TLogo


جنبش طبقاتی کارگران اگر به کمونیسم مسلح شود!
گفتگوی کمونیست فصلی با مظفر محمدی


کمونیست: جمهوری اسلامی با بحران متولد شده است. بحران اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، اختلافات جناحی، تهدیدات و فشارهای بین المللی و غیره از جمله آنها است. سی سال از حاکمیت جمهوری اسلامی میگذرد و امروز روایتهای متفاوتی از وضعیت جمهوری اسلامی و معضلات آن وجود دارد. منجمله اینکه نجات جمهوری اسلامی یا حفظ نظام از خطر خیزش توده ای محور اصلی تقابلهای امروز جمهوری اسلامی است. یا اینکه بحران امروز جمهوری اسلامی به بحران لیبی، مصر و سوریه شبیه است. از نظر شما فاکتورهای موثر در ارزیابی از وضعیت سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی کدامند؟

مظفر محمدی: بحران های جمهوری اسلامی، چه در بعد اقتصادی و چه سیاسی و فرهنگی و جدال جناح هایش و یا بحرانهای ناشی از سیاست خارجی از قبیل مساله صدور اسلام، تروریسم اسلامی، مساله اتمی وغیره ... را نمی توان در طول بیش از سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی یکسان و همسان دید. بحران جمهوری اسلامی همواره در کش و قوس و گاهی حاد و زمانی تخفیف یافته و خصلت دوره ای داشته است.
برای مثال، معضلات جمهوری اسلامی در دهه اول که دوره تثبیت سیاسی و تحکیم پایه های حاکمیتش پس از شکست انقلاب ٥٧ است، با دوره جنگ عراق و ایران، دوره دوم خرداد، دوره سازندگی رفسنجانی، جنبش سبز، و حتی مساله خصوصی سازی ها و حذف یارانه ها و غیره که از تحولات مهم اقتصادی با تبعات سیاسی و اجتماعی بودند و تا کنون، همه از همدیگر متفاوتند و نقطه عطف های مهمی در حیات جمهوری اسلامی و اقتصاد سیاسی ایران را تشکیل می دهند.

بنا بر این پس از ٣٠ سال حاکمیت جمهوری اسلامی و از سر گذراندن پیچ و خم ها و دوره های بحرانی که گاها آن را تا لبه پرتگاه کشانده است، هر بار و بویژه امروز دیگر نمیتوان گفت بحران های جمهوری اسلامی بر سرحیات و مماتش است و یا هم و غم جمهوری اسلامی و جناح هایش خطر خیزش توده ها است. یا اینکه جمهوری اسلامی بحران دارد پس رفتنی است. این شرایط الزاما به معنای جدال بر سر بود و نبود جمهوری اسلامی نیست.
کسی که خطر خیزش توده ها را علیه جمهوری اسلامی پیشبینی می کند یا باید خود سازمانده این خیزش برای سرنگونی باشد و بتواند نیرو بسیج و جابجا کند، یا اگر نیست، فالگیری و انتظار کور و ساده لوحی سیاسی است.
در یک دهه اخیر و بویژه در شرایط کنونی، از نظر من مهمترین معضل جمهوری اسلامی و محور اصلی تقابل ها و کشمکشهای درون و بیرون بورژوازی حاکم، بر سر تامین و تضمین سودآوری هرچه بیشتر و انباشت سرمایه و رشد و انکشاف آن بوده است. و این جز با استبداد و سرکوب عریان از طرفی و تامین کار ارزان و تحمیل یک قانون کار ضد کارگری و... تامین نشده است.
این وضعیت، هم تقابل جمهوری اسلامی با طبقه کارگر صنعتی، لشکر بیکاران، حقوق بگیران جزأ و توده های زحمتکش و کم در آمد را توضیح می دهد و هم رابطه جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران با بورژوازی بین المللی و حکامشان را. دولت بورژوایی حاکم در ایران پس از سه دهه سازماندهی و مدیریت جامعه، سازماندهی اقتصاد و سیاست و سازماندهی جنگ و سرکوب، تولید سود کلان و انباشت سرمایه، به یک دولت صلاحیتدار و پذیرفته شده و نماینده منافع اقتصادی و سیاسی بورژوازی ایران تبدیل شده است. همچنین علیرغم ناسازگاری اش با مبانی روبنای سیاسی "دمکراسی بورژوایی" دولتهای غربی و امریکا، به یک قدرت غیر قابل حذف منطقه ای تبدیل و در کشمکشهایش با خانواده بزرگ بورژوازی جهانی، با بخش مهم و قدرتمندی مانند بورژوازی چین، هند، روسیه، برزیل...، در مقابل غرب و امریکا ادغام و شریک شده است. این شرایط باعث شده است که بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی فشار غرب و بویژه امریکا را از سرگذرانده و به حیات خود ادامه می دهد. با پایان جهان یک قطبی و عروج قطبهای بزرگ سرمایه داری چون چین و روسیه و هند و ژاپن و غیره در جهان چند قطبی امروز، این تئوری که رشد و انکشاف سرمایه در شرق و بویژه خاورمیانه در گروجذب و پیوستن به غرب است، دیگر صدق نمی کند.
در مورد شباهت یا عدم شباهت بحران های جمهوری اسلامی با بحران کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه مانند مصر و تونس و یمن و بحرین و سوریه و حتی لیبی، به سادگی میتوان گفت که بحران های این کشورها صرفنظر از تفاوتهایشان، بحرانهای انقلابی اند که در مصر و تونس به انقلاب و به زیر کشیدن حکومتهای این کشورها منجر شد. در بحرین و یمن و سوریه هم مشابه آن در جریان است و در لیبی اعتراضات مردم را به بیراهه کشاندند تا به قول خود مفسران بورژوایی با دخالت نظامی ناتو صنایع و معادن و تاسیسات نفتی لیبی را از خطر انقلاب مردم نجات داده و کیک نفت لیبی را که از با کیفیت ترین نفت جهان است را دوباره بین خود تقسیم کنند.
در ایران شرایط انقلابی نیست. بوجود آمدن این شرایط به فاکتورهای متعددی بستگی دارد که در حال حاضر تامین نیست.
در جواب بخش آخر سوالتان باید بگویم که مهمترین فاکتور درارزیابی از وضعیت سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی این است که اوضاع کنونی را با ارزیابی های قدیم نمیتوان توضیح داد. فاکتورهای بسیار مهمی در اوضاع اقتصادی و سیاسی و در رابطه کار و سرمایه در ایران و فعل و انفعالات درون بورژوازی حاکم ایران و بورژوازی بین المللی تغییر کرده و مسایل جدیدی به میدان آمده اند. با "جمهوری اسلامی بحران دارد"، امروز هیچ چیز را نمی توان توضیح داد. بلاهت سیاسی محض است که مدام نشست و بحران های جمهوری اسلامی را که اساسا بر سر راه حل های مختلف اداره اقتصاد و سیاست جامعه است، تفسیر و تحلیل کرد و نظاره گر شد. و یا بدتر دشمن را دست کم گرفت.
به نمونه های دیگری از این فاکتورهای جدید اشاره می کنم:
جمهوری اسلامی در بعد اقتصادی به درجه بالایی از انباشت سرمایه و سودآوری کلان و رشد اقتصادی و جلب سرمایه های خارجی دست یافته است و با هر درجه بحران کنونی ناشی از بحرانهای جهانی و یا کمبودهای خود، این بحران را با دوره جنگ و سالهای پس از آن نمیتوان مقایسه کرد. این در شرایطی است که بخشی از روبنای سیاسی و حاکمیت جمهوری اسلامی، به عنوان موانعی بر سر راه این روند رو به جلو و همیشه آماده برای ادغام در بازار آزاد سرمایه داری در ایران، عمل کرده است.
در بعد سیاسی و حکومتی و جدال جناح ها که اساسا بر سر راه حل های اقتصادی و اقتصاد سیاسی و به تبع آن شیوه های برخورد به معضلات اجتماعی است، جمهوری اسلامی توانسته است، جناح رقیب و اپوزیسیون درونی خود را مدام به عقب بنشاند و شکست دهد و اپوزیسیون بورژوایی راست و چپ را که مدام چشم به جنگ جناحها دوخته و به آن امید بسته است را به حاشیه جامعه و تحولات سیاسی براند.
در بعد استبداد سیاسی که لازمه نظام اقتصادی و سیاسی بوروژوازی در کشورهایی نظیر ایران است، جمهوری اسلامی با سرکوب مبارزات کارگری و اعتراضات اجتماعی زنان، جوانان و روشنفکران و سکولاریست ها، از این لحاظ هم شایستگی خود را برای نمایندگی کردن منافع کل بورژوازی در مقابل طبقه کارگر و اعتراضات اجتماعی نشان داده است.
از جنبه روابط بین المللی و سیاست خارجی، جمهوری اسلامی ، شعار صدور اسلام و تروریسم اسلامی را زیر فرش کرده، تقابلهایش را با غرب تخفیف داده و در همان حال در توازن قوای بورژوازی جهانی و منطقه در نقاطی از خاورمیانه حضور موثر و غیر قابل صرفنظری دارد. ایران اتمی را به مخالفینش تحمیل نموده است. پرچم ناسیونالیسیم ایرانی را از دست اپوزیسیون بورژوایی و ناسیونالیست انداخته است.
اگر این تحولات را برسمیت بشناسیم. اگر مبنا را اقتصاد جامعه و رابطه کار و سرمایه و انباشت و سودآوری سرمایه بگیریم ، آنوقت می توان به مفهوم دعواهای میان جناح های بورژوازی، نگاهشان به سیاست و روبنا و نیازشان به سرکوب ، رقابتشان بر سر تقسیم قدرت و ثروت و ... پی برد. اگر مبنا را جامعه سرمایه داری بگیرید، انوقت محور جدالهای اجتماعی را مبارزه دو طبقه اصلی جامعه (پرولتاریا و بورژوازی ) می بینید.
و به این اعتباربرای کمونیسم و از نظر کارگر کمونیست، مبنای تحلیل و ارزیابی اوضاع سیاسی و اقتصادی جامعه ایران، مبارزه طبقاتی و جدال و کشمکشهای دو طبقه اصلی جامعه است. با این نگاه میتوان و باید سراغ جنبشها و تحولات و ارزیابی ها و تحلیلهای گوناگون از اوضاع سیاسی و روبنای جامعه و کارکرد استبداد و نهایتا مساله سرنگونی و انقلاب کارگری رفت.
با این نگاه می توان و باید به بحرانهای سرمایه داری نگاه کرد. بحران و یا اختلافات جناحی و هر نقطه ضعف بورژوازی حاکم بر ایران برای طبقه کارگر به معنی این است که فرجه ای برای اتحاد و تشکل و تحزبش را فراهم و امکانپذیر کند. کارگران کمونیست ضمن اینکه به تحلیل و ارزیابی های دلبخواهی احزاب و جریانات چپ و راستی که مدام در حال آژیتاسیون ضد رژیمی هستند و خود و مردم را فریب می دهند، وقعی نمی نهند، در همان حال دشمن خود را دست کم نمی گیرند و از هر فرصتی برای متشکل و متحد کردن صفوف طبقه خود استفاده کرده و خود را برای رهبری و سازماندهی مبارزه ای آگاهانه و نقشه مند تا پیروزی آماده می کنند. جریانی که طبقه کارگر و توده های زحمتکش نا آماده، غیر متحد و سازمان نیافته و فاقد تشکل توده ای و حزب سیاسی خود را در انتظار و وعده "خیزش توده ای" نگه می دارد و تشویق می کند، ابله اگر نباشد، جرم آگاهانه ای مرتکب می شود. کارگران کمونیست باید این پروپاگاند خرده بورژوایی و ضد کارگری را افشا کنند. سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی به نفع آزادی و برابری تنها در توان طبقه کارگر متحد و متشکل و سازمانیافته و تحزب یافته در راس همه اعتراضات و جنبش های اجتماعی است. تحزب کمونیستی طبقه کارگر، جنبش کمیته های کمونیستی محور و مرکز این تحرک طبقاتی و انقلابی در طبقه کارگر است.

کمونیست: معضلات اقتصادی جمهوری اسلامی، محور دیگر تحلیل جریانات راست و چپ در بررسی وضعیت رژیم است. منجمله مسئله انزوای اقتصادی، بن بست اقتصادی، جنگ بخش خصوصی و دولتی، اقتصاد نظامی و غیره طرح میشود. از نظر شما جمهوری اسلامی با چه معضلات اقتصادی روبرو است؟

مظفر محمدی: معضل یا بحران اقتصادی جمهوری اسلامی به عنوان رژیم سرمایه داری در ایران همان معضل و بحرانی است که کل بورژوازی بین المللی و منطقه ای با آن روبرو است. حتما تفاوتهایی هم هست. یک تفاوت این است که دریک دهه اخیر که سرمایه داری در ابعاد جهانی دچار بحران اقتصادی است، جمهوری اسلامی کم تر از غرب و امریکا و حتی امریکای لاتین بحران داشته است. در این دوره ی رکود و ورشکستگی سرمایه های بین المللی، طبق امار بانک جهانی و صندوق بین المللی ، سرمایه داری در ایران ٣ درصد رشد داشته است. ایران با تولید ١٠ میلیون تن فولاد در سال ٢٠١٠ در ردیف ١٧ مین کشور جهان و با تولید بیش از یک میلیون و پانصد هزار خودرو در سال و ١٥ درصد افزایش تولید در سال ٢٠١٠ ، درردیف ١٣ مین کشور جهان و دومین صادر کننده متانول به اروپا است. صادرات پتروشیمی در دوره دوم دولت احمدی نژاد ٢٦ میلیارد دلار ارزآوری داشته است.
در مجموع صادرات غیر نفتی ایران که در سال ٨٣ حدود ٧ میلیارد دلار بوده ، در سال ٨٩ به ٣٠ میلیارد دلار رسیده است...
این در شرایطی است که روبنای سیاسی- فرهنگی حاکمیت بورژوازی در ایران هنوز مانع سرازیر شدن سرمایه های چندین میلیارد دلاری به ایران است. جمهوری اسلامی بویژه در دو دهه اخیر موانع جدی بر سر راه رشد سرمایه داری و سود آوری کلان را برداشته است. خصوصی سازی ها و کنار گذاشتن کنترل دولتی ، حذف یارانه ها و آزاد سازی قیمت ها، تزریق پول به رگهای جامعه و حفظ درجه ای از توان و قدرت خرید مردم، یافتن بازارهای بین المللی برای صدور کالاها و تولیدات داخلی و وارد کردن کالاهایی که نیازمند است... همه اینها به سرمایه در ایران این امکان را داده است که در شرایط بحران سرمایه داری بین المللی سر پا بایستد و حتی رشد کند. به این معنی آن چیزی که اقتصاد بسته و یا انزوا نامیده می شود، سرمایه داری ایران را از بحرانهایی که جوامع بزرگ و باز سرمایه داری را تکان داده است، عملا مصون نگه داشته است.
بنا بر این آنچه که تحت عنوان انزوای اقتصادی، بن بست اقتصادی، جنگ بخش خصوصی و دولتی، اقتصاد نظامی و غیره در تحلیل ژورنالیستهای ضد رژیم مدام تکرار می گردد، عملا توجیهاتی است تا یقه خود را از تحلیل و ارزیابی واقعی اوضاع اقتصادی و کارکرد سرمایه و غیره رها کرده و مقولات انزوا و بن بست اقتصادی و اقتصاد نظامی و غیره را پشتوانه آژیتاسیون ضد رژیمی و خطر خیزش توده ها و غیره به خورد جامعه بدهند. این نشانه بیمایگی تحلیلگران و مفسرینی است که با سرمایه بدون بحران و با بورژوازی بدون جدال و کشمکش مشکلی ندارند. که کارگر را فقیر بیجاره و بدبخت و نهایتا خیزش توده ها را ناجی خود می دانند. این تحلیل بخشی از بورژوازی علیه بخش دیگر است.
اما بطور واقعی اقتصاد در جمهوری اسلامی با معضلات جدی ای هم روبرو است. فاکتورهایی از قبیل نیاز سرمایه به ادغام بیشتر در بازار جهانی بویژه در کشورهای غربی، دسترسی کامل به علم و تکنیک پیشرفته و به اصطلاح فناوری، مساله محاصره اقتصادی، معضلات قدیمی تر مقاومت بخشهایی از قشریون مذهبی که در عین حال غولهای اقتصادی هم هستند و افول بخت و اقبال اسلام و نهادهای ارتجاعی را در مقابل علوم و تکنیک پیشرفته و قانونمند کردن سرمایه، مشاهده می کنند، و از این قبیل از یک طرف. و از طرف دیگر، همزمان جمهوری اسلامی با مقاومت طبقه کارگر در مقابل کار ارزان و سودآوری سرمایه از قبل خون و عرق طبقه کارگر، مواجه است. جمهوری اسلامی و بورژوازی حاکم نمی تواند خطر جنبش عظیم طبقه کارگر را در مقابل سرمایه و سودآوری بی مهار نادیده بگیرد. در نتیجه، ناچار است برای بخشی از طبقه کارگر بویژه در مراکز صنعتی بزرگ سر کیسه را تا حدی شل کرده، دستمزدها را افزایش داده و امتیازاتی را از جمله پرداخت یارانه نقدی و حتی وعده افزایش آن را تحمل کند. بخصوص در شرایط فعلی که جنبش تشکل یابی و سندیکاسازی در جریان است و تلاشهای خستگی ناپذیری برای دستیابی طبقه کارگر به اتحاد و تشکل توده ای و تحزب کمونیستی طبقه کارگر شروع شده است، بورژوازی تنها با سرکوب نمی تواند مانع عروج و حضور طبقه کارگر به صحنه مبارزه طبقاتی و صحنه سیاسی جامعه گردد. این خطری است که بیخ گوش سرمایه داران و دولتشان و سودآوری کلان سرمایه ها، خوابیده است.

کمونیست: جدال در میان صفوف جناح اصولگرایان هر روز حادتر مى شود و ابعاد به مراتب گسترده ترى به خود مى گيرد. دعواها ظاهرا حول مقولات ولايت فقيه یا قانونیت، اسلامیت یا ایرانیت، وفاداری به اصول انقلاب اسلامی یا غربگرائی دور ميزند. شما دعوای امروز میان اصولگرایان را چگونه ارزیابی میکنید آیا این جدالی در ادامه دعوای سبز و سیاه است؟

مظفر محمدی: این همان دعوای سبز و سیاه نیست. اما این دعوا درماهیت خود و موضوعات مورد دعوا در ادامه همان دعواهای قدیمی و همیشگی جمهوری اسلامی است اما با صف بندیهای جدید.
عروج احمدی نژاد و پوپولیسم او بویژه در دور دوم انتخابات در واقع تنها شکست جنبش اصلاحات و سبز نبود، بلکه در همان حال زنگ خطری هم برای بورژوازی سنتی ایران بود که سه دهه قدرت اقتصادی و سیاسی را قبضه کرده بودند و حسابی هم به کسی پس نمی دادند. حاکمیت جمهوری اسلامی در عمل، در مجلس و قوه قضائیه و سپاه و غیره دست این بخش بورژوازی بود که برای هیچکدام از دولتهایی که خود به آن رای اعتماد هم میدادند نه در دوره رفسنجانی و نه خاتمی و دوره اول دولت احمدی نژاد هم تره خرد نمی کردند. اکنون دولتی بر سر کار است که ورق را برگردانده و این بار این دولت است که برای مجلس و دیگر نهادهای حکومتی تره خرد نمی کند. اسلامیتش را به چالش کشیده است. و حتی ولایت فقیهش را هم به چالش کشیده است. و این تنها شخص احمدی نژآد یا دو سه نفری حول و حوش او نیستند. این جریانی در جمهوری اسلامی و بطور کلی بورژوازی ایران است که می خواهد هر چه بیشتر اسلامیت و قوانین دست و پاگیر مذهبی و فتوای آخوندی و ولایت فقیه مطلقه را از جمهوری اسلامی بزداید و مشروطه اش کند. این که این بخش از بورژوازی با یا بدون دولت احمدی نژاد در این پروژه و برنامه اقتصادی و سیاسی اش موفق می شود بحثی است که نمی توان پیشبینی یا فالبینی کرد. اما این تلاشی جدی و مداوم در درون بورژوازی حاکم و دولت و مجلس و دیگر نهادهای حاکمیت و در اپوزیسیون هم خواهد بود.
با این تحولات جدید به نظر من تقسیم بندی جناح های جمهوری اسلامی به اصلاح طلب و اصولگرا دیگر جواب نمی دهد. نه اصلاح طلب ها جناح یک دستی هستند و نه اصولگراها.
در طیف اصلاحات از طرفداران ولایت فقیه و قانون اساسی تا ضد ولایت فقیه و خواهان تغییر قانون اساسی و تا لیبرال ها و سکولارها و حتی اخیرا سرنگونی طلب ها قرار دارند. و هر کدام بخشهایی از جامعه را کم یا زیاد با خود و پشت شعار خود دارند. اینکه اصلاح طلبی و اخیرا جنبش سبز بند ناف این ها است مصلحت روزشان است.
در طیف اصولگراها هم صف بندیهای گوناگونی وجود دارد. حداقل دو بخش آن که اکنون به نام دولت احمدی نژاد با همه جوارح و حواشی اش از طرفی و اصولگراهای سنتی در مجلس و سپاه و قوه قضائیه در مقابل هم صف آرایی کرده اند.
خود اصولگرایان مخالف احمدی نژآد هم یک دست نیستند. بورژواهای سنتی و اسلام گرا و متحجری که از خوان یغمای حوزه ها و نهادهای مذهبی و بنگاه های اقتصادی عظیمی بهره می برند، تابع هیچ قانون و مدنیت و مقررات اجتماعی نیستند. این ها را اگر ول کنی هر کدام طیول اقتصادی و ملوک الطوایفی خود را دارند.
بخشی از اصولگرایان که اکنون سرسختانه در مقابل دولت احمدی نژاد ایستاده اند، همان بخشی اند که هر تغییر و تحولی در جمهوری اسلامی را که نقش اسلام را کم رنگ کرده و بخواهد مذهبیون قشری و نهادهای مذهبی و حوزه های علمیه و بنیادهایی که درآمد کلان و سرسام آور و باد آورده اش را به جیب می ریزند، حاشیه ای کند، به شدت هراسانند. ولایت فقیه چشم اسفندیار این بخش است. قوانین مذهبی و اسلامی، مبانی فکری و سیاسی و عملی شان را تشکیل می دهد و از هر گونه تمدن و مدرنیسم و غربگرایی که به ضرر اصول و بنیادهای اسلامی شان است، وحشت می کنند. و بهمان اندازه هم آزادیهای فردی و اجتماعی و آزادی سیاسی و برابری زن و مرد و سکولاریسم ... را به ضرر موقعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود می دانند و از آن بیزار و متنفرند. نفرت عمیق اصولگرایی اسلامی و قوانینش علیه زن از همین موقعیت نشات می گیرد. از همین رو این بخش بورژوازی سنتی ایران سخت ترین موضع را در مقابل جنبش دوم خرداد و متعاقب آن جنبش سبز اتخاذ کرده است. دشمنی این طیف با کمونیسم و کارگر هم در حد محاربه با خدا است و اینان به خون کمونیست ها و کارگران آگاه و زنان برابری طلب تشنه اند.
این طیف جناح اصولگرا با همان لحن با مخالفین خود در دولت احمدی نژاد حرف می زنند که با خاتمی و موسوی و دیگر اصلاح طلبان. همکاران احمدی نژاد را همانند رهبران جنبش سبز یهودی و جاسوس اسراییل و امریکا و غیره خطاب می کنند.
از نظر من این طیف اصولگرایی در جمهوری اسلامی و بورژوازی سنتی ایران از شانس کمی برای تداوم و حفظ موقعیت خود برخوردار است. بورژوازی حاکم و بخصوص آن بخش که دولت احمدی نژاد را حافظ و نماینده منافع خود می دانند، طیف اصولگرای ایدئولوژیک را که رو به عقب و گذشته دارد، مایه درد سر و مانع بر سر راه پیشرفت پروژه های اقتصادی و سیاسی و ادغام در بازار جهانی، رابطه با غرب و امریکا و حل آشتی جویانه معضلات درونی خود ... می دانند.
در میان همین طیف به اصطلاح اصولگرا، بخش معتدلی وجود دارد که به نظر من خود خامنه ای را هم در بر می گیرد، بخصوص در دعواهای کنونی بر سر اسلامیت یا ایرانیت و یا انتخابات و غیره، ضمن سرزنش جناح دولت و دعوت به سرعقل آمدن و درگیر نشدن با خامنه ای و حفظ وحدت درونی، در همان حال مخالفین دولت را هم سرزنش می کنند که حق ندارند دولت را تضعیف کنند. برای مثال خامنه ای در مورد ایرانیت گفته است شما بهتر است به ایران بعد از اسلام بپردازید. به این معنی با ایرانیت مشکلی ندارد. بخشی از این طیف از جمله لاریجانی و باهنر و غیره خواهان شرکت اصلاح طلبان در انتخابات هستند.
اکنون رهبران جنبش سبز، متحدین جدید خود را در میان جناحی از "اصولگرایان" می بینند که در دولت احمدی نژاد و بخشا در مجلس اسلامی قرار دارند. در میان قانونگرایان و طرفداران تقلیل اختیارات ولایت فقیه و طرفداران ناسیونالیسم ایرانی و طیفی از بورژوازی حاکم که با غربگرایی دشمنی خونی ندارد، با بالا رفتن روسری ها مشکلی ندارد و از این قبیل.
نقش خامنه ای اکنون نه ولایت فقیه مطلقه، بلکه به عنوان سیاستمداری است که در عین اینکه اصلاح طلبی و جنبش سبز را خطری برای جمهوری اسلامی می بیند، در همان حال از اصولگرایی عقبمانده و سختگیرانه و ناسازگاریشان با هر گونه ظواهر جامعه متمدن و مدرن و زن ستیزی بی حد و حصرشان را، همان اندازه مضر به حال جمهوری اسلامی می داند. در اینجا خامنه ای نه به عنوان میانجی بلکه سیاستمداری پراگماتیست و مصلحت گرا در صحنه سیاسی قرار گرفته است. این در عین حال شمشیر دولبه و موقعیت شکننده ای هم برای خامنه ای هست.
در نهایت، جمهوری اسلامی نمی تواند به عقب برگردد. مسیری را که بورژوازی ایران در پیش گرفته و مطلوب او است، ادامه می دهد. هر جریان و طیفی که با این روند به مخالفت بپردازد، در خانواده بورژوازی جای مقبولی نخواهد داشت. به این اعتبار در دعوای جدید و صف بندی جدید با نزدیک شدن طرفداران احمدی نژاد و دولت آن، با اصلاح طلبان شانس اصولگرایی اسلامی و بورژوازی سنتی در حاکمیت بطور کلی و در مجلس و دولتهای آتی کم تر است. خامنه ای در این بازی و جنگ بر سر منافع اقتصادی و قدرت حکومتی، راهی ندارد جز اینکه درکنار یکی از این جناح ها قرار گیرد. همانطوریکه در جنگ قدرت سبز و سیاه در کنار جناح اصولگرا و دولت احمدی نژاد قرار گرفت.

کمونیست: با نزدیک شدن انتخابات مجلس جدال جناحهای جمهوری اسلامی بالا گرفته است. صفبندی های جدیدی در حال شکل گیری است. آیا این انتخابات واقعا نقشی در وضعیت جمهوری اسلامی و بالانس قدرت میان جناح های آن ایفا میکند؟

مظفر محمدی: قطعا نقش مهمی بازی می کند. صرفنظر از این که از نظر طبقه کارگر و مردم ایران این، انتخابات نیست. در نظامی که اثری از آزادیهای فردی و اجتماعی و آزادی بیان و تشکل و اجتماعات و آزادی تحزب نیست. کارگران نمی توانند تشکل مستقل توده ای و حزب کمونیستی شان را سازمان دهند. در نظامی که مردم به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم شده و اسلامی ها آنهم از جنس جمهوری اسلامی و مخلص ولایت فقیه می توانند برای نمایندگی مجلس اسم بنویسند و...، در چنین سیستم سیاسی ای حرف از انتخابات شوخی ای بیش نیست. اما در هر حال بورژوازی در هر کشوری قوانین بازی و مقررات خود را دارد. در جمهوری اسلامی شورای نگهبان مامور پالایش داوطلبین و کاندیداهای نمایندگی مجلس از اسلامی ها و کم اسلامی ها و غیر اسلامی ها و از معتقدین به نظام و اسلام و ولایت فقیه و منتقدین آن و غیره است و در کشورهای غربی بنگاه های مالی و تجاری و صنعتی هستند که مخارج سرسام آور میلیونی و میلیاردی کاندیداهای مورد نظر خود را برای مطرح شدن و تبلیغات و رای گرفتن از مردم را بر عهده دارند. بنا بر این در این سیستم ها چه شرقی و چه غربی و چه دمکراسی و یا استبدادی انتخابات آزاد نیست و طبقه کارگر و مردم زحمتکش به یکسان و بدون مانع نمیتوانند نمایندگان واقعی خود را انتخاب کنند. این به جای خود. با وجود این همین انتخابات با قوانین بازی خود، نقش مهمی در آرایش سیاسی جناح های مختلف بورژوازی با سیاستهای معین و گاها متفاوت ایفا می کند.
اگر در انتخابات آتی مجلس اسلامی، جناح احمدی نژاد چه در ائتلاف احتمالی با اصلاح طلبان و چه مستقیما به نیروی خود، برنده شود، بورژوازی سنتی و اصولگرایی اسلامی بیش از پیش تحت فشار قانونگرایی بورژوایی متعارف و ناسیونالیسم ایرانی قرار خواهد گرفت. خامنه ای به عنوان بازیگر این صحنه اگر بخواهد نقش بازیگر اصلی را کماکان داشته باشد، به این روند گردن نهاده و موقعیتش را حفظ می کند.
نهایتا به نظر من، مجلس اسلامی بعد از این انتخابات هم بهیچوجه مجلس یک دستی نخواهد بود. و احتمالا هیچ جناحی دست بالا را پیدا نکند. و این نقش مجلس را در مقابل دولت احمدی نژاد در ٢ سال باقیمانده ضعیف تر کرده و دست دولت را برای پیشبرد سیاستهای اقتصادی و مدیریت اجتماعی مدل خود، باز خواهد گذاشت.
مساله ای که اینجا نباید فراموش کرد این است که هیچ جناحی در جمهوری اسلامی اختلاف و جنگ را تا حد تضعیف جمهوری اسلامی و خطر فروپاشی و یا سقوط آن پیش نخواهد برد.

کمونیست: حزب حکمتیست عروج جنبش سبز و پیوستن بخش اعظم اپوزیسیون به صف سبز را تحمیل یک عقب نشینی جدی به جنبش اعتراضی رادیکال علیه جمهوری اسلامی ارزیابی کرد. با افول جنبش سبز و حاشیه ای شدن آن موقعیت امروز جنبش اعتراضی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را چگونه میبنید.
امروز چه چشم اندازی در مقابل کمونیسم و طبقه کارگر وجود دارد؟ عامل یا عوامل تعیین کننده در تغییر توازن قوا بین بورژوازی حاکم در ایران و طبقه کارگر کدامند؟

مظفر محمدی: در مورد عروج و افول جنبش سبز زیاد گفتیم و نوشتیم. این که چقدر عقاید ما به ذهنیت جامعه تبدیل شد، بماند. ما اگر در زمان عروج این جنبش ارتجاعی بور|ژوایی زورمان نرسید توده های متوهم را از رفتن پشت آن باز داریم یا جنبش مستقل و رادیکال و طبقاتی خود را به میدان بیاوریم، اما صحت سیاستهای ما اکنون برای جامعه عیان شده است.
جنبشهای اجتماعی از جمله جنبش علیه تبعیض جنسی و دخالت مذهب در زندگی مردم، جنبش خلاصی فرهنگی جوانان و غیره در جامعه با عروج جنبش سبز در آن ادغام شده و به آن امید بستند. با امید بهبودی در معیشت و گشایشی سیاسی سرباز این جنبش شدند. زخمی شدند و کشته دادند و نهایتا در عمل و تجربه دیگرخود به پوچی آن پی بردند و تاوانش را هم پرداختند. این توهم، نیروی زیادی از جامعه را به هرز برد و وقت را تلف کرد.
با عروج جنبش سبز، توده های میلیونی متوهم به اصلاحات زیر پرچم جناحی از جمهوری اسلامی علیه جناح دیگر و با شعار مسخره "رای من" کو و یا حسین میرحسین و الله اکبر و در نماز جمعه ها و غیره جمع شدند. لشگر اپوزیسیون راست و چپ هم پشت این جنبش ارتجاعی جناحی از بورژوازی، صف آرایی کرد. این تحرک را انقلاب نام نهادند. تلاش کردند تا مردم را بفریبند که گویا این تحرکات تحت رهبری جنبش سبز نیست و انقلاب مردم است. به مردم چنین القا کردند که اعتراض و مبارزه مردم و خواستهایشان ربطی به جنبش سبز و انتخابات ندارد. و بدتر و شورتر این که رهبری ارتجاعی سبز را برسمیت شناختند و به آن آتش بس داده و سیاهی لشکرش شدند. بخشی از همین چپ در این زمین مانور کردند و زیگزاگ رفتند و گفتند اعتراضات در آغاز تحت رهبری جنبش سبز و برای خواستهای آن بوده اما بعد راه خود را جدا کرده و از این قبیل...
این تحرکات در حقیقت ضربه بزرگی به خواست سرنگونی و اعتراضات و مبارزات رادیکال مردم برای آزادی و برابری زد که جامعه ما تنها گوشه ای از آن را در جنبش آزادی برابری در دانشگاه ها و "داب" ،شاهد بود. این تحرکات و صف بندیهای مردم و اپوزیسیون پشت آن، جمهوری اسلامی را از زیر ضرب مبارزات مردم خارج کرده و تطهیر نمود. مشروعیت جناحی از جمهوری اسلامی را تایید کرد. این خیانت به اعتراضات و مبارزات رادیکال کارگری برای بهبودی در شرایط کار و زندگی و جنبش برابری زن و مرد و مبارزات جوانان برای خاتمه دادن به دخالت مذهب در زندگی خود و جامعه بود...
با شکست جنبش سبز اگر چه تجربه تلخ دیگری به تجارب کارگران و مردم و حتی اپوزیسیون چپ و راست افزوده شده است، اما به دلایل زیادی هنوز جامعه در مقابل تداوم و تکرار چنین تحولاتی قرنطینه نیست.
اولین دلیلش این است که هنوز اپوزیسیون بورژوایی و خرده بورژوایی از چپ و راست و لیبرال ها و ملیون و مذهبیون بیرون و درون حاکمیت جمهوری اسلامی ظرفیت تغییر و تحول در جمهوری اسلامی و اصلاح از بالا و از درون آن را توقع دارند و انتظار می کشند. هنوز قرار گرفتنشان در کنار این و آن جناح جمهوری اسلامی و کشاندن بخشی از مردم پشت آنان منتفی نیست...
دوم طبقه کارگر هنوز از آمادگی و اتحاد و تشکل و اتحاد کمونیستهای صفوف خود، برخوردار نیست. تشکل توده ای کارگران، جنبش مجامع عمومی، اتحادیه و سندیکاهای کارگری و تحزب کمونیستی طبقه کارگر هنوز در نطفه است.
به سوال شما بر میگردم که می پرسید، موقعیت امروز جنبش اعتراضی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را چگونه می بینید؟ این سوال وجود یک جنبش اعتراضی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را فرض گرفته است. این فرض واقعی نیست. موقعیت امروز جنبش های اعتراضی کارگران و مردم را، جنبشهایی برای سرنگونی جمهوری اسلامی نمیتوان نام نهاد. اگر جنبش اعتراضی ای برای سرنگونی در کار بود، بطور قطع تسلیم جنبش سبز با شعار و مطالبه "رای من کو" نمی شد، شعار یا حسین میرحسین و الله اکبر سر نمی داد و به نماز جمعه نمی رفت. جنبش سرنگونی اگر وجود داشت حتما رهبری خود و شیوه های مبارزه خودش را داشت.
منظور کدام جنبش اعتراضی برای سرنگونی است؟ اعتراض کارگران به نپرداختن حقوق های معوقه، اعتصابات کارگری علیه شرکتهای پیمانکاری و یا اخیرا اعتراض مردم و جوانان در ارومیه به خشک شدن دریاچه ارومیه و ... کدامیک جنبش اعتراضی برای سرنگونی است؟ جنبش سبز هم که از طرف جریانات چپ حاشیه ای به عنوان جنبش و حتی انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی نامیده می شد، اما خود رهبری این جنبش چنین ادعایی نداشت.
جریاناتی از چپ و راست که به جامعه القا می کنند که هر تحرکی به هر بهانه ای و با هر رهبری و شعاری برای سرنگونی جمهوری اسلامی است، یا می گویند جمهوری اسلامی چون بحران دارد پس رفتنی است و خیزش توده ها در راه است، در حقیقت خاک به چشم جامعه می پاشند و آن را در انتظار نگه می دارند.
اما ورای همه این تمهیدات و تلاشهای بورژوایی و خرده بورژوایی ، چه در صفوف بورژوازی حاکم و چه اپوزیسیون بورژوایی چپ و راست و در مقابل همه اینها، چشم اندازی که امروز در مقابل طبقه کارگر وجود دارد، چشم انداز عروج یک مبارزه طبقاتی بلاواسطه علیه جمهوری اسلامی و سیاستهای اقتصادی و سرکوبگریهای سیاسی اش می باشد. چشم اندازی که در آن طبقه کارگر به مثابه طبقه و بدوا در یک مبارزه اقتصادی برای به عقب نشاندن تعرضات سرمایه داران به سطح معیشت کارگران به میدان می آید.
تلاشهایی که هم اکنون در صفوف بخشی از طبقه کارگر در جنبش مجامع عمومی و برای ایجاد سندیکاهای مستقل کارگری در جریان است، طلیعه حضور طبقه کارگر به مثابه طبقه متحد و متشکل است.
جنبش طبقاتی کارگران علیه بورژوازی در کلیت آن و با همه جناح هایش اگر به کمونیسم مسلح شود، اگر تحزب کمونیستی طبقه کارگر و جنبش کمیته های کمونیستی عروج کند، ما شاهد دور جدید و افق جدیدی کاملا متفاوت با دوره های قبل خواهیم بود.
این آن چشم اندازی است که در مقابل طبقه کارگر و کل جامعه قرار دارد. عروج کمونیسم کارگران، تکلیف همه چپ را هم که نه اسمی از سوسیالیسم می برد و نه مبارزه طبقاتی را به رسمیت می شناسد، تعیین خواهد کرد.
این تحول در چپ هم با وحدت دیپلماتیک و یا با اتحاد فرمایشی و مصلحتی جریانات و گرایشات غیر کارگری بیرون از طبقه کارگر، متحقق نمی شود. بلکه برعکس با فشار از بیرون و از طرف طبقه کارگر و کارگران کمونیست، این چپ شانس نجات پیدا کردن و پیوستن به کمپ مبارزه طبقاتی کارگران علیه بورژوازی را دارد.
شهریور ٩٠ (سپتامبر ٢٠١١)