حسین مرادبیگی

در نقد سمینار "طبقه کارگر و تحزب کمونیستی" رفیق کورش مدرسی

مقدمه

رفیق کورش مدرسی مدتی قبل در انجمن مارکس - حکمت سمیناری را تحت عنوان "طبقه کارگر و تحزب کمونیستی" برگزار کرد. این سمینار از چارچوب تیتر مورد نظرش فراتر رفت وتنها به مباحثی در چارچوب تحزب مثل تعریف کمونیسم و فعالیت کمونیستی و کمیته های کمونیستی و رابطه آن با تحزب محدود نماند، بلکه یک سیستم فکری کاملتر و شناخته شده و قدیمی تری را معرفی میکند. رفیق کورش از نقد و جدلش با چپ بطور کلی شروع کرده است، لذا ناچار شده است که همه سازمانها و جریانات چپ بطورکلی را به اعتباری؟ کمونیست بخواند. چون چپ بورژوا و چپ کمونیست را هم از همدیگر تفکیک نکرده است، این چپ گاهی چپ بطورکلی خوانده میشود، گاهی چپ موجود است، گاهی چپ بورژوا و غیرکارگری است و گاهی هم ظاهرا کمونیست! رفیق کورش همراه این مباحث از سیستمی فکری و از پایه های آن صحبت میکند و در اثبات آن خواننده خود را به مانیفست کمونیست و سمینارهای کمونیسم کارگری منصور حکمت و لنین ارجاع میدهد.

نوشته حاضر نقد مباحث این سمینار است و آن را در جدلش با چپ بورژوا، در درک مکانیکی اش از رابطه تئوری و پراتیک، در تصویرش از کمونیسم درون طبقه کارگر، از نگرش چپ بورژوا به سرمایه داری، از رابطه بورژوازی و طبقه کارگر، از مفهوم کارگر در مارکسیسم و  کمونیسم و از تحزب کمونیستی تا بحث سندیکا و سندیکالیسم مطرح شده در این سمینار را مورد نقد قرار میدهد و نشان میدهد که در همه این موارد با مانیفست کمونیست و با سمینارهای کمونیسم کارگری منصور حکمت، ناخوانی دارد. این نوشته در ضمن شامل قسمت اول سمینار رفیق کورش است، در عین حال هدفش توجه دادن به اشکالات جدی در مباحث این سمینار است.

مقدمه بحث سمینار رفیق کورش 

مقدمه بحث رفیق کورش در مورد موضوع مورد بحث خود که بحث بر سر چی هست و  چی نیست، طولانی است، خواننده خود را سر راست وارد اصل موضوع مورد بحث این سمینار نمیکند. برای وارد کردن خواننده این نوشته به بحث خود و و ادبیاتی که این سمینار خواننده خود را به آن ارجاع میدهد، تنها به آوردن یک پاراگراف از آن کفایت خواهیم کرد. رفیق کورش در مورد بحث مورد نظر خود چنین میگوید:  

" این بحث بحث جدیدی نیست، .. پایه‌های این بحث به مانیفست کمونیست بر میگردد. پایه هائی که تلاش کرده‌ام تا در بحث "باز خوانی مانیفست کمونیست" و همینطور در بحث "اصول فعالیت کمونیستی" به آن‌ها به پردازم. بعلاوه بدنه اصلی این بحث پیشتر توسط منصور حکمت در سمینار های معرفی کمونیسم کارگری به تفصیل توضیح داده شده اند. علاوه بر اینها، خود من در بحث هائی نظیر بررسی انقلاب روسیه "منشویسم، بلشویسم و لنینیسم" به آن‌ها پرداخته ام بعلاوه پایه های این بحث ها را در بحث های لنین، بویژه در نوشته هائی مانند "چه باید کرد؟"، "یک گام به پیش دو گام به پس"، بحث‌های لنین در نقد روزا لوگزامبورگ و بالاخره آخرین بحث های او در "چپ روی، بیماری کودکانه" که مشخصا راجع به کمونیسم غیر اجتماعی است، میتوان دید." همانجا

رفیق کورش به جای ارجاع دادن مخاطب خود به این مباحث که ممکن است نه فرصت خواندن و نه امکان دست رسی به آن را داشته باشند، قاعدتا می بایست از همان ابتدای بحث او را وارد اصل موضوع مورد بحث خود میکرد.

تکرار و همزمانی مشاهدات 

رفیق کورش در ادامه و سرانجام برای وارد کردن خواننده بحث خود به ضرورت طرح بحث "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" از دو مشاهده شروع میکند.

مشاهده اول

نوشته کورش در نشریه حکمت موجود است و خواننده خود میتواند به آن مراجعه کند. نقل قول مشاهده اول رفیق کورش طولانی است به این جهت من سه پاراگراف آن را در اینجا آورده ام که کل مشاهده او را در این مورد بیان میکند. از موارد عراق و غیره صرفنظر میکنم که کمکی به معلومات کسی در این مورد نمیکند. 

میگویند:" مشاهده اول این است که چپ ایران و آنچه که خود را کمونیست میخواند، تماما از طبقه کارگر ایران فاصله دارد، به زندگی و مبارزه روزمره پرولتاریای ایران بی‌ربط است، نقشی در آن ندارد و درگیر مسائل و معضلات و مشکلات آن نیست. احزاب و سازمان های کمونیستی موجود بدون استثنا ربطی به طبقه کارگر ندارند. ادامه میدهند:" کدامیک از احزاب، رهبران، شخصیت های این احزاب میتوانند ادعا کنند که تاثیری بر زندگی کارگران اتومبیل سازی ایران دارند؟ کدام یک از ما میتواند ادعا کند که تأثیری بر شرایطی دارد که در آن فرزندان طبقه کارگر بزرگ می‌شوند و به صف نسل آینده پرولتاریای ایران میپیوندند؟ از خودتان بپرسید کدام حزب کمونیستی یا رهبر و فعال آن در زندگی کارگر ذوب آهن تأثیری دارد؟ کدام حزب کمونیستی میتواند، در خلوت خود حتی ادعا کند که بر آنچه که مثلاً در ذوب آهن میگذرد سر سوزنی تاثیر دارد؟ همانجا

گیریم همه اینها درست، اما چگونه از ما میپذیرند برای توضیح این وضعیت کنونی همان مشاهدات و توضیحات 22 سال قبل که در سمینارهای کمونیسم کارگری حکمت طرح شدند، را صاف و ساده تکرار کرد. نمی پرسند پس این 22 سال و با اتکا به مباحث کمونیسم کارگری چکار کرده اید؟ انگار در این مدت تاریخ یخ بسته است و اتفاقی روی نداده است و چیزی تغییر نکرده است؟ هفت سال قبل حزب حکمتیست را ایجاد کردیم، آیا از کورش و من و رهبری حزب حکمتیست نمی پرسند پس به چه علت حزبتان  و از جمله خودتان که در رهبری آن بوده اید در راستای حل این معضلات گام جدی برنداشته اید؟ لابد مثلا هفت سال دیگر هم یکی دیگر از حزب حکمتیست دوباره میاید و از مشاهده مشابهی شروع میکند و میگوید که البته این بحث جدیدی نیست و فلان رفیق نیز این بحث ها را هفت سال پیش کرده است و میاید دوباره چپ بطوری کلی را به اعتباری؟ کمونیست میخواند و میگوید این چپ سرسوزنی به کارگری و به زندگی کارگر و امر طبقه کارگر مربوط نیست و این بحث ذکر مصیبت نیست و او راه حل!! دارد؟ آیا این سناریوها را صاف و ساده یکی بعد از دیگری از ما قبول خواهند کرد؟  

اگر 32 سال قبل بود ایرادی نداشت. سی و دو سال و حتی بیست و دو  سال پیش (قبل از مباحث کمونیسم کارگری حکمت) هنوز میتوانستی کمونیسم روسی، چینی، آلبانی، ئوروکمونیسم، کمونیسم جهان سومی، کمونیسم کشورهای تحت سطله، کاستریسم، بوردیگیسم، و احزاب اردوگاهی را در این یا آن کشور به نام کمونیسم پیدا کرد. 22 سال قبل هم نقد چپ غیرکارگری میتوانست گوشه و تیتری از بحث عمومی تر کمونیسم کارگری باشد. بحث سمینار اول کمونیسم کارگری اما بحثی در مورد کمونیسم ما بود، میگفت، این کمونیسم، کمونیسم ما(جریان موسوم به مارکسیسم انقلابی)، نیز جواب این تناقض و بی تاثیری کمونیسم بر زندگی نسل کارگر همراه ما را نمیدهد. میگفت، مارکسیسم انقلابی هنوز اجتماعا در قطب طبقاتی دیگری قرار گرفته است و باید کاربست اجتماعی مارکسیسم را تغییر داد و آن را روی بستر اجتماعی و طبقاتی خود گذاشت.    آنهم در شرایطی که حزب کمونیست ایران یک سر آن در سوئد و سر دیگر آن در  شهرهای ایران بود. حزبی بود که سازمان نظامی داشت، پول داشت، یک حزب سیاسی بزرگ که با کارگر و رهبر و فعال کارگری نیز در ارتباط بود. در بعد اجتماعی در کردستان وسیعا از طرف کارگر و زحمتکش مورد حمایت بود. منصور حکمت این سوال را در مقابل این حزب گذاشت که با این حزب میخواهیم چکار کنیم؟ قرار است مدیران خوب یک حزب سیاسی باشیم؟ وقتی می بینیم که کمونیسم ما تاثیری در زندگی کارگر هم نسل ما ندارد. وقتی می بینیم که نتوانستیم جلو یک عده آخوند جنایتکار را بگیریم که داشتند همه ما را قتل عام میکردند. گفت، می پرسند که کمونیسمتان چرا در مقابل عظمت بورژوازی قدرتی به همان عظمت نیست؟ چرا در جهان و در جامعه ای که در آن زندگی میکنیم، اینچنین بی تاثیریم؟

منصور حکمت با بحث اثباتی خود در مورد کمونیسم کارگری و توضیح پایه های آن و تعریف آن در سطوح مختلف و سپس نقد جنبشهای اجتماعی طبقاتی مدعی کمونیسم، گفت، کمونیسم کارگری با همه جانبگی اش جواب این معضل است. به این هدف حزب کمونیست کارگری را با ما تشکیل داد و طی 11 سال کار شبانه روزی یک سازمان کمونیست قدرتمندی که پرچم مارکس را در ایران در دست داشت با یک عده دیگر به جلو برد. کمونیسم به بستر اصلی چپ در آن جامعه تبدیل شد، مخالف و موافق به آن اذعان داشت. نگذاشتیم اپوزیسیون جمهوری اسلامی با خاتمی برود. بر عکس آن دوره در جریان عروج جنبش سبز راه آنچنان باز شد که حتی آن چپی که خود را حزب کمونیست کارگری نیز میخواند همراه کل چپ با بورژوازی از طریق جنبش سبز و یکی از جناحهای جمهوری اسلامی به درون آن رفت. همه اش تقصیر آنها نبود. اگر کمونیسم کارگری ای بود که قدرتی بود و در سطح ایران بستر چپ را نمایندگی میکرد، و جامعه به آن اذعان داشت و در جدال در صحنه سیاست جامعه حضور پر رنگی داشت، این چپ نیز به این وضعیت دچار نمیشد. حتی دو سال بعد از درگذشت منصور حکمت را هم حزب کمونیست کارگری روی شانه این کمونیسم جلو رفت. بحث جنگ خلیج و رویدادهای جهانی و عراق و کردستان عراق به کنار، این کمونیسم یکسال پیش از سقوط اردوگاه شرق آن را پیش بینی کرد. همه فرار کردند، این کمونیسم در میدان ماند و از پرچم مارکس دفاع کرد. در یک دوره 11 ساله بورژوازی ایران و حتی فراتر از آن و جناحهای جمهوری اسلامی و کل اپوزیسیون بورژوائی ایران زیر نقد کمونیسم کارگری بود. نقد و تهییج سوسیالیستی کارگر کمونیست از زبان منصور حکمت همه گوشه و زوایای جامعه بورژوائی را به مصاف کشیده بود. کمونیسم در جامعه معتبر شد. مذهب را کوبیدیم، از جنبش برابری طلبی زن دفاع شد و مسائل زنده و مربوط به زندگی و کار و معیشت طبقه کارگر مال آن دوره است. یادمان نرود که بعد از سال 2002 بود که میگفتیم امسال سال خامنه ای نیست، سال فلان نیست، سال حزب کمونیست کارگری است.

بی ثباتی در تحلیل 

کمونیسم کارگری و بحث های کمونیسم کارگری قرار بود ثباتی در تحلیل های ما ایجاد کند. قرار بود تکلیف چپ بورژوا را درتقابل با کمونیسم کارگری بعنوان کمونیسم بورژوائی روشن کرده و سرجای واقعی خود قرار دهد. تکرار مجدد و مکانیکی مشاهدات بالا در سمینار رفیق کورش دارد خلاف این را ثابت میکند. بویژه بعد از فروپاشی اردوگاه شرق کل این صف بندی موجود تحت نام کمونیسم یا چپ بطور کلی عوض شد. یک عده رفتند تو جنبشهای رنگین کمانی، یک عده رفتند به سوسیالیسم خود دمکراسی را آویزان کردند. یک عده اسم کمونیست را از روی تابلوی خود برداشتند و بخود گفتند چپ دمکرات. بخش اعظم شان رفتند دنبال ناسیونالیسم و پایه اجتماعی خودشان. حتی کلمه کمونیسم در ادبیات سیاسی چپ غیرکارگری امروز در ایران به ندرت یافت یا اصلا یافت نمیشود. نمیخواهند خود را با کمونیسم تداعی کنند. به خودشان میگویند مبارزین فعال علیه جمهوری اسلامی. انقلابیگری خرده بورژوائی دیگر به اعتبار خودش در کشورهای "تحت سلطه" نیز نمیتواند روی پای خودش به ایستد. ناچار روی پایه جنبش بورژوائی خودش قرار میگیرد و دارد سوخت خود را از منابع دیگری میگیرد. چپ غیرکارگری دیگر آن چپ "خلقی" ضد تکنیک قبل از سال 57 نیست. ضد رشد اقتصادی  و ضد تولید بزرگ نیست. متوجه مشکلات جامعه بورژوائی شده است. خواهان انقلاب علیه مناسبات اقتصادی موجود نیست، میخواهد همه چیز تدریجی پیش برود. میلیتانت ترین بخش آن سوسیالیسم خود را "انسانی" کرده است. گویا سوسیالیسم، خود به اندازه کافی گویای سهم انسان از زندگیش نیست. این چپ خواهان مدرنیزاسیون اداری جامعه است، خواهان این است که سیمای جامعه بورژوایی فقر زده نباشد. اگر تا دیروز برای ذوب آهن اسلحه برمیداشت اکنون آن را به کمک آمریکا ممکن میداند. حتی به کمک آمریکا رفتن جمهوری اسلامی را ممکن میداند. به کمک دو آخوند، گشایش سیاسی و فرهنگی و حتی رفتن جمهوری اسلامی را نیز ممکن میداند.

کل این چپ عملا در جنبش بورژوائی معینی رفته است.  جناح چپ این جنبش است. دارد از این تحرک بورژوازی حمایت میکند. حتی بعضی ها افق واهداف خود را بر اهداف و شعارهای آن تطبیق داده اند. کمپینر این جنبش اند، در صف اعتراض این جنبش حضور دارند، مغازله و عشق و نفرت شبانه روزی آنها با این جنبش و سران سبز آن است. دلمشغولی آنها دلمشغولی این جنبش است. نبض شان با این جنبش میزند. شور و شوق و امید و نا امیدی  خود را از این جنبش میگیرند. به جنبش سبز گفتند "انقلاب" به ما گفتند "ضد انقلاب". دارد تعلق اجتماعیش را توضیح میدهد. با موسوی و کروبی کشتی نمیگیرد، میخواهد بگوید که به آن جنبشی تعلق دارد که اینها در آن حضور دارند.

انگار اتفاقی روی نداده است. ظاهرا اوضاع، اوضاع 22 سال قبل است و میتوان از کنار تاریخ و تحولات بیش از یک دهه فعالیت کمونیسم کارگری و تحولاتی که این چپ بطور کلی پیدا کرده است به آسانی رد شد و "چپ موجود" را به اعتباری؟ کمونیست خواند و خود را نیز در صف آنها قرار داد. تاریخ "تکرار" میشود و با یک اشاره به 22 سال قبل بازمیگردیم؟ حزب کمونیست ایران بیست سال قبل تنها تابلویی شد دست یک عده و اینها با نماندن هژمونی کمونیسم کارگری برگشتند روی خط راست خودشان. الان شده اند مورد بحث که سرسوزنی به سوسیالیسم و به کارگر مربوط نیستند!!. گیریم به کارگر مربوط باشند که ممکن است در مواردی هم  باشند، این تغییری در ماهیت حزب کمونیست ایران و کومه له امروز بعنوان چپ ناسیونالیست کرد میدهد؟ رفیق کورش به جای اینکه ثبات تحلیل های ما را از کمونیسم کارگری و سمینارهای کمونیسم کارگری در سبک کار خود نشان دهد و اول چپ کمونیست و چپ بورژوا را از هم جدا کند، هر دو را و خودش را هم در یک بستر می نشاند میرود درون آن صف و میگوید سرسوزنی به کارگر و به امر طبقه کارگر مربوط نیستند. نمی پرسند در اینصورت چه مزیتی در نقد شما به این چپ هست؟

در مقابل این نوع بررسی ، ما مجبوریم دوباره اصول سبک کار کمونیستی کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست را جلو بگذاریم و بگوئیم:

" بینش پوپولیستی در امر تشکیلات، بینش تشکیلاتی متناسب با انقلابیگری کوته نظرانه خرده بورژوازی است و تشکیلات و روشهای پوپولیستی در بهترین حالت خود، تشکیلات و روشهای متناسب با اهداف و سیاستهای خرده بورژوائی در متن یک جنبش دمکراتیک همگانی است. در مقابل، تئوری کمونیستی تشکیلات، (به جای تشکیلات بگذارید عمل متشکل)، تئوری تشکیلاتی منتج از اهداف و سیاستهای انقلابی پرولتاریا به مثابه یک طبقه معین است و تشکیلات و روشهای عملی کمونیستی، تشکیلات و روشهای ضروری برای سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا برعلیه سرمایه داری، استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم است." و فعالیت یک حزب کمونیستی کارگری این است.

یا دوباره بگوئیم که اینها جنبشهای اجتماعی دیگری هستند، باید به اهدافشان نگاه کرد، باید به تبیینی که از خودشان میدهند نگاه کرد، باید به دعوتی که از مردم میکنند نگاه کرد و گفت که اینها موضوع کارشان انقلاب کارگری و سوسیالیسم نیست، به این دلیل است که به زندگی و سرنوشت طبقه کارگر بی ربط اند. به این دلیل است که نمیروند این طبقه را به میدان بیاورند و به این دلیل است که تبلیغ و ترویجشان برای به میدان  آوردن این طبقه نیست. و اگر کاری هم به کارگر داشته باشند میخواهند کارگر را در راه اهداف و مصالح جنبش بورژوائی خود و برای آن تغییری که برای آن به میدان آمده اند، به خدمت بگیرند.

یا دوباره بگوئیم که با چه مجوزی چپ بورژوا را به اعتباری؟ کمونیست میخوانید؟ بگوئیم بعنوان مارکسیست باید اول به خصوصیات اجتماعی این چپ نگاه کرد. یا بگوئیم اینها را کمونیست میخوانید تا ارتداد و عدولشان را از کمونیسم نشان دهید؟ قرار بود اینها هر کمونیسمی باشند، اما کمونیسم کارگری نباشند. 

آیا رفیق کورش اینها را فراموش کرده است؟ نه، ممکن است اینها را از بعضی از ما ها هم بهتر بیاد داشته باشد. مشکل، عبارت "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" در بحث رفیق کورش نیست. مشکل بحث های حول آن است، مشکل نحوه طرح مکانیکی این مشاهدات و تناقضات همراه آن است که مباحثات این سمینار را هرکارش بکنید نه به بیست و دو سال قبل که ما را به بحثهای سی و دو سال قبل درون چپ 57 بازمیگرداند.

صورت مساله چیست؟

آیا نباید هرچند گاه یک بار برگشت و بخود نگاه کرد و از خود پرسید که آیا راهی را که رفته ایم و  داریم میرویم، درست رفته ایم؟ هر حزب سیاسی جدی کمونیستی کارگری ای نه تنها به یک نفر که به تعداد زیادی از رهبران و کادرهای خود احتیاج دارد که به این فکر باشند و این کار را انجام دهند. در اینصورت، صورت مساله و موضوع مورد نقد مائیم، کمونیسم ماست. مارکس در هیجدهم برومر نمیگوید که انقلابات بورژوائی و پرولتری مدام خود را بازبینی میکنند، میگوید که انقلابات پرولتری مدام خود را باز بینی میکنند  ...". لذا سئوال از ماست، از حزب حکمتیست است، بحث بر سر کمونیسم ماست. در اینصورت دیگر نمیتوان کمونیسم بورژوا و کمونیسم کارگری را در یک بستر قرار داد و از کمونیسم بورژوا نیز همان انتظار را داشت که از کمونیسم کارگری و این نقض غرض است. باید پرسید چرا وضع کمونیسم ما در دنیای واقعی اینجوری است و چرا بر دنیای بیرون خود بی تاثیر است و ربط چندانی هم به زندگی کارگر و به مبارزه روزمره کارگر ندارد؟ آنوقت سوال جای واقعی خود قرار میگیرد.

آنوقت جامعه و کارگر بعد از مرگ منصور حکمت را از چشم ما می بینند. در اینصورت دیگر هیچ کس نه از رفیق کورش و نه از من و نه از هیچکدام از رهبران حزب حکمتیست، گذشته به کنار، بعد از هفت سال و نامیدن حزب خود به نام کمونیسم کارگری و حکمتیست قبول نمیکند که بیائیم  کیلومترها را صفر کنیم که گویا از 22 سال قبل وضع اینجور بوده است! و هیچ چیزی تغییر نکرده است؟ می پرسند شماها آخر سابقه ای داشتید، گذشته ای داشتید، میگویند باید جواب موانع دوره خودتان بعد از حکمت را میدادید. چطور به این آسانی می توانید از روی آن رد شوید؟ از ما می پرسند چرا اینجوری شد؟ چرا کمونیسم تان به این وضع افتاد؟ چرا بعد از هفت سال کمونیسم دوباره به این وضعیت فرو رفته است؟  چپ بورژوا را که رفته است درون جنبش سبز نمیتوان مسئول این وضعیت و یا بی ربطی به زندگی کارگر و به امر طبقه کارگر دانست. نمیتوان از روی این گذشته رد شد و گفت حالا از اینجا وارد میشویم که "چپ موجود" که به اعتباری! خود را کمونیست میداند و ما هم جزو آنها هستیم و به کارگر و زندگی کارگر سرسوزنی ربط نداریم و این ذکر مصیبت نیست و راه حل هم برای برون رفت فلان! است. سئوال قبل از هر چیز از ما این است که نه این چپ، بلکه کمونیسم تان چرا به این وضعیت افتاد؟ می پرسند که شما ها داشتید از پیروزی کمونیسم در ایران صحبت میکردید؟ میگویند کمونیسم تان قرار بود یک نه بزرگ باشد به تمام تاریخی که بعد از شکست انقلاب اکتبر به نام کمونیسم حرف زد، به عقایدی باشد که به نام کمونیسم مطرح شد و به اردوگاههای باشد که به نام کمونیسم پربا شد. چی شده است که از درون بقایای این صف، صدای بی ربطی به کارگر و به زندگی کارگر و به امر کارگر را بلند کرده اید؟ پاسخ ما چیست؟ و تازه در جواب به این است که میتوانند به ما اعتماد کنند یا نه؟ رفیق کورش از روی اینها رد میشود و در جواب به این معضلات به جواب جا افتاده گذشته ما را با خود به سی و دو سال قبل، بازمیگرداند.

بحث بر سر انتقاد و انتقاد از خود و مقصر دانستن کسی نیست. جواب به این سئوالات آن راهی است که ما را در دادن جواب روشن به تناقضی که مطرح میکنیم، وارد خواهد داد. راه حل کمونیستی کارگری از جواب دادن به این سئوال درمیاید، نه از گذاشتن خود در بستر چپ بورژوا و گشتن دنبال راه حل در این بستر.

درک مکانیکی از رابطه تئوری و پراتیک

مشکل پایه ای مباحث این سمینار، حال که رفیق کورش به جدل "چپ موجود" رفته است، ناتوانی از درک دیالکتیکی رابطه تئوری و پراتیک است، که بر کل این مباحث سایه انداخته است. کمونیسم کارگری در این مورد یعنی در مورد رابطه بین عمل و تئوری، به مبارزه طبقاتی و به انتخابهای طبقاتی قائل است. اینجاست که اعتقاد دارد یا ندارد یا بحث بر سر سازماندهی اعتقادات کسی نیست که رفیق کورش نیز به آن اشاره کرده است در جای واقعی خودش قرار میگیرد. ما به مبارزه طبقاتی و انتخابهای طبقاتی احزاب و جریانات مختلف نگاه میکنیم. واضح است که بحث درک و عدم درک یعنی مشکل را معرفتی دیدن اصولا جائی در آن ندارد. 

کورش در مورد بی ربطی چپ بورژوا به زندگی کارگر و به امر طبقه کارگر به جای اینکه از انتخاب طبقاتی و پراتیک اجتماعی که این چپ در دستور کار خود قرار داده است شروع کند، جواب آن را در تئوری و در عدم درک کمونیسم بعنوان یک جنبش اجتماعی درون طبقه کارگر میدهد. میگوید، علت آن این است که: "کمونیسم را از بعد اجتماعی آن یعنی جنبش درون طبقه کارگر تکانده اند." گویا اشکال معرفتی است و نمیدانند که کمونیسم بدوا یک جنبش اجتماعی درون طبقه کارگر است.

اولا، این با تز اساسی کمونیسم کارگری حکمت که مشکل را "تغییر در کاربست اجتماعی کمونیسم میدانست" در تناقض است. ادبیات سیاسی چند سال قبل "چپ موجود" را نگاه کنید، دارند از وجود کمونیسم بعنوان یک جنبش اجتماعی موجود درون طبقه کارگر قبل از مارکسیسم صحبت میکنند، اما در عمل و پراتیک اجتماعی انتخاب طبقاتی غیرکارگری کرده و بعنوان کمونیسم  بورژوا عمل میکنند. ثانیا، میتوان در این مورد سوال ساده ای را مطرح کرد، جنبش های اجتماعی مدعی کمونیسم، برای مثال، کمونیسم روسی و چینی، نه تنها فاکتور جامعه نزدشان غایب نبود، نه تنها "کمونیسم، جنبش اجتماعی موجود درون طبقه کارگر را از بعد اجتماعی آن نتکاندند"، بلکه با علم به این، بخش اعظم نیروی کمونیستی کارگری آن یعنی این بعد اجتماعی را نیز با خود بردند و همین جنبش اجتماعی را در جهت اهداف بورژوائی خود سازمان دادند. رفیق کورش بورژوا بودن این نوع کمونیسمها را برای کارگر کمونیست با این استدلال خود که "کمونیسم را از بعد اجتماعی آن تکاندند"، چگونه توضیح میدهند؟

جواب این نیست که "کمونیسم را از بعد اجتماعی آن یعنی درون طبقه کارگر تکاندند"، کمونیسم کارگری در بعد اجتماعی آن سرجای خودش ماند، اما بسیار ضعیف و بی تاثیر. این جنبش مدعی سوسیالیسم  و کمونیسم است که در آن مکان اجتماعی طبقاتی نمی ماند، لذا بورژوازی با پرچم مارکسیسم به موضع اصلاح طلبی و موعظه خوانی برای جامعه بورژوائی عقب می نشیند. این کاربست کمونیسم، کاربست مارکسیسم است که عوض میشود و با جنبشهای اجتماعی دیگر منطبق میشود.

به نقل قولی در این مورد از منصور حکمت در سمینار اول کمونیسم کارگری توجه کنید:  "خلاصه کنم: روندهاى اجتماعى عينى باعث شد که مارکسيسم - که با انقلاب اکتبر بويژه به پرچم هر نوع سوسياليسم انقلابى در دنيا تبديل شد، و لاجرم سوسياليسم را با خود معنى کرد، در مراحل بعدى قدم بقدم بدست طبقات ديگرى بيفتد و بعنوان ابزار امر اجتماعى ديگرى بکار گرفته شود. جنبش سوسياليستى طبقه کارگر عملا در اين جريان خفه ميشود. مارکسيسم بعنوان يک تئورى و يک ديدگاه از اين جنبش گرفته ميشود و طبقات ديگر آنرا بدست ميگيرند. مارکسيسم کاربست اجتماعى ديگرى پيدا ميکند. مى بينيم براى مثال دارد به مساله توسعه نيافتگى کشورهاى عقب مانده جواب ميدهد، به مسائل رشد اقتصادى و شکاف طبقاتى بعد از جنگ دوم در اروپاى صنعتى و بحران دهه هاى بعد جواب ميدهد، به مساله ساختمان اقتصاد روسيه جواب ميدهد، به مساله باصطلاح ياس فلسفى روشنفکران آمريکائى و اروپائى جواب ميدهد و به مساله انتقاد از موضع دمکراتيک و انسانگرايانه نسبت به تجربه شوروى و چين و غيره جواب ميدهد. ولى مساله مبارزه طبقاتى در همين جوامع سوال اصلى روبروى اين مارکسيسم رسمى نيست. ما ديگر رگه هاى اصلى و رسمى مارکسيسم معاصر را در آن موضع طبقاتى و اجتماعى خاص نمى بينيم. بعنوان يک پديده اجتماعى، مارکسيسم ملى ميشود. توسط بورژوازى مصادره و ملى ميشود و ديگر بعنوان يک پديده کارگرى، معطوف به يک انقلاب کارگرى، عليه کار مزدى با همه جهان نگرى و تبيين طبقاتى اى که مارکس در قلب اين تفکر قرار داده بود، ظاهر نميشود. ديگر آن آرمانهاى تاريخساز و آن نقدى که بر جهان معاصر داشت و آن ماموريتى براى خود قائل بود، محو و منتفى شده است. اينجاست که بنظر من بهيچوجه مجاز نيستيم که هر جنبش و جريانى را که بخودش ميگويد مارکسيست را واقعا مارکسيست تلقى کنيم و بخشى از جنبش طبقه کارگر و يا مبارزه براى انقلاب کمونيستى بحساب آوريم. بلکه اول بايد مکان اجتماعى اش را روشن کنيم. بايد جنبشهاى کمونيستى را از اين موضع قضاوت کنيم که جنبش چه طبقاتى اند و براى چه اهدافى براه افتاده اند. و حرف من اين است که بستر اصلى کمونيسم تاکنونى، کمونيسمى است که کاربست اجتماعى اش را در ايجاد تحولاتى در محدوده خود بورژوائى يافته است و نهايتا کمونيسمى بورژوايى است. کمونيسم کارگرى ميخواهد با اين مساله مقابله کند."

اکنون هم هربلای دیگری که سر کمونیسم کارگری بیاید که آمده است، این مارکسیسم است که کاربست اجتماعی دیگری پیدا کرده و پیدا میکند. کمونیسم کارگری در بعد اجتماعی خود سرجایش مانده است.

نمونه های دیگری را از این نگرش مکانیکی به رابطه تئوری و پراتیک می بینیم که مشکل را معرفتی میداند. گویا چپ بورژوا از درک یک سری "احکام علمی" عاجز است. گویا این چپ با طبقه فری کردن جامعه(جامعه را از طبقه خالی کردن) و یا جامعه را از سرمایه داری تهی کردن، مرتکب این اشتباه میشود. در حالیکه در دنیای واقعی هر بورژوا و هر خرده بورژوا، روشنفکر و غیر روشنفکر آن، میداند جامعه طبقاتی است، میداند سرمایه داری است، میداند  چکار میکند. انتخاب طبقاتی خود را کرده است و منافع این یا آن بخش بورژوازی را تعقیب میکند.

رفیق کورش در همین رابطه میگویند:

"نابینائی جنبشی و طبقاتی چپ غیر کارگری در این واقعیت منعکس است که این چپ طبقه کارگر را بدون سازمان، بدون بافت درونی، بدون رهبر و بدون استخوان بندی کمونیستی میبیند خود را ناجی، آموزگار می یابد. چپ غیر کارگری، طبقه کارگر را مانند خرده بورژازی، که ظاهراً تنها نقطه رجوع تجربه زندگی این چپ است، بی سازمان، پراکنده مطلق، بی رهبر، و غیره میفهمد." همانجا

فرض کنیم چپ بورژوا با "ارشاد" به "بینائی جنبشی و طبقاتی" دست یافت و به همه این نکات پارگراف بالا از رفیق کورش نیز پی برد، هرچند چپ بورژوا مدتهاست یادگرفته است که این موارد را یکی بعد از دیگری تکرار کند، آیا در فعالیتش و در ارتباطش با کارگر و امر کارگر از حزب توده و یا اکثریت فراتر میرود؟ وقتی مساله را از سر انتخاب طبقاتی و از سر جنبشهای طبقاتی و تغییر یافتن کار بست کمونیسم و لذا در دستور قرار گرفتن پراتیک غیرکارگری منتج از آن توضیح ندهید، ناچار به تبیینی مکانیکی از این رابطه و لذا اخلاقی و یا "معرفتی" خواندن آن پناه خواهید برد.

در طول بحث این سمینار، بارها به عباراتی نظیر، "وقتی کمونیسم را از بعد اجتماعی آن میتکانند"، یا "وقتی جامعه را از طبقات می تکانند"! یا "وقتی جامعه را از "فونکسیون" سرمایه داری میتکانند و کارگر را از آن تهی میکنند"! و یا وقتی فاکتور جامعه غایب است و غیره برمیخوریم، که گویا اینها "احکامی  علمی"  اند و از جانب یک عده نادیده گرفته شده اند. تبیین هایی که اگر آنها را در جای واقعی و درست خود قرار ندهید، به تبیینی متافیزیکی از رابطه جامعه و طبقات و مکانیزم سرمایه داری و پراتیک اجتماعی طبقاتی در آن منجر میشود.  

توجه کنید: رفیق کورش مینویسد:

"وقتی رابطه کمونیسم از مفهوم اجتماعی آن، یعنی به عنوان یک جنبش درون طبقه کارگر، تهی شد کمونیسم به یک شیوه زندگی تبدیل میشود. همانطور که برای بخش اعظم چپ ایران و جهان شده است: صبح بیدار میشود سایت ها را نگاه میکند، در بهترین حالت هرز گاهی یک "مطلب" روی این یا آن سایت میگذارد. کمونیسم از بعد اجتماعی آن تکانده شده است."همانجا

در حد توضیح کمونیسم در حاشیه نیز بحث این نیست که گویا چون کمونیسم را از جنبش اجتماعی درون طبقه کارگر "تهی" میکنند به این جهت حاشیه ای میشوند یا این باعث میشود که کمونیسم به یک شیوه زندگی تبدیل شود. این نگرش، خواسته یا نخواسته، کمونیسم را از یک مبارزه و پراتیک اجتماعی بطور ابژکتیو و دقیق و قابل تعریف، به رابطه ای صرف با کارگر که در واقع چیزی جز مبارزه روزمره طبقه کارگر و تقلیل دادن کمونیسم به این محدوده نیست، فراتر نخواهد رفت. همین نگرش است که به رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر میگوید که شبکه ها و محافل خود را به کمیته های کمونیستی ارتقاء دهند و اگر برای مثال فردا هسته اقلیت یا راه کارگر را انتخاب کردند، اتفاقی نمی افتد و گویا اینها همچنان میتوانند کمیته کمونیستی باقی بمانند. عمل کمونیستی چون صرفا به مبارزه روزمره کارگر تقلیل پیداکرده است، میتواند هم زیر پرچم و افق و سیاست حزب حکمتیست و هم زیر پرچم و افق و سیاست هسته اقلیت و راه کارگر( "چپ موجود") نیز کمونیستی بماند!  

رفیق کورش به جای بیان زندگی واقعی که بقول مارکس اساسا پراتیک است، یعنی رفتن سراغ پراتیک اجتماعی طبقاتی در جامعه، سرگرم ایده آلیزه کردن کمونیسم درون طبقه کارگر و تقلیل دادن تحزب کمونیستی به مبارزه روزمره کارگر است، به این جهت جدلش هم با ذهنیت یک عده "مطلب" نویس از این سر است. لذا فراموش میکند که حتی اگر کسانی رفتند و کمونیسم را به یک نوع شیوه زندگی تبدیل کردند و یا کمونیسم ترویج گر و در حاشیه جامعه باقی ماندند و یا هنور باقی مانده اند، به این علت نبود که گویا کمونیسم را از مفهوم یا بعد اجتماعی آن یعنی جنبش درون طبقه کارگر، "تهی کردند"، یا گویا "نفهمیدند" که کمونیسم جنبش اجتماعی درون طبقه کارگر است، به این علت است که کمونیسم را از پراتیکی اجتماعی در جامعه برای تغییر وضع موجود یعنی حضور در جلو جامعه و در مبارزه علیه استثمار و استبداد و مذهب و خرافه و نابرابری، جدا کرده و جدا میکنند و آن را به روابط رفیقانه میان خود و در حاشیه جامعه تقلیل داده و میدهند، به این علت است که جدال بر سر افکار و باورها و نُرمها و سنتها را به بورژوازى سپردند و می سپارند، به این علت است که سیاست و جدل در صحنه سیاست را به بورژوازی و احزاب مربوطه سپردند و می سپارند و ... در حالیکه طبقات اجتماعی دیگر داشتند تکلیف جامعه را روشن میکردند. اکنون هم  احزاب بورژوا و خرده بورژوا دارند تکلیف جامعه را روشن میکنند. "چپ موجود" هم در کنار آنان حضور دارد و دارد جنبش اجتماعی آنان را با موعظه خوانی در مورد ضرورت اصلاحات در جامعه بورژوائی و یا انتقاد به این یا آن جزء آن، تقویت میکند. این عرصه ها از پراتیک اجتماعی است که باید دست کمونیستهای کارگری مثل ما باشد. اگر نیست و یا بسیار ناچیز است، این را باید توضیح داد. به جای این، انتظار و یا سرزنش چپ بورژوا به خاطر بی ربطی به کارگر و به امر طبقه کارگر،  خواسته یا نخواسته چیزی جز تحقیر این چپ و خطاب قرار دادن بخش عقب مانده کارگر از موضع کارگرگرایی نیست. 

متد رفیق کورش در مورد ماهیت و پراتیک طبقاتی چپ غیرکارگر که خواننده خود را به متد مارکس در مانیفست ارجاع میدهد، با متد مارکس و مانیفست خوانایی ندارد. مارکس در مانیفست نمیگوید که سوسیالیسم فئودالی یا خرده بورژوائی کمونیسم را از بعد اجتماعی آن یعنی جنبش درون طبقه کارگر "تکانده اند" و گویا اشکال این بود! مارکس و انگلس به جنبش اجتماعی این طبقات و پراتیک اجتماعی آنان در جامعه نگاه کردند و گفتند اینها با سوسیالیسم سراغ کارگر میروند اما سوسیالیسم اینها ارتجاعی است. اولی از موضع و منافع آریستوکراسی کارگر را علیه بورژوازی بسیج میکند و دومی از موضع و منافع خرده بورژوا و دهقان در حال اضمحلال برای حفظ  وضعیت از دست رفته خود، کارگر را علیه بورژوازی بسیج میکند و این هر دو ارتجاعی اند.

مارکس در مانیفست میگوید فعالیت اشراف به این هدف، در عرصه ادبیات هجو و غیره صورت میگیرد، اما به آنها  نمیگوید، "کانون هزلیات نویسان". مارکس به پراتیک سیاسی طبقه اشراف در جامعه نگاه میکند و میگوید سوسیالیسم اشراف فئودال، ارتجاعی است. چون بورژوازی را از موضع نظام منقرض شده مورد نقد قرار میدهد. یا در مورد سوسیالیسم تخیلی، مارکس میگوید که اینها به جای نگاه کردن به سوسیالیسم بعنوان پراتیک اجتماعی، فعالیت اختراعی شخصی خود را قرار میدهند. که گویا بشر میتواند مطابق الگوهای سوسیالیستی مورد نظر آنان زندگی کند. و این باعث نمیشود که مارکس به آنها بگوید،"جمع مخترعین خوش فکر" که "سوسیالیسم را نفهمیده و یا آن را از بعد اجتماعی آن تکانده اند"، به پراتیک اجتماعی آنها در جامعه نگاه میکند و میگوید این سوسیالیسم کارگری نیست، سوسیالیسم یا کمونیسم تخیلی است. 

برای مارکس حتی جنبش روشنگر نیز در یک کانتکست سیاسی روشنگر است. نه دریک کانتکست مذهبی و معنوی و فلفسی. به کانون فکری هم باید از این سر نگاه کرد. بلاخره دارد سیاست طبقه معینی را در جامعه مورد حمایت قرار میدهد.  

جنبشهای اجتماعی و پراتیک اجتماعی آنان متاسفانه در مباحث سمینار رفیق کورش غایب است،  کمونیسم را غیر قابل تعریف و به رابطه صرف با کارگر تقلیل میدهد. پراتیک اجتماعی طبقاتی و هدفی که این پراتیک برای آن به حرکت در میاید را از آن میگیرد و از علم رهایی کارگر برای تغییر وضع موجود، به تئوری ای در محدوده رابطه با کارگر و مبارزات خودبخودی او تقلیل میدهد.

رفیق کورش ادامه میدهند و میگویند:

"وقتی جامعه از طبقه تکانده میشود. اجتماعی غیر طبقاتی و مستقل از زندگی روزمره معنی می‌شود و اشکال مبارزه اجتماعی اصولاً نامفهوم می‌شود و تحزب هم همین واقعیت را منعکس میکند." همانجا

اگر از زاویه مارکسیسم به مکان طبقه نگاه کنیم، واضح است که مفهوم طبقه و پراتیک اجتماعی طبقه در تئوری مارکسیستی مکان تعیین کننده ای دارد، چون انسان محصول جامعه و روابط اجتماعی است. چون روابط اجتماعی طبقاتی است. اما مارکسیسم در این سطح از تحلیل باقی نمیماند. به طبقه و طبقات در روابط تولیدی موجود، در اقتصاد سیاسی و مکان و موقعیت طبقات، در تولید نگاه میکند. از اینهم فراتر میرود. سطح اقتصاد و سیاست را از هم جدا میکند. سیاست و اقتصاد را در روبنا به هم وصل میکند و مبارزه طبقاتی و گرایشات اجتماعی – طبقاتی و احزاب و سیاسی را از آن بیرون میکشد که برای تلاش بر سر تغییر زیربنای موجود وارد نبرد شبانه روزی با هم میشوند. 

این سطح از استدلال رفیق کورش، صرفنظر از بیان گنگ آن، جواب بورژوا و چپ بورژوا را نمیدهد. کسانی که با تاریخ چپ سنتی آشنانی داشته باشند میدانند که این چپ که قادر به تبیین پدیده های عینی از جمله جامعه نبود، به جای شروع از مناسبات تولیدی که طبقات مختلف و احزاب سیاسی را در خود به حرکت درمیاورد، از اجزاء مختلف آن به طور دلبخواه شروع میکرد که نزد این چپ "تحلیل طبقاتی" جامعه نام داشت و این چپ یک ردیف طبقه و اقشار مختلف را در کنار هم می چید. هم بورژوازی و هم چپ بورژوا به وجود طبقه و طبقات در جامعه قائل هستند. این مبارزه طبقاتی است که معنی و مفهوم آن مطابق منافع بورژوازی و روشنفکر بورژوا عوض شده و عوض میشود. از یک کشمکش دائمی گاه پنهان گاه آشکار که محور آن کار و سرمایه است، به مسائلی بر سر تغییر در این یا آن مساله جزئی در سرمایه داری تبدیل میشود. از پراتیکی اجتماعی برای دگرگونی نظام سرمایه به جدل بر سر  اصلاح این یا آن جزء "زشت" آن تبدیل میشود. این مقوله مبارزه طبقاتی است که با اعمال فشار برای تغییراتی در راستایی که بخشهای مختلفی از بورژوازی پیشنهاد میکنند جایگزین شده و میشود. بورژوا و روشنفکر بورژاو این را یعنی مبارزه طبقاتی را از انسان مخفی میکنند نه وجود طبقات را در جامعه. جای آن را در هر دوره، تاریخ جدالهای درونی طبقه حاکمه را بر سر این یا آن موضوع، قرار میدهند. این دوره "مبارزه ضد امپریالیستی" است لذا "تضاد خلق و امپریالیسم" است. یا فعلا  "حقوق بشر" است و همه "حقوق بشری" میشوند. یا مبارزه علیه مذهب و اسلام و اسلام سیاسی در قدرت است که گویا میتوانند از بورژوازی و سرمایه جدا باشند.

پشت هر کشمکشی در جامعه و در  مناسبات تولیدی موجود از مبارزه برای دستمزد کارگر تا انتخاب  شهردار یک محله تا مسابقه زیبائی میتوان تقسیم جامعه به طبقات و مبارزه طبقاتی را دید و نشان داد. رفیق کورش به جای مبارزه طبقاتی و لذا دیدن پراتیک طبقات در آن به عبارت "جامعه را از طبقات تکانده اند" در نقد چپ بورژوا اکتفاء کرده است. لذا فراموش میکند که چپ بورژوا اتفاقا جامعه را طبقاتی می بیند، لذا انتخاب طبقاتی خود را نیز بر این مبنا کرده و میکند.  وقتی بورژوازی و نیروی خرده بورژوازی به حرکت در میایند، طول و عرض سازمانی این چپ هرچه باشد، زبان این چپ هم باز میشود. تا آنوقت این چپ ساکت است، حرف چندانی برای گفتن ندارد، نظاره گر است. اما وقتی نیروی جبنش بورژوائی وارد تحرک سیاسی در جامعه میشود، زبانش باز میشود، حرف دارد، برای آن "انقلاب"، "انقلاب" و "جنبش جاری" و "جنبش توده ای" میکند، تبلیغ میکند، تهییج میکند.

کمونیسم "نخراشیده" غرق در خرافات بورژوایی !  

مشاهده دوم

رفیق کورش در مورد مشاهده دوم خود چنین میگوید:" مشاهده دوم در مورد وضعیت فعالین، رهبران، آژیتاتورهای پرولتر و شبکه‌های آن‌ها است. واقعیت این است که اولاً کمونیسم کارگری یک جنبش زنده و موجود در درون طبقه کارگر است که صاحب فعالین، رهبران، آژیتاتور ها و شبکه‌های وسیع محفلی و پیشا حزبی وسیعی است. کمونیسم و سمپاتی به کمونیست یک پدیده داده در طبقه کارگر ایران است.  این ضعف خود را در پراکندگی وسیع و عمیق طبقه کارگر در مقابله با بورژوازی چه در صحنه مبارزه اقتصادی و چه در صحنه مبارزه سیاسی نشان میدهد. تفرقه تنها به توده طبقه و در میان کارگر زن و مرد، کارگر کرد و ترک و فارس، کارگر شاغل و بیکار، کارگر صنایع اصلی و بقیه صنایع و غیره نیست. از این شاید مهمتر، تفرقه در خط، در افق و در برداشت از چارچوب و رسالت و وظایف فوری طبقه کارگر و کمونیسم طبقه کارگر است. این شبکه به خرافات بورژوائی در مورد دنیا و مافی ها آغشته است و یا قادر به مقابله با آن‌ها نیست.همانجا

در جنبش کمونیستی درون طبقه کارگر، این کمونیسم هرچند "نخراشیده"، اما در آن بورژوازی زیر سوال میرود، مشروعیت مالکیت و استثمار بورژوازی زیر سوال میرود. این کمونیسم گرایش ضد سرمایه داری کارگر است که نابودی سرمایه را میخواهد که نابودی بورژوازی و کارمزدی را میخواهد.  اگر بنا باشد خود این جنبش و شبکه های رهبران و فعالین آن به "خرافات بورژوازی در مورد دنیا و مافی ها آعشته باشند"، چگونه میتوان این انتظار را از آنان داشت؟ میدانیم خود نخراشیده به این معنی است که کارگران کمونیست درون طبقه کارگر از خرافات بورژوازی مصون نیستند، اما "آغشته به دنیا و مافی های بورژوازی" دیگر نادیده گرفتن خود این پدیده اجتماعی است. در اینصورت بین این تصویری که رفیق کورش از کارگران کمونیست درون طبقه کارگر میدهند با آنچه که بزعم کورش، چپ، کارگر سندیکالیست را بورژوا میخواند واقعا چه فاصله ای هست؟ 

رفیق کورش چنین ادامه میدهند:

" این وضعیت(وضعیتی که در پاراگراف اول تصویر شد)، به اعتقاد من، از دو مولفه ناشی می‌شود که البته به هم مربوط هستند: اول – محبوس ماندن این جنبش، از نظر افق و سیاست در محدوده آنچه که چپ سنتی ایران عرضه کرده است. وضعیت کنونی در جنبش کمونیستی طبقه کارگر انعکاس ناتوانی‌های چپ غیر کارگری ایران است.  دوم – عدم گذار شبکه‌های محفلی فعالین، رهبران و آژیتاتور های کمونیست طبقه کارگر به یک فونکسیون بالاتر یا متکامل تر حزبی . همانجا. تاکید از متن است.

میگویند:"جنبش، از نظر افق و سیاست در محدوده آنچه که چپ سنتی ایران عرضه کرده است محبوس مانده است."، اما ادعا میکنند که این چپ به کارگر سر سوزنی ربط ندارد؟ آیا همچو رابطه ای در دنیای واقعی اصلا قابل تصور هست؟ جنبش از نظر افق و سیاست زیر سیطره چپ بورژوا یا چپ سنتی مانده است، اما خود این چپ سرسوزنی به کارگر مربوط نیست!  اگر فردا بگویند که جنبش کمونیستی طبقه کارگر یا طبقه کارگر در ایران زیر افق و سیاست کمونیستهای کارگری، حزب حکمتیست، قرار دارد، مگر کسی جرات میکند بیاید بگوید که اینها سر سوزنی به کارگر و به زندگی کارگر مربوط نیستند؟ رفیق کورش این تناقض عیان خود را چگونه توضیح میدهد؟

با این حساب میتوان گفت که جنبش کارگری که در همه کشورهای اروپائی تحت تأثیر جنبش اتحادیه‌ای است که اساساً سرش به "لیبرالیسم" و سوسیال دمکراسی این کشورها بند است، اما "لیبرالیسم" و سوسیال دمکراسی سر سوزنی به اتحادیه ها و کارگران آن مربوط  نیستند. با این حساب میتوان گفت که جنبش ملی کرد زیر افق و سیاست حزب دمکرات محبوس مانده است اما حزب دمکرات سرسوزنی به این جنبش مربوط نیست. با این حساب میتوان گفت که رویدادهای جنگ اول خلیج در کردستان عراق زیر سیطره افق و سیاست احزاب ناسیونالیست کرد بود، اما این احزاب سرسوزنی به این حرکتی که راه افتاد مربوط نبودند، این حرکت "مردمی" بود و با این حساب می بایست که منصور حکمت بحث، فقط دو گام به پس خود را پس میگرفت! 

همه اینها البته سر جای درست شان هستند. مشکل از رفیق کورش است که بعلت تناقضاتی که در تبیین سیستم فکری خود با آن روبرو شده است، مجبور میشود از یکطرف بگوید که این چپ سرسوزنی به کارگر مربوط نیست، از طرفی دیگر بگوید که جنبش اساسا زیر سیطره افق فکری و سیاسی این چپ محبوس مانده است. فراموش میکند که بی ربطی به کارگر و به امر طبقه  کارگر گواه بی تاثیری افق و سیاست این چپ در جنبش کمونیستی درون طبقه کارگر بطور اخص و طبقه کارگر بطور اعم است. پایه های پوسیده این "چپ پوپولیستی" بعد از اصلاحات ارضی و جلو آمدن کارگر در جامعه ایران مدتها بود که فروریخته بود اما دیکتاتوری شاه مانع روئیت آن بود. انقلاب 57  این چپ را روآورد و پوسیدگی آن را به جامعه نشان داد. این چپ با به میدان آمدن مستقل طبقه کارگر و  فعال شدن سوسیالسیم کارگری از بیرون که پرچم آن دست منصور حکمت بود، خرد شد و مضمحل شد. سازمانهای نماینده آن بسرعت تجزیه شدند. بزرگترین نیروی آن به جریان اصلی خود، خط حزب توده پیوست. بخش اعظم جنبش کمونیسم بورژوائی رفت پشت یک حکومت مرتجع و جنایتکار. در دل این رویدادها حزب کمونیست ایران تشکیل شد و غیره. اگر اکنون چپ سنتی در قامت کمونیسم بورژوائی برگشته است به علت فعال شدن نیروی طبقه خرده بورژوا و بورژوا مجددا در جریان تحرک سیاسی جنبش سبز است. و اگر بعنوان مدعی ظاهر میشود، اساسا بعلت ضعف و غیبت کمونیسم کارگری منصور حکمت رو به کارگر و از صحنه سیاست و از جامعه ایران است.

در این مورد توضیح بیشتری نمیدهیم. در آخر این نوشته دو نقل قول طولانی از منصور حکمت از سمینار اول و دوم کمونیسم کارگری آورده ایم( 2- 1). طولانی است اما بدلیل بیان رسا و شیرین آن خواننده را به خواندن آن جلب میکند. در ضمن خواننده را وارد سابقه کمونیسم در ایران و داستان این چپ سنتی، نیز خواهد کرد. این، ما را نیز از توضیح بیشتر در این مورد بی نیاز کرده است.

رفیق کورش ادامه میدهند:

" وضعیت کنونی در جنبش کمونیستی طبقه کارگر انعکاس ناتوانی‌های چپ غیر کارگری ایران است." تاکید از کورش است.

مگر قرار بود چپ غیر کارگری وضعیت کنونی جنبش کمونیستی را جوابگو باشد و آن را سروسامان دهد؟ توانایی یا ناتوانی جنبش کمونیستی طبقه کارگر، فرض کنیم مشاهده دوم رفیق کورش نیز درست، باید انعکاسی از توانایی یا ناتوانی کمونیسم کارگری بعنوان حزب و جنبش سیاسی آن در صحنه سیاست در جامعه و لذا گسترش نفوذ بورژوازی در میان طبقه کارگر باشد. ناتوانی چپ غیرکارگری این را توضیح نمیدهد. ناتوانی در بهترین حالت یعنی اینکه این چپ قالب مناسبی برای جنبش کمونیستی کارگری نیست، این ادعا چرا 37 سال پیش می توانست انتقادی چپ به این چپ باشد.

کورش در ادامه میگویند: 

" این فاکتور قابل دور زدن نیست. طبقه کارگر، چه در ایران و چه در هر جای دیگر، قادر نیست، در غیاب یک تحرکت فکری عمیقاً مارکسیست و کمونیستی کارگری در سطح روشنفکران جامعه در عرصه تئوریک، سیاسی، فرهنگی و غیره افق و سنت همه جانبه ای را در مقابل بورژوازی عرضه کند. در غیاب روشنفکران مارکسیست جنبش کمونیستی طبقه کارگر در اساس در همین محدوده باقی خواهد ماند. در بحث اصول فعالیت کمونیستی به تفصیل در مورد این وحدت و گسل های آن صحبت کرده‌ام و بعداً در این بحث هم به آن خواهم پرداخت. بعلاوه لنین در چه باید کرد این واقعیت را مورد تجزیه و تحلیل عمیقی قرار میدهد. همانج

این مساله که روشنفکران طبقه بورژوا بنا به دلایلی به دانش بشری دسترسی داشته اند و مارکس و انگلس نیز خود جزو روشنفکران طبقه مرفه و بورژوا بوده اند، با این تقسیم کار مورد نظر رفیق کورش بکلی فرق میکند. که گویا جمعی از شبکه های رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر مشغول مبارزات اقتصادی و در حال ارتقاء شبکه های خود  به سطح حزب خواهند شد، "تحرک فکری روشنفکران عمیقا مارکسیست و کمونیستی کارگری" نیز در بیرون در عرصه تئوریک،، سیاسی و فرهنگی دارند سنت همه جانبه ای را در مقابل چپ سنتی و بورژوازی عرضه میکنند!

کارگر چون در قلمرو اقتصاد مزد بگیر است، در مباحث سمینار رفیق کورش مکان مبارزه اش هم به همان محدوده میخ شده است. تفکر و تجربه خود را هم از آن میگیرد و تشکل خودش را هم مطابق آن آنجا ارتقاء میدهد! قلمرو فکری سیاسی برای دخالت کارگر در این نگرش در جامعه نیست. ظاهرا این قلمرو متعلق به "روشنفکران عمیقا مارکسیست" است. زمانی کارگر صنعتی معیار قضاوت این یا آن مقاله و بحث مارکسیستی در جامعه بود. مارکس از پرودون علیرغم اینکه نقد دارد بعنوان تئوریسن کارگری نام می برد. اکنون در ایران سرمایه داری، کارگر صنعتی هست آنهم در فضای سیاسی ایران که گویا نه کتاب مارکسیستی میخواند نه میداند مانیفست چیست و نه میداند کاپیتال مارکس چیست؟ و نه صلاحیت دخالت در سیاست و جدلی سیاسی ئتوریک را دارد. چشمش باید به دهن یک عده "روشنفکر عمیقا مارکسیست" باشد! و این جمع، البته "کانون فکری و نظری" نیستند، احتمالا چون "عمیقا مارکسیستند"؟

لازم به توضیح انتگره بودن کمونیسم کارگری بعنوان هر دو بخش "خراشیده و نخراشیده" آن نیست. وقتی مارکس و انگلس مانیفست حزبی کمونیستی را به نام کمونیسم درون طبقه کارگر و نمایندگان آن کمونیست نامیدند داشتند میگفتند که خود نیز جزء انتگره این جنبشند، هرچند آن را در عالیترین سطح تئوری و جهانشمولی آن نمایندگی میکنند. نه اینکه یکی بخش کارگری و یکی هم روشنفکری آن. لنین و منصور حکمت هم همینطور. خیلی ها را دیدیم که خودش کارگر نبود و یا یکی دو سال کارگری کرده بود میامد بیرون روشنفکر مارکسیستی را که سالها داشت کارگری میکرد، روشنفکر و خودش را بخش کارگری و کارگر میخواند و این مهر ظاهرا بر پیشانی روشنفکر مارکسیست خرده بود. کارگر گرایی که در سمینار اول و سمینارهای دیگر کمونیسم کارگری منصور حکمت مورد نقد قرار گرفتند. 

چپ بورژوا و سرمایه داری

در این مورد رفیق کورش در بخش اول مشاهده خود چنین میگویند:" بورژوازی هر روز از یک سر به معیشت طبقه کارگر حمله میکند، بستن کارخانه های کم سود، وارد کردن کالای ارزان‌ تر از خارج، زدن سوبسید ها، و غیره. چپ جز آژیتاسیون علیه رژیم و دعوت به قیام و انقلاب کاری نمی کند. .. هر روز طبقه کارگر را به مبارزه علیه آخرین تهاجم بورژوازی فرا میخواند و این فراخوان تنها تا تهاجم بعدی عمر دارد، بعداً فراموش می‌شود و آکسیون جدید فراخوان داده میشود. یک دنباله روی کامل از بورژوازی. چپ حتی از فرموله کردن یک موضع واقعی و عملی ای که سدی در مقابل همه این تهاجم ها سنگری باشد عاجز است. در دنیای واقعی چپ تنها فراخوان مبارزه و اعتراض میدهد. انگار کارگر و هر آدمی نمی داند که وقتی مورد تعرض قرار گرفت باید از خود دفاع کند و منتظر میماند تا پیامبران بی پیام تازه به او بیاموزند که باید اعتراض و مبارزه کرد. همانجا.

وقتی نقد چپ غیرکارگری درون خانوادگی شد، بخش رادیکال از غیر رادیکال آن ناراضی شد، همینطور هم خود را بیان میکند. کورش، حال درست یا نادرست، وارد جدل با چپ غیرکارگری شده است. به جای اینکه نشان دهد که این چپ چرا بورژواست و لذا باید کارش و پراتیکش هم این باشد که انعکاسی از موقعیت این چپ در جامعه و در رابطه با طبقه کارگر است، عجز و ناتوانی این چپ را در دفاع از کارگر و از بستن "سنگر" کارگری در مقابل بورژوازی که به معیشت طبقه کارگر یورش برده است، به نقد میکشد؟

رفیق کورش ادامه میدهد و میگوید:" واقعیت این است که چپ موجود اصولاً نه سرمایه داری را میشناسد و نه کارگر را و حرفی برای گفتن به کارگر ندارد. میماند که در مورد بدیهیات پیش پا افتاده موعظه کند. همین. همانجا.

با تعبیر رفیق کورش مشکل "چپ موجود معرفتی است" و بعلاوه از چپ بورژوا که به تناوب چپ موجود میشود، مگر جز موعظه در مورد "بدیهیات" جامعه بورژوائی برای کارگر کار دیگری هم برآمده و برمیاید؟

رفیق کورش ظاهرا فراموش کرده اند که روی سوال از کمونیسم ماست، نه از چپ بورژوا(چپ موجود). از کمونیسم ماست، از حزب ماست که چرا نتوانسته است یک سنگر کارگری در مقابل یورش بورژوازی به طبقه کارگر را سازماند دهد؟ باید به این جواب داد. چپ بورژوا همین است و همین هم خواهد ماند. 

رفیق کورش علت "ناتوانی" این چپ را در این می بیند که این چپ سرمایه داری را نمیشناسد، کارگر و سوخت و ساز درونی این طبقه را نمیشناسد و گویا به این علت است که حرفی برای کارگر ندارد؟ ازسر عدم تعلق طبقاتی چپ غیرکارگر به امر طبقه کارگر نیست، این چپ سواد آن را ندارد؟        

انگار فراموش کرده است که اکنون دوره انقلاب 57 و "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" نیست. آنوقت من و کورش و تقریبا اکثریت عظیم کسانی که وارد حزب کمونیست ایران شدیم جز در حد داده های آن روز خود سرمایه داری را نه درشکل عام آن و نه در مورد خاص ایران نمی توانستیم بدرستی فهمیده و آن را تحلیل کنیم. آن را نه از مارکس، که از اقتصاد نوشین و انتشارات پروگرس مسکو یاد گرفته بودیم. و این تحلیل از سرمایه داری با اتوپی های آن دوره ما و کل چپ ناسیونالیست در مورد سرمایه داری "ملی و مترقی" که اساسا ناشی از "درد عقب ماندگی" و نفرت از سلطه استعمار و امپریالیسم درکشورهای تحت سلطه بود، جور در میامد. وقتی منصور حکمتی آمد و گفت که سرمایه داری بطور عام یعنی این و استدلال کرد که مارکس این را میگوید و نوع خاص آنهم در ایران یعنی این و تصویر تاکنونی چپ ایران از سرمایه داری این نیست و منطبق است با اتوییهای خرده بورژوازی و روشنکفران این طبقه، از آن به بعد اگر کسی دوباره رفت سراغ همان تحلیل خود از سرمایه داری، دیگر معرفتی نیست، مربوط است به اینکه از سرمایه داری چی میخواهد، چه نقدی به آن دارد و چه تغییری را در آن میخواهد بوجود بیاود. در روزها و سالهای بعد از انقلاب 57، آری، عدم شناخت از خود سرمایه داری و مکانیزمهای آن واقعی بود، خیلی از ما ها رفتند و در این مورد خواندند و معلومات خود را در این مورد تنطیم کردند. نمیشود بعد از سی و دو سال و اینهمه تحولات و وجود انبوهی ازنوشته های منصور حکمت در این مورد و ترجمه فارسی و انگلیسی کاپیتال مارکس و دهها نوشته دیگر مارکس و بورژوا شدن و ناسیونالیست شدن علنی خود کمونیسم آن دوره، دوباره آمد و گفت، مشکل این چپ معرفتی است، این چپ سرمایه داری را نمی شناسد! و سیستم فکری خود را مطابق این توضیح داد؟  

مباحث سمینار رفیق کورش این واقعیت را که چپ بورژوا از دریچه سرمایه دار به سرمایه داری نگاه میکند، درز میگیرد و آن را به مشکلی معرفتی برای این چپ تقلیل میدهد. 

نه تنها چپ بورژوا که اقتصاد دان بورژوا هم از دریچه سرمایه دار به سرمایه داری نگاه میکند. و درست به این علت است که نمی تواند از بیان نمودهای آن فراتر رود. و این با تلقیات سرمایه دارمنفردی که خود را در میان سرمایه داران متعدد در مناسبات تولیدی پیرامونش می بیند، منطبق است. اقتصاد دان بورژوا سرمایه را از یک رابطه اجتماعی به چیزی در حد اشیاء از قبیل پول و کالا و وسایل تولید تقلیل میدهد. برای اینکه سرمایه دار منفرد هم، در عمل و روزانه با این اشیاء سر و کار دارد. بقول مارکس، با پول و وسایل تولید خود برای خرید عامل ذهنی، نیروی کار کارگر، وارد بازار میشود. نگرش چپ بورژوا هم از این زاویه و مانند نگرش یک سرمایه دار منفرد به بقیه سرمایه دار هاست و آن را جزئی در مقابل جزء دیگر می بیند. لذا به اجزائی از آن نقد دارد. اعتراض میکند که چرا "جنس از خارج وارد میشود"؟ چرا "جلو واردات بی رویه" را نمیگیرید"؟ چرا "ارزش اضافه به خارج میرود"؟ "چرا سرمایه ها به خارج فرار میکنند"؟ چرا "صنایع زیر 30 درصد کار میکنند"؟ چرا "نمیگذارند آقای موسوی دیوان محاسبات اداری بورژوائی را اصلاح کند و بداند چگونه و کجا باید سرمایه گذاری کرد"؟ یا این "دولت پرخرج" چیست؟ و غیره. اینها نقد چپ بورژوا در ایران به سرمایه داری در این دوره است که در کل اعتراض سرمایه دار بومی صنعتی ایران را منعکس میکند. اگر کسی سری به نوشته های سیاسی امروز چپ بورژوای ایران بزند، پر از اینها است. مشکل این نیست که گویا چپ بورژوا سرمایه داری را نفهمیده است. مساله این است که به سرمایه داری از زاویه سرمایه دار منفرد نگاه میکند، لذا آن را اینجور تبیین میکند.   

چپ بورژوا درست مثل سرمایه دار و اقتصاد دان بورژوا وقتی بحران سرمایه شروع میشود آن را از عملکرد این یا آن سرمایه دار می بیند. آن را به سرمایه گذاری غیر لازم در این یا آن رشته نسبت میدهد. آن را از عدم کنترل و لجام گسیختگی صاحبان بانک ها و یا دخالت نادرست دولت ها، میداند. نوشته های چپ بورژوای ایران در مورد بحران اخیر سرمایه جهانی را بخوانید به وفور از اینها یافت میشود. 

اگر مارکس توانسته است که سرمایه داری را در کلیت آن و در ورای هرج و مرج و رقابت آن توضیح دهد و از اشیاء و اجزاء و کالا و پول و غیره فراتر رود فقط به این دلیل است که از زوایه کارگر به آن نگاه میکند، کارگری که در زیر پنجه سرمایه اسیر است. این تنها کارگر است که میتواند سرمایه داری را در کلیت آن توضیح دهد، نه اقتصاد دان بورژوا، نه سرمایه دار و نه چپ بورژوا. مارکس البته اقتصاد دانان عامی بورژوا را مسخره میکند، اما هیچ جا به آدام اسمیت و یا ریکاردو نمی گوید که سرمایه داری را نفهمیده اند، حتی ذکاوت آدام اسمیت را در مواردی تحسین میکند. مارکس در کاپیتال سرمایه را از زبان کارگر با سرمایه از زبان بورژوا، از زبان کارگر با اقتصاد دان بورژوا مقایسه میکند و میگوید، کارگر این را میگوید و بورژوا و اقتصاد دان بورژوا هم این را.

در مباحث سمینار رفیق کورش مشکل چپ بورژوا "معرفتی" و ناشی از "بدفهمی و یا نفهمی" آن از "فونکسیون" سرمایه داری است. نه اینکه چپ بورژوا سرمایه داری را از زاویه سرمایه دار منفرد می بیند. به این دلیل به این چپ اعتراض میکند که چرا در تهاجم بورژوازی به طبقه کارگر از طریق "تعطیلی کارخانه کم سود" یا "واردات بی رویه"، "سنگر" محکمی در "دفاع" از معیشت طبقه کارگر، ایجاد نکرده است یا نمیکند؟ رفیق کورش وظایف کمونیستهای کارگری را آنهم نه در اعتراض به این موارد، اینها موارد اعتراض چپ بورژوا به سرمایه داری ایران است که ظاهرا به اعتراض رفیق کورش نیز تبدیل شده است، بلکه در قبال یورش بورژوازی به معیشت کارگران را، از چپ بورژوا طلب میکند؟ چپ بورژوا اتفاقا دارد کار خودش را میکند و مشغول موعظه در مورد این "بدیهیات" برای کشاندن کارگر به دنبال سرمایه دار بومی ایران در این موارد است. 

علت اعتراض رفیق کورش هم به این چپ و "متهم" کردن آن به نفهمیدن سرمایه داری، نه ناشی از عدم فهم، ناشی از این است که خود رفیق کورش نیز به سرمایه داری از این زاویه نگاه میکند. لذا نقدش به این چپ از محدوده ذهنیات این چپ فراتر نرفته و لذا معرفتی و اخلاقی و مذهبی گونه شده است.  

بحث آژیتاتورها و رهبران و فعالین محلی و کمونیست درون طبقه کارگر منصور حکمت نیز رو به این چپ نبود، رو به صف خودمان بود. میگفت حالا که رو به  طبقه کارگر حرف میزنیم، میخواهیم پایه حزب را آنجا بگذاریم، یا میرویم در مبارزات آنها شرکت میکنیم، بدانیم که این طبقه توده بی شکل و مجموعه ای اتم و آحاد کارگر نیست. این طبقه گرایشات درون خود را دارد، شبکه و محافل رهبران و فعالین عملی کمونیست و آژیتاتورهای خود را دارد. میگفت این سوخت و ساز ممکن است به دلیل فشار پلیسی  و اختناق کم شود اما تعطیل بردار نیست. میگفت این جزئی از سوخت و ساز دائمی طبقه کارگر است و گرایش کمونیستی و کارگری ما باید از طریق اینها وارد و حزب را روی این ستونها ایجاد کند. میگفت اینها پایه حزب ما در میان طبقه کارگر و جنبش کمونسیتی این طبقه است. سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر و همه اینها رو به خودمان بود. آموزشی بود اساسا رو به صفوف خودمان. میگفت اگر اینجوری نروید سراغ کارگر، مثل فدائی به کارگر نگاه میکنید. میگفت اگر اینجوری سراغ کارگر نروید، مثل بچه حاجی عضو انجمن سابق ضد بهایی که تازه چپ شده است میروید سراغ کارگر. تصور میکنید که کارگر آن است که وقتی شما دم چراغ قرمز ترمز کرده اید، از پشت میاید و شیشه ماشین شما را تمیز میکند. میگفت کارگر و فعال و رهبرکارگری این نیست. باید سوخت و ساز و مناسبات درونی آن را شناخت.

بعدها این چپ آمد و همین ها را گفت بدون اینکه بروی خود بیاورد که اینها را از کجا گرفته است. مثل بقیه موارد دیگر.

رابطه بورژوازی با طبقه کارگر

این بخش را اگر امکانی دست دهد شاید در نوشته جداگانه ای نقد کرد که خطوط روشن تری را از این نگرش نسبت به سرمایه داری بیان میکند. با اینحال و در حد این نوشته نیز به آن می پردازیم. نقل قولهای این بخش مثل کل بحث رفیق کورش طولانی و تلگرافی است، سعی میکنیم نقد فشرده ای را که منعکس کننده آن باشد، اینجا بدست دهیم. 

رفیق کورش در این مورد چنین میگوید:

"تصور چپ از بورژوازی این است که بورژوازی تنها کارگر را استثمار میکند و با سرکوب این طبقه را مقهور خود نگاه میدارد. بی گمان سرکوب و اختناق ابزار های مهمی در انقیاد طبقه کارگر هستند اما سرکوب در غیاب نفوذ و سلطه افق، ارزش‌ها و دیدگاه‌های بورژوائی در طبقه کارگر برائی طولانی مدت ندارد. واقعیت تاریخ ما نشان میدهد که آنجا هم که سلطه اختناق وجود ندارد یا در اثر انقلاب و عصیان توده ای در هم شکسته می‌شود طبقه کارگر کماکان پراکنده و در انقیاد بورژوازی باقی می ماند. موقعیت طبقه کارگر در کشور هائی که اختناق در آن‌ها حاکم نیست و یا تجربه انقلاب ۵۷ همین واقعیت را نشان میدهد که وقتی جامعه و بویژه طبقه کارگر و چپ جامعه در چارچوب داده‌های بورژوائی باقی می‌مانند حتی بدون اختناق هم انقیاد طبقاتی به جای خود باقی می ماند.  " همانجا

ادامه میدهند:"  اما این انقیاد(انقیاد طبقاتی) بیش از هرچیز محصول انقیاد جنبشی چپ به داده‌های بورژوائی و عدم توانائی آن در مبارزه علیه هجوم دائمی بورژوازی در قالب‌های مختلف است. این ناتوانی چپ شاید بتوان گفت از اینجا شروع می‌شود که تصور میکند که تنها اوست که طبقه کارگر را مورد خطاب قرار میدهد، به حالش دل می سوازند برای آن افق، آرمان و سیاست تعیین میکند.همانجا

فعلا پاراگراف اول رفیق کورش را که گویا انقیاد طبقاتی طبقه کارگر محصول باقی ماندن طبقه کارگر به داده های بورژوازی است و همچنین پاراگراف دوم او را که گویا این انقیاد در عین حال  محصول انقیاد جنبشی چپ؟ به داده های بورژوائی است با نقل قولی از مارکس در مانیفست در مورد انقیاد طبقاتی طبقه کارگر مقایسه کنید بعدا و در حد این نوشته بطور فشرده به این دو تا پاراگراف و پارگراهای بعدی می پردازیم:    

"شرط اساسى براى وجود و سيادت طبقه بورژوازى عبارت است از انباشته شدن ثروت در دست اشخاص و تشکيل و افزايش سرمايه. شرط وجود سرمايه کار مزدورى است."بورژواها وپرولترها

انقیاد طبقه کارگر و یا سیادت طبقه بورژوا بر طبقه کارگر، قبل از هر چیز محصول مناسبات تولیدی مبتنی بر کار مزدوری و آن تقسیم کار و لذا آن موقعیتی است که کارگر را در مقام فروشنده نیروی کار خود در مقابل بورژوازی قرار داده است. محصول آن مناسباتی است که یک عده را در موقعیت صاحبان پول، سرمایه و وسایل تولید و بخش عظیمی را در موقعیت تنها فروشنده نیروی کار خود قرار داده است. بحث سرمایه و سرمایه داری و انقیاد کارگر همان بحث قدیمی تصاحب محصول کار یک عده توسط عده دیگری است. انقیاد طبقه کارگر توسط بورژوازی از این درمیاید. افکار و آراء طبقه بورژوا در تحمیق طبقه کارگر و از اینطریق کل جامعه و نقش سرکوب و اختناق را باید حول این دید. نادیده گرفتن این و تقلیل دادن آن صرفا به هجوم افکار و آراء و "ارزشهای" بورژوائی بویژه تبیین عجیب عدم توانایی چپ بورژوا؟ در مبارزه علیه هجوم دائمی بورژوازی در قالبهای مختلف، دیگر چیزی از مارکسیسم باقی نمی گذارد.

اگر کسی بخواهد توجه کمونیستها و کارگران و رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر را به اهمیت و لزوم رفتن به مصاف افکار و آراء طبقه بورژوا در جامعه و واگذار نکردن جدال بر سر افکار و آراء و سنتها و نرمها به بورژوازی، چه در بسیج و افزایش اتحاد درونی طبقه کارگر و چه در مبارزه کمونیستی این طبقه برای بزیر کشیدن بورژوازی از قدرت، جلب کند، کار درستی است. اما غایب بودن مکانیزم اصلی انقیاد کارگر توسط بورژوا و تقلیل دادن این رابطه به جذب کارگر توسط "ارزشهای" بورژوائی و یا بدتر از آن حواله دادن انقیاد طبقه کارگر به: " بیش از هرچیز محصول انقیاد جنبشی چپ به داده‌های بورژوائی" است، نگرش مارکسیستی به سرمایه داری را کلا زیر سوال می برد. چپ بورژوا چون خود از نظر جنبشی زیر سلطه داده های بورژوائی مقید است، گویا انقیاد طبقه کارگر نیز محصول انقیاد جنبشی این چپ به داده های بورژوائی است؟ علتش هم این است که  این چپ فکر میکند تنها اوست که طبقه کارگر را مورد خطاب قرار میدهد و نمیداند که بورژوازی بیش از او به طبقه کارگر کار دارد؟؟

کورش ادامه میدهند:

"این تصور(تصور آمده در پاراگراف دوم کورش که این تنها چپ است که کارگر را مورد خطاب قرار میدهد و برای او دل میسوزاند)، پرانتز از ماست،  صرف نظر از اینکه ساده اندیشانه و در تناقض با واقعیت است. این تصور انعکاس برخورد بورژوائی خود این چپ به طبقه کارگر و بخش مهمی از بورژوازی است. دنیای ذهنی و آرمانی چپ بورژوائی تنها از نظر میلیتانسی از بستر اصلی بورژوازی "رادیکال تر" است و اساساً نقدی به پایه‌های اجتماعی و طبقاتی بورژوازی، بخصوص آنجا که طبقه کارگر را مورد هجوم قرار میدهد، ندارد. در نتیجه چپ دنیای ما طبقه کارگر را در مقابل هجوم ایدئولوژیک، سیاسی و طبقاتی بورژوازی بی حرف و بی‌دفاع باقی میگذارد. به ادبیات چپ دقت کنید نقد پدیده‌های بورژوائی نظیر ناسیونالیسم، نژاد پرستی، زن ستیزی، مذهب و غیره تنها از یک زاویه اومانیستی و منطقی مورد نقد قرار میگیرد و نه از خاصیت بورژوائی آن و ما به ازا آن تفرقه، اتحاد و در مبارزه طبقه کارگر برای رهائی." همانجا

منظور رفیق کورش شاید این است که چپ غیرکارگری دچار ساده لوحی شده است و متوجه نیست که "دلسوزی" او هم برای کارگر از موضعی بورژوائی است و نمیداند که بورژا هم برای کارگر "دل میسوزاند" و او را مورد خطاب قرار میدهد؟ و بزعم او اگر این چپ این را نمیداند،؟؟ انعکاس برخورد بورژوائی این چپ به طبقه کارگر و بخش مهمی از بورژوازی است؟؟ و اینهم دلیلش این است که این چپ به پایه های اجتماعی و طبقاتی بورژوازی، بخصوص آنجا که طبقه کارگر را مورد هجوم ایدئولوژیک و سیاسی قرار میدهد اساسا نقدی ندارد و لذا این چپ طبقه کارگر را در مقابل هجوم ایدئولوژیک و .. بی حرف و بی دفاع باقی میگذارد؟؟؟

هم بورژوا و هم چپ بورژوا برای کارگر "دل میسوزانند" و کارگر را مورد خطاب قرار میدهند. بورژوازی به خاطر کارمزدوری و چپ بورژوا هم بدین خاطر که میخواهد پرولتاریا برای بورژوازی پرولتاریا باقی بماند. چپ بورژوا لالائی بورژوازی را در گوش کارگر میخواند. سوسیالیسم خرده بورژوائی ماقبل و سال 57، پیش کارگر میهن شان برای بورژوازی شفاعت میکرد که اگر بورژوازی "مستقل و ملی عزیز" به قدرت برسد برای کارگر کار پیدا میشود، دیگر کسی "بیکار" نمی ماند، دیگر "جنس بنجل" تولید نخواهد شد، دیگر "ارزش اضافه به خارج نمیرود" و صرف "رفاه" کارگر میشود و "اثری از فرهنگ تحکم آمیز فئودالی" در کارخانه ها نیز باقی نمی ماند و غیره و غیره تا کارگر را در جنبش ضد استبدادی دنبال خرده بورژوازی و بورژوازی صنعتی بومی بکشاند و از مطالبات خود در مقابل این بورژوازی کوتاه بیاید. اکنون نیز چپ بورژوا به شفاعت بورژوازی پیش کارگر رفته است. از سرمایه داری نوع دمکراسی پارلمانی مثال میاورد، کارگر را به امید "رویای آمریکایی" دلخوش میکند. میگوید اگر این استبداد نباشد، دمکراسی پارلمانی خواهیم داشت، وعده طب مجانی و بیمه بیکاری و حق تشکل میدهد و غیره و غیره تا کارگر را دوباره در یک جنبش ضد استبدادی دنبال این یا آن بخش بورژوازی بکشاند. رفیق کورش این نقد غنی کمونیسم کارگری منصور حکمت را ول کرده است، رفته و به این چسپیده است که گویا این چپ از روی میلیتانسی خود که گویا چون تصور میکند تنها خودش برای کارگر "دلسوزی" میکند، و "چون  اساساً نقدی به پایه‌های اجتماعی و طبقاتی بورژوازی، بخصوص آنجا که طبقه کارگر را مورد هجوم قرار میدهد، ندارد، کارگر را در مقابل هجوم .. بورژوازی بی حرف و بی دفاع گذاشته است"؟؟  کارگر کمونیست به این چپ میگوید خیلی ممنون، لطفا لالائی بورژوازی را در گوش ما نخوان، خودمان در مقابل هجوم ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی یک فکری خواهیم کرد.

رفیق کورش فراموش کرده اند که "اومانیسم و برخورد منطقی" این چپ به مسائلی مانند ناسیونالیسم و نژاد پرستی و غیره " بی حرف گذاشتن طبقه کارگر" نیست. این چپ دارد به طبقه کارگر یاد میدهد که مانند او در مورد داده های جامعه بورژوائی فکر کند و "ارزشهای" سرمایه داری را آنطور که او می بیند، به بیند. میخواهد کارگر نیز ناسیونالیسم و نژاد پرستی را به شیوه ای اومانیستی و "منطقی" یعنی آنطور به بیند، که او می بیند، تفاوت اینجاست. پیشتر گفتیم وقتی نقد چپ درون خانوادگی شد، نقد نیز صورت "سرزنش" این چپ را بخود میگیرد. کارگر را چرا در مقابل هجوم بورژوازی بی حرف میگذارید؟ این "شماتت"  چپ بورژواست، نه نقد کارگر از این چپ.

رفیق کورش چنین ادامه میدهند:

" اما، برعکس تصور چپ، برای بورژوازی توجه به طبقه کارگر، و جامعه در کل، یکی از ارکان فکری - عملی سیاست و اصولا کل روبنای طبقاتی جامعه است. بدون جذب و یا راضی کردن پرولتاریا به یک افق بورژوائی حاکمیت طبقاتی سرمایه داری نا ممکن است. هیچ اختناقی بدون وجود چنین نفوذ جنبشی، ارزشی و آرمانی قابل ادامه نیست. اشاره کردم که واقعیت جامعه نشان میدهد که حتی وقتی اختناق هم از میان برود هنوز بورژوازی میتواند با اتکا به جنبش های اجتماعی خود طبقه کارگر را در چارچوب مناسبات موجود محبوس نگاه دارد، مانع اتحاد طبقاتی پرولتاریا و سرنگونی حکومت بورژوازی شود..

وقتی صبحتی از مکانیزم کارمزدوری در مورد انقیاد طبقه کارگر توسط بورژوازی نیست، طبیعی است که آن را از سر توجه بورژوازی به کارگر و جامعه و "جذب و راضی" نگاهداشتن کارگر به یک افق بورژوائی، و .. توضیح میدهند. به جای توجه دادن کارگر به اساس نظام مبتنی بر کار مزدوری و موقعیتی که کارگر در آن گیر کرده است، کارگر را به مسائل حاشیه ای تر و عرصه "هنر" بورژوازی برای "جذب" و "راضی" کردن کارگر به "ارزشها" و "آرمان" بورژوازی حواله میدهند. فراموش میکنند که بورژوازی زندگی و معیشت روزانه کارگر را از قبل گرو گرفته است. واقعیت زندگی روزانه و هراس کارگر از آینده و از سونامی بیکار سازی و اخراج که مدام بر بالای سرش در پرواز است، هر ساعت و هر دقیقه موقعیت او را در نظام سرمایه داری به او یادآور میشود. فراموش میکنند که کارگر "جذب" سرمایه نشده است، زیر سیطره این مناسبات اسیر است. سرمایه دار نمیتواند طبقه گارگر را از گرسنگی بکشد، اگر میتوانست و انباشت سرمایه ممکن بود، میکشت. باید بخشی را با بخشی از کار خود زنده نگاهدارد تا سرمایه بتواند انباشت کند و بخشی دیگر را بعنوان اردوی کار علیه و در رقابت با بخش شاغل گرسنه نگاهدارد تا بتواند از بخش شاغل مطابق میل خود کار بکشد. به این وضعیت در بعضی کشورها سرکوب و اختناق شدید پلیسی نیز برای حفظ پایه های اسارت کارگر اضافه شده است. اگر دست کارگر باشد همین امروز میخواهد به حاکمیت کارمزدی پایان دهد. نمیتواند، لذا در مبارزه مداوم برای بیرون کشیدن بخشی از دستمزد خودش با سرمایه و در دیگر عرصه های جامعه درگیر است.

بحث بر سر کم اهمیت کردن تاثیر افکار و آراء طبقه حاکمه در جامعه نیست، دارد مدام بوسیله بورژوازی در جامعه پمپاژ میشود، بحث بر سر این است که طبقه کارگر با نفی چه چیزی میتواند پرچم رهایی خود را بزند؟ چگونه از این موقعیتی که در آن گیر کرده است رهایی می یابد؟  کارگر کمونیست در نه گفتن به کارمزدوری است که به جنگ اساسی با افکار و آراء و "ارزشها" و جنبشهای بورژوازی میرود.

مینویسند: "چپ بورژوائی خود بخشی از این جنبش طبقه بورژوا است و لذا از دیدن یا درک این جنبش ها ناتوان است و فاقد نقدی عمیق به آن‌ها است. چیزی که برایش باقی میماند این است که اختناق را تنها عامل یا عامل اصلی انقیاد طبقه کارگر میگیرد و مبارزه کمونیستی و تحزب کمونیستی را به یک مبارزه دمکراتیک علیه اختناق، سرکوب و ستم علی العموم در یک قالب غیر طبقاتی تقلیل دهد. همانجا، تاکید از متن است.

اگر چپ، چپ بورژواست، ناتوانی این چپ از درک جنبشهای بورژوائی از کجا آمده است؟ چپ بورژوا ناتوان از درک جنبش بورژوائی نیست، آن را مطابق منافع بورژوازی برای طبقه کارگر تبیین میکند. برای راه کارگر، کارگر افغانی کارگر میهنش(ایران) نیست! بیگانه است. راه کارگر ناتوان از درک جنبش راسیستی و ضد بیگانه بورژوازی در ایران نیست. فکر میکردیم اینها جزو توافقات عمومی ماست. اگر چپ، چپ بورژواست، مبارزه کمونیستی و تحزب کمونیستی آن از کجا آمده است؟ سازمانی که مبارزه اش دمکراتیک و صرفا در محدوده ضد اختناق و ستم عل العموم است، نه پراتیکش کمونیستی و نه تحزبش به طریق اولی کمونیستی است. کجا ما گفته ایم که اشکال سبک کار این چپ این است که مبارزه کمونیستی و تحزب کمونیستی او در خدمت مبارزه ای دمکراتیک است؟ واقعا دوباره بحث سبک کار کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست را چاپ کنیم. بیخود نیست که از این چپ انتظار "سنگربندی" در مقابل هجوم ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی به طبقه کارگر میرود!   

میگویند:" فعال، آژیتاتور و رهبر کمونیست در طبقه کارگر بیش از اختناق زیر فشار این جنبش های بورژوائی است. این فشار در پراکندگی و در مستاصل کردن فعالین طبقه کارگر از شکنجه زندانهای رژیم کارا ترست. و چپ کلا در این جنگ غایب است. همانجا

سرکوب و اختناق و جنبش های اجتماعی دو مقوله متفاوتند و کارکردشان نیز متفاوت است. اختناق و سرکوب هم صرفا استبداد بورژوائی نیست. جامعه به جنبشهای اجتماعی نیاز دارد. به سرکوب و خفقان و زندان و شکنجه احتیاجی ندارد. این بورژوازی است که برای انقیاد طبقه کارگر به کارمزدوری به سرکوب و خفقان و زندان و شکنجه و دادگاه و ارتش و غیره  احتیاج دارد و دست می برد.

سرکوب و خفقان مانع اصلی پیشروی طبقه کارگر است نه فقط در کشورهای استبدادی که در تمام جهان بورژوائی. به همین دلیل برای عقب راندن آن احتیاج به همبستگی و اتحاد طبقاتی وسیعی دارد.  اگر کمونیستهای کارگری از تداعی کردن جامعه به نام خود اجتناب میکنند و عرصه جدال بر سر نرم ها و سنتها و افکار و آراء و عرصه سیاست و جدل سیاسی در جلو جامعه و غیره را به بورژوازی واگذار کرده اند، پیشروی خود طبقه کارگر در جدال با سرمایه چی؟  کارگر سه دهه قبل در کشورهای اروپائی حق داشت که در دفاع از کارگر کارخانه بغل دستی اش دست به اعتصاب بزند و در پیکت او شرکت کند. الان حق ندارد و اگر او را در پیکت کارگران فلان کارخانه به بینند دستگیر و جریمه اش میکنند. سرکوب و خفقان که تنها وارد کردن باتوم و اعدام و زندان نیست، که همه اینها هم برای عقب راندن کارگر وارد میشوند. اخراج و بیکار کردن کارگر و رهبر و فعال کارگری هم سرکوب است. گذاشتن کارگر و رهبر و فعال کارگری هم در لیست سیاه سرکوب است. در آمریکا که عملا آنان را ترور میکنند.  به میدان آمدن دادگاه هم به نفع بورژوازی سرکوب کارگر است. دادگاه دولت بورژوائی بریتانیا صندوق حمایت از اعتصاب کارگران معادن ذغال سنگ را در زمان یورش تاچر به این کارگران سه میلیون پوند جریمه کرد و از نظر اقتصادی آنان را فلج کرد. هر روز با دهها نمونه از این در کشورهای مختلف اروپائی روبرو هستیم. "عدالتخانه" یکی از "ارزشهای" نظام بورژوائی است دیگر.  

در کشورهایی مانند ایران که داستان چیز دیگری است. برای عقب راندن کارگر در مقابل بورژوازی هر جوانی را که شبیه چپ بود و فلفل در جیب داشت گرفتند و اعدام کردند. کارگر میخواهد تشکل خود ا ایجاد کند، با نیروی پاسدار میریزند سرش. کارگر حقوق معوقه ای را که یک سال است پرداخت نکرده اند میخواهد، نیروی پاسدار و انتظامی و احتمالا از این به بعد بسیج را به جان او میاندازند. بعلت سرکوب و تعقیب و اخراج مداوم اصلا بافت رهبری طبقه کارگر در ایران بسرعت بخش استخوان خرد کرده خود را از دست میدهد. رهبران سندیکاهای شرکت واحد و نیشکر، اصالو، مددی، شهابی و رخشان و غیره را می برند زندان تا کارگران را از رهبران جا افتاده خود محروم کنند. شب و روز اینجا و آنجا افراد مختلف با رادیوها و تلویزیونهای مختلف  مصاحبه میکنند، برای رهبر و فعال کارگر بویژه اگر جایی از سر تصادف به کمونیستها برخورده باشد، به قیمت سالها نگاهداشتن در زندان تمام میشود.

افکار و آراء و "ارزشهای" بورژوائی که از آسمان نیامده اند. در اینها  تبلور یافته اند. بسته به این است که چطور به سرمایه داری نگاه کرد. از دید کارگر یا چپ بورژوا. مارکس کل "ارزشهای" بورژوازی را نقد کرد و به سخره گرفت، بخشا در همین زمینه ها. مقدمه کوتاه کار مولد و غیر مولد مارکس تصویر بسیار زیبائی از مارکس در این موارد است. چپ بورژوا  فوقش میگوید خفقان است و کاری نمیشود کرد. باشد بگوید. مگر کارگر و جامعه منتظر این دستور چپ بورژوا نشسته اند؟  تقابل با جنبشهای بورژوائی را باید با ساختن جنبش سیاسی کمونیسم کارگری در جامعه جواب داد، جدل با چپ بورژوا بر سر مهم یا کم مهم بودن تقابل علیه جنبش بورژوایی و یا اختناق، نباید ما را از نقش سرکوب و اختناق علیه پبشروی کارگر، و در افتادن بر سر آن با بورژوازی و دولتهایشان، کم توجه کند. واضح است بورژوازی تنها به سرکوب و خفقان اکتفا نمیکند ولی اگر سرکوب و خفقان و کنترل و ارعاب را در ابعاد مختلف به جامعه تا حد استراق سمع مکالمات خصوصی افراد جامعه نیز تسری ندهد، تمام ثروت "فکری – تحمیقی" که بورژوازی ذخیره کرده است در اولین تند پیچ بحران سرمایه، برباد میرود.

چپ بورژوا اگر اختناق را در کشوری مانند ایران مهم میداند نه به این علت است که آن را عامل اصلی انقیاد طبقه کارگر میداند، بلکه به این علت است که خود نیز زیر استبداد و اختناق تحقیر میشود، اقشاری از خرده بورژوا نیز با آن تحقیر میشوند و این خرده بورژوازی ورشکسته و یا در حال ورشکستگی را علیه استبداد دولت بورژوا بیشتر تحریک میکند. لذا به آن معترض است. میداند جامعه نیز به آن معترض است. وارد شدن خرده بورژوا و چپ بورژوا در مبارزه همگانی یا دمکراتیک ضد استبدادی و ضد اختناق به خاطر رفع انقیاد طبقاتی از کارگر نیست، به خاطر اهداف سیاسی و اقتصادی خودشان است اما این ظرفی است که اقشار مختلف بورژوا و خرده بورژوا و روشنفکران آن میتوانند با آن طبقه کارگر را به دنبال اهداف و منافع خود بکشانند و چپ بورژوا هم برای خدمت به آن در میان طبقه کارگر دست به کار میشود. چپ بورژوا در جریان پاگرفتن تحرک جنبشهای طبقه بورژوا نیز به خوبی آگاه است که کجای آن باید قرار گیرد. در این مورد انصافا این چپ  توهمی ندارد.

توضیحات در این مورد را به خاطر طول نوشته کوتاه میکنیم و چند کلمه ای در مورد اساس رابطه بورژوازی  و کارگر در مارکسیسم میگوئیم، که بورژوازی کجا به کارگر کار دارد و کجا به او کار ندارد. و برای حفظ چه رابطه ای ابزار تحمیق و دروغ  خود را علیه کارگر و کمونیستها و از اینطریق جامعه، مدام به خدمت گرفته است.  

بورژوازی تنها در تولید است که به کارگر کار دارد. خارج از این، به کارگر کار ندارد. این اساس کار داشتن و نداشتن بورژوازی با کارگر است. بورژوازی خارج از تولید، کاری به زندگی کارگر ندارد. اینکه از سرما میمرد، از گرما هلاک میشود، گرسنگی میکشد، نمیکشد، سرپناهی دارد، ندارد. بچه هاش گرسنه هستند، نیستند، به دوا و درمان و دکتر مجانی و کافی دست رسی دارند، ندارند، از آموزش مجانی و طب و تحصیل مجانی برخوردار هستند، نیستند، شب ها زیر پل ها و در کنار خیابان میخوابند نمی خوابند، کرایه خانه و برق و آب و غیره را میتوانند پرداخت کنند، نیمتوانند، رو سفره شان غذا هست، نیست، به تن فروشی کشیده میشوند، نمیشوند، و دهها بدبختی و مصائب دیگر. در تولید است که سرمایه دار محصول کار کارگر را که اسکلت نظام مبتنی بر کار مزدوری بر روی آن ساخته شده است، تصاحب میکند. و خارج از آن است که برایش مهم نیست چه بلائی سر کارگر و خانواده کارگری در میاید. وجود دولت برای حفظ این رابطه است، زندان و  دادگاه و دستگاه قضایی و نیروی نظامی و انتظامی و محاصره کارگر و از اینطریق محاصره دائمی جامعه با جعل و دروغ و خرافه مذهب و خرافه ملی و راسیسم و غیره در خدمت این است. و اینجاست که باید یقه سرمایه داری و سرمایه دار و دولت و کارفرما را گرفت و همه افکار و آراء و خرافه و جعلیات سرمایه را به نقد کشید. زندگی کارگر برای این است و کارگر تا وقتی زنده است که این مصلحت طبقاتی طبقه حاکمه اقتضا کند. خارج از آن چه بلائی سر کارگر و زندگی او و فزندانش میاید، مساله بورژوازی نیست.

آن کارخانه ای که رفیق کورش میگوید کارگر را با دیسیپلین بار میاورد و ایده آلیزه اش میکند که  به کارگر کم کار در آن میگویند زیرکار در رو و اعتصاب شکنبر عکس مارکس در جلد سوم کاپیتال در این مورد میگوید، بورژوازی البته با تولید بزرگ و ایجاد کارخانه، کارگران را دور هم جمع میکند و کمک میکند که آنها به اتحاد طبقاتی خود پی ببرند، اما هر لحظه آن  به قیمت تحقیر کارگر تمام میشود.

یک تعداد دستگاه را که خود کارگر با عرق و خون خود و اجداد خود تولید کرده است، جلو کارگر میگذارند و میگویند اگر 8 یا 10 ساعت روی آن کارنکنی آن روز خودت و فرزندانت گرسنه خواهند ماند. این پایه کثافت و تحقیر مداوم طبقه کارگر توسط بورژوازی است. به کارگر ایران خودرو آنقدر فشار میاورند که عقلش را از دست میدهد و موجب مرگ رفقای کارگر خود میشود.

جای این ها را در نگرش رفیق کورش :" اما این انقیاد(انقیاد طبقاتی) بیش از هرچیز محصول انقیاد جنبشی چپ به داده‌های بورژوائی و عدم توانایی  آن در مبارزه علیه هجوم دائمی بورژوازی در قالب‌های مختلف است." گرفته است.  

از نقد رابطه بورژوازی با کارگر در تولید  ودر  پروسه کار است که آژیتاسیون سوسیالیستی و صدای اعتراض کارگر در میاید. کارگر در کردستان جواب عوام فریبی حزب دمکرات را اینجا میدهد که چرا بورژوازی کرد در کارخانه پرریس سنندج حقوق و مزایای او را در حد صفر میدهد، اگر کارگر در تهران مزد بیشتری از او میگیرد.

ممکن کسی سرمایه داری در دمکراسی پارلمانی را نشان ما دهد، که به کارگر بیکار بیمه بیکاری میدهند. خود این از دستاورد طبقه کارگر بوده که هر روز دارند دامنه آن را هم محدود میکنند و   این اندک رفاه هم از یکی بگیر بدیگری بده، برپایه سرکوب و اختناق در حفظ کار ارزان در دیگر کشورهای نگاهداشته شده است.      

سه کلمه و واقعا دنیایی فاصله

رفیق کورش میگویند:" عنوان بحث شامل سه کلمه است. تحزب، کمونیستی، طبقه کارگر . همه ما این کلمات را به وفور به کار میبریم و در باره آن‌ها بحث میکنیم. اما وقتی به عمق بحث ها دقت کنید متوجه می‌شوید که در برداشت، در تصویر و لاجرم در پراتیکی که از این مفاهیم نتیجه میگیریم دنیایی اختلاف هست.  لازم میدانم که در مورد تفاوت تصویر چپ غیر کارگری از این سه کلمه یا سه مفهوم با تصویر مارکس، تصویر کمونیستی کارگری و حتی بعضا تصویر جریانات کارگری غیر کمونیست، صحبت کنم. همانجا، تاکید از متن است.

ما هم از همینجا شروع میکنیم

الف - طبقه کارگر کیست؟

کورش در این مورد چنین میگوید: " وقتی جامعه در پایه‌ای ترین سطح فونکسیون آن از مکانیسم تولید سرمایه داری تکانده شود، طبقه کارگر هم از مضمون اجتماعی (متعلق به جامعه و نظام سرمایه داری) تهی میشود. همانجا

مشکل ظاهرا همه جا معرفتی است، مربوط به ذهن است. چپ بورژوا، "فونکسیون" تولید سرمایه داری را از جامعه "میتکاند"،  "نمی فهمد" که جامعه در پایه ای ترین سطح آن سرمایه داری است، به این دلیل طبقه کارگر را هم از مضمون اجتماعی آن(متعلق به سرمایه داری) "تهی" میکند! این چپ، یک جا بزعم رفیق کورش، اول کمونیسم را از "بعد اجتماعی" آن یعنی جنبش درون طبقه کارگر، "میتکاند"، بعدا "طبقات" را از جامعه "میتکاند"، و اکنون هم جامعه را از "فونکسیون" تولید سرمایه داری آن "میتکاند"!   

مارکس در مانیفست کمونیست در مورد سوسیالیسم بورژوا چنین میگوید:" آنها بورژوازى را بدون پرولتاريا ميخواهند. بورژوازى عالَمى را که در آن حکمرواست، طبيعتا بهترين عوالم ميپندارد. سوسياليسم بورژوا اين پندار تسليت بخش را بصورت يک سيستم تمام و يا نيمه‌کاره‌اى در ميآورد. هنگامى که اين سوسياليسم از پرولتاريا دعوت ميکند که سيستم او را عملى نمايد و در بيت‌المقدس جديد وى گام گذارد، در واقع توقع وى فقط آنست که پرولتاريا در جامعه کنونى همچنان باقى بماند ولى انديشه‌هاى کينه‌آميز خود را درباره اين جامعه بدور افکند" مانیفست کمونیست. بند مربوط به سوسیالیسم بورژوایی.

این نقد مارکس در مورد سوسیالیست بورژوا در مانیفست کمونیست، را با نقد "فلسفی و مذهبی  گونه" رفیق کورش از نگرش چپ بورژوا به سرمایه داری مقایسه کنید، درست نقطه مقابل آنست. در مانیفست، چپ بورژوا سرمایه داری را از دید سرمایه دار بورژوا می بیند، لذا از پرولتاریا دعوت میکند که آن را بصورت بهترین عوالم دنیا ببیند. در نگرش رفیق کورش، مشکل این چپ معرفتی است،  "متوجه" نیست که جامعه سرمایه داری است و در آن تولید سرمایه داری عمل میکند و کارگر هم متعلق به سرمایه داری است! در مانیفست معلوم است که چپ بورژوا میداند سرمایه داری است آنهم در 170 سال پیش، اما از پرولتاریا میخواهد که برای بورژوازی، همچنان پرولتاریا باقی بماند. در نگرش رفیق کورش این چپ "متوجه" نیست، که فونکسیون سرمایه داری را از جامعه تکانده است. لابد اگر "ارشاد" شود، نه جامعه را از هیچ چیز میتکاند و نه کارگر را از سرمایه داری!

کورش برای اثبات حرف خود میگوید:" برای مارکس جامعه سرمایه داری مفروض است و در تمام مفاهیم اجتماعی مارکس تنیده شده است. شما نمی توانید جامعه سرمایه داری را از هیچ کدام از مفاهیم مارکس حذف کنید. از کالا تا کارگر، از دولت تا انقلاب همه مفاهیم اجتماعی و لذا طبقاتی هستند و نه مفاهیمی مجرد، آکادمیک و "لمی" . همانطور که برای مارکس تحزب یک مفهوم اجتماعی معطوف به جامعه سرمایه داری است، همانطور که برای مارکس کمونیسم معطوف به یک جنبش معرفه در جامعه سرمایه داری است و همانطور که برای مارکس کالا یک پدیده اجتماعی است، طبقه کارگر هم یک مفهوم اجتماعی در چارچوب جامعه سرمایه داری است.همانجا، خط تاکیدها از متن است.

واضح است که مارکس پرولتاریا را محصول جامعه سرمایه داری میداند، برای مارکس حتی قبل از آنهم معلوم بوده است که مناسبات تولیدی در جامعه، طبقات اجتماعی مختلف را در خود متعین میکند. اما برای مارکس و مارکسیسم آنچه که قبل از هر چیز وجودش مفروض گرفته میشود، کارگر است، برای اینکه خودافزایی سرمایه خودش چیزی جز استثمار نیروی کار کارگر نیست، برای اینکه شرط وجود سرمایه کار مزدوری است. اگر کارگر نباشد حرفی از سرمایه داری  هم نیست. اما وقتی صحبت از سرمایه داری است، در مارکسیسم این کارگر است که در تمام مفاهیم اجتماعی مارکس تنیده شده است، اگر کارگر را از مارکسیسم بگیری چیزی از آن باقی نمی ماند جز اقتصاد سیاسی. تفاوت اینجاست. این کارگر است که در بطن تئوری استثمار، در بطن تئوری طبقه و مبارزه طبقاتی مارکس تنیده شده است. در مارکسیسم این کارگر است که از فلسفه، از اقتصاد سیاسی، از طبقات و مبارزه طبقاتی، از سیاست، از آزادی و عدالت اجتماعی سخن میگوید. به این دلیل مارکس بعد از دو صفحه در مورد فویرباخ به نیروی ذهنی فعاله و سپس کارگر میرسد، بعد از چند صفحه از ایدئولوژی آلمانی و بعد از چندین صفحه از کاپیتال به کارگر میرسد.

در نگرش رفیق کورش این سرمایه داری است که در تمام مفاهیم مارکس تنیده شده است، مارکس آدام اسمیت دوم شده است!

بقول منصور حکمت، تمام زیبائی مارکسیسم در این است که زبان کارگر است. در مارکسیسم این سرمایه داری نیست که در مورد کارگر سخن میگوید، این کارگر است که در مورد سرمایه داری سخن میگوید. مارکسیسم روایت سرمایه داری برای کارگر نیست، زبان کارگر علیه  سرمایه داری است. باز هم بقول منصور حکمت، مارکس کارگر را تعریف نمیکند، جامعه سرمایه داری را نگاه میکند یک موجود اجتماعی را به نام کارگر در آن می بیند که در شرایط ویژه ای گیر کرده است. این کارگر باید یک چیزی را در این جهان تغییر دهد که آنهم چیزی جز شرایط استثمارش نیست، و اگر این را تغییر داد دیگران را هم همراه خودش آزاد خواهد کرد، چرا که دیگر اثری از هیچ نوع ستم و استتماری باقی نمی ماند. این جایگاه ابژکتیو طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی در کمونیسم است. کارگر، این پدیده اجتماعی در نظام سرمایه داری است، پدیده ایست برای تغییر و تجدید ساختمان جهان با همه کسانی که در آن زندگی میکنند.

کمونیسم هم برخلاف  تعبیر رفیق کورش معطوف به یک جنبش معرفه نیست، جنبش "معرفه" طبقاتی خود طبقه کارگر است. حزب سیاسی مورد نظر مارکس هم نه معطوف به سرمایه داری! که برای نفی سرمایه داری یعنی انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری و لغو کار مزدی است.

رفیق کورش با این نگرش، رویدادهای بعد از شکست انقلاب اکتبر در روسیه و یا ایجاد حکومت ملی در چین را دوباره چگونه توضیح میدهد. ظاهرا اشتباه بلشویکها و استالین بعد از مرگ لنین  این بود که آنها جامعه را از فونکیسون سرمایه دای تکاندند، و نفهمیدند که تولید سرمایه داری در آن برقرار است و اگر این را می فهمیدند به جای صنعتی کردن روسیه، سوسیالیسم و حکومت کارگری را برپا میکردند! اگر آنروزها از استالین در این مورد سوال میکردی میگفت، به کارمزدی احتیاج دارند و انقلاب کارگری مال 200 سال بعد است. خودشان به احزاب کمونیست کشورهای مختلف گفتند اینقدر سوسیالیسم سوسیالیسم نکنید، همان انقلاب بورژوا دمکراتیک را همراه دیگر احزاب بورژوا در کشورهای خودتان به چسپید و از شوروی دفاع کنید. ظاهرا توصیه دولت استالین به احزاب کمونیست باید از عدم درک فونکسیون سرمایه داری بوده باشد؟! با این حساب اشکال کمونیسم چینی هم این بود، اگر "فونکسیون سرمایه داری را از جامعه نمی تکاندند"، در چین به جای "جمهوری  توده ای خلق چین" حکومت کارگری را اعلام میکردند و بنای ساختمان سوسیالیسم را شروع میکردند؟!

از توضیح در مورد مسائل فرعی تری از قبیل چه کسی ارزش اضافه تولید میکند و کار مهندس و روشنفکر چیست میگذریم تنها به بحث مارکس در مورد کار مولد و غیر مولد اشاره کوتاهی میکنیم.  بحث مارکس در مورد کار مولد و غیر مولد هم برای تعریف کارگر نبود. اینکه چه کسی ارزش اضافه تولید و یا چه کسی آن را تولید نمیکند و کار روشنفکر و مهندس چیست؟ برای این بود که مارکس از موضع کارگر نشان دهد که اساس سرمایه داری روی این بنا شده است. بحث کار مولد و غیر مولد مارکس در عین حال جدال کارگر است با آدام  اسمیت و ریکارد و دیگر اقتصاد دانان بورژوا که کارگر غیر مولد را مصرف کننده و تنبل و انگل می نامیدند. درست مشابه چپ "خلقی" و چپ لیبرال  57 که تحت عنوان کار غیر مولد، کارگر را مصرف کننده، بخش عمومی را "دولت پرخرج" و یا "رشد سرطانی" میخواندند. اکنون هم چپ بورژوا کمابیش این اصطلاحات را در تحقیر آن بخشی از کارگران که مستقیما درتولید ارزش اضافه دخالت ندارند، به کار می برد.

ب - کمونیست کیست؟

رفیق کورش در این مورد چنین میگوید:

"امروز از هر کس بپرسید کمونیست کیست، کمونیست را با قبول مجموعه ای از اصول ایدئولوژیک و فکری تعریف میکند. کسی که به این اصول اعتقاد دارد کمونیست است و کسی که ندارد نیست. درست مانند مذهب. اینجا هم فاکتور جامعه غایب است. کمونیسم البته اصول اعتقادی و برنامه‌ای دارد اما قبل از آن یک جنبش اجتماعی موجود در طبقه کارگر است."

ادامه میدهند: کمونیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی متولد شده است و کمونیسمی که رابطه اش با جامعه قطع شده، یک سلسله عقاید است که ربطی به بحث تحزب کمونیستی طبقه کارگر ندارد. کمونیسم کارگری بدوا انعکاس پراتیک جنبش زنده کمونیستی درون طبقه کارگر است."

یا

"اعتقادات ما هر چه که باشد اگر به یک جنبش موجود در جامعه گره نخورد باشد به بحث امروز ما نامربوط است. آدم‌های زیادی در جامعه هستند که از سر اعتقاد کمونیست هستند. اما فعالیت کمونیستی و تحزب کمونیستی بحثی در مورد این آدم‌ ها نیست. در عبارت "تحزب کمونیستی"، کلمه کمونیستی معطوف به اعتقادات افراد نیست، به رابطه ابژکتیو آن‌ها با مبارزه کمونیستی طبقه کارگر معطوف است. و عجیب نیست که چپ با دسته بندی فکری احزاب اصولاً نقش و جایگاه ابژکتیو جریانات مختلف کارگری را نمیتواند بفهمد." همانجا، تاکیدها از متن است. 

این تقریبا نصف نقل قولهای رفیق کورش در توضیح کمونیست کیست است. اینکه نباید به اعتقادات آدمها مراجعه کرد، درست است. اما روش کمونیسم کارگری از این فراتر میرود، از جنبشهای اجتماعی، جنبشهای اجتماعی هم نه به معنی تعدادی آدم، که به معنی جنبشهایی که ریشه در جامعه دارند، شروع میکند. و عمل تشکیلاتی آنها را از این سر توضیح میدهد.  

گفتن اینکه کمونیسم یک جنبش اجتماعی موجود درون طبقه کارگر است، نیز درست است اما مساله این است که این چیزی به کسی در مورد خود این جنبش، اهداف آن و مبارزه کمونیستی طبقه کارگر نمیگوید. تا وقتی این جنبش دقیقا تعریف نشده است، رابطه یا عدم رابطه ابژکتیو آدمها با آن نیز در هاله ابهام باقی میماند و دست نیافتنی. پیشتر گفتیم جنبشهای اجتماعی بورژوائی مختلفی آمدند و بخودشان گفتند کمونیست و فاکتور جامعه هم از دید آنها غایب نبود، نیروی "این جنبش اجتماعی موجود درون طبقه کارگر" را نیز با خود بردند. کتاب سرخ را دست ما میگذاشتند که راجع به عوض کردن لاستیک ماشین بود، میگفتند این کمونیسم است. ما هم آن را بعلت نفوذ معنوی ای که کمونیسم داشت قبول میکردیم. بنابراین قبل از جواب دادن به اینکه کمونیست کیست؟ باید از خود کمونیسم یعنی کمونیسم کارگری تعریف دقیقی بدست داد و رابطه آن کمونیست فرضی را با آن سنجید. وگرنه مجبور میشوید که مجددا به عقاید یعنی "عدم شناخت" آدمها و یا "نفهمیدن" جامعه سرمایه دری و غیره مراجعه کنید که در بهترین حالت چیزی جز نقدی معنوی و اخلاقی نخواهد بود.   

منصور حکمت در سیمنار دوم کمونیسم کارگری، کمونیسم را چنین تعریف میکند:

" ما باید جنبش کمونیستی را به معنی دقیق کلمه جنبشی تعریف کنیم که مبارزه اجتماعی طبقه کارگر برای مالکیت اشتراکی ،لغو کار مزدی و جامعه بدون طبقه را دنبال میکند. این جنبش را میتوانیم بگوییم کمونیستی و بگوییم مارکسیسم اندیشه‌اش است." تاکیدها از متن است.

 نمایندگان "نخراشیده" این گرایش، گرایش کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر، از نظر ما رهبران و فعالین کمونیست شبکه ها و محافل کارگری درون طبقه کارگرند. کمونیست کارگری کسی است که عملا در گوشه ای از این جدال سهیم و شریک است، در اینصورت میتوان گفت که کمونیست کارگری است و میتوان گفت که مارکسیسم اندیشه اوست. حزب و سازمان مدعی کمونیسم کارگری هم اگر در این جدال عملا شرکت دارد و در آن سهیم است میتوان گفت که کمونیست کارگری و مارکسیسم اندیشه او است. جدا از این، دهها بار "وفاداری" خود را به کمونیسم بعنوان جنبش اجتماعی موجود درون طبقه کارگر اعلام کند، یا در مورد آن توضیح دهد، او را درگیر در این پراتیک نکرده است. وقتی در این پراتیک درگیر نیست، درگیر پراتیک اجتماعی طبقاتی دیگری است و برای نشان دادن بی ربطی آن به زندگی و امر رهایی طبقه کارگر، باید از اینجا شروع کرد. برای مثال، کسی که به نام "انقلاب" مردم را به شرکت در نماز جمعه فراخوان میدهد، انتخاب طبقاتی خودش را از قبل کرده است و آن را از اینطریق به جلو هل میدهد. نه عقلش را از دست داده است، نه از چیزی عدول کرده است، نه به چیزی خیانت کرده است. تعلق طبقاتی خود را به جنبشی نشان میدهد که اهداف خود را در این قالب ها جلو می برد.

در زیر تیتر کمونیست کیست؟ رفیق کورش، جز گفتن اینکه" کمونیسم یک جنبش درون طبقه کارگر است و فاکتور جامعه غایب است و کلمه کمونیستی معطوف به اعتقاد آدمها نیست و به رابطه ابژکتیو آدمها مربوط است"، چیز دیگری نگفته است. معلوم نکرده است که خود این جنبش کمونیستی چیست و چه نوع مبارزه ای از مبارزه طبقه کارگر است تا رابطه ابژکتیو آدمها و یا احزاب و سازمانهای مدعی کمونیسم را با آن سنجید. به این جهت هم، نقدش به آدمها و احزاب و جریانات مورد نظرش، اخلاقی و معرفتی مانده است. علتش این است که خود رفیق کورش به کمونیسم کارگری در این قامت نگاه نمیکند و کمونیسم کارگری را تحت عنوان "جنبش درون طبقه کارگر است" به چیزی در حد مبارزات روزمره درون طبقه کارگر تقلیل داده است. این گرایش هم البته گرایشی است درون طبقه کارگر، وجود دارد اما کمونیسم کارگری نیست.

پ - تحزب چیست؟

بحث مفصل در این مورد را قطعا باید به نوشته دیگری موکول کرد و به مواردی مانند تعریف کمونیسم و فعالیت اجتماعی موجود و جداکردن بخش داخل و خارج کمونیسم و کمیته های کمونیستی و تحزب و غیره از دیدگاه کمونیسم کارگری مورد نظر منصور حکمت، پرداخت.  اینجا نیز در حد این تیتر به نکاتی اشاره میکنیم. 

رفیق کورش در این مورد چنین میگوید:

"تصویر چپ از تحزب در پایه و مضمون از رابطه سازمانی شروع میکند و نه از یک پراتیک اجتماعی. برداشت چپ بورژوائی از تحزب یک برداشت غیر اجتماعی است. از تحزب اساسا دیسیپلین، اتوریته، عضو، هوادار، و غیره را میفهمد. من رئیس تو و تو معاون من هستی، تو هوادار هستی من به تو رهنمود میدهم تو انجام میدهی، حدود اختیارات من این است، حدود اختیارات تو این، و غیره. رابطه رهبر و توده، رابطه استاد و شاگرد، رابطه فرمانده و سرباز، رابطه رئیس و مرئوس، رابطه مرشد و مرید و غیره. همیشه "پایین" فاقد توانائی انجام کار است تا وقتی که به او رمز و رازی را، که هیچ کس زحمت روی کاغذ آوردن آن را هم نمی کشد، بیاموزد. "همانجا

در این مورد هم کمونیسم کارگری نه تنها از خلق و خوی رهبران سازمانهای چپ بورژوا  بلکه حتی از سر رابطه درونی سازمانی آنها نیز شروع نمیکند. چه کار دارد یکی خوشرو است، یکی نیست، دستورمیدهند یا نمیدهند. به آن جنبش اجتماعی نگاه میکند که این چپ افق و سیاست و لذا علت وجودی سازمانی خود را نیز از آن میگیرد یا گرفته است. به این نگاه میکند که چپ بورژوا کجای جامعه بورژوایی قرار گرفته و قرار میگیرد و چه نقشی را برای بورژوازی در رابطه با کارگر ایفا میکند. حال دستور میدهند، نمیدهند، رئیس و مرئوس دارند، ندارند، فرقی در ماهیت آن نمیدهد. برای کارگر کمونیست هم نه رئیس و مرئوس کردن این چپ، بلکه پی بردن به واقعیت وجودی سازمانهای چپ بورژوا مهم است. در این مورد و انطباق نگرش چپ خرده بورژوا و خرده بورژوا انبوهی ادبیات از منصور حکمت موجود است.

اگر کسی بخواهد تبیین خود را بدهد هیچ ایرادی ندارد. اما این تبیین اوست و نباید آن را به حساب کمونیسم کارگری بگذارد. این تبیین چون متاسفانه بخش حاشیه ای و کم توقع کارگران مورد خطاب هستند، باید آنان را از سر خلق و خوی رهبران این سازمانها علیه سازمانهای سیاسی تحریک کند. خیلی ها پیشتر این کار را کرده اند که به روسا که امر و نهی میکنند احتیاجی ندارند، که افزودن یک قران به دستمزد کارگر به دهها سازمان سیاسی میارزد. که کارگران بیشترین تجربه را در این مبارزات یاد میگیرند. نمونه چپ سنتی 57 که میگفت تجربه خود توده ها تئوری را به ما نشان میدهد، تئوری را باید از تجربه توده ها کسب کرد و غیره!

میگویند:

" در دنیای واقعی رهبران عملی و آژیتاتور های کمونیست طبقه کارگر، رهبران موجود محلی هستند که بهتر از هر کس قادر به رهبری محلی هستند. در این بعد اگر صلاحیتشان بیشتر از رهبران احزاب سیاسی نباشد کمتر نیست. همانجا 

اگر هدف تحریک افکار نوع کارگرگرایی علیه سازمانهای سیاسی نیست، چرا باید رفت سراغ این تقابل غیر لازم و در عین حال غیرواقعی. نه روابط درونی سازمانهای چپ غیرکارگری آنست که رفیق کورش تصویر کرده است و نه مقایسه آنان با رهبران و فعالین کارگری. خیلی از رهبران این چپ را دیدیم که در عمل پادوی رهبران اتحادیه ها شدند. اکنون هم برای هرکدام از اینها مایه افتخار است که با فلان فعال کارگری درون کارگران سلام و علیک داشته باشند.

خود این مقایسه هم در نوع خود جالب است. اگر رهبران و فعالین کارگری صلاحیتشان از رهبران احزاب سیاسی بیشتر است چرا این صلاحیت فقط به بعد رهبری محلی محدود شده است؟ ظاهرا بعد محلی جامه ایست که بر قامت آنها دوخته شده است! کارگرانی که در انقلاب 57 شیرهای نفت را بر روی حکومت آپارتاید در آفریقای جنوبی و بر دولت اسرائیل بستند. افق و سیاستی که تصمیم گرفته است کارگر را صنفی بکند، توقعش هم از رهبر و فعال کمونیست درون طبقه کارگر در همین محدوده است. یک جا این رهبران در تقابل با چپ غیرکارگری در "محدوده محلی" از رهبران سیاسی این سازمانها رهبرترند، در جایی دیگر "آلوده به خرافات دنیا و مافی های بورژوازی" و نیازمند "روشنفکران عمیقا مارکسیست اند"!

فراموش کرده اند که کارگر پرستی و کارگرگرایی سنت چپ سنتی ایران است. در این مورد توجه خواننده را به نقل قولی از منصور حکمت جلب میکنیم:

"..و بالأخره در آخر جلسه پیش، این را هم بحث کردم که کارگرگرایی که اخلاقی است هم خودش یک روایت بورژوایی است. صحبتش دقیقاً بستن در دهان کارگر برای پیاده کردن برنامه اجتماعی غیر گارگری است. صحبت کسی که کارگر را تقدیس میکند به عنوان یک شغل یا بعنوان یک فرد. کارگر پرستی‌اى که در سازمانهای چپ خلقی دیدیم، کارگر پرستی‌اى که کارگر را بجای همان پدیده‌های مقدس مذهب خودش نشانده، دقیقاً پنهان کردن جایگاه اجتماعیش است. چون شما تا حالا یک رهبر اتحادیه کارگری را ندیده‌اید که کارگر پناهی و کارگر پرستی از خودش بيرون بدهد. نوشته‌های اولیه حزب کمونیست ایران زمان سلطانزاده و حیدر عمو اوغلی را نگاه کنید اطلاعیه‌اش این نیست که کارگران غيور و قوی و آگاه ایران بپا خیزید، میگوید "مردم بی غیرت و کم شعور مملکت! آخر تا کی میخواهید به این خفت تن بدهید"؟

"..بحث ما ربطی به اینها ندارد. کمونیسم کارگری جریانی است متعلق به داخل طبقه کارگر و بنظر من با صراحت کامل میتواند راجع به خودش و بقیه طبقه کارگر حرف بزند. احتیاجی به تملق طبقاتی گفتن ندارد. .." سمیناردوم کمونیسم کارگری  

رفیق کورش ادامه میدهد و میگویند:" بحث بر سر ارتباط تشکیلاتی نیست. بحث بر سر ارتباط جنبشی است. همانجا، تاکیدها از متن است. 

کورش ارتباط جنبشی را اینطور تعریف میکند:

"خاصیت حزب سوسیال دمکرات روسیه در تشکیلات آن در میان کارگران نبود. خاصیت این حزب این بود که بخشی از جنبش کمونیستی درون خود طبقه کارگر بود. مگر حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه و فعالین کارگری در روسیه تزاری کمتر از ما سرکوب می شدند؟همانجا، تاکیدها از متن است.

یا میگویند:

" بحث تحزب کمونیستی در باره سازمان یابی محافل فکری یا نظری نیست. در مورد تحزب بخشیدن به یک فعالیت اجتماعی موجود در طبقه کارگر است. که بدون رهبران عملی و آژیتاتور های کمونیست طبقه کارگر بی‌معنی و تناقض در محتوی است. همانجا.

راجع به رابطه احزاب و گرایشات اجتماعی طبقاتی مفصل بحث کرده ایم بویژه بحث منصور حکمت در این مورد در جزوه قدیمی وظایف کمونیسم کارگری در کردستان توضیح روشن و جامعی داده است که خواننده را به خوانندن آن دعوت میکنیم. حزب بخشی از یک گرایش نیست، برای مثال، حزب محافظه کار در بریتانیا نماینده این گرایش بورژوازی در بریتانیا است. بخش خارجی آن نیست. حزب سوسیال دمکرات روسیه یعنی بلشویکها و در راس آنان لنین، از نظر "جنبشی" بخشی از جنبش سوسیال دمکراسی درون طبقه کارگر نبودند، نماینده و جزو انتگره این گرایش درون طبقه کارگر بودند. و این جزو رابطه هر حزب سیاسی با هر گرایش اجتماعی طبقاتی است اگر توانسته باشد نیروی گرایشی که مدعی آنست را  در جامعه حول پرچم خود بسیج کرده باشد.

اما منظور رفیق کورش از "جنبشی"  که قاعدتا باید این باشد، این نیست. منظورش وجود بخشی از رهبران و فعالین سوسیال دمکرات درون طبقه کارگر در حزب بلشویک است. و این در دوره مارکس و حتی لنین نیز هنر عجیبی نمیخواست. کمونیسم در آن دوره اساسا کارگری بود و رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر جزو احزاب کمونیستی و کارگری موجود بودند. بقول انگلس، سوسیالیسم در اروپا مورد احترام بود چرا که مربوط به روشنفکران طبقه بورژوا بود. اما کمونیسم چون کارگری بود، اینجور نبود. در ایران که کمونیسم از همان روز اول جریانی بورژوایی و مربوط به روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا بود. در ایران حزب کمونیستی کارگری بایستی این پایه کارگری را بسازد، یعنی پایه های حزب خود را روی شبکه های رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر قرار دهد. تمام تلاش منصور حکمت با نوشته های متعدد از بحث آژیتاتورهای علنی و عضویت کارگری و سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر و حضور فعال  11 ساله حزب کمونیست کارگری آن دوره در جدال و  جدلهای سیاسی در جامعه به این هدف بود. ساختن پایه های حزب روی این شبکه ها واضح است که به فعالیت ماکروتری در همه زمینه ها احتیاج دارد که فراتر از ارتباط تشکیلاتی است و دخالت در مبارزه روزمره طبقه کارگر یکی از آنهاست، جنگی است در جامعه بر سر نیرو و قدرت و قدرت شدن و دخالت فعال در صحنه سیاسی جامعه و به دهها جدل و جدال تئوریک و سیاسی نیاز دارد. با آرزو کردن و ترویج و بیان حقایق جامعه و فراخوان به رهبران و فعالین کارگری به ارتقاء شبکه هایشان به "کمیته های کمونیستی" مقدور نیست. آنچه که در تئوری و عمل در این مورد در این مباحث از آب درآمده است، چیزی جز تمکین به مبارزات روزمره طبقه کارگر نیست.

رفیق کورش میگویند:

"در نتیجه در قدم اول باید بگویم وقتی از تحزب حرف میزنم قبل از هرچیز بحثم در مورد ارتقا یک جنبش یا یک مبارزه اجتماعی فی الحال موجود یکی از طبقات اصلی جامعه، اینجا طبقه کارگر، است و نه سازمان دادن افراد خارج از این جنبش. جنبش و فعالیت اجتماعی نقطه شروع تحزب است. این جنبش و فعالیت قبل از هرچیز فکری و معنوی نیست یک واقعیت ابژکتیو موجود در جامعه است." همانجا، تاکید از متن است.

سوال این است آن واقعیت ابژکتیو موجود در جامعه که باید ارتقاء داده شود، چیست، کدام است؟

مارکس در ایدئولوژی آلمانی میگوید، کمونیسم آن جنبش واقعی است که برای تغییر وضع موجود راه میافتد. این جنبش واقعی مد نظر مارکس مگر مبارزه طبقه کارگر برای مالکیت اشتراکی و لغو کارمزدی و جامعه بی طبقه نیست؟ و اگر تعریف دقیق از کمونیسم بعنوان مبارزه اجتماعی طبقه کارگر این است، این دیگر اعتراض و مبارزه روزمره طبقه کارگر و ارتقاء این مبارزه نیست. بحث جایگاه مبارزه روزمره کارگر در حیات طبقه کارگر و در حیات یک حزب کمونیستی کارگری و ضرورت جوش خوردن آن حزب با این مبارزه و رابطه رفرم و انقلاب در فعالیت این حزب و عمیقا انسانی بودن رفرم، نه رفرمیسم، در زندگی طبقه کارگر، حلقه مهمی از فعالیت کمونیستی و کارگری این حزب است. پائینتر به آن میرسیم. بحث این است که پرچم مبارزه روزمره کارگر یعنی مبارزه موجود درون طبقه کارگر برای مثال مبارزه بر سر دستمزد و غیره لغو کار مزدی نیست. همانطور که پرچم مبارزه برای رهایی زن نیز لغو کار مزدی نیست، مگر اینکه زن را مجبور کنند.

در نتیجه وقتی به رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر میگوئید، همین مبارزه اجتماعی موجود یعنی مبارزه روزمره را ارتقاء دهید که گویا این نه تنها مبارزه کمونیستی که خود تحزب کمونیستی است، دارید یک چیزی دیگری را به نام کمونیسم و فعالیت کمونیستی در دستور کار آنان قرار میدهید؟ برای اینکه مبارزه طبقه کارگر برای اشتراکی کردن وسایل تولید و لغو کار مزدی و جامعه بی طبقه مطلقا ارتقاء مبارزه اجتماعی موجود یعنی مبارزه روزمره کارگر نیست. مبارزه روزمره طبقه کارگر پایگاه و نقط شروع خودآگاهی طبقه کارگر است، آنجاست که کارگر به همسرنوشتی خود بعنوان طبقه پی می برد و آنجا است که کمونیسم "نخراشیده" ضد سرمایه داری کارگر شکل میگیرد، اما نه خود این مبارزه پرچمش لغو کار مزدی است و نه به بطریق اولی ارتقاء صرف این مبارزه تحزب کمونیستی است. چون این پرچمش لغو کارمزدی نبود یک عده کارگر رفتند و گفتند اصلاحات کافی نیست، انقلاب سیاسی کافی نیست، باید با انقلاب اجتماعی به نظام مبتنی بر کار مزدی خاتمه داد و همین باعث شد که مارکس و انگلس نیز مانیفست حزب سیاسی کمونیستی را رو به جامعه به نام این کارگران، مانیفست کمونیست گذاشتند.

اگر مبارزه طبقه کارگر برای اشتراکی کردن وسائل تولید و لغو کار مزدی و جامعه بی طبقه مبارزه موجود درون طبقه کارگر و حزب سیاسی کمونیستی هم صرفا ارتقاء این مبارزه موجود و یا حتی کمونیسم "نخراشیده" موجود بود، میتوان گفت که مارکس و انگلس بیخود رفتند که مانیفست را تدوین کنند و به جنبش کمونیستی طبقه کارگر قامت یک حزب سیاسی را دادند و گفتند  برنامه عمل اجتماعی اش این است و باید آن را به برنامه عمل جامعه تبدیل کند. میتوانستند به کارگران کمونیست درون طبقه کارگر بگویند که حزب سیاسی و مانیفست لازم نیست، حزب سیاسی چیزی جز ارتقاء مبارزات اجتماعی موجود درون طبقه کارگر نیست. همین را که موجود است ارتقاء دهید، میشود حزب سیاسی! مارکس هم این همه وقت صرف جدل و درست کردن انترناسیونال و کار شبانه روزی برای نوشتن کاپیتال و دهها جدال و جدل سیاسی و تئوریک نمیکرد میرفت استراحت میکرد و منتظر میمانند که خود کارگران درمحل مبارزات اجتماعی جاری خود را ارتقاء دهند! یا لنین چکار داشت به این همه جدل و دعوی سر فلان بند برنامه حزب و تاکید روی ضرورت حزب سیاسی و گرفتن قدرت توسط حزب. به رهبران و فعالین سوسیال دمکرات طبقه کارگر میگفت که حزب سیاسی لازم نیست. تحزب یعنی ارتقاء دادن همین سطح مبارزات جاری و ارتقاء همان شبکه های محافل خودتان، آن را ارتقاء دهید میشود حزب سیاسی. و خودش را توی اینهه دردسر و گرفتن قدرت و جدال و جدل با منشویکها و غیره هم نمی انداخت!

اگر کار به این سادگی بود منصور حکمت هم نمیرفت حزب کمونیست ایران را تشکیل دهد، بحث آژیتاتورهای علنی کار و عضویت کارگری و سیاست سازماندهی ما در میان کارگران را بنویسد. یا حزب کمونیست کارگری ایران را تشکیل دهد. به جای  اینهمه کار و مرارت و شب نخوابی یک "جمع روشنفکران عمیقا مارکسیست" را تشکیل میداد و به رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر میگفت همین مبارزات جاری و  شبکه های مبارزاتی خودتان را ارتقاء دهید، این همان حزب سیاسی است.  و  خودش را درگیر یک کار طاقت فرسای شبانه روزی برای هدایت و رهبری جنبش کمونیسم کارگری  نمیکرد.

انگار سی و دو سال است که شبکه های رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر منتظر این فراخوان و رهنمودند، و نمیخواستند و نمیدانستند که اگر مبارزات موجود را ارتقا دهند، شبکه ها و محافل خود  را ارتقاء دهند این میشود تحزب! حتی وقتی هم که حزب تشکیل داده اید، اگر این حزب در جامعه بورژوایی قد علم نکند و در صحنه سیاسی احزاب و جریانات بورژوا و خرده بورژوا را از میدان بدر و یا حاشیه ای نکند، جامعه به قدرت و به پرچم کمونیستی کارگری که این حزب در دست گرفته است اذعان نکند، مگر رهبران و فعالین این شبکه ها این حزب را انتخاب میکنند؟ 

مگر تنها کمونیسم کارگری است که راه حل معیّنی را جلوی کارگرها قرار میدهد؟ دیگران هم راه حلهای معیّن دیگری دارند و جلوی کارگرها قرار میدهند. در نتیجه یک نبرد فکری- سیاسی عظیمی در جریان است برای اینکه طبقه کارگر بیاید تحت رهبری  پرچم ما و وارد کشمکش بر سر قدرت و پایان دادن به کارمزدی شود.

طبقه کارگر روسیه بلشویسم را بر مبنای موضعش در قبال جنگ امپریالیستی و پاسخش به مسأله معاش خودش در سال ١٩١٤ تا ١٩١٨ انتخاب کرد. اگر قرار بود از سر ارتقاء مبارزه اجتماعی موجود این ممکن شود، نه انقلاب اکتبری موجود بود و نه لنینی. اینجا دقیقا رابطه حزب و جامعه مطرح میشود و اینکه یک حزب سیاسی کمونیستی کارگری چه رابطه ای با جامعه برقرار میکند که در آن افق و دیدگاه خود را به سیاست و به امکانی برای انتخاب شدن توسط طبقه کارگر تبدیل کند. 

طبقه کارگر و شبکه رهبران و فعالین کمونیست آن اگر بتوانند در مقابل بورژوازی قد علم کنند باید حزب سیاسی آنان احزاب بورژوا و خرده بورژوا را در جامعه حاشیه ای کرده باشد. باید سنگرهای معینی را همگام با مبارزات جاری آنان قبلا فتح کرده باشد. راه اصلی جلب و جذب رهبران و  فعالین کمونیست درون طبقه کارگر و ساختن حزب روی این پایه تنها از اینطریق ممکن است. بدون اینها  رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر هیچ بدیهی به هیچ حزب سیاسی  ندارند که آن را انتخاب کنند و یا اصلا به فراخوان آن گوش دهند.

اگر منظور ارتقاء همان مبارزات خودبخودی طبقه کارگر توسط این شبکه هاست که گویا به کمک "جمعی از روشنفکران عمیقا مارکسیست" به اشتراکی کردن وسایل تولید و لغو کار مزدی و جامعه بی طبقه منجر میشود، فعلا از ماهیت این "دلسوزی" برای کارگر بگذریم، چرا پای مارکس و مانیفست و لنین و سیمنارهای کمونیسم کارگری منصور حکمت را به میان میکشید؟ خیلی ها بدون اینها و بدون بار کردن اشتراکی کردن وسایل تولید و لغو کارمزدی و جامعه بی طبقه دارند به پیشبرد این بخش از مبارزه کارگر کمک میکنند، یا برای آن تبلیغ میکنند.

رفیق کورش در ادامه میگوید:" تحزب در اولین قدم ارتقا یک مبارزه موجود اجتماعی و یک فونکسیون اجتماعی است نه درست کردن یک سازمان و چارت تشکیلاتی"؟همانجا

تحزب کمونیستی اولین و دومین قدم ندارد. حزب کمونیستی کارگری بعنوان یک حزب سیاسی در جامعه  قد علم میکند و کارش سازماندادن مبارزه طبقه کارگر برای رسیدن به اهداف بالاست. بقول منصور حکمت، بچه شیر باید از بچگی به شیر شبیه باشد. این حزب باید در تمام دقایق مبارزه طبقه کارگر حضور داشته باشد. چرا در تمام آن دقایق حضور ندارد این را باید بدون هیچ تخفیفی با خود مطرح کند. اینجوری نیست که اول از مبارزه روزمره، مبارزه موجود اجتماعی، شروع میکند، بعدا به کارگران کمونیست میگوید همین را ارتقاء دهید میشود تحزب کمونیستی و طبقه کارگر برای مقابله با افکار و آراء بورژوازی چاره ای نیست به "تحرک جمعی از روشنفکران عمیقا مارکسیست" احتیاج دارد. این تبیین کمونیسم کارگری در مورد حزب کمونیستی کارگری نیست. تبیین تاکیتک پروسه ای و دنباله روی از مبارزات خودبخودی طبقه کارگر است که تحت نام "تحزب کمونیستی"، بیان میشود

  کمونیستها و احزاب کارگری

"تحزب کارگری – تحزب کمونیستی طبقه کارگر – شبح سندیکالیسم"این آخرین تیتر بخش اول  سمینار رفیق کورش است. با اشاره به چند نکته در مورد آن، نوشته خود را تمام خواهیم کرد. رفیق کورش میگویند:

" برای شروع بحث تحزب از مانیفست کمونیست، که اولین برنامه حزب کمونیستی است، شروع میکنم. فصل دوم مانیفست تحت عنوان "پرولتر ها و کمونیست ها" تصویر بسیار جامع و دقیقی از معنی تحزب سیاسی در طبقه کارگر و رابطه کمونیست‌ها و جنبش کمونیستی با این تحزب را بدست میدهد. مانیفست میپرسد کمونیستها و پرولتاریا با یکدیگر رابطه ای دارند؟ سپس راجع به تفاوت حزب کمونیستی با سایر احزاب کارگری بحث میکند. کمتر کسی به این نکته توجه دارد که مانیفست تحزب کمونیستی را تنها شکل تحزب کارگری نمیداند و این یک نکته کلیدی در بحث مارکس و کل جایگاه تحزب کمونیستی است. " همانجا. تاکیدها از متن است.  

ادامه میدهند:

"مانیفست در رابطه با این احزاب کارگری است که میگوید: "کمونیستها حزب خاصی نیستند که در برابر احزاب کارگری دیگر قرار گرفته باشند". توجه کنید مانیفست میگوید کمونیست‌ها در برابر این احزاب قرار نمیگیرند." همانجا، تاکیدها از متن است.

در مورد خود مانیفست باید گفت که هدف اولیه مانیفست از حزبیت و تحزب کمونیستی قبل از هرچیز، قد علم کردن کمونیسم بعنوان یک حزب سیاسی در جامعه بورژوائی و در مقابل بورژوازی است. با حزبیت سیاسی یافتن کمونیسم، کمونیسم، سطح "شبح" در گشت و گذار را پشت سر میگذارد و بعنوان حزب سیاسی گرایش کمونیسم کارگری در مقابل جامعه بورژوائی قد علم میکند. برنامه عمل خود را رو به جامعه میگیرد و میخواهد که آن را به برنامه عمل جامعه تبدیل کند. این هدف اولیه مانیفست کمونیست است. مارکس و انگلس با مانیفست تصویر جامع و دقیق خود را از یک حزب سیاسی کمونیستی کارگری میدهند نه در فصل دوم آن. فصل دوم "پرولترها و کمونیستها" بندی از این برنامه و مربوط است به رابطه کمونیستها و احزاب کارگری.

پرولترها و کمونیستها       

مانیفست میگوید، کمونیستها حزب خاصی نیستند که در برابر احزاب کارگری دیگر قرار گرفته باشند. این درست. اوضاع دوره مانیفست با این دوره فرق میکرد. در آن دوره احزاب کارگری و کمونیستی برای مثال در فرانسه و آلمان موجود بودند که رهبران فکری و سیاسی خودشان را داشتند. مارکس در قید حیات بود و رهبر فکری و سیاسی آنان نبود. به این دلیل مانیفست می بایستی رابطه گرایش خود را با این احزاب موجود نیز بیان میکرد. مارکس بعد از مرگش و اساسا از انترناسیونال دوم موقعیت فعلی را پیدا کرد. اکنون برای ما راحت است که بگوئیم مارکسیسم پرچم و اندیشه ماست. به این دلیل در مانیفست، مارکس و انگلس رابطه کمونیستها را که خودشان نیز جزو آنان بودند با سایر احزاب کارگری و کمونیستی موجود، روشن میکنند.

مانیفست میگوید: 

"فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى، کمونيستها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع مليشان، در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاع مينمايند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند، آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.

بدين مناسبت کمونيستها عملا، با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيش‌اند؛ و اما از لحاظ تئورى، مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج کلى جنبش پرولتارى پى برده‌اند. " مانیفست کمونیست، کمونیستها و پرولتاریا.

حرف مانیفست در این مورد این است که کمونیستها آن بخشی از طبقه کارگر اند که در تمام دقایق مبارزه طبقه کارگر حضور دارند، در عین حال افق سراسری و فراگیر طبقه کارگر را نیز گم نمیکنند. مارکس و انگلس در مانیفست دارند خصلت جنبش کمونیستی کارگری را که خود پرچمدار آنند از دیگر احزاب کارگری و کمونیستی موجود و از بقیه توده پرولتاریا نیز منفک میکنند. برای ما بعد از مارکس ساده است که بگوئیم کمونیسم کارگری آن جنبش کمونیستی کارگری است که آگاهانه مارکسیست است و این آن را از دیگر گرایشات درون طبقه کارگر و دیگر توده کارگران نیز منفک میکند نه جدا.

رهبران و فعالین کمونیست کارگری درون طبقه کارگر به همین دلیل کمونیسم کارگری خود را که آگاهانه خود را مارکسیست میداند باید از دیگر گرایشات موجود درون طبقه کارگر منفک کنند، نه جدا. بدون این، کارگران همراه آنان نمی توانند حتی خود را از خانه کارگر و شورای اسلامی کار نیز جدا کنند. این درس مانیفست برای رهبران و فعالین کمونیست کارگری درون طبقه کارگر است.

اینجوری نیست که گویا کمتر کسی متوجه رابطه کمونیستها و دیگر احزاب کارگری در مانیفست شده است! اوضاع و احوال دوره مانیفست نسبت به امروز بسیار عوض شده است.  حتی تا دوره لنین هم میشد از احزاب کارگری حرف زد. با تحولات شوروی و ناسیونالیزه شدن کمونیسم در سطح جهان و پیدایش کمونیسم روسی و چینی و جهان سومی و کمونیسم ملی کشورهای تحت سطله و احزاب لیبر و سوسیال دمکرات بعنوان احزاب کارگری، کمونیستها(کمونیسم مارکسی) می بایست اول خودشان را بعنوان کمونیستهای مانیفست از همه این مدعیان کمونیسم و سوسیالیسم از اساس جدا کنند. سپس رابطه گرایش خود را با دیگر گرایشات مدعی احزاب کارگری و همچنین گرایشات درون توده کارگر نیز روشن کنند. این میشود درک زنده از مانیفست. کاری که منصور حکمت در سمینارهای کمونیسم کارگری خود کرده است. اگر کسی مدعی وجود احزاب کارگری است باید بگوید کدام حزب یا احزاب کارگری موجود که گرایش کمونیسم کارگری باید رابطه خود را با آنان روشن کند؟

تشکیل انترناسیونال اول هم در آن دوره جز با شرکت کارگران و رهبران کارگری در جنبش کارگری ایجاد نمیشد. حتی الان هم نمیشود. انترناسیونال اول که ائتلاف احزاب کمونیستی و کارگری نبود. خود رهبران کارگری پیشقدم تشکیل آن شده بودند. باکونین هم بود، دیگران هم بودند، مارکس و انگلس هم بودند. در آن دوره کمونیسم ابزار اعتراض کارگر صنعتی بود. در این دوره ابزار همه چیز شد غیر از ابزار رهایی کارگر. کارگر در آن دوره نماینده اعتراض رادیکال به سرمایه داری بود. نمیشد رهبر و فعال کارگر درون طبقه کارگر را به صرف اینکه آنارشیست است به انترناسیونال کارگری راه نداد، الان هم نمیشود.  

سندیکا و سندیکالیسم در ایران و در کشورهای دیگر

در مورد سندیکا و سندیکالیسم گرایش کمونیسم کارگری باید رابطه خود را بعنوان یک جنبش با جنبش دیگری در درون طبقه کارگر تنظیم کند. سندیکالیسم از هر کجا آمده باشد اکنون گرایشی اجتماعی درون طبقه کارگر است.  نباید رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر را گیج کرد باید رابطه کمونیستها با آن را روشن کرد.  

رفیق کورش در این مورد چنین میگوید: "در ایران سندیکالیسم نیست، چون سندیکا نیست." همانجا.

منظور کورش شاید این باشد که بعنوان مثال سندیکای کارگران شرکت واحد و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه سندیکا نیستند، احزاب کارگری هستند؟ احتمالا به این دلیل است که میگوید سندیکالیسم در ایران پوچ است! با این استدلال احزاب سوسیال دمکرات و لیبر بایستی ائتلافی از احزاب کارگری(اتحادیه های) داخل آن باشند؟ در حالیکه موضع ما نسبت به احزاب سوسیال دمکرات و یا لیبر با اتحادیه های کارگری موجود و یا طرفدار آنان کاملا متفاوت است. مگر اینکه کسی مدعی باشد، که ظاهرا هست،  که آن اتحادیه ها بورژوائی و این سندیکاها در ایران کارگری و لذا احزابی کارگری اند؟ خود سندیکای شرکت واحد و نیشکر چیزی غیر از این به شما خواهند گفت. درهرحال، استدلال چندانی نمیخواهد که نشان داد که سندیکا و این سندیکا ها حزب یا احزاب کارگری نیستند، اما تشکل خود کارگران هستند. برای اینکه این تغییری نه در رابطه و موضع ما نسبت به آنها و کارگرانی که سرپناهی برای دفاع از خود بوجود میاورند میدهد و نه بند دوم مانیفست کمونیست نادیده گرفته شده است. این موضع ما هم دقیقا منطبق بر آن بند است. کمونیستهای کارگری احزابی در برابر این کارگران و تشکل آنها نیستند و همچنین خود را از دیگر توده پرولتاریا نیز جدا نمیکنند اما از همه اینها منفک میکنند. خیلی ساده به این دلیل که کمونیستهای کارگری آن بخشی از طبقه کارگر اند که آگاهانه مارکسیستند و در تمام دقایق مبارزه طبقه کارگر حضور دارند، در عین حال افق سراسری و فراگیر طبقه کارگر را نیز گم نمیکنند. 

اما در مورد سندیکالیسم، سندیکالیسم در ایران بقول منصور حکمت از بخت و اقبال چندانی برخوردار نیست. نه به این علت که سندیکا نیست، بلکه به این علت که بورژوازی ایران اجازه رشد گرایش رفرمیسم بورژوائی را درون خود نمیدهد، لذا اجازه تشکیل سندیکا و اتحادیه کارگری مستقل از دولت را هم نمیدهد. سندیکالیسم در ایران هم به درجه ای از ثبات سیاسی و اقتصادی بورژوازی ایران، به "تقدس" بازار، به وجود قانون بورژوائی جا افتاده و تضمین امنیت سرمایه و مالکیت خصوصی و غیره مربوط است. جائی که هر آخوندی هنوز هم میتواند فتوا دهد که سرمایه فلان کس را مصادره کنند این رفرمیسم امکان پاگرفتن ندارد. سندیکا هم تشکیل شود بعلت فشار و تضییقات جمهوری اسلامی عملا در حاشیه قرار میگیرد.

در عین حال ما از هر دو خشتی که کارگران تحت نام سندیکا یا اتحادیه یا هر نام دیگری در جهت ایجاد سرپناهی برای دفاع از حقوق خودشان در مقابل کارفرما و دولت می چینند، حمایت میکنیم. درون سندیکا هم برای تقویت گرایش کمونیستی کارگری خود فعالیت میکنیم. برای متکی کردن آنان به مجمع عمومی کارگران تلاش میکنیم، چرا که بدون مجمع عمومی کارگران، سندیکا عملا روی کاغذ می ماند. کمیته های حزبی ما باید در محاصره شورا و مجمع عمومی و سندیکا و اتحادیه و صفی از کارگران و کمونیستها قرار گرفته باشند، آنچیزی که لنین در مورد کمیته های حزبی بلشویکها میگفت و منصور حکمت هم در سیاست سازماندهی ما میگوید. ما نیازی به تحریک عرق کارگرگرایی علیه چپ بورژوا نداریم. خود این چپ را در قامت جنبش بورژوائی خود در میان طبقه کارگر افشاء میکنیم. 

سندیکالیسم هم در ایران مثل سندیکالیسم در کشورهای غربی نیست. در مورد ایران بقول منصور حکمت باید به آن با احتیاط برخورد کرد. نمیتوان آن را مثل کشورهای غربی گرفت و به آن تاخت. این ما را از کارگری که سرپناهی برای دفاع از خود در مقابل دولت و کارفرما ایجاد کرده است، دور میکند.  

در مورد سندیکالیسم در غرب نیز رفیق کورش چنین میگویند:

"سندیکالیسم یک سلسله اعتقادات نیست، جنبش بورژوائی است که اشرافیت کارگری در کشور های متروپل سرمایه داری را با خود دارد. سندیکالیسم در کشور های متروپل محمل اتحاد طبقه کارگر نیست. محمل تسلیم و تفرقه آن است" همانجا

این هم رابطه کمونیسم کارگری با جنبش سندیکالیستی در غرب نیست. این نظر رفیق کورش است در این مورد توجه خواننده  را به نقل قولی از منصور حکمت جلب میکنیم: 

"خیلیها میتوانند بگویند: "اتحادیه‌های فاسد کارگری و رهبران خائن اتحادیه‌ها"! راحت میتواند این را بگوید. بدون اینکه توجه داشته باشد که اتحادیه کارگری بالأخره، فاسد یا غیر فاسد، سد دفاعی این آدمهای معیّن این دوره و زمانه جلوی آن کارفرما است.".

"جنبش ما در عین اینکه ممکن است بگوید که جنبش اتحادیه‌ای یک جنبش بورژوایی است که برای طبقه کارگر علم کرده‌اند، ولی میفهمد که یک جنبش بورژوایی است که کارگران برای دفاع از خودشان علم کرده‌اند، بالأخره جنبشی است که برای دفاع از خواست خودشان علم کرده‌اند." سمینار دوم کمونیسم کارگری مه 2000

و این برخورد حکمت  سیاست ماست، و باید سیاست ما باشد.

رفیق کورش بحث خود را در مورد چپ غیرکارگری به سندیکا و سندیکالیست، چنین ادامه میدهند: " از نظر چپ، فعال کارگری یا کمونیست (تازه به اعتبار این چپ کمونیست) است یا سندیکالیست متعلق به صف بورژوازی یا جنبش های بورژوائی. دوری سیاسی، عاطفی و جنبشی چپ از طبقه کارگر و فعالین کارگری مبنای این اغتشاش فکری است که به آن خواهیم پرداخت." همانجا

دوباره همان تعبیرهای دلبخواهی و گنگ جای توضیحات زمینی در مورد اتحادیه و سندیکا را میگیرد که خودش از هر اغتشاسی اغتشاشی تر است. از این به بعد جدلی موهوم با یک موجود خیالی شروع میشود که هیچ مبنای واقعی ندارد. توجه کنید:

"درست به همین دلیل است که در سیستم چپ موجود بخش بزرگی از رهبران و فعالین کارگری در صف دشمن، در صف سندیکالیسم و در صف مخالف قرار میگیرند. در حالیکه برای کارگری که یک روز است وارد میدان کار شده است، این رهبران و فعالین،‌با همه ناروشنی ها و عدم تعین ها در شناختن اهداف مبارزه طبقه کارگر، نه تنها خودی که بلکه پیش از صف بخش اعظم رهبران احزاب چپ، رهبر طبقه کارگر هستند."

آیا کسی میتواند یک سازمان چپ غیرکارگری را در ایران نشان دهد که فعال سندیکالیست را متعلق به صف دشمن بداند؟ این با نگرش چپ بورژوا به کارگر نیز جور در نمیاید. بلاخره چپ بورژوا هم به کارگر کار دارد و کارگر را تنها در سندیکا یا اتحادیه و یا دیگر تشکهای "صنفی" اش پیدا خواهد کرد. تنها "کمیته هماهنگی برای پیگیری.." را داریم که خودش غرق در رفرمیسم و لیبرالیسم و ناسیونالیسم است، از موضعی در ظاهر چپ به جنگ سندیکالیسم و رفرمیسم خیالی خود رفته است و رهبران سندیکاها را رفرمیست می نامد. گاه و بیگاه هم یکی دو تک آدم دیگر که سندیکالیسم در ایران را مشابه سندیکالیسم در کشورهای اروپائی و غرب گرفته اند، و آن را بعنوان گرایشی بورژوائی نقد میکنند که کسی آنان را جدی نمیگیرد. بقیه چپ بورژوا همه از دم طرفدار سندیکا و اتحادیه شده اند. از خودشان بعنوان کمونیست نام نمی برند تا چه رسد به کارگر کمونیست. چپ لیبرال بورژوا شده هم که به شیوه توده ایها فعالین کارگری در سندیکا را آمریکائی معرفی میکرد، و جز رسوایی نصیب خود نکرد. اکنون آنچنان سنگ سندیکا را به سینه میزند، گوئی در این مور حرفی نزده است.

به جای توضیحی روشنگرانه در مورد مانیفست و فصل دوم آن برای کارگر کمونیست درون طبقه کارگر و نحوه برخورد درست به سندیکا و سندیکالیسم در ایران و در کشورهای غربی ما  با دادن تصویری دلبخواهی از مانیفست و جدل موهوم این سیستم فکری با چپ بورژوا بر سر سندیکا و سندیکالیسم روبرو هستیم.

موخره

با همه تلاشی که مباحث این سمینار برای تفکیک خود از "چپ موجود" کرده است، نقد از محدوده خود این چپ فراتر نرفته است. حریفی که سی و دو سال قبل در پایه ای ترین و ریشه ای ترین سطح خطوط فکری و سیاسی آن مورد نقد سوسیالیسم کارگری منصور حکمت قرار گرفت و در یک تحول تاریخی مضمحل شد ، این بار با "نقدی" به کمک نمودها و ظواهری از بستر خود این چپ قرار است از "میدان" بدر برده شود. جدالی که یادآور جدلهای درون خانوادگی این چپ در آن سالهاست که هر کدام از نمودی از آن بستر فکری علیه دیگری استفاده میکرد. تقلیل تحزب کمونیستی به جدلی از موضع کارگرگرایی با چپ بورژوا، آنجائی است که سرانجام این نگرش بعد از کش و قوسهایی تحت نام "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" روی آن لنگر انداخته است. ظاهرا در این مسیر پیش میرود.

آلترناتیو پیشنهادی من در مقابل این مباحث، چیزی جز مباحث کمونیسم کارگری منصور حکمت، رابطه حزب و طبقه، سبک کار کمونیستی، بحثهای حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی و سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر نیست. واضح است باید حرفهای جدیدی زد. واضح است باید در هر دوره استنتاجات معینی از این مباحث کرد. بحث بر سر تجدید چاپ و یا ترویج این مباحث نیست، مهم متدولوژی مارکسیستی ناطر بر این مباحث است که افق سراسری و فراگیر طبقه کارگر در لابلای سطور آن و تاکتیک ها و سیاستهایی که بر این مبنا اتخاذ شد موج میزند. باید با این متدولوژی سراغ حزب، سراغ جامعه و طبقات و بطور اخص سراغ طبقه کارگر و موقعیت ابژکیتو کارگر در کمونیسم رفت. حزب حکمتیست بعنوان یک حزب کمونیستی کارگری در عین حال باید در تمام لحظات مبارزه طبقه کارگر حضور داشته باشد. رهبری این حزب این را باید به مهمترین وظیفه خود تبدیل کرده و به نیازهای آن در جامعه و در جدل با دولت و احزاب بورژوا و خرده بورژوا، جواب دهد. بحث در مورد کمونیسم ما و علت بی تاثیری و یا بی قدرتی آن در جامعه و پس روی کمونیسم کارگری را در مقابل بورژوازی و احزاب مربوطه باید به نوشته دیگری موکول کرد.

28 مارس

*****

این دو نقل قول زیر از منصور حکمت است. همانطور که پیشتر گفتیم تصویر نسبتا جامعی از شکل گیری کمونیسم در ایران و نفوذ چپ سنتی در میان طبقه کارگر در ایران میدهد.

1 کمونيسم کارگرى بعنوان يک کمپين مشخص در چهارچوب جامعه ايران

نکته آخرى که اينجا بايد راجع به آن صحبت کنم، کمونيسم کارگرى بعنوان يک کمپين مشخص در چهارچوب جامعه ايران، در چهارچوب چپ ايران و در چهارچوب حزب کمونيست ايران است. منتهى براى اينکه اينرا بگويم، بايد کلا چند کلمه اى راجع به چپ ايران اظهار نظر بکنم.
135
من تاريخ کمونيسم ايران را اينطور ميبينم: آن اقدامات اوليه مقارن با انقلاب اکتبر را راستش هر قدر آدم بيشتر مطالعه ميکند، مى بيند سرش بيشتر در باکو است تا جاى ديگرى. پلى کپى قطعنامه هاى بين الملل را دست عده اى مثل ما دادند و اينها خواندند و رفتند آنطرف مرزها کار کنند. فعاليتهاى آن دوره حزب کمونيست ايران، ادامه کمينترن و ادامه بلشويسم است در رابطه با يک کشور مجاور و کارگران آنجا. نشان عروج و ظهور جدى سوسياليسم در ايران نيست. اين کمونيسم اول قرن در ايران هم البته پايه مادى خودش را داشت. يعنى بالاخره وجود کارگر در آن جامعه، مطرح بودن انقلاب در اين جامعه، کولونياليسم، ضد امپرياليسم، دمکراسى و غيره، همه اينها پايه مادى براى ابراز وجود چپ در جامعه را ميساخت. انقلاب مشروطيت يک انقلاب واقعى بود و جناح چپ آن هم ميتوانست سوسياليست باشد. بنابراين اگر اين را کنار بگذاريم، ميرسيم به دکتر ارانى و ٥٣ نفر و حزب توده. از اينجا به بعد ميتوانيم راجع به سوسياليسم "داخلى" ايران حرف بزنيم. سوسياليسمى که در ايران بدليل فعل انفعالات و روندهاى جامع تر اجتماعى و اقتصادى شکل ميگيرد. اينجا ديگر من راجع به يک چپ پابرجائى حرف ميزنم که ظهور ميکند و از آن ببعد جناحى از اپوزيسيون ايران را تشکيل ميدهد.
136
سالها پيش کسى مثل دکتر ارانى براى من يک اسم بود. که ميگفتند در زندان مقاومت کرده و پدر مارکسيسم ايران است و هرکس چيزى درباره اش ميگفت. اما وقتى برويد و از نزديک نگاه کنيد مى بينيد يک انسان شريف اصلاح طلب "ايراندوستى" است که ايده هاى مارکسيستى را گرفته اما حرفش مثل خيلى کسان ديگر اينست که "نبايد در جامعه اينقدر ظلم و جور باشد"، مارکسيسم براى او چيزى نيست جز اينکه "جامعه نبايد به فقير و غنى تقسيم بشود" و "بيائيد مملکت را درست کنيم و ما از قافله تمدن عقب هستيم و يک کارى بکنيم"، هرچه دقيقتر نگاه ميکنيد بيشتر اين تصوير را ميگيريد. انور خامه اى راجع به دکتر ارانى نوشته که ايشان ناسيوناليست خيلى قوى اى بود که البته بعدها کمتر اينقدر ناسيوناليست بود. خودش در زندان گفته بود من خيلى ناسيوناليست بودم. اينجا از مارکس برايتان خواندم که در آلمان و در فرانسه، کمونيستها آن کارگران صنعتى و پرولترهائى بودند که حوصله آن سوسياليسم را نداشتند و در کانونهايشان سوسياليسم متفاوتى شکل ميگيرد و حتى توسط خودشان تببين ميشود. و مارکس هم دارد در آن ظرف مينويسد. کمونيسمى که مانيفست به آن ارجاع ميکند سوسياليسمى است در ميان کارگران در تقابل و تمايز از سوسياليسم غير کارگرى شکل ميگيرد. اما کمونيسم ايران در دور جديد (در دورى که با دکتر ارانى و ٥٣ نفر و غيره شروع ميشود) از آن قطب سربلند نميکند. از آن زاويه اجتماعى شروع به جوشيدن و بيرون زدن نميکند، بلکه از بين روشنفکران و طبقات حاکم شروع ميکند. تحصيل کرده ها هستند، کسانى هستند که فرنگ رفته اند، ديده اند، آن تئوريها را خوانده اند و انقلاب روسيه بغل دستشان بوقوع پيوسته و اعلام کرده که "هيچ نوع ستم ملى را قبول ندارم، همه بدهکاريهايتان را بخشيدم، به خاکتان هيچ طمعى ندارم، ايرانيت تان را برسميت مى شناسم، فقر چيز بدى است" و ميبينند مردم هم رفته اند و براى خودشان برنامه اقتصادى ميريزند و يک لنينى هم آنجا هست که هر چه به او گوش ميدهى ميبينى آدم خوبيست. اين قشر روشنفکر و تحصيلکرده ايرانى، کانون اوليه پيدايش عقايد سوسياليستى در اين روندى است که اين چپ فعلى ادامه آنست. چپ فعلى ادامه آن حزب کمونيست اوليه نيست، هيچ ربطى به آن ندارد. از نظر پيوستگى تاريخى ادامه اين روندى است که از اينجا شروع ميشود. برويد خاطرات ايرج اسکندرى را بخوانيد، يک نمونه چنين چپى است. قبل از حزب توده عموى همين اسکندرى، يعنى سليمان ميرزا، سوسياليست است. ببينيد عمويش چه جورى فکر ميکرده. وقتى ايرج اسکندرى، دکتر ارانى، انور خامه اى و کامبخش (حالا کامبخش يک مقدار اظهاراتش فرق ميکند و سرش به رابطه جهانيش بند بوده و در يک قطب سياسى کار ميکرده)، اينها را کنار هم ميگذاريد، تصويرى که ميگيريد جز اين نيست: اين قشر روشنفکران و دانش آموختگان تحصيلکردگان کشور تحت سلطه اى است که واقعا آرمانهاى قديمى مشروطيت را حمل ميکنند. از مدرنيزه شدن ايران، سروسامان پيدا کردن ادارى آن، کم شدن شکاف فقير و غنى و حتى از بين رفتن استبداد عزيمت ميکند (که هنوز البته به خودش جرات نميدهد سلطنت را زير سوال ببرد. يعنى جمهوريخواهى هم تازه يک پديده اى است که بعدا يک جاهائى علنا وارد ميشود).
137
بهرحال اين مصلحين اجتماعى طبقات حاکم اند که اولين بحثهاى سوسياليستى را از آنها مى شنويم. دهه بعد از آن، بعد از پايان جنگ دوم جهانى و تا قبل از کودتاى ٢٨ مرداد، مشخصا سنت جناح چپ اپوزيسيون تحت تاثير حزب توده است. ولى در مجموع اپوزيسيون مخالف "دستگاه" را جبهه ملى و حزب توده ميسازند که اينها هم بر مبناى آرمانهاى قديمى بورژوازى نوخاسته ايران دارند حرف ميزنند: اصلاحات اجتماعى، استقلال سياسى، و دمکراسى. که حزب توده دمکراسى اش کمتر است، اصلاحات اجتماعى اش بيشتر است، جبهه ملى اصلاحات اجتماعى اش کمتر است و دمکراسى اش بيشتر است ولى ناسيوناليسم هم جزو آن هست. حزب توده ملقمه اى است از ناسيونال - رفرميسم ايرانى باضافه تعلق به آن اردوگاهى که آرام آرام در جهان شکل گرفته، يک اردوگاه بين المللى. اردوگاه شوروى. تا يک مقطع اينها واقعا بر همديگر منطبق اند. يعنى همه روشنفکران ايرانى، روسيه شوروى را نماينده دفاع از ناسيوناليسم و اصلاح طلبى در کشورهاى جهان سوم و تحت سلطه ميدانند. منافع شوروى با منافع ملت اين روشنفکران در تناقض قرار نگرفته. اما در يک دوره ديگرى چنين ميشود و از همان دوره هم انشعابات در حزب توده شروع ميشود و طرد حزب توده بعنوان جريانى که "نوکر روسيه" است و غيره شروع ميشود. جبهه ملى صاحب اصلى اين انتقاد ملى به حزب توده است، ولى در خود حزب توده هم آدمهايش نظير خليل ملکى وجود دارند و به ترتيب جدا ميشوند.
138
شکست تجربه حزب توده و جبهه ملى (که گفتم اينها احزاب ايران دوره قبل از اصلاحات ارضى اند، احزاب بورژوازى اند که دارند عليه سيستم قديمى قد علم ميکنند)، سرآغاز رشد چپ جديدى ميشود. که اين دقيقا ديگر مقارن است با درجه اى از رشد سرمايه دارى در ايران. در دوره بعد از ٢٨ مرداد و بخصوص پس از اصلاحات ارضى سال ١٣٤١، حزب توده دقيقا از موضع سرسپردگى اش، عدم دخالتش در دفاع از دمکراسى و از "حکومت ملى دکتر مصدق" مورد انتقاد قرار ميگيرد و جبهه ملى هم از موضع پاسيفيسم و دست روى دست گذاشتن و عدم اعتقادش به مبارزه قهرآميز.
139
بخاطر آنچه که "ليبراليسم" آن خوانده ميشود. چپى که از اينجا ديگر زير فشار طبقه کارگر قرار دارد. اصلاحات ارضى اين چپ را بيرون ميآورد. اينجا ديگر پرچم ناسيوناليسم و رفرميسم، دست آن قشر اجتماعى که سابق بود قرار نميگيرد و به خرده بورژوازى ايران منتقل ميشود و دمکراسى اى که اين چپ ميخواهد از ليبراليسم تفکيک ميشود، اين ديگر يک ديگر "دمکراسى نوين" است از نوعى است که ناشى از
140
رشد نيروهاى مولده و توسعه کشور تحت سلطه است. در اين دمکراسى ديگر مقوله حقوق فردى محور نيست. بلکه با مفهوم حکومت خلقى جوش ميخورد. در تبيين ليبرالى از دموکراسى، حقوق فردى. يعنى فرديت فرد و حق راى اش، حقوق فردى و مدنى افراد، جاى مهمى دارد. ولى در دمکراسى نوين، در دموکراسى خلق، معنى دموکراسى حاکميت اقشار خلقى است. و در نتيجه در حکومت مورد نظر پيکار و چريک فدائى در اوان انقلاب، اينکه معنى عملى اين دموکراسى براى فرد چيست و حقوق احزاب در اين نظام چيست و آزادى مطبوعات چيست و غيره امرى فرعى است.. مساله بر سر تحقق حاکميت اقشار خلقى است. و اين از نظر اين جريان شاخص دمکراتيسم است. و اگر نگاه کنيم مى بينيم اين جريان، اين چپ جديد، به حساسيت نسبت به "حقوق فردى" ميگويد ليبراليسم. مدعى است دمکراسى را يک پله فراتر برده است. ميگويد در اين دموکراسى خلقى واقعا حکومت اکثريت را برقرار ميشود.
141
اين جريان راديکال تر که ناشى از فشار طبقه کارگر و موقعيت خرده بورژوازى و ناشى از موقعيت تحت سلطگى ايران است، بنظر من خميره چپ راديکال ايران بعد از اصلاحات ارضى را ساخت. واقعيت اين است که انقلاب ٥٧، پرونده اين چپ را مى بندد. اين چپ را بالاخره به کمال ميرساند و به نقطه جوش ميآورد و بالاخره هم تبخيرش ميکند. اين پروسه است که بنظر من بايد راجع به آن بايد حرف بزنيم تا بتوانيم از اينجا به بعد راجع به حزب کمونيست و فرداى حزب کمونيست حرف بزنيم.
142
بهرحال من معتقدم چپ راديکالى که وارد انقلاب ٥٧ شد، همان آرمانهاى رفرميسم، ناسيوناليسم، و ديگر حالا دمکراسى ولى به يک معنى متفاوت، دمکراسى به معنى خلق گرائى و حکومت خلق، را حمل ميکرد و دقيقا با جبهه ملى مرزبندى داشت بخاطر تاکيد آن يکى بر ليبراليسم و روايت غربى آن از دمکراسى. اين چپ وارد انقلاب شد. ولى فقط اين جريان نبود که تاريخ چپ دوره ما را ساخت. رشد سريع طبقه کارگر پس از اصلاحات ارضى، آن واقعيتى را که در اول صحبتم به آن اشاره کردم را به صحنه ميآورد. بطور اجتماعى و وسيع به صحنه مياورد. طبقه کارگرى که در مقابل و رودرروى سرمايه قرار گرفته است.
143
سمپاتى طبقه کارگر به اين چپ خلقى يک امر قابل انتظار بود. قبلا گفتم که مارکس ميگويد که چگونه در کشورهاى مختلف بايد با راديکالها و دموکراتها و غيره کار کرد و گفتم اين شاخصى از کارگرى بودن مارکس و تئورى اش است بخاطر اينکه در عين مبارزه انقلابى و مبارزه براى انقلاب، در هرحال براى مبارزه براى اصلاحات ارزش قائل است. براى مبارزه براى بهبود اوضاع ارزش قائل است. بنظر من رابطه طبقه کارگر ايران با اين چپ از همين خصلت طبقه کارگر مايه ميگرفت. اين چپ هيچ وقت نيامد تبيينى از يک سوسياليسم کارگرى بدست بدهد و بگويد من اينرا ميخواهم، انقلاب کارگرى را ميخواهم. (اين ديگر خاطرات زنده خود ماست که داريم راجع به آن حرف ميزنيم). اين چپ از اصلاح جامعه ايران در جهت "رفع وابستگى"، حکومت خلق و اين چيزها حرف زد. و کارگران گفتند، بسيار خوب، باشد. مارکس ميگفت کارگران در فقدان حزب کارگرى با دمکراتهاى خرده بورژوا کار ميکردند. اين اتفاقى است که در ايران نيز افتاد. اما کنار اين همسويى، بنظر من طبقه کارگر تجارب مستقل خودش را از سر گذراند. وقتى ميگويم مستقل، بايد توضيح بدهم.، در جامعه جدايى مطلق گرايشهاى اجتماعى از همديگر ممکن نيست. يعنى بالاخره در هرجنبشى گرايشات و محافل و افراد گوناگون جذب ميشوند. در شوراى شرق، بالاخره هم پوپوليست وجود دارد هم کارگرى که واقعا سرش براى انقلاب کمونيستى درد ميکند و به کمک اين شورا ميخواهد آنرا تسهيل کند. اما بهرحال تجربه هائى هست که در آن حضور مستقل کارگر سوسياليست و کمونيست را با کمى دقت ميتوان ديد. اعتصابى صورت ميگيرد و اصلا اين سنت خلقى نقشى در آن ندارد. اعتصاب صنعت نفت بنظر من نمونه اين امر حتى قبل از سقوط شاه است. نفوذ اين چپ خلقى، که تازه خود هنوز ابراز وجود وسيع اجتماعى نکرده است در جنبش صنعت نفت ناچيز است. اما اين جنبش رهبرى اى دارد که از همانجا آفريقاى جنوبى و اسرائيل را تحريم کرد. از کجا اين بحث را آورده بود؟ بنظر من اين يک گرايش سوسياليستى کارگرى است با رهبرى اى که جهان نگرى معينى در مورد طبقه کارگر و مبارزه طبقاتى دارد. و اين گرايش اجتماعى کارگرى هيچوقت بطور قطعى و مطلق به اين چپى که وارد صحنه انقلاب ميشد، نپيوست. هيچوقت به آن نپيوست، بلکه با آن کار کرد. اصلا به اعتقاد من آن چپ نميتوانست اين گرايش کارگرى را بخودش ملحق کند. سبک کار يکى از گره گاههاى اين جدايى غير قابل عبور است. اما ايـده ها چطور؟ شکاف در آرمانها و ايده ها به مراتب بارزتر است. آيا ما همه در جلساتى نبوده ايم که چپ مسلط آن روز هشدار ميداد "شما اينجا شلوغ نکنيد، اين چاپخانه يک حاج آقاى ملى است!، اين يک بورژواى ملى است، اينجا شلوغ نکنيد! اينجا اين شعار درست نيست!" هيچ احدى نميتواند با همچون موضعى کارگر را در يک دوره انقلابی بخودش ملحق کند. .
144
بهرحال آن چپ، که وارد انقلاب شد، خودش دستخوش انقلاب شد و آن کارگرى که بدون پرچم وارد انقلاب شد، با اين چپ برخورد کرد و با خودش برخورد کرد. بنظر من انقلاب يک اتفاق عظيم در تاريخ ايران است. يک مبدا است. بعضى ها، براى مثال از کسانى که قبلا چريک فدايى و يا از مجاهدين (م. ل) بودند، ميگويند چرا سابقه ما را به انقلاب ميرسانيد؟ اين بخاطر اين است که انقلاب خيلى مهمتر از آن هشت سال قبلى است که رفيق ما مشى چريکى ميکرد. انقلاب يک واقعيت اجتماعى عظيمى است که همان رفيق چريکى که همسايه اش هم از کارش خبر نداشت را به رهبر اجتماعى تبديل کرد. وقتى در ابعاد اجتماعى داريم حرف ميزنيم چريک فدائى هم اهميتش بخاطر آن سيصدهزار نفر ميدان شهياد است تا سه سال و نيم قبلش که مشغول مبارزه مسلحانه بود. بنابراين چريک فدائى هم بايد تاريخ واقعى اجتماعى خودش را بالاخره به انقلاب برساند. بنظر من اين انقلاب يک نقطه عطف اساسى است، نقطه عطفى است که در آن، در ظرف چندين ماه اين سوسياليسم غيرکارگرى خرده بورژوائى، چنان در همه اجزاء و عواملش بالغ ميشود که به مرحله پيرى و فرسودگى ميرسد و از بين ميرود و در مقابلش چيز ديگرى قد علم ميکند.
145
بنظر من فشار طبقه کارگر در اين روند، توسط جريان مارکسيسم انقلابى نمايندگى شد. و تا آنجائى که به اعتقادات چپ نسبت به آن انقلاب برميگشت، بنظرم پرچم طبقه کارگر توسط مارکسيسم انقلابى نمايندگى شد. به همين دليل آن چپ به بن بست رسيد، بخاطر اينکه نيروى اجتماعى کمونيسم براى آن چپ و ديدگاهها و مواضعش جائى باقى نميگذاشت، حال آنکه مارکسيسم انقلابى را به ميدان ميطلبيد. بنظر من جريان ما پشتش را به يک واقعيت عينى اجتماعى داد. حالا خودش از کجا به اين نظرات رسيده بود اين بحث ديگرى است. ولى بالاخره ما جناح چپ اين چپ بوديم و نقد سياسى و نظرى را مطرح کرديم، نقدى که واقعيات بيرون در صحنه انقلاب داشت روز بروز بر آنها صحه ميگذاشت و مبارزينى که در اين روند به چپ متمايل ميشدند فورا پرچم پيدا ميکردند.

2- اشاره‌ای به تاریخ پیدایش این بحث میکنم.

این بحث در حزب کمونیست شوروی شروع نشد، در حزب کمونیست چین شروع نشد، در حزب کمونیست ایتالیا و اسپانیا هم شروع نشد، در حزب کمونیست ایران شروع شد. این یک واقعیت است، کسی با اين کاری نمیتواند بکند. این بحثها آنجا شروع شد، آنجا نوشته شد، آنجا مکتوب شد و اسنادش متأسفانه به آن زبان است و محصول یک پروسه تاریخی در ایران بود. این را بعداً در بخش محتوایی بحثم توضیح میدهم، رابطه اندیشه با جنبش سیاسی بخصوص.

ولی بطور واقعی علت اینکه این بحث در ایران توانست ببرد و پیروز شود و این همه آدم را در منطقه، در ایران و عراق بطور مشخص، دور خودش متحد نگهدارد این است که پشتش به یک انقلاب وسیعی بود که در آن کارگرها به میدان آمدند. در انگلستان همین دیروز کمپانى BMW شرکت Rover را فروخته و پنجاه هزار نفر را بیکار میکند و کارگران اینها اصلاً تکان نمیتوانند بخورند. جز شعار نوشتن به در و دیوار خانه‌های خودشان کاری نمیتوانند بکنند.

در انقلاب ایران کارگر به میدان آمد معلوم شد "خدا خودش کارگر است" و معلوم شد "مسلمانان طرفدار کارگرند"، معلوم شد "کارگران رهبر سر سخت انقلابند". آن پتانسیل و آن ظرفیتی که طبقه کارگر دارد، بیست سال پیش در یک کشور نسبتاً بزرگ با ٣٠- ٤٠ میلیون جمعیت آن موقع، از نظر جغرافیایی بزرگ از نظر سوق‌الجیشی مهم، طبقه کارگر خودش را تکان داد. و در ظرف یکی دو سال بحثهایی که ممکن است در جنبشهای اجتماعی سیاسی دیگر کشورهای دیگر ٢٠ - ٣٠ سال تعیین تکلیف شود و بحث شود و آخرش هم معلوم نشود حق با کی است، در ظرف یکی دو سال در ایران معلوم شد که کمونیسم خلقی به درد نمیخورد، مارکس درست گفته و حزب کمونیست ایران تشکیل شد که خیلی از این بحثها در آن حزب بحثهای هژمونیک بود. یعنی عین این بحثها را میشد در حزب کمونیست ایران سابق زد و زدیم، و میگفت همین الآن میخواهم پیاده کنم و ما رهبرهایش بودیم. این بحثها در ظرف سه سال چپ ایران را با خودش برد، چرا؟ برای اینکه این انقلاب آنقدر بطور مشهودی دروغین بودن کمونیسم جنبشهای دیگر را عیان کرده بود که کسی نمیتواند از آن دفاع کند. جنبش کمونیسم بورژوایی رفت پشت حکومت مرتجعی که سر کار بود، دیگر میخواستند چکارش کنند؟

الآن در انگلستان شما بروید پشت تونی بلر هنوز معلوم نیست چکار کرده‌اید، ولی در ایران بروید پشت خمینی خیلی معلوم است چکار میکنید. و هیچ کمونیستی که برای خودش احترام قائل بود نمیتوانست در کمپ کمونیست روسی بماند، در کمپ کمونیست چینی و سه جهانی‌ها بماند، نمیتوانست در کمپ فدایی بماند که با تئوری دوران داشت از یک جناح حاکمیت دفاع میکرد. در نتیجه پروسه سیاسی و اتفاقهای سیاسی که در ایران افتاد مهمترین فاکتور بود. بحثی که میتوانست در آلمان هم مطرح شود. میتوانست در انگلستان هم مطرح شود و شاید هم شده و ما خبر نداریم، خیلیها هم این بحثها را کردند، ممکن است خیلیها مستقلاً به این بحثها رسیدند و در این کشورها طرح کردند و کسی هم تحویلشان نگرفت. ولی این بحثها تبدیل میشود به یک انفجار جنبشی در چپ ایران و عراق و این همه آدم دور خودش جمع میکند. بخاطر اینکه از یک تجربه انقلابی بیرون میآییم که کارگر در آن نقش داشت و شکاف طبقاتی را میشد دید، حضور طبقه را میشد دید و پدیدهایی مثل قیام، حزب، اعتصاب، قدرت، دولت، سرنگونی مقولاتی کتابی نماندند. اینها جلوی چشم ما اتفاق افتادند. کودتا، ضد کودتا، جنگ. شما ممکن است متوجه نباشید که شهود چه تاریخ غنی سیاسی هستید. شما بروید در فرانسه به یکی بگویید کودتا، خودش هیچ تجربه‌ای از کودتا ندارد. روی سر من و شما ریختند و کودتا کردند و صدهزار تا را گرفتند کشتند.

موج اعدامهای اندونزی را ما در کتاب میخوانیم ولی موج اعدامهای ایران تاریخ زندگی خودمان است. مبارزه مسلحانه، معلوم نیست چند تا پارتیزان مسلحی که هفت هشت سال جنگ کرده در این سالن نشسته‌اند، خیلیها هستند. کسانى که مبارزه مخفی کردند، در کتاب میخواندیم "تلفیق مبارزه مخفی و علنی" روزنامه ریز را بلشویکها چاپ میکردند و یواشکی از باکو میآوردند و میدادند. خود ما صدها برابر این کارها را کردیم. تمام پدیده‌هایی که قرار بود در کتابها شنیده شود و خوانده شود را، این نسل بعینه دید و در نتیجه همه تئوریها خیلی سریع به بوته آزمایش گذاشته شد. و خیلی سریع جوابش معلوم شد. خیلی سریع جوابش معلوم شد که معنی اجتماعی و عملی- سیاسی این بحثها چيست؟ اتحاد مبارزان که میگوید این ، فرقش با رزمندگان که میگوید آن چه است؟ دو ماه بعدش معلوم میشود. جامعه نمیتوانست ساکن بماند و بحثها جدل بین افکار باشد، با سرعت به بحثهایی که برد و معنی عملی پیدا میکرد تبدیل میشد. رابطه حزب دمکرات و کومه‌له، بورژوازی کُرد پرولتاریای کُرد، با هر تبیینی که هر کس دارد، جنگ شد، جنگی که هر کدام از طرفین دویست و چند نفر کشته دادند. یک جنگ عظیم شد بین نیروهای بورژوایی و کمونیستی در کردستان که در آن عده زیادی کشته شدند، و مُهر خودش را برای همیشه به جنبش کردستان زده، مال نسل ما است و بر سر بحثهای کمونیسم و آنتی کمونیسم صورت گرفت. بر سر بحث آزادی بیان، آزادی بی قید و شرط، حق تشکل، آزادی تشکیل شورا، آزادی زن، این جنگها شد.

شما اگر زن را پیشمرگه نمیکردید و از آزادی بیان دفاع نمیکردید و کمونیسم را تبلیغ نمیکردید هیچوقت با حزب دمکرات هم دعوایتان نمیشد. ولی با دمکرات جنگ کردی برای اینکه پیشمرگه زن میرفت در روستا و تبلیغات میکرد و مردم را ميشوراند. منافع طرف به خطر افتاده بود. میخواهم بگویم یک جنبش مادی عظیم اجتماعی نیرویی بود که این بحثها را به جلوى صحنه راند. اینکه یک بحث کجا مطرح میشود آنقدر مهم نیست، اینکه بحث از کجا از نظر تئوریکی و فکری از کجا در میآید زیاد تعیین کننده نیست. شما هر تروتسکیست انگلیسی را میگذاشتید در ایران، گروههای بهترشان یا هر آدم رادیکال آن موقع در چپ ایتالیا و پرتغال را میگذاشتید در ایران میگفت این که جنبش ملی است، این که خلقی است، فوراً متوجه میشد. یعنی احتیاجی نبود شما از نظر اندیشه کار زیادی بکنید برای اینکه بفهمید و بگویید آن اتفاق کمونیستی نیست. و خیلیها گفتند. در کشورهای دیگر هم گفتند. فرق ایران این بود که این فوراً به یک نیروی مادی تبدیل شد و این بحثها رشد کرد.

کمونیسم کارگری به این ترتیب محصول تحرک کارگر ایرانی است که بعد انقلاب ٥٧ و حین انقلاب ٥٧ با این بحثها رشد کرد، و به یک اعتبار محصول اصلاحات ارضی است. محصول اصلاحات ارضی دهه چهل در ایران است که کارگران در آن به قشر اصلی استثمار شونده تبدیل شدند. شهرها بزرگ شدند و بساط دوره اپوزیسیونیسم جبهه ملی و حزب توده برچیده شد و دیگر آنها احزاب اصلی جامعه را تشکیل نمیدادند. کافی بود یک جوانی یک جایی، یک فدائی، یک پرچم کمونیسم بلند کند، بیشتر مردم دور آن جمع میشدند تا بروند دور حزب توده جمع شوند. دیگر جبهه ملی برای مردم یک پدیده ثانوی بود ولی سازمانهای کمونیستی متعدد در هر کوچه بوجود آمد. شوراهای کارگری بوجود آمد. خاصیت صنعتی شدن، کارگری شدن جامعه ایران و بعد خاصیت دخالت کارگر در جامعه ایران بود. بحثی که مارکس کرده بود و روی کاغذ بود، در ایران بسادگی مطرح شد و در آن نسل از چپ ایران پیروز شد. البته الآن سختتر‌است.

فکر میکنم همه قبول دارند، نه فقط ماهایی که بعضی در حزب کمونیست ایران و عراق هستیم یا در این جنبش بودیم، که اگر نقشه کمونیسم ایران را بچینید کمونیسم کارگری در آن پدیده ویژه‌ای است. شما نمیتوانید از اندیشه کمونیستی فدایی و راه کارگر و غیره بعنوان پدیده‌های متعین دارای دینامیسم داخلی حرف بزنید. یک سِری افکار آزادیخواهانه‌ای که همیشه بوده الآن هم هست. ولی همه میفهمند یک چیز ویژه‌ای را که یک گذشته و یک آینده‌ای حتماً دارد بیان میکند. یک داستانی پشت این است. تنها جریان ایدئولوژیک معتبر چپ ایران و منطقه است. بخاطر اینکه انقلاب پشت آن بود و بخاطر اینکه آن انقلاب را جلوی صحنه آورد. و در نتیجه بحث را از قلمرو افکار و پلمیک و رویزیونیسم بیرون برد و بحث را خیلی سریع اجتماعی کرد. اینها بحثهایی بود که در جلسه پیش به آن اشاره کردیم.