TLogo


خیزشهای اخیر و جنبه هایی از مشخصات جهان امروز

حسین مرادبیگی

 

مقدمه

نوشته حاضر بررسی کوتاهی است از تحولات اخیر در منطقه، در مورد علل این رویدادها و آنچه که خاورمیانه نامیده میشود، در مورد سیاست دول غرب در این دوره و پاره ای از مشخصات عمومی تر جهان امروز. اما قبل از آن لازم میدانیم که به برخورد چپ بورژوا به خیزشهای اخیر و لفاظی های معمول این چپ در مورد جنبش های همگانی، اشاره کنیم.

 

چپ بورژوا و خیزشهای اخیر 

شروع خیزشهای ضد استبدادی در کشورهای عرب زبان فرصتی فراهم کرد که چپ بورژوا در خارج و داخل ایران یک بار دیگر تحت نام انقلاب به ایده آلیزه کردن این خیزشها و کلا انقلابات همگانی ضد اسبتدادی، بپردازد و افق کمونیستی طبقه کارگر را در آن کور کند. گفتند، نه اسلامیسم و نه ناسیونالیسم و نه هیچ نوع کشمکش و یا مساله خاص "جوامع عربی" در این تحولات بچشم نمیخورد؟ گفتند، انقلاب یعنی به حرکت درآمدن توده مردم برای بزیر کشیدن حکومتهای موجود؟ درحالیکه در سه دهه گذشته شاهد بوده ایم که به حرکت درآمدن توده مردم برای بزیرکشیدن حکومتهای موجود در بعضی موارد چیزی جز ارتجاع صرف نبوده اند. گفتند، انقلابات جاری؟! دوره جدیدی در تاریخ معاصر را اعلام میکند؟ گفتند، این انقلابات جوابی است به بحران سرمایه داری جهانی؟ گفتند، افق این جنبشهای انقلابی، ناسیونالیسم عرب و پان عربیسم و اسلام سیاسی نیست؟ گفتند، اینها انقلابات کارگری هستند؟ عده ای هم از "دیکتاتورهای نفتی" مورد "علاقه" و مورد "تنفر" دولت آمریکا و غرب در این رویدادها و عده ای دیگر نیز از انقلاب در "کشورهای نفتی" و "غیر نفتی"؟  سخن گفتند. به اینها میتوان موارد دیگری را نیز اضافه  کرد.

واضح است هر انسان آزادیخواه و مخالف استبداد و سرکوب نیز از خیزشهای اخیر در منطقه به وجد میاید. امید به آزادی و کسب رفاه اجتماعی و تلاش برای برابری در جامعه در او تقویت میشود. شکی نیست که خواست اعلام شده و اعلام نشده توده مردم شرکت کننده در خیزشهای انقلابی اخیر، رفاه و آزادی و پائین کشیدن دولتهای مستبد و ارتجاعی در این کشورها و در منطقه است. بحث بر سر این و بحث بر سر نیت خوب انسانهای شرکت کننده در این رویدادها نیست، بحث این است که در تحرکات و خیزشهای همگانی و در انقلابات ضد استبدادی در جامعه که قبل از هر چیز نتیجه تقابل گرایشات اجتماعی – طبقاتی است، احزاب و نمایندگان و سخنگویان و مدعیان آنان به نفع  جنبش طبقاتی خود در آن وارد میشوند. در هیج یک از اینها طبقه کارگر نباید قطب نمای کمونیستی و  کارگری خود را از دست بدهد. 

جای این و یک بررسی عینی از خود این رویدادها را، مطابق معمول چپ بورژوا، تعریف از انقلاب و ایدآلیزه کردن تحرکات و انقلابات همگانی گرفت. دلایل  شروع تحرکات عمومی در این دوره در منطقه، صف بندی های قبل از آن و اینکه با این تحولات چه نیروهایی جلو میایند و چه نیروهایی عقب میروند؟ کدام فراکسیونهای بورژوائی در آن دست بالا را پیدا خواهند کرد؟ طبقه کارگر و رهبران و کمونیستهای آن کجای این رویدادها قرارگرفته و یا باید قرار بگیرند؟ اسلام سیاسی به چه موقعیتی رانده شده و رانده خواهد شد؟ تاثیر این رویدادها بر مساله اسرائیل و فلسطین چه خواهد بود؟ این تحولات در منطقه خاورمیانه در چه شرایطی و با چه مشخصات جهانی ای اتفاق میافتند؟ چرا آمریکا و غرب سیاست حمایت از این خیزشها را در پیش گرفتند و بسیار سوالات دیگر خط گرفته شدند و تفاسیر و تعریف از انقلابیگری عل العموم و "ماوراء طبقاتی" که علیه فقر و استبداد است و "دارد راه باز" میکند، جای اینها را گرفت. جائی هم که به بعضی از این سوالات جواب داده اند، با لفاظی های توخالی چپ بورژوا در این موارد روبرو هستیم.    

اشاره به چپ بورژوا و خیزشهای اخیر در کشورهای عرب زبان لازم است تا علل این رویدادها و جنبه هایی از مشخصات عمومی تر جهان امروز را در کنار این تحولات قرار داد و توضیح داد. به این هدف از علل خیرشهای اخیر شروع میکنیم:   

 

وجود فقر و محرومیت در کنار ثروتهای افسانه ای

وجود فقر و محروميت در يکسو و ثروتهاى افسانه‌اى بویژه معدودى کشور دست ساز و شيخ نشين در این منطقه که "ارثیه" استعمار انگلستان برای مردم عرب زبان منطقه بود همچنان یکی از دلایل خیزشهای اخیر در این منطقه است. این تصور که صدها میلیون نفر مردم عرب زبان این وضعیت را تحمل کنند، پوچی خود را یک بار دیگر اثبات کرد. شکافی که یکی از عوامل مهم نارضایتی توده های وسیع مردم و در عین حال یک پایه همیشگی نفوذ ناسیونالیسم عرب بوده است، دوباره دهن باز کرده است. شکافی که فراکسیون بورژوا اسلامی نیز برای سهم خواهی خودش از این وضعیت همیشه سود جسته است. کسی که نقش فراکسیونهای مختلف بورژوازی را در کنار توده کارگر و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه در خیزشهای اخیرتحت نام انقلاب قلم میگیرد از قبل تصمیم به خاک پاشیدن در چشم کارگر گرفته است. این فراکسیونهای بورژوازی در انقلابی ترین حرکت ضد استبدادی نیز به نفع خود و برای مهار و تحمیل نقطه سازشهایی به این انقلاب وارد میدان شده و خواهند شد.

حداقل دستمزد ماهانه کارگر در مصر ٧٠ دلار در ماه است، از آن طرف حسنی مبارک و دیگر حکام و شیوخ منطقه از شیخ عربستان گرفته تا شیخ کویت و بحرین تا بن علی و اوباش ریز و درشت همراه آنان هرکدام چند ده هزار میلیارد دلار و بعضی ها چند صد هزار میلیارد دلار برای خود و خانواده خود ذخیره کرده اند.

بورژوازی کشورهای عرب زبان و کلا خاورمیانه در کنار این ثروتهای افسانه ای حتی طب مجانی را برای مردم آن کشورها تامین نکرده است. چون پول نرسیده است، جمهوری اسلامی بیماران را در بزرگ راهها رها میکند. نبود طب مجانی نه به خاطر کمبود پول که به خاطر طمع سیری ناپذیر حکام و شیوخ مرتجع منطقه است. شیخ عربستان سعودی با یک نوک قلم ٩٣ میلیارد دلار را از خزانه درآورد و گفت برای راضی کردن مردم معترض آن را صرف بیمه درمانی و دیگر رفاهیات شهروندان آن جامعه کنند. شیخ کویت به یمن خیزشهای اخیر دستور داد  تا ١٤ ماه به هر شهروند کویتی چیزی معادل ٣٥٠٠ دلار بدهند. در ایران هم اگر جمهوری اسلامی از طب مجانی و از دادن بیمه بیکاری به هر فرد آماده به کار و دادن حق مسکن خودداری میکند و به حداقل دستمزد کارگر تنها ٣٠ هزار تومان اضافه میکنند نه به خاطر کمبود پول که به خاطر ریختن آن در کیسه خامنه ای و لفت و لیس آخوندها و خرج حوزه ها و دهها هزار نیروی سرکوب نظامی و انتظامی و پاسدار و بسیج و دادن خرج حزب الله و غیره است.

به این وضعیت باید نسلی را که در دو دهه اخیر به دنیا آمده است اضافه کرد که هیچ  شباهتی حتی به نسل دو دهه قبل خود نیز ندارد. عده ای از این جوانان به نام "جنبش ششم آوریل" در حمایت و دفاع از کارگر و جنبش کارگری در مصر حرکتی را راه انداختند که در پیشیبرد خیزش انقلابی اخیر در مصر نقش بسیار جدی ایفاء کرد.

این نسل در خاورمیانه و در عین حال از میان تحولات سریع تکنولوژی و از کشمکش میان اسلام سیاسی و دول غرب و حمله آمریکا به عراق سر برآورده است. توحش اسلام سیاسی و  فشار قید و قیود اسلامی را بر زندگی و بر شادی و بر روزهای جوانی خود نیز بشدت لمس کرده است. این نسل در عین حال عمدتا بیکار و بدون حقوق و بیمه های اجتماعی است. شیوخ و خانواده های آنان و سران حکومتی این یا آن کشور منطقه را می بیند که به ثروتهای افسانه ای دست پیدا کرده اند،  اما او حتی از ابتدائی ترین حق و حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خود از بیمه بیکاری و تامین زندگی و حق مسکن نیز برخوردار نیست.

نسل جدید زندگی جوانان دیگر در کشورهای اروپائی را می بیند. بطور وسیع با آنان در ارتباط است. زندگی خود را با آنان مقایسه میکند. توقعش از زندگی و از خودش بالا میرود، در همان حال نفرتش از این حکومتها و سران ریز و درشت آن و نیروهای سرکوبگر آنان نیز هر روز بیشتر و بیشتر میشود. این نسل علیه این نابرابری و علیه توحش حکومتهای بورژوازی در این کشورها قد علم کرده است. همراه خود نسل قدیمی تر را نیز وارد میدان کرده است. این نسل دریافته است که اگر کسی بخواهد آزادی و رفاه را بدست بیاورد باید خودش برای آن دست به کار شود. متوجه شده است که اینها مطلقا دادنی نیستند، گرفتنی هستند و اگر برای آن وارد میدان نشود، میداند این وضع همچنان ادامه خواهد یافت و او نیز به سرنوشت نسل های قبلی دچار خواهد شد.

فراکسیونهای بورژوا سکولار و حتی بورژوا اسلامی برای بقای خود بر تحرک این نسل سرمایه گذاری کرده اند. کمونیستهای کارگری نباید یک لحظه هم که شده نورافکن را از روی این جریانات بردارند. 

 

تضعیف اسلام سیاسی 

بروز بحرانهای عمیق حکومتی در کشورهای ظاهرا با ثبات خاورمیانه معلوم بود که با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و شروع جنگ میان اسلام سیاسی و غرب شروع خواهد شد. این را خود آمریکا و کشورهای غربی هنگام اعلان جنگ خود با اسلام سیاسی میدانستند. تضعیف اسلام سیاسی معلوم بود که به تشدید جنگ میان سکولارها و اسلامیون و تغییر تناسب قوا به نفع فراکسیونهای بورژوائی غیر اسلامی در داخل حکومتهای مرتجع و حامی خود غرب در این جنگ، منجر خواهد شد. با فرار طالبان از افغانستان دیدیم که مبارزه بین سکولارها در پاکستان شروع و در جمهوری اسلامی نیز جان تازه ای به خاتمیون آن دوره داد. آمریکا و دیگر دول غرب انتظار این تحولات درون این حکومتها و در منطقه را داشتند. اگر حمله آمریکا به عراق نبود این رویاری مدتها بود که شروع شده بود.

حمله دولت آمریکا به عراق روند تضعیف اسلام سیاسی را کند کرد اما آن را متوقف نکرد. کارنامه کشتار و حمام خون هر روزه ای که اسلام سیاسی از خود مردم عراق و مردم دیگر کشورهای خاورمیانه راه میانداخت و هنوز هم گاه و بیگاه راه میاندازد، واقعیت اسلام سیاسی را بر مردم این کشورها و عواقب حاکمیت چنین هیولائی بر این جوامع را آشکارتر کرد. اسلام سیاسی که به نام مردم فلسطین داعیه مبارزه با دولتهای غربی و براین مبنا سهم خواهی از قدرت را با غرب در منطقه و فراتر از آن را داشت، و به این هدف تروریسم اسلامی را به قلمرو خالق خود درغرب کشاند، مجبور شد که کل این تروریسم را مجددا متوجه مردم خود کشورهای عرب زبان و اسلام زده منطقه کند و آن را حتی به کشتار خود مردم فلسطین نیز تسری دهد. در پاکستان و افغانستان و دیگر کشورهای اسلام زده افکار عمومی هر روز شاهد کشتار خود مردم این کشورها، آتش زدن مدارس با شاگردان آن، کشتار معلمین مدارس، بریدن سر نوجوانان دانش آموز و اعدام در ملاء عام نوجوانان و اعمال تروریسم اسلامی در اشکال مختلف بود و هنوز هم کمابیش هست. 

در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی این اشکال از تروریسم اسلامی همراه با کشتار و اعدام هر روزه و دخالت در زندگی خصوصی انسانهای این جامعه ادامه یافت. هر نعره خامنه ای علیه آمریکا یا اسرائیل فردایش به معنی ردیف کردن اعدامهای جوانان در ملاء عام و سنگسار و بریدن دست و سر و درآوردن چشم و تحمیل آپارتاید جنسی به جامعه ایران بود و هنوز هم هست.  این وضعیت و در کنار آن ادامه بی حقوقی مطلق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مردم تحت حکومت اسلامی، به روشن شدن ماهیت اسلام سیاسی و عملکرد خود مذهب در ستم و استثمار بورژوائی در جامعه، نیز کمک کرد.

عراق که ناسیونالیسم عرب به آن بعنوان دیوار دفاعی خود در مقابل ایران نگاه میکرد توسط دولت آمریکا فروریخت و دست جمهوری اسلامی را نه تنها برای دخالت در عراق که در فلسطین نیز باز کرد، جمهوری اسلامی مردم فلسطین را در مقابل هم قرار داد و لبنان را تا جنگ داخلی پیش برد، و این ها ترس از گسترش نفوذ هیولای اسلامی در ایران را در میان مردم منطقه در کنار تروریسم اسلامی که زندگی روزانه آنها را در خطر جدی قرار داده بود، افزایش داد.

تضعیف اسلام سیاسی که مدتها بود شروع شده بود و در رویدادهای اخیر خود را علنا نشان داد، هم به نیروهای سکولار در این رویدادها امکان ابراز وجود داد و هم فراکسیونهای بورژوا ناسیونالیستی را نیز در کشورهای عرب زبان جلو کشید. این رویدادها فرصتی داد که فراکسیونهای بورژوا ناسیونالیستی عرب در پائین کشیدن این حکومت ها با توده مردم معترض همگام شوند و در عین حال خیزش انقلابی را نیز در چهارچوب منافع و مصالح بورژوائی خود مهار کنند. 

توافق حماس و جنبش الفتح انعکاس تضعیف اسلام سیاسی در منطقه و تحت تاثیر این رویدادهاست. بعید به نظر میرسد که در انتخابات آینده حماس به موقعیت چند سال قبل خود بازگردد.      

کارگران، چپ ها و کمونیستها و زن برابری طلب و جوان سکولار منطقه خاورمیانه که چند دهه است آماج اصلی اسلام سیاسی بوده اند و سکوت و یا تمکین فراکسیونهای بورژوازی غیر اسلامی را به اسلام سیاسی شاهد بوده اند، قاعدتا باید نیروی مدعی جامعه در این رویدادها باشند بویژه با تضعیف اسلام سیاسی در منطقه. نه تنها باید علیه اسلام سیاسی و نقش مخرب مذهب در جامعه بلکه باید فراکسیونهای بورژوازی "سکولار" را از این زاویه نیز مورد تعرض و فشار قرار دهند.

با اینحال، تضعیف اسلام سیاسی هنوز به معنی پایان کار اسلام سیاسی نیست. جریانات اسلامی هنوز میتوانند در ظرفیت کثیف اسلامی شان از این رویدادها برای حفظ بقایای خود سود ببرند. ایجاد هر نوع خوش خیالی در این مورد که گویا دادن شعار اسلامی مهم نیست و یا خواندن نماز جمعه به معنی وجود اسلام سیاسی در رویدادهای اخیر نیست، عملا به معنی سپر انداختن کارگران و کمونیستهای این طبقه در مقابل و به نفع جریانات اسلامی است. 

و بلاخره سر اسلام سیاسی هنوز در ایران است، سرنگونی جمهوری اسلامی همانطور که بارها گفته ایم میتواند به درهم کوبیده شدن اسلام سیاسی در خاورمیانه منجر شود و اسلام سیاسی را در منطقه بی افق و بی آینده کند. تا جمهوری اسلامی بر سرکار باشد، اسلام سیاسی هنوز احساس قدرت میکند. لذا در تحولات آینده ایران توده کارگر و مردم معترض نباید به چیزی جز سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی در ایران رضایت دهند. این را مردم معترض در ایران اگر به جامعه ایران و به بشریت آزاده قول دهند، سیمای فعلی جهان را نیز دگرگون خواهند کرد.

 

خاورمیانه و آینده سیاسی پر ابهام    

 

رویدادهای اخیر تمام تزها در مورد متعارف شدن حکومت اسلامی و طرحهای توسعه اقتصادی در ایران و در منطقه را برباد داد. این رویدادها یک بار دیگر نشان داد که خاورمیانه و دولتهای به ظاهر آرام آن همچنان یکی از نقاط ناآرام و پرتنش جهان است. نشان داد که تا مسائل بنیادی آن حل و فصل نشوند، تا تکلیف اسلام و اسلام سیاسی و مساله اسرائیل و فلسطین در آن یکسره نشوند، آینده سیاسی آن نیز همچنان در ابهام خواهد ماند.

رویدادهای اخیر همچنین رشته میان خامنه ای و احمدی نژاد را نیز در ایران که ظاهرا به نفع نظامشان و به "خوبی و خوشی" پیش میرفت زودتر از آنچه که انتظار داشتند و علیرغم این ادعای خامنه ای که رویدادهای اخیر در خاورمیانه کپی "انقلاب اسلامی" است، پنبه کرد. نشان داد که بن بست جمهوری اسلامی کماکان نه اقتصاد بلکه سیاسی است. نشان داد که کشمکس بر سر مسائل بنیادی جمهوری اسلامی کماکان آینده سیاسی جمهوری را رقم خواهد زد. بررسی دقیق تر این مساله را باید به نوشته جداگانه ای موکول کرد.

 

نقش بحران جهانی سرمایه و سیاست عمومی دول غرب در قبال ساختار سیاسی جهان

دامنه و عمق بحران جهانی اقتصاد سرمایه داری را که از اواسط سال ٢٠٠٨ آغاز شد خود بورژوازی و دولتهایشان تا سال ٢٠٢٠ پیش بینی کرده اند. مدیا و مفسران و تحلیل گران اقتصادی بورژوازی مطابق معمول، "گناه" این بحران را به گردن سرمایه گذاری غلط در این یا آن رشته تولیدی، دخالت غیر لازم دولت در سرمایه گذاری و عدم کنترل مدیران  بانکها گذاشتند. در اینصورت معلوم نبود که چرا تخفیف این بحران را باید با کشیدن هرچه بیشتر طناب از گرده طبقه کارگر و دیگر مردم کم درآمد جبران کنند و سوبسیدهای کلان را به صاحبان و مدیران بانکها و این یا آن مرکز اقتصادی اختصاص دهند؟  

راجع به خود این بحران و تاثیرات آن بر شرایط کار و مبارزه طبقه کارگر و تناقضات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ای که در خود کشورهای سرمایه داری پیشرفته وجود دارد از جمله مساله نقش درجه دومی که آمریکا عملا ار لحاظ سیاسی در جهان پیدا خواهد کرد، آینده پیمان ناتو، اروپای واحد، پول واحد و حوزه شنگن که با بحران اخیر همه آنها دوباره زیر سوال جدی رفته است، همچنین مساله آرایش سیاسی مجدد جهان که با فروپاشی اردوگاه شرق شروع و با ورود رقیب جدیدی مانند چین آن را برای بورژوازی جهانی پیچیده تر کرده است، باید در جای دیگری مورد بررسی قرار داد. اما وجود بحران اقتصادی واضح است بطور اتوماتیک به این معنی نیست که بلافاصله از آن خیزش و یا انقلاب در میاید. و گویا خیزشهای اخیر در خاورمیانه و شمال آفریقا جوابی است به این بحران؟ اتفاقا در این کشورها فعلا ایران به کنار، تمرکز و انباشت سرمایه به حدی است که فراکسیونهای بورژوائی خواهان سهم بیشتری در قدرت منطقه هستند. هیچیک از کشورهایی که در آنها خیزشهای انقلابی اخیر روی داد، با بحران اقتصادی روبرو نبودند حتی تونس و مصر از رشد مناسب و مورد پسند بورژوازی برخوردار بودند. در این کشورها وجود فقر و محرومیت در کنار ثروتهای افسانه ای یک عده شیوخ و حکام مستبد و  تضعیف اسلام سیاسی عامل این خیزشها شدند. نسل جدیدی که بوجود آمده است علیه آن دست به اعتراض زد. اعلام کرد که این رابطه را قبول نمیکند. حتی اعلام نشده دارد میگوید که اینها مردمانی جدا از هم با کشورهای جدا از هم را قبول ندارد. دارد میگوید که درد اکثریت این مردم در تقابل با حاکم و شیوخ ارتجاعی ای که در پناه زور و سر نیزه به ثروتهای افسانه ای دست یافته اند یکی است و از هم جدا نیست.

نکته اصلی در مورد تاثیر بحران جهانی سرمایه بر تحولات سیاسی این دوره این است که در شرایط  بحران اقتصادی جهانی سرمایه داری و در شرایط بی افقی و بی استراتژی ای که آمریکا و غرب و دیگر دول بزرگ سرمایه داری در آن بسر می برند، دولتهای استبدادی بویژه در خاورمیانه که چند دهه است خون توده کارگر و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه این منطقه را در شیشه کرده اند، میتوانند بیشتر از قبل خطر آفرین باشند، بویژه اگر اصلاحاتی را انجام ندهند میتوانند برای غرب و دول بزرگ، غیر قابل کنترل و غیر قابل مهار کردن باشند.

تصور کنید که اگر در تونس و مصر مردم با قیامی نظیر قیام سال ٥٧ در ایران کل دستگاه سرکوب و بوروکراسی آن کشورها را پائین میکشیدند که اگر از قبل سازماندهی شده و رهبری میشدند، دور از انتظار نبود و دامنه آن به عربستان و دیگر شیوخ منطقه نیز کشیده میشد، غرب و دول بزرگ و حتی کل سرمایه داری جهانی با چه وضعیتی روبرو میشدند؟  به این جهت خود دول غرب نیز به پائین کشیدن افراد اصلی و مورد نفرت این مردم یعنی کسانی که خود سالهاست از آنان حمایت میکنند، رضایت داده و سمپاتی نشان میدهند و سعی میکنند که خود را بعنوان نیروی تقویت کننده این اعتراضات ، نیز نشان دهند.

طنطاوی رئیس ستاد ارتش مصر معلوم بود که در جریانات خیزش مردم تونس به آمریکا و برای دیدن اوباما و دیگر سران دولت آمریکا رفته بود تا در مورد کشیده شدن احتمالی این خیزشها به مصر با آنان تبادل نظر کند. با شروع جنبش اعتراضی مردم در مصر فورا به قاهره بازگشت و کاملا معلوم بود که دستور حمایت ارتش مصر از این اعتراضات را در جیب خود دارد.

مساله دخالت دول غرب با تائیید سازمان ملل در لیبی این نبود که گویا دولت بریتانیا و فرانسه از دولت آمریکا سرمایه گذاری بیشتری کرده بودند. ادامه این سیاست بود و هست، ادامه سیاست کاهش خطر آفرینی دولتهای استبدادی برای کل سرمایه و دولتهای بزرگ سرمایه داری است. این اقدام در عین حال، هم فرصت مناسبی بود برای دادن چهره "انسانی" به دخالت غرب بویژه میلیتاریسم آمریکا در منطقه و در جهان، نیازی که آمریکا بعد از حمله نظامی به عراق پیدا کرده بود و هم فرصت مناسبی بود برای اروپای واحد در قالب پیمان ناتو که دخالت سیاسی خود را در مقابل آمریکا در شکل دادن به ساختار سیاسی جهان در این دوره نشان دهد. به این جهت تا لحظه مناسب صبر کردند و ناگهان بعنوان "ناجی" و بنام نجات انقلاب وارد میدان شدند.

نه طرف طالبان است و نه غرب به نام "مبارزه با تروریسم" در لیبی دخالت نظامی کرده است، بلکه به نام دفاع از انقلاب و بقول سناتور جمهوریخواه مک کین، برای نجات فرزندان انقلابی او و جلوگیری از لت و پار کردن آنان وارد شده است. افکار عمومی غرب هم براحتی آن را قبول کرد. گفتند در رواندا دخالت نکردند ٨٠٠ هزار نفر قتل عام شدند.

این سیاست در عین حال با سیاست عمومی که غرب و ساختار سیاسی غرب دارند برای شکل دادن به ساختار سیاسی جهان که چیزی شبیه به غرب باشد تا منافع دراز مدت غرب را در مقابل رقبا و قطبهای دیگر بویژه چین با آن حفظ کنند، خوانائی دارد. آمریکا و دول غرب این سیاست را که با فروپاشی اردوگاه شرق در پیش گرفتند که با سرکار آمدن بوش و جنگ میان غرب و اسلام سیاسی و سیاست "عملیات بازدارنده" نئوکانها برای تحمیل سرکردگی سیاسی و نظامی آمریکا متوقف شد، دوباره در پیش گرفته اند. واضح است که این بدین معنی نیست که دول غرب در خاورمیانه از حکومتهای استبدادی دست کشیده اند، بلکه به این معنی است که اگر کسی در این محدوده علاجی برای دردش پیدا میکند، میتواند برای خود در آن جایی دست و پا کند و خود را با آن وفق دهد. بدین معنی است که بدون اصلاحاتی در حکومتهای استبدادی فعلی انقلاب برای غرب و دول بزرگ غرب بویژه در شرایط بی افقی و بحران جهانی سرمایه  میتواند بیشتر خطر آفرین باشد. واضح است آن را طوری جلو می برند که به منافع عمومی اقتصادی و سیاسی آنان و پایه های نظام بورژوائی در این یا آن کشور صدمه ای وارد نشود. و این منطقه همچنان جزو مناطق استراتژیک سرمایه و دول غرب باقی بماند.   

کل سر و دست شکستن بخش اعظم چپ بورژوا در ایران نیز برای جنبش سبز و کسب حمایت بین المللی برای آن در این رابطه بود. خیال میکنند که به کمک و فشار غرب و فتوای دو آخوند، "انتخابات آزاد" در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ممکن است. حتی میتوان جمهوری اسلامی را نیز به کمک آنان سرنگون کرد. خیال میکنند که ایجاد گشایش سیاسی و فرهنگی در ایران از این طریق ممکن است. فکر میکنند تغییر در وضعیت فرودست زن به کمک خانم کلینتون و خانم سارکوزی ممکن است. فمنیستی که سوسیالیست نمانده است طبیعی است که به سازمان ملل و خانم کلینتون مراجعه میکند. بخشی از کمونیست کارگری دیروز، سوسیالیسم خود را "انسانی" کرده است که خود را با این ساختار وفق دهد. از اینکه اوباما پیام نوروزی خودش را این بار نه خطاب به سران جمهوری اسلامی بلکه خطاب به مردم ایران نوشته است از خوشحالی قند توی دلش آب شده است. این تازه نه وضعیت اکثریت و فدائی که وضعیت کسانی است که زمانی خود را کمونیست رادیکال میخواندند.

 

هیچ جنبش آزادیخواهانه ای هژمونی ندارد

یکی از مشخصات جهان امروز این است که جنبش آزادیخواهانه ای هژمونی ندارد که مبارزه و اعتراص توده کارگر و مردم معترض به استبداد و استثمار و دیگر بی حقوقی های موجود در جامعه بورژوائی را قالب بزند. جهان امروز فاقد آن لنگر آزادیخواهانه و رادیکالی است که به مبارزه و اعتراض توده کارگر و دیگر مردم آزادیخواه شکل بدهد. چشمها هنوز به سازمان ملل است، هنوز به بانکی مون است، هنوز به اوباما و خانم کلینتون و دیگر رهبران کشورهای اروپای واحد است. و اینها همه اش تعارف نیست نشان میدهند که دارند بدادشان میرسند. این وضعیتی است که نسل پرتوقع و ناراضی جدید با آن خود را روبرو یافته است. نسلی که نه از انقلاب چیزی میداند و نه از قیام تا زود رس بودن آن را تشخیص دهد و با آن "بازی" نکند. این نسل اما تا بخواهی جسور و شجاع و آماده شرکت در تغییر وضع فعلی است.   

بحث بر سر "انتخابات آزاد" در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی یا حق رانندگی زنان در عربستان سعودی نیست، هرچند حتی سرنگون کردن رژیم مذهبی و دست راستی در ایران، نیز برای بخشهای غیر پرولتری اپوزیسیون ایران قرار نیست که رنگ انقلابی به خودش بگیرد، بحث بر سر خیزشهای عمیقا ضد استبدادی و به این خاطر درافتادن با تانک و توپ و مسلسل در منطقه است. تقصیر آنها نیست اگر دست بدامان بانکی مون و سارکوزی میشوند. در مصر رهبر "جوانان شش آوریل" را کردند مسئول یکی از کارخانجات مهم در اطراف قاهره. قطعا از کارفرمای سابق به کارگران این کارخانه بهتر میرسد، اما در شرایط دیگری میتوانست جای دیگری قرار گیرد. هرچه بود او به این امید وارد خیزش انقلابی در مصر نشده بود.

امروز مشکل است جنبشی بخواهد انقلابی بماند اما پرچمش سوسیالیسم نباشد. خواسته یا نخواسته به ساختار سیاسی جهان پناه می برد. از سازمان ملل و اوباما و خانم کلینتون و آقای سارکوزی تقاضای حمایت و کمک میکند.  

 

ضرورت یک لنگر کمونیستی رادیکال

 

جهان امروز بیش از هر زمانی به کمونیسمی رادیکال و ماکزیسمالیست احتیاج دارد. از نوع منصور حکمت. کمونیسمی روشن بین که پرچم مارکس را در دست داشته باشد تا بتواند از پس آفکار و آراء بورژوازی و احزاب و جریانات مربوطه آن برآید. تا بتواند تاریخ دوره خود و چگونگی مبارزه طبقاتی ای را که در آن پیش میرود بروشنی تبیین کند. کمونیسمی که طبقه کارگر را به مصافهای سیاسی و اقتصادی در جامعه بکشاند. بتواند لنگری باشد برای صف اعتراض زن برابری طلب و جوان سکولار جامعه و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه. بعنوان حزب و جنبش سیاسی کمونیستی کارگری در صحنه سیاست و در جامعه و در دسترس طبقه کارگر باشد. برای اینکه هروقت این طبقه خواست کاری بکند و فرصت سیاسی آن را بدست آورد آن را در دست بگیرد.

تحولات این دوره در منطقه و در کردستان عراق و عراق و اوضاع پیش رو در ایران یک بار دیگر به ما میگوید که کمونیسم را نمیشود برای کسی به ارث گذاشت، نمیتوان آن را پس انداز کرد، نمیتوان با گذاشتن نام فرزندان خود به امید و آینده آن را حفظ کرد. کمونیسم اگر بعنوان جنبش سیاسی در جامعه بطور مداوم در تغییر وضع موجود حضور نداشته باشد، یعنی حضور ندارد. باید آن را دوباره ساخت.

نمونه زنده آن، تحولات این دوره ایران است، کردستان عراق و عراق است. می بینیم که بدون حضور این کمونیسم که پرچم مارکس چراغ راهنمای آن باشد، که زبان کارگر و اعتراض کارگر به جامعه بورژوائی باشد، جنبش های همگانی چگونه حتی جریان و حزبی که خود را کمونیست کارگری در کردستان و در عراق تعریف میکند نیز عمیقا تحت تاثیر خود قرار میدهد. درست وقتی که طبقه کارگر و مردم زحمتکش به کمونیسم رادیکال نیاز داشته و دارند، این کمونیسم متاسفانه از همیشه غایب تر است. باید زور زیادی زد تا بتوان خشت های جدیدی را روی هم گذاشت. داریم این را به عینه می بینیم.   

در بغل دست ما خیزشهای اعتراضی برای رفاه و آزادی و انداختن حکومتهای بورژوا استبدادی  در جریان است، کارگران و رهبران کارگری تمام زور خود را میزنند که از این موقعیت بدست آمده برای تقویت خود و بهبود شرایط کاری خود استفاده کنند. اما کدام کمونیست مارکسیست روشن بینی است که نداند بدون حضور یک جنبش کمونیستی کارگری قوی و مطرح در صحنه سیاسی، کارگر را دوباره سرجای قبلی خود برمیگردانند. وقتی که جوانان و مردم معترضی را می بینیم که در اوج شور و هیجان انقلابی دست کمک به طرف سازمان ملل، اوباما و سارکوزی و غیره دراز میکنند. 

گفتند مارکس بازگشته است، درحالیکه خود مارکسیسم از همیشه بیشتر به حاشیه رفته است. این فورس اکنون متاسفانه از روی جهان بورژوائی برداشته شده است. و این با از دست رفتن منصور حکمت قابل پیش بینی بود.

بدون مارکسیسم و کمونیسم مارکسی چپ بورژوا خزعبلات خود را تحویل کارگر میدهد و آن را به نام کمونیسم به کارگر قالب میکند. میتوان به دهها نمونه در این مورد روزانه بویژه در جریان عروج جنبش در ایران و رویدادهای اخیر در خاورمیانه اشاره کرد. 

نقش روشن فکر چپ بورژوا و خرده بورژوا در شرایطی که تحرکات و خیزشهای همگانی شکل میگیرند، و در تمامی آنها بلااستثناء جنبشهای بورژوائی بعلت حاضر بودن آنها در میدان نقش افق دهنده را داشته اند، ایدآلیزه کردن این تحرکات و خیزشها برای خاک پاشیدن در چشم کارگر به هدف کشاندن آن دنبال این یا آن بخش از بورژوازی بوده است. عروج جنبش ارتجاعی سبز در یکی دو سال گذشته نمونه کاملا آشکار این تلاش چپ بورژوا علیه کارگر و آزادیخواهی و سکولاریسم در ایران بود.

کسی که بین امیال و خواستهای توده کارگر و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه شرکت کننده در تحولات و تحرکات سیاسی و یا در انقلاب ضد استبدادی در جامعه و افقی که جنبشهای بورژوائی بر آن حاکم میکنند تفاوتی قائل نمیشود، از قبل به خاک پاشیدن در چشم کارگر به نفع بورژوازی تصمیم سیاسی طبقاتی خود را گرفته است. مردم معمولا با انگیزه مثبت در تحرکات اجتماعی شرکت میکنند، اما احزاب و جریانات سیاسی کاملا آگاهانه انتخابهای سیاسی طبقاتی خود را میکنند.   

طبقه کارگر باید بداند که حتی در انقلابی ترین خیزش ضد استبدادی مادام که اساس سرمايه و سرمايه دارى پابرجاست نصيب توده کارگر و زحمتکش جز فقر و بى حقوقى سياسى واجتماعى نخواهد بود. به این دلیل باید در ایجاد صف مستقل کمونیستی خودش بکوشد و در همه این تحولات برای و به هدف نزدیک کردن خود به انقلاب خودش، انقلاب سوسیالیستی، و آنچه که ما آن را انقلاب مداوم می نامیم شرکت کند. و این وقتی ممکن است که حزب کمونیستی کارگری پرچمش مارکسیسم باشد. بدون این، این امر ممکن نیست.

واضح است تاکید بر مارکسیسم به معنی بازگشت به و مرور کردن و از رو خواندن کتابهای مارکس نیست، هرچند خواندن کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی مارکس برای کسی که خود را مارکسیست بداند ضروری است، بحث بر سر بودن بینش و متدولوژی مارکسیستی در یک حزب کمونیست کارگری است. مارکسیسمی که زبان کارگر است که بیان اعتراض کارگر است به کل جهان بورژوائی از سیاست و اقتصاد و مذهب و حقوق آن گرفته تا فرهنگ و اخلاقیات آن. و این کمونیسم برای اینکه هژمونی آزادیخواهانه و برابری طلبانه خود را پیدا کند باید در جایی قدرت بشود، باید گوشه ای از مبارزه برای قدرت را اشغال کرده باشد. باید طبقه کارگر با آن در برابر بورژوازی در جامعه احساس قدرت کند. تا منشاء اثر و تحولی در جهان پیرامون خودش باشد. این ضرورت بیش از هر زمان خود را به ما یادآور میکند.

٤ ماه مه ٢٠١١