه سياست ايران است، يک حزب مهم است که بخش اعظم جامعه هنوز آن را ادامه تاريخ گذشته ميداند. ما بايد نظرمان را در مورد آن روشن کنيم و بايد به آن به پردازيم.

به اعتقاد من رهبري جديد حزب کمونيست کارگري يک جريان بورژوائي و راست را در سياست ايران نمايندگي ميکند که امروز با وضوح بيشتري از خلال تاکتيک هاي آن ميتوان ديد. يک سال قبل وقتي ما اين ادعا را کرديم بحث تحليلي بود. امروز ميتوان با فاکت آن را نشان داد.      

رهبران جديد حزب کمونيست کارگري خود را بعنوان مدافع انقلاب معرفي ميکنند. در بحث "کمونيست ها و انقلاب" توضيح دادم که چنين پرچمي از نظر فکري يک پرچم قديمي چپ سنتي و تماما پوپوليستي است و از نظر سياسي و جنبشي در جدال سنت هاي اجتماعي ايران امروز بخش ميليتانت و رفرميست در سنت ناسيوناليسم ايراني طرفدار غرب را نمايندگي ميکند.

اساس بحث امروز اين است که نشان دهيم که بحران در حزب کمونيست کارگري، به عکس توضيح رهبران جديد حزب کمونيست کارگري يک شبه و در نتيجه تغيير عقيده يا نظرات جديد کورش مدرسي به وجود نيامده است. چنين توضيحي در مورد هر تاريخي جعلي و غير واقعي است. حزب کمونيست کارگري تاريخ دارد، همه ما، از نظر سنت فکري و تعلق جنبشي، شخصيت هاي آن تاريخ هستيم و گذشته و حالي داريم. نه ما بازيگر جديد صحنه حزب کمونيست کارگري بوديم و نه جريان چپ سنتي هپروتي و ناسيوناليست پرو غرب.

اين جريان که بعد از جدائي ما بر حزب کمونيست کارگري مسلط شد از همان ابتداي تشکيل حزب کمونيست کارگري در تاسيس اين حزب و در پراتيک آن حضور داشته است. در همه مقاطع ميشود آن را نشان داد. جرياني مستاصل و بي خط و بي حرف بود که اوضاع سياسي ايران به آن حيات مجدد داد و در نتيجه از دست رفتن منصور حکمت تعادل قواي مناسب تري در حزب را در مقابل خط ما براي آنها فراهم کرد.

در بحث "کمونيست ها و انقلاب" مضمون پوپوليستي، راست روانه  و ناسيوناليستي "انقلاب انقلاب" کردن هاي رهبري جديد حزب کمونيست کارگري را تشريح کردم. در بحث امروز تاريخ کمونيسم کارگري را مرور ميکنيم و نشان ميدهيم که خط چپ سنتي در حزب کمونيست کارگري جرياني است که از همان ابتدا در اين حزب بوده است. نه ما حکمتيست ها و نه اين چپ سنتي هيچکدام به عقايد مان پشت نکرده ايم. نه از ما و نه از آنها کسي عقايد اش را تغيير نداده است و يا در عقايد منصور حکمت تجديد نظر نکرده است. هر دو طرف اين دعوا حرف هائي را ميزنيم که هميشه زده ايم. مستقل از جنبه هائي که با بلوغ ما و با رشد خود آگاهي ما تغيير ميکند، من همين حرف هائي که امروز ميزنم را لااقل در پانزده سال گذشته زده ام و حميد تقوائي هم همين حرف هاي امروز اش را طي همين مدت زده است.  عقايد ما طي اين دوران مکتوب هست. ميتوان به آنها مراجعه کرد.

در بحث امروز نشان خواهيم داد که کمونيسم کارگري بستر مشترکي بود که در آن جريان هاي مختلفي حضور داشتند. منصور حکمت نماينده يکي از جريانات درون کمونيسم کارگري است. حزب کمونيست کارگري ايران از روزي که تشکيل ميشود خصلت ائتلافي دارد و ما از همان بدو تشکيل حزب به اين واقعيت آگاه بوديم و منصور حکمت مکرر به آن اشاره ميکند. کساني اين خصلت ائتلافي را نمي بينند تمايز خط حکمت با بستر اصلي حزب کمونيست کارگري را درک نميکنند. کسي که اين تمايز را نمي بيند نقد دائم منصور حکمت به واقعيت موجود حزب کمونيست کارگري و اصرار او بر اين امر که اين حزب روي خط او پيش نميرود را درک نميکند. 

به اعتقاد من تحولي که در حزب کمونيست کارگري اتفاق افتاد تحول اجتناب ناپذيري بود و اگر خود منصور حکمت هم بود اين تحول اتفاق مي افتاد. البته نتيجه آن و اينکه کدام سنت در حزب کمونيست کارگري دست بالا را پيدا ميکرد قطعا متفاوت ميبود؛ اما ديناميسم سياسي جامعه تقابل را اجتناب ناپذير ميکرد. در پلنوم چهاردهم که آخرين جلسه کميته مرکزي اي بود که منصور حکمت در آن شرکت داشت[2] (پلنوم چهاردهم کميته مرکزي حزب کمونيست کارگري) شروع اين پروسه دوري و جدائي را ميبينيد.

بعلاوه اين بحث مهم است چون رهبري جديد حزب کمونيست کارگري رسما دارد تاريخ اين حزب را روتوش و جعل ميکند. حوادث و رويدادها را قلب ميکنند، جايگاه و نقش آدم ها و سياست ها را تغيير ميدهند، و بالاخره حتي بيوگرافي سفارشي براي منصور حکمت نوشته اند[3]  که "اتفاقا" هيچ يک از شخصيت هاي مهم در زندگي سياسي و بعضا شخصي او در آن حضور ندارند. جاي همه اينها را تيم حميد تقوائي – آذر ماجدي و علي جوادي گرفته است. تاريخي از حزب کمونيست کارگري و تصويري از منصور حکمت بدست ميدهند که به اندازه تاريخ مختصر استالين و تصويري که از لنين ميدهند سفارشي و جعلي است.

***

فصل اول – متد

بحث را بايد از متد برخورد حزب کمونيست کارگري به بحران شروع کرد. يک اختلاف اساسي ما حکمتيست ها با جريان چپ سنتي و يک ويژگي مهم مارکسيسم در همين روش و متد برخورد است. در تمايز با کل سنت ضد مارکسيستي چپ که مثلا شکست انقلاب روسيه و يا وقايع چين بعد از مائو و يا تحولات سياسي در احزاب مختلف را با توسل به مفاهيمي نظير تجديد نظر طلبي (رويزيونيسم)، "راست روي" و کلا فعل و انفعالات فکري و ذهني انسانها توضيح ميدهد، مارکسيسم بطور اعم و مارکسيسم منصور حکمت بطور اخص بر ضرورت درک تحولات سياسي و اجتماعي بر بستر سنت ها و افق هاي اجتماعي تاکيد ميکند. بحث ما در مورد شکست انقلاب در روسيه و يا انقلاب سال ٥٧ ايران و غيره درست از همين سر با کل بحث چپ متفاوت بود و هست.  اتکا به کاراکتر هاي نماينده  خير و شر، مومن و کافر، وفادار و خائن، آدم خوب و آدم بد و کلا ذهنيت شير يا خطي و سياه و سفيد براي توضيح تاريخ به قدمت خود تاريخ است. تاريخ را با اتکا به روايت در مورد احوال شخصي افراد، جنگ و جدل هاي "شخصيت ها" نميتوان توضيح داد. اين کار رايج ترين عاميگري است. نميتوان تاريخ انقلاب روسيه را با دعوا هاي تروتسکي، استالين و لنين و غيره توضيح داد. اين روش غير ماترياليستي و غير مارکسيستي است. 

در متد برخورد به تاريخ حزب کمونيست کارگري، مثل هر تاريخ ديگري، بايد اصول ماترياليستي و مارکسيستي را مبنا قرار داد.

١ - تاريخ يک پروسه يا پديده پيوسته است. تاريخ جامعه و تاريخ هر جرياني پديده هاي پيوسته اي هستند. تاريخ جامعه يا تاريخ يک جريان ناگهان قطع نميشود، ناگهان شروع نميشود، و خلق الساعه در آن اتفاق بدون سابقه اي روي نميدهد. تاريخ بر اين اساس حرکت نميکند که گويا يک نفر (يا چند نفر) ناگهان عقيده شان را عوض ميکنند و يا در عقايد شان تجديد نظر ميکنند و مسير تاريخ را تغيير ميدهند. تاريخ بستر رودروئي جنبش هاي اجتماعي است و تغيير عقيده و يا نظر تنها بر متن اين تاريخ ميتواند نقش مهمي بازي کند. همانطور که علت شکست انقلاب روسيه خلق و خوي استالين و يا تجديد نظر او در سياست حزب بلشويک نبود بلکه در تقابل جنبش هائي که در حزب سوسيال دمکرات روسيه همزاد هم بودند و تاريخي داشتند يکي (ناسيوناليسم روس) دست بالا پيدا ميکند، در تاريخ حزب کمونيست کارگري هم تقابل، تقابل جنبش هائي است که تاريخ و سابقه دارند. اگر اين حکم را مبنا قرار ندهيم اتفاقات تاريخ از يک طرف به نظر تماما اتفاقي و تصادفي (Random) مي آيند و از طرف ديگر در براي جعل تاريخ و دلبخواه تاريخ تراشيدن باز ميشود. تاريخ بورژوائي مملو از چنين تاريخ تراشي دلبخواه است. در سنت چپ اين برداشت از تاريخ، که هنوز هم رايج است، جريانات چپ را نسبت به جهت و منطق رويداد هاي تاريخ در کوري و بي قانوني مطلق نگاه ميدارد. در نتيجه در تلاطمات تاريخي تنها مکانيسم دفاع و حفظ خود اتکا به ايدئولوژي، تزکيه نفس، "انتقاد و انتقاد از خود" دائم براي دفع نفوذ ايده هاي "شيطاني بورژوائي" در افکار مومنين پرولتر و بالاخره روي آوري به انقلابات ايدئولوژيک ميشود.  اگر همه اينجا نشسته ايم و پس فردا فلاني ممکن است ناگهان "رويزيونيست" يا "راست" شود چاره اي جز کنترل دائم ايدئولوژيک همديگر را نداريم. راهي جز خم و راست شدن در مقابل ديوار ندبه با کتاب سرخ در دست نداريم. بعلاوه اين روش باعث ميشود که نا امني مطلق بر سازمان مورد بحث حاکم شود چون هر کس ميتواند ادعا کند که اختلاف نظرش با فرد ديگر بر اساس تغيير ايدئولوژيک يا عقيدتي طرف است  و به او يک مهر راست يا رويزيونيست بزند. تاريخ چپ سنتي مملو از اين نوع رويداد ها است. جدا کردن رويداد هاي اجتماعي و سياسي از پيوستگي تاريخي آنها علاوه بر اينکه ناتواني تاريخ نگار در درک منطق حرکت اجتماعي و تاريخي را نشان ميدهد، راهي جز عرفان و راه حل هاي عرفاني – ايدئولوژيک ندارد که ارائه کند. از کجا معلوم است که اگر فردا شما حکومت را گرفتيد مردم را به بند نمي کشيد؟ اگر حالا هم تعهد بدهيد در اين سيستم ممکن است فردا شيطان بورژوازي در بدنتان حلول کند، رويزيونيست شويد!  جز يک سيستم انگيزاسيون عقيدتي "ضمانتي" نيست.

تاريخ يک پديده پيوسته است ناگهان قطع نميشود و ناگهان از جاي ديگري شروع نميشود. تاريخ استالين با تاريخ عقايد و خلقيات او شروع نميشود.  اگر استاليني را در تاريخ روسيه ميبينيد به اين دليل است که سنت و افق ناسيوناليسم روسي وجود دارد که او پرچمدار آن ميشود. اين ناسيوناليسم در جامعه روسيه يک سنت زنده است و در حزب سوسيال دمکرات روسيه يک سنت است. اين سنت قابل رد يابي و قابل مشاهده است. مسئله اين است که کمونيسم تکليف خود را با اين سنت ناسيوناليسم روس در ابعاد اجتماعي و اقتصادي روشن نکرده است. مسئله افکار استالين نيست. مسئله اين است که بلشويسم پديده ممزوجي با ناسيوناليسم روس است.

در رابطه با رويداد هاي امروز حزب کمونيست کارگري  بعد از منصور حکمت و جدائي ما بايد "فيلم را به عقب برگردانيم". بايد به دوره خود منصور حکمت برگرديم. وجود يک جدال يا بهتر بگويم وجود مقاومت در حزب کمونيست کارگري در مقابل خطي که منصور حکمت نمايندگي ميکرد يک فاکت تاريخي است. خود منصور حکمت بارها به آن اشاره ميکند. در کنگره سوم حزب در باره آن به صراحت حرف ميزند و در پلنوم ١٤، يعني آخرين پلنومي که منصور حکمت در آن شرکت دارد، رسما اعلام ميکند اين حزب روي خط او نيست. سوال اساسي اين است که اين کشمکش بر سر چه بود و بر سر آن چه آمد؟ بعد از منصور حکمت ادامه يافت؟ تمام شد؟ چگونه؟ چگونه بعد از مرگ حکمت ناگهان آن جدال تمام ميشود، تاريخ قطع ميشود و ناگهان جدال جديد و تاريخ جديدي شروع ميشود؟ توافق با چنين روالي در تاريخ ضد مارکسيستي و عليه اساسي ترين تزهاي کمونيسم منصور حکمت است. تاريخ يک پروسه پيوسته است. رويداد هاي بعد از مرگ حکمت به ناچار ادامه رويداد هاي قبل از مرگ او هستند.

در کنفرانس تاسيس حزب حکمتيست هم به اين تاريخ مشترک اشاره کردم و گفتم که مسئله ما فقط فهميدن فاصله مان با رهبران جديد حزب کمونيست کارگري و کاري که در اين دوره آخر کردند نيست. اين کاري بسيار ساده است. مسئله کليدي براي حزب حکمتيست فاصله گرفتن از يک سنت  و از يک بستر مشترک با اين  جريان است. اين فاصله گرفتن تنها با شناختن اين بستر مشترک ممکن است  و تشخيص اين تمايز براي ما و براي پيش رفتن ما نهايت اهميت را دارد.

بحث من اينجا درباره افراد نيست. اگر اينجا و آنجا به افراد اشاره ميکنم براي بدست دادن نمونه است و از اين سر است که بالاخره اين افراد هستند که خط و خطوط مختلف را نمايندگي ميکنند. اتفاقا ميخواهم نشان دهم که مشکل امروز حزب کمونيست کارگري اين نيست که گويا عده اي عقيده شان را تغيير داده اند و يا اين حزب گويا انحراف عقيدتي دارد. با انحراف عقيدتي هيچ رويداد سياسي را نميتوان توضيح داد. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري انحراف عقيدتي و يا تجديد نظري در کمونيسم کارگري را نمايندگي نميکند. خودش قائم به ذات يک سنت و افق بورژوائي است که در بستر کمونيسم کارگري وجود داشته است.

به طريق اولي موضوع اين بحث افشاگري در مورد کارهاي شنيعي که اين چپ سنتي عليه ما در اين دوره کردند  و يا ترور شخصيتي که راه انداختند نيست. موضوع تاريخ يک افق، تاريخ يک اميد، تاريخ يک حرکت براي دنياي بهتر است. متضرر و قرباني اصلي در اين ميان اميد مردم به کمونيسم و اميد به امکان پذيري پيروزي دنياي بهتر بود. متضرر اصلي در اين ميان جامعه ايران و طبقه کارگر بود که يک ابزار مهم، يک اميد و يک امکان براي سازمان دادن انقلاب سوسياليستي را از دست دادند. آن اميد از ميان رفت و آنجائي هم که بعضي هنوز به آن آويزان هستند خط حاکم بر حزب کمونيست کارگري ايران آنها را به لشگريان بي جيره و مواجب "هخا"، "الحواز"، "ترک پرست ها" و غيره تبديل کرده است[4]. تراژدي اين است. بايد از اين زاويه اجتماعي و جنبشي به مسئله نگاه کنيم و بحث امروز هم همين هدف را دارد.

حزب کمونيست کارگري و رهبري جديد آن در انقلابي که در ايران در حال شکل گيري است جناح چپ ناسيوناليسم طرفدار غرب را نمايندگي ميکند. به اعتقاد من شرط اينکه طبقه کارگر و کمونيست ها بتوانند در انقلاب آتي ايران صف مستقل را تشکيل دهند و واقعا انقلاب آتي ايران را به يک انقلاب سوسياليستي تبديل کنند اين است که ماهيت اجتماعي و جنبشي خط جديد حزب کمونيست کارگري  را بشناسند و تمايز خود را از اين سنت بدانند.  اين ما را به تز دوم ميرساند.

٢ -  تاريخ جامعه، تاريخ مبارزه مکاتب و عقايد نيست، تاريخ مبارزه طبقاتي است که از کانال رو در روئي و کشمکش سنت هاي و گرايشات اجتماعي و سياسي  بروز ميکند و افکار و عقايد بر اين متن معني ميشوند.

اگر اين را نبينيد ناچار ميشويد براي توضيح تاريخ به افکار و خصوصيات افراد و توطئه ها و زد و بند ها متوسل شويد. نمي بينيد آنچه که در روسيه پيروز شد نه "استالينيسم" بلکه ناسيوناليسم عظمت طلب روس بود که اتفاقا حزب بلشويک ناقل آن بود و حتي تروتسکي هم در همان چارچوب سنتي محبوس بود.  با اين تز مارکس است که ميتوان فهميد چرا بعضي از احزاب رشد ميکنند و بعضي نميکنند. اين تفاوت جامعه شناسي سياسي مارکس با کتب درسي جامعه شناسي دانشگاهي است که گرفتن و نگرفتن کار احزاب سياسي را تماما به يک لاتاري تبديل کرده اند.

اين متد در مورد همه پديده هاي اجتماعي و تاريخ احزاب سياسي درست است. ما تاريخ اختلافات حزب بلشويک و تاريخ اختلافات حزب کمونيست ايران را با اين متد توضيح داديم تاريخ حزب کمونيست کارگري را هم بايد با همين متد توضيح دهيم.

حزب کمونيست کارگري را هم بايد بر متن تاريخ اش نگاه کرد. اگر کسي هم اين تاريخ را نميداند بايد سراغ اين تاريخ برود و کشمکش سنت ها و ترند هاي سياسي و اجتماعي در آن را سراغ بگيرد. توضيح اينکه جدائي در حزب کمونيست کارگري با اينکه "ناگهان" کورش مدرسي "راست شد" و قصد کرد با بورژوازي ائتلاف کند پوچ و در تناقض با واقعيت و مخالف ابتدائي ترين درک از مارکسيسم و خط حکمت است. اين حکم در مورد سياست هاي طرف مقابل هم ما هم درست است. بدين معني که آنها هم در اين حزب تاريخي دارند. آنها هم در عقايد خود تجديد نظري نکردند. همين بودند که اکنون هستند، گيرم که در شرايط متفاوت سياسي و اجتماعي.

بحث من اين است که نه حميد تقوائي، نه آذر ماجدي، نه علي جوادي، نه اصغر کريمي در ارادت شان به منصور حکمت تجديد نظري نکرده اند. مسئله اين است که قبلا هم همين نظرات امروز را داشتند. تصور شان از مارکسيسم و خط حکمت همين بوده است. "پيچ و خمي" که به کمونيسم کارگري ميدهند از نياز هاي افقي و سنتي نتيجه ميشود که قطب نماي آنها است. بعدا توضيح ميدهم که حزب کمونيست کارگري بستر مشترک نظرات حکمت با اين نظرات بود. بعلاوه حتي اگر اينها هم در عقايد خود تجديد نظر کرده باشند بايد اين تغيير در متن تاريخ حزب قرار دهيد و اين تاريخ را در متن تحولات اجتماعي و سياسي جامعه بگذاريد و ضرورت اين تغيير را نشان دهيد. با فردي و شخصي کردن تاريخ از سر مصلحت سياسي روز نميشود چيزي را توضيح داد.

اين متد يک پايه اساسي تفاوت مارکسيسم انقلابي با کمونيسم کارگري است. بخش مهم کتاب "تفاوت هاي ما" منصور حکمت معطوف به باز کردن اين تمايز متديک است. به اين معني است که ميگوئيم مارکسيسم انقلابي يک جريان مکتبي است و به تاريخ چپ سنتي تعلق دارد  و کمونيسم کارگري يک جريان اجتماعي و جنبشي که از کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست در نقد همين چپ شروع ميشود.

عجيب نيست که اختلاف ما با رهبري جديد حزب کمونيست کارگري در توضيح چه گذشت آن حزب از همينجا شروع ميشود. ما فکر نمي کنيم که مبارزه سياسي بر سر يا حول ارتداد و ايمان يا مارکسيسم و رويزيونيسم  شکل ميگيرد.  اتفاقا يکي از نقطه هاي شروع نظري بحث هاي کمونيسم کارگري از جدل بر سر اينکه رويزيونيسم چيست در ميگيرد.

در حوالي کنگره دوم حزب کمونيست ايران در سال ١٣٦٥ بحثي حول بازنويسي برنامه بعد از تثبيت شکست انقلاب ايران شروع ميشود و يکي از مسائل مورد بحث در مورد رويزيونيسم است و اينکه رويزيونيسم را چگونه بايد توضيح داد. 

منصور حکمت در سمينار کمونيسم کارگري در سال ٢٠٠٠ ميگويد:

"از نظر فکري يکي از رگه‌هاي اصلي بحث کمونيسم کارگري، يکي از مسائلي که دريچه‌اي بود به بحث کمونيسم کارگري، بحث ارزيابي ما از رويزيونيسم بود. اگر يادتان باشد در حوالي کنگره ٢ (حزب کمونيست ايران) بحث اينکه بايد برنامه حزب را بازسازي کرد، آنهائي که در حزب کمونيست ايران بودند ميدانند، و تجديد نظر در برنامه حزب و برنامه ديگري بايد بنويسيم و آن يکي ديگر بدرد نميخورد.

در توجه به برنامه حزب، يک بند مهم آن، بند رويزيونيسم، خيلي حساس بود. رويزيونيسم چيست؟ آن چيزي که در بحث ما بخصوص برجسته شد، اين بود که جنبش چپ رويزيونيسم را تا به حال به عنوان ارتداد از نظريات، ارتداد از مکتب به آن نگريسته است. رويزيونيست، يعني اينکه در يک چيزي ريوايز (revise) کرد، رويزيونيست کسي است که در يک حرفهائي، در يک احکامي که گويا حقيقت دارند، و حقانيت دارد و به يک معني مقدس است، تجديد نظر ميکند. ما به اين ميگوئيم رويزيونيست. رويزيونيستها را مجبور بوديم بشماريم، روسي، چيني، خروشچفي، و رويزيونيسم پوپوليستي. به هر کسي که قرار بود يک چيز بدي بگوئي يک رويزيونيست به او بگوئي. و اين رويزيونيسم را محکوم کني! به عنوان ارتداد از عقيده! و خود کلمه مرتد به مقدار زيادي در جنبش کمونيستي به کار رفته است اگر دقت کنيد. فلاني مرتد است! مرتد يعني چي؟ مگر اين دين است؟ ارتداد از عقيده را ميگفتند رويزيونيسم.

اولين جائي که متوجه شديم اين کمونيسم ما با اين بحث فرق دارد، در تبيين ما از رويزيونيسم بود. اگر اين ارتداد از عقيده است، سؤالي که هست اين است چرا ارتداد پيدا ميکنند از آن عقيده؟ چه منفعتي، چه منفعت واقعي پشت آن ارتداد از عقيده هست؟ فرقي که ما در تبيين مان داشتيم اين بود که ما از مقوله رويزيونيسم گذشتيم و رسيديم به مقوله کمونيسم بورژوائي. گفتيم علت اينکه در تئوري تجديد نظر ميشود، براي اين است که يک منفعت اجتماعي آن را ايجاب ميکند. اگر شما به فرض قرار است تز ديکتاتوري پرولتاريا را بگذاريد کنار، براي اين است که آن تئوري بدردت نميخورد و وجودش دست و بالت را ميبندد. يک جنبشي، يک پديده‌اي در جامعه بايد باشد که به آن تز و حکم احتياج ندارد يا احتياج دارد که تغييرش بدهد، وگرنه چه لزومي دارد يک نفر روز روشن پاشود برود در فلان تز مارکسيسم تجديد نظر کند؟ متوجه شدن به اينکه کمونيستها به آن احکام مارکسيستي تجديد نظر ميکند اين است که به آن تجديد نظر احتياج دارد. و در نتيجه به خاطر اينکه منفعت اجتماعي اي را دنبال ميکند که آن حکم مزاحمت برايش ايجاد ميکند، با آن حکم سازگار نيست، اين به نظر من براي ما گام بلندي بود.

 براي اينکه ما را تازه برد به يک سطحي از مانيفست. مانيفست را که ميخوانيد، ميبينيد مارکس و انگلس آخرش ميرسند به سوسياليسم هاي غيرکارگري. سوسياليستها و کمونيستها، ادبيات سوسياليستي و کمونيستي، سوسياليسم فئودالي را بحث ميکنند. به آنها نميگويند در چيزي تجديد نظر کرده اند، ميگويد سوسياليسم برايش پوششي است ..."

و ادامه ميدهد

" بنابراين اولين وجه تمايز ما که از ابتداي بحث رويزيونيسم وارد آن شديم اين بود که کمونيسم بورژوائي کمونيسم بورژوائي است و براي توضيح کمونيسم کارگري اول بايد محتواي طبقاتي متفاوت خودت را و آرمانها و ايده‌آلهايت را براي جامعه‌اي که ميخواهي بسازي با قطب مقابل بايد روشن کرده باشي. تفاوت کمونيسم کارگري با کمونيسمهاي مکتبهاي ديگر مکتبي نيست در درجه اول، اجتماعي است."

و

" ... کمونيسم کارگري. اجتماعي جنبشي به چه معنا؟ به اين معني که اهداف اجتماعي متفاوتي را دنبال ميکند، و بخش اجتماعي متفاوتي را سازمان ميدهد. به همين دليل ساده! اگر شما يک جنبشي داريد که روي دوش بخش اجتماعي متفاوتي قرار است ساخته بشود، و قرار است اهداف اجتماعي متفاوتي را متحقق بکند، شما جنبش متفاوتي داريد. همين را هم بايد به آن بگوئي. کمونيسم کارگري يک جنبش متفاوت از کمونيسم واقعا موجود است." [5]

کمونيسم کارگري در مورد پوپوليسم هم از همان ابتدا همين را ميگويد. در همين سمينار حکمت در مورد پوپوليسم ميگويد:

"بحث اينکه اينها جنبشهاي طبقات ديگر هستند در درون اتحاد مبارزان هميشه بوده و موج ميزد. ما پوپوليسم را جنبش خرده بورژوائي ميدانستيم، ولي فکر ميکرديم پوپوليسم خرده بورژوائي انديشه‌اي است مسلط بر جنبش کمونيستي ايران. آن چيزي که بحث کمونيسم کارگري ميآورد، اين است که اينطور نيست. اين خود جنبش خرده بورژوائه است و اگر تو آنجا بايستي تو هم جنبش خرده بورژوائي هستي. اين بحث حرف و عمل دقيقا همين را به همه ميگويد. که اگر ما داريم اين کارها را ميکنيم خود خرده بورژوائه هستيم، اينطور نيست که ما کمونيست هائي فعلا موقتا مشغول يک کار ديگر هستيم! اين جنبش خرده بورژوائي است اگر موضوع کارش طبقه کارگر نيست، موضوع کارش انقلاب پرولتري و سوسياليسم نيست، و تبليغ و ترويج دائميش به ميدان آوردن آن طبقه نيست"[6]

ميگويد در بحث "فاصله ميان حرف و عمل" (که در بهار ٦٣ از جانب منصور حکمت در کردستان مطرح شد) در واقع مسئله اين است که عملي که از آن صحبت ميکنيم، عمل يک جنبش ديگر است و نه بدفهمي جنبش خودمان. و تا وقتي که جنبشي که "عمل ميکند" را در تمام قامت آن نشناسيد نقد شما در محدوده همان جنبش باقي ميماند. اگر اين جنبش را بشناسيد و اگر بدانيد مثلا جنبش و افق و سنت ناسيوناليستي را بشناسيد ميتوانيد آنرا پيش بيني کنيد و خود را براي رودروئي با اشکال جديد آن از جمله با پوپوليسم آماده کنيد. با اين شناخت است که متوجه ميشويد هر وقت جامعه به حرکت در آيد بر اساس ناسيوناليسم مطرح در آن دوره پوپوليسم مربوطه هم خواه نا خواه قدم به ميدان خواهد گذاشت. در نتيجه قادر خواهيد بود که صف تان را در مقابل آن محکم کنيد. در نتيجه ميتوانيد دخالت کنيد و صف طبقه کارگر را در مقابل آن خودآگاه و متشکل کنيد. در نتيجه ميتوانيد انقلاب کمونيستي تان را سازمان بدهيد. بحث در مورد شوروي هم همين بود. ميگفتند استالينيسم باعث اين وضع شده است. ديکتاتوري حزب بجاي ديکتاتوري طبقه نشست و ساير اشکال نقد هائي که با توجه به عدم شناخت از افق جنبش ناسيوناليستي روس در عرصه اقتصاد در چارچوب همين افق بورژوائي و دمکراتيک باقي ميمانند. بحث کمونيسم کارگري اين بود که در مقابل جامعه شوروي يک افق سوسياليستي (که لنينيسم آن را نمايندگي ميکرد) و يک افق ناسيوناليستي عظمت طلب و رفرميست روسي (که بلشويسم و منشويسم بدنه اصلي حزب بلشويک آن را نمايندگي ميکرد) قرار داشت. اين ناسيوناليسم دوست داشت روسيه از عقب ماندگي بيرون بيايد، صنعتي شود، به اروپا به پيوندد، دست مذهب و فئوداليسم را کوتاه کند، متمدن و مدرن شود و درجه اي از رفاه بر آن حاکم شود. در دوره تعيين تکليف بعد از تثبيت حکومت بلشويک ها دولت و حزب تماما افق ناسيوناليستي را انتخاب کردند. بحث هاي استالين، تروتسکي و کل رويداد هاي آن دوره را اين انتخاب جنبشي ضروري ميکند و نه به عکس. مشروطه خواهان و کادت ها در روسيه همين را آگاهانه تر از بلشويک ها و منشويک ها ميخواستند و درست به همين دليل تقريبا دسته جمعي پشت استالين و سياست ها او رفتند. بحثم اين است که از سر مکتب نميشود سراغ تحولات جامعه رفت بايد از سر جنبش ها و تاريخ کنکرت آنها سراغ اين مسائل رفت.

ما از ابتدا با همين متد به اختلافات داخلي حزب کمونيست کارگري برخورد کرديم. در بيانيه اي که تحت عنوان "در باره بحران کنوني حزب کمونيست کارگري ايران  و ...." از طرف ٢١ نفر از اعضاي کميته مرکزي در ١١ اوت ٢٠٠٤، قبل از جدائي ما از حزب کمونيست کارگري ايران منتشر شد ما بر همين اصل تاکيد کرديم. بيانيه ميگويد:

"آنچه که در حزب کمونيست کارگري در حال رشد است، رعد و برق در آسمان بي ابر نيست. اين وضع از تجديد نظر در عقايد افراد،  به چپ و به راست رفتن اعضاي رهبري حزب و يا از خلقيات و سوء نيت آنها ناشي نميشود. از جانب بخشي از رهبري حزب در توضيح وضعيت کنوني حزب يک تبيين بغايت ضد مارکسيستي  بدست داده ميشود که گويا اين وضع از "ارتداد" يک فرد – کورش مدرسي – ناشي شده است. ... در اين راه رفقا به عقب مانده ترين شيوه ها و شيطان سازي هاي مائويستي و تقليد ناشيانه متد هاي انقلاب فرهنگي چين متوسل ميشوند.  جدال در حزب به جدال ميان "راست" و "چپ" جعلي نسبت داده شده است که ناگهان در حزب سر بر آورده است. پلاتفرمي براي "راست" و "چپ" اختراع شده است که تماما ساختگي و جعلي است.

اين متد ضد مارکسيستي در تحليل  و تبيين سياسي مورد نقد دائمي کمونيسم کارگري بوده است. يکي از درافزوده هاي بارز منصور حکمت به تئوري مارکسيسم نقد اين سوسياليسم عرفاني در بررسي تجربه شکست سوسياليسم در روسيه است. در مقابل همه مکاتب سنتي چپ منصور حکمت بجاي متمرکز کردن نقد بر انحرافات فکري يا شخصيتي افراد، نقد را به تقابل کشمکش هاي سنن اجتماعي موجود در تاريخ حزب بلشويک و در جامعه روسيه متکي کرد. کشمکش هائي که در تمام طول تاريخ حزب سوسيال دمکرات روسيه و در سنت سياسي و اجتماعي اعتراض به تزاريسم قابل مشاهده است.

حزب کمونيست کارگري ايران را هم درست بايد با همين روش تبيين کرد و بايد با همين خط کش اندازه گرفت. اختلافات در اين حزب و موقعيت کنوني را بايد بر متن تاريخ همين حزب نگاه کرد. راست، چپ، کمونيسم کارگري و يا چپ سنتي يک شبه در هيچ حزب و سازماني ظاهر نميشوند. سير حرکت حزب کمونيست کارگري يک مسير پيوسته است."[7]

با اين متد بايد سراغ تاريخ حزب کمونيست کارگري و تناقضات دروني آن رفت.

فصل دوم – حزب کمونيست ايران ديداري مجدد

اگر بخواهيم جريانات دروني حزب کمونيست کارگري ايران را بشناسيم بايد به حزب کمونيست ايران برگرديم. بخش مهمي از سنت هاي درون حزب کمونيست کارگري از حزب کمونيست ايران به ارث رسيده اند. حزب کمونيست ايران خود محصول يک انقلاب بزرگ در ايران است که نقطه شروع خوبي براي بحث ماست.

تشکيل حزب کمونيست ايران محصول انقلاب ٥٧ در ايران بود و در نتيجه اين حزب نه تنها از نظر فکري بلکه از نظر سنت اجتماعي نيز صف بندي هاي چپ در انقلاب ٥٧ را منعکس ميکرد. جامعه ايران در سال 

۵٧ در يک بحران انقلابي به حرکت در آمد. همراه با اين بحران سنت هاي اجتماعي مختلف جلو آمدند و افق و راه خود را در مقابل جامعه قرار دادند. اين سنت ها از اسلامي تا ليبرال و از ناسيوناليست تا چپ  تلاش کردند که جامعه را به سمتي که مورد نظرشان بود سوق دهند. حزب کمونيست ايران انعکاس، محصول يا نماينده راديکال ترين سنت چپ در متن اين انقلاب بود.

از جانب ديگر کمونيسم کارگري محصول يا انعکاس شکست انقلاب در ايران است. يا درست تر بگويم از اينجا شروع ميشود. يکي از پايه هاي مهم کمونيسم کارگري انعکاس شکست انقلاب ٥٧ و سوالاتي است که در مقابل ما قرار ميگيرد. از جمله اينکه انقلاب ٥٧ تمام شد اما انقلاب بعدي چيست؟ کي است؟ تا آنوقت چه بايد کرد؟ چرا کمونيست ها شکست خوردند؟ چرا ما شکست خورديم؟ چرا در حالي که ما  که در کردستان کمونيست ها و انسان هاي آزاديخواه و شرافتمند را جذب کرده بوديم، حول يک پرچم انساني سازمان داده بوديم و متکي به تئوري مارکس و انگلس و لنين بوديم از يک جريان مذهبي که به خرافه و تئوريزه کردن جهالت متکي بود و به زور سرباز گيري ميکرد شکست خورديم؟ چرا ما که سمبل آزادي خواهي و عدالت جوئي بوديم در مقابل جريان اسلامي که جامعه را مختنق ميکند، طبقه کارگر را سرکوب ميکند، کمونيست ها را قتل و عام ميکند، زنان را به اتباع درجه سوم تبديل ميکند نتوانستيم مقاومت پيروزمندي بکنيم؟ منصور حکمت هم در سمينار هاي کمونيسم کارگري در سال ٨٩ و ٢٠٠٠ درست از همين چرا ها شروع ميکند. به هر صورت، کمونيسم کارگري متعلق به دوره اي است که در آن پايان انقلاب ٥٧ مسجل ميشود. بقول حکمت:

"از نظر تاريخي شروع بحث کمونيسم کارگري برميگردد به پايان دوره انقلاب در ايران و وقتي که عملا بحث سازمان دادن يک انقلاب ديگر، ولي چه انقلابي، مطرح ميشود و آن بحث انقلاب طبقه کارگر و سازماندهي خود طبقه کارگر"[8].

انقلاب ٥٧ ايران اتفاق مهمي بود. به اين دليل که در ايران اولين بار بود که در يک جامعه کاپيتاليستي تحرک انقلابي شروع شد و تضاد ها و تناقضاتي که اين تلاطم انقلابي را بوجود آورد تضاد ها و تناقضات يک جامعه بورژوائي بود. در انقلاب ١٩١٧ روسيه مسئله دهقاني مهم بود. در کشورهاي ديگر بخصوص در خاورميانه و آسيا ما با تحولاتي روبرو هستيم که يک محرکه مهم آنها مبارزه با عقب ماندگي هاي جامعه ماقبل سرمايه داري نظير مسئله دهقاني يا مسائل مربوط به جنگ هاي استقلال طلبانه و غيره بود. انقلاب ٥٧ ايران اساسا محرکه خود را از جمعيت شهري و جامعه کاپيتاليستي نسبتا پيشرفته ميگرفت. درست به همين دليل انقلاب ٥٧ ايران همراه خود طبقه کارگر را به عنوان يک نيروي اجتماعي و سياسي به ميدان آورد. و به همراه به ميدان آمدن طبقه کارگر. انعکاس به ميدان آمدن طبقه کارگر را مي توان در ميدان پيدا کردن افق ها و سنت هاي سياسي و اجتماعي راديکال تر در جامعه ديد. چپ در جامعه ميدان پيدا ميکند و با استقبال روبرو ميشود.

سال ٥٧ بحران در جامعه سرمايه داري ايران بلاواسطه رابطه کار و سرمايه را به روي ميز جامعه انداخت و کل چپ هر کدام از زاويه خود شروع به پاسخ دادن به اين رابطه و سوالات ناشي از آن کردند. کساني که انقلاب ٥٧ ايران را تجربه کردند ميدانند که يک مشخصه آن دوره شکل گيري اجتماعات متعدد کارگري – روشنفکري چپ بود. اگر در خيابان در دفاع از مارکس و در توضيح رابطه کار و سرمايه خوب حرف ميزديد دير يا زود يک کارگر پيشرو دست شما را ميگرفت از شما ميخواست که همراه او به کارخانه يا محله اش برويد و براي کارگران در اين مورد حرف بزنيد.  طبقه کارگر همراه خود سوسياليسم و در نتيجه مارکس و مارکسيسم را به ميدان ميکشد اين اجتناب ناپذير است.

اما ايده هاي نيروي چپي که در اين متن به جلو صحنه آمد بود لزوما ربطي به مارکس نداشت. اين نيروي چپ فکر ميکرد که مشکل جامعه ايران نوعي وابستگي به امپرياليسم است. اين برداشت را در قالب تز سرمايه داري وابسته، تز نيمه فئودال – نيمه مستعمره و غيره توضيح ميداد. اين چپ در اشکال تمايز زيادي ميان انقلاب جاري و پيروزي آن با سوسياليسم نمي داد. سوسياليسم برايش همان استقلال از امپرياليسم به اضافه دولت رفاه بود. در نتيجه فکر ميکرد که ميتواند با همين انقلاب  که هنوز به سوسياليسم مرتبط نشده سوسياليسم را متحقق کرد. اين چپ سرنگوني رژيم شاه را در يک انقلاب آزادي خواهانه همان سوسياليسم ميدانست. چپ در نهايت يک نيروي ضد رژيمي بود و براي او سوسياليسم هم در نهايت همين ضديت با رژيم بود. اين چپ متوجه نبود که "عقب ماندگي ها"ي جامعه نه ناشي از امپرياليسم بلکه ناشي از مقتضيات توليد و باز توليد سرمايه داري در ايران است. اين پوپوليسم پرچم سياسي و آرماني ناسيوناليسم ميليتانت طرفدار دولت رفاه است.

پوپوليسم در انقلابي که سوالات خود را از تناقضات جامعه سرمايه داري ميگرفت ناتوان بود. مارکسيسم انقلابي اتحاد مبارزان کمونيست تناقضات فکري اين پوپوليسم را به نقد کشيد. اما مارکسيسم انقلابي تنها يک جريان فکري ضد رويزيونيستي و ضد پوپوليستي بود واز نظر سنت اجتماعي در چارچوب همان جنبش اجتماعي اي که پوپوليسم را از خود بيرون داده بود عمل ميکرد. مارکسيسم انقلابي فلسفه و علت وجودي خود را از ضديتش با پوپوليسم و رويزيونيسم ميگرفت درست به همين دليل است که با شکست پوپوليسم، مارکسيسم انقلابي هم  کل فلسفه وجودي و لذا کل خوش فکري سياسي خود را از دست داد و به عمق سکوت و بي حرفي مزمن فرو رفت.

تشکيل حزب کمونيست ايران در سال ١٣٦٢ در واقع اعلام پيروزي مارکسيسم انقلابي و شکست پوپوليسم است اما همانگونه که گفتم با شکست پوپوليسم مارکسيسم انقلابي هم فلسفه وجودي خود را از دست داد. کنگره موسس حزب کمونيست ايران جشن پيروزي و مجلس ختم مارکسيسم انقلابي هر دو است. قبل از اين رسالت مارکسيسم انقلابي در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست تمام شد و کمونيسم کارگري در بحث "نقد سبک کار پوپوليستي" (و در واقع در نقد سبک کار خود اتحاد مبارزان) متولد شده بود.  منصور حکمت خود تولد بحث هاي کمونيسم کارگري را به کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست برميگرداند. در هر صورت، اگر اين تمايز و اين واقعيت وجودي مارکسيسم انقلابي را تشخيص ندهيم تفاوت بنيادي و جنبشي کمونيسم کارگري و مارکسيسم انقلابي و در واقع منشا کشمکش درون حزب کمونيست ايران و پس از آن  کشمکش در حزب کمونيست کارگري را درک نخواهيم کرد.

اين حقيقت که مارکسيسم انقلابي قادر به نقد آن جنبشي که پوپوليسم بر آن استوار است نبود انعکاس اين واقعيت است که مارکسيسم انقلابي خود در صف همان جنبش بود - البته با  پذيرش يک مارکسيسم ابستره و متناقض.  منصور حکمت خود به کرات از همان ابتدا بر اين تمايز ميان مارکسيسم انقلابي و کمونيسم کارگري اصرار داشت. از جمله در "تفاوت هاي ما" در سال ٦٨، در پاسخ به اين سوال که آيا کمونيسم کارگري نقدي به سبک کار  و در واقع مارکسيسم انقلابي است که "جلو تر رفته" است ميگويد:

"البته اين نحوه اي است که خيلي از رفقا دوست دارند فکر کنند، چرا که به نحوي بحث امروز را در امتداد بحث ديروز نشان ميدهد و پيوستگي تاريخي حزب را محفوظ نگه ميدارد. بنظر من کمونيسم کارگري حاوي انتقاد نظري جدي اي به چهارچوب فکري موسوم به مارکسيسم انقلابي ايران است. تاکيد هر دو بر مبتني بودن به ارتدوکسي مارکسيسم براي يکي فرض کردن اينها حتي از نظر تئوريک کافي نيست. مساله تماما بر سر برداشت متفاوت ما از اين مارکسيسم و اين ارتدوکسي است. به عبارت ديگر، کمونيسم کارگري بعنوان يک جمعبندي در موضع انتقادي جدي اي نسبت به گذشته فکري و سياسي خود ما قرار ميگيرد. ...

 

قبلا هم گفتم که من از تقابل جنبش ها، بعنوان پديده هاي اجتماعي، حرکت ميکنم و تنها بر اين مبني ميتوانم تقابل مکاتب و دستگاههاي فکري را بشناسم. "مارکسيسم انقلابي ايران" يک جنبش فکري و سياسي اجتماعي بود. چهارچوب فکري حرکت مادي اي بود که در جامعه ايران در دوره معيني براه افتاد و نتايج کاملا ملموس و قابل مشاهده اي در سطح جامعه ببار آورد. ... اين جريان پرچم چرخش به چپ سوسياليسم راديکال در ايران بود و خيلي زود آنچنان نيروي وسيعي را شامل شد که عملا به بستر اصلي راديکاليسم چپ در ايران تبديل شد و معتبر ترين و فعال ترين حزب سياسي چپ راديکال ، حزب کمونيست ايران، را تشکيل داد. چپ ايران در طول انقلاب ٥٧ پلاريزه شد، مرکز آن دچار تشتت شد، راست آن به سمت حزب توده و سوسيال دموکراسي چرخيد و چپ آن، بر مبناي اين نقد مارکسيستي انقلابي از خلق گرايي، به يک جريان حزبي قدرتمند تبديل شد.

 

واضح است که اين جريان انتقادي به ارتدوکسي مارکسيسم در برابر خلق گرايي متکي بود. ­­.. اما بعنوان يک حرکت اجتماعي اين جريان بهرحال سيماي معيني از خود بدست ميداد. اينکه ما، بعنوان فعالين و يا سردمداران اين جريان، از مارکسيسم چه ميفهميديم يک بحث است و اينکه حرکت مارکسيسم انقلابي بعنوان يک حرکت تعريف شده و عيني چه استنباطي از مارکسيسم بدست ميداد بحث ديگري است. اين دومي به مراتب مهم تر است. در همه جنبش ها همينطور است. آن بخشي از تفکر و آگاهي رهبران و فعالين يک جريان به مشخصه فکري و عيني يک جنبش بطور کلي تبديل ميشود که با نيازها و مشخصات مادي و اجتماعي آن حرکت تناسب دارد. يک جنبش بهرحال مشغله اجتماعي معيني پيدا ميکند که تصويري از تمام افق فعالين و متفکرين و رهبران آن نيست. جريان مارکسيسم انقلابي پرچم راديکاليزاسيون چپ روشنفکري ايران زير فشار سوسياليسم کارگري و عظمت معنوي مارکسيسم بود که تازه داشت بطور دست اول و يا با رواياتي اصولي تر در چپ ايران مطرح ميشد. بهرحال مارکسيسم انقلابي بعنوان يک جريان تا آن اندازه به ارتدوکسي رجعت ميکرد که به کار يک چپ غير کارگري فعال در يک انقلاب معين ميخورد. خيلي از فعالين اين جريان شايد در ذهن خود افقي فراتر يا محدودتر از اين داشتند."[9]

و بعدا اضافه ميکند که:

"در چهارچوب سنت مارکسيسم انقلابي ايران، علت شکست نهائي انقلاب کارگري در شوروي را "غلبه رويزيونيسم" ميداند. بحث ما، من و رفيق ايرج آذرين، در بولتن شوروي دقيقا همين تبيين را نقد و رد ميکند. بجاي جستجو کردن علل شکست در تخطي اين و آن از مارکسيسم به مثابه يک تئوري، ما جنبش اجتماعي طبقه کارگر و محدوديت ها و افق و بي افقي آنرا مبني قرار ميدهيم....

اگر بخواهم انتقاد تئوريک امروز خود را از دستگاه فکري موسوم به "مارکسيسم انقلابي ايران" ساده کنم و در يک جمله بگويم اين ميشود: اين جريان فاقد يک نگرش تاريخي وفاقد يک درک اجتماعي از خود مارکسيسم به مثابه يک تئوري و يک جنبش بود. بنظر من اين جريان مفسر بسيار خوبي براي مارکسيسم به عنوان يک تئوري بود، البته تا آنجا که امر اجتماعي اي که در برابر خود داشت رجوع به مارکسيسم را ايجاب ميکرد"[10]

حزب کمونيست ايران از همان روز اول با سوالات جديد و چالش هايي از جانب خطي که در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست متولد شد روبرو بود. کساني که با تاريخ آن دوره آشنا هستند به سخنراني مشهور منصور حکمت تحت عنوان "فاصله حرف و عمل" يائيز ١٣٦٢ در اردوگاه مرکزي کومه له آشنا هستند. در اين سخنراني، که تنها چند ماه بعد از کنگره موسس حزب انجام شد، منصور حکمت کل "عمل" حزب را به طبقه اي ديگري نسبت داد. اشاره کردم که بعدا در بحث هاي کمونيسم کارگري منصور حکمت ميگويد ما فکر ميکرديم که اين سنت جريانات اجتماعي ديگر است که در ميان ما نفوذ کرده است. اما در واقع خود آن جريان "اجتماعي ديگر" بود که عمل ميکرد.

چالش حزب کمونيست ايران از جانب خط حکمت ديناميسم کل حرکت متفاوت اين حزب از چپ راديکال را تامين ميکرد. پشت هر تصميم، هر بحث و هر سياست کار ساز حزب کمونيست همين چالش خط حکمت حضور داشت. اين خط تا مدت ها خود را بعنوان "گروه فشار" يا "عنصر پيشرو" سنت هاي ديگر موجود در حزب کمونيست ايران ارائه ميکرد. اما خط حکمت بطور قطع تنها يکي از سنت ها و جريانات موجود در حزب کمونيست ايران بود.

حزب کمونيست ايران بطور اخص محمل اتحاد و يا بستر مشترک چند سنت و يا خط سياسي بود. قبل از هر چيز بايد از "مارکسيسم انقلابي" نام برد. مارکسيسم انقلابي به همان معني که در بالا به آن اشاره شد از يک طرف حزب کمونيست را اعلام پيروزي خود بر چپ پوپوليسم ميدانست و از طرف ديگر با شکست اين پوپوليسم در واقع مارکسيسم انقلابي ديگر خاصيت، معني و رسالت خود را از دست داد. شکست پوپوليسم و شکست انقلاب ايران کل اين مارکسيسم انقلابي را به يک بي هدفي، سردرگمي، بي سوالي و در نتيجه بي جوابي کشاند. اگر کل نشريات سياسي و تئوريک آن دوره را مرور کنيد اين بي حرفي و سر در گمي را ميبينيد.

با فروکش غليان انقلابي در جامعه حدود سال ١٣٦٢ مارکسيسم انقلابي هم  که بستر عمومي چپ سنتي ايران شده بود تپش، هيجان و تعجيل خود را از دست داد. نهاد هاي حزبي، البته به جز آنهايي که در کردستان فعاليت ميکردند که بعد به آنها هم خواهم پرداخت، سوت و کور بودند. ما شاهد تغيير آرايش مکرر بالاي حزب براي روشن نگاه داشتن تنور رهبري حزب بوديم. تنوري که تا آخر خاموش ماند. از همين دوره پوپوليسم و چپ سنتي وارد يک دوره يخبندان تاريخي شد و به خواب زمستاني فرو رفت و تا تحرکات انقلابي جامعه ايران در سالهاي اخير کماکان همين خواب زمستاني باقي ماند. اين خط و سنتي است که در بحث هاي کمونيسم کارگري به آن نام سانتر داديم. جريان بي خط، جريان مبهوت، جريان ضد رويزيونيست، بدون هويت و پراتيک اجتماعي و بي مسئله و کلا بي رنگ.

بعلاوه در حزب کمونيست ايران ما کومه له يا تشکيلات کردستان حزب را داشتيم که پديده پيچيده تري است. دامنه عمل و معناي عملي فعاليت ما در حزب کمونيست ايران در کردستان و در خارج از کردستان کلا متفاوت بود. در کردستان، حزب کمونيست از کانال کومه له يک قدرت سياسي، اجتماعي و نظامي بود. اما کومه له خود اختلاطي از جريانات مختلف بود و بيش از هر بخش ديگر حزب از مباحث کمونيسم کارگري تاثير گرفت. بدون شک يک جريان مهم در حزب کمونيست در کردستان يک سنت ناسيوناليستي ميليتانت و بعضا زحمتکش دوست بود که به حزب کمونيست رضايت داده بود. به اين دليل که به صفوف کومه له براي مقاومت در مقابل جمهوري اسلامي يک فلسفه فکري و سياسي طولاني مدت تر ميداد. با تشکيل حزب کمونيست ايران معلوم شد فعلا تا سوسياليسم بايد بجنگيم. بعلاوه تشکيل حزب کمونيست به کومه له هم پيمان سراسري و متحدين جهاني در يک انقلاب سوسياليستي را وعده ميداد. از يک نظر پيوستن حزب دمکرات به شوراي ملي مقاومت هم همين خاصيت ها را داشت. بعلاوه، کومه له برعکس ساير جريانات چپ يک موجوديت اجتماعي بود. کارگر و زحمتکش در کردستان در ابعاد وسيع خود را با کومه له و حزب کمونيست ايران تداعي ميکرد و همين واقعيت به فعاليت کمونيستي ابعاد اجتماعي ميداد که در ساير بخش هاي ايران حزب کمونيست فاقد آن بود. در کومه له در کنار سنت ناسيوناليسم ميليتانت راضي به حزب کمونيست و در کنار چپ سنتي بي افق و بي حرف، يک پراتيک عميقا تاثير گرفته از بحث هاي کمونيسم کارگري شکل گرفت. سازماندهي در ميان طبقه کارگر، سازمان دادن اول ماه مه هاي کردستان در اوج اختناق جمهوري اسلامي جنبه هائي از اين موجوديت متمايز بود.

در پائيز ٦٢، با عقب نشيني رهبري کومه له به داخل خاک عراق اولين سوالاتي که از جانب منصور حکمت در مقابل حزب قرار داده شد يک چراي همه جانبه به شکست انقلاب ٥٧ بود. معلوم بود که پرونده انقلاب ٥٧ اساسا بسته شده است. محور اصلي سوالات مسئله يافتن دليل بي قدرتي چپ در ايران و در جهان بود. بطور واقعي صورت مسئله کمونيسم کارگري از يافتن دليل بي قدرتي کمونيسم در جهان بطور اعم و در ايران بطور اخص، شروع ميشود.  اولين بعد و شايد مهمترين بعد جوابي که به اين سوال داده ميشود اينست که کمونيسم يک پديده اجتماعي است و اگر شما کمونيست هستيد قاعدتا بايد از جامعه شروع کنيد و در جامعه قدرت باشيد. قدرت يک جريان کمونيستي را اساسا بايد از قدرت آن در جامعه نتيجه گرفت و نه از سر تعداد نوشته ها يا جدال هاي فکري آن. اين بحث اصلي کنگره دوم حزب کمونيست ايران و کنگره پنجم کومه له بود که به دنبال هم در زمستان ٦٤ در اردوگاه مرکزي کومه له در خاک عراق برگزار گرديد.[11]

در اين دوره محور بحث ضرورت توجه به جامعه شد. با توجه به برتري عظيم کومه له از نظر نفوذ اجتماعي بر تجربه تا کنوني چپ راديکال، در اين دوره نورافکن روي کومه له به عنوان نمونه چپي که ميتواند اجتماعي شود افتاد. در اين کنگره ها کومه له نمونه و مثال يک جريان چپ اجتماعي شده بود و در کنگره دوم حزب کمونيست و در کنگره پنجم کومه له اين تجربه برجسته شد و خود کومه له مورد ستايش بود. هنوز هم تمام بخش هاي باقي مانده از کومه له به اينکه "کومه له يک نيروي اجتماعي است" اشاره دارند.  اين حکم که کومه له يک نيروي اجتماعي است يکي از فرمولبندي هاي باقي مانده از کنگره دوم حزب کمونيست و کنگره پنجم کومه له است.

سوال دوم اين بود که چگونه ميشود اجتماعي شد. در پاسخ به اين سوال تز دوم متولد شد: دخالت گري. اگر ميخواهيد اجتماعي شويد بايد در رويداد هاي اجتماعي شرکت کنيد و به تغييرات اجتماعي قفل شويد. اينکه "کومه له يک سازمان دخالتگر" است مدال دومي بود که کنگره دوم حزب و کنگره پنجم کومه له به سازمان کردستان حزب داد.  اين دو تز در واقع محور هاي فشار خط حکمت به مارکسيسم انقلابي بعنوان يک جريان غير اجتماعي و غير دخالتگر بود. اجتماعي بودن و دخالتگر بودن به اين ميرسيد که جامعه ساخت دارد، طبقه کارگر ساخت و بافت دارد و کمونيسم ما بايد بخشي از بافت و فابريک اجتماعي طبقه کارگر باشد. از اينجا بحث هاي آژيتاتور پرولتر و بحث هاي سياست سازماندهي ما در طبقه کارگر از جانب حکمت مطرح شد. و اين ديگر بيان فرموله بحث هاي حکمت است.

تفاوت گروه خون سياسي مارکسيسم انقلابي با پراتيک اجتماعي کومه له و مسائلي که در مقابل ما قرار ميداد بيش از هر چيز در اين واقعيت منعکس شد که از ميان تعداد زيادي از ما که از تهران و ساير بخش هاي ايران به کردستان آمده بوديم تنها معدودي واقعا با آنچه در کومه له اتفاق مي افتاد گره خوردند و بر آن تاثير گذاشتند. بخش اعظم قريب به اتفاق اين فعالين مارکسيسم انقلابي، با اينکه سال ها در اردوگاه هاي کو مه له بودند، هيچگاه در پراتيک و مسائل سازماني، انساني، سياسي و اجتماعي اين تشکيلات شريک نشدند و تا آخر ميهمان باقي ماندند. همين واقعيت نشان داد که براي هر کس که درگير اين پراتيک و مسائل ناشي از آن ميشد به سرعت جا باز ميشد و جذب ميشد. جايگاهي که منصور حکمت و خسرو داور و کساني مانند من در کومه له پيدا کردند نمونه هاي اين واقعيت است.  عصبانيت و نقد تيز منصور حکمت از اين پديده غير اجتماعي و شايد ضد اجتماعي چپ سنتي و مارکسيسم انقلابي چاشني مباحث او در کنگره دوم حزب کمونيست و کنگره پنجم کومه له بود. 

منصور حکمت  خود گفت که اولين بار بحث هاي کمونيسم کارگري را بطور فرموله در کنگره دوم حزب مطرح کرد. اين کنگره بعلاوه محل تمجيد از سنت اجتماعي و دخالتگر کومه له هم بود. بسياري هنوز درک شان از کمونيسم کارگري به اين جنبه هاي بحث محدود مانده است. وقتي بر اجتماعي و دخالتگر بودن تاکيد ميگذارند برايشان نوع جنبشي که قرار است اجتماعي و دخالتگر باشد برجسته نيست. متوجه نيستند که قرار است جنبش کمونيستي اجتماعي و دخالتگر را سازمان داد و نه بطور کلي دخالتگري و يا اجتماعي بودن با اتکا به دنباله روي از عقب ماندگي ها[12]. و همين واقعيت باعث شد که گرايش ناسيوناليستي در کومه له  نه تنها زير نقد نرود بلکه به همراه کل کومه له احساس آرامش کند. تنها رويداد هاي بعدي در حدود سال ١٣٦٨ بود که ناسيوناليسم کرد را ناراضي و فعال کرد که بعدا به آن خواهم پرداخت. 

نکته مهم ديگري که بايد به آن توجه کرد اينست که چه جريان چپ سنتي و چه جريان ناسيوناليست درون کومه له هيچکدام پرچمي ندارند. در همه جلسات و کنگره ها و کنفرانس ها با بحث هاي منصور حکمت موافق هستند و به آن راي ميدهند - که مشروح اين رابطه پيچيده در کتاب "تفاوت هاي ما" منصور حکمت تشريح شده است. اما ماحصل نقد حکمت و فعاليت ناشي از آن در اين دوره عليرغم اينکه کساني چه با رضايت و يا چه از سر ناچاري آنرا دنبال کردند اين شد که بعد از ٣ يا ٤ سال ديگر روابط و ضوابط دروني و همه جنبه هاي فعاليت کومه له در مقايسه با ابتداي تشکيل حزب کمونيست تغييرات مثبت عظيمي کرد. کومه له سال ١٣٦٨ از کومه له سال ١٣٦٢ تا حدود زيادي غير قابل بازشناسي شده بود.

همزمان با اين فعل و انفعال ها اضمحلال اردوگاه شوروي شروع شد و کل بلوک شرق در بحران فرو رفت. جنگ ايران و عراق تمام شد و کل حزب کمونيست وارد يک تند پيچ ديگري شد که موضوع بخش بعدي است.

فصل سوم – حزب کمونيست ايران: کنگره سوم، قبل و بعد: پايان جنگ ايران و عراق، فروپاشي بلوک شرق، کانون کمونيسم کارگري، ناسيوناليسم کرد و "سانتريسم" مارکسيسم انقلابي

 

در اين اوضاع حزب کمونيست ايران در سال ١٩٨٨ (١٣٦٧) به کنگره سوم خود نزديک ميشد. اشاره کردم که کنگره اول يا کنگره موسس حزب در واقع کنگره اعلام پيروزي مارکسيسم انقلابي در چپ و در همان حال مجلس ترحيم رسمي مارکسيسم انقلابي هم بود. کنگره دوم کنگره طرح کمونيسم کارگري و کنگره سوم کنگره باز شدن رسمي شکاف ها در حزب کمونيست ايران بود. کنگره سوم حزب در اوج برو و بياي گورباچف و قبل از فروريختن ديوار برلين برگزار شد.

در اين کنگره، کمونيسم کارگري که تا آنزمان بعنوان نماينده کل حزب حرف ميزد رسما خود را از ساير جريانات دروني جدا کرد و بعنوان يکي از گرايش هاي درون حزب ظاهر شد . نفس همين فاصله گرفتن در واقع نورافکن را روي ساير جريانات درون حزب، بويژه چپ سنتي (مارکسيسم انقلابي) و گرايش يا سنت ناسيوناليستي در کومه له انداخت و درست به همين دليل با عدم استقبال، "ابهام" و " سوال" روبرو شد.

تا اين مقطع بحث هاي کمونيسم کارگري بعنوان نظر کل رهبري حزب معرفي ميشد. منصور حکمت از جانب رهبري حزب حرف ميزد، بحث هاي او "باور هاي مشترک" اعلام ميشد. در اين کنگره اين همه با هم بودن  و اين دست در گردني رسما تمام شد. فاصله هايي که از قبل از کنگره شکل گرفته بود در اين کنگره علني شد.

صحبت از دوره اي است که جنگ ايران و عراق تمام شده بود. امکان فعاليت در شکاف اختلافات دو دولت بسيار کم شده بود و سرنوشت کومه له در ابهام قرار گرفته بود. با تاريک شدن افق فعاليت نظامي و امکان ادامه حيات اردوگاه ها ابهام وسيعي نسبت به آينده کومه له در اردوگاه هاي اين تشکيلات شکل گرفت. رهبري کومه له زير فشار واقعيات بعد از خاتمه جنگ ايران و عراق و ناتوان از پاسخ گوئي به مسائل اساسي که در مقابل آن قرار گرفته بود براي حفظ تشکيلات به يک سنگر ميليتانسي، اکتيويسم، انقلابي گري اخلاقي و "اسپارتيسم" فرو رفت که مستقيما سنت هاي ناسيوناليسم عرفاي کرد خفته در عمق اين تشکيلات را بيدار کرد و به ياري طلبيد. 

از طرف ديگر اين دوره مصادف بود با فلج کامل مارکسيسم انقلابي. چپ ضد پوپوليست – ضد رژيمي که بعد از شکست پوپوليسم و فروکش مبارزه ضد رژيمي، بي حرف، بي ايده و مبهوت نظاره گر تحولات بود به طبيعي ترين هدف ميليتانسي و رزمندگي رهبري کومه له تبديل شد. بي تحرکي و بي حالي سياسي اين طيف آن را به سيبل به حرکت ميليتانسي جديد رهبري کومه له تبديل کرد. 

کنگره سوم حزب کمونيست ايران سه جريان، يعني ميليتانسي جديد رهبري کومه له و در واقع تعرض ناسيوناليسم زير پوشش اين رزمندگي، مارکسيسم انقلابي و بالاخره خط حکمت که تحت عنوان کمونيسم کارگري خود را معرفي ميکرد را در مقابل هم قرار داد.

آن زمان اساسا رهبري حزب کمونيست ايران يعني ارگانهاي مرکزي و بدنه اين حزب را در خارج کشور همين خط مارکسيسم انقلابي رخوت زده  تشکيل ميداد. غلبه بازماندگان مارکسيسم انقلابي بر حزب کمونيست ايران و بخصوص بر رهبري آن و بر تشکيلات خارج کشور آن يک  پديده عمومي بود. اگر امروز تاريخ حزب کمونيست ايران را مرور کنيد به سادگي ميبينيد که از اين بخش رهبري حزب کمونيست ايران از بعد از کنگره موسس حزب يک نوشته، يک سياست، يک ايده، يک پروژه عملي يا کرده اي که چه در سطح محلي و چه در سطح سراسري به خاطر کسي مانده باشد و يا تاثير خاصي داشته است وجود ندارد. اين سنت در اين دوره نه اصولا مسئله اي داشت، نه راه حلي براي مسئله ديگران و نه حتي مسئله اي که کمونيسم کارگري در مقابل حزب و جامعه قرار داده بود را درک ميکرد. اين خطي بود که علت وجودي خود را از دست داده بود.  اشاره کردم که با شکست قطعي انقلاب ۵٧ و با شکست پوپوليسم در فرم انقلاب ۵٧ اي آن، اين خط علت حرف و هويت متمايز خود را از دست داد و به يک توده گيج تبديل شد.

بايد به اين بدنه اصلي باقي مانده از مارکسيسم انقلابي دقت کرد زيرا بعدا همين بدنه طي فعل و انفعالي که به آن ميپردازم مستقيما به حزب کمونيست کارگري ايران منتقل شد و بازهم بدنه اصلي آن را تشکيل داد. امروز شناساندن اين پديده مهم است چون پديده اي که امروز رهبري حزب کمونيست کارگري را بدست گرفته است دقيقا همين چپ سنتي ضد رژيمي است. کنگره سوم حزب کمونيست ايران، کنگره تعرض ناسيوناليسم کرد به اين چپ بود. در اين تعرض گرچه خط حکمت يا کمونيسم کارگري مورد حمله نبود ، اما نوع و مضامين تعرض ناسيوناليسم کرد مستقيما ارزش هاي سياسي و سنت هاي تشکيلاتي کمونيسم کارگري را نيز مورد تعرض قرار داد.

البته يک گرايش سوم هم در حزب کمونيست ايران وجود داشت. اين گرايش انعکاس شکست عمومي تر کمونيسم اردوگاهي در مقابل الگوهاي سوسيال دمکراسي بود. با مهاجرت بخش قابل توجهي از فعالين چپ ايران به اسکانديناوي که در اين دوره مهد دولت رفاه سوسيال دمکراسي بود، مهاجرت از کمپ چپ افراطي به کمپ مخالف راديکاليسم، به کمپ ليبراليسم، قانون گرائي و سوسيال دمکراسي شروع شد. در حزب کمونيست ايران اين رگه بيشتر خود را در سطح عملي و در خارج کشور نشان ميداد.  پديده ها و تزهاي قديمي سوسيال دمکراسي را به عنوان ايده هاي جديد فرو ميداد و غالبا بدون اينکه بداند مثلا به تکرار ايده هاي لاسال در مقابل مارکس و کشفيات اي از اين دست رو آورده بود.

با اين صف بندي، حزب کمونيست ايران وارد کنگره سوم خود شد.  در کنگره سوم منصور حکمت بقول خودش ايده همه با هم را کنار گذاشت. او به اين نتيجه رسيد که ادامه حرف زدن کمونيسم کارگري از جانب گرايش هاي ديگر نه ممکن است و نه درست. به اين نتيجه رسيد که کمونيسم کارگري يک اقليت کوچک در حزب کمونيست ايران است و اگر بخواهد تاثير درستي بر اوضاع داشته باشد بايد بدوا به همين عنوان، يعني يک اقليت کوچک با خط روشن، خود را از بقيه متمايز کند. تا اين تاريخ منصور حکمت هر موضع و هر بحثي را که مطرح کرده بود بعنوان موضع حزب اعلام شده بود. همه خود را بعنوان صاحبان آن بحث وارد تصوير سياسي حزب ميکردند. در نتيجه عملا حتي ممکن نبود که کادرها و رهبري را متوجه تفاوت هاي موجود در حزب کرد.

از مدتي قبل از خاتمه جنگ ايران و عراق جريانات ناسيوناليستي کرد در مقابل دولت هاي عراق و ايران در حال عقب نشيني و شکست مداوم بودند. از کردستان ايران و عراق بيرون رانده شده بودند. با خاتمه جنگ ايران و عراق شکاف ميان ايران و عراق که لانه ديرينه اميد اين جريانات بود تنگ تر شد. در نتيجه ناسيوناليسم چپ و عرفاني کرد که از کانال سنت هاي کومه له در حزب کمونيست شريک بود، عليرغم اينکه ديگر آن خوش بيني سابق را به حزب کمونيست ايران و دريچه هائي که اين حزب ميتوانست بر تحقق آرزو هاي آن  باز کند نداشت، جاي بهتري از حزب کمونيست براي رفتن نداشت. 

چپ سنتي که با شکست انقلاب ۵٧ و شکست پوپوليسم فلسفه وجودي خود را از دست داده بود با خاتمه جنگ ايران و عراق و شروع يک دوره سکون نسبي در فضاي سياسي ايران تماما دچار يک حضيض همه جانبه شد. اين چپ با شلوغي زنده است، ضد رژيمي است و اگر مبارزه ضد رژيمي را در عروج نبيند به ياس دچار ميشود. اين چپ سنتي اين بازماندگان مارکسيسم انقلابي در حزب کمونيست ايران از تعداد زيادي از کساني تشکيل ميشد که خود را به نوعي مارکسيست ميدانستند، آزاديخواه و ضد ظلم و طرفدار محرومين بودند. اينها از جنس اکثريت نبودند که کلا به مارکسيسم پشت کرده بود و يا به جمهوري اسلامي روي آورده بود. اين طيف در حزب کمونيست ايران گرچه هم اميد و هم اعتماد خود را به پيروزي علي العموم و پيروزي حزب کمونيست علي الخصوص از دست داده بود، اما جاي بهتري از حزب کمونيست براي رفتن نداشت. سنت مارکسيسم انقلابي براي دفاع از حيثيت چپ خود ناچار بود در حزب کمونيست ايران باقي بماند. براي انسان ها و جرياني راديکال اما گيج و بي افق سر پناه سياسي ديگري وجود نداشت که بتواند با عزت نفس در آن چرت بزند. در نتيجه حزب کمونيست ايران براي بخش اعظم بدنه و بويژه رهبري آن، در اين مقطع نه ظرف مبارزه  بلکه محل اتراق يا محل انتظار توام با افتخار بود.

در اين دوره چپ سنتي در حزب کمونيست ايران در مقايسه با جريان مارکسيسم انقلابي در موقعيت ضعيف تري بود. کومه له به هر حال اردوگاه  و نيروي مسلح داشت و نفس حضور در اردوگاه را  به عنوان انقلابي گري خود در مقابل "خارجه نشيني" بقيه وسط ميکشيد.

فاکتور خاتمه جنگ و همچنين بالارفتن سن اعضا و کادرهاي کومه له که بسياري بيش از ٨ سال بود در واحد هاي عملياتي فرسوده شده بودند و ديگر نياز انساني به پيوستن به يک زندگي مدني و آرام تر داشتند تلاش براي خروج از اين وضعيت را در صفوف کومه له همه گير کرده بود. تا زمانيکه  جنگ ايران و عراق بر پا بود، اردوگاه هاي کومه له ميتوانستند پايگاه حضور مسلح اين تشکيلات در کردستان ايران و محل استراحت و زندگي کل تشکيلات علني و مسلح کومه له باشند. اين فعاليت حداقل بهر حال فضاي "فعال"تري را بوجود مي آورد. اما با خاتمه جنگ اين حضور يا عملا نا ممکن شد و يا بشدت محدود گرديد و درنتيجه ابهام نسبت به آينده در صفوف کومه له رشد يافت. فضاي سياسي ايران بعد از جنگ آرام شد و براي رهبري کومه له که سنتا تنها شيوه قابل اعتنا در مبارزه را مبارزه مسلحانه ميدانست، با بسته شدن شکاف ميان دولت هاي ايران و عراق و آرام شدن فضاي جامعه ايران اصولا کل فلسفه زندگي سياسي زير سوال رفت. رهبري کومه له ناتوان از تصوير مبارزه در اشکال اجتماعي آن (که کنگره ششم کومه له آن را تصويب کرده بود) و ناتوان از شکستن سد هاي سنتي در افق مبارزاتي خود، براي مقابله با "انفعال سياسي" که به گمانش تشکيلات را در خطر گرفته بود به اسپارتيسم ، روحيه دادن عرفاني، طرح ايده آماده شدن براي رفتن به کوه هاي مرز ايران – عراق و ترکيه (کوه هاي قنديل) و "مخفي کردن" بدنه اصلي اردوگاهي کومه له در شهرهاي عراق ، و ايده هاي مشعشعي از اين دست رو آورد.

اما بخش اعظم بدنه نيروي مسلح و اردوگاهي کومه له  که بعد از ١٠ سال مبارزه بلاانقطاع نظامي در سخت ترين شرايط به حق نيازمند بازگشت به زندگي متعارف تر اجتماعي بود به مقاومت عليه فشار و تعرض ايده هاي کلاسيک رياضت کشي، اسپارتيسم و غير انساني ناسيوناليسم ميليتانت کرد و در نتيجه مقاومت در مقابل رهبري کومه له کشيده شد.

اين جهت گيري رهبري کومه له از دو جهت مورد مخالفت قرار گرفته بود. از طرف کندي و بي تحرکي چپ سنتي در حزب کمونيست ايران و از طرف مخالفت فعال کمونيسم کارگري (که تز هاي اش در کنگره ششم کومه له تصويب شده بود). رهبري کومه له به نقطه ضعف اين "جبهه مخالفت" يعني به فلج و بي تحرکي مارکسيسم انقلابي حمله کرد با اين اميد که با از ميدان بدر رفتن اينها منصور حکمت و هم خط هايش "عاقل" ميشوند و به وضع موجود رضايت ميدهند و در مقابل تشکيلات کردستان حزب از اسپارتيسم و عرفان رهبري کومه له به دفاع برخواهند خواست.

کنگره سوم حزب کمونيست ايران صحنه تعرض اين محدود نگري سنتي رهبري کومه له به بقيه حزب شد. براي خط حاکم بر رهبري  کومه له "بقيه حزب" يک پديده واحد و نماينده انفعال بود و اين سنت آمده بود تا در کنگره سوم اين "بقيه" منفعل را "سر جاي خود بنشاند". در اين رابطه بود که تقديس کومه له، تقديس اردوگاه، تکفير تمايل به ترک اردوگاه، تکفير ايده هاي "رفاه طلبانه"، "تمايل به رفتن به خارج"، تز "خستگي عمومي تشکيلات بعد از حدود ٩ سال مبارزه مسلحانه"، "اضافه خواهي" و غيره در فضاي فکري رهبري کومه له (کميته رهبري يا ک ر خوانده ميشد) را به درجات غالب بود. در واقع رهبري کومه له در مقابل سوال چه بايد کرد بجاي اتکا به افق و راه حل هاي مطرح شده و تصويب شده کمونيسم کارگري در کنگره ششم کومه له به راه حل هاي کلاسيک ناسيوناليسم راديکال و ميليتانت کرد روي آورد.[13]  

به هر صورت کنگره سوم حزب کمونيست ايران، کنگره پيروزي اکتيويسم سنت ناسيوناليستي کرد بر چپ سردرگم بي افق سنتي مکتبي است که با برچسب هائي نظير "قلم زن"، "منفعل" و "بي تحرک" مورد حمله قرار گرفتند.

بعد از کنگره سوم حزب کمونيست ايران و حاد شدن رابطه ميان گرايشهاي موجود در حزب و بالاخره بر متن اوضاع پر تحول جهان، کمونيسم کارگري متوجه شد که نميتواند همراه با بقيه گرايشات ظاهر شود و بايد افق و بحث هاي خود را متمايز از بقيه و در مقابل آنها مطرح کند. کنگره سوم جائي بود که منصور حکمت تصميم گرفت که حساب خود را از کل اين دو اردو جدا کند و برعکس روال تا آن زمان کانديد هيچ پست اجرائي حزب نشود. کمونيسم کارگري به عنوان يکي از گرايش هاي دروني حزب کمونيست ايران رسما خود را متمايز کرد و از بقيه فاصله گرفت. کانون کمونيسم کارگري از منصور حکمت، ايرج آذرين و رضا مقدم تشکيل ميشد. 

بعد از کنگره سوم حزب کانون کمونيسم کارگري سمينار هاي کمونيسم کارگري را سازمان داد[14]. خط رهبري کومه له که از کنگره سوم حزب پيروزمند بيرون آمده بود "ناگهان" با يک تعرض متقابل سياسي از جانب کمونيسم کارگري روبرو شد. اين خط تلاش کرد تا در مقابل اين تعرض در کردستان مقاومت سازمان بدهد و در جلساتي که به نام جلسه "ک. ر و مسئولين" مشهور شد بحث هاي سمينار اول کمونيسم کارگري را با توسل به عقب مانده ترين شيوه ها مورد حمله قرار بدهد و علنا با توسل به اين شيوه هاي عقب مانده منصور حکمت و کمونيسم کارگري را به چالش بطلبد.

اين تعرض رهبري کومه له در واقع يک پاتک بود براي پس زدن نقد کمونيسم کارگري به پراتيک کومه له که خطرناک تشخيص داده شده بود. تلاشي بود براي به تمکين کشيدن منصور حکمت در مقابل انقلابي گري "بدنه" حزب در کردستان.

نکته مهمي که بايد به آن توجه کرد اينست که مخاطب اصلي و موضوع مورد بحث سمينار ها و مباحث کمونيسم کارگري رهبران کومه له و حتي افق ناسيوناليستي موجود در کومه له نبود. در واقع موضوع اصلي نقد کمونيسم کارگري چپ سنتي بود (که بعدا با نام سانتر معروف شد).

مارکسيسم انقلابي در مقابل اين  تعرض کمونيسم کارگري گيج بود و تلاش ميکرد که خود را همان کمونيسم کارگري معرفي کند. در اين دوره شاهد تلاش اين خط بي خط براي همراه نشان دادن خود با کمونيسم کارگري و تلاش بي وقفه کمونيسم کارگري و بويژه منصور حکمت براي تاکيد بر تفاوت هاي خود با مارکسيسم انقلابي هستيم. واقعيت اينست که اين خط بالاخره تا به آخر هم متوجه تفاوت خود با کمونيسم کارگري نشد و کمونيسم کارگري را اصلاحاتي بر خود و خود را بيان قديمي تر کمونيسم کارگري فهميد.

اما تحرک کميته رهبري وقت کومه له و تلاش براي بسيج تشکيلات کردستان عليه بحث هاي کمونيسم کارگري به سد دو تمايل بر خورد که بسياري اوقات تمايز آنها ساده نبود. دو تمايلي که غالبا در افراد به هم بافته شده بودند.  تمايل اول سد کساني بودند که واقعا موافق بحث هاي کمونيسم کارگري بودند و تمايل دوم سد توده وسيعي از تشکيلات علني کومه له بود که ميليتانسي جديد رهبري کومه له با زندگي و نيازهاي انساني شان جور در نميآمد. تعرض ک ر کومه له در همان اردوگاه با موج مخالفت بخش هاي مختلف روبرو شد و عملا شکست خورد. در اين تعرض ظاهرا کمونيسم کارگري پيروز شد و همه مخالفين خط رهبري کومه له چه در جناح مارکسيسم انقلابي و چه در ميان توده وسيعي که به دنبال راه نجات بودند خود را کمونيسم کارگري خواندند. در واقعيت اما تمايز کمونيسم کارگري از مارکسيسم انقلابي و از چپ سنتي محو يا کم رنگ شد. 

اين تحولات بجاي مارکسيسم انقلابي يا "سانتر" مورد نقد کمونيسم کارگري سنت ناسيوناليستي کومه له را در مرکز توجه قرار داد و البته چپ سنتي هم از کوبيدن اين خط ناسيوناليستي، هم رزم نشان دادن خود با کمونيسم کارگري و تلافي خفت کنگره سوم کوتاهي نکرد.

قبلا اشاره کردم که در کنگره دوم حزب کمونيست ايران که بحث هاي کمونيسم کارگري بر جنبه اجتماعي کمونيسم و نقد غير اجتماعي گري چپ سنتي متمرکز بود و کومه له به عنوان تنها نيروي اجتماعي چپ ايران و مثال زنده امکان اجتماعي شدن با اتکا به راديکاليسم مورد تمجيد قرار داشت و سنت ناسيوناليستي موجود در کومه له بطور مستقيم مورد نقد کنگره دوم قرار نگرفت. گرچه منصور حکمت در کنگره پنجم کومه له، که بلافاصله بعد از کنگره دوم حزب کمونيست برگزار گرديد ، الگوئي از فعاليت را مطرح کرد که تماما با الگوي فعاليت سنتي ناسيوناليستي متمايز بود[15]، اما نقد بطور صريح متوجه شيوه هاي يک سنت اجتماعي متمايزيعني ناسيوناليسم کرد، نشد.

بهر صورت، عليرغم تلاش منصور حکمت و کانون کمونيسم کارگري، با جلو آمدن سنت ناسيوناليستي کرد در کومه له، تقابل کمونيسم کارگري با "سانتر" عملا به سايه رانده شد و اين خط به اصطلاح خود را قاطي جمعيت کرد. با اشاره به اين  واقعيت است که منصور حکمت در پلنوم ١٦ حزب کمونيست ايران که بعد از شکست خط ک ر برگزار شد تاکيد ميکند که اتفاقات کردستان برعکس تصور همگاني به ضرر خط کمونيسم کارگري بود چون موضوع مورد نقد اين کمونيسم اين عقب ماندگي بالا آمده در کردستان نبود جدال ما با پيشرفته ترين کمونيسم موجود يعني مارکسيسم انقلابي و خط چپ سنتي بود که به سايه رانده شد.  اين جدال به سايه رانده شد و همه باهم و ظاهرا متحد در يک صف واحد در مقابل تعرض ناسيوناليسم کرد به ميدان آمدند. در اشاره به همين واقعيت است که منصور حکمت در "جمعبندي از مجادلات دروني اخير در تشکيلات کردستان" مينويسد:

" شايد مايه تعجب خيلي از رفقا بشود اگر بگوئيم رويدادهاي تشکيلات کردستان بر اصل بحث کمونيسم کارگري در حزب و بيرون آن و بر سير پيشروي آن تاثير منفي داشته است. بحث کمونيسم کارگري بحثي براي تسويه حساب با عقب مانده‌ترين گرايشات در درون حزب نبود. اين بحث حتي بحثي اساسا خطاب به حزب به عنوان يک تشکيلات معين نيست. ما ميخواهيم چهارچوب فکري و سياسي‌اي به جنبش سوسياليستي کارگري، حتي در مقياس فراتر از ايران بدهيم. ... اين تلاشي است صدها مرتبه مهمتر و مارکسيستي‌تر از کاري که يازده سال قبل با شکل دادن به يک مارکسيسم انقلابي بر عليه خلق گرايي در ايران آغاز کرديم و هزاران رفيق کمونيست و توانا را به جنبش و حزب ما داد. ...

 

از نظر تشکيلاتي نيز بحث ما بحثي عليه عقب ماندگي نبود. بحثي در مقابل پيشروترين چهارچوبي بود که حزب قبل از مباحثات جديد به آن متکي بود. بحث ما از نظر سياسي و تشکيلاتي بحثي در نقد مرکز بود. ما ميدانستيم که با تعرض از چپ در اولين قدم با خاکريزهاي عقب مانده ‌ترين گرايشات مواجه ميشويم. اما همانطور که تجربه هم نشان داد مقاومت اين جريانات مسالـه مهمي را تشکيل نميداد. امروز اين مقاومت تا حدودي مرز ميان مباحثات ما را با مبارزه عليه عقب ماندگي بطور کلي و لاجرم با سانتــري که در اين ميان عليه ناسيوناليسم موضع گرفت کمرنگ کرده است. ما ميخواهيم بحث کمونيسم کارگري اثباتا مورد توجه رفقا قرار بگيرد و بالاخره با وارد شدن رفقا به مضمون آن، درجه‌اي از پلاريزاسيون فکري که در درون حزب لازم است بوجود بيايد. بهرحال شکست تحرکات راست ابدا به معني پايان کار ما و تحقق هدف ما در درون تشکيلات نيست، بلـکه تازه داريم به جدالــهاي فکري و سياسي اصلي در حزب نزديک ميشويم."[16]

  بعنوان پشتوانه تاريخي اين تبيين بد نيست به خود حکمت رجوع کنيم. منصور حکمت همين روال را در نوشته "تفاوت هاي ما " توضيح ميدهد که در متن همان همه با همي بعد از تعرض ک ر کومه له مورد توجه لازم قرار نميگيرد. منصور حکمت در اين زمان مينويسد:

"در کل دو جريان راست وجود دارد که کاملا حساب شان از نظر سياسي و اجتماعي از هم جدا ست. اول، ناسيوناليسم کرد که در تشکيلات کردستان حزب و به درجه اي در تشکيلات خارج کشور حزب نفوذ معيني دارد. اين جريان همانطور که گفتم تا اين اواخر عمدتا ساکت بوده و به اهرم هائي که در سطح عملي تر براي تاثير گذاري به کار و بار حزب در دست داشته، به نفوذ تاريخي سنت هايش در مبارزه مسلحانه و نظاير اينها قانع و دلخوش بود. اين وضعيت امروز تغيير کرده و تا حدودي اين جريان خود نمائي بيشتري ميکند. گرايش ديگر حاصل تعرض بين المللي بورژوازي عليه سوسياليسم بطور کلي و عليه مارکسيسم بطور اخص است. بيرون حزب ما اين را بصورت سوسيال دموکرات شدن و ليبرال شدن و چپ نوئي شدن فعالين پوپوليست چپ ايران ميبينيم. در داخل حزب هم تاثيراتي در اين جهت مشاهده ميشود. اما باز با توجه به هژموني فکري مارکسيسم راديکال و ارتدوکسي مارکسيسم در حزب کمونيست، اين گرايش بصورت يک گرايش خاموش و مسکوت ديده ميشود. نميشود به اين جريان نسبت آکادميسم داد چرا که واقعاً حتي مايه کار تحقيقي و نوشتني هم از خود نشان نداده. عمدتا شکل ابراز وجود اين جريان محافظه کاري سياسي، عدم تحرک عملي، محفليسم و نظاير آن است. از نظر فکري بنظر من اينها يک گرايش دموکراتيک و يا سوسيال دموکراتيک را نمايندگي ميکنند. اين گرايشات راست طبعا خوانائي با هم ندارند و رضايتي هم از وجود ديگري در حزب ندارند.

 

مرکز اين حزب، و در واقع از نظر کمي بزرگترين بخش اين حزب را همان سنت مارکسيم انقلابي ضد پوپوليست تشکيل ميدهد که حزب خود را ساخته شده ميبيند و امر اساسي اش را اداره حزب و بعبارتي تشکيلات داري تشکيل ميدهد. اين جرياني است که نميتواند پايان موازنه فکري و سياسي قبلي را ببيند و به رسميت بشناسد. اين را نميبيند که چهارچوب فکري و سياسي ضد پوپوليستي با زوال پوپوليسم خود بلا مصرف و ناکافي ميشود.از نظر اجتماعي بنظر من خط مرکز برخلاف راست فاقد يک پايه مادي است. اين نوع مارکسيسم انقلابي، يعني جنبش اجتماعي روشنفکران کمونيست دوره اش تمام شده و هر نوع کمونيسم راديکال و از نظر فکري ارتدوکس تنها بر بنياد جنبش سوسياليستي کارگر امکان وجود دارد. اين حرف را ما در کنگره زديم بي آنکه کسي از اين مرکز عظيم انتقاد ما و هشدار ما را بخودش بگيرد. بهرحال مرکز امروز همان چپ سابق حزب است که در شرايط جهان امروز حرف بيشتري ندارد، پاسخي به معضلات کمونيسم امروز ندارد و گاه حتي متاسفانه سوالي هم ندارد، چرا که حزبي هست که بايد حفظ بشود، رشد بکند، عضو بگيرد و روزنامه منتشر کند و غيره. همانطور که گفتم در حزب کمونيست در کليه سطوح، در کميته مرکزي و به پائين، به استثناي شاخه هاي فعاليت کارگري حزب در داخل ايران، ما اين مرکز را بعنوان گرايش اصلي ميبينيم.

و در جاي ديگري ميگويد:

"منظور من از "مارکسيسم انقلابي" چهارچوب و موازنه فکري ناظر به حزب کمونيست ايران در اين مقطع نيست. بنظر من اين عنوان ميتواند به معني دقيق کلمه توصيفي از جريان ما تا قبل از کنگره اتحاد مبارزان کمونيست باشد. يعني مقطعي که بحث پراتيک کمونيستي بطور جدي مطرح شد و کمبودهاي سيستم فکري قبلي عيان شد. بعد از اين مقطع و بويژه بعد از تشکيل حزب، بتدريج نظراتي در چهارچوب خط رسمي حزب مطرح ميشود که ديگر مال اين سنت نيست. خود بحث کمونيسم کارگري رسما در کنگره دوم در سه سال و نيم قبل مطرح شده. اين مقطعي است که ما ديگر تقابل کمابيش رسمي و علني کمونيسم کارگري با چهارچوب فکري قبلي و با ساير گرايشات فکري موجود در حزب را ميبينيم. اينکه براي دوره اي، در واقع تا کنگره سوم، اين بحث ها در پيوستگي با گذشته مطرح ميشود نبايد بر تفاوتهاي فکري و عملي اين ديدگاه با چهارچوب قبلي سايه بياندازد. خود من به درجه اي که از چند سال قبل نسبت به اين تقابل آگاه شده ام حتي المقدور از استفاده از عبارت "مارکسيسم انقلابي" در خصلت نمائي حزب کمونيست ايران و بالاخص نظراتي که در اين دوره مطرح کرده ام اجتناب کرده ام.

اين را هم بگويم که تمايز ديدگاههاي امروز ما با چهارچوب فکري قبلي چيزي نبوده که يکباره به آن رسيده باشيم. امروز تشخيص داده ايم که اينها سنت هاي فکري متفاوتي هستند، اما لزوما از ابتدا متوجه دامنه نظري و عمق اجتماعي اين اختلافات نبوده ايم "[17]

بعد از شکست تعرض ناسيوناليسم کرد در کومه له، منصور حکمت از طرف کانون کمونيسم کارگري در "نامه سرگشاده  به رفقاي چپ در کردستان" مينويسد:

"منظور ما از سانتر در حزب کسي نيست که در اختلاف ميان ما و ک.ر وسط را گرفته است، يا سعي کرده اختلافات را تخفيف بدهد و غيره. سانتر براي ما نامي اختصاري، و شايد نه چندان گويا، است براي نوع معيني از سوسياليسمِ که در اين مقطع تاريخي از جدال افقهاي کارگري و بورژوائي، و در اين دوره تعيين کننده در سرنوشت کمونيسم کارگري، بي افق و بي تفاوت وسط ايستاده است. ما به جنبش روشنفکران مارکسيست ميگوئيم سانتر. اين جنبش در کل جهان شکست خورده و به انتها رسيده است. روشنفکر مارکسيست و معتقد به سوسياليسمِ دارد به جانور منقرض شده‌اي در دنيا تبديل ميشود. اقشار غير کارگري و بويژه روشنفکراني که براي دهها سال خميره و پايگاه اجتماعي سازمانهاي راديکال چپ و مارکسيست را تشکيل ميدادند دارند بسرعت با گذشته خود تسويه حساب ميکنند و راديکاليسم و سوسياليسمِ را به نفع روايات جديدي از ليبراليسم و سوسيال دموکراسي کنار ميگذارند. اما در سردخانه‌هاي احزاب سياسي چپ متعلق به دوره گذشته، و از جمله در درون حزب کمونيست ايران، اين چپ راديکال روشنفکري در شرايط آزمايشگاهي به بقاء خود ادامه ميدهد. دوره اين جريان سرآمده و اين خود را اساسا دراين واقعيت نشان ميدهد که اين جريان در هيچيک از سنگربندي‌هاي اساسي امروز ميان کارگر و بورژوا و مارکسيسم و ضد مارکسيسم با رغبت حضور ندارد. ... من در اين سانتر تمام آن رهبران حزبي را ميبينم که با قلــم هاي غلاف کرده و دهان هاي بسته، با ور رفتن به تشکيلات اداي فعاليت سياسي را در مياورند. تمام آن رهبراني که مارکسيست بودن شان را تنها از عضويت شان در حزب کمونيست ميتوان فهميد. من در اين سانتر تمام آن کادرهائي را ميبينم که با تمام اندوخته فکري و سياسي که مارکسيسم در اختيارشان گذاشته است، با تمام آمادگي که کارگر براي سازمان يافتن و جنگيدن دارد و با تمام عرصه‌هائي که براي بروز توانائي‌ها و خلاقيتهاي مبارزين کمونيست وجود دارد، در مقابل ابتدائي‌ترين نيازهاي سازمانگرانه، تبليغي، ترويجي زانو ميزنند و از "بالا" استمداد ميطلــبند. من در اين سانتر تمام کساني را ميبينم که به عقب ماندگي سياسي و فکري و اخلاقي رضايت داده‌اند، تمام کساني که کمونيستند بي آنکه متحول کننده هر محيطي باشند که در آن پاي ميگذارند، تمام کساني که اعتماد به نفس و اعتماد به امر خود را در برابر نق نق گرايشات اجتماعي ديگر از دست داده‌اند، و تمام کساني که اين وضع را ميبينند و تکان نميخورند. اين وضعيت خطاي اين افراد و اين حرفها ادعانامه‌اي عليه شخصيت فردي آنها نيست. جنبش اجتماعي‌اي که اينها را تا اينجا آورده است به پايان عمر خود رسيده است 

... در پلــنوم رفيقي اظهار کرد که "چپ و راست و سانتر مقولات تاکتيکي هستند و من اين شکافها را در حزب نميبينم." در درون يک سنت اجتماعي واحد اين حرف صحيح است. اما تمام مسالــه بر سر تلاقي سنتهاي طبقاتي مختلــف است. کل آن سنت اجتماعي که اين رفقا حاضر نيستند ترکش کنند يک پديده وسط ايستاده در مقياس اجتماعي است. اين آن سانتري است که ما در مبارزه خود براي ساختن يک حزب کمونيست کارگري در درون حزب در مقابل خود پيدا ميکنيم. اين مبارزه است که ميخواهم چپ به آن بپيوندد و کوتاه نيايد."[18]

در اينجا منصور حکمت تاکيد ميکند که منظور از سانتر، خط وسط در جدال ميان کمونيسم کارگري و خط ناسيوناليستي بالا آمده در کومه له نيست، بلکه سانتر جريان بي خط چپ سنتي است که مارکسيسم انقلابي آن را نمايندگي کرده و جدال با آن با بحث هاي کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست شروع شده است.

در پلنوم شانزدهم کميته مرکزي حزب کمونيست ايران که بعد از روشن شدن شکست تعرض خط ک ر بر کردستان برگزار شد اتفاقات مهمي افتاد. در اين پلنوم تعدادي از اعضاي کميته مرکزي حزب با پذيرش مسئوليت خود در رويدادهاي تشکيلات کردستان از پست خود استعفا دادند. اگر امروز به نوار هاي اين پلنوم گوش بدهيد پديده هاي جالبي را ميبينيد. برخورد متمايز خط مارکسيسم انقلابي – چپ سنتي – با خط حکمت يا به اعتبار آن روز کمونيسم کارگري را ميبينيد.

يک خط از اين زاويه به کميته رهبري کومه له انتقاد ميکند که گويا عده اي به عقايد خود پشت کرده اند، تمايلات راست پيدا کرده اند. اين خطي است که در آن زمان توسط حميد تقوائي نمايندگي ميشد و امروز هم عليه ما بکار گرفته شده است. اين خط درواقع دوباره بر ميگردد و اتفاقات حزب کمونيست ايران را از سر عقيدتي توضيح ميدهد. بر اين مبنا است که حميد تقوائي از جانب هيات اجرائي وقت حزب اطلاعيه اي در مورد پلنوم تنظيم ميکند  که در آن اعلام ميشود که عده اي راست شده اند و آمدند در پلنوم بخود شان انتقاد کردند و بعد استعفا دادند. در واقع در اين بيانيه رويدادهاي حزب کمونيست ايران به شيوه سنتي تغيير عقيده و راست و چپ شدن اين و آن توضيح داده ميشود.   

در رابطه با اين بيانيه منصور حکمت نامه اي براي حميد تقوائي نوشت و گفت:

"رفيق حميد،

رفقاي هيات اجرائي،

در پاسخ به نامه مورخ ١١/٨/٨٩ شما و متن اطلاعيه علني پلنوم شانزدهم بايد بگويم که نظر من کاملا با شما فرق ميکند.

من به سهم خودم قويا و جدا با متن نوشته شده مخالفم. بنظر من انتشار اين متن نه فقط غيراصولي است بلکه به اَشکال مختلف واقعيات دروني حزب را مخدوش ميکند و از هيچ براي حزب مسأله ميتراشد. اين متن در شکل فعلي خود براي ايجاد يک بحران جدي براي حزب کافي است.

بعلاوه بعنوان يک طرف اصلي در بحثهاي درون حزبي ابدا اين متن را براي مبارزه‌اي که در درون حزب در جريان است سازنده نميدانم. من معتقدم در بيانيه پلنوم شانزدهم نبايد هيچگونه اشاره‌اي به ناسيوناليسم، گرايشات راست و استعفاي رفقا وجود داشته باشد.

ما بسهم خودمان حقايق مربوط به گرايشات درون حزبي و کشمکش آنها را در سطح علني به تفصيل بحث کرده‌ايم و ميکنيم. دقيقا از همين موضع است که فکر ميکنم متن شما اين حقايق را تنزل ميدهد و ميپوشاند و درعين حال مسائل و رويدادهاي کم‌اهميت را جاي اين حقايق قرار ميدهد و در ذهن خوانندگان خود بيهوده برجسته ميکند. من در اين اطلاعيه يک عدم اعتماد بنفسِ آشکار و يک بي‌افقي کامل در قبال دورنما و آينده مبارزات درون حزبي ميبينم. اطلاعيه براي دفع شر نوشته شده. حال آنکه شري واقع نشده و قرار نيست بشود. و اگر آنچه گذشت يک پيروزي براي چپ و مارکسيسم در اين حزب بود آنوقت بايد اين پيروزي با همان وقار و متانتي بيان بشود که انتظار داريم کساني که شکست خوردند، شکست خود را بپذيرند.

بنظر من اين متن چهره کسي را نشان ميدهد که باور نميکند پيروز شده، و يا از پيروزي خودش ترسيده. يک لحظه فکر کنيد که اگر کساني استعفا نداده بودند و يا اين استعفا پذيرفته نشده بود و هرکس سرجاي خودش مانده بود باز هم با همين اصرار لازم بود مسائل محوري پلنوم در يک جمله بيان بشود؟

منصور حکمت در ادامه نقد به تبيين ايدئولوژيک از رويداد هاي حزب کمونيست ميگويد:

آيا واقعاً کساني که با حزب کمونيست سر و کار دارند بايد حقايق مربوط به اوضاع درون حزب را با دو جمله از جنس اطلاعيه‌‌هاي دبيرخانه‌هاي احزاب و سفارت‌هاي دولتها درباره مقاومت عده‌اي ناسيوناليست ، که پائين‌تر اسمشان هم بُرده ميشود، در برابر خط رسمي درک کنند؟ آيا واقعاً ماجرا اين بوده؟

آيا فکر کرده‌ايد با اين اطلاعيه حزب کمونيست دارد رسما به سياق انقلاب فرهنگي در چين رسما به عده‌اي از کادرهاي حزب انگ ناسيوناليست ميزند؟ آيا واقعاً فکر ميکنيد بعد از اين اطلاعيه فرجه‌اي براي فعاليت کساني که اسمشان را برده‌ايد در اين حزب باقي ميماند؟ آيا واقعاً از اين رفقا دست شسته‌ ايد، با ابراهيم عليزاده و غيره؟ و آيا اين اطلاعيه در همان حال که پنج نفر را بطور بازگشت ناپذيري محکوم ميکند، براي يک سانتر وسيع، که واقعاً در برابر هر نوع تحول اين حزب مقاومت ميکند، سپر برائت درست نميکند؟ آيا اين خوب و بد کردن رسمي آدمها در اين حزب به اين شيوه مجاز است؟ آيا ليست شما تکميل شده است؟

کار اطلاعيه پاياني پلنوم اعلام پايان پلنوم است نه دفع شايعات. اگر حقايق دروني اين حزب را بايد علنا گفت، که بايد گفت، روشي سياسي براي اين کار لازم است. هيچکس مانع از اين نيست که هريک از ما بعنوان افراد معين در متن مبارزه سياسي خودش اين پلنوم و جايگاه آن را علنا تشريح کند. اما خواهش ميکنم پاي دبيرخانه‌ها و روابط عمومي‌ها و اطلاعيه‌ها را به يک مبارزه سياسي باز نکنيد. ميخواهيد مردم بدانند، حرف بزنيد، مصاحبه کنيد، بنويسيد. اما از پشت فرمان تشکيلات و با مهر و امضاء رسمي، و آنهم از موضع نگران، در اين باره چه خواهند گفت، درباره حقايقي که بايد در متن يک مبارزه آگاه گرانه براي مردم روشن شود حرف آخر را نزنيد."

اين اطلاعيه تغيير کرد. بحث در کانون کمونيسم کارگري، که بعد از اين رويدادها من هم به آن ملحق شدم[19]، به اين برگشت که با اين سانتر چه بايد کرد؟ با عدم عضويت منصور حکمت در رهبري حزب، حزب فاقد مرکز سياست گذاري شده بود. در حزب نه دفتر سياسي موجود بود، نه مرکز سياستي اي بجز کانون کمونيسم کارگري. با خوابيدن عملي کل چرخ حزب و فلج شدن تقريبا همه کارها، کانون تصميم گرفت مجددا خود را کانديد برعهده گرفتن مسئوليت کند. استدلال ما اين بود که در شرايط امروز جهان و سقوط آزادي که کمونيسم داشت ميکرد، اگر هر کس هم بتواند حزب را رها کند، کانون کمونيسم کارگري نميتواند و نبايد اين کار را بکند. همه ما اعضاي کانون در پلنوم ١٧ کانديد دفتر سياسي شديم با اين شرط که  دفتر سياسي از يک خط  و به اين کانون محدود باشد. جمع چهار نفره ما (منصور حکمت، ايرج آذرين، رضا مقدم و کورش مدرسي) بعنوان دفتر سياسي انتخاب شديم و کانون کمونيسم کارگري دفتر سياسي حزب را تشکيل داد.

وقتي امروز به کتاب تفاوت هاي ما، به سمينار کمونيسم کارگري در مورد کردستان و نوشته هاي بعدي کانون برگرديد به يک نکته جالب توجه بر ميخوريد. کانون کمونيسم کارگري در آن زمان اعلام کرد که در حزب چندين خط هست و کنگره چهارم حزب نقطه پاياني اين پروسه همزيستي براي ماست. و اگر کنگره چهارم حزب کنگره تحول حزب کمونيست ايران به کمونيسم کارگري نباشد ما راه مان را جدا ميکنيم. و گفت که اين نه گرو کشي است و نه تهديد. کانون کمونيسم کارگري روباز بازي ميکند و طرف مخالف خود را مطلع نگاه ميدارد. جالب است که وقتي ما همين حرف را در حزب کمونيست کارگري ايران زديم و اعلام کرديم که اگر تحزب سياسي به رسميت شناخته نشود راه مان از هم جدا ميشود، به ما عنوان مکارتيسم، ضد کمونيست، جنگ سردي داده شد و بر بيانيه ما برچسب گروکشي و تهديد زده شد. اين خصوصيت خط عقيدتي و دلبخواه سانتر بود که نه آن زمان و نه امروز متوجه نشد که در حزب کمونيست ايران و در حزب کمونيست کارگري چه اتفاقي روي ميدهد.

بهر صورت، در اين دوره در حيات حزب کمونيست ايران دو اتفاق بسيار مهم روي داد؛  اول اينکه سقوط کشورهاي بلوک شرق شروع شد، بهمن اردوگاه شرق در مقابل چشمان ناباور جهانيان شروع به ريزش کرد و همراه با آن يک هزيمت جهاني از کمونيسم شروع شد. پيش بيني منصور حکمت در کنگره سوم حزب کمونيست ايران که به ازاء هر کمونيست موجود ما صد هزار کمونيست سابق خواهيم داشت بوقوع پيوست. پديده دوم حمله نظامي آمريکا به عراق به بهانه اشغال کويت و تلاش دولت آمريکا براي پر کردن خلا قدرت ناشي از سقوط بلوک شرق در جهان بود. سياستي که نظم نوين جهاني نام گرفت.   

فصل چهارم – شروع سقوط کشورهاي بلوک شرق، جنگ اول خليج، تحرک ناسيوناليسم کرد، تعرض مجدد ناسيوناليسم کرد، جدائي از حزب کمونيست ايران و تشکيل حزب کمونيست کارگري

 

در اين دوره ما شاهد دو سلسله از وقايع عظيم هستيم. اول شروع فروپاشي کشور هاي بلوک شرق و دوم حمله آمريکا به عراق و شروع تلاش آمريکا براي اعلام نظم نوين جهاني خود. اين رويدادها همراه با دنيا، حزب کمونيست ايران را هم به لرزه در آورد و آنرا از هم گسست.

پيش از اين گورباچف در شوروي سر کار آمده بود و "نسيم" گلاسنوست و پروسترويکا در حال وزيدن بود. گلاسنوست همراه با اين تغييرات خيل عظيمي از مارکسيست هاي اردوگاهي را علنا به سمت سوسيال دمکراسي  و ايده هاي ليبرالي تر در سنت بورژوائي سوق داده بود. اما سقوط دولت هاي بلوک شرق و جايگزين شدن آنها با دولت هاي غالبا دست راستي، که دست آخر به سقوط ديوار برلين رسيد نقطه شروع واقعي بود که نه تنها هزيمت عظيمي را از مارکسيسم، بلکه يک فرار عمومي از هر گونه ايده برابري طلبانه را در ميان روشنفکران و ژورناليسم حاکم را آغاز کرد. همراه با کمونيسم اردوگاهي، کل گوشه و زواياي جنبش برابري طلبانه زير تعرض مستقيم ايدئولوژيک و سياسي بورژوازي هار دست راستي و ژورناليسم نوکر و تازه به دوران رسيده قرار گرفت. فضا طوري شد که حتي اگر اعلام ميکرديد که به برابري انسانها، به حقوق کودک، به بيمه بيکاري و يا به خدمات اجتماعي اعتقاد داريد فورا بعنوان کمونيست شکست خورده مورد استقبال قرار ميگرفتيد و حقانيت بازار و ارزش هاي دست راستي ترين بورژوازي به رخ تان کشيده ميشد. پيش بيني منصور حکمت در کنگره سوم درست در آمد. آوار کمونيسم  و اينکه به ازاء هر مارکسيست موجود چند هزار مارکسيست سابق پيدا خواهيم کرد، و اينکه  بورژوازي اين ديوار را نه تنها بر سر کمونيسم اردوگاهي بلکه بيشتر بر سر جنبش برابري طلبانه و بويژه ايده ها و اميد کمونيسم طبقه کارگر فرود خواهد آورد، در ابعاد غير قابل باوري به تحقق پيوست. دنيا شاهد عروج مجدد ناسيوناليسم راست شد. همه ناسيوناليست هاي رفرميست طرفدار بلوک شرق هم به سرعت تغيير جهت دادند و شروع به تعرض به معيشت مردم و يا به اصطلاح اجراي "اصلاحات" اقتصادي و تغيير ايدئولوژي شدند. پاشيدن يوگسلاوي و کشورهاي بلوک شرق ناسيوناليسم فاشيستي را مستقيما به ميدان آورد و در سطح ايدئولوژيک به آن دست بالا داد.  همراه با مجسمه هاي استالين، مجسمه هاي مارکس، انگلس، لنين و همه آزاديخواهان و برابري طلبان پايين کشيده شد، و بجاي آنها مجسمه تاچر و ريگان و علم و کتل هاي مذهبي و ناسيوناليستي بالا رفت.

اين واقعيات در حزب کمونيست ايران هم بازتاب خود را داشت. چسبندگي دروني حزب را تضعيف کرد. از يک طرف گرايش تحت تاثير سوسيال دمکراسي و ليبراليسم اروپائي هرچه بيشتر از کمونيسم و حزب کمونيست فاصله ميگرفت و هر چه کمتر خود را با ايده هاي کمونيستي و حزب کمونيست تداعي ميکرد و از طرف ديگر براي ناسيوناليسم کرد لانه کرده در حزب هم هرچه بيشتر تداعي شدن با کمونيسم و حزب کمونيست دست و پا گير تر و کم جذبه تر ميشد. ناسيوناليسم چپ در سطح جهاني تغيير جبهه داده بود. ناسيوناليسم کرد هم نميتوانست از اين سير جدا شود.

تحت تاثير اين واقعيات و اين تغييرات سريع در حزب کمونيست، ما کانون کمونيسم کارگري، که در اين دوره دفتر سياسي را تشکيل ميداديم، به ارزيابي مجدد از تاکتيک تعيين تکليف حزب کمونيست در کنگره چهارم کشانده شديم. در اين دوره مجددا در ميان ما بحث اين مطرح شد که آيا درست تر نيست که حزب کمونيست را ترک کنيم و حزب خودمان را بسازيم؟ آيا ما ميتوانيم سنت هاي ديگري که در اين حزب سهيم هستند را با مکانيسم تشکيلاتي کنار بزنيم؟ آيا اين روش مقبوليت اجتماعي دارد[20]؟ آيا دوباره در اين بازار مکاره ضد کمونيستي سنت هائي که احيانا در کنگره بعدي حزب شکست خواهند خورد با پرچم اينکه واي استالين آمد! کل فضا را آلوده تر از اين نخواهند کرد؟ آيا ما زور مان ميرسد و وقتش را داريم که اين حزب را تغيير بدهيم؟ اين بحث ها همانگونه که گفتم چندين بار در ميان اعضاي کانون مطرح شد. بخصوص که در آن دوره امور اجرائي حزب را منصور حکمت و من ميگردانديم و اين بحث تقريبا يک تم دائم ميان ما بود.

در اين بحث ها منصور حکمت، با ترديد، طرفدار ادامه سياست کنوني بود. من طرفدار ترک حزب کمونيست بودم، اگر اشتباه نکنم ايرج آذرين طرفدار بسيار محکم ماندن در حزب و جدال تا به آخر بود و متاسفانه موضع رضا مقدم را بياد ندارم. تصورم اين است که رضا مقدم هم طرفدار ماندن در حزب بود.  

بهرصورت، جنگ اول خليج، به قدرت رسيدن ناسيوناليسم کرد در کردستان عراق، اعتماد به نفس جديدي به ناسيوناليسم کرد و امکان تعرض مجدد به ما در حزب کمونيست را به اين سنت داد و اين تير آخر به زندگي حزب کمونيست را شليک کرد. يکي از نتايج جنگ اول خليج، يعني حمله دولت آمريکا و متحدين اش به عراق در سال ۹۲ احياي ناسيوناليسم کرد بود که به نوبه خود اين ناسيوناليسم در حزب کمونيست ايران را نيز به يک تعرض مجدد به کمونيسم کارگري سوق داد. حزب کمونيست هم شاهد تلاطمات جدي اي شد که منجر به جدائي ما از اين حزب و تشکيل حزب کمونيست کارگري گرديد.

رويداد هاي کردستان عراق و قدرت گيري ناسيوناليسم کرد در سطح جامعه تناسب قواي ميان کمونيسم کارگري و ناسيوناليسم کرد را بهم زد. اين تغيير در تناسب قوا بلاواسطه و فوري در حزب کمونيست ايران منعکس شد. معلوم شد که در عراق ممکن است که با اتکا به آمريکا و ناسيوناليسم کرد به قدرت خزيد و يا به آن نزديک شد و بهر حال از اين محاق فراموشي خارج شد. عبدالله مهتدي و بخشي از کادر هاي حزب ابتدا با ترديد و دولا دولا و بعد صريح و روشن تصميم گرفتند که بر اين موج ناسيوناليستي سوار شوند که طبعا مورد نقد تيز و فوري منصور حکمت قرار گرفت. نقد تبيين هاي ناسيوناليستي عبدالله مهتدي که به توجيه ناسيوناليسم کرد و حمايت از حمله آمريکا به عراق ميرسيد توسط منصور حکمت[21] با عکس العمل مجدد از طرف ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست منجر شد. تعرض سياسي ناسيوناليسم کرد با بازگشت به مفاهيم و ارزش ها و متد پوپوليستي عقب مانده سال ۵۷ و آغشته به تحريکات شخصي عليه منصور حکمت و اعضاي کانون کمونيسم کارگري همراه بود. در اين مقطع منصور حکمت تصميم گرفت که حزب کمونيست ايران را ترک کند. خواسته يا ناخواسته همه ما با اين تصميم منصور حکمت روبرو شديم. من و ايرج آذرين در همان وقت تصميم به تاسي از منصور حکمت گرفتيم و رضا مقدم چندي بعد در پلنوم ۲۰ کميته مرکزي در اين مورد تصميم خود را گرفت.

قبل از عروج مجدد ناسيوناليسم کرد توجه کانون کمونيسم کارگري کمابيش به نقد مارکسيسم انقلابي يا چپ سنتي معطوف ميشد. اما عروج ناسيوناليسم کرد و تعرض مجدد آن به ما در حزب کمونيست بار ديگر صحنه را به نفع چپ سنتي تغيير داد. اين چپ سنتي مجددا "قاطي جمعيت شد". بطور واقعي صورت مسئله کمونيسم کارگري تغيير کرد. مسئله ما تماما به تلاش براي ممانعت از هزيمت همگاني از کمونيسم و دفاع از سنگر هاي بدست آمده در مقابل تعرض ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست ايران و راست ترين سنت هاي بورژوازي در سطح جهان شد. مشکل ما اين بود که حزب کمونيست ايران و بخصوص بدنه مارکسيسم انقلابي آن نه تنها ناتوان از هرگونه مقاومت در مقابل اين تعرض جهاني بود بلکه خود را بعنوان نقطه ضعف ما به ميدان مي انداخت. چپ سنتي و مارکسيست انقلابي که بدنه اصلي رهبري حزب کمونيست ايران را تشکيل ميداد و خود را هم نظر و موافق کمونيسم کارگري اعلام ميکرد، فاقد توانائي سازمان دادن دفاع در مقابل اين تعرض عمومي بود و راستش مانند عسل به دست و پاي همه ميچسبيد. تعرض ناسيوناليسم کرد و بدنبال آن تصميم به جدائي ما از حزب کمونيست ايران اين بدنه مارکسيست انقلابي به همان دلايلي که در قسمت قبل توضيح دادم تصميم گرفت که با کمونيسم  کارگري همراه شود. واقعيت درک سياسي اين سنت از تحولات حزب کمونيست را بايد در اسناد و نوشته ها و فعاليت هاي مکتوب و مستند در حزب کمونيست در اين دوره ديد. منصور حکمت در متن استعفاي خود که انتشار علني هم يافت نوشت[22]:

" به پلنوم بيستم کميته مرکزي حزب کمونيست ايران

موقعيت امروز کمونيسم در سطح بين المللي و نيز مشخصات و روندهاي دروني حزب کمونيست ايران اکنون مرا متقاعد کرده است که تلاش براي شکل دادن به يک حزب کمونيستي کارگري که معطوف به پاسخگويي به نيازهاي امروز کمونيسم کارگري و مارکسيسم باشد در بيرون حزب کمونيست ايران مثمر ثمر تر خواهد بود و يا لااقل انرژي و فرصت محدود من بعنوان يک کمونيست از اين طريق به شيوه موثر تري در خدمت اين امر، که آن را فلسفه زندگي خود ميدانم، قرار خواهد گرفت.

از اينرو با کمال احترام به اطلاع پلنوم ميرسانم که در نظر دارم پس از کنفرانس فراکسيون کمونيسم کارگري و توضيح تفصيلي ارزيابي ام از موقعيت کنوني، از حزب کمونيست ايران کناره گيري کنم و به ايجاد يک حزب کمونيستي بر مبناي نظراتي که درسالهاي اخير تحت عنوان کمونيسم کارگري بيان کرده ايم اقدام کنم.

اين نوشته به معناي استعفاي فوري من از حزب و يا از کميته مرکزي نيست. هدف اين نوشته اينست که کميته مرکزي با اطلاع قبلي بتواند در يک روند آگاهانه و سياسي مسائل عملي احتمالي ناشي از اين اقدام را حل و فصل نمايد و اين جدائي براي فعالين حزب و همه کساني که تحولات حزب کمونيست ايران را دنبال ميکنند ناگهاني و ابتدا به ساکن جلوه نکند. بعلاوه درست تر است که قبل از قطعيت يافتن اين تصميم رفقاي فراکسيون کمونيسم کارگري فرصت اظهار نظر درباره آن را داشته باشند و با عمل انجام شده مواجه نشوند. استعفاي رسمي خود را پس از کنفرانس فراکسيون به کميته مرکزي تقديم خواهم کرد.

درباره علل اين تصميم در کنفرانس و در مقطع جدايي رسمي توضيحات کافي خواهم داد. بعلاوه در هر مورد که پلنوم لازم بداند براي ارائه توضيح آماده ام

اين نامه براي انتشار علني، و از جمله براي اطلاع همه فعالين حزب کمونيست، نوشته شده است. خواستار آنم که در اولين شماره نشريه کمونيست بعد از پلنوم بيستم، و يا بهر ترتيب که پلنوم تصميم بگيرد، منتشر شود.

با درودهاي کمونيستي،

منصور حکمت، ١/٨/٩١ "

من به نوبه خود در متن استعفا نامه ام خطاب به پلنوم ۲۰ کميته مرکزي حزب کمونيست ايران به مشکل "موافقين" کمونيسم کارگري که در آن دوره معنائي جز مارکسيسم انقلابي و چپ سنتي نداشت اشاره کردم و گفتم که مسئله ما نه ناسيوناليسم کرد و عقب ماندگي بلکه همين چپ سنتي به اصطلاح موافق کمونيسم کارگري است.

"به پلنوم بيستم کميته مرکزي حزب کمونيست ايران

رفقاي گرامي،

با درودهاي گرم،

حتما تاکنون نامه رفيق منصور حکمت داير بر تصميم او به کناره گيري از حزب کمونيست را خوانده ايد.

لازم ميدانم به اطلاعتان برسانم که من نيز تصميم دارم از عضويت در حزب کمونيست ايران استعفا بدهم. ضروري ميدانم که مختصرا دلايل اين تصميم را توضيح دهم. در صورت لزوم آماده خواهم بود که شفاها توضيحاتي عرض کنم.

دلايل اين تصميم از جانب من به مباحثات اخير در حزب پيرامون رويدادهاي خاورميانه و کردستان عراق مربوط نميشود. فعاليت در دوره يکساله اخير در حزب هرچه بيشتر مرا متقاعد کرد که ايده اوليه کانون کمونيسم کارگري و بعدا دفتر سياسي، که طبعا من هم با آنها توافق کامل داشتم، داير بر يک بني کردن حزب تلاشي کم حاصل براي فائق آمدن بر واقعيتي اجتماعي، سياسي و تشکيلاتي است.

حزب کمونيست رشته بهم پيوسته اي از فعاليت سياسي و جريانات اجتماعي است که با هيچ معيار قابل قبول تشکيلاتي اي بسادگي تفکيک پذير نيست. حزب کمونيست يک تاريخ، يک سنت، يک سطح معين از انتظارات، نوع خاصي از ارتباط ميان اعضا، الگوهاي معيني از فعاليت، سازمان معيني از کادرها و اعضا است. مقدرات حزب کمونيست را متاسفانه کارگر شهرهاي ايران تعيين نميکند. اين مقدرات توسط بدنه اصلي حزب در خارج کشور، کردستان و سازمان مرکزي آن تعيين ميگردد. هر تغييري بنابراين متوجه تغيير در اين اسکلت است. اما اين تغيير قبل از هر چيز کنار گذاشتن آن سنني است که تاريخا حزب کمونيست نام گرفته است. سنتي که افق ها و جنبش هاي مختلف اجتماعي در آن سهيم هستند.

سازمان دادن هر پراتيک متمايزي لاجرم بايد از فيلتر اين تاريخ و سنت عبور کند و وزنه ي مهمي از اين تاريخ را با خود يدک بکشد. به عبارت ديگر هر تلاشي براي شکل دادن به يک فعاليت کمونيستي کارگري بدوا در خود حزب کمونيست بايد از مراحل گوناگون "مبارزه درون تشکيلاتي" و کلنجارها و اعصاب خردکني هاي متقابل عبور نمايد. اين حزب تاريخ خود را دارد و تاريخ ديگري را در متن آن نميتوان شروع کرد.

اين پروسه ايست که فعاليت ما را به ضد خود تبديل ميکند. ما را در يک حصار از پيش ساخته و مبارزه اي در اين حصار و پيرامون مسائل آن محصور مينمايد و نموده است.

اجازه ميخواهم همينجا توضيح دهم که مشکل اصلي جريان ما بنظر من با کساني نيست که علنا مخالفت ما هستند. بعکس مشکل سازمان دادن فعاليت ديگري توسط موافقين ما است.

افق ها و سنت ها را به اعتقاد من با ترويج نميتوان تغيير داد. اين افق ها و سنت ها اجتماعي هستند و زير فشار يک پراتيک اجتماعي ميتوانند تاثير بگذارند. اما سازمان دادن چنين پراتيکي در ائتلاف با نيرو هائي که گويا قرار است خود موضوع کار باشند و در قالب سنت حزبي که خود بايد تغيير کند معنائي جز تبديل شدن تشکيلات از ابزار مبارزه به موضوع آن و مشغول شدن بخود و دنياي تشکيلاتي را ندارد. شخصا مشغول شدن به اين کار را براي افق فعاليتي که مباحث کمونيسم کارگري در مقابل ما گشوده است مخرب ميدانم. درست به همين دليل است که معتقدم کنگره چهارم حزب نيز چيزي را در اين ميان حل نخواهد کرد و خود يک مرحله ديگر از سيکل "مبارزات دروني" خواهد بود.

بعلاوه فعاليت در چهارچوب کنوني به اعتقاد من هم فعاليت ما را فلج کرده و هم فعاليتي که مورد نظر جريانهاي ديگر است. حتي گاه بنظر ميرسد اشتراک در اين چهارچوب باعث گرديده که بسياري حرف هائي که همين حزب کنوني نيز قابليت قبول آنها را دارد با برخورد به ديوار "ارزيابي از پراتيک" اين يا آن فرد يا کميته تشکيلاتي در اذهان رد شود. هر بحث سياسي و نظري بناچار معني تشکيلاتي ميابد و اين از يک طرف امکان برخورد مثبت با هر نظر پيشروي را سد ميکند و از طرف ديگر مبارزه سياسي را به کلنجار روزمره باهم تبديل کرده است..

به دلايل فوق معتقدم فعاليت سياسي مثمر ثمرتري را ميتوان در خارج اين حزب انجام داد. و باز به همين دلايل من قصد سازماندهي يک انشعاب از حزب کمونيست ايران را، اگر هم توان آنرا بعنوان يک فرد داشته باشم، ندارم. بعکس مايلم بعنوان يک فعال جنبش سوسياليستي کارگران، يک مارکسيست آخر قرن بيست فعاليتم را نه در امتداد و انشعاب يک سنت سياسي ديگر بلکه مستقيما برپايه جنبشي که خود را متعلق به آن ميدانم انجام دهم. ميراث خوب حزب کمونيست را نميتوان با خود برد و ميراث بد آنرا براي کس ديگري برجا گذاشت. بنابراين من طرفدار بجا گذاشتن حزب کمونيست با همه ميراث خوب و بد آن هستم. طرفدار اين هستم که فعاليت سياسي ديگري را در خارج از چهارچوب حزب کمونيست و مستقل از سنتهاي آن را شکل داد. چنين فعاليتي بعلاوه شانس تاثير گذاري بيشتري بر حزب کمونيست را نيز خواهد داشت.

شايد لازم به گفتن نباشد که ارزيابي من از حزب کمونيست تغييري نکرده است. کماکان براي حزب کمونيست احترام قائلم و آن را نيروئي دخيل در جامعه ايران ميدانم و بنابراين در حد توانم خواهم کوشيد تا مانع غلبه ناسيوناليسم و راست بر حزب شوم و مايلم با اين حزب مادام که از مواضع دستکم رسمي کنوني خود عقب نکشيده روابطي دوستانه داشته باشم.

تصميم به کناره گيري از حزب کمونيست، شايد نه عينا به دلايل مشابه، گمان ميکنم تصميم همه اعضاي کنوني دفتر سياسي باشد. اما روشن است که انجام فوري اينکار، بدون اينکه به رفقائي که ميخواهند حزب را تحويل بگيرند امکان تلاشي داده باشد، شيرازه حزب را از هم ميگسلد و بيش از همه به عقب ماندگي ميدان ميدهد. اين خلاف آن چيزي است که ما خواستار آن هستيم. لذا تقديم استعفا نامه خود را به پلنوم آينده کميته مرکزي موکول ميکنم و آماده ام تا در فاصله دو پلنوم در چهارچوب سياست اعلام شده کانون و فراکسيون کمونيسم کارگري مانند هر عضو ديگر کميته مرکزي قبول مسئوليت کنم تا بتوانيم دوران تحويل دادن و تحويل گرفتن را با متانت و به شيوه اي سياسي پيش بريم، به رفقاي کميته مرکزي که ميمانند امکان تهيه برنامه کار خود، ترميم ارگانهاي حزب و... داده شود، تکليف رفقاي تشکيلات کردستان حزب که نخواهند با حزب بمانند روشن شود و... اين به اعتقاد من راه درست و مسئولانه اي خواهد بود.

تقاضا دارم که اين نامه بصورت دروني در اختيار اعضاي حزب قرار گيرد و مضمون آن نيز بهر نحوي که پلنوم مناسب تشخيص دهد انتشار خارجي پيدا کند.

با درود مجدد

کورش مدرسي

٢٢ اوت ١٩٩١"[23]

در اين رابطه مراجعه به بخشي از صورت جلسات پلنوم ۲۰ حزب کمونيست ايران  براي دادن تصويري از چگونگي کناره گيري ها مفيد است. در متن پياده شده بحث جلسات اين پلنوم در سال ۹۱ چنين آمده است[24]:

" عبدالله مهتدي : من يک نکته دارم که رفيق منصور هم بنحوي مطرح کرد آنهم اين است که پيشنهاد ميکنم رفقاي ديگري که حال امروز به شکل نامه کتبي يا در آينده نزديکي ميخواهند تاسي بکنند و حزب کمونيست را به هر منظور، به اين منظوري که رفيق منصورگفت يا به هر مقصود سياسي ديگري، ترک بکنند مطرح بکنند.

حميد تقوايي: چون رفيق عبدالله اين سوال را کرد اينجا من هم لازم ميدانم اعلام بکنم که من هم از حزب استعفا ميدهم. منتها علت اينکه بصورت کتبي به اين پلنوم ندادم و باصطلاح اعلام نيت نکردم براي اين بود که بر خلاف آن رفقا در حزب در اين دوره کار بدست نبودم و فکر نميکردم اگر که مثلا استعفا بدهم قرار است خيلي شلوغ پلوغ بشود. اين است که لازم نديدم نيت اش را بگويم. خودش را بايد ميگفتم و اينجا اعلام ميکنم، بعد هم کتبا ميدهم به خدمت کميته مرکزي حزب.

بهروز ميلاني: در پاسخ سوال رفيق عبدالله من هم اعلام ميکنم که استعفا خواهم داد و به آن چيزي که منصور اينجا اعلام کرد تاسي ميکنم. بعنوان يک آدم نيمچه کار بدست فکر ميکنم دانستن اش زودتر براي رفقائي که ميمانند لازم باشد. چون بهرحال تحويل و تحولات وظايفي که الان بعهده من است يک خورده زمان ميبرد.

شهلا دانشفر: من هم استعفا خواهم داد. بعدا کتبا اعلام ميکنم.

ناصر جاويد: منهم خواستم بگويم استعفا ميدهم. توضيحاتي هم اگر بخواهم بدهم شبيه صحبت رفيق حميد است. کاري نداشتم [...] قطعا استعفا ميدهم.

ابراهيم عليزاده: جواب من به رفيق عبدالله اين است که من جزو کساني هستم که ميخواهم اين حزب را تا انتهاي منطقي اش ببرم که هنوز نرفته.

فاروق باباميري: منهم نظرم مثل رفيق ابراهيم است. من در اين حزب ميمانم.

مجيد حسيني: منهم ميخواهم از اين حزب بروم. بعدا استعفا ميدهم.

کاظم نيکخواه: منهم در جواب رفيق عبدالله ميخواهم بگويم که از اين حزب استعفا ميدهم و درست نميدانم که در حزب کمونيست بمانم. استعفايم را رسما بعدا اعلام ميکنم.

رحمان سپهري: منهم تصميم دارم که استعفا بدهم دليلش هم که معلوم است بقول امير [...]

رضا مقدم : من توي پلنوم ٢١ حزب کمونيست از عضويت در حزب کمونيست استعفا ميدهم

مظفر محمدي: من تصميم دارم از حزب کمونيست بروم بعدا کتبا اعلام ميکنم.

اصغر کريمي : من هم تصميم استعفا از حزب را دارم که بعدا کتبا اعلام ميکنم.

عبدالله مهتدي: ميخواهم در حزب کمونيست بمانم و تا آنجا که در توان دارم در تبديل آن به يک حزب کمونيست کارگري و دفاع از سوسياليسم کارگري تلاش بکنم.

ابراهيم شمعي: تا حالا تصميم نگرفتم و بعدا تصميمم را اعلام ميکنم.

رفيق حبيب فرزاد نظري اظهار نکرد.

منصور حکمت: رفقا من اينجا اين استعفا نامه ها را نخواندم چون متن اش هست. خواهشم اين است که بعدا در هر گزارشي که از اين پلنوم به اصطلاح توزيع شد يا هر چه متن اين نامه ها حتما در اختيار بقيه قرار بگيرد تا مساله مفهوم باشد. کساني که استعفاي کتبي داده اند، کتبا اعلام نيت کرده اند که ميروند، من و رفيق ايرج آذرين و رفيق کورش مدرسي هستيم. حالا سئوال اينست که ترتيبات آتي حزب کمونيست به اين ترتيب چه ميشود؟ بحثي که ميتواند مورد توجه پلنوم باشد.

اعلام ١٠ دقيقه تنفس."

همانطور که در متن استعفاي سال ۱۹۹۱ اشاره کرده ام  مشکل اصلي کمونيسم کارگري در حزب کمونيست را ناسيوناليسم کرد و مخالفين رسمي کمونيسم کارگري نمي دانستم. از نظر من مشکل ما "موافقين" کمونيسم کارگري بود و اين طيف اساسا همان سنت مارکسيسم انقلابي سنتي بود. موقعيت ناسيوناليسم کرد و کساني مانند عبدالله مهتدي و همنظران اش معلوم بود و مشکل نبود. مشکل توده عظيمي از باقي ماندگان چپ سنتي دوران انقلاب ۵۷ بود که بدنه اصلي حزب کمونيست ايران و بخصوص رهبري آن را تشکيل ميداد. اين بدنه ظاهرا موافق بحث هاي کمونيسم کارگري بود ولي همان سنت ضد پوپوليستي مارکسيسم انقلابي که اوضاع جهاني و فضاي سياسي ايران آن را در يک فريزر تاريخي قرار داده بود اما هر جا ميرفتيم با ما مي آمد. قبلا توضيح دادم که چرا جاي ديگري نداشت که برود.   

سوالي که در مقابل ما قرار گرفت اين بود که بايد دوباره با اين توده "سانتر" برويم و حزب کمونيست کارگري را تشکيل دهيم؟. اينجا هم در کانون کمونيسم کارگري اتفاق نظر نبود. تصور من اين بود که "سوار کردن" مجدد اين سنت ما را به همين جا که هستيم ميرساند و بايد حزب را بر مبناي يک فيلتر جنبشي تشکيل دهيم. خودمان انتخاب کنيم که چه کسي را دعوت به پيوستن به حزب ميکنيم. بحث منصور حکمت، به درست، اين بود که در فضاي هزيمت از کمونيسم و برابري طلبي که راست و تاچريسم بر جهان حاکم کرده است ما بايد سر پناه يا سنگري بسازيم که بتوانيم از کمونيسم در مقابل تعرض بورژوازي دفاع کنيم. نبايد اين توده وسيع سانتر را که خود قادر به حفظ خود نيست را طعمه تعرض راست کنيم. در هر حال ما با منصور حکمت همراه شديم و حزب را تشکيل داديم. تشکيل حزب در دو سمينار، يکي در مالمو سوئد توسط منصور حکمت، و يکي در استکهلم توسط من، اعلام شد و در حزب را به روي همه کساني که ميخواستند به ما به پيوندند باز گذاشتيم. بدنه اصلي حزب کمونيست کارگري از همين چپ سنتي تشکيل شد و ما از ابتدا نسبت به اين مسئله آگاه بوديم. منصور حکمت در سمينار "مباني کمونيسم کارگري" در سال ۲۰۰۰ به اين موضوع بر ميگردد و در باره تشکيل حزب کمونيست کارگري در اين دوره ميگويد:

"ما، يک عده مخالف ]کمونيسم[ اردوگاهي را باقي گذاشته بودند که از دوران برژنف دفاع کنيم. ما ايستاديم، وقتي راه کارگر و اکثريت و فدائي فرار کردند، ما ايستاديم و از تجربه شوروي در مقابل تاچريسمي که هجوم برده بود، دفاع کرديم. خودشان نبودند، رفتند، دمکرات شدند. يکهو همه بطور غريبي دمکرات شدند مثل حزب کمونيست ايتاليا که اسم خودش را گذاشته است دمکرات هاي چپ و توني بلر به کنگره فعلي شان پيام داده است. همه اينطوري شدند. با خود آنها هم نميشد از سوسياليسم حرف زد. کاري که ما توانستيم در آن دوره بکنيم به نظر من اين بود که در آن فضاي ياس و در آن فضاي هجوم، يک سنگر سياسي و يک سنگر سازماني و يک سنگر مکتبي را نگهداريم، افراد و ماتريال انسانيش را دورش نگهداريم، روزنامه هايش را داير نگهداريم، و ما بشدت زيادي در ميان خودمان انعطاف ايجاد کرديم تا اين کار را کرديم. يعني اگر آن موقع ما يک خورده سفت ‌تر از آن ميگرفتيم، خود حزب کمونيست کارگري هم به يک مينيمم تبديل ميشد. ما مقررات را لغو کرديم، آزادي عمل داديم، پاپي کسي نشديم، تفتيش عقايد نکرديم، گذاشتيم همه باشند، ولي توي اين صف باشند تا اين موج بگذرد، وقتي اين موج گذشت، واقعا سازماندهي حزب کمونيست کارگري تازه شروع ميشود و فعاليت سياسي شروع ميشود."[25] 

ميگويد ما آن روز هر کس که بود را جمع کرديم چون ميبايست يک سنگر ميساختيم. بعد هم به درست در همين راستا منصور حکمت اعلام کرد که کانون کمونيسم کارگري منحل است. چون اگر اين کار را نميکرد و کانون کمونيسم کارگري ميماند معنائي جز اين نداشت که مجددا فيلتر را گذاشته ايم و رسما از همان اول کساني را از قلب اين حزب جديد دور نگاه داشته ايم. تنها روشي که ميشد اطمينان داد که در اين حزب واقعا به روي همه باز است و يک درجه امنيت ايدئولوژيک در حزب جديد را تضمين کرد اين بود که کانون کمونيسم کارگري را منحل ميکرديم و اعلام ميشد که همه صاحب اين حزب اند، صاحبخانه و مستاجر در اين حزب نداريم، اين سنگر، سنگر مشترک همه کساني است که در تعرض جهاني بورژوازي ميخواهند از خود دفاع کنند. اگر اين کار را نميکرديم تعداد زيادي ميرفتند. اين موضوع در خود کانون کمونيسم کارگري بحث شد. اگر کار کانون خاتمه نمي يافت حزب کمونيست کارگري يا تشکيل نميشد و يا حزب بسيار کوچک تري ميشد. بايد کانون و مقوله بنيانگذاران حزب را از ميان دست و پا جمع ميکرديم تا فضا براي سهيم شدن تعداد بيشتري باز ميشد. کساني در حزب جديد بودند که در پروسه کشمکش هاي قبلي در حزب کمونيست ايران، در کردستان و در چپ سنتي مرکز حزب مورد نقد ما قرار گرفته بودند و ما ميبايست به حق به اينها امکان و مجال بازگشت به صف دفاع از کمونيسم را ميداديم.

بحث آن روز ما اين بود که اگر کسي در اوضاع کنوني دنيا در حزب ما را ميزند و به هر تعبيري ميگويد که من کمونيسم کارگري هستم که در آن نه تنها به کسي حقوق نميدهند بلکه دنياي بيرون او را ديوانه مي پندارد، اگر کسي بهر دليل، توجيه يا توضيحي ميخواهد به اين حزب کمک کند و در صف آن حضور داشته باشد بايد به او اجازه ورود داد و نبايد ديگر در داخل حزب خودي و غير خودي وجود داشته باشد. حزب کمونيست کارگري بر اين متن و در اين شرايط و با شراکت اين سنت ها تشکيل شد.

تاکيد من اين است که به عکس تاريخ سازي جعلي امروز رهبري جديد حزب کمونيست کارگري و تاريخ سازي متکي بر فتواهاي سياسي و تاريخي بي پشتوانه و متکي بر استدلال "به نظر من اين" يا "به نظر من آن" تاريخ سازان جديد، حزب کمونيست کارگري يک تاريخ مکتوب دارد. اين حزب از روزي که تشکيل شد يک حزب ائتلافي يک بستر مشترک براي خط حکمت و چپ سنتي بود. حزب کمونيست کارگري هيچگاه بقول آن روزها يک حزب "تک بني" نبود. اين "ازدواج" مجدد سياسي ميان دو سنت و آن بستر مشترک در شرايط حاد سياسي ديگري و با از ميان رفتن فشار هاي سياسي و اجتماعي که دو سنت را بهم مزدوج نگاه ميداشت، ميتوانست به جدائي بيانجامد که انجاميد.

فصل پنجم – حزب کمونيست کارگري

دوره اول فعاليت حزب کمونيست کارگري که از تاسيس آن در نوامبر ۹۱ (آذر ۱۳۷۰) تا حوالي کنگره دوم آن يعني حدود سال ۱۹۹۷ (۱۳۷۷) دوره خاصي در حيات حزب است. اين دوره از نظر کمونيسم منصور حکمت در واقع دوره تدقيق و تبيين رويکرد مارکسيستي به بسياري از مسائل جديد و يا مسائلي است که نيازمند بازنگري بودند.

اوضاع سياسي ايران در اين دوره، بعد از خاتمه جنگ ايران و عراق، کما بيش آرام و غير انقلابي بود. اين دوره، دوره اي بود که هم جامعه و هم احزاب سياسي تجديد قوا و تجديد آرايش ميکردند. در اين سالها بود که بتدريج نسل جواني که به تجربه انقلاب ۵۷ و تاريخ قبل از آن احساس بدهي نميکرد و تجربه کشتار هاي سالهاي شصت را از سر نگذرانده بود، و مقهور دستگاه کشتار جمهوري اسلامي نبود قدم به ميدان سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه ميگذارد. در حزب کمونيست کارگري هم اين دوره، دوره اي کمابيش آرام بود. نشريه انترناسيونال با فرکانس نه چندان زياد منتشر ميشد. حزب کمونيست کارگري در اين دوره با بحث هاي تئوريک منصور حکمت بازشناخته ميشد. اين دوره سنگر بندي تعرض عمومي به کمونيسم و هجوم ميليوني روشنفکران، هنرمندان و ژورناليست هاي سابقاً چپ و مارکسيست به هر و همه گونه ايده برابري طلبانه بود.

در اين فاصله علاوه بر جنبه فکري و تئوريک مباحثات منصور حکمت در عرصه سياسي حزب کمونيست کارگري عراق نيز ساخته شد و بخشي از انرژي ما در رهبري حزب  و همچنين در تشکيلات کردستان حزب معطوف به کمک در شکل دادن به اين حزب و فعاليت آن بود.

در صحنه سياسي،  حزب کمونيست کارگري ايران اساسا بدنبال گرفتن حمايت براي مبارزات کارگران در ايران بود و پاشنه در همه اتحاديه هاي کارگري اروپا و آمريکا را از جا در مي آورد و انصافا حمايت خوبي را براي مبارزات کارگران گرفت. اوج اين فعاليت که مضمون فعاليت بدنه اصلي حزب را در بر ميگرفت مبارزه براي جلب حمايت از اعتصاب کارگران نفت بود. بيشترين خاصيت حزب در اين دوره اين بود که کمونيسم را بعنوان يک حزب سياسي زنده نگاه ميداشت و اجازه نميداد که تعرض ضد کمونيستي بورژوازي هار بعد از جنگ سرد بازمانده کمونيست هاي ايران را هم به قرباني بگيرد. حزب کمونيست کارگري در اين دوره ماتريال انساني فعاليت سياسي در اوضاع جديدي که به گمان همه دير يا زود فرا ميرسيد را حفظ کرد و در ميدان نگاه داشت.  

دوره دوم در حيات سياسي حزب دوره اي بود که تحرک سياسي در جامعه ايران مجددا بالا گرفت و همراه با آن تمام احزاب سياسي و از جمله حزب کمونيست کارگري ايران مجددا خود را در وسط صحنه سياست فعال ايران باز يافتند. اما بتدريج فضاي سياسي ايران در ابعاد سراسري و اجتماعي، بويژه زير فشار نسل جواني که پيشتر از آن صحبت کرديم، به حرکت در آمد. گرماي شعله تحرک اجتماعي و امکان شکل گيري يک بحران انقلابي و يا سرنگوني جمهوري اسلامي کل احزاب و جريانات سياسي را هم از خواب زمستاني بيدار کرد. صحنه سياست ايران مجددا به ميدان برخورد فعال احزاب اپوزيسيون به رژيم و رقابت آنها با يکديگر براي تاثير گزاري بر جهت تحرکات آتي جامعه تبديل شد. همراه با شروع بي قراري در صحنه سياسي ايران مثل همه جريانات سياسي در مقابل حزب کمونيست کارگري نيز مجددا سوال "چه بايد کرد؟" قرار گرفت. بحث هاي دروني و بيروني حزب کمونيست کارگري از موضوعات تئوريک و برنامه اي به مضامين سياسي و روز و اينکه چگونه بايد در سياست دخالت کرد چرخيد. زير اين فشار دنياي بيرون و زير فشار انتخاب راه هاي متنوعي که در مقابل حزب کمونيست کارگري ايران قرار گرفت، سنت هاي مختلف درون حزب جهت هاي مختلفي را نشان دادند. چپ سنتي و مارکسيسم انقلابي که هر شلوغي را في نفسه يک انقلاب ميداند، مجددا به ميدان کشيده شد. حزب کمونيست کارگري مجددا زير فشار اين سنت و اين عادت و راههائي که بطور خود بخودي در مقابل حزب قرار ميداد قرار گرفت.

بحث هاي کنگره دوم حزب کمونيست کارگري که بعدا تحت عناوين "حزب و قدرت سياسي" و "حزب و جامعه" از جانب منصور حکمت فرموله شد در واقع رفتن به استقبال اين شرايط سياسي جديد بود. منصور حکمت تلاش داشت که خط خود را از تبيين ها و داده هاي سنتي چپ که حزب کمونيست کارگري بطور اتوماتيک روي آن به حرکت در آمده بود جدا کند. حکمت اين بحث ها را "کفر آلود" اعلام کرد. اما اگر به مباحث کنگره دوم حزب کمونيست ايران و کنگره پنجم و ششم کومه له بر گرديد استخوان بندي کل اين مباحث را بسادگي در آنجا ميبينيد. در بخش هاي قبل اشاره کردم که بحث هائي از جنس بحث هاي "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سياسي" قبلا توسط منصور حکمت در کنگره پنجم کومه له و کنگره دوم حزب کمونيست ايران(سال ۱۳٦۴) با عناوين "حزب اجتماعي" و "دخالتگري کمونيستي" مطرح شده بود. در نتيجه براي ما که در آن تاريخ شريک بوديم طرح مجدد اين ايده در شکل بسيار شسته و رفته تري در کنگره دوم حزب کمونيست کارگري ايران، تجديد ديدار با مباحث قديمي در اوضاع جديد بود. ريشه قديمي تر اين ايده ها به کنگره اول اتحاد مبارزان و سخنراني منصور حکمت در کنگره سوم کومه له بازميگشت. از جمله ميتوانيد به برخورد ما به مقوله دولت، حاکميت، قدرت،  شورا و حزب در نوشته "تزهائي درباره مسئله حاکميت" در سال ۱۳٦۲[26] و همينطور جمعبندي مباحث کنگره پنجم کومه له[27] مراجعه کنيد. 

همانطور که در بخش هاي قبل توضيح دادم واقعيت اينست که بخش اعظم بدنه چپ و "مارکسيست انقلابي" در حزب کمونيست ايران و در حزب کمونيست کارگري هيچگاه اين بحث ها را جذب نکرد. بدنه اصلي حزب کمونيست کارگري عليرغم اصرار منصور حکمت بر اين واقعيت که کمونيسم کارگري نه تنها ادامه مارکسيسم انقلابي نيست بلکه يک نقد بنيادي بر آن است،  کمونيسم کارگري را ادامه تکميل شده مارکسيسم انقلابي ميدانست و هيچ کس بهتر از حميد تقوائي اين برداشت را نمايندگي نميکرد. در همان حال بايد اذعان کرد که برداشت بستر اصلي کمونيسم کارگري در حزب کمونيست کارگري ايران از کمونيسم کارگري با افت و خيز هائي در مجموع همين برداشت مارکسيسم انقلابي از کمونيسم کارگري بود. اين واقعيتي بود که منصور حکمت بارها و بارها مورد تاکيد قرار داده بود. اين به اصطلاح برداشت هاي متفاوت از کمونيسم کارگري زير فشار تحرک اوضاع سياسي از همه جهات از حزب کمونيست کارگري ايران  بيرون زد.

فصل ششم – جنبش سرنگوني و پوپوليسم وارونه – دوره اول

عروج دو خرداد عکس العمل "سيستم" جمهوري اسلامي به خطر عروج سرنگوني طلبي در ميان مردم بود. قرار بود فضاي باز سياسي، گفتگوي تمدن ها و اسلام خوش خيم جمهوري اسلامي را نجات دهد.  عروج دو خرداد کل فضاي سياسي اپوزيسيون ايران را نيز پلاريزه کرد و بلاواسطه بر حزب کمونيست کارگري هم تاثير گذاشت. تاثير اين رويداد ها  بر حزب کمونيست کارگري چند جانبه بود. از يک طرف کمونيسم ارتدکس منصور حکمت را براي اولين بار با سازمان دادن يک حرکت کمونيستي اجتماعي قائم به ذات روبرو کرد که انتهاي آن ميبايست تصرف قدرت سياسي و سازمان دادن انقلاب سوسياليستي باشد. اما علاوه بر پاسخ حکمت به تحرک سياسي جامعه دو پاسخ ديگر نيز در حزب کمونيست کارگري مطرح شد. يک پاسخ از موضع  اکونوميستي هراسان از سياست بود که کار را عملا به موعظه تسليم به دو خرداد ميکشاند و ديگري از موضع انقلابيگري ضد رژيمي چپ سنتي که تمام انقلابي گري اش به ضديت با دو خرداد محدود ميماند و ضرورت سوسياليسم را از همين اوضاع متحول و در واقع از تحرک براي سرنگوني جمهوري اسلامي نتيجه ميگرفت.

پرچم اول، يعني پرچم اکونوميسم هراسان از سياست براي توجيه اين محدود ماندن به مبارزه اقتصادي و تبليغ و ترويج در درون طبقه ناچار به توجيه دو خرداد گرديد. اين راست روي آشکار با فراخوان ترک همگاني حزب کمونيست کارگري با بلند کردن پرچم عليه حزب و حزبيت بطور کلي همراه گرديد. رضا مقدم و ايرج آذرين در صف مقدم اين واکنش و اين سياست بودند.  اينها، مستقل از توجيهات تئوريک، از نظر عملي در مقابل نفس ضرورت تحزب، و نه در مقابل يک حزب خاص، ايستادند و به کرنش تئوريک و سياسي به  وضع موجود يعني به جريان دو خرداد و پيچيدن نسخه ترک صف مبارزه سياسي رسيدند.

اما تحرک فضاي سياسي ايران و طرح مجدد امکان سرنگوني جمهوري اسلامي، مارکسيسم انقلابي موجود در حزب کمونيست کارگري را هم دوباره به ميدان فعاليت اکتيو سياسي کشاند. اين جريان مثل تمام پيشينيان خود نماينده يک جنبش ضد رژيمي بود و با جذر و مد اين جنبش بالا و پائين ميرفت. گفتيم که سوسياليسم براي اين جريان در واقع همان سرنگوني است. اما اثبات اينکه جنبش سرنگوني ( که در آن از سوسياليست تا ناسيوناليست عظمت طلب حضور دارند) همان سوسياليسم است با روش و ايده هاي مارکسيستي عملي نيست.  اينجاست که چپ محتاج ايده ها و تئوري هاي پوپوليستي ميشود. مجبور است مارکسيسم را کنار بگذارد و به پوپوليسمي که همه با هم بودن در جنبش سرنگوني را توجيه ميکند روي بياورد. يکسان بودن جنبش سرنگوني با جنبش سوسياليستي از طريق کاربست مارکسيسم ارتدکس قابل توضيح نيست. منفعت جنبش و اعتراضي که چپ سنتي نمايندگي ميکند پوپوليسم را ضروري مينمايد. بهر صورت، براي حزب کمونيست کارگري تولد دو خرداد، آنتي تز خود يعني چپ سنتي را هم (که هويت خود را با ضد رژيمي و آنتي دو خردادي بودن تعريف ميکرد) به ميدان کشيد.

کنگره سوم حزب کمونيست کارگري در سال ۲۰۰۰ نقطه اي مهم در تقابل خط مارکسيستي حکمت با چپ سنتي بود. بحث هاي اين کنگره، قطعنامه هاي آن، خطابيه هاي حکمت در اين کنگره و بالاخره بحثي که بعدا با عنوان "جنبش سلبي، جنبش اثباتي" معروف شد، همه در اين متن قابل درک هستند.

قبل از کنگره سوم حزب هم اين رو در روئي در جدال با حميد تقوائي بر سر شعار جمهوري سوسياليستي[28] و بر سر نفس جنبش سرنگوني در حزب کمونيست کارگري دقيقا همين جدال را نمايندگي ميکرد که بعدا به همه وجوه ديگر بحث هاي حکمت کشيده شد.

استدلالات حميد تقوائي در مورد شعار جمهوري سوسياليستي بسيار گويا است. اين استدلال ها دو پايه دارد. يک پايه در واقع نقد گذشته حزب است که گويا به اندازه کافي سوسياليستي نبوده است و ظاهرا اين شعار قرار است سوسياليسم حزب را تقويت کند و اين نقد مشترک تمام چپ سنتي به جريان ما بوده است. و پايه دوم که بسيار تيپيک تر است اين است که ميگويد همه آلترناتيو هاي طبقات ديگر خاصيت خود را از دست داده اند و آنچه در جامعه در جريان است (يعني در واقع همان جنبش سرنگوني) چيزي جز طليعه هاي جنبش سوسياليستي نيست و شعار زنده باد جمهوري سوسياليستي قرار است اين جنبش را رهبري کند. تقوايي شعار جمهوري سوسياليستي را از سر جنبش سرنگوني درک ميکند. بخش مهمي از مباحثات پلنوم ۹ کميته مرکزي حزب کمونيست کارگري اساسا به نقد اين برداشت و نقد توضيحات شعار زنده باد جمهوري سوسياليستي معطوف شد. بحث حميد تقوائي يک چرخش ۱۸۰ درجه اي رسمي به مارکسيسم انقلابي و ادراکات چپ سنتي بود.

منصور حکمت در پلنوم ۹ در بحث مربوط به شعار پيشنهادي حميد تقوائي در اشاره به همين عقب گرد نظري به عقايد عتيق است که ميگويد:

الآن اين مسأله با خود بحثهائي را آورده است. به نظرم اين بحثها نميبايست مشغله حزب ميشد، و هنوز هم نبايد مشغله حزب بشود. به نظرم حزب با مسائلي که با آن روبروست، دقيقا بايد از قلمرو اين نوع مباحث فاصله بگيرد. اما الآن اين بحثها شده است و اين جلسه بايد به آنها بپردازد.

و بعد در اشاره به اينکه اگر قرار پيشنهادي حميد تقوائي تصويب ميشود حميد تقوائي چه توضيحي ميداد ميگويد:

]اگر[ حميد مصاحبه ميکرد و علل انتخاب اين شعار را، با بحثهايي که آن موقع ميکرد، توضيح ميداد و به نظر من بشدت اغتشاش و موضع غير منصفانه‌اي نسبت به ماهيت حزب کمونيست کارگري بيرون ميرفت. از دو سو به نظر من؛ يکي به اين معني که نان عمده است، آلترناتيو طبقات ديگر تمام شده است، فقط ما در صحنه سرنگوني‌طلبي مانده‌ايم، که البته رد کردن هر کدام از اينها سه دقيقه طول ميکشد. چرا فقط ما مانده‌ايم؟ مجاهد با همه يال و کوپالش در صحنه سرنگوني‌طلبي است، خود فرخ نگهدار در موضع سرنگوني‌طلبي است. بين کساني که گز کرده پاره ميکنند با کساني که ميخواهند جمهوري اسلامي را نگهدارند، بايد فرق گذاشت. مثل اين است که بگوييم حزب توده طرفدار سلطنت بود، چون تا يک روز قبل از قيام حاضر نشد به قيام بگويد قيام، و حاضر نشد بگويد انقلاب، و تا آخرش طرفدار شوراي سلطنت بود. آيا من و شما ميگفتيم که حزب توده از شعار سرنگوني رژيم شاه دست کشيده است؟ من و شما ميدانيم که اينها آرزو داشتند که رژيم شاه بالأخره يک روز ساقط بشود. طرف در اين مملکت سرنگوني‌طلب است، اِشکال سرنگوني ‌اى است که اينها دارند بر سرش با هم کلنجار ميروند. همه جامعه مدني‌چي‌ها سرنگوني طلبهايي هستند که فکر ميکنند آهسته آهسته آنقدر آخوند رقيق جاي آخوند غليظ را بگيرد که يک روزي بيمعني بشوند و بگذارند بروند. اينها گوشه‌هاي تئوريکي دارند که در نوبت بعدي به آن ميپردازم. ...

از نظر من اين بحث ]بحث پلنوم[ بايد به اينجا منجر بشود که اين آشفتگي تئوريکي که به دنبال اين بحثها مطرح شده است لااقل جواب بگيرند. من نميگويم حل بشوند، چون اين مواضع واقعي آدمهاست، بالاخره مواضعشان است. ولي بايد روش بشود که روش جلسه يا لااقل روش رهبري حزب ما در مقابل بحثهاي تئوريکي‌اي که اين بحث همراه خود آورد، چيست؟ نه در رابطه با خود شعار. خود شعار به نظر من يک زخمي شده است که يا بايد ترميم پيدا کند، يا لااقل بايد وقتي به سراغ اين شعار رفت که اين يال و کوپال را همراه نداشته نباشد. من شخصا احساس راحتي با اين شعار نميکنم.

رفيق حميد بعينه ديد که اين شعار تبديل شده است به اينکه شعار جمهوري سوسياليستي، بار ديگر پس از يک دوره سرگشتگي، يک دوره چپ و راست زدن، يک دوره تبديل شدن به يک حزب آکسيونيستي، بعد از يک دوره حزب جنبشها شدن، حزب کمونيست کارگري فوکوس خود را بازيافت، و رفت روي مسأله سوسياليسم! يعني طياره‌اي که پرواز کرده بود و وارد قلمرو سياست در جامعه شده بود، دوباره نشست و پارک کرد و سويچش را دادند دست تفکر فرقه‌اي و آمدند بيرون.

در يک جمعبندي از اين مباحثات  در همان جلسه حکمت ميگويد:

فکر کردم آخرين جمعبندي خودم را در يک چند دقيقه‌اي بگويم. وقتي من نوشته رفيق حميد را خواندم و همه رفقا گفتند همگي خوشحال شدند، اما من که همان وقت نوشته رفيق حميد را خواندم بشدت ناراحت شدم. خيلي هم ناراحت شدم، بخاطر اينکه قبلا تلفني نيّتش را به من گفته بود، خيلي خوشحال شدم، فکر کردم رفيق حميد دارد ميگويد که حزب وارد فازي ميشود که براي قدرت‌گيري در ايران قد عَلَم کُند و اين با گفتن يک حرف مشخص راجع به قدرت سياسي ممکن است. حکومت کارگري که برنامه عمل جنبش ماست، اما حزبي که ميخواهد قدرت را بگيرد بگويد ما ميخواهيم بياييم جمهوري سوسياليستي را تشکيل بدهيم. من گفتم اين ايده خيلي خوبي است. اوضاع ايران دارد باز ميشود و اين خيلي خوب است. اما نوشته حميد که آمد، بحث را بُرد روي شرايط ذهني و عيني و انقلابيگري طبقات ديگر. اين متدولوژي‌اي بود که من بيست سال پيش پشت سر گذاشته بودم و اصلا راجع به اين مقولات اينطوري فکر نميکردم. بيست سال است که لااقل اينطوري فکر نميکنم که گويا بايد نشان داد انقلاب شدني است تا انقلاب را بخواهم. يا اينکه ( گويا) بايد بدانم که برابري شدني است تا آنرا بخواهم. يا اينکه چون وقت آن رسيده است، آنرا ميخواهم. من هميشه معتقد بوده‌ام که اهدافي داريم که ميگوييم، تا شدني بشوند. به همين دليل بشدت ناراحت شدم. اين بحث رفيق حميد يک دنبالچه رو به عقب دارد. راستش در مکالمه تلفني هم اين در بحث رفيق حميد بود که همه ما را با سکولاريسم و مدرنيسم ميشناسند نه با سوسياليسم و يک چنين بحثي ما را ميگذارد جاي درست آن. من با چنين بحثي اصلا موافق نيستم. اين يک دليل ناراحتي من بود.

به يک معني اين بحث داشت به حزب يک نسبتي ميداد که عقب‌تر از آنچيزي است که خود حزب هست. داري ميگويي که حزب ما در شرايط فکري سال ٥٧ است، آنهم نه در موضع اتحاد مبارزان کمونيست، بلکه موضع رزمندگان. که حزب بايد شرايط عيني و ذهني و مرحله انقلاب ترسيم کند تا بتواند در اين جنبش که در حرکت است، چه ميخواهد بگويد و چه تصميمي بگيرد. من اصلا اين را قبول ندارم. بنابراين نوشته رفيق حميد به نظر من غلط بود. .... من خيلي وقت است حزب را اينطوري نميبينم، جامعه را اينطوري نميبينم، ما رابطه خود را با جامعه خيلي وقت است اينطوري نميبينيم. رابطه خودمان را با احزاب ديگر خيلي وقت است اينطوري نميبينيم. اگر همه‌شان هم انقلابي باشند، انقلابيگري خودمان را ترجيح ميدهيم. لازم نيست ثابت کنيم ديگران درمانده‌اند تا بگوييم نوبت ما رسيده است.

در نتيجه من بحث محتوايي و بحث متدولوژي با آن شعار داشتم. داشتيم فکر ميکرديم که حزب را به جلو ميبريم، در حالي که حزب داشت به خودش ترديد ميکرد. و آيا شما فکر نميکنيد حزبي که به خودش ترديد ميکند هرکس ديگري هم که ترديد دارد، به عنوان يک پرچم آن وسط نميآيد؟ [29]

در نامه شماره ۷ در مورد همين استدلال هاي حميد تقوائي ميگويد:

٭ به نظر من آلترناتيوهاى طبقات ديگر باطل نشده‌اند. هر رژيم غير اسلامى که پروسه صلح خاورميانه را قبول کند، تروريسم اسلامى را محکوم کند، به طور يکجانبه و بدون قيد و شرط خواهان رابطه با آمريکا بشود و بتواند ايران را از نظر اقتصادى و سياسى به جامعه بين‌المللى متصل کند، در صورتى که ثبات سياسى داشته باشد، که اين آخرى شرطى است که براى همه آلترناتيوها از جمله جمهورى سوسياليستى صادق است، ميتواند چندين سال رشد سريع اقتصادى را ببار بياورد. چرا؟ اولا، اينکه اقتصاد ايران زير ظرفيت کار ميکند و اين ظرفيت عاطل با نفس شروع مناسبات تجارى و سرمايه‌گذارى عادى‌تر ميتواند سريعا بکار بيفتد. ثانيا، شادابى عمومى ناشى از سرنگونى رژيم اسلامى و احساس پيروزى در بين بخشهاى وسيعى از مردم، يک فاکتور تعيين کننده اقتصادى است. ثالثا، ورود سرمايه‌هاى خارجى و از آن مهمتر سرمايه خارج شده "ايرانى".

٭ به نظر من درست نيست که احزاب و نيروهاى سياسى طبقات ديگر از هر نوع انقلابيگرى دست شسته‌اند و کنار رژيم و مقابل مردمند. حتى اگر باشند، نفس پروسه سرنگونى اين تصوير را مجددا عوض ميکند. نه فقط همين الان بخش زيادى از احزاب غير کارگرى و ضد کارگرى سرنگون طلبند، بلکه همين خاتمى‌چى‌هاى امروزى به موقع تماما سرنگونى طلب خواهند شد. به نظر من خاتمى‌چى‌گرى اغلب اينها اتفاقا از سر "سرنگونى طلبى مسالمت‌آميز" اينهاست. بخش اعظم اين احزاب را در روزهاى سقوط رژيم در کنار رژيم نخواهيد يافت. اتفاقا بايد مواظب بود در جريان خلع سلاح رژيم از ما بيشتر تفنگ نگيرند. در مورد انقلابيگرى هم به نظر من ابهام هست. به معنى "تاريخى طبقاتى" که اينها حتى اگر سرنگونى‌طلب بودند هم انقلابى نبودند، به معنى سياسى- عملى، يعنى خواست دگرگونى اساسى نظامى که هست، يعنى نظام جمهورى اسلامى و ولايت فقيه، خيلى‌ها "انقلابيگرى‌شان" دست نخورده است و حتى تقويت شده است....

آيا اين ملاحظات من را کمتر "سوسياليست فورى" و کمتر معتقد به ضرورت "جايگزينى" گذاشتن جمهورى سوسياليستى بجاى رژيم اسلامى ميکند؟ به نظر من خير. چون قبل از اين درجه کنکرت شدن و بدون ارجاع به حال و هواى طبقات ديگر، ما اين فوريت را در برنامه حزب، برنامه عمل حزب عليه رژيم گنجانده بوديم. و اين ما را به مسأله متد ميرساند:

به نظر من، عليرغم اطمينان خاطرى که حميد ميدهد، اگر شما داريد شعارتان را بر مبناى مقدمات نظرى و مشاهدات تاريخى معينى طرح ميکنيد، آنوقت صدق نکردن آن مقدمات و مشاهدات قطعا از نظر منطقى بايد پايه آن شعار را سست کند. اينجاست که من ميگويم اين مقدمه چينى، زائد و نادرست است. فوريت سوسياليسم ما نه از مشاهداتى از اوضاع کنونى ايران، بلکه از مشاهده حاکميت سرمايه و عصر ما درآمده است."[30]

منصور حکمت در نامه اي که در مورد مصاحبه حميد تقوائي با نشريه انترناسيونال در مورد شعار انقلاب سوسياليستي نوشت همين التقاط  نظري حميد تقوائي ميان سرنگوني، انقلاب و انقلاب سوسياليستي را مورد نقد قرار داد[31].

جدال ميان کمونيسم و چپ سنتي، جدال ميان خط حکمت و مارکسيسم انقلابي در حزب کمونيست کارگري از همين مقطع به شدت حاد شد. تمام جلسات دفتر سياسي و کميته مرکزي و جلسات اجرائي در رهبري حزب مملو از درگيري ميان اين دو سنت و اين دو خط است. جاي تاسف است که با مرگ منصور حکمت از نظر تاريخ نگاران رهبري جديد حزب کمونيست کارگري آن دعوا "ناگهان" تمام شد و دعواي کاذب ميان "چپ" و "راست" به موضوعي تبديل شد که حزب را دو شقه کرد. گفتيم که اين توضيح رهبري حزب کمونيست کارگري مخالف ابتدائي ترين حکم مارکسيسم است. اين حکم ماترياليسم تاريخي ميگويد تاريخ پديده اي پيوسته است که ناگهان شروع و ناگهان تمام نميشود و تاريخ مبارزه سياسي، تاريخ مبارزه عقايد نيست، تاريخ رو در روئي طبقات است که از کانال جنبش هاي مختلف اجتماعي در مقابل هم مي ايستند. همه اينها در تاريخ نگاري رهبري جديد حزب کمونيست کارگري کنار گذاشته شد. به عکس تصويري که چپ سنتي ميدهد آنچه که در واقعيت در حزب کمونيست کارگري اتفاق افتاد اين بود که در حزب کمونيست کارگري همان کشمکش ميان خط حکمت و چپ سنتي ادامه يافت با اين تفاوت که چپ سنتي در غياب حکمت به خط او عنوان راست را داد. در اين تاريخ بازنويسي شده و سفارشي جدال ميان خط حکمت با چپ سنتي و مارکسيسم انقلابي انکار ميشود و يا به زير فرش روبيده ميشود و از آن هم بدتر کمونيسم کارگري حکمت ادامه "طبيعي" مارکسيسم انقلابي نمايانده ميشود. موضوعي که بارها و بارها مورد اعتراض منصور حکمت بود. بخش اعظم کتاب "تفاوت هاي ما" به توضيح تمايز بنيادين ميان مارکسيسم انقلابي و کمونيسم کارگري اختصاص دارد و ما قبلا نسبتا به تفصيل به آن اشاره کرديم. تاريخ نگاران رهبري جديد حزب کمونيست کارگري در واقع دارند تاريخ گذشته اين حزب را که در آن چپ سنتي و مارکسيسم انقلابي زير فشار دائم خط حکمت بود را عوض ميکنند.

همه شواهد نشان ميدهد که حزب کمونيست کارگري از روز اول ايجاد آن، خصلت ائتلافي و چند خطي داشت. يک خط آن کمونيسم منصور حکمت بود و خط ديگر مارکسيسم انقلابي و چپ سنتي. اين حکم به شهادت تاريخ اين حزب، به شهادت آنچه که خود منصور حکمت بارها و بارها اظهار کرده است،  به شهادت آنچه که اتفاق افتاد، به شهادت اسناد، به شهادت همه جلسات پلنوم هاي کميته مرکزي، جلسات دفتر سياسي و هيات دبيران آن، در همه لحظات اين حزب و در همه جزئيات آن از سياست تا مقررات اداري حزب قابل مشاهده است. عرصه اين کشمکش تنها سياست بلاواسطه نبوده است، مدرنيسم حزبي، ساختن حزب در خارج کشور و بحث خانه هاي حزب،  بحث ساختار حزب در داخل کشور، اهميت مقررات و موازين سازماني، قرار هاي پلنوم ۱۰، و مقاومت و سنگيني حزب در مقابل اين تلاش ها منطق واقعي ديناميسم دروني حزب کمونيسم کارگري بود. خط چپ سنتي مستمر در مقابل اين تغييرات مقاومت ميکرد. يک پايه لايتجزاي لنينيسم و خط حکمت تحزب کمونيستي و اهميت ساختن يک ماشين مدرن رزمنده با ديسيپلين حزبي در مقابل سازماندهي جنبشي است.

جاي ديگري توضيح داده ام که يک مشخصه منشويک ها و منشويسم سازمان دادن جنبشي در مقابل سازماندهي حزبي است[32]. رهبري و بدنه حزب کمونيست کارگري بطرز عجيبي در مقابل نياز به سازمان، ديسيپلين، مقررات، روتين ها، استاندارد کردن نهاد ها و روش هاي حزب مقاومت ميکرد. در حزب کمونيست کارگري تب آکسيونيسم و سازماندهي جنبشي، استاندارد هاي سازمان حزب را حتي تا دوره پيش از حزب کمونيست ايران عقب برد. در حزب کمونيست کارگري ايران، عليرغم همه دوره هاي آموزشي، همه مقررات، همه نقد ها و فشارهاي خط حکمت درست به دليل وجود همين سنت چپ ما صاحب يک حزب سياسي و با ديسپلين نشديم. و اين نشان دهنده قدرت چپ سنتي و عادات و نرم هاي اين سنت در حزب کمونيست کارگري ايران است. بحث من بر سر افراد نيست. بحث بر سر يک سنت، يک استاندارد و يک توقع و يک افق از کار حزبي است که مطلقا ربطي به کمونيسم لنين و يا خط حکمت ندارد، و به شهادت اسناد هم لنين و هم حکمت تا آنجا که قدرت داشتند با اين نوع تلقي از تحزب در افتادند. اين تلقي از تحزب سياسي بستر عمومي در حزب کمونيست کارگري ايران بود و متاسفانه هنوزهم  ما نود درصد اين سنت ها و اين  عادات را در حزب حکمتيست با خود حمل ميکنيم.

روي ديگر اين سنت چپ را در نوشته هاي انشائي صرفا فقط براي اعلام نظر و نه تغيير نظر ديگران، براي دق دلي خالي کردن و نه براي جلب توجه جامعه هم ميتوان ديد. در اين سنت آکسيون موضوع است و نه تغيير جامعه، سازمان دادن، قدرتمند کردن طبقه. در اين سنت است که مبارزه سياسي عبارت از حضور در جنگ هاي خاص اجتماعي و در جدل هاي فکري جامعه  و تامين پيروزي براي کمونيسم نيست. اين سننتي است که جامعه برايش مکان محوري را ندارد، دخالت کردن و تغيير دادن اصل نيست. اصل بر اعلام موضع و صدور فتواهاي تئوريک است.

براي اين سنت ضروري نيست که طبقه کارگر را متوجه کند که عليرغم تمام منفعتي که اين طبقه در برابري زن و مرد، در جدائي مذهب از دولت، در تامين بيمه بيکاري و غيره دارد، اگر همه اينها هم متحقق شوند باز کارگر و سرمايه دار در جامعه باقي ميماند. ضروري نمي بيند که به کارگر بگويد که به انقلاب يک انقلاب سوسياليستي احتياج هست  در نتيجه  بايد تحول کنوني را به تخته پرش به آن انقلاب تبديل کنيم. اينها در سيستم چپ سنتي لازم نيستند. جدال اين دو سنت در تمام لحظات زندگي سياسي و تشکيلاتي حزب کمونيست کارگري وجود دارد. و بلاواسطه ترين معني از دست دادن منصور حکمت تغيير تناسب قوا در اين جدال سياسي جاري در حزب بود.

بر اين متن است که ميگوئيم از دست رفتن منصور حکمت براي حزب کمونيست کارگري و براي سياست کمونيستي در ايران، بيش از يک رويداد عاطفي و تشکيلاتي يک اتفاق سياسي است. خود منصور حکمت در دوران بيماري به آذر مدرسي (رئيس هيات دبيران وقت در حزب) مينويسد:

از نظر سياسي به نظر من کميته مرکزي حزب، عليرغم همه ابراز نگراني‌هاي جدي، هنوز صورت مسأله سرنوشت حزب در غياب نادر را هم بدرستي براي خود طرح نکرده است. همه دارند تشکيلاتي فکر ميکنند. اينکه کدام فرد يا ترکيب افراد ميتواند پست ليدر را تحويل بگيرد. سؤال اما اينست که در غياب نادر چه کاري و چه مشخصات و ابعادي از وجود حزب و جنبش ما لطمه ميخورد و به خطر ميافتد و چطور ميشود اين حفره‌ها را پُر کرد. کسي، تا آنجا من ميفهمم، هنوز در يک بُعد سياسي و در قامت رهبر يک حزب و يک جنبش به نقطه عطف مهمي که حزب ممکن است با حذف نادر در آن قرار بگيرد فکر نکرده و در جستجوي پاسخي نيست.

ميگويد رهبري حزب هنوز به عوارض سياسي از دست دادن نادر فکر نکرده است. بحث ما با رهبري جديد حزب کمونيست کارگري اين بود که عوارض سياسي از دست دادن منصور حکمت را بايد ديد. و اين معني سياسي بايد با گذشته و تاريخ کشمکش هاي اين حزب پيوسته باشد، در ادامه آنچه باشد که جريان داشته است و نه يک "داستان تازه" کپي شده از روي نسخه هاي پوسيده چپ سنتي و اردوگاهي.

به نوبه خود من در سخنراني در پلنوم ۱٦ حزب کمونيست کارگري تحت عنوان "حزب کمونيست کارگري بعد از منصور حکمت"  تلاش کردم توجه را به معني سياسي از دست دادن منصور حکمت در متن آن حزبي که داشتيم و آن مبارزه اي که در زمان خود حکمت در جريان بود جلب کنم. آنجا از جمله گفتم:

سوالات جدي از ما ميکنند. حزب بعد از منصور حکمت کجا ميرود؟ ميخواهد قدرت سياسي را بگيرد؟ اشتهاي آنرا دارد؟ شتاب و جسارت دوره منصور حکمت را از خود نشان ميدهد؟ تيز بيني و ژرف انديشي منصور حکمت را از خود نشان خواهد داد؟ ميپرسند انسجام دروني حزب چه ميشود؟ چند پارچه نميشويد؟ انسجام دروني حزب کمونيست کارگري مساله دروني ما نيست. مساله يک جنبش و مساله‌اي اجتماعي است. حتي مساله مخالفينش است.

از ما ميپرسند مارکسيسم ‌تان کو؟ چه کساني از مارکسيسم دفاع خواهند کرد؟ ميپرسند حزب کمونيست کارگري به حزبي منتظر فرصت تبديل خواهد شد يا حزبي خواهد ماند که مثل دوره منصور حکمت فرصت‌ها را ميساخت؟ آيا تبديل به يک حزب متوسط ‌الحالي نخواهيد شد که منتظر فرج است؟ راديکال است تظاهرات ميکند، انساني است، ضد ناسيوناليسم و ضد مذهب است و کمونيسم را ميخواهد. اما اين تنها يک وجه حزب منصور حکمت بود. منصور حکمت و حزب اش حال را تغيير ميدادند و آينده را شکل ميدادند. منصور حکمت قبل از هر چيز سازنده فرصت‌ها بود. آيا حزب کمونيست کارگري چنين حزبي باقي خواهد ماند؟ حزب کمونيست کارگري آيا کماکان فرصت ها را ميسازد؟ اين حزبي بود که کنفرانس برلين را خلق کرد؛ بدون حزب کمونيست کارگري کنفرانس برلين نبود.

حزب کمونيست کارگري با بحث حزب و جامعه، حزب و قدرت سياسي، حزب و شخصيت‌ها فرصت ايفاي نقش براي کمونيسم در جامعه را خلق کرد. منتظر باز شدن فضا نماند. با طيف وسيعي از کادرهاي کمونيست اين فرصت را براي کمونيسم خلق کرد. اينها نقاط قدرت اين حزب است اما با نبود منصور حکمت ادامه آنها در هاله‌اي از ابهام قرار ميگيرند. اين سوالات تنها از يک جمع کوچک بالاي حزب نيست. رهبري حزب کمونيست کارگري امروز در اينجا نشسته است و جامعه اين سوالات را در مقابل آن قرار داده است. بايد به آنها پاسخ دهد.

...

جامعه را بايد قانع کرد که اين حزب از آن تئوري، از آن سياست، از آن اشتها، از آن آرمان، از آن تصوير، از آن بزرگ بيني، از آن تلاش و از آن نقش قدم عقب نگذاشته است. پاسخ اينها از بيرون روشن نيست هرچند که در درون خود ابهامي نسبت به اينها نداشته باشيم. اين مصافي است که امروز در مقابل رهبري حزب کمونيست کارگري و کادرهايش باز شده است، بايد از آن پيروز بيرون بيايد. فرصت زيادي هم براي اين کار نداريم که نشان دهيم همان حزبي هستيم که قبلا بوديم. با از دست دادن اين فرصت تلاش به مراتب بزرگتري براي برگرداندن حزب کمونيست کارگري به موقعيت کنوني آن لازم خواهد بود"[33]

ما به حفره هائي که در مقابل حزب در فقدان حکمت دهان باز کرده بود پرداختيم و آن پلنوم در اين مورد حرف نزد، توجه کسان زيادي را جلب نکرد يا اصلا چنين حفره هائي را نميديدند. اما قدرت بينائي سياسي ما  را بيش از هر چيز سنت و افقي که صاحب آن هستيم تعيين ميکند نه بدفهمي هاي نظري.

فصل هفتم – جنبش سرنگوني و پوپوليسم وارونه – دوره دوم

از دست دادن منصور حکمت براي حزب کمونيست کارگري يک زلزله به تمام معني بود. گذشته از ابعاد عاطفي قضيه که همه را بلا استثنا در برگرفته بود، اين زلزله ويراني هاي سياسي زيادي را برجاي گذاشت. اين زلزله با يک اتفاق سياسي و اجتماعي ديگر همراه شد که حزب را نيازمند اتخاذ تاکتيک هاي جديد در مقابل مسائل جديد ميکرد. اگر اين رويداد هاي سياسي نبود و اگر اوضاع سياسي جامعه همان بود که قبلا بود شايد روال اتفاقات درون حزب هم اين شکل حاد را بخود نمي گرفت.

وضع جديد قطعي شدن شکست دو خرداد بمثابه يک پديده اجتماعي و تبديل شدن سرنگوني طلبي به بستر اصلي مبارزه با جمهوري اسلامي بود. اين تغيير را در جاي ديگري مفصل توضيح داده ايم اما اينجا همين قدر بگويم که با بي خاصيت شدن دو خرداد، ضديت با دو خرداد هم بي خاصيت ميشود. جامعه انتخاب سياسي اش به انتخاب يکي از دو صف اصلي در درون جنبش سرنگوني، يعني پرچم چپ يا پرچم راست تبديل ميشود. ضديت با دو خرداد ديگر هويت متمايز کننده اي نيست. خصوصيت عمومي جنبش در حال جريان است. حزب کمونيست کارگري ميبايست معني خود از سرنگوني را بدست ميداد و سعي ميکرد جامعه را حول آن پلاريزه کند. منصور حکمت خود در استقبال از اين شرايط مکررا در بحث هاي شفاهي به وجود يک خلا در تاکتيک حزب اشاره ميکرد. ميگفت طرف مقابل ما با شعار رفراندم  به اين جنبش موجود يک معني پيروزي و يا راه پيروزي نشان ميدهد.  راهي را در مقابل جامعه قرار ميدهد  که حرکت براي سرنگوني جمهوري اسلامي ميتواند پيروزي خود را با آن تداعي کند و با تحقق آن خود را پيروز احساس کند. هسته بحث "جنبش سلبي و جنبش اثباتي" که توسط منصور حکمت در حاشيه کنگره سوم حزب که در نقد حميد تقوائي ارائه شد همين بود[34]. از جمله منصور حکمت در اين سخنراني ميگويد:

مجاهد نميگويد مرگ بر جمهوري اسلامي، ميگويد مرگ بر حکومت آخوندي. بقول معروف در خيلي موارد در سلب، اثباتي نهفته است. اينکه شما تا کجا را ميخواهي نفي کني نشان ميدهد چه چيزي را ميخواهي عوض کني. واضح است که تصوير اثباتي تو بايد بالاي سر جامعه باشد. من ميخواهم بگويم که شعار روز جنگ، آن شعار هَل مَن مبارز طلبيدن و برويم به سمت پادگانها، بزنيد و بگيريد، نميخواهيم، رضايت نميدهيم و يا مثلا بگويند طبرزدي نوکر بي اختيار از اين در نميآيد که من آلترناتيوم را گفته‌ام. اين شعارها از اين در ميآيند که آنها ميخواهند سازش کنند تو نميخواهي، فقط از اين. يکي يکي سياستمدارهاي طبقات ديگر ميخواهند سازش کنند ولي تو نميخواهي. يکي يکي در حفظ وضع موجود آن روز ذينفع ميشوند ولي تو ذينفع نيستي. و اگر مردم هم ذينفع نباشند و حس کنند که ذينفع نيستند با تو ميآيند. يا تو بايد کاري بکني که حس کنند که ذينفع نيستند. به اين معني قبول ميکنم که هرچه جلوتر ميرويم و اوضاع آشفته‌تر باشد، دوز بيشتري از اينکه آلترناتيو چي هست را بايد وارد کنيم. بالاخره بين دو نيرو که هر دو طرفدار سرنگوني است مردم بايد انتخاب کنند.

تا وقتيکه دو خرداد هنوز در ميدان بود اين خلا در تاکتيک هاي حزب زياد نمايان نبود. اما با از ميان رفتن دوم خرداد جواب ندادن به ضرورت ارائه يک تعريف روشن از سرنگوني جمهوري اسلامي براي حزب مهلک بود. استنکاف از اين کار ما را به دنباله روي از بخش ديگر همين جنبش سرنگوني يعني ناسيوناليسم پرو غرب ميکشاند. اتفاقي که امروز براي حزب کمونيست کارگري افتاده است. با از ميدان به در رفتن دو خرداد و با توجه به صف بندي هاي موجود در جامعه ميبايست در مورد ابعاد اين جنبش سرنگوني و خصوصيات انقلابي که ميتواند حول آن شکل بگيرد قضاوت کرد و در مورد آن حکم داد. جنبش سرنگوني واقعا موجود مشخصات، نقاط قوت و بويژه محدوديت هاي خود را نشان داده بود و ميبايست پيروزي آن را از زاويه منفعت طبقه کارگر و بعنوان تخته پرش به انقلاب سوسياليستي تعريف کرد.

جلسه قبل توضيح دادم که در دوران هاي غير انقلابي يا در دوره هائي که تحرک انقلابي در جامعه نيست حکم دادن در مورد خصوصيت انقلاب آتي مرحله بندي کردن انقلاب است. اما از طرف ديگر وقتي اوضاع انقلابي ميشود و يا تحرک انقلابي بالا ميگيرد ديگر نداشتن چشم بصيرت تشخيص خصوصيت و دامنه برد اين تحرک انقلابي ما را  تماما دنباله رو اوضاع خواهد کرد. همين تشخيص و عدم تشخيص بخش مهمي از فاصله عظيم ميان متد لنينيسم و تروتسکيسم است. حرف زدن از خصوصيات و دامنه برد يک انقلاب بعد از آن انقلاب هنر نيست. هنر اين است که از قبل بتوانيم به استقبال آن برويم.

در بحث قبل توضيح دادم که چرا در برنامه دنياي بهتر بحثي از جمهوري دمکراتيک انقلابي نيست. جمهوري دمکراتيک انقلابي جوابي بود به انقلاب ۵۷. يک تاکتيک است و نه يک مرحله بندي انقلاب. هنگام نگارش برنامه دنياي بهتر چنين انقلابي در جريان نبود. اما وقتي انقلاب ديگري در حال شکل گيري است، وقتي اين انقلاب جنسيت خود را نشان داده است نديدن خصلت آن نابينايي سياسي يا تله ايسم و دنباله روي از اوضاع است. در جلسه قبل در اينمورد صحبت کرديم. همانطور که در انقلاب ۱۳۵۷ ايران وحدت کمونيستي به دنباله روي از اوضاع افتاد و منشويک ها در انقلاب ۱۹۰۵ و مارس ۱۹۱۷ به دنباله روي افتادند.

مشکل اين بود که اين سوال در موقعيت نامناسبي در مقابل حزب کمونيست کارگري قرار گرفت. اين سوال وقتي در مقابل ما قرار گرفت که متاسفانه منصور حکمت را نداشتيم. تلاش ما در پلنوم ۱٦(اولين پلنوم بعد از منصور حکمت) هم مطرح کردن همين سوال و تلاش براي جواب دادن به همين سوال بود. 

گفتم که نفس تحرک سياسي و عروج جنبش سرنگوني در جامعه ايران چپ سنتي را دوباره به حرکت در آورد. شکست دو خرداد تنها قطب نماي اين چپ يعني ضديت با دو خرداد را هم بي خاصيت کرد. و کشتي سرگردان اين چپ هر روز باد جديدي را به بادبان انقلاب سردرگم خود انداخت.

از اين شاخ به آن شاخ جستن ها و هيچ بحثي را به انتها نرساندن يکي از خصوصيات اين چپ بود و هست. بحث "حزب و انقلاب" براي کنار زدن بحث حزب و قدرت سياسي از جانب حميد تقوائي و هم نظرانش مطرح شد، و اين بحث با اولين برخورد انتقادي بايگاني شد. شعار "زنده باد شورا" درست با همان استدلال هاي بحث "جمهوري سوسياليستي" مطرح شد و با نقد ما ظاهرا بايگاني شد. اعلام شد که "انقلاب ما را فراميخواند" و کنگره چهارم کنگره انقلاب است و وقتي پرسيديم  کدام انقلاب؟ شما خواستار چه انقلابي هستيد؟ اين که در جريان است انقلاب ما نيست، انگار کل فلسفه وجودي آنها به زير سوال رفت و با فرياد "وا انقلابا" با اتکا به يک پوپوليسم عقب مانده در سطح سياسي و سنت هاي فرقه اي ترين چپ ممکن در سطح فکري و تشکيلاتي و بالاخره با يک انقلاب ايدئولوژيک به جنگ ما آمدند. سوسياليسمِ براي اين سنت مثل هميشه سرنگوني است و وقتي ما با نقد اين جنبش سرنگوني و گذاشتن انگشت روي تمايز آن با انقلاب سوسياليستي به ميدان آمديم دنيا زير و رو شد. مداحان و کرنش کنندگان به جنش سرنگوني چپ شدند و ما منتقدين همين جنبش ظاهرا راست!!!  بايد هم همين طور ميبود. لابد براي کسي که تمام فلسفه زندگي سياسي اش در جنبش سرنگوني خلاصه ميشود سوسياليست ها راست به نظر ميرسند. همانطور که براي مجاهدين هم همه چيز جنبش سرنگوني است و بقيه که به هر اعتبار با اين داده مجاهد موافق نباشند راست هستند. اما اين دنياي پشت رو شده، دنياي وارونه شده  پوپوليسم سال ۲۰۰۲ است.

پوپوليسم چپ سنتي در سال ۵۷ در حول جنبش سرنگوني رژيم شاه شکل گرفته بود. در اين پوپوليسم سرنگوني رژيم که بخشي از بورژوازي در آن شريک بود مساوي سوسياليسم گرفته ميشد. قرار بود با يک انقلاب همگاني (انقلاب خلقي) حکومت سرمايه داري سرنگون شود[35]  سنت بورژوائي که آن دوره افق اين جنبش را تامين ميکرد ضد غربي بود و پوپوليسم ۵۷ هم به تبع آن ضد غربي، آل احمديست و ضد امپرياليست بود. پوپوليسم امروز هم در اساس همان رابطه را با جنبش سرنگوني دارد. اما افق بورژوائي در اين جنبش غرب گرا است. پوپوليسم ما هم امروز غرب گرا و مدرنيست است  و به اين دليل سر از حمايت از فرخوان هاي جريان هخا، و يا ديدن جنبه مثبت در تحرکات ناسيوناليست هاي ترک و کرد (که آنها هم ضد رژيمي و سرنگوني طلب هستند) و بالاخره تزلزل و اغتشاش فکري در مقابل سياست هاي آمريکا (که آنها سرنگوني طلب است) سر در مي آورد.

براي اينکه مشخصات اين پوپوليسم را بشناسيد بايد به جامعه نگاه کنيد. وارونگي يا سر و ته بودن پوپوليسم ۲۰۰۲ محصول جابجائي سنت ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني با سنت ناسيوناليسم جهان سومي ضد امپرياليست در فضاي سياسي و اجتماعي ايران است.

اجازه بدهيد کمي روي اين نکته مکث کنيم. در ايران جنبش يا يک حرکتي در حال تپش است. همه تپش اين جنبش را احساس ميکنند. به عنوان کمونيست فورا بايد از خود پرسيد که اين جنبش چه ميخواهد و پرچم مطالبه ماگزيمال آن در شرايط کنوني چيست؟ متوجه ميشويم که جنبشي است که خواستار برابري حقوق زن و مرد است، جنبشي است که خواستار خلاصي فرهنگي است، جنبشي است که ميخواهد ايران مدرن و غربي بشود، جنبشي است که ميخواهد دست آخوند را از حکومت کوتاه کند،  جنبشي است که ميخواهد جوان راحت تر زندگي کند و قيد و بند فرهنگي و دخالت در زندگي خصوصي کم شود، جنبشي است که در بهترين حالت ميخواهد ساعت کار کارگر کم شود و بيمه بيکاري هم بگيرد. کمونيست ها و طبقه کارگر بايد رابطه خود را با اين جنبش تعريف کنند. به اعتقاد ما بايد گفت با همه منفعتي که ما در اين جنبش داريم اين جنبش تمام خواست هاي ما را منعکس نميکند در نتيجه در تمايز از ساير سنت ها و نيروهائي که اين جنبش تمام آرمان شان را نمايندگي ميکند، براي ما اين جنبش نقطه شروع انقلاب خودمان، انقلاب سوسياليستي است. از نظر ما اگر کمونيست ها و طبقه کارگر تلاش نکنند که رهبري اين جنبش را بدست بگيرند بزرگترين خطاي سياسي را کرده اند. تحقق اين خواست ها بيش از هر کس به نفع طبقه کارگر است. سنديکاليست و آکادميستي که کارگر و کمونيست را از انجام اين امر باز ميدارد و به هر دليل ميگويد کارگران و کمونيست ها نبايد رهبري اين جنبش را بدست بگيرند، آينده طبقه کارگر و انقلاب سوسياليستي را پيش فروش کرده اند. اين برخورد تيپيکي است که به نام منشويسم شناخته شده است[36].  

از طرف ديگر اما، اگر شما يک کارگر يا فعال کمونيست باشيد موظف هستيد که به طبقه خود و به جامعه بگويد و توضيح دهيد که اگر اين جنبش به همه اهداف خود هم برسد باز سرمايه داري سر جاي خود هست، باز کارگر استثمار ميشود باز هم بيکاري و فقر وجود خواهد داشت بازهم ديکتاتوري بورژوازي بجاي خود باقي است و در نتيجه باز هم جنبش سوسياليستي ما بايد عليه وضع موجود انقلاب کند. در نتيجه براي ما اين جنبش بيش از هر چيز تخته پرش بلاواسطه به يک انقلاب سوسياليستي است.  در نتيجه بحث براي ما اين خواهد شد که اين جنبش موجود بايد به چه نوعي از پيروزي برسد که انقلاب بعدي را براي ما ساده تر و سر راست تر و بي درد تر و سريع تر بکند. اگر ما اين پيروزي را تعريف نکنيم، اگر خصلت گذراي اين پيروزي را نشناسيم و اگر طبقه کارگر را براي گذار بلاواسطه به يک انقلاب سوسياليستي به لحاظ  فکري و عملي آماده نکنيم به سرنوشت سال ۵۷ دچار ميشويم. بايد طبقه کارگر را براي انقلاب واقعي بعد از سرنگوني آماده کرد. عدم انجام اين کار عملا طبقه کارگر را در محدوده يک افق بورژوائي، گيرم راديکال، محدود ميکند. خصلت بورژوائي پوپوليسم هم دقيقا در همين محدوديت است. شرط پيروزي انقلاب سوسياليستي اينست که طبقه کارگر عميقا و قاطعانه تمايز خود  از اين راديکاليسم خرده بورژوائي را درک کند.

تشخيص اين دو برخورد به جنبش موجود فاصله ميان يک انقلابي کمونيست و يک راديکال خرده بورژوا را نشان ميدهد. تشخيص فاصله ميان يک کمونيست و يک ناسيوناليست ميليتانت است. تشخيص فاصله جنبش کمونيستي با جنبش سرنگوني است. کسي که اين تفاوت ها را تشخيص ندهد در واقع متوجه فرق سوسياليسم با سرنگوني نيست و بنا به تعريف بايد براي توضيح اين اغتشاش جنبشي به اغتشاش تئوريک احتياج پيدا ميکند و ايده هاي پوپوليستي که عوضي گرفتن يک جنبش همگاني با يک جنبش طبقاتي کارگري را توجيه ميکند لازم ميشوند. اين بينش بجاي اينکه جنبش موجود را به زير پرچم کمونيسم طبقه کارگر بکشاند، طبقه کارگر را در يک فضاي مه آلود فکري و در يک اغتشاش تئوريک به زير پرچم جنبش موجود ميبرد.

رابطه ميان اين پوپوليسم، که امروز حزب کمونيست کارگري نماينده آن است، با ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني درست مثل رابطه پوپوليسم شرق زده سال ۵۷ است با جبهه ملي، با "الهيات رهائي بخش" و با آل احمد و شرکايش. چريک فدائي - خط احمدزاده ترکش ميليتانت جبهه ملي بود، چريک فدائي - خط جزني ترکش ميليتانت حزب توده و مجاهدين خلق جناح ميليتانت نهضت آزادي. پوپوليسم امروز حزب کمونيست کارگري هم همين نوع رابطه را با ناسيوناليسم عظمت طلب پرو غرب ايراني دارد.

 سال ۵۷ جنبش انتقادي بورژوائي ضد امپرياليست، شرق زده، آل احمديست و نيمه مذهبي بود و پوپوليسم ۵۷ هم همين خاصيت ها را داشت، امروز، بعد از پيروزي بازار و شکست سوسياليسم اردوگاهي، بعد از شکست مدل هاي توسعه سنتي ناسيوناليسم ضد امپرياليستي و بعد از تجربه جمهوري اسلامي ضد امپرياليست، جنبش اعتراضي بورژوازي مدرنيست، غير مذهبي، و پرو غرب است. سال ۵۷ جنبشي که جبهه ملي و نهضت آزادي نماينده آن بودند اپوزيسيون بود و جنبشي که سلطنت پهلوي نماينده آن بود در اپوزيسيون. امروز وضع برعکس شده است. رضا پهلوي در اپوزيسيون است و مخلوط ناسيوناليسم ضد امپرياليستي و "الهيات رهائي بخش" در پوزيسيون. پوپوليسم هم که هميشه انعکاس ميليتانت اعتراض بورژوائي در جامعه است به طبع اين وضع پشت و رو شده است. حزب کمونيست کارگري و رهبري جديد آن امروز همين وارونگي را نمايندگي ميکنند. همانطور که اين نقش را پيکار و رزمندگان و مارکسيسم انقلابي، با انگيزه هاي خوب و با همه رزمندگي و به کرات قهرماني خود در مقابل جمهوري اسلامي ايفا کردند. تفاوت ميان پيکار، رزمندگان و راه کارگر با رهبري جديد حزب کمونيست کارگري ناشي از تفاوت ميان خصوصيات اعتراض بورژوائي در سال ۵۷ و دوره کنوني است. اما وجه مشترکشان اينست که همگي اين جريانات ميخواستند يا ميخواهند انقلاب سوسياليستي و رابطه کار و سرمايه را از خلال يک جنبش همگاني حل و فصل کنند که در بحث کمونيست ها و انقلاب مفصل در اين باره صحبت کرديم.

در يک بحث در جلسه دفتر سياسي وقتي که ما توضيح داديم  که در تمايز از حرکت براي سرنگوني جمهوري اسلامي در تحرک سوسياليستي بورژوازي و بخش هاي مهمي از خرده بورژوازي دنبال پرچم سوسياليسم نمي آيد عليه آن اسلحه بدست ميگيرند و از انقلاب سوسياليستي رم ميکنند، مخالفين ما شروع به دفاع از همراهي تا به آخر همه مردم با انقلاب سوسياليستي کردند و اين دفاع در واقع عمق پوپوليسم آنها را نشان ميداد. ادعاي همراهي همه مردم با انقلاب سوسياليستي فريب آشکار طبقه کارگر است. اين سنت بجاي اينکه کمونيست ها و طبقه کارگر را براي انقلاب بعدي که در آن بورژوا و خرده بورژوا عليه اش اسلحه  بر ميدارند آماده کند، از مداحي قابليت همراهي عمومي مردم و از جمله بورژوازي با انقلاب سوسياليستي سر در مي آورد. پشت کل کمپين کورش مدرسي گفته "سوسياليسم رم ميدهد" مغشوش کردن همين واقعيت ساده کمونيستي است. و تذکري که در جلسه دفتر سياسي به اين پوپوليست هاي جديد داده شد.   

وقتي با اين ديد به رهبري حزب کمونيست کارگري نگاه کنيد، نقطه لغزش هاي تيپيک را ميبينيد. در مقابل مضرات حمله آمريکا به ايران متزلزل است. ادعا ميکند ضمن محکوم کردن اين حمله، از اين حمله براي سازمان دادن انقلاب سوسياليستي استفاده ميکند. اعلام ميکند که پايه اسلام سياسي بورژوازي عرب است و مستقيما ضديت با اسلام را به ضد عرب بودن وصل ميکند.اعلام ميکند  عراق توسط آمريکا اشغال نشده است. اشغالي اعلام کردن عراق و سازمان دادن و تشويق مقاومت در مقابل اشغال همکاري با اسلامي ها است. اين سنت کمونيست هاي عراق را در انتظار نيروهاي بين المللي بي وظيفه ميکند و بزرگترين خدمت را به اسلام سياسي و آمريکا ميکند. و تلاش ما و کمونيست هاي عراق و فعاليت کنگره آزادي عراق را محکوم ميکند.

لغزش ديگر برخورد اين خط به انتخاب احمدي نژاد بود. فورا اعلام کردند که تقلب شده است، کودتا کردند و غيره و رفتند پشت تئوري دفاع از هاشمي رفسنجاني در مقابل احمدي نژاد. اين موضع مشترک کل اپوزيسيون ناسيوناليست طرفدار غرب از رضا پهلوي تا مهدي خانبابا بود. همه همين موضع را گرفتند. ظاهرا اگر کس ديگري از دو خرداد يا رفسنجاني سر از صندوق ها در مي آوردند کودتا يا تقلب نبود! ديدن همين لغزش ها بايد به اندازه کافي در رابطه با شباهت شان به مواضع اپوزيسيون ناسيوناليست پرو غرب گويا باشد. بحث بر سر انگيزه يا عقايد نيست. بحث بر سر افق هاي جنبشي است. فراخوان هخا به تظاهرات عليه جمهوري اسلامي با يک پرچم اولترا راست ناسيوناليستي در سال گذشته با  فراخوان هادي غفاري به تظاهرات با پرچم اسلامي در سال ۵۷ تفاوتي ندارد. آن زمان چپ سنتي به هادي غفاري سمپاتي داشت و در تظاهرات او شرکت ميکرد امروز چپ سنتي به هخا سمپاتي دارد و در تظاهرات اش شرکت ميکند. در واقع آلرژي لازم به اين نيروي ارتجاعي را ندارد.

اگر لازم نباشد که انقلاب ديگري را سازمان دهيد و اگر لازم نباشد از انقلاب در حال جريان بعنوان تخته پرش به انقلاب ديگري استفاده کنيد و اگر انقلاب جاري همان کاري را بکند که شما ميخواهيد ديگر به حزب سازمانده و رهبر احتياجي نيست. و ميشود لاقيدانه حزب کمونيست کارگري را متلاشي کرد. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري در آنزمان تمام تلاش و سازش هاي ما براي حفظ حزب را عقب نشيني و برخورد ما از موضع ضعف گرفت. همانطور که گفته اند؛ امروز هم بدون آن حزب کمونيست کارگري، بدون ما، واقعا راحت تر هستند واقعا احساس قدرت بيشتري ميکنند، آرام تر ميخوابند. چون انتقادات خط حکمت به چپ سنتي به بيرون از حزب رانده شد و  فشار ما براي تامين پراتيک کمونيستي و ايجاد يک سازمان حزبي را از سر خود کم کردند. در جلسه به اصطلاح کنگره پنجم اين شادي و آسودگي را در گفتار و رفتار رهبران جديد اين حزب ميبينيد. واقعا فکر ميکنند انقلاب سوسياليستي همين است که آنها مشغول آن هستند. نقد منصور حکمت از حزب کمونيست کارگري حذف شد و جريان مورد نقد دست بالا پيدا کرد. اين مضمون رويداد دروني حزب کمونيست کارگري بر متن تاريخ واقعا موجود آن است.

آيا جدائي در حزب کمونيست کارگري سرنوشت محتوم بود. به اعتقاد من نه. خط و سنت ما به يک حزب سياسي محتاج است و ما تمام تلاش ممکن را براي نگاه داشتن آن حزب کرديم. جدائي در حزب کمونيست کارگري اجتناب ناپذير نبود. تجربه حزب کمونيست کارگري نشان ميدهد که در يک حزب کمونيستي مادام که هژموني سياسي با خط ما باشد امکان کنار هم ماندن و با هم کار کردن طيف وسيعي از نيروها و جريانات کمونيست هست. ما به حزب سياسي، حزبي که تعدد نظرات را تحمل کند و وحدت اراده را تضمين کند باور داريم و به آن نياز داريم. تجربه حزب کمونيست کارگري بار ديگر نشان ميدهد که تا وقتي ما، چه در دوره حکمت و چه بعد از آن دست بالا را داشتيم حزب را نگاه داشتيم و وقتي چپ سنتي دست بالا پيدا کرد حفظ وحدت تشکيلاتي و سياسي حزب بي اهميت شد. از نظر من آنچه که دست بالا پيداکردن چپ سنتي را تحميل کرد در نهايت ضعف خودآگاهي خط ما در حزب کمونيست کارگري بود که منصور حکمت خود در آخرين پلنومي که در آن شرکت داشت براي چندمين بار بر اين ضعف انگشت گذاشت. ناروشني بخش عمده رهبري و بدنه اين حزب نسبت به خصوصيات جنبشي اين چپ سنتي و تشخيص تمايز هاي خط حکمت با اين جريان به اين چپ امکان داد که کنترل را در حزب بدست بگيرد. امروز هم ضمانت پيشرفت ما تعميق اين خود آگاهي و واقعا حکمتيست کردن حزب حکمتيست است. نقد امروز ما را هم بايد دوباره در متن اين گفته مارکس قرار داد:

"... انقلابهاي پرولتري ... مدام از خود انتقاد ميکنند، پي در پي حرکت خود را متوقف ميسازند و به آنچه که انجام يافته بنظر ميرسد باز ميگردند تا بار ديگر آنرا از سر بگيرند، خصلت نيم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهاي اوليه خود را بيرحمانه به باد استهزا ميگيرند، دشمن خود را گويي فقط براي آن بزمين ميکوبند که از زمين نيروي تازه بگيرد و بار ديگر غول آسا عليه آنها قد برافرازد، در برابر هيولاي مبهم هدفهاي خويش آنقدر پس مينشينند تا سرانجام وضعي پديد آيد که هرگونه راه بازگشت آنها را قطع کند و خود زندگي با بانگ صولتمند اعلام دارد: گل همينجاست، همينجا برقص!" (مارکس هجدهم برومر لوئي بناپارت)   



توضيحات

[1]  - منظور سه سخنراني است که در سال ٢٠٠٥ انجمن مارکس – حکمت لندن توسط کورش مدرسي ايراد شد: کمونيست ها و انقلاب: منشويسم، بلشويسم، لنينيسم و حکمت ( ژوئيه ٢٠٠٥)،  حزب کمونيست کارگري؛ جريانات و تناقضات دروني آن (ژوئيه ٢۰۰۵)،  و انقلاب ايران و وظايف کمونيست ها (اوت ٢۰۰۵)،

[2]  - رک سخنراني منصور حکمت در پلنوم چهاردهم حزب لينک به بحث هاي پلنوم چهاردهم http://www.hekmatist.com/asnad.htm

[3]  - اشاره به کتاب سهيلا شريفي است

[4]  - اشاره به حمايت مستمر رهبري حزب کمونيست کارگري از شرکت مردم در تظاهرات هاي قومي مانند فراخوان هاي هخا، جبهه الحواز، ترک پرست ها در ماجراي کاريکاتور منتشر شده و .. است.

[5]  - منصور حکمت، "مباني کمونيسم کارگري – سمينار در انجمن مارکس لندن سال ٢٠٠٠"، ضميمه ١ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب کمونيست کارگري – حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦، صفحه ٤٣٧، تاکيد ها از ماست. همچنين ر ک به : http://hekmat.public-archive.net 

[6]  - همانجا، صفحه ٤٣١، تاکيد ها از ماست.

[7]  - رک نشريه حکمت شماره ١

[8]  - منصور حکمت، "مباني کمونيسم کارگري – سمينار در انجمن مارکس لندن سال ٢٠٠٠"، ضميمه ١ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب کمونيست کارگري – حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦، صفحه ٤٣١.
 همچنين ر ک به :
http://hekmat.public-archive.net

[9]  - منصور حکمت، "تفاوت هاي ما" نشريه بسوي سوسياليسم، شماره ٤ آبان ١٣٦٨، صفحه ٨١، منتخب آثار يک جلدي منصور حکمت، انتشارات حزب کمونيست کارگري - حکمتيست  صفحه ٨٨٨. تاکيد ها از ماست.
 همچنين ر ک به :
http://hekmat.public-archive.net

[10]  - همانجا صفحه ٨٥

[11]  - رک به مصوبات و مباحث کنگره دوم حزب کمونيست ايران در منتخب آثار يک جلدي منصور حکمت و همچنين در http://hekmat.public-archive.net و همينطور براي مباحث کنگره پنجم کومه له رجوع کنيد به جزوه جمع بندي مباحثات اين کنگره در سايت کورش مدرسي : http://206.220.209.205/Hekmatist/Koorosh/kongereh5komale.htm 

[12]  - در اين رابطه بايد به يک کتاب ديگر اشاره کنم.  اين کتاب  نوشته من و رحمان حسين زاده تحت عنوان "حزب کمونيست کارگري عراق – مصاف ها و چشم اندازها" است که در سال ١٩٩٦ (١٣٧٧) منتشر شد. اين کتاب حاوي تاريخ کومه له و حزب کمونيست و جريان کمونيسم کارگري است و سرنخ بسياري از بحث هاي امروز ما را دارد. از جمله بحثي داريم تحت عنوان حزب اجتماعي و حزب حاشيه اي که در آنجا تفاوت آدم مشهور را با رهبر سياسي توضيح ميدهد. تفاوتي که حدود ده سال بعد مجبور شديم براي رفقاي خود مان در حزب کمونيست کارگري دوباره توضيح دهيم که با هنرپيشگي سياسي نميشود انقلاب کرد. رهبر اجتماعي و حزب اجتماعي لازم داريد.  رک به:  http://koorosh-modaresi.com   

 

[13]  - کورش مدرسي و رحمان حسين زاده، "حزب کمونيست کارگري عراق؛ مصاف ها و چشم اندازها" انتشارات حزب کمونيست کارگري عراق، اوت ١٩٩٦ – همچنين ر ک  http://koorosh-modaresi.com

[14]  - مراجعه کنيد به منصور حکمت، سمينار اول کمونيسم کارگري منتخب آثار يک جلدي صفحه ٧٤٩ و کمونيسم کارگري و فعاليت حزب در کردستان، منتخب آثار يک جلدي صفحه ٧٩١

[15]  - جعفر شفيعي و کورش مدرسي، جمعبندي مباحث کنگره پنجم کو مه له، انتشارات کومه له ١٣٦٥، همچنين رک http://koorosh-modaresi.com

[16]  - منصور حکمت جمعبندي از مجادلات دروني اخير در تشکيلات کردستان آبان ١٣٦٨، منتخب آثار يک جلدي ص ٨٩٤

[17]  - منصور حکمت، تفاوت هاي ما، منتخب آثار يک جلدي صفحه ٨٦٣، تاکيد از ماست

[18]  - نامه سرگشاده خطاب به رفقاي چپ در کردستان– منتخب آثار يک جلدي صفحه ٩٠٢، تاکيد از خود منصور حکمت است

[19] - حوالي پلنوم شانزدهم کميته مرکزي حزب کمونيست ايران، کانون کمونيسم کارگري براي گسترش خود اقدام به مصاحبه با اکثر اعضاي مرکزيت آن روز حزب، از جمله من، عبدالله مهتدي و حميد تقوائي  گرفت. حاصل اين مصاحبه ها پيوستن رسمي من به کانون کمونيسم کارگري بود.

[20] - ما همين سياست و همين استدلال را در مقابل رهبري جديد حزب کمونيست کارگري در دوره بحران قرار داديم. گفتيم که اجتماعا نه ما ميتوانيم شما را تصفيه کنيم و نه شما ميتوانيد اين کار را بکنيد. اما آنها نه در دوره حزب کمونيست اصولا متوجه اين بحث بودند و نه در اين دوره آن را درک کردند. اگر جامعه و سنت هاي سياسي را تصوير نباشند اين استدلال پوچ به نظر ميرسد. که براي خط مارکسيسم انقلابي سنتي آن در هر دو مقطع اين بحث پوچ به نظر ميرسيد.

[21] - منصور حکمت، "ناسيوناليسم و رويدادهاي کردستان عراق- نقدي بر سه نوشته از رفيق عبدالله مهتدي" منتخب آثار يک جلدي، انتشارات حزب حکمتيست، صفحه ۱۰۱۲

[22] - منصور حکمت، منتخب آثار يک جلدي، انتشارات حزب حکمتيست، صفحه ۱۰۲۹

[23] - کمونيست، ارگان حزب کمونيست ايران، شماره ٦۳، مهر ۱۳۷۰ - خط تاکيد ها در متن اوليه نيست

[24]- گمان ميکنم نوار جلسات اين پلنوم به همت خسرو داور و ابراهيم عليزاده در سايت حزب کمونيست ايران قابل دسترس است.

[25] - ضميمه ۱ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب حکمتيست، صفحه ۴۰۷، - خط تاکيد و کلمه داخل کروشه از ماست. همچنين مراجع کنيد به http://hekmat.public-archive.net/fa/3595fa.html

[26]  - کورش مدرسي، تزهائي درباره مسئله حاکميت، نشريه مشعل، انتشارات داخلي کومه له، ۱۳٦۲، همينطور ر ک http://206.220.209.205/Hekmatist/Koorosh/hakemyat.htm  

[27]  - جعفر شفيعي – کورش مدرسي جمعبندي مباحث کنگره ۵ کومه له - ۱۳۶۵، همينطور ر ک  http://206.220.209.205/Hekmatist/Koorosh/kongereh5komale.htm

[28]  - مثلا مراجعه کنيد به نامه منصور حکمت در باره شعار جمهوري سوسياليستي در منتخب آثار منصور حکمت و همچنين در http://hekmat.public-archive.net/fa/3832fa.html

[29]  - منصور حکمت، بحث درباره شعار "جمهورى سوسياليستى ايران"، منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه ١، انتشارات حزب کمونيست کارگرى - حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦ - صفحات ٢٧٩ و ٢٩٤ – همينطور:

 http://hekmat.public-archive.net/fa/3941fa.html

[30]  - منصور حکمت، باز هم در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران، منتخب آثار (چاپ اول - ژوئن ٢٠٠٥) - صفحات ١٤٨٢ تا ١٤٨٤، همينطور http://hekmat.public-archive.net/fa/3832fa.html

[31]  - منصور حکمت، نامه به فاتح و حميد http://hekmat.public-archive.net/fa/3887fa.html

[32]  - کورش مدرسي، "منشويسم، بلشويسم و لنينيسم - بررسي تاريخ انقلاب روسيه، نشريه حکمت شماره  ۳  

[33]  - کورش مدرسي، "حزب کمونيست کارگري بعد از منصور حکمت، خلاصه سخنرانى در پلنوم ١٦ کميته مرکزي حزب، ١٦ اوت ٢٠٠٢، انترناسيونال هفتگى شماره ١٢١ - ٨ شهريور ١٣٨١ - ٣٠ اوت ٢٠٠٢، همينطور در نشريه حکمت شماره ۱ و http://www.hekmat.cc/No01/Unicode/H1-asnad_2.htm 

[34]  - منصور حکمت، جنبش سلبي - جنبش اثباتي، منتخب آثار يک جلدي، صفحات ١٥٧٩ تا ١٥٨٦ ، همچنين http://hekmat.public-archive.net/fa/3520fa.html

[35]  - منصور حکمت، رزمندگان و راه کارگر، جدال بر سر تحقق سوسياليسم خلقي

[36]  - ر ک کورش مدرسي، بلشويسم، منشويسم و لنينيسم در انقلاب روسيه