اعظم کم گويان

مولتي کالچراليسم راسيسم وارونه است

حقوق جهانشمول در مقابل حقوق گروهي (اقليت(

 

ترجمه متن سخنراني اعظم کم گويان در شانزدهمين کنگره جهاني "اتحاديه بين المللي سازمانهاي سکولاريست و اومانيست" که در روزهاي ٥ تا ٧ ژوئيه ٢٠٠٥ در پاريس ــ فرانسه در صدمين سالگرد تولد سکولاريسم در فرانسه برگزار گرديد.

 

 

در جدل پيرامون قانون منع سمبل هاي مذهبي در مدارس و موسسات دولتي در فرانسه و برپايي دادگاههاي حکميت مبتني بر قانون اسلامي شريعت در ايالت اونتاريو کانادا، مساله حقوق گروهي (اقليت) برجسته شد و مطرح شد که بايد به فرهنگ و مذهب اقليتها احترام گذاشت.

 آيا ما بايد به فرهنگ و دين اقليتها احترام بگذاريم؟ تا چه حد؟ چگونه مي توان آزاديهاي فردي را رعايت کرد اگر مداوما تاکيد روي تفاوتهاي فرهنگي باشد؟ آيا بايد نقش مذهب را در امور جامعه مدني محدود کنيم؟ آيا بين حقوق شهروندي افراد با حقوق آنان بعنوان عضو اقليتهاي مذهبي و فرهنگي تضاد و تناقضي وجود دارد؟

مدافعين مولتي کالچراليسم استدلال مي کنند که هر فرهنگي و در واقع همه فرهنگها به يکسان ما را بعنوان انسان بيان و منعکس مي کنند. در حقيقت برخي از مدافعين حاکميت مولتي کالچراليسم حتي فرهنگهاي سنتي را از فرهنگ جهانشمول که محصول روشنگري و جنبشهاي پيشرو و برابري طلب است، برتر هم مي دانند. لباسهاي قومي رنگارنگ و غذاهاي ملي گوناگون ممکن است جالب و جذاب بنظر بيايند اما با رنج و ستمي که زنان و کودکان در سراسر جهان متحمل مي شوند، مولتي کالچراليسم بطور فزاينده اي بعنوان خط مشي اي که اين رنج و ستم را تداوم مي بخشد، ديده مي شود. در واقع مولتي کالچراليسم با دفاع از ارزشهاي فرهنگي و مذهبي و ناديده گرفتن سياهي و ستمگري اين فرهنگها و مذاهب، از جنايات وحشيانه نسبت به زنان حمايت مي کند.

سياستمداران و مدافعين پايبند به نزاکت سياسي، "تنوع" و يک بهشت فرهنگي چندگانه را براي ما موعظه مي کنند اما تعداد کمي هسند که به فرهنگها و مذاهب سياهي که غير انساني و بيرحم هستند، توجه مي کنند و اکثرا نسبت به اين مساله مهم لاقيدي نشان داده مي شود. دولتهاي غربي در دهه هاي اخير فعالانه خط مشي مولتي کالچراليسم را بکار گرفته اند، حقوق گروهي و اقليت را در مقابل حقوق جهانشمول تشويق و حمايت کرده اند. گفته مي شود که اين گروهها "فرهنگ اجتماعي" خود را دارند که به اعضايشان راه و روش و معني و مفهوم در زمينه هاي زندگي اجتماعي، فرهنگي، آموزشي، مذهبي و اقتصادي مي بخشد. مدافعين مولتي کالچراليسم مي گويند چون اين ارزشهاي فرهنگ اجتماعي نقش مهمي در زندگي اعضاي اقليتهاي گروهي و قومي دارند و از آنجا که اين فرهنگ هاي اقليت در معرض از بين رفتن هستند، لازم است از طريق اعطاي حقوق گروهي به آنها حفظ و تحکيم شوند. اما بخش مهمي از اين نورمهاي اجتماعي از قبيل بردگي زنان، ختنه کردن زنان، ازدواجهاي اجباري، قتلهاي ناموسي و بسياري از روشهاي وحشتناک ديگر نبايد مورد احترام قرار بگيرند. چنين رسم و روشهاي غير قابل قبول بخش مهمي از کل بسته مولتي مالچراليسم هستند که بايد طرد شوند.

روساي اقليتها و اجتماعات مذهبي و فرهنگي اقليت سرسختانه از جداسازي فرهنگي و مذهبي اقليتها دفاع مي کنند تا نه فقط سنتهاي فرهنگي و مذهبي خود را حفظ کنند بلکه قدرت، نفوذ و کنترل خود را در اجتماعات و محيط هاي تحت نفوذ خويش تحکيم کنند. بسياري از آنها در مساجد داراي نفوذ هستند. آقاي محمد ال مصري يکي از روساي اسلاميون و مدافع برپايي دادگاههاي اسلامي شريعه در کانادا اخيرا در مورد تمايل شديد مردم از منشا مسلمان در کانادا براي ادغام در فرهنگ رسمي و اصلي کانادا اظهار نگراني کرد. او گفت: "من نگرانم به اين دليل که يک الگوي هشدار دهنده را در اخبار و گزارشات مي بينم که پديده خيلي خطرناکي را نشان مي دهند ــ بحران عده اي که بمعني اخص کلمه براي جذب شدن در فرهنگ رسمي جامعه سرسختانه مشتاق هستند. نتيجه نهايي و محتوم چنين رفتاري از دست دادن هويت، احترام به خود و درست حدس زديد از دست دادن احترام ديگران نسبت به خود است. بدتر اينکه کساني که چنين مشتاقانه مي خواهند جذب جامعه بشوند نه تنها جذب نمي شوند بلکه حاشيه اي باقي مي مانند. در مباحثات عمومي اخير در انتاريو درباره کاربرد قانون شريعه در دادگاههاي حکميت خانوادگي، عده اي از مسلمانان نسبت به کلمه شريعه ابراز شرم و بيزاري کردند، ديگران از کاربرد آن دفاع کردند اما گفتند که کمبودهاي جدي دارد و عده ديگري تماما آن را رد کردند. آيا اينها هم گرفتار اين پديده "اشتياق براي جذب و ادغام در جامعه" شده اند و بهمين دليل اصول اساسي ايمان خود را از دست داده اند؟"

مدافعين مولتي کالچراليسم معمولا دو نوع استدلال را در دفاع از آن مطرح مي کنند. اول، آنها ادعا مي کنند که مولتي کالچراليسم تنها راه تامين يک خط مشي تولرانت و دمکراتيک در دنيايي است که ارزشهاي عميقا متفاوت فرهنگي ريشه دارند. اين استدلال غالبا به اين ادعا که تلاش براي برقراري ارزشهاي يونيورسال محتوم به شکست است و به راسيسم و ستمگري منجر مي شود، مربوط است. دوم، آنها ادعا مي کنند انسانها نيازي پايه اي به الصاق فرهنگي دارند و استدلال مي کنند اين نياز با برسميت شناختن ارزشهاي فرهنگي در سطح پابليک و اجتماعي و حمايت از فرهنگهاي مختلف مقدور مي شود.

مدافعين مولتي کالچراليسم استدلال مي کنند که حقوق فردي براي حمايت از حقوق اقليتهاي فرهنگي يا راه و روشهاي زندگي متفاوت مانند تعدد زوجات مردان مسلمان در فرانسه يا دادگاههاي حکميت در کانادا براي مسلمانان و يهوديان کافي نيست. بطور مثال در فرانسه حق ازدواج متعدد همزمان ــ تعدد زوجات براي مردان مسلمان ــ بعنوان يک حق گروهي در نظر گرفته شده که مشمول بقيه جمعيت کشور نمي شود. در موارد ديگر اقليتهاي قومي و گروهي خواهان حقوقي براي اداره خود شده، داراي نمايندگي سياسي خاص و تضمين شده خود هستند يا از تبعيت قوانين سراسري کشور خود را معاف کرده اند.

بسياري از فرهنگها مردسالار هستند و بسياري ديگر از فرهنگهاي اقليتها (البته نه همه) از ساير فرهنگها مردسالارترند. سندي منتشر شده در ١٩٨٦ در مورد حقوق قانوني و درخواستهاي گروههاي مهاجر مبتني بر فرهنگ گروهي خود و کولي ها در بريتانياي معاصر خواستهاي اين گروهها را براي حقوق ويژه براساس تفاوتهاي فرهنگيشان با ديگران را مطرح مي کند. تعداد کمي از خواستها مربوط به زنان و رابطه زن و مرد هستند، بطور مثال درباره معلمان مسلماني که براي شرکت در نماز جمعه از کار در جمعه بعد از ظهر معاف شده اند، يا فرزندان کوليها که خواسته اند کمتر از مقررات حاکم درسي و آموزشي بخاطر سبک زندگي اقليت فرهنگي و گروهيشان تبعيت کنند. اما بخش عمده مثالها مربوط به بيحقوقي زنان و رابطه نابرابر زن و مرد است: ازوداجهاي اجباري، سيستم طلاق تبعيض آميز نسبت به زنان، تعدد زوجات، حجاب اجباري، و ختنه زنان. تقريبا کليه خواستهاي زنان و دختران در مورد اين بود که حقوق فردي شان بدليل رسم و روشهاي فرهنگي و گروهي پايمال شده است.

در اقليتهاي گروهي بين استقلال يک خانواده و حفظ حقوق فردي اعضاي خانواده بويژه زنان و کودکان تضاد و تناقض وجود دارد. بايد در مقابل رسوم فرهنگي که بنيادا حقوق افراد را پايمال مي کنند سد قانوني محکمي بوجود آورد. نمونه هاي چنين رسومي عبارتند از: ازدواجهاي اجباري، قتلهاي ناموسي، قتل زنان بخاطر جهيزيه در بين جوامع آسيايي مهاجر، حجاب اجباري و ختنه زنان.

اين احترام به فرهنگ و مذهب اقليت منجر به بي حقوقي زنان و دختران و عدم حمايت از آنان و حاشيه اي کردن نيروها و جريانات مترقي در اقليتهاي گروهي شده است. اگر به زندگي اجتماعات و جوامع اين اقليتهاي فرهنگي و مذهبي سري بکشيد متوجه مي شويد که افراد بيشماري در چنگال رسوم و روشهاي ستمگرانه و سرکوبگرانه که از سوي خود آن جامعه به آنان روا داشته مي شود، گير کرده اند.

ايدئولوژي مولتي کالچراليسم با متهم کردن هر کس که زير بار نمي رود به راسيسم، باعث شده مردم مرعوب شده و قبول کنند که بايد به فرهنگ و مذهبي که زنان را فرودست کرده، بايد احترام گذاشت. مردم بطور ساده لوحانه اي براي اينکه ثابت کنند راسيست نيستند، "تفاوت" و حاکميت مولتي کالچراليسم در جامعه و نهادها را بسادگي مي پذيرند. چگونه مي توانيم به رسوم فرهنگي مانند بردگي زن، حجاب اجباري، حجاب کودکان، ختنه زنان، ازدواجهاي اجباري و قتلهاي ناموسي احترام بگذاريم؟

 

فرهنگ تغيير مي کند

فرهنگ عمده غربي اساسا بدليل تحولات ناشي از جنبش روشنگري نفوذ سوسياليسم  و فشار جنبشهاي قوي براي حقوق زنان و برابري زن و مرد، تلاش فراواني کرده اند تا مانع پايمال شدن حقوق زنان بشوند. در حافظه تاريخي زنده و معاصرمان بياد مي آوريم که مرداني که در آمريکا همسران خود را بقتل مي‌رساندند اگر توضيح مي دادند که عملشان جرم در اثر شور ناشي از حسادت بوده و بدليل بي وفايي همسرشان دست به قتل وي زده اند، بطور روتين کمتر مقصر محسوب شده و مجازات کمتري مي شدند‌. وقتيکه زني از يک اقليت فرهنگي و مذهبي مردسالار به غرب مي آيد، چرا بايد در مقابل خشونت مردان و همسر و پدر خود کمتر از زنان غربي حمايت و حفاظت شود؟ زنان بسياري از فرهنگهاي باصطلاح اقليت عليه اين استاندارد قانوني دوگانه نسبت به مردان متجاوز به خود اعتراض کرده اند.

واقعيت اين است که مولتي کالچراليسم ورژن و روايت مدرن عشيره و قبيله گري است که رسوم و ارزشهاي مربوط به ١٤٠٠ سال قبل را مورد احترام قرار مي دهد. مولتي کالچراليسم عاجز از نقد فرهنگي و قضاوت در اين مورد است. حقيقت اين است که نه همه فرهنگها به ارزشهاي يکساني پايبند هستند و نه همه ارزشها قابل احترام هستند. انسانها محترم هستند اما کليه عقايد و رسوم مذهبي و فرهنگي آنها قابل احترام نيستند. رسوم فرهنگي با گذشت زمان و در مقابل نقد و جدل تغيير مي کنند و ناگزير از تحول مي شوند. در تقديس تفاوتهايي که مردم را تقسيم و متفرق مي کند، مولتي کالچراليسم عليه ارزشهاي جهانشمول انساني و اخلاقي و حقوق و آزاديهاي فردي مي ايستد.

همه فرهنگها برابر نيستند

اين واقعيت که انسانها به فرهنگي منتسب و مربوط هستند به اين معني نيست که پس همه فرهنگها برابر هستند. برخي از ايده ها، برخي قوانين، بعضي خط مشي ها و سيستم هاي سياسي و حتي تکنولوژي و روشهاي زندگي، بهتر از آنهاي ديگر هستند. و برخي از جوامع و بعضي از فرهنگها از بقيه بهترند: عادلانه تر، آزادتر، تساوي طلبانه تر و براي پيشرفت انسان مناسب تر هستند. حقيقتا خود ايده برابري، محصول روشنگري و انقلابات سياسي و فکري بود که در اثر آن ببار آمد.

ديدن انسان بعنوان موجودي که يک فرهنگ ثابت و تغيير ناپذير دارد، بمعني انکار تغيير و تحول در منش و روش انسان است. اين ديدگاه، انسان را چنان از نظر فرهنگي شکل يافته مي پندارد که تغيير آن فرهنگ را با تعرض به حرمت آن انسان يکي مي گيرد.

جستجو و تلاش براي برابري بطور فزاينده اي در مقابل تاکيد بر تفاوت و دگرگوني در جامعه بخاطر حاکميت ارزشهاي فرهنگي اقليت زير پا گذشته شده است. کمپين کردن براي برابري يعني به چالش کشيدن رسوم و روشهاي عملي، و بمعني اعتقاد به تغيير و تحول اجتماعي است. در مقابل، تقديس تفاوتهاي بين مردم باعث مي شود جامعه را همانطور که هست بدون چشم انداز هيچ نوع تغيير مثبتي ببينيم.

چرا از من بعنوان يک آته ايست و مدافع حقوق زنان بايد انتظار احترام به مسيحيت، اسلام و يهوديت برود که من ديدگاهها و استدلالات آنها را ارتجاعي و غالبا منحط مي دانم. چرا سازماندهي جامعه را بايد طوري انجام بدهيم که خواستهاي عقب مانده، ضد زن و ضد هم جنسگرايان از سوي مذاهب را در خود بپذيرند؟ من چه اشکالي دارم اگر خواهان تغيير اين فرهنگها و تحول آنها به سمت بهتر شدن باشم؟ و بخواهم عناصر غير انساني آنها حذف و طرد بشوند؟

فرهنگ، مذهب، روش زندگي و احساسات همگي جنبه هايي از زندگي خصوصي ما هستند و نبايد دخلي به دولت و مقامات عمومي و علني داشته باشند. با اينحال دولتها در غرب، بودجه عمومي را صرف اموري مي کنند که بايد خصوصي محسوب شوند. آنها اينکار را مي کنند تا بتوانند مردم را بيشتر و بيشتر از هم جدا کنند و بين آنها تفرقه بيندازند. يک جامعه حقيقتا پلوراليستي جامعه اي است که در آن شهروندان آزادي کامل دارند که به ارزشهاي فردي و متفاوت خود در عرصه خصوصي جامه عمل بپوشانند اما در عرصه اجتماعي کليه شهروندان با هر تفاوت فردي و ارزشي که در عرصه خصوصي دارند بايد بعنوان افراد برابر محسوب شوند. امروز البته پلوراليسم معناي کاملا متضاد و برعکس اين پيدا کرده است. حق داشتن يک مذهب، صحبت کردن به يک زبان معين، پيروي از يک سنت فرهنگي ويژه به يک امر اجتماعي تبديل شده بجاي اينکه بعنوان يک امر خصوصي در نظر گرفته شوند. جريانات مختلف ذنيفع مي خواهند تفاوتهاي خود را در سيستم اجتماعي جامعه نهادي کنند.

ما بايد رسوم و سنتهاي مذهبي و فرهنگي را محدود کنيم نه آزاديهاي فردي را. محدود کردن مذهب کمک مي کند يک جامعه عادلانه تر و برابرتر بويژه براي زنان و کودکان ايجاد بشود. محدود کردن سمبلهاي مذهبي مانند حجاب در مدارس و محيط هاي کاري و عمومي در فرانسه محدود کردن آزادي مذهبي نيست چون يک منع اجتماعي براي محدود کردن نفوذ مذهب بر زندگي سيويل و اجتماعي است. در يک جامعه متمدن مذهب و روشهاي مذهبي بايد تا آنجا که امر خصوصي مردم باقي مي مانند، آزاد باشند. در يک جامعه سيويل جايي براي صنعت مذهب نيست، در عين اينکه آزادي مذهبي افراد در زندگي خصوصي بايد تامين بشود.

 

چه بايد کرد؟چگونه مي توانيم آزاديهاي فردي را در يک جامعه پلوراليست تامين کنيم؟ ما بايد به يونيورساليسم، سکولاريسم و برابري طلبي متکي باشيم. ما به

 

آموزش سکولار

 

منع سمبلهاي مذهبي و نفوذ مذهب در مدارس و موسسات دولتي

 

قوانين سکولار و غير جانبدار و يک قانون براي همه و حقوق جهانشمول شهروندي

 

برچيدن مدارس مذهبي حمايت و حفاظت از حقوق دختران جوان و حفاظت از آنها عليه خشونتي که در محيط هاي مردسالار و مذهبي به آنها روا مي رود

 

نياز داريم.

 

وقت آن رسيده که خود را از فريب "تفاوت" و مولتي کالچراليسم رها کنيم و به حقوق و آزاديهاي فردي ايمان بياوريم. ما بايد براي برابري زن و مرد و يک قانون جهانشمول براي همگان بجنگيم.