TLogo



صراحت "چپ" !
به بهانه "یادداشت روزانه" ایرج فرزاد *
مظفر محمدی

چپ، کمونیسم غیر کارگری و ضد رژیمی، با صراحت اعلام می کند که اگر جمهوری اسلامی "متعارف" شود، کارش تمام است. با تخفیف هر بحران دوره ای و یا مزمن جمهوری اسلامی دیوار آرزوهای این چپ فرو می ریزد. روزی که جمهوری اسلامی، رژیم "متعارف" سرمایه داری ایران شود، آرزوهای "دخالتگری سیاسی"، سرنگونی و قدرت سیاسی، همه برباد می شوند.
برای این که این روز نیاید و این اتفاق نیفتدّ باید بحران جمهوری اسلامی را چسپید و ازلی و ابدی اش کرد. باید فروپاشی، افتادن رژیم و انقلاب خلقی و همه باهم را همواره در پیچ بعدی دید. این هم دوستی خاله خرسه با خلق و هم خاک پاشیدن به چشم جامعه است. این استیصال است.

چه مصیبتی خواهد شد اگر روزی خامنه ای با همان صراحت چپ، اعلام کند که دعوایی با امریکا و غرب ندارد، که در واقع دیگر ندارد. همانگونه که حذف یارانه ها را به خواست صندوق بین المللی و بانک جهانی و به نفع رشد و انکشاف سرمایه داری در ایران اعلام کرد. و چه مصیبتی خواهد شد اگر اصولگرایان و اصلاح طلبان با هم خوش و بش کنند و مجلس اسلامی مشترک تشکیل دهند! از نظر این چپ، رژیم ایران هنوز رژیم آخوندی است. هنوز معضل، اسلام سیاسی است.
برای این چپ، دخالتگری سیاسی و قدرت سیاسی از بحران جمهوری اسلامی و نامتعارف بودن رژیم در آمده. اگر رژیم متعارف شود دیگر دخالتگری و ادعای کسب قدرت سیاسی هم کنار می رود. این تحریف دخالتگری و حزب و قدرت سیاسی حکمت است.

در دیدگاه ضدرژیمی گری و سوسیالیسم چپ خلقی، مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم و کمونیسم کارگر جایی جز در حاشیه جامعه ندارد. بحران را خط بزنی سرنگونی طلبی و سوسیالیسمش بی وظیفه می شود. آژیتاسیون ضد رژیمی این چپ حتی از بی بی سی هم عقب تر و به شهرام همایون نزدیک تر است.
مگر نه اینکه رژیم بحران دارد و غیر متعارف است، بنا بر این می افتد، یا دیگران می اندازند. کار چپ هم دمیدن در این ساز است. سرنگونی طلبی این چپ فاقد محتوای طبقاتی و فاقد دخالتگری کمونیستی از زاویه منفعت طبقه کارگر و سرنگونی با انقلاب کارگری است. در سنت این چپ اگراز کارگر حرف بزنی، صنفی شدی. کارگر برای این چپ صنفی است در میان بقیه اصناف. این نگاه به کارگر نگاه بورژوازی و نگاه موسوی و حواشی اش به کارگر است.
ایرج فرزاد، همچون آذرین – مقدم، بهمن شفیق و همراهانش و طیفهایی از این قبیل، طرفداران یا مخالفین حکمت هستند که حزب لازم ندارند، طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی هم لازم ندارند.
از نظرطیفی، سندیکا برای کارگر از سرش هم زیاد است. و طیف دیگر در شوهای تلویزیونی، "خاطرات و یادداشت های روزانه"، ضدیت با رژیم و سرنگونی طلبی اش را در بوق می کند و مدام زحمت تحلیل بحرانهای مزمن و غیر مزمن جمهوری اسلامی را می کشد. مگر نه رژیم بحران دارد، پس همین اندازه "دخالتگری سیاسی" کافی است. دیگر لزومی به کار سازمانگرانه کمونیستی در طبقه کارگر نیست. کارگر حزب می خواهد چکار!
این مطلقا ربطی به حکمت و دخالتگری کمونیستی و حزب و قدرت سیاسیش ندارد. برای قدرت سیاسی بدوا حزب لازم است. بدوا حزب کمونیستی کارگران لازم است. بدون این، حرف از دخالتگری کمونیستی و قدرت سیاسی که باید از انقلاب کارگری در بیاید، پوچ است. این تحریف همه ادبیاتی است که ایرج فرزاد دیگران را به آن رجوع می دهد.

حکمت وادبیاتش برای امثال ایرج تهی از مارکسیسم و کمونیسم و یک نوع ایدئولوژی و مذهب است. کافی است یک پاراگراف از کوهی ادبیات کمونیستی و کارگری حکمت را برداشت که زمانی (بیش ازیک دهه پیش) گفته است، "قرار نيست جمهورى اسلامى حکومت متعارف بورژوازى در ايران بشود، جمهوری اسلامی رفتنی است." و به آن آویزان شد و چشم وگوش را بر هر تغییر و تحولی در جامعه بست تا طرفدار مخلص حکمت باقی ماند!
این تبدیل کردن یک نگاه مقطعی به اوضاع سیاسی که زمانی درست بوده، به آیه است. این مذهب است، سیاست نیست. ضد سیاست است. این بهانه ای است تا خیال خود را از تبدیل شدن به نیرویی که باید رژیم بحران زده یا غیربحرانی، متعارف یا غیر متعارف را بزیر بکشد، راحت کند.
ایرج در همان نقل قولی که از حکمت می آورد یادش رفته است که او میگوید، " روند اوضاع اين است که نيروهايى اينها را بيندازند."
و این نیرو از نظر چپ ضدرژیمی هر نیرویی می تواند باشد جز طبقه کارگر و حزب کمونیست اش.
در سنت و سیاست و فرهنگ و ادبیات چپ وکمونیسم بورژوایی، " تلاطم جامعه ایران، بحران اقتصادی و سیاسی رژیم، سقوط و فروپاشی جمهوری اسلامی"، خودبخودی و حتمی است. بنا بر این نه حزب لازم است و نه طبقه کارگر. چپ غیرکارگری و کمونیسم بورژوایی، خودش در جایگاه طبقه کارگر و جنبش و برنامه آن ایستاده و با تبلیغات ضد رژیمی و فراخوان به سرنگونی در شوهای تلویزیونی یا در یادداشت های روزانه و نوشتن مقالات، رژیم را می اندازد و کار کارگر را آسان می کند. در این سنت، کارگر نه حزب لازم دارد، نه کمیته های کمونیستی کارخانه و نه سازمان حزبی و توده ای اش. رژیم مدام درحال فروپاشی و سرنگونی و رفتنی است. کارگر هم نماینده و سخنگو و وکیل و قیمش را دارد دیگر چرا باید به خود و کارگر زحمت داد. و اسم این را هم می گذارند، "دخالتگری سیاسی و حزب و قدرت سیاسی، آنهم بدون حزب!!"
من به اعتقاد این چپ که می گوید "جمهوری اسلامی رفتنی" است، شکی ندارم. این چپ انصافا خیلی زحمت می کشد و سعی می کند در همه جا باشد و "دخالت" کند. حتی نماز جمعه ها را هم از دست نمی دهد. از دویدن دنبال جنبشهای بورژوایی وخرده بورژوایی و حتی قومی هم خسته نمی شود. از هول سرنگون کردن و فروپاشندن جمهوری اسلامی مدام در دیگ می افتد و دوباره قد علم می کند...
از نظر این چپ اگر من در کنارش قرار نگیرم، معنی اش این است که سرنگونی را کنار گذاشته ام!

برخلاف تحلیل های طیف چپ مالیخولیایی، از نظر من جمهوری اسلامی بویژه در یک دهه اخیر متعارف تر از هر رژیم بورژوایی درمنطقه است. کارکرد سرمایه، کار ارزان، انباشت و سود آوری سرمایه در ایران به نسبت اکثر کشورهای منطقه خاورمیانه سرسام آور است. و این رژیمی است که همانند دیگر رژیم های سرمایه داری بحران اقتصادی، اختلافات جناحی و غیره را هم دارد.
اگر شانسی برای کمونیسم و طبقه کارگر برای سرنگونی جمهوری اسلامی هست، نه الزاما و فقط از سر بحرانهای رژیم، بلکه از سر کمونیسم و طبقه کارگر و جامعه ای است که تجربه انقلابات و بویژه انقلاب بهمن را پشت سر دارد. که با فرهنگ و تمدن دنیای پیشرفته آشنا است، شرق زده و اسلام زده نیست، به فرهنگ و مدرنیسم غرب سمپاتی دارد. جامعه ای سیاسی است. توقعش بالا است. و اتحاد و تشکل توده ای و تحزب کمونیستی برای فعالین و رهبران کارگری اش مساله است ...
این نیرو می تواند و باید رژیم سرمایه داری ایران را بیندازد. دخالتگری سیاسی و حزب و قدرت سیاسی برای کمونیسم و طبقه کارگر ایران از این سر است. طبقه کارگر باید حزبش را بسازد. طیف وسیعی از رهبران عملی و محافل کارگران سوسیالیست باید در حزب خود، درکمیته های کمونیستی کارخانه متحد و متشکل شوند و جامعه تشنه آزادی و برابری را به دنبال خود به انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی بکشانند.

برای چپی که خود شاهد سرنگونی رژیم "متعارف" شاه بوده، هنوز عشق به سرنگونی با هر نیرو و به هر قیمت، نشانه بلاهت است. کمونیسم ضد رژیمی و ضد شاهی با افتادن شاه بی وظیفه شد. طبقه کارگر بعد از سرنگونی رژیم قبلی، چند دهه دیگر وهنوز هم با بردگی مزدی و استثمار وحشیانه و فقر و بیکاری دست و پنجه نرم می کند و در حاشیه تحولات سیاسی بورژوایی مانده است. این سناریو را هم اکنون در مصر و بعد از سرنگونی حکومت "متعارف" حسنی مبارک شاهدیم. این تجارب هنوز چپ را از تخیلات بیمارگونه ضدرژیمی گری صرف، بخود نیاورده است.

اما کارگران کمونیست باید این چپ را خاطرجمع کنند که طبقه کارگر اهل این ورجه ورجه های خرده بورژوایی نیست. تجربه جنبش سبز این درس را به همه باید داده باشد.
طبقه کارگر حزبش را باید در درون خود سازمان دهد. کارگران کمونیست، کمیته های کمونیستی شان را سازمان دهند. جنبش مجامع عمومی و سندیکاها و دیگر تشکلهای توده ای کارگران سر بر آورند. و این فقط و فقط کار کمونیسم کارگر است. این یک کار هرکولی است که با تخیلات شیرین "رژیم بحران دارد و می افتد" دنیایی فاصله دارد. دو کار و دو جنبش متفاوت است.
با "صراحت" و اطمینان به ایرج فرزاد و کل چپ ضدرژیمی می گویم که تنها راه انداختن جمهوری اسلامی به نفع طبقه کارگر وهمه ستمدیدگان جامعه از زن و جوان و غیره همین است. این راهی است که ما برای سرنگونی رژیم سرمایه داری ایران باید طی کنیم.
اگر کسی ریگی در کفش ندارد، برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی خیلی عجله دارد و اهل وجدان و اخلاق سیاسی در برخورد به حکمت هم هست، بیاید و این جنبش راتقویت کند. جنبش کمونیسم کارگران وحزبش "تحزب کمونیستی طبقه کارگر"، جنبش کمیته های کمونیستی کارگران، جنبش مجامع عمومی و سندیکاهای کارگری، گارد آزادی و...
اوت ٢٠١١
* "یادداشتت روزانه"، سایت ایرچ فرزاد