TLogo


بزر امید انقلابات مصر و تونس و بمب افکنهای "مدافع انقلاب" لیبی

مصاحبه کمونیست هفتگی با فاتح شیخ

 

کمونیست: تحولات انقلابی در لیبی قبل از اینکه شهرهای مختلف را در بر بگیرد وارد فاز نظامی شد٬ و سرانجام لیبی را به میدان جنگ و دخالت دولتهای غربی نیز کشاند. سوال این است که چرا این تحولات در همان اول راه به چنین فازی کشیده شد؟ چرا مسیری که انقلاب در مصر و تونس طی کرد در لیبی طی نشد؟ تفاوت در چیست؟

فاتح شیخ: اصلی ترین تفاوت در موقعیت طبقه کارگر در لیبی و میزان و نحوه شرکت آن در تلاطماتی است که به "انقلاب ١٧ فوریه" معروف شده است. در تونس و مصر جنبش اعتراض کارگری بعنوان یک نیروی بالفعل و موثر وسیعا در انقلاب شرکت دارد، همچنانکه جنبشهای طبقات دیگر هم وسیعا درگیرند. در لیبی چنین نیست. اکثریت طبقه کارگر در لیبی کارگران مهاجر مصری و تونسی و سومالیائی هستند که دستمزدشان از سطح دستمزد کارگر در کشورهای مبدا بالاتر است اما فاقد هرگونه تشکل و هرگونه حق و حقوق کارگری اند. در تونس و مصر شروع اعتراضات از محلات و محیطهای کارگری با اتکاء به سطحی از سازمانیافتگی و استقلال مبارزاتی و با حمایت گسترده جوانانی که خود بخشی از طبقه کارگر و ارتش بیکارانند، فضای شهرها را به سرعت متلاطم و رادیکال کرد. تظاهراتها چنان سریع توده گیر شدند که پلیس ضدشورش و ارگانهای سرکوب از عهده فرونشاندنش بر نیامدند و ظرف مدت کوتاهی در برابر آن عملا فلج یا آچمز شدند. اعتراض اجتماعی با به میدان آمدن طبقات مختلف هرچه بیشتر "بیخ پیدا کرد"، سیاسی تر شد و حلقه به حلقه از تلاطم انقلابی به یک انقلاب در حال جریان تکامل یافت؛ ارتش ناگزیر شد در نقش "بیطرف" و حتی "مدافع انقلاب!" ظاهر شود تا بتواند با حفظ موقعیت و ظرفیت خود بعنوان ستون فقرات دولت بورژوائی جلو نابودی ماشین دولتی را بگیرد، پیشروی انقلاب را کنترل کند و نهایتا حتی المقدور آن را عقب براند. ارتش مصر بویژه با نفوذی که آمریکا در بالاترین سطوح آن دارد، خیلی نقشه مندتر و موثرتر در این نقش ظاهر شده است. ژنرال عنان از روسای ستاد ارتش، که در مقطع انفجار انقلابی ٢٥ ژانویه در آمریکا بود فورا سفرش را قطع کرد و به مصر برگشت و امروز یک عضو مهم شورای عالی ارتش است که با استعفای مبارک زمام امور را بدست گرفته است. ترکیب نظام وظیفه اجباری ارتش هم پاشنه آشیلی است که آن را در درگیری مستقیم با اعتراضات توده ای آسیب پذیر میکند و میتواند باعث پیوستن رده های پایین آن به صفوف انقلاب شود. مسیر "انقلاب ١٧ فوریه" لیبی از بسیاری جهات و جوانب، کاملا با آنچه در تونس و بویژه مصر گذشت متفاوت بوده است. ترکیب نیروهای اجتماعی درگیر در انقلاب تونس و مصر: اعتراض توده ای کارگران، به میدان آمدن وسیع خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط و گارد "بیطرفی" ارتش، در تلاطمات انقلابی لیبی اتفاق نیفتاد. با شروع تظاهرات در چند شهر لیبی و سرکوب شدید آن توسط ارتش و پلیس ضدشورش، صدهاهزار کارگر مصری و تونسی و سومالیائی که در لیبی کار میکردند به مرزهای شرقی و غربی هجوم بردند. نیروی اعتراض کارگری نه در آغاز تلاطم انقلابی لیبی و نه در ادامه آن نقش و حضور موثر نداشته است. اگرهم حضور داشته فاقد آن درجه از سازمانیافتگی و استقلال مبارزاتی بوده که دیده شود. آغازگر تظاهراتها و رودررویی با نیروهای سرکوبگر رژیم قذافی توده پراکنده خرده بورژوازی شهری زیر رهبری جریانات اسلامی – عشیره ای بود.

وحشت شدید قذافی و رژیم استبداد عریانش از شتاب پیشروی انقلاب در تونس و مصر و درسی که از سقوط  سریع بن علی و مبارک گرفته بودند، باعث شد که از همان آغاز با مشت آهنین و توحش فوق العاده دست به سرکوب معترضین بزنند. در جریان سرکوب مردم، بخشی از ارتش از زیر فرمان قذافی خارج شد و در مقابلش قرار گرفت. چندین وزیر و سفیر قذافی را ترک کردند و به صف مخالفان پیوستند. به این ترتیب ماتریال کنترل اعتراض و تظاهرات پائین جامعه توسط بخشی از بورژوازی حاکم فراهم شد و با تایید دولتهای غرب "مجلس ملی انتقالی" بعنوان آلترناتیو رژیم قذافی تشکیل شد. به رسمیت شناخته شدن این آلترناتیو توسط فرانسه عملا آغاز دخالت غرب در کنترل تحولات در لیبی و جانشین کردن رژیم قذافی با بخش جداشده ای از آن بود. با این سیر اوضاع و با ادامه توحش قذافی، رودرروئی نظامی زودرس به مردم بپاخاسته تحمیل گشت. در واقع تحمیل "فاز نظامی" به اعتراض و انقلاب مردم، ادامه سیاست بخشی از بورژوازی حاکم جداشده از رژیم قذافی بود، دخالت نظامی دولتهای غربی هم ادامه دخالت سیاسی پیشترشان در روند انقلاب لیبی بود. هدف هر دو از ریل خارج کردن تحولات انقلابی در لیبی و انداختن آن به مسیری خلاف منافع مردم معترض و خارج از اراده خود آنهاست. در تونس و مصر هم دخالت دولتهای غربی از ابتدا جریان داشته است، خواه از کانال ارتشهای حافظ ساختار دولت بورژوازی که پوست "مدافع انقلاب" به سروروی خود کشیده اند؛ و خواه با اختصاص بودجه های بزرگ برای کمک مالی به کابینه های جدید تونس و مصر با هدف غلبه بر بحران انقلابی و متوقف کردن انقلاب. تفاوت اینجاست که اراده انقلابی طبقه کارگر و توده های انقلابی بخصوص نسل جوان در تونس و مصر به عنوان مومنتوم ادامه انقلاب در کار بوده و همچنان در کار است و مانع مهمی بر سر راه تلاشهای ضدانقلابی بورژوازی است. در لیبی چنین صفبندی طبقاتی و سیاسی و چنین اراده انقلابی ای در اردوی انقلاب و صفوف مخالفان رژیم قذافی موجود نیست. اگر هم موجود باشد مشهود نیست. ضعیف است، پراکنده است و ناگزیر دنباله رو است.  

باید توجه داشت که این فقط دولتهای غربی امپریالیست نیستند که دست به دخالت سیاسی و نظامی در لیبی زده اند، دولتهای بورژواامپریالیست عرب منطقه هم مستقیما در آن شریکند. بطور مثال دولت قطر هم با هواپیماهایش در جنگ شرکت دارد و هم "مجلس ملی انتقالی" را به رسمیت شناخته و در صدور نفت استخراجی از مناطق شرق لیبی با آن همکاری میکند. بعلاوه دخالت نظامی دولتهای خلیج به دفاع از دولت بحرین در برابر مردم معترض، همان نسخه خلیجی دخالت نظامی غرب و ناتو در لیبی است. این رویدادها و روندها اجزاء تلاشهای ضدانقلابی نقشه مند بورژوازی و دولتهایش در سطح جهانی و منطقه ای علیه انقلابات جاری و برای سد سرایت آن به سایر نقاط دنیا هستند.     

 

کمونیست: غرب به نام دفاع از مردم و مقابله با قذافی وارد این جنگ شدند و در این میان فرانسه و انگلستان بیش از همه برای این دخالت نظامی ساق بودند٬ اینها وسیعترین روابط مالی اقتصادی با قذافی را داشتند٬ چرا چنین شد و چرا اینها در این میان و در لیبی دست به چنین اقدامی زدند ؟

فاتح شیخ: سیاست و تاکتیک این دولتها پابپای پیشروی انقلابات جاری تغییر کرده است. دولت فرانسه تا آخرین لحظه پشت بن علی بود طوریکه هواپیمای فرارش قرار بود در فرودگاه پاریس فرود آید اما در آسمان مابین مالت و فرانسه سارکوزی به دوستش اجازه ورود نداد و او ناگزیر راهی جده شد. در ماجرای تونس سارکوزی حتی ناچار شد وزیر خارجه اش، که در گرماگرم انقلاب با هواپیمای خصوصی میلیاردر تونسی مشغول سیاحت بود، را قربانی کند و آلن ژوپن را به جایش بگمارد. درس تلخ این ناکامی در تونس و درس تلختر پیشروی سریع انقلاب در مصر برای سارکوزی این شد که در لیبی دخالت فعالتری، این بار در لباس دفاع از انقلاب و دمکراسی و در واقع برای از ریل خارج کردن انقلاب در پیش بگیرد. سارکوزی و دولتش شدیدا به این سیاست نیاز دارند، نه صرفا از دریچه منافع امپریالیستی یا طمع به نفت لیبی و غیره بلکه سرراست، از زاویه سد بستن پیشگیرانه در برابر تهدید انقلابی که زیر پوست جامعه فرانسه در سیر مبارزه طبقاتی در فرانسه دارد رشد میکند و شبح آن فی الحال در رفت و آمد است. دولت انگلستان هم دقیقا با شبح تهدید مشابهی در سیر مبارزه طبقاتی در جامعه بریتانیا روبروست و به اتخاذ یک سیاست خارجی نئوتاچریستی نیاز فوری دارد. به این خاطر است که سارکوزی و کامرون حرف همدیگر را زود میفهمند و اوباما که هنوز دچار سندروم عراق است تردید دارد و مرکل در راس دولت و بورژوازی آلمان مایل به حفظ فاصله از فرانسه و انگلستان و نزدیکی به روسیه است. بلوک غرب در این ماجرا دچار تردید و تجزیه است. واگرائی منافع امپریالیستی در دل تحولات انقلابی جاری بر متن رقابتهای ناسیونالیستی حاصل از بحران اقتصادی و پروسه بازتقسیم جهان، غرب را بسوی تجزیه بیشتر و محوربندیهای جدید میبرد. فرانسه بویژه در صدد است اکنون که موقعیت آمریکا در خاورمیانه در سراشیبی است جای خالی اش را پر کند. دخالت فول فورس سیاسی و نظامی در لیبی یک حلقه از رویکرد جدید فرانسه در استراتژی خاورمیانه ای آن است. توحش قذافی و معضل انقلاب لیبی این ورودی را به روی فرانسه و به دنبال آن انگلستان، برای نوع جدیدی از ابراز وجود در خاورمیانه و قبل از هر چیز برای کنترل انقلاب در حال جریان این منطقه باز کرده است.          

 

کمونیست: عواقب دخالت نظامی و سرانجام این تحولات به کجا میتواند کشیده شود٬ آینده این وضع چه خواهد شد؟ آیا لیبی عملا به یک جنگ داخلی و فرسایشی کشیده نشده است؟

فاتح شیخ: لیبی نه فقط به یک جنگ داخلی بلکه به یک جنگ امپریالیستی کشانده شده که جنگ داخلی هم جزء آن است و تا همینجا روی هم ویرانیها و پیامدهای مدهشی ببار آورده اند. اما اینکه این جنگها "فرسایشی" یعنی طولانی شوند جای تردید است. درست است که: شروع جنگ آسانتر از پایان دادن به آن است، اما عاملان اصلی این جنگ نیازمند پیشرفت زودفرجام آن هستند. نیروهای قذافی هم قادر به مقاومت درازمدت نیستند و محتاج پیروزی سریعند. بویژه منافع غرب از هر نظر حل سریع این معضل را ایجاب میکند و بنابراین ترکیبی از جنگ و دیپلماسی، از فشار نظامی و سازش سیاسی را در پیش خواهند گرفت. کنفرانس امروز (٢۹ مارس) در لندن همین سیاست را تعقیب میکند. جنگنده بمب افکنهای "مدافع انقلاب" لیبی کمتر از جنگنده هایی که "بمب صلح" روی سر مردم کوسوو میریختند فرصت دارند و باید در همین فرصت کوتاه کار را به سرانجام برسانند. اگر کارکرد "مسالمت آمیز" ارتش "مدافع انقلاب" تونس و مصر در تلاش برای نجات دولت بورژوایی از تسونامی بنیانکن انقلاب به قیمت قربانی کردن بن علی و مبارک بوده است، کارکرد جنگنده بمب افکنهای "مدافع انقلاب" لیبی هم نجات دولت بورژوائی حافظ چاههای نفت لیبی به قیمت قربانی کردن قذافی و خانواده و نوار محدودی از اطرافیانش است. عاملان این جنگ امپریالیستی پیروزیشان در جنگ را رسیدن به این هدف تعریف میکنند. به این هدف از دو راه میتوانند برسند: راه اول راه سیاسی و دیپلماسی است، راه راضی کردن قذافی به نوشیدن زهر شکست و انتقال او و خانواده و حلقه اطرافیانش به یک کشور آمریکای لاتین یا آفریقاست. راه دوم راه نظامی و برداشتن این راس از پیکر دولت لیبی با نیروی جنگ و نشاندن راس دیگری از همان جنس بر آن پیکر است. پیام کنفرانس لندن به قذافی هر دو راه را در بر دارد و توپ انتخاب را به زمین قذافی پرتاب میکند. آیا خواهند توانست به این هدف برسند و یا بنا به راه حل منفرد ترکیه سرانجام با قذافی به سازش خواهند رسید و یک بار دیگر او را خواهند پذیرفت؟ قدر مسلم آنکه جنگ جاری، جامعه لیبی را به ورطه ویرانی و تباهی خواهد برد و حاصل کار از زاویه انقلاب لیبی شکست این انقلاب، شکست اراده انقلابی مردم بپاخاسته در دیکته کردن فرمان انقلاب خود به دیکتاتورها در یک حلقه انقلابات جاری، در صحنه تحولات انقلابی لیبی خواهد بود.       

 

کمونیست: تجربه لیبی و مسیری که طی کرد٬ چه تجربه ای برای طبقه کارگر ایران دارد؟

فاتح شیخ: قبل از هر چیز باید از اشاعه تردید و بدبینی نسبت به انقلابات جاری، بخاطر آنچه در لیبی میگذرد، اکیدا جلوگیری کرد. این موج انقلابات با بذرهای امیدی که همه جا در دل کارگران و توده های محروم و آزادیخواه منطقه و جهان کاشته است، بسیار عظیمتر از یک جزء تحولات آن در لیبی است. کل تصویر بزرگتر را باید جلو چشم طبقه کارگر و کمونیستهای انقلابی گرفت و از این زاویه به تجربه لیبی بعنوان جزئی از تصویر دقیق شد.

مهمترین درس این تجربه برای طبقه کارگر ایران درک تفاوت تجربه انقلاب مصر با تجربه لیبی از زاویه شرکت جنبش اعتراضی طبقه کارگر در انقلاب و سطح سازمانیافتگی و استقلال مبارزاتی آن در این نبرد حیاتی است. آنچه علاوه بر این و فراتر از هر دو تجربه مصر و تونس باید بر آن تاکید کرد این است که تحزب سیاسی کمونیستی طبقه کارگر، تحزب بانفوذ و نیرمند متکی به سازمانیابی توده ای کارگران، متکی به ابزارهای اقتدار توده ای نظیر گارد آزادی، آن نیاز حیاتی است که میتواند طبقه کارگر را در نبردهای طبقاتی بعد از پبشروی اولیه انقلاب، در پروسه تداوم انقلاب مداوم، دست بردن به قدرت سیاسی و تحقق انقلاب کارگری به پیروزی برساند. در انقلاب آتی ایران طبقه کارگر در برابر آزمایش سرنوشت سازی قرار خواهد گرفت. عزم و اراده انقلابی رهبران کارگری و فعالین کمونیست به شرکت قدرتمند در انقلاب آتی با صف متحد و سازمانیافته و مستقل خود و آلترناتیو سیاسی طبقاتی مستقل خود، مستلزم آن است که از همین امروز هیچ آنی از زمان را برای تدارک و آماده کردن صف مستقل و سازمانیافته طبقاتی خود به هدر ندهند. تعجیل بویژه از آن رو حیاتی است که در روزهای انقلاب همه نیروهای ضدانقلاب بورژواامپریالیست داخلی و جهانی و منطقه ای کمین خواهند کرد، توطئه خواهند چید و نقشه خواهند کشید که همان بلا را بر سر انقلاب کارگران و توده های بپاخاسته ایران بیاورند که امروز بر سر انقلاب لیبی آورده اند. در چنان شرایطی پیشروی و تداوم انقلاب کارگران و مردم تشنه آزادی و برابری تا پیروزی کامل، تنها و تنها در گرو نیرومندی و استحکام صف کارگری و کمونیستی در راس و رهبری آن خواهد بود.