کمونيسم٬ چپ و سنديکاليسم

بهرام مدرسي

١٤ جولاي ٢٠٠٧

 

مدتي است که بحث در رابطه با  کمونيسم امروز در ايران و خصوصيات آن در محافل گوناگون نيروهايي که خود را "چپ" ميدانند در گرفته است. از کساني که خود را فعال منفرد جنبش کارگري مينامند تا نيروهاي سياسي معين ديگر٬ سنت هاي توده اي – اکثريتي٬ چپ سنتي و فرقه اي و کل بستر عمومي که اين "چپ" خود را در آن ميابد٬ به ارزيابي کمونيسم درا يران پرداخته اند و به نقد آنچه که امروز بيان علني و عمومي کمونيسم در ايران است ميپردازند. توافق همه بدون استثنا اين است که کمونيسم فعال امروز در ايران بايد "کارگري" تر باشد و هر يک به نوعي تلاش ميکنند اين "کارگري تر" شدن را به اين کمونيسم تحميل کنند. اين تلاش ضمن اينکه امروز خطابش اليت سياسي و کمونيستي جامعه که اساسا دانشگاه مرکز تحرکش است٬ ميباشد اما از کانال اين "نقد" رابطه خود را با مبارزه سياسي در جامعه و مبارزه طبقه کارگر نشان ميدهند.

 بحث من اين جا جواب دادن به اين تحرکات است. تلاش خواهم کرد نشان دهم آنچه که امروز چهارچوب عمومي اين  "نقد" را تشکيل ميدهد٬ عقب افتاده٬ غير کمونيستي و به اين اعتبار راست و تلاشي براي تحميل يک عقبگرد سياسي به جرياني است که امروز بيان علني کمونيسم در ايران است.  

پيشاپيش اما لازم است به نکته اي پايه اي در اين بحث اشاره کنم. تلقي من از نيروهايي که خود را "چپ" مينامند طبعا نه به اعتبار آنچه که هريک در مورد خود ميگويند٬ بلکه به اعتبار ما به ازاي عملي سياستي است که از آن دفاع ميکنند و مبلغش هستند. "چپ" ناميدن هر نيرويي طبعا بيانگر معني واقعي سياسي تلاشي که ميکند نيست.

حلقه اصلي نقد اين دوستان اما چيست؟

اصلي ترين سر تيتري که همه اين نيروها با آن توافق کامل دارند اين است که اين کمونيسم به اندازه کافي کارگري نيست. پيوند لازم را با مبارزه طبقه کارگر ندارد و به اين اعتبار بايد تغيير ريلي که اين کمبود را جبران ميکند را از سر بگذراند. اين البته  با حجم بزرگي از ارزيابي هاي "تاريخي" از کمبود هاي اين کمونيسم همراه است. اينکه به اندازه کافي "تجربه" ندارد٬ "جوان" است٬ به اندازه کافي "مطالعه" نداشته است و حتي بخشا به طرز بسيار نگران کننده اي فعالين علني اين کمونيسم را رسما به احزاب کمونيستي که امروز در ايران ممنوع هستند٬ وصل ميکند و "نقد" خود را با چاشني شناخته شده سنت توده اي – اکثريتي در فشار پليسي بر فعالين کمونيست همراه ميکنند.

"کارگري شدن" آن حلقه طلايي است که بطرز عجيبي همه اين نيروها با آن توافق دارند. اين اما بدوا نگرش اين نيروها به مبارزه طبقه کارگر  و کلا سياست را نشان ميدهد.

ابتدا بايد سوال کرد که منظور از کارگري شدن يا کارگري "تر" شدن چيست؟ چه سياست هايي را بايد نمايندگي کرد تا  به اندازه کافي "کارگري تر" شد؟ چه اقدامات عملي را بايد انجام داد؟ کمونيسم امروز در ايران رابطه خود را با مبارزات طبقه کارگر به چه شکلي بايد تعريف کند تا به اندازه کافي "کارگري" باشد؟ و اساسا "کارگري" بودن به چه معني است؟ 

درايت زيادي نبايد داشت تا متوجه شد که "کارگري" بودن براي اين چپ برابر با "کمونيسم" است. گرايشات سياسي مختلف در جنبش کارگري براي اين چپ حداقل فعلا بي معني هستند. جنبش کارگري و مبارزات آن براي اين نيروها اول و آخر "کمونيسم و سوسياليسم" شان است. مستقل از اينکه هريک به چه شکلي اين حکم را فرموله ميکنند٬ کنه مطلب براي همه آن ها همين است. مبارزه کارگري و يا جنبش کارگري برابر با کمونيسم و سوسياليسم قرار داده ميشود.

جنبش کارگري اما خطوط سياسي مخلتفي را در خود دارد. جنبش هاي اجتماعي مختلف نمايندگان متفاوتي دارند. کمونيست ها  به اين اعتبار درست به اندازه رفرميست ها٬ سنديکاليست ها٬ فاشيست ها٬ ليبرال ها و حتي اسلام سياسي٬ در ميان کارگران هستند و بنا بر اين "کارگري" هستند. آنچه که اختلاف کمونيست ها را با نيروهاي بورژوايي  در جنبش کارگري تشکيل ميدهد نه اين حکم کودکانه که ما کارگري هستيم و آن ها نه٬ بلکه سياست هايي است که کمونيست ها در جنبش کارگري و به اين اعتبار در کل جامعه نمايندگي ميکنند. اين حکم نه مربوط به جنبش کارگري٬ بلکه شامل تمام جنبش هاي اجتماعي ديگر هم ميشود. نگاهي به جنبش زنان همين را نشان ميدهد.

مقايسه  کوتاه اين حکم نيروهاي چپ در مورد جنبش کارگري با جنبش زنان زواياي اين نکته را روشن تر ميکند. نمانيدگان مخلتف مبارزه زنان٬ بيانگر اهداف سياسي متفاوتي در جنبش زنان هستند. اگر قبول داريم که خانم عبادي براي مثال به اعتبار اينکه زن است٬ نمايندگي جنبش اعتراض زنان را نميکند٬ اگر ميپذيريم که در جنبش زنان ليبراليسم٬ فاشيسم٬ اسلام سياسي و فمينيسم درست به اندازه کمونيسم نمايندگي ميشوند٬ آنوقت سوال اين است که در جنبش کارگري چه نيروهاي سياسي نمايندگان خود را دارند؟ اگر کارگر و اعتراض او برابر با کمونيسم و سوسياليسم قرار داده ميشود٬ چرا اعتراض خانم عبادي برابر با مبارزه زنان براي آزادي نيست؟ اکثريت بزرگي از اين "چپ" منقد خانم عبادي و کمپين ١ ميليون امضاي ايشان بوده است٬ چرا وقتي که بحث در مورد جنبش کارگري ميشود٬ شما متوجه نقدي و يا  متوجه کردن مخاطبينشان به نيروهاي مخلتف سياسي در جنبش کارگري نيستيد؟ حداکثر "مرزبندي" که شما از طرف اين نيروهاي چپ ميبينيد از دوحال خارج نيستند. يا شما "کارگري" هستيد و نيستيد و يا اينکه "رژيمي" هستيد و نيستيد. مرز بيشتري در بحث اين دوستان در رابطه شان با جنبش کارگري نميبينيد!

براي کمونيسم اما خود اين نيروهاي "چپ" نمايندگان گرايش معيني در جنبش کارگري هستند. "سوسياليستي" خواندن هر آنچه که امروز تحت عنوان مباره کارگري اتفاق ميافتد  بيانگر تعلق به گرايشي است که امروز متاسفانه در ميان فعالين جنبش کارگري دست بالا را دارد. سنديکاليسم! و محدود و تنگ کردن سنگر مبارزات اقتصادي طبقه کارگر!

يک لحظه تصور کنيد آن کمونيسمي که امروز در محافل سياسي چپ دست بالا را دارد و نمايندگي ميشود٬ با همان قدرت در جنبش کارگري نمايندگي ميشد٬ آن وقت براي اين دوستان ديگر "کارگري" بودن برابر با سوسياليسمشان نميبود٬ همانطور که همين امروز اين کمونيسم حاکم در محافل سياسي در ايران برايشان به اندازه کافي "کمونيستي" نيست!

اعتراض  کارگري "هم استراتژي و هم تاکتيک" بدوا اعلام موافقت با آن گرايش سياسي است که امروز همانطور که گفته شد در جنبش کارگري دست بالا را دارد.  سنگر واقعي مبارزات اقتصادي طبقه کارگر٬ سنديکاليسم را بعنوان يکي از جوابها طرح ميکند و اين چپ هم در همانجا سنگر ميگيرد. در جواب به چگونگي مبارزات اقتصادي طبقه کارگر اما اين تنها جواب نيست. کمونيسم امروز و حکمتيسم بطور اخص جواب هاي ديگري به اين مسئله دارند. سنگر سنديکاليسم براي اين چپ  از مقتضيات سياسي ديگري نشات ميگيرد.

سنديکاليسم در ايران را قطعا نميتوان و نبايد همطراز آن جنبش رسمي و سنتي سدنيکاليستي که براي نمونه در اروپا حاضر است٬ دانست. جنبش کارگري در ايران تجربه فعاليت متشکل سنديکايي يا اساسا هر نوع فعاليت متشکلي را در دوران حاضر بجز در مقطع انقلاب ٥٧ ندارد. آن درجه تحرک متشکلي هم که در مقطع انقلاب ٥٧ ديده شد٬ به يمن سرکوب رژيم اسلامي اساسا نه امکان شکوفايي يافت و نه حتي امکان جمع بندي اجتماعي در سطح کل جنبش کارگري به آن داده شد. آنچه که امروز اما تحت عنوان فعاليت سنديکايي از طرف اين نيروها ي چپ نمايندگي ميشوند  بدوا بيانگر نگرش آنها به تحرکي است که جنبش کارگري بايد براي دخالت در اوضاع سياسي حاضر از خود نشان دهد٬ تحرکي که طبعا  کانال ورودش به آن دفاع از معيشت کارگران در مقابل تعرض بورژوازي است. اين که کارگران مجبورند از معيشت خود در مقابل تعرض طبقه حاکم دفاع کنند٬ حکمي است که نه ما و نه آن "چپ" آن را ابداع کرده است. اين حکم زندگي است که به طبقه کارگر و کل جامعه کار کن تحميل شده است. مسله اما اين  است که اين حکم و يا اين فشار زنده ماندن ما را به مصاف اتخاذ چه سياست هايي ميکشاند؟  و معناي اين  در مبارز سياسي حاضر چيست؟

دلايل رجوع اين چپ به دفاع از  اين سنديکاليسم البته متفاوت است. براي بعضي از آنها هر تحرک و اعتراضي "سوسياليستي" است. امروز سنديکاليسم در جنبش کارگري دست بالا را دارد٬ براي دفاع از آن سنگر ميگيرند٬ ديروز فکر ميکردند که فاشيست هاي ترک و کرد٬ موتور "شلوغي" هستند٬ از آن دفاع کردند. چپي که هرچند خود مستقيما درگير تشکيل هيچ سنديکايي نيست٬ اما در کنار آن جنبش علني که خود را امروز سنديکاليست مينامند فعلا سنگر گرفته است.

گفته ميشود که سنديکاليسم امروز تنها راه ممکن سازمان دادن مبارزه طبقه کارگر عليه تعرض به معيشتش است و رژيم اسلامي امکان تحرک ديگري را نميدهد. گفته ميشود که براي کنار کشيدن مبارزه کارگران از سرکوب رژيم اسلامي بايد سنگر دفاع از معيشت را تقويت کرد٬ اين سنگر  آنقدر "سياسي" نيست که مورد تعرض رژيم اسلامي قرار گيرد. گفته ميشود که طبقه کارگر امروز در موقعيتي نيست که در اوضاع سياسي دخالت موثري بکند. تلاش ميشود تا سيماي يک مبارزه سنديکاليستي واحد را نشان دهند. سنديکاهاي مخلتف در رشته هاي توليدي گوناگون.

اما آيا سنديکا تنها راه ممکن براي سازمان دادن مبارزه امروز کارگران است؟ آيا مبارزه سنديکايي مبارزه کارگران را از زير ضرب حمله رژيم اسلامي خارج ميکند؟ آيا واقعا تلاش براي تشکل سنديکا در شرايط حاکميت رژيم اسلامي آنقدر غير سياسي است که رژيم امکان حمله به آن را نداشته باشد؟ آيا ايده تشکيل سنديکاهاي مخلتف در رشته هاي توليدي مختلف امروز جدا راه مبارزه عليه تحميل فقر و فلات به طبقه کارگر است؟

به نظر من جواب همه اين سوالات منفي هستند.

مبارزه براي دفاع از معيشت طبقه کارگر و عقب راندن تلاش  رژيم سرمايه براي تحميل فقر و فلاکت به کل جامعه کارکن٬ اهدافي را مقابل فعال جنبش کارگري قرار ميدهد که اساسا با نقطه شروع فعاليت سنديکايي در تناقض ميافتد.

حمله به طبقه کارگر و سطح معيشت او مشمول رشته هاي توليدي مختلف و همه عرصه هاي زندگي اقتصادي که مربوط به انساني که مجبور به فروش نيروي کار خود است٬ ميباشد. جوابي که اين مبارزه و يا اين مقاومت را محدود٬ محلي و کوچک ميکند٬ عملا خود تبديل به سدي براي سازمان دادن يک مبارزه همگاني عليه اين حمله ميشود و سنديکاليسم متاسفانه عليرغم تلاش صادقانه فعالين آن٬ چنين سدي را مقابل اعتراض جنبش کارگري ميبندد.

سنديکاليسم در منطق خود نميتواند کل مبارزه طبقه کارگر را عليه اين حمله سازمان دهد و بدتر از آن در شرايطي که رژيم اسلامي به کل مبارزه در جامعه و اين جا بخصوص مبارزه کارگر  تحميل کرده است٬ دامنه فعاليتش از رشته هاي توليدي حتي به بخش هاي بسيار کوچکتري از کارگران در رشته هاي توليدي ٬ محدودتر ميشود. اين اما مشکل اصلي فعاليت سنديکايي نيست. براي مقابله با حمله به سطح معيشت طبقه کارگر بايد مبارزه اي همه جانبه و سراسري را سازمان داد و همانطور که گفته شد سنديکاليسم بنا به تعريف خود نميتواند چنين ظرفي باشد. اين درست همانقدر که در مورد ايران صادق است٬ در مورد اروپا و کل تحرک کارگري در جهان غرب هم صادق است. قرارداد هاي مختلف بخش هاي گوناگون رشته هاي توليدي مختلف که هر يک با سنديکا و اتحاديه خود نمايندگي ميشوند٬  در اروپا با اتحاديه کارفرمايان و قماري که اين اتحاديه ها هر ساله براي بالابردن سطح دستمزدهاي رشته توليدي خود با اتحاديه کارفرمايان دارند٬ امروز ديگر خود تبديل به يکي از فيلتر هاي اطمينان  اتحاديه کارفرمايان براي حمله به سطح معيشت کل طبقه کارگر شده است. سناريو فعالين سنديکاليسم در ايران که هر رشته اي بايد سنديکاي خود را داشته باشد. در بهترين حالت همين تصوير را که امروز در اروپا شاهدش هستيم را مقابل ما قرار ميدهد.

بنابراين اگر هدف دفاع از مطالبات اقتصادي طبقه کارگر باشد٬ سنديکاليسم جوابي نادرست به سوال چه بايد کرد است!

بعلت محدوديت دامنه فعاليتش٬ به دليل اينکه کل طبقه کارگر و مبارزه متحد آن را قرباني يک رشته معين ميکند و به دليل اين که اساسا طبقه کارگر را بعنوان يک طبقه به رسميت نميشناسد و نميتواند مبارزه اي موفق را بخصوص در شرايط امروز ايران سازمان دهد. تجربه سنديکاي شرکت واحد متاسفانه همانطور که گفته شد عليرغم تلاش صميمانه فعالين آن٬ نشان همين شکست و محدوديت است.

درصد بسيار بسيار کوچکي از مبارزه عليه تحميل فقر و فلاکت به طبقه کارگر٬ عدم پرداخت حقوق٬ مبارزه براي پرداخت حقوق معوقه٬ مبارزه براي بالابردن  سطح دستمزدها٬ مبارزه براي تحميل يک قانون کار قابل تحمل تر و در يک کلام  کل اعتراض کارگري که امروز ما با آن روبرو هستيم در چهارچوب سنديکا ها پيش ميروند. دلايل آن طبعا در درجه اول فشار و سرکوب رژيم اسلامي  و غايب بودن سنت مبارزه متشکل  در طبقه کارگر است. از ميان سنديکاهاي موجود از شرکت واحد و خبازان سقز و غيره هم هيچکدام نشان نداده اند که امکان بسيج و تشکل اکثريت کارگران واحد و يا رشته خود را دارند. اين همانطور که گفته شد در درجه اول به علت سرکوب شديد رژيم اسلامي بخصوص در مراکز کارگري است. اما اين تنها دليل نيست!

مبارزه طبقه کارگر عليه تحميل فقر و فلاکت به خود را بايد در سطح کل طبقه کارگر بدور از محدوديت هاي صوري رشته هاي توليدي مختلف سازمان داد و سنديکاليسم دقيقا به همين علت جواب درست به چه بايد کرد فعال جنبش طبقه کارگر نميتواند باشد. در کنار اين بايد به وجود رژيم اسلامي هم پرداخت. در شرايطي که هر تحرک کارگري حتي براي دفاع از معيشت خود هم٬  با سد پليس سياسي رژيم اسلامي روبرو ميشود٬ تکه تکه کردن مبارزات کارگران به رشته هاي مختلف و تصوير سنديکاليست ها از اين مبارزه٬ طبقه کارگر را ضعيفتر ازهميشه در مقابل پليس رژيم اسلامي قرار ميدهد.

اينکه مباره اي  ميتواند تنها اقتصادي بماند فکر ميکنم امروز ديگر براي فعالين دو آتشه سنديکاليست هم جايي از نداشته باشد. هر قدمي که شما در آن جامعه براي دفاع از چيزي برميداريد٬ بعلت دليل وجودي رژيم اسلامي خود بخود سياسي ميشود و اين خارج از اراده من يا شما يا هر کس ديگري است.

اگر رژيم اسلامي مانع اصلي تشکل کارگران و وحدت آن ها است٬ گرايشات سنديکاليستي و محدود نگري که امروز متاسفانه آگاهانه يا نا آگاهانه بر ذهنيت بسياري از فعالين اصلي جنبش کارگري سنگيني ميکنند هم مانع مهم ديگري در راه وحدت مبارزات طبقه کارگر براي دفاع از معيشت خود است.

 براي فعال سنديکاليست جنبش طبقه کارگر عليرغم اين انتقاد به راه حل اش٬ سنديکاليسم ميتواند بعنوان بهترين آلترناتيو  کماکان مطرح باشد٬ همانطور که گفته شد جنبش کارگري هم حامل گرايشات گوناگون در خود است. براي جرياني که خود را چپ مينامد و مسله اش  در ظاهر  کل طبقه کارگر است اما٬ دفاع از سنديکاليسم و اساسا به اين شکل وارد مبارزات اقتصادي طبقه کارگر شدن ٬ بيانگر اعلام نوع معيني و انتظار معيني از تحرک طبقه کارگر است. چه اينکه اين چپ  ما را متهم به اين ميکند که از طبقه کارگر و فعالين آن امروز انتظار داريم که مستقيما وارد مبارزه سياسي شوند٬ ميگويند که ما شرايط مبارزه طبقه کارگر را نميشناسيم و به اين اعتبار خودشان هرچه محکمتر در سنگر مبارزات اقتصادي طبقه کارگر با پرچم سنديکاليسم٬ پا بر زمين ميکوبند. اين اما پيش از هرچيز معني دخالت طبقه کارگر در اوضاع سياسي را براي اين چپ نشان ميدهد و اين همان عقبگردي است که اين چپ تلاش ميکند به کمونيسم امروز در ايران تحميل کند.

آنچه که کمونيسم بر آن تاکيد دارد. مبارزات سراسري و متحد کارگران است. طبقه کارگر به حکم شرايطي که توليد سرمايه دارانه به او داده است٬ ميتواند  و بايد از کانال دفاع از سطح معيشت خود و جلوگيري از تحميل فقر و فلاکت به جامعه در رويداد هاي سياسي اين دوره شرکت فعال کند. تحرک متحد و گسترده طبقه کارگر در دفاع از معيشت خود ميتواند کل جامعه را حول مبارزه عليه فلاکت سياستا قطبي کند. طبقه کارگر با ابزار اصلي خود که نقشش در توليد است در سياست روز دخالت ميکند. بنابراين براي کمونيست ها بر خلاف سنديکاليست ها و "چپها" سازمان دادن مبارزه متشکل و سراسري و اتفاقا اقتصادي طبقه کارگر به معني دخالت مستيقم  طبقه کارگر در سياست روز است. هر جواب ديگري که اين مبارزات را پراکنده کند و امکان عمل مشترک و اجتماعي را از او بگيرد٬ خود عملا مانع دخالت طبقه کارگر در سياست روز ميشود. و اين متاسفانه راهي است که سنديکاليسم و چپ مقابل طبقه کارگر ميگذارند.

بنابراين سوال ابدا آن طور که اين چپ علاقه به طرح آن دارد٬ مبارزه اقتصادي؟ يا سياسي؟ نيست! همانطور که گفته شد اين تصوري بغايت کودکانه است که گويا ميتوان تلاشي براي دفاع از سطح معيشت کارگران را هر چند کوچک و محدود٬ "غير سياسي" نگاه داشت. اين نه ما٬ که رژيم اسلامي است که هر تلاش هرچند کوچک را سريعا "سياسي" ميکند. به فعال اعتراض کارگري که خواهان بالا بردن سطح دستمزدها است چند بار حکم "تلاش براي به خطر انداختن امنيت ايران اسلامي" را زده اند؟ بنابراين سوال نه "سياسي؟ يا اقتصادي؟" بلکه راه دخالت در اوضاع امروز است. راهي که اين چپ بر آن تاکيد دارد٬ محدود کردن دامنه دخالت طبقه کارگر در اوضاع امروز است دقيقا به اين دليل که پرچم مبارزات متحد طبقه کارگر در دفاع از خود و جامعه را تکه تکه ميکند و عملا امکان عکس العملي وسيع و اجتماعي را از او ميگيرد.

سنديکاليسم همانطور که نشان داديم  جوابي درست به مشکلات امروز مبارزه طبقه کارگر نيست. سنديکاليسم براي اين چپ بدوا پرچمي براي نوع ميعني دخالت در سياست امروز است. اين چپ با دفاع از سنديکاليسم عملا امکان دخالت طبقه کارگر در اوضاع سياسي را از او ميگيرد و عرصه مهم سياست را براي احزاب بورژوايي خالي ميکند. دفاع  اين چپ از "مبارزات اقتصادي طبقه کارگر" اسم رمز محروم کردن طبقه کارگر از کسب موقعيت برترش در سياست روز است. تلاشي که عملا راه را براي آلترناتيو هاي احزاب بورژاويي باز نگه ميدارد و عملا جامعه را از کمونيسمي که از نان شب بيشتر به آن محتاج است٬ ٬محروم ميکند.  اين چپ چه در "درون طبقه کارگر" و چه آنجا که رو به کمونيسم در ايران دارد خالي کردن دنياي سياست را به کل جامعه اي که بايد تحت سياست هاي کمونيستي نمايندگي شود٬ تحميل ميکند و به اين اعتبار تلاشي راست و عقب مانده را نمايندگي ميکند. به اين در ادامه خواهيم پرداخت.

 نقد اين چپ به کمونيسم امروز اما از در ديگري وارد ميشود. همانطور که قبلا گفته شد ميگويند که کمونيسم امروز در ايران و آنچه که علنا ابراز وجود ميکند٬ به اندازه کافي "کارگري" نيست. براي جواب دادن به اين انتقاد بايد بدوا ديد که رابطه کمونيسم با مبارزات طبقه کارگر چيست؟ آيا اساسا ميتوان تصوير تحرکي کمونيستي را مستقل از اين که تا چه درجه با مبارزات کارگران "پيوند خورده است" را کرد؟ تلاش کمونيستي در جنبش هاي اجتماعي مختلف يعني چه و کل تحرک کمونيستي در کجا و به چه شکلي بعنوان بخشي از مبارزات سوسياليستي طبقه کارگر ميتواند معني پيدا کند؟ آيا اين کمونيسم بايد "با طبقه کارگر پيوند خورده باشد؟" جواب در نظر اول به اين سوال مثبت است. اما منظور از اين "پيوند" چيست؟ و تاکيد بر "پيوند" با طبقه کارگر از طرف اين چپ قرار است کمونيسم را به کجا ببرد؟

کمونيسم جنبش اجتماعي انسان براي ايجاد جامعه اي آزاد و برابر است. اهداف و سياست هاي کمونيستي از موقعيت اجتماعي و اقتصادي طبقه کارگر نشات ميگيرند. کمونيسم جنبشي اجتماعي در همه ابعاد سياسي٬ اجتماعي و اقتصادي جامعه است. جنبشي که اهداف طبقه کارگر را نمايندگي ميکند. کمونيسمي که با اين ابعاد طبقه کارگر را از نظر سياسي در جامعه نمايندگي ميکند طبعا در همه جنبش هاي اجتماعي با همان اهداف حضور دارد. جنبش زنان٬ جوانان٬ اعتراضات دانشجويان٬ مبارزه براي رفع ستم ملي و کل اعتراضاتي که يک جامعه شصت ميليوني را در بر ميگيرد. تلاش هاي اين کمونيسم براي حاکم کردن سياست ها او اهداف کمونيستي در همه اين جنبش هاي اجتماعي از همين جا ناشي ميشود. اين اما دقيقا نقطه تقابل اين کمونيسم با چپ امروز در جامعه است. چپ اما طبقه کارگر را تنها با طرح شدن مطالبات کارگران نمايندگي شده ميبيند. براي اين چپ طرح راديکال ترين و به اين اعتبار کمونيستي ترين و کارگري ترين مطالبات در جنبش زنان ربط زيادي با جنبش طبقه کارگر ندارد.  سازمان دادن اعتراض زنان حول همين مطالبات هم طبعا محلي از اعراب ندارد. براي اين چپ طرح مطالبات انساني کمونيستي و به اين اعتبار کارگري در اعتراضات دانشجويي و يا در جنبش جوانان٬ همه و همه کافي نيستند به دليل اينکه "کارگري" نيستند و يا در بهترين حالت آنجا که پرده اي "تئوريک" براين تلاش خود ميکشند٬ با طبقه کارگر " پيوند" نخورده اند. اينکه معني "پيوند" چه ميباشد را خواهيم ديد اما کمي بر تز "پيوند با طبقه کارگر" دقيق شويم.

تز پيوند با طبقه کارگر و يا بردن سوسياليسم از بيرون به درون طبقه کارگر٬ تاکتيک کمونيست ها بنا به شرايط معين فعاليتشان در اواخر قرن ١٩ و اوايل قرن ٢٠ بوده است. کل ماتريال تﺋوريکي که اين چپ امروز به آن اشاره دارد جملگي به شرايط کار کمونيست ها در اين مقطع زماني مربوط ميشوند. کسي که در ابتداي قرن ٢١ تاکتيک هاي کمونيست ها را در اواخر قرن ١٩ و ابتداي قرن ٢٠  تبليغ ميکند٬ ظاهرا نه شرايط فعاليت کمونيستي را امروز درست فهميده است و نه اساسا ميداند که کمونيسم امروز در چه شرايطي قرار دارد. پيوند با طبقه کارگر و يا بردن سوسياليسم به درون طبقه کارگر٬ تاکتيک فعاليت نسلي از کمونيست ها در انتهاي قرن ١٩ بود تا خود را به جنبش طبقه کارگر که تا آن زمان محل فعاليت گرايشات بورژاويي متفاوتي بود بشناسانند و جنبش خود را سازمان دهند. يک قرن بعد از اين دوره و چندين دهد بعد از پيروزي و شکست انقلاب اکتبر بخصوص٬ چه کسي امروز ميتواند از ناشناخته بودن کمونيسم در جنبش طبقه کارگر دفاع کند؟ سوسياليسم امروز نه جنبشي بيرون از طبقه کارگر که بايد ظاهرا آن را معرفي کرد٬ بلکه بخش لايتجزاي جنبش کارگري است. کمونيسم امروز نه تنها پرچمداران خود را در جنبش کارگري دارد٬ بلکه بعنوان يک جنبش اجتماعي که کل انسان ها را مخاطب قرار ميدهد٬ در همه جنبش ها نمايندگي ميشود. دفاع "تﺋوريک" امروز چپ از تز "پيوند" اتفاقا مشکلش با همين است. نمايندگي شدن سوسياليسم و کمونيسم در سطح کل جنبش هاي اجتماعي و کل جامعه٬ نمايندگي شدن کمونيسم بعنوان يکي از مدعيان اصلي جنگ قدرت در جامعه. اين مشکل اصلي چپ امروز ما است!

راه حلي که اين چپ در مقابل کمونيسم ميگذارد٬ خالي کردن ميدان مبارزه در ابعاد کل جامعه براي بورژوازي است. اين چپ در هيچ کجا نه مبارزه اي واقعي را سازمان داده است و نه توانسته است دست کسي را در دست ديگري براي تقويت هدفي در جامعه بگذارد. اين چپ آنجا که قدرت کمونيسم را در دانشگاه ها ميبيند٬ آنجا که قدرت اين کمونيسم را در جنبش زنان ميبيند٬ آنجا که قدرت اين چپ را در کردستان ميبيند٬ بالافصله پرچم پيوند با طبقه کارگر را بلند ميکند. خود نالايق تر و ناتوان تر از هر نيروي سياسي ديگري٬ تلاش ميکند  اتحاد٬  تشکل و مبارزه اي که حول اهداف انساني که کمونيست ها در اين عرصه ها سازمان داده اند را با پرچم "پيوند" با طبقه کارگر عقب براند. اين چپ نميتواند بفهمد که جنبش زنان را نميتوان حول دفاع از مبارزات کارگران٬ راديکاليزه کرد و سازمان داد. نميتواند بفهمد که جنبش اعتراض زنان امروز خواست هاي مستقل خود را دارد و اگر کمونيست ها در اين جنبش نمايندگان راديکال ترين و انساني ترين خواسته ها هستند٬ از اين راه کل جنبش طبقه کارگر براي آزادي و انسانيت را تقويت ميکنند. نميتواند بفهمد که زن مبارز احتمالا خود را کلا بي ربط به جنبش کارگري ميداند٬ که خواستش بدوا لغو قوانين ضد انساني عليه زنان است و فعلا احتمالا خود را زياد مربوط به جنبش کارگري نميداند. نميتواند همانطور که گفته شد بفهمد که کمونيست ها در اين جنبش نمايندگي سياستي جنبش کارگري را ميکنند. پرچم هاي "پيوند" با طبقه کارگر و يا در بهترين حالت پرچم حمايت از جنبش کارگري ٬ که اخيرا براي اين چپ "مد" شده است٬ تنها تلاش "بزرگ" اين چپ براي اجراي تﺋوري پيوندش است.

اين چپ نميتواند درک کند که اگر کمونيسم در دانشگاه ها امروز دست بالا را دارد٬ به اعتبار اعتمادي است که توده دانشجو به کمونيست ها بخاطر نمايندگي کردن خواست هايشان دارند. نميتواند بفهمد که اتفاقا اين کمونيست ها هستند که در دانشگاه ها عرصه را بر نمايندگان جنبش هاي ديگر به اين اعتبار تنگ کرده اند٬ نميتواند بفهمد که دانشجو به اعتبار نمايندگي شدنش از طرف کمونيست ها است که به کمونيسم توکل ميکند و نه به اعتبار اينکه دانشگاه تنها پرچم حمايت از اعتراضات کارگري را برافراشته است. اين چپ نالايق تر و ناتوان تر از هميشه در جمع کردن حتي ده نفر حول سياست هاي خود در دانشگاه ها٬ کمونيسم را از اين سر به نقد کشيده است که ظاهرا به اندازه کافي "کارگري" نيست.

ولي آيا اين چپ واقعا "درک نميکند"؟ يا جنشي ديگر را در همه اين عرصه ها نمايندکي ميکند؟

يک لحظه تصورش را بکنيد که اين کمونيسم امروز در دانشگاه ها نمايندگي نشود٬ يک لحظه تصورش را بکنيد که اين کمونيسم امروز در جنبش زنان نمايندگي نشود٬ در کردستان و هر جا که سخني از انسانيت و برابري است٬ اين کمونيسم نمايندگي نشود٬ يک لحظه تصورش را بکنيد که فعال  کمونيست به چپ سنتي امروز لبيک بگويد و مشغول "پيوند" با طبقه کارگر بشود٬ يک لحظه تصورش را بکنيد که کمونيست ها امروز همان کاري را که اسلاف اين چپ در مقطع انقلاب ٥٧ کرد را تکرار کنند. دانشگاه را ول کنند٬ جنبش زنان را ول کنند٬ همه چيز را ول کنند٬ دفاع از آزادي هاي سياسي٬ دفاع از حق تشکل براي همه٬ دفاع از هر آنچه که انساني بود را ول کنند و براي تظاهرات و بوسيدن دستان پينه بسته کارگران راهي کارخانجات شوند و سوسياليسم را به اين شکل "به درون طبقه کارگر" ببرند. در آن صورت چه کسي در دانشگاه ها دست بالا را ميداشت؟ چه کسي در کردستان و جنبش زنان و همه جا دست بالا را ميداشت؟ قطعا هر جانوري در غياب اين کمونيسم شانس خود را امتحان ميکرد. دانشگاه بجاي تريبون آزادي و برابري تريبون هر چيزي ميشد٬ جنبش زنان کماکان دربند پاراگراف هاي ارتجاعي قوانين رژيم اسلامي قرباني ميشد٬ در اين سناريو اگر کسي ميپرسيد که کمونيست ها کجا هستند؟ دوستان چپ ما قطعا جوابشان اين بود که "مشغول پيوند با طبقه کارگر هستند"! خطاي کمونيست ها در انقلاب ٥٧ را اگر ميشد به حساب هر چيزي گذاشت٬ تلاش امروز اين چپ چيزي جز تلاشي براي تحميل عقبگردي راست به کمونيسم چيز بيشتري نيست!

کمونيست ها با همان قدرتي که تلاش ميکنند سياست هاي خود را در دانشگاه ها٬ در جنبش زنان٬ در کردستان٬ در دفاع از آزاديهاي سياسي و هر جاي ديگري در آن جامعه سازمان دهند٬ تلاش دارند تا اين کمونيسم را در جنبش کارگري هم متفاوت از تمام گرايشات سياسي ديگر سازمان دهند. کمونيست ها منقد راديکال هر گرايش غير کمونيستي و به اين اعتبار غير کارگري در جنبش طبقه کارگر هستند. کمونيست ها تلاش دارند تا فعالين جنبش طبقه کارگر را با خود همراه کنند و مبارزات اقتصادي طبقه کارگر براي دفاع از حق زندگي خود را چنان قدرتي بدهند که کل جامعه را به لرزه در آورد. کمونيست ها با نمايندگي کردن جنبش هاي اجتماعي ديگر٬ کل جنبش طبقه کارگر براي آزادي و برابري را نمايندگي ميکنند. کمونيست ها تلاش دارند که صفي از فعالين  و رهبران کمونيست جنبش کارگري را در دل همين اعتراضات جاري طبقه کارگر سازمان دهند.  کمونيست ها دستاب پينه بسته کسي را نميبوسند.