TLogo


زیرپوست انقلابات حاضر

ثریا شهابی

Soraya_shahabi@yahoo.com

 

آنچه که در جهان عرب میگذرد، به زیر کشیده شدن حکومت های مستبد و مرتجع، به نیروی انقلاب مردمی که تا دیروز ژورنالیسم دلقک، اروپا محور و فرمانبردار غرب،  آنها را جزو شهروندان "کم توقع" جهان، "مسلمان انتحاری" و لکه ای بر پیشانی جهان "متمدن"، تصویر میکرد، مقدمتا پتکی بر فرق "افکار عمومی" بود که توسط مدیای غرب در مورد جهان عرب، ساخته شده بود. بیش از یک دهه است که به روایت مدیای رسمی و دولتی غرب، خاورمیانه و کشورهای عربی، برای دخالت در سرنوشت شان انتخابی جز میلیتاریسم غرب یا حماس و حزب الله، نداشته اند. رویدادهای اخیر بسرعت و بطور شگفت انگیزی، نه فقط سیمای سیاسی – اجتماعی شمال آفریقا و خاورمیانه، که کل جهان را یک شبه دگرگون کرد.  

این رویداها، که به کشورهای عربی و خاورمیانه محدود نحواهد ماند، نه ظغیان کور گرسنگان، نه سرکشی مردمی از سر استیصال، نه محصول بحران اقتصادی، و نه آنطور که میدیای غرب میخواهد ترسیم کند، جنبشی برای دمکراسی است!  همه این فاکتورها، در توضیح این رودیدادها، ثانوی است. در پس این رویدادها معضلات حل نشده ای در سطح جهان  سرباز میکند، که با فروپاشی بلوک شرق، لاینحل و معلق مانده بود. مسئله چگونگی بقا قطب پیروز، چگونگی جایگزین شدن "نظم جدید" به جای نظم قدیم، و مدل توسعه اقتصادی و روبنا و دولت و  ... در جهان امروز و در شرایط نوین است.

امروز معضلات و مسائلی در سطح جهان سرباز میکند که بورژوازی جهانی به رهبری غرب، برای شکل دادن به یک "نظم نوین" خونین در سطح جهان، تراشیدن انواع "محورهای شر" و تخریب و بمباران و جنگ  و تروریسم دولتی و اسلامی، و با تحمیل یک عقب گرد عظیم سیاسی، فرهنگی و اخلاقی به کل جهان به مدت دو دهه، موفق شده بود آنها را به پشت صحنه براند.  تکلیف جهان یک قطبی،  جهانی که "نظم" و ثبات و موجودیت خود را در تقابل  شرق و غرب، تقابل مدل توسعه سرمایه داری دولتی با بازار آزاد، رقابت مدل"دول توتالیتر" و "تک حزبی" با مدل "دمکراسی و پارلمان"، متعین کرده بود، چه خواهد شد؟ فروپاشی یک قطب، نمی تواند تنها یک طرف موازنه را برهم بزند، کل موازنه بلافاصله پس از فروپاشی شرق، برهم خورد. پس از فروپاشی شرق و مرگ نظم قدیم، ضرورت شکل گیری یک نظم نوین، با حضور و شرکت فعال قدرتهای بیشتری در سطح جان، بسرعت خود را به سیر رویداهای پس از فروپاشی شرق تحمیل میکرد. مدعیان جدید، برای تجدید آرایش و یا برقراری یک نظم نوین جهانی، پس از فروپاشی شرق می بایست پا به صحنه میگذاشتند. از همان بیست سال پیش، معلوم بود که پس از فروکش کردن هیجانات و التهابات هالیودی در مورد پیروزی دمکراسی و بازار آزاد، و پس از خاموش شدن هلهله های " از مد افتادن مبارزه طبقاتی" و "پایان سوسیالیسم"، انواع نیروهای جدید، از هردو طبقه بورژوازی و طبقه کارگر، در سطح جهان پا به میدان خواهند گذاشت.

برای طبقه کارگر و گرایش کمونیستی طبقه کارگر، این بار فضا برای ابراز وجود، باز تر است. اگر دیروز و در دوران جنگ سرد، هر تحرک کارگری، چپ و کمونیستی را میتوانستند بنام کمونیسم اردوگاهی مورد تعرض قرار دهند، امروز آن مانع از پیش پا برداشته شده است. اگر دیروز سنگینی سایه حاکمیت کمونیسم اردوگاهی، مارکسیسم و کمونیسم کارگری را در تنگنا و فشار قرار میداد، امروز شرایط برای ابراز وجود مارکس بیش از پیش فراهم است. اگر دیروز تجربه شکست انقلاب اکتبر، مارکسیسم را از دسترس طبقه کارگر دور و به کتاب مورد علاقه سایر جنبشهای اعتراضی تبدیل کرد، امروز و پس از عبور جهان از معضلات پس از جنگ سرد و در دل حل تناقضات جدید جهان، طبقه کارگر و گرایش کمونیستی آن، بی واسطه و مستقیما میدانهای وسیعی برای ابراز وجود پیدا میکنند.

 

تلاش های بورژوازی جهانی به رهبری آمریکا، برای شکل دادن به یک "نظم نوین" که تحت کنترل و مدیریت قطب پیروز جنگ سرد، شکل بگیرد، به آخر خط رسیده است. بوشیسم و تاچریسم و ریگانیسم و میلیتاریسم و تخریت و کشف انواع محورهای شر و ... ، همه و همه تاریخ مصرفشان به پایان رسیده است. نوبت نیروهای دیگر رسیده است. نیروهایی هم در صف بورژوازی جهانی و هم در صف طبقه کارگر و محرومین جهان، پا به میدان گذاشته و میگذارند.  جهان عرب و خاورمیانه، یکی از گرهگاههای مهم حل تناقضات جهان پس از جنگ سرد، و میخی بر تابوت جهان یک قطبی است.

تحولات انقلابی در جهان عرب، ریشه در بن بست بورژوازی جهانی به رهبری غرب برای حل تناقضات درونی خود، برای پاسخ گویی به چگونگی سازمان دادن به دور جدیدی از تولید و بازتولید جهانی سرمایه، تقسیم قدرت، و شکل دادن به جغرافیای سیاسی – اقتصادی جدید در سطح جهانی  دارد. تحولاتی که کشمکش قدرت و توازن آن در سرتاسرجهان را تغییر داده و خواهد داد. 

جایگاه خاورمیانه

تحولات انقلابی در خاورمیانه، به شکلی که آغاز شد، قابل پیش بینی نبود. اما جایگاه خاورمیانه در تحولات آتی جهان، از پس از فروپاشی شرق و با شروع جهان یک قطبی، قابل تشخیص بود. معلوم بود که جهان عرب نمی تواند به شکل گذشته به حیات خود ادامه دهد.

این سوال که چرا  خاورمیانه، و جهان عرب، سرنج های بسیاری بدست میدهد. چرا در شرایطی که در جهان از آسیا تا آفریقا و آمریکای لاتین، دول مستبد و سرکوب گر بفور وجود دارد، انقلابات از تونس و مصر شروع میشود؟ چرا در حالی که جهان مملو از دولتهایی که سالها است بر توده میلیونی مردم ناراضی، طبقه کارگر بی حقوق، به زور اسلحه و زندان حکمرانی میکنند، "جهان عرب بپامیخیزد"؟ چرا در شرایطی که در جهان اشباع از دولتهایی است که فشار بحران اقتصادی را با فقر و گرانی و بیکاری و بی مسکنی به گرده میلیونها شهروند خود انداخته اند، روبروئیم، ناگهان انفجار انقلابی از جهان عرب، و از جمله از مصر که  "درسیر رشد اقتصادی است" سربلند میکند؟  تحولات عمیق سیاسی در جهان عرب، رعد و برق در آسمان بی ابر نیست.   

  جهان عرب، جغرافیای سیاسی و ایدئولوژیکی، مکان اقتصادی آن در جهان، نفت، و تقسیم کار جهانی در مورد منطقه ای بنام خاورمیانه و کشورهای عربی، پدیده ای بازمانده دوران جنگ سرد و محصول توازن دو اردوگاه امپریالیستی شرق و غرب بود. با پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، این محصول و جایگاه جهان عرب، همچون سایر محصولات آن دوران، از جمله  جدایی اروپای شرقی و غربی، مکان جنبش اسلام سیاسی، ناتو و سرکردگی آمریکا در راس بورژوازی غربی، نمی توانست دست نخورده، به شکل سابق، به حیات خود ادامه دهد. شرایط مادی که آن توازن و تقسیم کار جهانی را بوجود آورده بود، از بین رفت. بیست سال پیش از بین رفت. جهان پیروز نمی توانست نظم سابق را نگاه دارد.  دو حمله به عراق و تخریب و میلیتاریسم و محورهای شر تراشی، و تحمیل دو دهه عقب گردهای عظیم سیاسی و فرهنگی و اقتصادی به جهان، رویارویی جهان با این تناقصات را دو دهه به تعویق انداخت.  امروز صف بندی های جدید، در صف بورژازی جهانی و طبقه کارگر در سطح جهان، در حال شکل گیری است. 

بسیاری از مسائل جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، جز شکاف اعراب و اسرائیل و جایگاه خاورمیانه، پایان یافته است. جدایی شرق و غرب اروپا به پایان رسید و شکاف بین آن اساسا پرشد.  مشکلات ایدئولوژیک، فرهنگی، و سیاسی برای شریک کردن "سرمایه چینی" در تنظیم مقدرات بورژوازی جهانی و ادغام آن در پیکره سرمایه در جهان، اساسا پشت سر گذاشته شده است.  تقسیم کاری ننوشته بین قطب های جدید سرمایه، بخصوص بین چین و غرب به رهبری آمریکا، بوجود آمده است. معروف است که میگویند" "چینی ها" علاقه ای به جنگ و ناآرامی ندارند. و قلبا مایل اند که آمریکا همچنان سیطره نظامی خود را برجهان اعمال کند، جهان را "امن و امان" برای پیشروی "بولدوزور" سرمایه چین برای پیشروی، نگاه دارد. چین، تا روزی که آمریکا و غرب مانع جدی در مقابل پیشرویهای "مسالمت آمیز" سرمایه آن، و کارشکنی جدی در مقابل پروسه تسخیر بازار جهانی برایش فراهم نکرده است، کاملا به مدیریت نظامی و سیاسی غرب به رهبری آمریکا، گردن گذاشته و میگذارند.  این "تقسیم کار جدید و ننوشته" در صفوف سرمایه جهانی، یکی از مشخصه های عبور جهان از پس لرزه های جنگ سرد است.

واقعیت این است که با فروپاشی شرق،  بنیادهای نظام بورژازی غرب، بنیادهایی که  اساسا در رقابت با بلوک شرق ساخته شده بود، تقسیم جهان و روبنای فرهنگی و سیاسی و مدل توسعه اقتصادی و ... تماما به بن بست رسید و بی خاصیت شد. دیگر اقتصاد بازار آزاد و "دمکراسی" و تقسیم جهان به شرق و غرب، و تقسیم کار  گذشته جهانی، نمی توانست دوام داشته باشد.  بورژوازی اروپا متحدانه در مقابل طبقه کارگر اروپا، در عین حال در مقابل بورژوازی آمریکا، سهمی بیش از گذشته را طلب میکند. قدرت های اقتصادی جدید، و در راس آنها چین، پا به میدان گذاشته اند. مدل توسعه اقتصادی "جدید"، نه به شکل "سرمایه داری دولتی" یا "بازار آزاد" مدل غرب، که به "مدل چینی"،  یعنی متکی به کار ارزان و بی حقوق در قلب قدرتمند ترین و پیشرفته ترین اقتصادهای صنعتی جهان، خود را به جهان غرب تحمیل میکند. بورژوازی غرب مشکلات ایدئولوژیکی در شریک کردن قدرت اقتصادی چین و حتی سازش با اسلام سیاسی را پشت سرگذاشته است.  تا پیش از تحولات انقلابی در جهان عرب، غرب و در راس آن آمریکا شرایط سازش با جمهوری اسلامی و فراهم کردن شرایط پیوستن جمهوری اسلامی به بازار جهانی سرمایه را در دست بررسی داشت و برای آن گامهایی هم هر دو طرف برداشته بودند. سوریه و لیبی بعنوان پارتنرهای "معقول" از طرف غرب پذیرفته شده بودند. سرمایه جهانی با تمام پروژهای مقاومتی که بورژوازی غرب به آن تحمیل کرد، بسیاری از موانع برای حل معضلات دوران جنگ سرد را پشت سرگذاشته بود. اما جهان عرب و خاورمیانه، ظاهرا با انقلابات تونس و مصر تمام معادلات و روند های تحت کنترل را برهم زد.

"جهان عرب"، اساسا به خاطر وجود اسرائیل و پیچیدگی ها و معضلاتی که هم بورژازی غرب و هم بورژوازی عرب از حل آن ناتوان بودند، همچنان بعنوان یک میراث کهنه، و یک منطقه "نفرین شده"، بعنوان میراث جنگ سرد، برجا مانده بود. منطقه ای که طبق تقسیم کار قدیم و "ننوشته" ظاهرا می بایست در منگنه جنگ، مذهب، قومیت و میلیتاریسم نوسان کند و همچنان  بلاتکلیف باقی بماند.  این میراث کهنه دیر یا زود می بایست خود را به روند تغییرات در جهان تحمیل  کند. نیروهای دیگری می بایست برای حل معضلاتی که نه بورژازی غرب و نه بورژازی عرب چندین دهه قادر به حل آن نبود، پا به میدان بگذارد. این شرایط، یعنی ناتوانی بورژوازی غرب و بورژوازی عرب، و گرایشات حاشیه ای تر آن چون اسلام سیاسی، در حل مسئله فلسطین، پایان دادن به شکاف جهان عرب و اسرائیل، و فراهم کردن شرایط جذب بورژازی عرب در پیکره سرمایه جهانی بعنوان یک نیرو و پارتنر "برابر"، زمینه مادی بود که انقلابات جاری در جهان عرب شکل گرفت. انقلاباتی که از مناطق "باثبات" و "امنی" چون تونس و مصر، آغاز شد.  نیروهای دیگری، نیروی جوانان انقلابی، مردم، و طبقه کارگر برای تغییر دنیای کهنه، از بحرانی ترین و شکننده ترین حلقه قدرت بورژوازی جهانی، یعنی کشورهای عربی با دولتهای متحد غرب، پا به میدان گذاشتند. این به میدان آمدن نمی توانست جز در شکل تحولات انقلابی به شکل دیگری، صورت بگیرد.   

مضمون تحولات انقلابی در جهان عرب

فوقا مختصری به شرایط به میدان آمدن نیروی دیگری در جهان عرب، برای دخالت در حل تناقضات جهان کهنه، اشاره شد.   تشخیص این شرایط اما محتوا و مضمون این تحولات را توضیح نمی دهد.

سوال این است که مضمون این تحولات چی است و بر سرچی است؟ برای پاسخ به این سوال باید موقعیت جهان عرب در تقسیم کار جهانی، موقعیتی که محصول دوران جنگ سرد و رقابت بلوک شرق و غرب بود، را مورد توجه قرار داد. جهان عرب، بورژوازی عرب بر منابع عظیمی از ثروت جهان، نفت و تولیدات آن، تکیه دارد. کشورهای عربی، جوامع سرمایه داری با دولتهای بورژوایی،  بسیار ثروتمند، و با طبقه کارگر وسیعی است. در دوران جنگ سرد و تا به امروز، سهم بورژوازی عرب شرکت در سوخت و ساز اقتصادی جهان از طریق نفت، و کنترل شده بود. سهم بورژوازی عرب تولید نفت و محصولات نفتی به بهای ارزان به نیروی کار ارزان طبقه کارگر این کشورهای و به نیروی کار سایر بخشهای کارگران مهاجر و مطلقا بی حقوق، صدور نفت و تولیدات نفتی، و خرید کالاهای سرمایه ای و مصرفی از غرب بود. برای حفظ چنین تقسیم کاری، انواع روبنای کهنه و پوسیده حکومتی مختنق، عشیره ای و قبیله ای و اماراتی را به مردم و طبقه کارگرصنعتی  تحمیل کردند. برای تحمیل انواع حاکمیت های عقب مانده عشیره ای بر جوامع سرمایه داری  عرب، سرکوب و اختناق وسیعی چندین دهه به مردم این جوامع تحمیل شده بود. دول مرتجع عربی، تنها در حمایت بی دریغ نظامی و سیاسی  بورژوازی غرب، قادر به تحمیل حاکمیت خود بر مردم کشورهای عربی بودند.

بورژوازی عرب، بعنوان یک طبقه با تمام طیف های فقیر و ثروتمند آن (نه بعنوان دولت و جنبشهای مختلف بورژایی) پس از پایان جنگ سرد و باز شدن مسئله تقسیم مجدد جهان، بعنوان یکی از قطب های مدعی قدرت، حاضر بنود به تقسیم کار قدیمی کهنه مربوط به گذشته، رضایت دهد. بورژازی عرب خواهان واردشدن در بازار جهانی سرمایه بعنوان یک شریک معتبر، و نه "نوکر" و "فرمانبردار"  غرب بود. بورژازی عرب دیگر حاضر نبود بیش از این قربانی  موجودیت اسرائیل و حمایت غرب از آن شود.  دیگر تقسیم کار "تولید نفت و محصولات نفتی از شما و توسعه اقتصادی و تکنولوژی از غرب"، را نمی پذیرفت. خواهان سرمایه گذاری در بخش صنایع سرمایه و تکنولوژی و تبدیل شدن به قدرت اقتصادی است. بورژوازی عرب دیگر حاضر نیست بیش از این بعنوان "نفر دوم" در مورد تحولات خاورمیانه و جهان عرب، نقش ایفا کند. بورژوازی عرب خواهان حل مسئله فلسطین است، نه بعنوان مجری سیاست های غرب، که بعنوان قدرتمند ترین نیروی سیاسی، اقتصادی و نظامی خاورمیانه. تقسیم کار سابق در صحنه جهانی، تماما در مقابل این آرمانها قرار داشت. این آمال و آرزوی دیرینه بورژوازی عرب است که نه ناسیونالیسم عرب به رهبری ناصر توانست آن را متحقق کند،  و نه جناح میلیتانت ناسیونالیسم عرب، چون حماس، و نه امثال قزافی و اسد!  

تغییر موقعیت جهان عرب و تغییر سهم آن در تقسیم تولید در جهان، مضمون تحولات انقلابی جاری در جهان عرب است. مضمون و محتوایی که نه توسط بورژوازی بعنوان یک طبقه که توسط توده انقلابی، جوانان و طبقه کارگر از پائین با تعرض به روبنای مختنق حکومتی، در جریان است. انقلاب مردم با شرکت وسیع جوانان و طبقه کارگر، انقلابی که خواهان به زیرکشیدن حکومت های فاسد و مختنق و مادام العمر در جهان عرب است، انقلاباتی دمکراتیک است که با ضربه ای که به دولتهای بورژایی حاکم میزند، با تعرضی که به اختناق و بی حقوقی میکند، مناسب ترین شرایط برای پیشروی طبقه کارگر را در ابعاد وسیع فراهم میکند. این انقلابات میتواند بسرعت شرایط پیشروی طبقه کارگربه انقلابات کارگری را فراهم کند. این تحولات انقلابی، نه تنها بورژوازی عرب برای سهم خواهی را به میدان میآورد که طبقه کارگر را هم به میدان آورده است. طبقه کارگری که میتواند در دل این شرایط متشکل و متحزب شود و برای تعرض به نظام اقتصادی، به میدان بیآید. در جهان عرب انقلابات دمکراتیکی در جریان است که اگر سیر طبیعی خود را طی کنند، و نمونه هایی چون لیبی و دخالت نظامی غرب آن را  به تعویق نیاندازد و قیچی نکند، میتواند نه تنها خاورمیانه که سیمای جهان را تغییر دهد. میتواند شرایط شکل گیری نظم نوین دیگری را فراهم کند که این بار در آن نه میلیتاریسم غرب و بورژوازی جهانی، که طبقه کارگر مشخصات جغرافیای سیاسی و اقتصادی جهان را تعیین کند و رقم بزند.

ایران و تحولات جهان عرب

جمهوری اسلامی ایران، تا پیش از تحولات انقلابی در جهان عرب، در حال سازش با غرب برای پیوستن به بازار جهانی سرمایه بعنوان پارتنر بی مشکل بود. مستقل از اینکه این پروژه به سرانجام میرسید یا نه، این روند با تحولات جهان عرب، قیچی شد. و اساسا از جانب غرب قیچی شد.

ایران به شدت از این تحولات تاثیر میگیرد. امید واعتماد به قدرت حداقل این تاثیر است. اما در ایران شرایط و زمینه های مادی شکل گیری یک انقلاب " همه با همی" فراهم نیست.  به چند دلیل. در ایران، بخشی از بورژازی در قدرت اپوزیسیون و "میلیتانت" است. جنبش سبز، همان بخشی از حاکمیت در لیبی است که اگر در راس تحولات سیاسی سرنوشت ساز در ایران قرار گیرد، نسخه ای که به ایران تحمیل میکند، لیبی است نه مصر. جمهوری اسلامی، بنا به مشخصات تاریخی، ایدئولوژیکی، و سیاسی، با حاکمیت همه دول عربی و خاورمیانه متفاوت است. جمهوری اسلامی حکومتی است برخاسته از یک انقلاب همگانی، که بر متن و با شکست آن انقلاب به قدرت رسید. نسلی که در آن انقلاب  شرکت داشت و آن را به شکست کشاند، از روئسای جمهورتا وزرا، از اصولگرا تا اصلاح طلب، متفکر و تئوریسن و نویسند و هنرمند آن، همگی برسرکار اند. جمهوری اسلامی حکومت نسلهای بعدی یک انقلاب شکست خورده نیست، که به سادگی دست از قدرت بکشد و "کنار" برود.  نسل حی و حاضری است که هر روز برای "نگاه داشتن قدرتش"  در بعد نظامی و سیاسی و اقتصادی "جنگیده" است. سی سال است که علاوه بر دستگاه سرکوب و اختناق، با بسیج وسیع دستجات باند سیاهی، و با تخاصمات واقعی و جدی در صفوف حاکمیت اش، حکومت کرده است.  با معیارهای خود بورژوازی غرب، مشکل جمهوری اسلامی "دمکراسی" و حاکمیت "پارلمان" نیست. انتخابات ها در جمهوری اسلامی، از انتخابات دستگاه مافیایی ولایت فقیه و خیل "علما اسلام" تا انتخابات های روئسای جمهوری و مجلس، صف بندی های گرایشات  مختلف حکومتی در مقابل هم، چون مصر و تونس و حکومت خاندان پهلوی، فرمایشی نیست. جمهوری اسلامی ایران، حکومت متفاوتی است. ائتلافی است از تمام بخش های مختلف بورژوازی ایران، که مدام بر سر تقسیم قدرت و ثروت و مدیریت اقتصادی و سیاسی جامعه با هم در جدال، و گاها جدال حاد و سرنوشت ساز، بوده اند.  بخشی از آن در مقاطع مختلف به پای جنگ خونین علیه بخش دیگر رفته است.  نگاه گذرایی به تاریخ شکل گیری و حاکمیت سی ساله جمهوری اسلامی، از زاویه شیوه های حکومتی و دسته بندی های حکومتی، میتواند ظرفیت ها و توانایی ها و ناتوانایی های جمهوری اسلامی در رویارویی با تخاصمات اجتماعی را، نشان دهد.  روی دیگر این واقعیت طبقه کارگر، مردم، و جنبش های اجتماعی است که از انقلاب ۵۷ و شکست آن، آموخته اند. وجود طبقه کارگری که حاکمیت جمهوری اسلامی، این ائتلاف سی ساله تمام طیف های مختلف بورژازی ایران، را تجربه کرده است. اگر بورژوازی عرب در مقابل غرب نتوانست بعنوان یک طبقه و یک "قدرت" منطقه ای قد علم کند، بورژازی ایران، توانست با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و حاکمیت سی ساله اش در تخاصم با غرب، آمال ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، آمالی که از مشروطه تا مصدق برآورده نشده بود، را برآورده کند. این روند طبقه کارگر و بورژوازی در ایران  را هردو بالغ و به منافع بلند  مدت خود آگاه کرده است. بی دلیل نیست که در جریان عروج سبز، همه جز طبقه کارگر به زیر مجموعه جنبش سبز تبدیل شدند.

 در ایران دو نیروی سرنگونی طلب وجود دارد، ارتجاعی و انقلابی. این دو نیرو هر دو در بطن جامعه ریشه دارند، یکی بورژوایی  که سرش به حکومت وصل است، و دیگری چپ و کمونیسم طبقه کارگر. در ایران شرایط برای رشد و گسترش تحرکات اعتراضی، بشدت فراهم است. زمینه های انفجارات اعتراضی بخصوص علیه فقر، وسیع است. جدال در میان صفوف حاکمیت تحت تاثیر این اعتراضات، حاد است. دونیروی سرنگونی طلب، تلاش میکند که اعتراضات اجتماعی را در راستای منافع خود، هدایت کنند و به سرانجام برسانند. چنین حالتی نه در مصر  نه در تونس وجود نداشت.

در ایران شکل گیری یک انقلاب "همه با همی" که تمام جنبش سرنگونی را پشت خود بسیج کند، از پایه عینی و مادی برخوردار نیست. جمهوری اسلامی، نه دولت مصر، که از زوایایی شبیه دولت لیبی است.  بورژازی سرنگونی طلب ایران بشدت چشم به میلیتاریسم غرب دوخته است، متحد بورژازی غرب است، نه در مقابل آن. در حالیکه بورژازی عرب، در مصر و تونس و در تحولات انقلابی اخیر، در مقابل دولتهای "نوکر غرب" ایستاده است. در یک جمله در ایران هم بورژوازی و هم طبقه کارگر، در ایران در مقابل تحولات سیاسی آماده تر و با تجربه تر و به منافع بلند مدت خود آگاه تر اند.

یک بازتاب دیگر تحولات انقلابی کشورهای عربی در ایران، تغییر رابطه بورژوازی ایران با تحولات انقلابی در جوامع عربی است. بورژازی ایران تا روزی که میتوانست بر سر مسئله فلسطین، از زوایه مذهبی و نه ملی، و با حمایت از حماس و حزب الله  و جناحهای میلیتانت ناسیونالیسم عرب که اسلامی اند، برای خود در دیپلماسی جهانی سرمایه ای بسازد،  "متحد" بورژوازی عرب بود. تحولات انقلابی در جوامع عربی، این رابطه را تغییر خواهد داد و فی الحال تغییر داده است. دست بالا پیدا کردن جهان عرب در ترسیم سیمای خاورمیانه، در حل مسئله فلسطین و در رفع موانع پیش پای قدرت اقتصادی "جهان عرب" در مقابل غرب، رابطه  بورژوازی ایران و در راس آن جمهوری اسلامی با جوامع عربی را تغییر خواهد داد. بورژوازی ایران به سادگی به هژمونی و دست بالا پیدا کردن بورژوازی عرب در خاورمیانه، رضایت نخواهد داد.  عروج قدرت های عربی، بسرعت زمنیه های تخاصم و شکاف بین حکومت ایران و "جهان عرب" را فراهم میکند.          

بورژوازی فارس، همچون بورژوزی کرد، در تحولات جهان عرب در کمپ ارتجاع امپریالیستی و در مقابل آن قرار  دارند. در حالیکه بورژوازی عرب در حال حاضر و فعلا در کمپ ضدانقلاب و ارتجاع امپریالیستی قرار نگرفته است.  بورژوازی فارس، هم به دلیل قدرت گرایش ناسیونالیستی ضد عرب در آن، و هم بدلیل اتحاد تاریخی اش با غرب و میلیتاریسم غرب، در مقابل تحولات انقلابی جهان عرب و در کمپ ارتجاع امپریالیستی قرار میگرد. از طرف دیگر بورژوازی کرد، هم به این دلیل که اساسا به قدرت رسیدنش محصول مستقیم میلیتاریسم غرب است، و هم بدلیل قدرت گرایش ناسیونالیسم  کرد ضد عرب، همچنان بعنوان متحد غرب باقی میماند. و هیچ بخشی از بورژوازی کرد در کنار تحولات انقلابی اخیر در جهان عرب، قرار نخواهد گرفت. بی دلیل نیست که هیچکدام از احزاب ناسیونالیست کرد از بازتاب این تحولات در عراق حمایت نکردند.  در یک کلام در تحولات سیاسی آینده، در ایران و در کردستان عراق، بر خلاف مصر و تونس، طبقه کارگر در مقابل بورژوازی خودی، و در مقابل تمامیت آن، ناچار است بعنوان یک طبقه مستقلانه صف ببنند.

 ۳ مه ۲۰۱۱