TLogo


جدال در حاکمیت، زمینه های مادی

انعکاس در صفوف اپوزیسیون

امان کفا

 

 

بدنبال اختلافات بین احمدی نژاد و خامنه ای، یکبار دیگرتحلیل و اظهار نظرهای گوناگون را شاهد هستیم. اظهار نظر هایی که هرکدام تبین جنبش های گوناگون نسبت به این کشمکش اخیر را بیان میکند. ما و جنبش ما نیز بایستی تصویر خود را در مقابل تصاویر و تفاسیر جبتش های دیگر قرار دهد، و  آگاهانه به آنها برخورد کند.

یکی از این برخوردها، تبینی است که از جانب چپ ضد رژیمی صورت میگیرد که همواره نقطه عزیمت و شروع تمام افکار و امیالش در مورد حکومت و تخاصماتش، "خود رژیم" بوده است. چپی که در زمان سلطنت پهلوی هم اساسا تنها "شاه و دربار"، را  مورد مؤاخذه و نقد قرار میداد.

برای این چپ هرگز جامعه ایران، یک جامعه طبقاتی و یک نظام سرمایه داری نبوده است. و اگر هم خواسته است در مورد طبقات و سرمایه داری در ایران حرفی بزند، با یک برخورد ساده نگرانه، سرمایه داران را "پول داران" و کارگران را "فقرا" تصویر کرده است. برای این چپ، سرمایه همیشه در قامت "سرمایه داران" مجسم شده است. و جایگاه سرمایه در جامعه، تماما به خود جامعه و روابط و جنبش های اجتماعی، نا مربوط درک شده است. این طیف، به همین اعتبار "نیروی کار"  را،  در "مردم" و در بهترین حالت در آحاد کارگران می بیند. و در دستگاه فکریش، کارگر به ابزاری تبدیل میشود که به واسطه آن، این چپ می تواند به اهدافش دست یابد.  

در کل چهارچوب و سیستم فکری این چپ، نه جنبش های اجتماعی موجودند، نه احزاب، و نه عملکردهایی جنبش ها و احزاب. تصور این چپ از جمهوری اسلامی، به همین اندازه سطحی و ذهنی است. اختلافات درون آنرا می بیند، ولیکن از توضیح آن و نتیجه گیری برای پراتیک انقلابی، غافل است. به این خاطر است که بدون کمترین تحلیلی از شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه، ادعا میکند که جدال این دوره  در حاکمیت،  امری صرفا "درون رژیمی" است، و این جدال صرفا ناشی است از برآمدهای اعتراضی مردم در ایران است. و یا اینکه از قرار احمدی نژاد "رویش زیاد شده" و تاریخ مصرفش تمام شده، و "اصول گرایان" و در رأس شان خامنه ای تصمیم گرفته اند که او را "کنار بگذارند"!  و خطاب به کارگران هم میگویند که طبقه کارگر هم بهتر است که به این اختلافات "واقعی" نگاه کند، و ببینند که وضع این رژیم تا چه  اندازه "خراب" است.  در این تبین، جامعه، در شکل علل عموم، یکسو قرار دارد و دولت جمهوری اسلامی در سوی دیگر. برای این چپ، حتی هنگامی که به سرمایه و وجود سرمایه و طبقات در ایران ارجاع میدهد، و وقتی طبقاتی بودن جامعه ایران را "برسمیت" می شناسد، هنوز سرمایه و طبقات در تبین و تحلیل اش پدیده هایی هستند انتزاعی و "اصولی" نامربوط به کلیت جمهوری اسلامی. در این تصویر طبقات پدیده هایی یکدست و همگون تصویر میشوند، که تنها بازتاب انسانی هستند از روابط تولیدی و نه چیز بیشتری! در ذهنیت "چپ ضد رژیمی"، هنگامی هم که میخواهد از جامعه یک "تحلیل طبقاتی" بدهد، جامعه و طبقات پدیده هایی هستند منجمد! مکانیسم فعال  و انفعال طبقات با هم و علیه هم، و مشخصا فعل و انفعال در میان طبقه کارگر و بورژوازی در میان خود و علیه هم، در ذهن این چپ، نه توسط جنبش های  اجتماعی و احزاب سیاسی، بلکه بشکل جامد و ایستا و بعنوان پدیده هایی یک دست، درک میشود. نه تغییر و تحولات عظیم  اقتصادی در ایران، نه جنبش های اجتماعی، نه احزاب، هیچکدام بر تحلیلها و سیاستهایشان تاثیری نمی گذارد.

بر خلاف چنین دیدگاهی، برای کمونیست ها و برای طبقه کارگر، جمهوری اسلامی پس از بیش از سی سال حکومت، نمی تواند نماینده و دولت سرمایه در ایران نباشد. و همچون تمامی دول سرمایه داری در سراسر دنیا، جناح ها و تمایلات سرمایه در ایران را منعکس نکند. به همین دلیل نمی شود دولت جمهوری اسلامی بی نزاع داشت ، همانطور که در تمامی دولت های سرمایه در غرب و شرق چنین است. نزاع بین بخش های مختلف دول بورژوازی، که غالبا بازتاب رقابت  اقتصادی در صفوف سرمایه است، میتواند گاهی در شرایطی و در جامعه ای تشدید و یا تضعیف شود،  گاهی تخاصم آمیز و گاهی مسالمت آمیز شود، گاهی منجر به ائتلافات و یا انشقاقات شود.

برخلاف تصویر رایج چپ، که تصمیم گرفته اند که جمهوری اسلامی را پدیده جدایی از جامعه تصور کنند، و هرگونه اختلافی در حکومت را منتج از دعواهای بی ربط به کارگر معرفی کنند، جنبش ما بایستی تصویرجامع و روشنی از دولت را قرار دهد، تا امکان استنتاجات و تاکتیک های خود را بیابد. تصویری که مبتی بر درک مادی و ابژکتیو زیر از جامعه ایران و از رابطه دولت و جامعه باشد.

سرمایه در ایران، در طی چند دهه گذشته، و مشخصأ از ابتدای این قرن، وسیعا رشد و انباشت کرده است. رشدی که مبتنی بر کار خیل عظیمی از نیروی کار بعضأ  ماهر است. و ایران را از این نظر با بسیاری از کشورهای منطقه، غیرقابل مقایسه است.

هیچ عقل سلیم و بی غرضی نمی تواند بپذیرد که چنین رشدی، " بادکننکی" و "مافیایی" است و یا تنها متکی به یک کالا، نفت و فروش آن است.  شاید یک مقایسه بتواند مسئله را روشن تر کند. برای مثال سال قبل از انقلاب، نفت و گاز ۳۵ درصد و صنایع و معادن ۱۵ درصد  از کل تولید ناخالص ملی را تشکیل می دادند. در حالیکه طی سی سال، امروز سهم نفت و گاز به  ۱۸ درصد تقلیل پیدا کرده است  و صنایع و معادن ۲۳ درصد کل تولید ناخالص ملی شده است. رشد اقتصادی و تغییر بافت تولید و سود در بخش های مختلف صنعت، بهمراه خود مدعیان جدید، احزاب و جنبش های جدید در صحن جامعه، در اقتصاد و در سهم خواهی از قدرت سیاسی، را بدنبال آورده است. این واقعیت تمایلات اجتماعی وسیع تر، اعتراضات اجتماعی و سخنگویان و احزاب طبقاتی وسیع تری را، هم در میان بورژوازی و هم در میان طبقه کارگر، بوجود آورده است. در حقیقت بدون در نظر گرفتن این جنبش های اجتماعی، و بدون شناخت دلایل و شرایط عروج و  افول آنها و روابط فی مابین شان، "تحلیل از مبازه طبقاتی" به تفاسیر ایستا، بی شکل و تهی، تبدیل میشود.  

تا آنجا که به سرمایه و بورژوازی بر می گردد، سخنگویانشان گاه در دولت  و گاه در خارج از دولت، سالهاست که ابراز وجود کرده اند، و خواهان تغییراتی اساسی در شکل و شمایل جمهوری اسلامی شده اند، تغییراتی که اساسا معطوف به فراهم کردن شرایط  انکشاف و افزایش سود آوری سرمایه بوده اند.  پایگاه واقعی  رفسنجانی و خاتمی، برای نمونه در همین تمایل ریشه دارد. بی شک برای مدتی، شرایط سیاسی جامعه انقلاب کرده ایران، و کل پروسه تولید و قدرت گیری جمهوری اسلامی، چنان بود که این خواسته با مشکلات عدیده ای مواجه بود، مشکلاتی که ابراز وجود آنها را پدیده ای بحرانی و  نافرجام می کرد.

حلقه مرکزی و "آبدیده شده" جمهوری اسلامی، که  در شمایل کمپ احمدی نژاد و خامنه ای، ظهور کرد، سرانجام شرایطی را فراهم کرد که بخش غیر دولتی سرمایه،  بخشی که تا دیروز ابراز وجودش همیشه با بحرانها و موانع سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک، روبرو و سد شده بود، امکان یابد که ابراز وجود کند، و بیشترین پیشروی در این راه را از آن خود کند. برای "این حلقه" یا کمپ،   سرکوب وسیع و دامن زدن به جو اختناق از یک طرف، و از طرف دیگر شرایط بین المللی جدیدی که در آن "سرکردگی" آمریکا تضعیف شده و مدل  دول و "دمکراسی غربی"  بمثابه تنها مدل و روبنای قابل قبول از نظر سرمایه جهانی دیگر اعتبار گذشته را ندارد، مجموعه شرایطی فراهم کرد که بر متن آن  سرمایه خصوصی توانست امکاناتی برای ابراز وجود و "تقلا" پیدا کند.   

خصوصی سازی ها، بر متن این شرایط ممکن شد. خصوصی سازیهایی که سرمایه های کلانی، که سنتا  در صنایعی که در دست دولت  جمهوری اسلامی  بودند، را از کنترل دولت خارج  کرد. باز کردن عرصه برای سرمایه بخش خصوصی در اقتصاد، همزمان نیازمند باز کردن "زمین بازی" مساوی تری بین دولت و سرمایه خصوصی بود.  که یک جنبه سمبلیک  آن، طرح هدفمند کردن یارانه ها بود. جنبه دیگری از بازتاب این اتفاق در میان صفوف سرمایه،  خواست عدم دخالت دولت، به همان اعتبار فقهی، در بازار و مکانیسم های بازار است. کل جدل "قانون و قانونی بودن" در میان دو بخش حاکیمت، شاخصی برای تغییر و تنظیم  این رابطه است.  

مقدم بر این اتفاق، سناریویی  بود که توسط دولت احمدی نژاد اجرا شد و بود که توانست سرمایه و بورژوازی بزرگ را که سنتأ با ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی معرفی می شود را پشت سر دولت احمدی نژاد بسیج کند. احمدی نژاد، این شخصیت مکلا و نظامی جمهوری اسلامی، که از روز اول با پرچم "ایرانیت" و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی - باضافه زوائد اسلامی، به میدان مبارزه انتخاباتی آمد، همیشه مدافع منافع سرمایه بزرگ در ایران بود. سناریویی که توسط احمدی نژاد به اجرا درآمد، عبارت بود از: یک طرف باز کردن دست بخش خصوصی در اقتصاد با طرح یارانه ها، و از طرف دیگر  ابراز وجود سیاسی در صحنه بین المللی بعنوان یک دولت ناسیونالیستی که با خواست حق "ایران اتمی" میتواند در مقابل غرب و آمریکا، "ایستادگی" کند،  از موقعیت خود در عراق در دیپلماسی جهانی استفاده کند،  و غرب را به "پای میز مذاکره" بکشاند. این سناریو تواسنت کل بورژوازی و  ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را از نظر اقتصادی و سیاسی پشت سر احمدی نژاد متحد کند.  

 سرمایه های کوچک و خرد تر که با ناسیونالیسم لیبرال در ایران ابراز وجود می کند، نیز از نطر اقتصادی در توافق  با همین طرح بوده و خواهان پیشبرد همین سیاست بود.

مسلمأ صفوف بورژوازی و لایه های آن نیز، به همان اندازه که توافقاتشان برای انکشاف و تولید ارزش اضافی واقعی است، اختلافات شان هم به همان درجه واقعی است.  بخشی از"اصلاح طلبان" ، از اینکه خصوصی سازی ها به آشنایان و رقبایشان در سپاه و شرکت های "وابسته" داده شده است، و دست آنها ازسرمایه گزاری و سود کلان حاصله کم شده است ، دولت را "مافیایی" قلم داد می کنند، و خواهان سهم سیاسی و اقتصادی بیشتری هستند، که در همین مدت در پوشش جنبش سبز نمایندگی شدند.

و ازطرف دیگر، "اصول گرایانی" هستند که حضور خود و میزان سهم خود را، در فراهم آوردن شرایط سود آوری بالاتر می دانند، و ضمن تأکید بر اهمیت ولی فقیه، خواهان در دست داشتن سهم بیشتری از بلندگوی حکومتی اند. توانایی دولت فعلی، و نزاع احمدی نژاد و حامنه ای، جدا از نیت و انگیزه های شخصی هر کدام، ریشه در همین اختلافات دارد. اما قدر مسلم این است که جمهوری اسلامی راه بازگشت ندارد. به همین دلیل، درخلوت خودشان، نمایندگان این بخش ها و جناح های بورژوازی، چاره ای ندارند که بپذیرند که این پروسه، روندی که در جریان است، و این سناریو را دنبال کنند. چرا که در دنیای واقعی این روند است که راه انکشاف و سودآوری بیشتر برای جملگی شان را فراهم میکند.

بارومتر سنجش نزاع شان، به میزان سهم خواهی سیاسی شان بستگی دارد. فراتر از این، لایه های کوچک تر سرمایه، از آنجا که قدرت افتصادی کمتری دارند،  ناچاراند که "در پناه" بخش های بزرگتر و زیر سایه آنها قرار بگیرند. و یا بخشهایی که انکشاف بیشتر سرمایه  را در گرو"مدل غربی حکومت" دنبال می کنند،  خود را ناچار می بینند که در تقابل با "فقهای دخالتگر"، به پشت سنگرهایی بخزند که فی الحال توسط "سرمایه خارج از کنترل دولت" فتح شده است. تا به این ترتیب از "امنیت" درازمدت تری برخوردار شوند.  این بخش، یعنی بورژوازی پرو غرب، به همین دلیل به صفوف "مخالفان ولایت"، و صف طرفداران "رعایت قانون"، خواهد پیوست. چرا که در غیر اینصورت کلأ منزوی خواهند شد. سخنوران سبز، که ملقمه ای از این جمع اپوزیسیون است، چاره ای ندارد جز پیوستن به صف این کاروان.  

در عین حال، بر خلاف تصور رایج "چپ ضد رژیمی"، عملکرد جنبش های اجتماعی در صفوف سرمایه، بازتاب خود را در طبقه کارگر هم دارد.  اگر از یک طرف سرمایه مداوما و وسیعا  به طبقه کارگر "تفرقه اقتصادی" تحمیل میکند، و در صفوف آن بر حسب جنسیت و رشته تولیدی و خارجی و بیکار و ... شکاف ایجاد میکند،  از طرف دیگر نیروها و احزاب بورژوایی سعی برتفرقه روزمره سیاسی کارگران دارند.  در دوره های مختلف ما شاهد بوده ایم که چگونه کل این نیروها،  به کارگران فراخوان دفاع از این و یا آن جناح سرمایه را دادند. یکروز طبقه کارگر را به حمایت از خاتمی و دوخرداد، و یک روز  حمایت از موسوی و سبز، فراخواندند! "چپ ضد رژیمی" در این عرصه  ها فعالیت های وسیعی داشت تا  کارگران را از سازماندهی برای امر خود بازدارد. تا آنها را سیاهی لشکر طبقات دیگر کند. امروز هم، این چپ، در قالب سازمان های گوناگون بورژوایی،  فراخوانش به کارگران همه چیز است، جز تشکل خودشان.

مثلا سازمان "اکثریت"، که یک روز طرفدار خمینی بود و یک روز "سبز"، امروز سرگیجه گرفته است که  چگونه هم "مخالف" ولایت فقیه باشد وهم موافق "دولتی بودن"! از احزاب دیگر چپ و "میلیتانت" تر،  تا ناسیونالیست های پرو غرب،  نظیر حزب کمونیست کارگری که تا دیروز در کنار جنبش سبز رکاب می زدند، امروز اختلافات در حکومت را ناشی از "اعتراض جنبش سرنگونی"  معرفی می کنند! و برای کسب حداقل اعتباری، به ناپیگیری جنبش سبز "انتقاد" میکنند و ادعا میکنند که "رهبران این جنبش سبز حیران و انگشت به دهان مانده اند"!  معلوم نیست بالاخره  باید "دم خروس را باید باور کرد یا ..."

به قول لنین اینها آنقدر سوبژکتیو هستند که  واقعأ افکار و آرزوهای خودشان را، خواسته های کارگران می دانند و معرفی می کنند.

در عین حال، رشد اقتصادی که فوقا به آن اشاره شد،  بیانگر واقعیت دیگری نیز هست، و آنهم شکل گیری نیروی کار طبقه کارگری است که با تولید ارزش اضافه، آن انباشت را ممکن ساخته است. جمعیت وسیع پرولتر، و در عین حال جوان، تغییرات کیفی در طبقه کارگر ایران را بوجود آورده است. با دست بدست شدن سرمایه از دولتی به خصوصی، کارگران در انواع و اقسام شرکت ها و تقسیم کار جدیدی در تاریخ ایران معاصر مواجه شده اند. امروز دیگر سرمایه خصوصی در ایران، همچون گذشته در حیطه کارگاه های کوچک و چند نفره ده یا پانزده سال پیش نیست. خصوصی کردن های این چند ساله، شرایطی جدیدتر کار را بوجود آورده است که طی آن کارگران نیازمند اتحادهای  فرا شرکتی  و فرا "صاحب کاری"، هستند. نیروی کاری که در سطح میلیونی در ایران بکار مشغول است، از قدرت بمراتب بیشتری، و از مکان وسیع تری در تولید  ثروت در جامعه برخورداراست. موقعیت و قدرتی که با سالهای گدشته مطلقا قابل قیاس نیست. همین امر قدرت و امکان تعرض وسیع طبقه کارگر، را بمراتب افزایش داده است.

با چنین تصویری، کارگر کمونیست در ایران می تواند نیروی خود و سرمایه را بسنجد، صف ها را ببیند، و برآن اساس نیروی خود را سازمان دهد. هیچ جنگی بدون شناختن نیروی مقابل، و بدون تصویر واقعی از دشمن، به پیروزی نرسیده است و نمی رسد. برای کمونیست های این قرن هم، این امر امروز بیش از پیش الزامی است.  چنین نیرویی، اما باید در سطح حزبی، متشکل شود تا بتواند قدرت واقعی خود را به میدان آورد.

 

۱۵ مه ۲۰۱۱