وقايع تبريز و «صورت مساله» آقاي براهني 

ايرج فرزاد 

آقاي براهني در مقاله: " صورت مسئله آذربايجان؟/ حل مسئله آذربايجان؟" به بهانه وقايع تبريز "تز"هائي را در باره زبان اداري و زبانهاي رايج در کشور طرح کرده است که بيان و دفاع از آنها نيازي به راه انداختن "جنبش" صدهزار نفري "فارسي زبان سگ است" را نداشت. يا به عبارت ديگر لازم نبود آقاي براهني منتظر عروج جنبش پاکسازي فارس زبانان بماند تا به راه حل "مساله آذربايجان" آنطور که در تبريز که ظاهرا به بهانه اعتراض به چاپ کاريکاتور مانا نيستاني در روزنامه ايران طرح شد، برسد. اما انگار تز و تئوري آقاي براهني با پراتيک و حرکتي که راه افتاد ارتباط تنگاتنگي با همديگر دارند.

آقاي براهني در سرتاپاي مقاله اش حتي يک کلمه در باره شعارهاي سراپا ارتجاعي و فاشيسم پان ترکيستي تظاهرات تبريز نميگويد، او نوشته است:

 

"بعضي ها صورت مسئله را فراموش كرده اند و حل آن را مي طلبند. بعضي ها مي خواهند صورت مسئله را عوض كنند تا حل مسئله ي عوضي را در برابر ما بگذارند. بعضي ها به مسئله، صورت آن، و حل آن كاري ندارند و مسائل ديگري را پيش مي كشند و راه حل مي دهند. آنچه فراموش مي شود و نبايد فراموش شود، دو مسئله ي بسيار اساسي است كه يكي جزيي است از يك كل؛ و ديگري خود كل است كه نه تنها آن جزء، بلكه اجزاي ديگري را هم در بر مي گيرد تا به يك كل تبديل شود. ولي هر جزء هم يك بار في نفسه مطرح است، و بار ديگر در كنار اجزاي ديگر، پيوسته با آنها، و حتي به عنوان نماد و نمودي فردي از كلي مجموع."

 

براهني در ادامه، ريشه اين تز اديبانه خود را به تاريخ ايران، ادبيات و شعر ايران و به سلطه "استعمار" فارس زبانان اصفهان و شيراز و "نيمه" تهران برميگرداند. دقت کنيد:

"احمد شاملو در شعري رسما از داشتن نام احمد، و نام خانوادگي شاملو ابراز نفرت مي كند، چرا كه اولي عربي است و دومي تركي، و دكتر جلال متيني كه مخالف احمد شاملو هم هست چنان شوونيسمي از خود نشان مي دهد كه همه ي بزرگان آذربايجان را خائن به ايران مي داند، و هرگز يادم نمي رود كه نادر نادرپور، وقتي كه در برابر منطق ادبي درمانده بود، رسما در مجله ي فردوسي، چهل سال پيش، در مقاله اي عليه من، مرا «درخت عرعر» خواند كه در آن زمان حتي داد نويسندگان خارج از كشور، به گمانم محمد عاصمي درآمد كه اين حس نژادپرستي تا كي بايد ادامه يابد!" و نيز:

"مسئله اين است: آذربايجاني بايد حق نوشتن، خواندن، تحصيل و تدريس به زبان مادري خود را داشته باشد. آذربايجان نيز حق دارد هويت خود را داشته باشد. آذربايجاني بايد مديريت منطقه خود را به درايت خود، به زبان خود داشته باشد. در غير اين صورت آذربايجاني هم ميهن شما نيست. مستعمره ي مناطق فارسي زبان است. مستعمره ي اصفهان و شيراز و نيمه ي فارس تهران است. اين يك مبارزه است، يك مبارزه. آذربايجاني مي گويد فرهنگ را از سلطه ي مطلق صاحبان يك زبان دربياوريد"

 

تا اينجا آقاي براهني يک پرسش اساسي را بي پاسخ گذاشته است. اگر چنين است، اگر اين سلطه استعماري اصفهان و شيراز و نيمه تهران، زبان مادري ايشان را چنان منکوب کرده است که به گفته رضا براهني حتي "مادر شاه"، که همزبان ايشان بوده است، خجالت کشيده است به زبان ترکي در دربار رضا شاه سخن بگويد، چه عواملي مانع شده اند که ايشان دور از دسترس اختناق "استعمار فارس" و در مملکت غرب، به جاي فرانسه و انگليسي، ترکي بخواند و استاد زبان ترکي بشود و مقاله و رساله و شعرش را به زبان ترکي بسرايد و به نثر در آورد؟!

چرا ايشان خود وقتي بحث از زبان است، سياسي و ايدئولوژيک ظاهر ميشود و زبان مادري ترکي را فقط براي مردم "عامي" ميخواهد و خود ميرود حتي وقتي درباره خصلت اساطيري زبان ترکي حرف ميزند، به فارسي و انگليسي و فرانسوي مينويسد و ميگويد؟ چه منفعتي در ميان است که آقاي براهني و کل جريانات شبه سکولار را واداشته است که چشم بر شعارهاي آشکارا فاشيستي و مالامال از نفرت و انتقام قومي ببندند؟

اما مشکل رضا براهني فقط پيوستن به جنبش پان ترکيسم و الصاق ناسيوناليسم و قوم پرستي ترکي به زبان به عنوان وسيله ارتباط مردم نيست. او روي عامي فرض کردن مخاطب خويش نيز سرمايه گذاري کرده است. به نظر او عدم رعايت توازن درصد و کميت متکلمين به زبانهاي مختلف، معيار مهمي در "خونخواري" است. به اين جملات رضا براهني توجه کنيد:

"مي خواهم بگويم فضايي كه عليه مردم آذربايجان درست شده، به رغم آنكه جمعيت آذري هاي ايران، طبق آمار بين المللي (نگاه كنيد به Ethnologue.com در اينترنت) با 3/37 درصد جمعيت كل كشور، حتي سه درصد از جمعيت فارسي زبانان ايران بيشتر است، فضايي است سخت آلوده به نژادپرستي، و عجيب اينكه اين عقب ماندگي در زماني چهره ي كريه خود را به رخ مي كشد كه هم در تئوري و هم در عمل جوامع مشابه دنبال باز كردن فضا هستند. كساني كه مي خواهند نوعي هويت مشترك كامل بر تمام مليت هاي ايران تحميل كنند، دچار نوعي باستانگرايي هستند." و:

"ايران يك ايالات متحده ي ايران، يك اتحاد جماهير ايران، يك مجموعه ملل مشترك المنافع مي تواند باشد با زبان هاي مختلف، با يكي دو زبان مشترك بين همه، چرا كه واقعيتش ايجاب مي كند كه اين باشد و غير از اين نباشد، و حكومت هايي كه در خلاف جهت اين واقعيت حركت كرده اند جز خونخوري براي مردم و خونخواري براي خود دستمايه ي ديگري نداشته اند"

چند سئوال:

1- اگر گوش شيطان کر، کسي در سايتهاي اينترنت و از جمله در همان Ethnologue.com

به ايشان ثابت کرد که زبان اداري کشورهاي ايتاليا و فرانسه در زماني توسط کمتر از ده در صد ساکنين و "اقوام" آنها تکلم ميشده است، آيا آقاي براهني با همين دست و دل بازي لطف به اقليتهاي قومي حاضر است مردم فرانسه و ايتاليا را مستعمره هاي اقليت کمتر از ده در صد اين دو کشور بنامد؟

2- در هر حال براهني پذيرفته است که با احتساب ترکهاي مقيم و ساکن تهران که چندين نسل است خود را شهروند تهراني به حساب مي آورند و اضافه کردن "قشقائي" ها و "شاهسون" ها، باز ترک زبانان اکثريت ساکنين جامعه ايران را تشکيل نميدهند، آنوقت بقيه متکلمين به زبانهاي رايج در کشور چکار کنند که "مستعمره" ترک زبانها نشوند؟

3- آقاي براهني با کدامين معيار علمي و زبان شناسانه قشقائي و شاهسون و شهروند چندين نسل زندگي کرده در تهران را "ترک" تعريف کرده است؟

اگر مردم ساکن تهران مثل فرزندان آقاي براهني خود را نه ترک، بلکه شهروند کانادائي و فرانسوي و آمريکائي و تهراني بدانند، آيا ايشان در کنار و همراه با موسسه امريکن اينترپرايز، مثل يوگسلاوي پيشين، فرمان رجعت به اصل نياکان و پاکسازي "اجنبي" خواهد داد و تهران را به ميدان پاکسازي شبيه سارايوو نزديک خواهد کرد؟ به نظر ميرسد چنين باشد. چرا که همانطور که در آغاز نوشتم رضا براهني مرزي با شعارهائي که آشکارا بوي خون و ساختن گورهاي دسته جمعي را در تظاهرات تبريز در فضاي جامعه ايران پخش کرد، ندارد. تظاهر به خشم از يک کاريکاتور، فقط توجيه و سپر دفاعي الحاق به حرکت "توده اي" قوم پرستان پان ترکيست است.

3- وقتي بحث استعمار گري اصفهان و شيراز و "نيمه" تهران در برابر مستعمره بودن تبريز و اردبيل و... طرح ميشود، آيا آقاي براهني تمام شهروندان يک يا چند شهر را در برابر تمام شهروندان شهر و شهرهاي ديگر قرار نميدهد؟ آيا کارگراني که حقوق معوقه خود را نگرفته اند. کودک خياباني، زن تن فروش، معتادان به مواد مخدر، کارتون خوابها و بي مسکن هاي همه شهرهاي ايران وجوه مشترک بيشتري دارند، يا بايد قبل از اين همه زمينه و امور مشترک روزانه در متن زندگي، به اختلافات هويتهاي وارونه خود رجوع کنند؟

آِيا بيمه بيکاري، حق مسکن، دسترسي به امکانات پزشکي و بهداشتي، رفاه و خوشبختي شهروندان جامعه ايران به نسبت قوميت و مليت دروغين آنان متفاوت است؟

آيا کارگر عضو شهرهاي "استعماري" از حقوق و مزاياي بيشتري برخوردار است؟ و آيا پيوند و منافع مشترک سرمايه دار ترک زبان و فارس زبان و کرد زبان در برابر کارگر متولد در تبريز و خلخال و سنندج و اصفهان و شيراز عميق تر و پايه اي تر نيست؟

و آيا به اين ترتيب به خاطر قدرت اساطيري اين هويت وارونه قومي، آقاي براهني همدلي بيشتري بين صمد بهرنگي و کرامت دانشيان با خلخالي و خامنه اي و موسوي تبريزي برقرار ميکند و خود از امثال سعيد سلطان پور و دهها و صدها مبارز و انسانهاي شريف و سوسياليست که به زباني غير از ترکي و آذري تکلم مي کنند، فاصله مي گيرد؟

4- و بالاخره آيا ديگر زبانهاي رايج در کشور ايران اعتبار دارند يا آن "درصد" ملکوتي بالاخره مردم منتسب به قوميتهاي مختلف ساکن ايران را با معيار زبان در آذربايجان شوروي سابق و دولت ترکيه و غيره مستحيل خواهد کرد؟

آيا ميشود در کشور ايران يک زبان را به عنوان زبان اداري برگزيد و ديگر زبانهاي رايج هم معتبر باشند؟

آيا آقاي براهني اشکالي مي بينند که مردم ايران زبان ثالثي، مثلا زبان انگليسي را، به عنوان زبان اداري خود انتخاب کنند؟

آيا آقاي براهني حقي را که براي خود و فرزندان خود قائل شده است براي مردم ايران نيز قائل است! مردم ايران بايد شکم يکديگر را پاره کنند و ايشان و فرزندانش فرانسه و انگليسي بخوانند؟

اين شيفتگي و سرسپردگي به دپارتمان قوميت و مليتهاي موسسه امريکن اينترپرايز از کجا سرچشمه گرفته است، اگر پيوندي سياسي و فکري و سرو سري با معماران سناريوي پاکسازي قومي در ميان نيست؟ نقده را فراموش کرده ايد؟ سارايوو و کرواسي و بوسني و عراق را با ارتش " آزاديبخش" کوسوو و مقدوني و ارتش بدر و المهدي چه؟

 

موخره و يک مقايسه

به مبارزه مردم ايران عليه ديکتاتوري و خفقان سلطنت و ساواک، مارک و مهر اسلامي زدند و با اسلامي ناميدن اتقلاب به جامعه ايران خون پاشيدند. نسل کشيهاي خرداد 60 و کشتارهاي تابستان 67 و به خون کشيدن مبارزه انقلابي مردم در سراسر ايران و کردستان؛ محصول توامان هويت تراشي اسلامي براي جامعه ايران در کنفرانس گوادلوپ و نيز خودفريبي جامعه در برابر حقنه "رهبر اسلامي" بود. بخشي از اليت روشنفکري گرايشي که آقاي رضا براهني را در دامان خود پرورده است، نقش آگاهانه و مخربي در اين سير خونين داشته اند. براهني در همين نوشته از يکي از بارزترين شخصيت هاي اليت روشنفکر شرق زده و اسلام زده، آل احمد، براي مدلل کردن تزهاي خود مثال مي آورد. معلوم است که هنوز حتي از تجربه خون پاشيدن اسلام سياسي و ارتجاع شرق زده توده ايستي به مبارزه و قيام مردم ايران در سال 57 کمترين تکاني نخورده است.

 

اين بار جامعه ايران را ميخواهند به يک خودفريبي ديگر بکشانند. ميخواهند اين بار براي جامعه ايران هويت قومي و رهبران قومي بتراشند. معمارها آشنا هستند. موسسه امريکن اينترپرايز وسردمداران نظم نوين در دپارتمان مليتها و قوميتهاي پنتاگون و وزارتخارجه آمريکا. اين بار صحنه ها را در يوگسلاوي پيشين و عراق کنوني به عنوان آينده ايران "قوميت"ها در برابرمان گرفته اند. از همين رو استقبال اليت روشنفکري اسلام زده دور قبل به هيات جريانات شبه سکولار و روشنفکران مدافع هويت قومي تغيير يافته است. اين ديگر صرفا تکرار يک فاجعه و شيفت از اسلام پناهي به قوميت و قوم پرستي نيست. شرکت عالمانه و عامدانه در استقبال از پاکسازي قومي و حفره ها و گودالهاي نفرت و پاکسازي قومي و تکرار آگاهانه يک تجربه خونين است. آقاي براهني نقش علي شريعتي و آل احمد را در حسينيه ارشاد قوميت بر عهده گرفته است. تفاوت اين است که ما در برابر چشمان ناباورمان نتيجه اين ارشادها را هر روز بر صفحه تلويزيونهايمان ميبينيم. تفاوت اين است که دورنماي گورهاي دسته جمعي را بدون هيچ نياز به وعده "قسط اسلامي" در شعارهاي صريح و بي پرده فراخوان دهندگان تظاهرات تبريز، خوفناک و مرگبار، ديديم.

آقاي براهني به استقبال تکه پاره کردن مدنيت جامعه ايران و تجزيه شهروندان کشوري هفتاد ميليوني به سمت قوميت و نسب قبيله اي رفته است.