حزب کمونيست ايران : دو روايت ، دو تاريخ

(در رد تاريخ نگاري ابراهيم عليزاده)

بخش اول

 

اين نوشته بر مبناي سخنراني در سمينار پالتاکي به تاريخ ۲۱ ژوئيه ۲۰۰۷ تنظيم شده است.

 

مدتي قبل ابراهيم عليزاده دبير اول کومه له و عضو رهبري کنوني حزب کمونيست ايران روايتي از تاريخ حزب کمونيست ايران را در اردوگاه مرکزي شان در کردستان عراق ارائه کرد و از تلويزيون کومه له پخش شد. همان وقت من و اسد گلچيني در نظر داشتيم مشترکاً و کتباً به ا ين تاريخ نگاري ابراهيم عليزاده جواب بدهيم. در ميان فعاليتهاي فشرده روز مره اين امکان پيدا نشد. در اين سمينار به اين موضوع ميپردازم.خطوط اساسي اين مبحث مورد توافق من و اسد گلچيني هست. اميدوارم در شرح و بسط موضوعات هم بتوانم نظرات وي را هم نمايندگي کنم.

به جاي مقدمه، توضيحي در مورد عنوان اين مبحث ميدهم . منظور من از دو روايت و دو تاريخ چيست؟

حزب کمونيست ايران که در سال ۱۳٦۲ هجري شمسي ايجاد شد ، واقعه مهمي در فضاي سياست ايران و تحولات چپ ايران بود. مدتها است و اکنون هم در مورد نحوه شکل گيري و کارکرد اين حزب تبيين ها و ارزيابيهاي مختلفي ازجمله از جانب موسسين و دست اندرکاران آن وجود دارد. روايت ابراهيم عليزاده يکي از اين روايتها است. همانطور که بعدا نشان ميدهم روايت يکي از گرايشات موجود در حيات حزب  کمونيست ايران بوده که بر اساس مصالح و منفعت هاي خاصي در "جنبش کردستان" بنا شده است. يا  روايت و بازبيني عبدالله مهتدي دقيقا بر اساس مصالح سر راست و صريح جنبش ملي و ناسيوناليستي کرد به طرد تجربه حزب کمونيست ايران رسيد و تصوير سياه از اين تاريخ ارائه کرد و ديديم که از کجا سر درآورد. در مقابل اينها  روايت و تبيين کتبي منصور حکمت مندرج در رساله "دورنماي فعاليت حزب در کردستان " و يا کتاب با ارزش "تفاوتهاي ما" و يا سخنراني سال ۲۰۰۰ او در انجمن مارکس  گوياي تاريخ واقعي و راديکال و مارکسيستي اين حزب و فرجام نهايي آن است.

روايت ما و روايت خود من به عنوان يکي از شرکت کنندگان کنگره موسس اين حزب  در مقابل روايت اخير ابراهيم عليزاده يکي از اين روايتها و از نظر خودم در چارچوب ارزيابي قرار ميگيرد که منصور حکمت تبيين پايه اي و درست آن را فرموله کرده است. به اين ترتيب در مبحث کنوني روايت ابراهيم عليزاده و روايت من دو روايت مختلف از اين پديده است. منظور من از دو روايت اشاره به همين موضوع است.

در مورد دو تاريخ هم بايد اشاره کنم، که در ديدگاه ابراهيم عليزاده حزب کمونيست ايران يک تاريخ مستمر ۲۴ ساله و به قول خود او به هم پيوسته داشته است . اين حقيقت ندارد و بعيد ميدانم حتي نسل جديد و کمتر مطلع سازمانش اين کتمان حقيقت را از وي بپذيرد. من در اين مبحث نشان خواهم داد ، پديده اي که امروز به نام حزب کمونيست ايران حفظ شده در سطح کلي دو تاريخ تماما منفک و بيگانه از هم را پشت سر گذاشته است. تاريخ ۸ ساله اول اين حزب از سال ۱۳٦۲ تا سال ۱۳۷۰ مقطع جدايي کمونيسم کارگري و تاريخ ۱٦ ساله بعد از آن تاکنون، که خط مشي و سياست و رهبري و ماتريال انساني کاملا متفاوتي را تجربه کرده است . ابراهيم عليزاده بنا به مصلحت امروزش اتفاقا بخش طولاني تر يعني  تاريخ ۱٦ ساله متأخر حزب را پرده پوشي ميکند. در اينجا مستدل خواهم کرد که تاريخ ۱٦ ساله اخير هيچ شباهتي به تاريخ سوسياليستي و راديکال  ۸ ساله اول  اين حزب ندارد.

بعد از اين مقدمه نه چندان کوتاه به محورهاي اصلي بحث ميپردازم:

 

تبيين غير مارکسيستي از ايجاد حزب کمونيست ايران:

 

ابراهيم عليزاده در مقابل تعرض از راست در درون حزبش ظاهرا به دفاع از تاريخ حزب کمونيست ايران پرداخته است. اين دفاعيه ميتوانست مثبت باشد، به شرطي که متکي به نگرش مارکسيستي ، کمونيستي و مدافع حقيقت باشد. ميتوانست مثبت باشد به شرطي  نگرش مارکسيستي تابع منفعت ها و مصالح "جنبش در کردستان" قرباني نشود و فلسفه کمونيستي پديده اي که ايجاد شد را زير سئوال نبرد.

مشکل من با ارزيابي ابراهيم عليزاده بر خلاف بعضي نقدهاي ديگر از اينجا شروع نميشود که تحريف و وارونه کردن حقايق و کتمان حقيقت مسلم در آن موج ميزند. بلکه نقد من از اينجا شروع ميشود که بنا به منفعت ها و مصلحت هاي محدود به "جنبش در کردستان و سازماني که او در کردستان هدايتش را به عهده دارد" تبيين وي با الفباي مارکسيسم بيگانه است . همين نگرش غير مارکسيستي باعث ميشود هدف از ايجاد اين حزب و روندهاي ايجاد و تغيير و تحولات آن را نوع ديگر ببيند و حقايق مسلم را هم کتمان و وارونه جلوه دهد. در اين رابطه توضيح  عليزاده در مورد نحوه تشکيل حزب را وارسي کنيم.

 

ابراهيم عليزاده در مورد نحوه شکل گيري حزب کمونيست ايران به درست  به انقلاب ۵۷ و حضور موثر طبقه کارگر به عنوان پيش زمينه آن اشاره دارد. به نظر من هم حضور طبقه کارگر تحولي مهم و نيازهاي مبارزه طبقاتي، طبقه کارگر را به جلو راند. مهمترين اين نيازها داشتن ظرف متشکل کننده و هدايت کننده اين طبقه يعني حزب کمونيست بود. بحثهاي کلي و شعار گونه قديم چپ ضرورت مادي پيدا کرده بود. اما کل چپ مطرح در آن دوران اعم از پوپوليست ها، پرو روس ها، پرو چيني ها و يا مستقل بيرون از دايره جوابگويي به اين نياز مهم قرار گرفتند. من هم مثل عليزاده معتقدم تحت تاثير اين شرايط جنب و جوش و بازبيني در چپ شروع شده  بود. اما بر خلاف عليزاده من فکر ميکنم اين بازبيني بدون دخالت عنصر دخالت گر نميتوانست جهت مارکسيستي و راديکال و درست به خود بگيرد. دقيقا اين متد درست مارکسيستي دوباره قد علم کرده بود، که نيروي فعاله انساني و آگاه و دخالت گر  لازم بود که اين تحرک به جهت گيري کمونيستي و نهايتا به ايجاد حزب کمونيست منجر شود. در تاريخ نگاري ابراهيم عليزاده دقيقا نقش اين نيروي آگاه و پيشرو انساني و نيروي فعاله شکل دادن به مارکسيسم انقلابي و ايجاد حزب کمونيست ايران غايب است. ابراهيم عليزاده بعد از اينکه استدلال ميکند که طبقه کارگر به ميدان آمد و زمينه بازبيني در چپ را ايجاد کرد و جوابگويي به نيازهاي مبارزه طبقاتي زنده مطرح شد ، از همين جا و مستقيم و خود بخودي به اينجا ميرسد،    که "در ميان چپ ها فراکسيون هاي مارکسيسم انقلابي درست شد . کنگره دوم کومه له تحت تاثير اين وضع آماده اصلاح اشتباهات خود شد". در اين تحليل حفره بزرگ اينکه چپ ها چه مسيري را طي کردند تا به  فراکسيون مارکسيسم انقلابي رسيدند؟ را توضيح نميدهد. اين حقيقت را قلم ميگيرد که  قبل از فراکسيونهايش پس خود مارکسيسم انقلابي و آنکه مادر فراکسيون ها بود، کجا تجسم پيدا کرد و چه کار کرد تا ديگران از آن تاثير گرفتند، وجود ندارد.  در ديدگاه عليزاده نقش عنصر پيشرو و آگاه شکل دادن به مارکسيسم انقلابي و سپس فراکسيون هاي متعدد آن در جريانات چپ غايب است. اين يک بيگانگي کامل با مارکسيسم پراتيک و سازنده تاريخ و روندها است . در نتيجه روايت او به يک تفسير سطحي و بي محتوا تنزل مي يابد. در اين ديدگاه مسير اين تحولات   خودبخودي پيش ميرود و عنصر فعاله و صاحب اراده اي وجود ندارد. چنين نگرشي در جنبش به اصطلاح کمونيستي قرن بيستم شناخته شده و شاخص است. بعد از شکست انقلاب کارگري اکتبر اين تز خودبخودي و مذهبي گونه رواج پيدا کرد، "سوسياليسم اجتناب ناپذير" است . گويا تلاشي خاصي از نيروي خاصي نميخواهد و مثل بهشت مذهبي ها روزي خواهد آمد. مارکس چنين نگفته است و منصور حکمت هم اين واقعيت را برجسته کرد که بدون نقش فعاله و اراده آگاه انسان سوسياليسم و هيچ روند سرنوشت سازي در جامعه و تاريخ اتفاق نمي افتد.

با به ميدان آمدن طبقه کارگر و شروع بازبيني چپ ها خودبخود فراکسيون هاي مارکسيسم انقلابي شکل نگرفتند و کنگره دوم کومه له هم خودبخود آماده قبول اشتباهات نشد. بلکه همگام با تحرک طبقه کارگر و اعتراض سوسياليستي آن ترند فکري و سياسي مارکسيستي در جواب به نياز طبقه کارگر موسوم به مارکسيسم انقلابي پا به صحنه گذاشت که من و ابراهيم عليزاده و خيلي هاي ديگر دقايق تاثير گذاري زير و رو کننده آن را بر چپ پوپوليست ايران ديده و خود از سر گذرانديم. نسل کمونيست امروزي که در آن تاريخ شرکت مستقيم نداشت ، با مراجعه به اسناد مکتوب آن دوران مي بيند، قدم گذاشتن در راه ايجاد حزب کمونيست و شکل گيري مارکسيسم انقلابي روند کار فکري و نظري و سياسي و پراتيکي بسيار پربار و پر تلاش و پر فراز و نشيبي بوده است، که بدون دخالت گري و اراده عنصر فعاله انسان آگاه دوران خود امکانپذير نبود. اتحاد مبارزان کمونيست و در راس آن منصور حکمت نوک پيکان عنصر فعاله احياي مارکسيسم انقلابي و پايه گذار حزب کمونيست ايران بود. نقد مارکسيستي و تئوري مارکسيستي زير و رو کننده و تغيير دهنده در آن دوران توسط جمع کوچک کمونيستي نمايندگي شد که اتفاقا ريشه در تجربه چپ ايران نداشت. منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونيست با رجوع مستقيم به مارکس و مارکسيسم پراتيک و تغيير دهنده ، ايجاد  جنبش مارکسيسم انقلابي و ايجاد فراکسيون هاي آن و چرخش به چپ سرنوشت ساز کومه له را در کنگره دوم کومه له ممکن کردند. با ايجاد اين تغيير و تحول مهم ايجاد حزب کمونيست ايران به مرحله پراتيکي و ايجاد عملي پا گذاشت. اتفاقا اين پروسه از آذر ما ۱۳۵۷ قبل از روي کار آمدن جمهوري اسلامي با انتشار سند خطوط عمده سپند و تاکيد بر ايجاد حزب طبقه کارگر تا مقطع شهريور ۱۳٦۲ که رسما حزب کمونيست ايران در کنگره موسس بنياد گذاشته شد، طول کشيد. فعاليت پربار ۵ ساله که همه لحظات و مکتوبات آن مستند است ، گوياي اين حقيقت است. در اين پروسه فعاليتهاي تئوريک، سياسي و سازماني و پراتيکي فشرده و کارسازي صورت گرفته است. نتيجه محوري اين کارها کوهي از ادبيات مارکسيستي و انتشار برنامه کمونيستي و سياستهاي راهگشاي پراتيک کمونيستي توسط اتحاد مبارزان کمونيست به عنوان محور متحد کننده سوسياليست هاي انقلابي ايران بود که براي اولين بار به جنبش کمونيستي ايران عرضه شد. ميخواهم بگويم بر خلاف ديدگاه سطحي و "خودبخودي"  ابراهيم عليزاده عنصر فعاله انساني با فعاليت ۵ ساله فشرده و متنوع،  با ايجاد تغيير ريلها و انتخابهاي سياسي جديد ، با تئوري و عمل انقلابي جنبشي را راه انداخت که نهايتا ايجاد حزب کمونيست ايران حاصل برجسته آن بود. منفعت هاي خاص  و محاسبه گري هاي کوته بينانه باعث ميشود ابراهيم عليزاده اين تاريخ و نقش عنصر تغيير دهنده  اين دوران را قلم بگيرد. به همين دليل آن تغيير و تحولات تاريخي و مهم را خيلي ساده چنين تفسير ميکند که "بازبيني چپ ها شروع و منجر به ايجاد فراکسيون هاي مارکسيسم انقلابي و ايجاد حزب کمونيست شد". وقتي که نقش عنصر فعاله انساني در بررسي روندهاي سياسي سرنوشت ساز حذف شود، آن ارزيابي ديگر مارکسيستي نيست ، بلکه به يک تفسير بي خاصيت و سطحي همچون هزاران تفسير مفسران مصلحت گرا تبديل ميشود که قبل از هر چيز شاخص کارشان فدا کردن حقيقت در مقابل سياست است . اين سرنوشتي است که شامل روايت ابراهيم عليزاده از تاريخ حزب کمونيست ايران شده است. اما انتخاب چنين تفسيري براي ابراهيم عليزاده معرفتي نيست ، ريشه در گرايش سياسي دارد که ابراهيم عليزاده در طول حيات حزب کمونيست و تاکنون يکي از سخنگويان نه چندان برجسته آن بوده است. اين تفسير سطحي بنا به مصلحت هاي جنبش خاصي بنا شده است که در ادامه به آن ميپردازيم. اين روايت نه تنها به لحاظ تحليلي بلکه به لحاظ فاکتي هم با حقيقت تاريخ آن دوران بيگانه است. بر مبناي اين ديدگاه کتمان حقيقت، وارونه کردن وقايع و تحريف به وفور وجود دارد. امروز که به آن دوره تاريخي نگاه ميکنيم ، بدون تئوريهاي مارکسيسم انقلابي و بدون دخالت مارکسيست برجسته آن دوران منصور حکمت اين روند تاريخي و سياسي چنين پيش نميرفت. حتي به نظرم چرخش کومه له به چپ در کنگره دوم آن و انتخاب خط مشي سياسي جديد (نه آنطور که عليزاده به نام قبول اشتباهات ترسيم ميکند)  که رسما و علنا خط مشي اتحاد مبارزان کمونيست را قبول کرد و اين تحول نقش تعيين کننده اي در ايجاد حزب کمونيست داشت، بدون نقش عنصر فعاله و پيشرو آن دوران در خود کومه له کساني مثل عبدالله مهتدي ، شعيب زکريايي و  خود عليزاده و .... بسيار کند و کشدار پيش ميرفت. شخصا عليرغم نفرتم از سياستهاي امروز عبدالله مهتدي ، هنوز سياستهاي مقطع کنگره دوم او را تحسين ميکنم. ميخواهم تاکيد کنم که هر ارزيابي و روايتي که نقش عنصر فعاله انساني و اراده انسان  را در شکل دادن به تاريخ و روندهاي سياسي مهم  قلم بگيرد، روايتي خودبخودي و بي نقشه و کور از حرکت تاريخ و انسان ارائه ميکند. يک وجه ديگر اين روايت لاقيدي مطلق به تئوري و نظريه و افق روشن و با دورنما در فعل و انفعالات جامعه است. لاقيدي که به شاهدي تمام تحولات درون حزب کمونيست ايران ، ابراهيم عليزاده و ديدگاه وي از آن رنج برد و به همين دليل مداوما دنباله رو سير حوادث و خط مشي ناسيوناليستي درون کومه له بوده و هست.  خلاصه روايت عليزاده  يک تاريخ نگاري خلاف حقيقت سوسياليستي دوره اوليه وجود حزب کمونيست ايران و تفسيري سطحي از تحولات عميق چپ ايران در يک دوره مشخص است. اين نوع  تفسيرها روزمره در جامعه توليد ميشود.

 

تاريخ نگاري در خدمت مصلحت هاي کدام جنبش؟

 

 جامعه صحنه کشمکش هاي سياسي جنبشهاي متفاوت است . در متن شرايط تاريخي که هر حزبي در آن فعاليت داشته است،  تاريخ و تاريخ نگاري احزاب را هم در ارتباط با منافع جنبشهايي که در صحنه حاضر بوده اند، بايد سنجيد و ارزيابي کرد. روايتهاي مختلفي هم که از تاريخ حزب کمونيست ايران وجود دارد، در همين بطن بايد ارزيابي کرد. فکر ميکنم در اين ترديدي وجود ندارد، مقطعي که عبدالله مهتدي به تمام معنا تصميم ميگيرد به جنبش ناسيوناليسم کرد بپيوندد، بازبيني خود را از تاريخ حزب کمونيست ايران بر اساس منافع آن جنبش تنظيم ميکند و به اين نتيجه ميرسد کل تاريخ چپ حزب کمونيست ايران و از جمله پيشينه چپ خودش براي جنبش ناسيوناليستي دست و پا گير و زيانبار بوده و آن را نفرين ميکند. از حزب کمونيست ايران و کومه له خارج ميشود و سر راست سازمان قوم پرست و فدراليست افراطي را سازمان ميدهد.

 

 در مقابل زماني که منصور حکمت  در رساله "دورنماي فعاليت حزب در کردستان " و کتاب "تفاوتهاي ما" تاريخ حزب کمونيست ايران را در اوضاع بين المللي جديد و دوران فروپاشي کمونيسم بورژوايي و دروغين و دوره هجوم عليه کمونيسم بازبيني ميکند، از زاويه سنگر بندي کمونيستي محکم تر و جوابگوي دوران جديد ، از زاويه کارگر کمونيست اواخر قرن بيستم از يک طرف  ارزش يک حزب قوي چپ و از طرف ديگر محدوديتهاي جدي آن براي ايفاي نقش جديد را تاکيد ميکند. در آن مقطع نه آن را نفي و نه آن را تقديس ميکند. تلاشي گسترده براي ايجاد تغيير ريل اساسي در آن را سازمان ميدهد. متاسفانه اين پروسه به نتيجه سر راست نرسيد و منصور حکمت ميان بر زد و حزب کمونيست کارگري را براي رسيدن به اهداف سر راست کمونيستي در دوران جديد سازمان داد که مورد بحث اينجا نيست .  در اين ميان ارزيابي و روايت ابراهيم عليزاده نه اينست  و نه آن . روايت و ارزيابي است در ميان اين دو که در بستر عمومي خط سانتر درون حزب کمونيست ايران قرار ميگيرد. اما هنوز سئوال اينست اين ارزيابي و روايت از چه جنسي است و در  خدمت کدام جنبش و بر اساس منافع کدام جنبش تبيين شده است؟

 

جناح چپ "جنبش کردستان" و تاريخ حزب کمونيست ايران

 

در ميان روايتهاي چپ و راست از تاريخ حزب کمونيست ايران ، روايت سانتر و وسطي هم از تاريخ حزب کمونيست ايران وجود دارد. اما اشتباه است اگر تصور شود که روايت ابراهيم عليزاده بستر عمومي سانتر درون حزب کمونيست ايران را نمايندگي ميکند. اين سانتر تجزيه شد و سانتريسم ابراهيم عليزاده در مقاطع مختلف و تا به حال به ناسيوناليسم کرد تمکين کرده و در جبهه آن ايستاده است.

بار اول و به دنبال آتش بس در جنگ ايران و عراق و دورنماي انقباض کامل فعاليت نظامي تشکيلات نظامي و علني کومه له ، آلترناتيو هاي مختلف سياسي در سطح رهبري حزب کمونيست ايران در مقابل هم قرار گرفتند. از يک طرف استراتژي شناخته شده ناسيوناليستي در منطقه يعني سياست انتظار و زيستن در شکاف دولتها و ادامه "اردوگاه داري پيشمرگانه" و پذيرش محدوديتهاي سياسي فراوان در قبال آن و از طرف ديگر استراتژي کمونيستي متکي به تشديد فعاليت سياسي و سازماني  در شهر ها و در محيط کار و زيست  کارگر و مردم و ايجاد جنبش و سازمان کمونيستي در داخل ، محدود کردن بعد فعاليت نظامي به نيروي رزمي آماده در اردوگاههاي مرزي و سبک کردن تشکيلات علني در کردستان عراق ، بيرون کشيدن رهبري و بخش قابل توجهي از نيروي انساني کومه له از زير دست حاکميت بعث که مجبور به وابستگي بيشتر به امکانات دولت عراق و امتياز دادن غير اصولي نشويم.

استراتژي دوم که در جنبش سياسي کردستان تازه بود، با مخالفت و شانتاژ گرايش ناسيوناليستي در درون کومه له که گويا "عده اي ميخواهند صحنه مبارزه را ترک کنند"، روبرو شد. ابراهيم عليزاده در موقعيت دبير اولي کومه له با ارزيابي محدود نگرانه ظاهرا از سر مصلحت تشکيلات نظامي کومه له و "ماندن در صحنه مبارزه " که منظور اردوگاههاي نظامي در خاک کردستان عراق بود ، به دنباله رو گرايش ناسيوناليستي تبديل شد و در جبهه راست در مقابل چپ حزب کمونيست ايران ايستاد و اولين شکاف بزرگ درون حزب کمونيست ايران و کومه له شکل گرفت.  با همين ارزيابي در مقابل خط کمونيستي ناظر بر حزب کمونيست ايران و استراتژي کمونيستي کنگره ششم کومه له که خود از سخنگويان آن بود، قرار گرفت. به اين ترتيب  پيوستگي سياسي خودش را با خط چپ درون حزب که تا آن زمان با آن تداعي ميشد، قطع کرد و به جبهه راست درون حزب کمونيست ايران تغيير ريل داد و به آن پيوست.

 

ابراهيم عليزاده بر مبناي نگرشي راست و تحليل اخلاقي و سطحي اعلام ميکند، به دنبال آتش بس جنگ ايران و عراق و تشديد سختي ها و ناملايمات عده اي (که به گفته خود اکثريت قاطع آن حزب بودند) صحنه را ترک کردند و خم به ابرو نمي آورد که صف وسيع نسل کمونيستي سه دهه اخير را که پرچمدار مبارزه بي امان عليه سرمايه و جمهوري اسلامي و ناسيوناليسم کرد و حزب دمکرات بوده و تاکنون هم هستند اين چنين معرفي کند. ظاهرا در اوج گيري فضاي عقب مانده بعد از قدرت گرفتن ناسيوناليسم در کردستان عراق اين تصوير از کمونيستها خريداراني داشت و برهمين فضا سرمايه گذاري ميشد.   از نظر او صحنه مبارزه اردوگاه نظامي کومه له در زرگويز اطراف سليمانيه است و اگر به او ياد آوري شود از مقطع آتش بس جنگ ايران و عراق در سال ۱۳٦۷ تا جدايي کمونيسم کارگري  در سال ۱۳۷۰ که هنوز بخش علني حزب در کردستان اعم از چپ و راست در همان اردوگاه  بوديم ،  اتفاقات مهمي در سطح جهاني و منطقه اي و در خود حزب کمونيست ايران اتفاق افتاد و خط مشي و گرايشي که او نمايندگيش را به عهده داشت در مقابل خط کمونيستي ايستاد و يا  در حاشيه اين رويدادها صحنه واقعي جدالهاي سرنوشت ساز را ترک کرده بود. بگذاريد به سرخط اهم آن اتفاقات  در همان دوره سه ساله اشاره کنيم و ببينيم در صحنه مبارزه کمونيستي چه جرياني غايب و يا مانع و چه جرياني حاضر بود.

 

الف- کشمکش چپ و راست در درون کومه له منجر به شکست راست و کنار گذاشته شدن از رهبري تشکيلات کومه له شد. خط چپ تا زماني که با تصميم خود حزب کمونيست را ترک کرد، رهبري حزب و کومه له را به دست گرفت . ابراهيم عليزاده به عنوان دبير اول کومه له  کماکان خط مشي دوري از سياست چپ و ايستادن در کنار جناح راست و ناسيوناليست هايي همچون عمر ايلخاني زاده را ادامه داد.  هشدار منصور حکمت و کمونيسم کارگري را جدي نگرفت  که گفته شد خط ناسيوناليستي ميخواهند ، افق نوع حزب دمکرات را بر  کومه له حاکم کنند و به سازمان ديگري در جنبش ناسيوناليستي کرد تبديلش کنند. همسويي ابراهيم عليزاده و همفکرانش با خط ناسيوناليستي امکان گرد آوري نيرو و تحميل  انشعاب سازمان قوم پرست  زحمتکشان  را از درون کومه له موجب شد.

 

ب- در آن دوران بلوک شرق و شوروي  فرو پاشيد و بيشترين تعرض عليه کمونيسم و چپ گرايي در سطح جهاني شد . منصور حکمت و خط کمونيسم کارگري به شاهدي کنگره سوم آ ن حزب و مکتوبات آن در بسوي سوسياليسم شماره ۳ به استقبال اين وضع رفتند، آن را معني کردند. پايه هاي جنبش کمونيسم کارگري را محکم کردند و دفاع از کمونيسم و مارکسيسم را نمايندگي کردند . افق کمونيستي حزب کمونيست را ترسيم کردند. ابراهيم عليزاده و خط مشي او با لاقيدي تمام در قبال  تئوري و سياستهاي راهگشاي آن دوران در مورد  اوضاع جهاني و مصاف هاي کمونيستي با سکوت و ترديد و ابهام و مخالفت سنگر مقاومت و مانع تراشي را  در مقابل جريان چپ درون حزب نمايندگي کردند و به "قاچ زين چسبيدند" و عملا  نقطه اتکا سياست راست در درون حزب بودند.

ج- بحران خاورميانه و اشغال کويت اتفاق افتاد. نظم نوين جهاني طلوع کرد. کمونيسم کارگري و منصور حکمت که خط مشي حزب کمونيست ايران را ترسيم ميکرد، شفّاف ترين خط کمونيستي معاصر را تبيين و نمايندگي کرد. نسبت به پيامدهاي دخالت گري نظامي آمريکا از همان دوران هشدار داد.  در اين کشمکش کم کم خط ناسيوناليستي درون حزب ، قوت قلب بيشتر ميگرفت. ابراهيم عليزاده و همفکرانش با بي خطي و سياست پاسيو عملا  دنباله رو  جناح راست باقي ماندند. 

د – عاقبت تحولات کردستان عراق به وقوع پيوست. ناسيوناليسم کرد به قدرت رسيد. ناسيوناليسم درون کومه له هم قوت قلب بيشتر گرفت . اين بار عبدالله مهتدي سخنگوي اين حرکت شد. متاسفانه و دوباره ابراهيم عليزاده در کنار خط ناسيوناليستي و در مقابل خط چپ و کمونيستي قرار گرفت. با تغيير تناسب قوا در سطح منطقه به نفع ناسيوناليسم، همزيستي گرايش کمونيستي و ناسيوناليستي درون کومه له هم غير ممکن شد. کمونيسم کارگري و منصور حکمت و اکثريت قاطع رهبري و کادرها و اعضاي حزب کمونيست ايران اتفاقا در پيوستگي با تاريخ چپ و کمونيستي اين حزب ، مسير سياسي خود را از ناسيوناليسم جدا کردند. ابراهيم عليزاده ، پيوستگي سياسي خود را با ناسيوناليسم درون حزب ادامه داد. در صورتيکه با انتخاب خط چپ توسط او چه بسا سرنوشت حزب کمونيست ايران به نحو ديگري رقم ميخورد. 

خلاصه کنم در تمامي اين مقاطع مهم و تعيين کننده که محور کشمکش ناسيوناليسم و کمونيسم درون حزب بود، خط مشي ابراهيم عليزاده ايستادن در کنار راست ها و يا دنباله روي از آنها بود. اين انتخاب سياسي معرفتي نبود و همچنانکه اشاره شد بر اساس منفعت هاي "جنبش کردستان" که اسم رمز جنبش ملي است و "مصلحت هاي کومه له"  به عنوان سازمان حاضر در صحنه آن جنبش  تبيين شده است. روايت ابراهيم عليزاده از تاريخ حزب کمونيست ايران منطبق با انتخاب سياسي او است . اين روايت جناح چپ جنبش ملي است که زبان چپ را به عاريه گرفته است. انتخاب سياسي ابراهيم عليزاده در مقاطع مختلف نقش مهمي در تقويت مواضع ناسيوناليسم درون کومه له و نهايتا جدايي جريان کمونيستي از اين حزب داشت. به نظرم با جدايي کمونيسم کارگري و چپ ، پرونده  تاريخ واقعي و سوسياليستي حزب کمونيست ايران  بسته شد و از سال ۱۳۷۰ تاکنون اين پديده تاريخ کاملا منفک جديدي را طي کرده است. در بخش دوم اين نوشته به اين تاريخ جديد و آينده حزب کمونيست ايران ميپردازم .

 

ادامه دارد