TLogo



پسقراولان جامعه طبقاتی در لیگ "چپ" ایران
فواد عبداللهی

 
 
بعنوان مقدمه
 
چپ ایرانی در دو دهه اخیر پدیده جالبی است. ظاهرا بعد از فروپاشی بلوک شرق، در دنیای بخشی از این چپ، جامعه نه به سرمایه دار و کارگر بلکه به خوب و بد، با وجدان و بی وجدان، تروریست و غیر تروریست، بربرها و انسانها، تقسیم شده است. امروز برای جلب بورژوازی، جای "حکومت کارگران" را بازار حراج "حکومت انسان ها" گرفته است. حوادث نه حاوی رابطه ای متصل، منطقی و علمی با یکدیگر بلکه بعنوان وقایعی منفصل از تاریخ واقعی و اجتماعی مورد ارزیابی قرار می گیرند. انگار مبارزه طبقاتی فاقد تاریخ ابژکتیو و جایگاهی معین در جامعه و تحولات سیاسی است. بر این اساس، بخشی از "تجربه غنی" دستگاهی که در قالب چپ ظهور کرده، چیزی نیست جز تفسیر سیاست، اقتصاد، مذهب و طراحی تاریخ جعلی و غیر طبقاتی از رویدادها.
از خود بزرگ بینی و خود محور پنداری اين جناح از چپ ايران که بگذریم، هر از گاهی که ژورنال های "با کیفیت" جناح ديگر اين لیگ، از "مبارزه اقتصادی" طبقه دم می زنند، تلاش زیادی می کنند تا در جهت تمکین طبقه به صنف و تسلیم آن به روبنای سیاسی از قافله عقب نمانند. کمتر چپی در تاریخ صد ساله اخیر سراغ داریم که مانند لیگ "چپ" ما، این چنین دست و پا چلفتی رسالت ارشاد و هدایت جامعه و طبقه برای خود قایل شده باشد. کمتر جماعتی این چنین فراموش شده و در حاشیه رها شده، چنین خود را مرکز عالم پنداشته اند. این راه و رسم "چپ" زمانه ما است. متدی برای تحریف زمخت واقعیت ها و تن دادن به سرنوشت در مقابل به زانو در آوردن آن. بر این اساس و در این دنیا جامعه و طبقه کارگر ایران از "چپ"، "می پذیرد" که قانون دنیا و سرنوشت لایتغیر و همین است. اگر چه قطعا نباید همه را به یک چوب راند و لابد می توان معدودی را خارج این دایره به شمار آورد، اما افق و نگرش این چپ چندش آور تر از آن است که استثنایی در آن يافت.
هدف این نوشته ادعای آکادمیک برای مجادله نیست. تلاشی است برای پراتیک سیاسی معین. کمونیستها و طبقه کارگر در بحران های سیاسی آتی اگر نخواهند دوباره توسط زرادخانه سیاسی و فرهنگی بورژوازی لینچ شوند باید از پیش، خط فاصل خود را با سیاست، فرهنگ و باورهای بورژوایی اين "چپ" روشن کنند و با پرچم کمونیستی به جنگ بورژوازی و جنبش های متنوع آن بروند.
 
فرمول نخ نمای لیبرالیسم چپ

جناحي از "چپ" که خوشبختانه تمام وجودش کپی و تکراری است معتقد است که ایران یک کشور نیمه صنعتی و وظیفه امروز طبقه کارگر مبارزه برای اصلاحات سیاسی، بهبود وضعیت اقتصادی و کمک به تضمین رشد اقتصاد است. دوره انقلاب کارگری نیست و تلاش برای سازماندهی چنین انقلابی ماجراجویی است. بدین ترتیب، اينها از لاي زره نفوذ ناپذير تئوري اطمينان مي دهند که جاي نگراني نيست چون طبقه کارگر پشت جریانات سیاسی بورژوازی به خط مي شود! هر وقت نیروهای مولده رشد کرد سوسیالیسم هم به فرجام می رسد! روز روشن دارد پراتیک انقلابی را از مبارزه طبقه جدا می کند و کارگران را خلع سلاح می کند. موقتی و تاریخی بودن نظام سرمایه داری و قابلیت طبقه کارگر در واژگون کردن آن را به دور دست ها می سپارد. صاحبان این سیاست در ليگ "چپ" ايران، آذرین – مقدم اند. برنامه سیاسی شان، مکیدن عنصر پراتیک انقلابی طبقه کارگر و لذا بیرون کشیدن ایده دخالت گری از ماتریالیسم پراتیک است. بنا براین، ضرورت تحزب سیاسی طبقه کارگر، ضرورت ابتکار عمل سیاسی توسط کمونیستها جهت سرنگونی بورژوازی جای خود را به سیاست "توسعه بورژوازی" میدهد و طبقه کارگر دنباله رو تز " شکوفایی اقتصادی سرمایه" می شود. بی خود نیست که در مقابل هر نوع بروز تشکل و تحزب انقلابی کارگر، در مقابل هر قهر و انقلابی گری می ایستند. دقیقا به همین دلیل است که در ماجرای دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب (داب) جو پلیسی و فشار جمهوری اسلامی در مبارزه علیه کمونیست ها را به کمک طلبیدند و آشکارا همراه با بورژوازی زمینه را برای عروج جنبش سبز مهیا کردند.
نه آقایان! ماجرا را وارونه فهمیده اید. شرایط عینی انقلاب کارگری فراهم است و تحقق آن مستلزم تحقق شرایط ذهنی یعنی آگاهی پرولتاریای انقلابی است. انقلاب تنها نتیجه پراتیک آگاهانه طبقه کارگر و کمونیست ها میتواند باشد. طبقه کارگر نمیتواند و نباید منتطر تکامل تاریخ شود. این "تکامل" چیزی جز یک عقبگرد فاحش و همراهی با بورژوازی نیست. مارکسیست و کمونیستی که می خواهد انقلاب را پی ریزی کند در بسیاری از مواقع نمی تواند مانند ژاکوبن ها و بلانکیست ها عمل نکند. حقیقت این است که انسان را باید در جای واقعی خود در تاریخ قرار داد. انسان نه صرفا متفکر و مفسر منفعل جهان عینی بلکه نیروی تحول بخش این جهان است. تکامل جامعه جدا از عنصر فعاله آن قابل تبیین نیست. از اینرو انسان سازنده تاریخ خویش است، حتی تحت شرایطی که خود او تعیین نکرده باشد.


 
چپ بيگانه با شهر

اوضاع مشخص ایران بر ضرورت جای گرفتن جدی کمونیسم در متن مبارزه اقتصادی تاکید می کند. شکاف کمونیست ها از مبارزه اقتصادی کارگر باید پر شود. در ایران که چپ اساسا در جناح چپ ناسیونالیسم طبقات غیر کارگر شکل گرفته است، چپی که تمام مبارزه اش در به سرانجام رساندن اصلاحات سیاسی و اجتماعی بورژوازی است و کارگر را بعنوان نیروی ذخیره این امر نگریسته است، در کشوری که با وصف گسترش بی سابقه سرمایه و نیروی کار ارزان در مقایسه با سه دهه قبل، هنوز مبارزه اقتصادی کارگر مداوما تحقیر می شود و به جای آن مبارزه ضد رژیمی تقدیس می شود، در یک چنین جغرافیایی کمونیست واقعی کسی است که صدها بار به امر مبارزه اقتصادی طبقه کارگر توجه کند. این یک شاخص اساسی تفکیک پرولترها از بورژواها است. اما در حقیقت و مهم تر از همه، طبقه کارگر صرفا در محیط کار روزانه موجودیت نمی یابد بلکه و اتفاقا در شهر و تحت قوانین مدنی آن - که جزو دستاورد جامعه بورژوایی است - بعنوان کسی که مالک و صاحب چیزی نیست، روابط مشترکی دارد. زندان، ارتش، دادگاه، کلیسا، مسجد، مدرسه، بیمارستان ... و اتفاقا خود کارخانه، نهادها و مجتمع های بهم پیوسته موجود در شهر اند و شهر در سطح کلان توسط علم ارتباطات و حمل و نقل به خارج از جغرافیای خود متصل شده است. بورژوازی در قبال شهر یک سیاست واحد را دنبال می کند و بالاجبار طبقه کارگر را به پیروی از آن قانع می کند. در نتیجه شهر یک سلسله روابط اجتماعی بین افراد طبقه کارگر است و لذا موجودیت این طبقه تنها در کارخانه تعیین نمی شود. فابریک هرچند یک مرکزیت بورژوایی است اما مرکزیت های بورژوایی دیگری نیز در شهر وجود دارند.
از این گذشته هنگامی که از بلندی به شهر نگاه میکنید غیر از چراگاه سرمایه داران و بوروکرات های شهر، محله های کارگری خاصی را می بینید که نسل اندر نسل محل زیست کارگران بوده و هیچ نیرویی نمی تواند این خصوصیت اجتماعی مشخص را از آن بگیرد. روابط خانوادگی این طبقه با هم، ترکیب و شکل گیری آن دال بر خصلت اجتماعی اش دارد. از این منظر و بر خلاف اکونومیست ها، طبقه تنها به خورد و خوراک کاهش نمی یابد بلکه زندگی عمومی و فرهنگی اش در "گتو"های کارگری دیدنی است. در نتیجه حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی معینی در شهر در جریان است. بی خود نیست که قیام و سازماندهی آن، در شهر صورت می گیرد و نه در کارخانه. در این رابطه جالب است که بدانیم یکی از ارکان تئوری استثمار در مارکسیسم این است که مزد کارگر باید تبدیل به خرید وسایل معینی در جامعه شود که خود تولید کرده و از این طریق میتوان بهای آن را حساب کرد و پدیده استثمار را توضیح داد. این اتفاقی است که در خارج از محیط کارخانه رخ میدهد و مبنای اعتراض کارگر به حیات اقتصادی اش می شود.
بهمن شفیق - مستقل از نوساناتش در عرصه سیاست، طبقه و تحزب - چپی است که جامعه و فعل و انفعالات آن را از مبارزه طبقه کارگر حذف کرده است. برای ایشان قبول این واقعیت که طبقه کارگر و مبارزات آن مجرد از جامعه وجود ندارد و در هیچ مقطعی از تاریخ، از هژمونی آراء بورژوایی رها نشده است، سخت است. اینک این حاکمیت آراء بورژوایی است که بيش از دو قرن مي باشد که طبقه را بشکل روحیات بورژوایی متشکل کرده است. لذا بر خلاف "چپ" بریده از جامعه و بيگانه با شهر، مبارزه اقتصادی، سیاسی و ایدولوژیکی کمونيست ها چیزی جز برداشتن موانع بورژوایی از سر راه مبارزه طبقه کارگر، قدرتمند کردن و متحد کردن آن برای نبرد نهایی بر سر قدرت سیاسی در جامعه نیست.
 
کمدی سازمان های "چپ"

اگر آکادمیسم برای اثبات نظر خود به احاد و آمار و تئوری چنگ می اندازد اینها برای به کرسی نشاندن "موضع"شان، خود را فارغ از هر گونه بررسی عینی می بینند. نزد این سازمانها معیار بیان حقیقت، هوادار حقیقت بودن است. هوادار سازمان میتواند بدون احتیاج به مطالعه و بررسی ژست متخصص و تحلیلگر تام لاختیار مسایل دنیا و مافیا به خود گيرد. نگاهی به ادبیات این سازمان ها به ما نشان میدهد که متدشان عاری از پایه مشاهدات تاریخی است و در عوض، "تهییج مواضع سازمانی" اساس است. طبقه کارگر اسطوره ای است که شباهتی به یک جنبش اجتماعی ندارد. زندگی و مبارزه روزمره این طبقه مهری از تاریخ گذشته اش ندارد. پرولتاریا همیشه قهرمان است و استیصال را نمیشناسد. حقارت، مذهب، ناسیونالیسم و خرافات تاثیری در عزم پولادین این طبقه ندارد. اگر برای اکادمیسم، طبقه کارگر شکل رقیق شده آحاد به خود می گیرد اما نزد اینها تصویری ازلی و ابدی و خارج از مکان و زمان دارد. این متد از پدیده "خفقان"، فتیشیسم ساخته تا بی عملگی و بی ربطی اش به سیاست و جامعه را توجیه کند. بجای اتخاذ یک سیاست تاثیر گذار و تغییر دهنده در دل این شرایط، ناگهان دنباله رو هر تکان اجتماعی می شود. یک روز همراه با هخا بر فراز ایران قصد فرود دارند، روز دیگر همراه با فاشیسم قومی در آذربایجان و کردستان. یک روز سرباز مخلص جنبش سبز می شود، روز دیگر، يکجا و شکمي در رکاب جنگنده های ناتو حمله نظامی به لیبی را "کمک" به فرجام "انقلاب" – البته با توجیه "رادیکال" این اقدام- میداند. حمید تقوایی به عنوان لیدر حزب کمونیست کارگری - و البته "متخصص" و صاحب سرقفلي هر اتفاقي در میان چپ های حاشیه ای - بیش از همه به روشنی و فصاحت اين را بيان کرده است.
در تمام لحظه به لحظه این همراهی ها و خوش مشربی های این طیف پوشالي با بورژوازی، جایی سراغ ندارید که با گستاخی آشکار طبقه کارگر را متهم به پاسیفیسم و خانه نشینی نکرده باشد. از قضا، کافی است تا جامعه از تب و تاب و بحران بیوفتد و این متد دست بر ماشه صدای هر فعال کارگری را نشانه رود. مگر کسی "جرات" دارد بیرون از دایره و دمبک این سازمان ها از واقعیت حرفی بمیان آرد؟! در عوض خود را مجاز مي دانند يک تنه در نقش دادستان و قاضي و ميرغضب هر چه در چنته خاليشان دارند به رضا رخشان بر سر اظهار نظر وی در مورد یارانه ها و نامه ایشان به سندیکاهای کارگری فرانسه، بيرون بريزند و نمونه گویایی از "صداقت" و "وجدان" کمونیستی و کارگری را از خود نشان دهند! اینها که تخصص نويافته اي در کشف "انقلاب" دارند با سنگر کارخانه و مبارزه اقتصادی کارگران بیگانه اند. نه سیاست مقاومت معین در برابر فشار اقتصادی ناشی از بحران های ادواری را می فهمند و نه از اعتصاب و تراژدی بیکاری سر در می آورند. بر خلاف آنچه یک کمونیست هر جا که باشد با حرف های رادیکال و تحول بخش، آدمها بدورش حلقه می زنند و آگاهگری و سازمان دادن در محل، علیه دولت و کارفرما و خرافات موجود در جامعه را وظیفه پایه ای خود میداند اما سازمان های چپ امروز قرار نیست خارج از فرقه خود، حرکتی راه بیاندازند. اصل بر رجوع به کنشها در جامعه طبقاتی نیست، رجعت به سازمان مربوطه است. کافی است جهت چپ شدن، کارت عضویت یکی از این سازمان ها را به سینه زد.
 
بعنوان نتیجه گیری

جنگ کمونیست ها و طبقه کارگر ایران بر سر رهایی، یک جدال سیاسی - طبقاتي است. آنچه واقعی و در عین حال وارونه است جامعه بورژوایی ایران و وجود نهادهای عظیم و طویل روبنای سیاسی و فرهنگی این نظام است. "چپ" سعی می کند که بینش و نگرش بورژوا از جامعه را به طبقه کارگر بقبولاند و به صدها روش مختلف مقید و معطل نگه شان دارد. در مقابل این وارونگی باید تحزب کمونیستی طبقه کارگر را شکل داد. تحزبی که بطور واقعی ارتباط اصول آن با تجربه واقعی کارگران روشن شده باشد. لنین بدرست در"چه باید کرد؟" صحبت از این می کند
که کارگران خود در تثبیت آگاهی سوسیالیستی نقش دارند. تجربه عملی کارگران، چشم آنان را به ایده رهایی سوسیالیستی باز کرده است و دقیقا بر همین مبنا، رهایی سوسیالیستی تنها در صورتی کل طبقه را در بر می گیرد که بدوا بخش معینی از آن خود را در یک تشکل کمونیستی سازمان داده باشد، امری که محصول یک روند عملی مبارزه اقتصادی، سیاسی و ایدولوژیک است. بنا براین اگر مقطعي بخواهد وجود داشته باشد که فرجه اي براي تحميل اراده طبقه کارگر و کمونيست ها به بورژوازي ايران بوجود آيد آن مقطع امروز است. ايران در آستانه تحولات سياسي مهمي است که بورژوازي را زمينگير و ناتوان خواهد ساخت. صورت مسله این است که افقی را استننتاج کرد که انقلاب بردگان را برپا دارد. ما به سازمان دهی قیام بردگان قرن معاصر احتیاج داریم. به اسپارتاکوسی که از بیخ بردگی مزدی را نمیخواهد. تحلیل طبقاتی، باید ظرفی بدست دهد که انقلاب اجتماعی را با آن به سر انجام رساند. اگر "چپ" امروز فاقد این توانایی و درک اجتماعی در بسرانجام رساندن این رسالت است اما شاخص اساسي، کارگران کمونیست و بخش پيشرو طبقه کارگر است. وظیفه سنگینی بر دوش کمونیستهای جامعه ایران و حزب حکمتیست می افتد، که ضمن بیان حقایق مورد بحث و تبدیل آن به خود آگاهی طبقه کارگر٬ تلاشی همه جانبه را جهت اتحاد رهبران کمونیست این طبقه به عنوان اولین قدم در تحزب کمونیستی طبقه کارگر به پیش ببرند.