حکمتیست های "کارگر کارگری" و چپ های "غیر کارگر کارگری"

پاسخ به انتقادات و سوالات و توهمات در مورد حکمتیست ها

محمد فتاحی


این نوشته پاسخ مختصری به جبهه چپ هایی است که نسیم هر جنبش سیاسی ضد رژیمی گل انقلابیگری شان را شکوفا میکند و روئیت هر سبزه ای در دشت سیاست، مژده بهار سیاسی شان است. جواب آنهایی است که کارگر را برای حمل بار سیاسی شان به عنوان لشکر بی مواجب جنبش های بورژوایی میخواهند، آنهایی که انقلابیگری شان را از تحلیل های سطحی جناح های حاشیه ای بورژوازی در اپوزیسیون قرض میگیرند و در هر تندپیچی مژده لرزان و در حال سرنگون شده جمهوری اسلامی را به خود میدهند، کسانی که در سالن "انتظار انقلابی" نشسته اند، کسانی که از عشق به سرنگونی، عمیقا، قلبا و علنا امید خود را به دخالت آمریکا بسته و از این طریق به صف نیروهای سناریو سیاهی پیوسته اند، به آنها که احتمال سازش جمهوری اسلامی و آمریکا بعد از مذاکرات استانبول اینها را به دپرسیون سیاسی کشانده و نگران خیانت اوباما به استراتژی سیاسی شان اند.

اخیرا انتقادات کهنه هم دوباره لیست شده است؛ "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و شخصیت ها" شکست خورده است!

و سوالات واقعی؛ در این بازار آشفته چه کسی منصور حکمتی است؟ آیا احزاب هوادار منصور حکمت یک جنبش سیاسی را شکل نمیدهند؟ اختلافات فی مابین ناشی از برداشت های متفاوت از اندیشه های حکمت است؟ احزاب مختلف صاحب یک برنامه چگونه ممکن است؟

از انتقادات وارده شروع کنیم؛

"حزب حکمتیست یک سازمان سیاسی راست است."

صاحب این انتقاد نه رفقای تا چند ماه قبل ما که حزب کمونیست کارگری در هفت هشت سال گذشته و از بدو تاسیس حزب حکمتیست است. حزب مذبور مدعی توده ای کردن شعار جمهوری سوسیالیستی در متن یک جنبش همگانی و آنروزها جنبش سرنگونی همگانی و البته بعدها یک جنبش سرنگونی پروآمریکایی بود. این نگرش در بهترین حالت یک نگرش پوپولیستی است که پیروزی سوسیالیسم را توسط یک جنبش همگانی و با شرکت همه اقشار و طبقات اجتماعی را ممکن می بیند. پاسخ شنیدیم که تز رمیدن مردم (یعنی اقشار و طبقات مختلف یک جامعه و منجمله بورژوازی و خرده بورژوازی) از سوسیالیسم یک تز دست راستی است. از آنزمان تا امروز نه فقط آن حزب بلکه همه آنهایی که آنروز در جبهه مقابل ما شرکت داشتند، مشغول کشت هسته های سوسیالیستی در هر لجنزار سیاسی در جامعه اند تا شعارشان توده ای شود. امروز گویا "معلوم شده" که از روز اول تا بحال جامعه صحت ادعای آنها را نشان داده و آن "تز دست راستی" کورش مدرسی شکست خورده است! در پاسخ به این انتقاد، امروز، برای رفقای آن روزمان فقط سلامتی میخواهیم. اگر تشخیص دست راستی بودن طرفی آن روزها سخت بود، امروز و با گذشت هفت هشت سال دست راستی شدن یک طرف را در سیاست ایران میشود مثل روز روشن دید؛ همسویی با سیاست آمریکا در منطقه، حتی همسویی با سیاست اسرائیل در برخورد به مسئله ایران و فلسطین در خاورمیانه، همسویی با جناح های دست راستی تر دولت اسرائیل در برخورد به اسلام و راه انداختن پروژه ایکس مسلم در همین مسیر از محصولات ایدئولوژیک این جهتگیری سیاسی اند. در دوره اخیر و قبل از بی آبرو شدن پروژه ناتو در لیبی، حمله نظامی غرب به لیبی یک حرکت در خدمت به انقلاب لیبی ارزیابی شد و در حمایت از آن اطلاعیه دادند. در متن تهدیدهای نظامی آمریکا و غرب به بهانه هسته ای، اینها و اقمارشان قرار بود زیر چطر بمباران های غرب علیه ایران به سوی تسخیر سفارت های جمهوری اسلامی در خارج کشور خیز بردارند؛ سیاستی که طبق آن در دوره جورج دبلیو بوش ناسیونالیست های کرد امیدوار بودند که به محض حمله نظامی به ایران نیروهای نظامی شان برای تسخیر شهرهای کردستان را وارد خاک ایران کنند. تفاوت اینجاست که حککا در غیبت نیروی نظامی در داخل ناچار بود به شعار در خارج پناه ببرد تا در روز موعود نیروهای دست راستی و ناسیونالیست ایرانی مدافع حمله نظامی را به صحنه راهنمایی کند. به دنبال شکل گرفتن احتمال سازش جمهوری اسلامی و آمریکا در مذاکرات استانبول و در نتیجه کنار رفتن سایه حمله و تهدایدات نظامی و تحریم های اقتصادی بر سر مردم ایران، در کنار دولت دست راستی اسرائیل، حزب کمونیست کارگری و رضا پهلوی تنها ناراضی یان اند. حالا چه کسی راست های سیاست ایران را نمی شناسد؟

"حکمتیست ها دارای یک سیاست و جهتگیری پاسیفیستی اند."


عدم شرکت ما در جنبش سبز و افشاگری ما علیه ماهیت ارتجاعی این جنبش بورژوایی طبقه متوسطه نقطه برجسته این انتقاد است. سردمداران این انتقاد هم انقلابیون سبز در جبهه چپ بودند که در سالهای گذشته شانس شرکت در هر حرکت ارتجاعی منجمله در خیزش ناسیونالیستی آذربایجان و خوزستان را هم امتحان کرده بودند. این سیاست ظاهرا متکی به تئوری ضرورت شرکت کمونیست ها در جنبش های توده ای و دمکراتیک است. پشت مباحث ما و آنها کوهی از ادبیات سیاسی است که قرار نیست دوباره مرور شوند. پشت این انتقاد به حکمتیست ها تمامی نیروها و گروههای رنگارنگ چپ ایران صف کشیده اند. اینها بدون استثنا یک جبهه متحد اعلام نشده را برای شرکت در آن جنبش ارتجاعی سازمان دادند و جملگی سربازان آن جنبش شدند. انتقال دوستی حزب کمونیست ایران (کومه له) با گروه نئوتوده ای آذرین-مقدم به ائتلاف و دوستی با حزب کمونیست کارگری به امید شکل دادن به یک "جبهه وسیع چپ" تنها مورد اعلام شده علنی این ائتلافات سیاسی آن دوره این چپ بود که با پایان سبز خشکید.

انتقاد مذبور بخشا محصول عدم علاقه ما به تحلیل های سطحی ضد رژیمی چپ بورژوایی ایران هم هست. چپ بورژوایی ایران جمهوری اسلامی را نه نماینده طبقه سرمایه دار ایران که رژیمی بدون پایه اجتماعی در میان اقشار طبقه بورژوا ارزیابی میکند که با هر تکانی امکان سرنگون شدن دارد. به همین دلیل پشت تحلیل های اینها در مورد زمین و زمان و اتفاقات خوب و بد سیاسی، یک امکان و احتمال سرنگونی نهفته است؛ پشت تهدیدات آمریکا، پشت تهدیدات اسرائیل، پشت انقلاب در مصر، پشت تحرک ناسیونالیسم آذری، پشت جنبش سبز، پشت پائین آمدن درجه حمایت چین و روسیه از جمهوری اسلامی، پشت پیشروی ها القاعده در سوریه، و بالاخره پشت اوضاع اقتصادی ایران و اختلافات سیاسی جناح های حاکم همه جا یک افق سرنگونی در چشمان همیشه منتظر این چپ برق میزند. طبق پیش بینی های اینها بعد از مصر و تونس نوبت ایران بود. بعد از لیبی هم نوبت ایران بود و حالا بعد از سوریه هم نوبت ایران است. برای این عاشقان سرنگونی اصلا مهم نیست در مصر و تونس انقلاب و در لیبی ضدانقلاب و در سوریه ارتجاع در جریان بود و هست. مهم نیست خطر حمله و تهدیدات جنگی زندگی میلیونی را جهنمی تر و احتمال انقلاب و اعتراض را کمتر میکند، مهم نیست که مسئله آمریکا نه هسته ای بودن این و آن که قلدری صرف به بهانه هسته ای در جریان تقسیم و کشمکش های جهان چند قطبی است...


کودکی را در نظر بگیرید که خارج از درک مکان و زمان صدایش تنها برای تامین نیازش بلند میشود. این چپ هم تنها و تنها سرنگونی میخواهد و بس! از نظر اینها قیمت این سرنگونی برای جامعه مهم نیست، محصول سیاسی بعدی این سرنگونی ابدا مهم نیست، ماهیت نیروی حاکم بعدی بطور قطع مهم نیست، غیبت طبقه کارگر و عدم تحزب و قربانی شدنش اصلا مهم نیست، سناریوی بعدی کشور بطور اولی مهم نیست، حتی احتمال سناریوی سیاه هم مهم نیست، همین هدف حمایت شان از دخالت های نظامی ناتو را توجیه میکند. برای اینها جز سرنگونی نیرویی که به آن "رژیم" میگویند هیچ چیز مهم نیست و برای همین هدف هم زنده اند. تقصیر حزب حکمتیست و سیاست "پاسیو "یا "انفعالی" ما عدم توافق ما با این "تحلیل های انقلابی" است. تقصیر بزرگتر ما اما نه عدم توافق که افشای این سیاست های بورژوایی به عنوان همان چیزی هست که تا بحال گفته ایم؛ مخالفت اینها با جمهوری اسلامی فقط و فقط با اسلامیت و بخشا و نه حتی تماما، با استبداد آن است. حاکمیت طبقه سرمایه دار و نظام سیاسی اقتصادی آن مورد انتقاد و اعتراض شان نیست. برای چپ خارج کشوری زمان شاه وابستگی دولت شاه مورد اعتراض بود، نه سیستم سیاسی اقتصادی حاکم. به همین دلیل آن اپوزیسیون و کنفدراسیون قدرتمند چپها در خارج کشور با سرنگونی شاه به پایان عمر مفیدش رسید. امروز هم ولایت فقیه جایش را به انتخابات پارلمانی نوع غرب بدهد و فشار فرهنگی پایان یابد، این چپ عمر عزیزش را به جنبش های جا افتاده بورژوایی در جامعه میدهد.
اما اشتباه بزرگی است اگر پنداشته شود که این چپ برای امر سرنگونی پروژه ای مستقل از جنبش های بورژوایی دارد. تمام انقلابیگری اینها در حمایت شان از جنبش این و آن است. تنها اقدام انقلابی اینها تولید "تحلیل های انقلابی" است. در غیبت یک تحلیل که سرنگونی رژیم در پیچ بعدی را ممکن و محتمل کند، اینها خانه خراب اند. از نظر اینها از حمله رژیم به کارگران گرفته تا زدن سوبسیدها، از مانور نظامی رژیم گرفته تا برگزاری انتخابات همه و همه اقداماتی برای مقابله با سرنگونی است. تحلیل انقلابی را از این چپ بگیرید کارش به تعطیل میکشاند. به همین دلیل وقتی از حکمتیست ها می شنوند که پایه های سیاسی این حکومت بر شانه های طبقه سرمایه دار ایران استوار است و رژیمی بی پایه و تعدادی باند مسلح سازمانیافته نیست تا با یک تعرض خیابانی سرنگون شود و سرنگونی اینها سازمانیابی یک طبقه اجتماعی دشمن سیستم لازم دارد، داد این چپ مالیخولیا بلند میشود که حکمتیست ها مخالف سرنگونی و یا اصلا هوادار رژیم اند و در بهترین حالت پاسیو سیاسی اند!



"حزب حکمتیست یک جهتگیری عقب مانده کارگر کارگری دارد."


مقطع شور این انتقاد به آغاز بحثی برمیگردد که کورش مدرسی در ادامه بحث کمیته های کمونیستی طرح کرد.بحث مذبور سازماندهندگان کمونیست و رهبران و آژیتاتورهای کمونیست درون طبقه کارگر را به ایجاد کمیته های کمونیستی دعوت کرده و راه تحزب سوسیالیستی طبقه کارگر را به آنها نشان میدهد. این بحث رهبران کارگری را مورد خطاب قرار میدهد که نباید منتظر این و آن بمانند تا سازمان شان دهند و خود راسا اقدام به ایجاد کمیته هایی کنند که سنگ بنای تحزب در صفوف طبقه کارگراند.
برای کمونیسم بورژوایی که طبقه کارگر را برای اهداف دیگری لازم دارد، بحث کمیته های کمونیستی را مانعی در مقابل خود برای به بازی گرفتن کارگر کمونیست می بینند. از نظر اینها قرار است کارگر کمونیست از طریق جذب شدن آنهم به شکل اتمی به سازمان قلابی چپ صاحب تشکل و تحزب کمونیستی خود شود.
بعلاوه متحد شدن رهبر کارگری در محل کار و زندگی در کمیته های کمونیستی و از این طریق ارتقای شبکه و محافل رهبران کمونیست به داشتن درجه بالاتری از تعهد در رابطه شان برای انجام وظایف کمونیستی و از این طریق ایجاد تحزب در درون صفوف طبقه مانع سربازگیری چپ بورژوا از صفوف آنها میشود. از نظر چپ بورژوا قرار است طبقه کارگر ایران سی و سه سال دیگر منتظر این انقلابیون فصلی بماند تا صاحب تشکل و تحزب شود. آن وقت هم قرار است به شکل اتمی و سالی چند نفر افتخار عضویت در یک سازمان چپ بورژوایی را کسب کنند تا در یکصد سال آتی انشالله صاحب حزب سیاسی خود شوند. بحث ایجاد کمیته های کمونیستی پایه تئوری های انتظار در صفوف کارگران کمونیست را جارو میکند و اراده آنها برای ایجاد تحزب در محل را به اقدام مستقیم و همین امروز فرامیخواند.ُ
از نظر چپ بورژوایی اینکار تن دادن به تحزب گریزی گرایش موجود در میان کارگران کمونیست و تقویت گرایش عقب مانده کارگر کارگری در دشمنی با تحزب است. ما حکمتیست ها به اندازه تمام کارگران کمونیستی که در سه دهه گذشته تن به سربازی برای چپ بورژوایی نداده اند از تحزب نوع این چپ گریزانیم. ما به کارگر کمونیستی که دنبال صف مستقل خویش است حق میدهیم که دست رد به سینه این چپ بزند و از آغشته شدن به سنن مضر و ضد کارگری آن بپرهیزد. رهبران کمونیست طبقه کارگر اگر قرار نیست برای همیشه بی تحزب باقی بمانند، باید سراغ همان کاری بروند که در بحث کمیته های کمونیستی کورش مدرسی آمده است.

یک مقطع دیگر از انتقادات چپ بورژوایی به گرایش "عقب مانده کارگر کارگری" در حزب حکمتیست مقطع حملات ضد کارگری اینها به رضا رخشان در سال گذشته بود. حملات شخصیت شکنانه هتاکان سنت چپ بورژوایی به این رهبر کارگری به بهانه اختلاف نظر سیاسی با افشاگری های ما و دفاع بی قید و شرط ما از آقای رخشان روبرو شد. ما اعلام کردیم که دفاع ما از رهبران کارگری صرفنظر از گرایشات سیاسی شان یک پرنسیب کمونیستی است. کسی نه مانع انتقاد از آنها شده و نه آنها را مصون از ضعف و اشکال اعلام کرده است. اما اگر چپ بورژوایی خیال میکند به بهانه تعلق رهبران کارگری به گرایشات سیاسی متفاوت میتواند با افسار گسیخته آنها را ترور شخصیت کند، ما قول میدهیم همانند تا به امروز آنها را جای خود بنشانیم. اینها فکر میکنند طبقه کارگر می بایست دنبال اینها در نماز جمعه رفسیجانی حضور پیدا کرده و سرباز پیشروی های سبز بشود. مثل هر بورژوای دیگری فکر میکنند، کارگر باید خود را فدای منافع آنها کند. فکر میکنند رهبران کارگری هنوز نقش گلادیاتورهای اینها در رقابت های سیاسی و سازمانی را ایفا کنند. فکر میکنند پاسخ نه به اینها از طرف رهبران کارگری یک پررویی طبقاتی و غیرقابل قبول است. ما به اینها قول میدهیم رهبران کارگری را در گفتن نه های بزرگتری به کل جامعه بورژوایی و عوامل رنگارنگ آن کمک کنیم. در این راه، اتهام تعلق ما به گرایش "عقب مانده کارگر کارگری" به خاطر دفاع از رهبران کارگری شیرین ترین عنوانی است که برای ما انتخاب شده است.
البته مقطع اولیه و اما در سکوت این انتقاد به ما به سالی برمیگردد که منصور اسالو برای شرکت در مجامع بین المللی خارج کشور سفر کرد و مورد حمله اینها قرار گرفت و به اتهام سندیکالیست بودن ترور شخصیت شد. آن زمان هم دفاع ما از وی بدون قید و شرط سیاسی در موقعیت یک رهبر کارگری قابل احترام بود.



مباحث حزب و قدرت سیاسی و حزب و شخصیت ها؛


قبلا ادعا شده و امروز تکرار میشود که این دو بحث استراتژیک منصور حکمت تزهای کنار گذاشتن طبقه کارگر از مکانیسم انقلاب و تغییرات پایه ای در جامعه اند. تز کسب قدرت با اتکا به ٥ درصد جامعه اثبات این ادعاست! کل جدایی های بعد از منصور حکمت ناشی از شکست همین دو نظریه سیاسی منصور حکمت؛ "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه"است. و بلاخره گویا بحث کمک به ایجاد کمیته های کمونیستی متشکل از رهبران کمونیست کارگری توسط کورش مدرسی گریزی از ناکارایی این تزهاست! این انتقاد قدیمی گروه ایرج آذرین- رضا مقدم را این بار از کومه له ای ها میشنویم که به دنبال پایان سبز و نتیجتا پایان دوستی شان با حککا زبان به نقد حکمت گشوده اند تا از این طریق مسیر ائتلاف بعدی پسا سبزی شان را هموارتر کنند. کومه له بی افق بسته به فصل سال مشغول نزدیکی به این و آن است. روزی حزب طوفان متحدشان بود، بعدا به تئوری های نئوتوده ای ایرج آذرین احتیاج پیدا کردند، بعدها در فصل سبز به طرف حزب "رهبر انقلاب" سبز نزدیک شدند، و امروز بنا به شرایط روز ائتلاف دیگری را در برنامه دارند. مواضع انتقادی اینها بسته به این فصول تغییر میکند. خارج از این سیاست فصلی و دوره ای و بطور مستقل، کسی در عمر سیاسی اینها سیاستی جز دنباله روی از این و آن از اینها ندیده است. این البته خصیصه همه نیروهایی است که در "جنبش انقلابی کردستان" (عنوان محترم جنبش ناسیونالیسم کرد) حضور دارند، از دمکراتیها بگیر تا کومه له ای ها. اما جواب تلگرافی انتقاد؛

بحث های مذکور منصور حکمت برای کمونیستی به درد میخورد که اشتیاق کسب قدرت سیاسی دارد و در صحرای سیاست انتظار ظهور مهدی سوسیالیستی را نمی کشد. درک چنین مقوله ای اصلا در حیطه شعور سیاسی چپ بورژوایی ایران نیست، چون این چپ تاریخا برای قربانی دادن و شهید شدن وارد عرصه سیاست شده است. با این نگرش چپ در خارج کشور می بایست و می توانست صاحب شخصیت های رهبری باشد که قادر به سازماندهی در ابعاد وسیع و در بعد اجتماعی بودند. اگر ظهور شخصیت های کارتونی و کپی های چپ نوریزاده به جای شخصیت های رهبر را بتوان به اشتباه بودن آن مباحث چسباند، لابد ناتوانی کل کمونیسم بعد از انقلاب اکتبر را هم باید در اشتباه بودن کل کمونیسم لنینی ارزیابی کرد، همچنانکه می بایست شکست پشت شکست کمونیست ها در کسب قدرت را به حساب اشتباه بودن خود تئوری های مارکس گذاشت و برای هر اعدامی در دوران استالین یک بار هم مارکس و انگلس و لنین را دادگاهی کرد.


برای کمونیسمی که امر کسب قدرت سیاسی را در دستور دارد، سازماندهی طبقه کارگر برای کسب قدرت تنها راه است. ایجاد و کمک به ایجاد کمیته های کمونیستی در صفوف طبقه کارگر راهی بسوی همین امر و اولویت درجه یک حزب حکمتیست در شرایط همین امروز است. در تئوری منصور حکمت این مباحث بر پایه های مباحث قدیمی تر مربوط به سازماندهی و نقش آژیتاتورهای کمونیست درون صفوف طبقه کارگر و بحث "سیاست سازماندهی ما در میان کارگران" متکی است. در دیدگاه و متد برخورد حکمت طبقه کارگر یک فاکتور داده شده و حاضر در هر تحلیل و نظر و تئوری است. برای او بحث سازماندهی انقلاب سوسیالیستی بطور اتوماتیک امری طبقاتی است. جالب اینکه شعار جمهوری سوسیالیستی سیاست مصوبه همان دورانی است که دو بحث مورد نظر ارائه داده شدند.


بحث اشتباه بودن حکم توانایی کسب قدرت سیاسی با اتکا به ٥ درصد نیروی جامعه برای چپ منتظر به این دلیل غیر قابل درک است چون متوجه اتکای حکمت به یک لایه اجتماعی طبقاتی در جامعه نیست. شاید هم بتوان گفت که این "تز" ها نمیتوانند مورد مخالفت این چپ قرار نگیرند، چون در غیر اینصورت ضرورت سازماندهی همین ٥ درصد در دستور روز این چپ میرود؛ چیزی که با امر سیاسی این چپ بکلی بیگانه است. کسی که قدرت طبقاتی طبقه کارگر امروز ایران را می بیند و در محاسبات سیاسی می گنجاند، متوجه میشود که اتفاقا جمعیت ٥ درصد ی ایران چیزی به مراتب بیشتر از درصد جمعیتی است که بلشویک های روسیه در مقطع انقلاب همراه خود داشتند. پروژه ایجاد کمیته های کمونیستی در ایران دقیقا همین هدف را تعقیب میکند. طبقه کارگر ایران اگر دارای تحزبی متشکل از حتی جمعیتی به مراتب کمتر از این نسبت هم طبقه ای هایش باشد، به معنی این است که تقریبا تمام رهبران خود را در درون آن سازمان داده است. تصور اینکه کمونیسم و حزب رهبران کارگری در ایران چنین نیرویی را به دور خود گرد آورد و از در هم شکستن بورژوازی بهراسد، به معنی انتظار سیاسی تا ابد و قبول اسارت در تمام طول تاریخ است، چون زیر سلطه بورژوازی و بدون کسب قدرت، اکثریت شدن حزب کمونیستی حتی در میان خود کارگران تنها یک خیال است، چون بورژوازی هراسیده و به جنگ مرگ و زندگی با چنین نیرویی میرود و از طریق به خون کشیدنش مانع اکثریت شدنش میشود. کسی که حملات پشت سر هم بورژوازی اسلامی ایران به رهبران طبقه را تنها به خاطر تقاضای دستمزد شاهد است و فکر میکند زیر سایه چنین حکومت هایی باید به انتظار کسب اکثریت بود تا به قدرت دست برد، اگر همکار علنی قدرت این حاکمیت سرمایه و یا یک شیاد سیاسی نباشد، در بهترین حالت یک دوست دروغین طبقه کارگر است.

ابهام و سوال؛

در این بازار آشفته چه کسی منصور حکمتی است؟ آیا احزاب هوادار منصور حکمت یک جنبش سیاسی را شکل نمیدهند؟ اختلافات فی مابین ناشی از برداشت های متفاوت از اندیشه های حکمت داست؟ احزاب مختلف صاحب یک برنامه چگونه ممکن است؟

در سیاست امروز چیزی که به آن چپ میگویند منصور حکمت های مختلی داریم؛ "منصور حکمت" پرو ناتو، "حکمت" ضد کارگر همسو با جریانات ارتجاعی در سوریه و لیبی، حکمت مدافع سرسخت کمونیسم و کارگر و بالاخره "منصور حکمت" رویزیونیست و منحرف شده نزد کومه له و دوستانشان.

احزاب سیاسی چپ از آنها که مارکس را به خدمت اعدام های استالینی کشانده اند، تا آنها که مدافع انقلاب بورژوایی در چین بوده اند، تا آنها که مارکس را به خدمت جمهوری اسلامی کشانده اند و تا نیروهایی که برای سازماندهی انقلاب کارگری او را رهبر میشناسند. تفاوت احزاب و جنبش های سیاسی متفاوت نه در درک متفاوت از مارکس و حکمت که در تفاوت جنبش های سیاسی و منافع طبقاتی متفاوت آنهاست. احزاب متفاوت و با برنامه مشترک "دنیای بهتر" همان اندازه به جنبش های سیاسی مختلف تعلق دارند که "مدافعین" متفاوت مانیفست مارکس. بین اینها احزاب ضد کارگری و بورژوایی به وفور و بیشتر یافت میشود. در میان اینها حزب حکمتیست متعلق به سنت سیاسی متفاوتی است و مارکس و حکمت را هم از زاویه منافع یک طبقه اجتماعی معین میشناسد.

احزاب سیاسی را نه عقاید ایدئولوژیک آنها که سنت های سیاسی و منافع جنبشی و طبقاتی مختلف از هم جدا میکند. از این زاویه احزاب هوادار حکمت همان اندازه در یک جنبش جای میگیرند که احزاب سیاسی متفاوت هوادار مارکس و مانیفست. در نظر داشته باشیم که کمونیسم نه یک سری عقاید ایدئولوژیک و باورهای سیاسی، که یک رگه اعتراضی در جنبش کارگر صنعتی و یک سنت سیاسی در جامعه بورژوایی است. لذا احزاب سیاسی را سنن سیاسی و منافع زمینی و غیر ایدئولوژیک آنها از هم جدا میکند. تنها با چنین درکی از کمونیسم است که میتوان تعلق سیاسی احزاب چپ ایران را به ناسیونالیسم رنگارنگ ایرانی و محلی نشان داد. از همین زاویه ارزیابی احزاب بر مبنای تعلقات جنبشی است که ما کل جبهه چپ ایران را متعلق به کمپ کمونیسم یورژوایی ایران ارزیابی میکنیم که در جنبش های سیاسی معین حضور به هم میرسانند؛دیروز پشت سبز بودند و امروز امیدوار به دخالت آمریکا و فردا دنبالچه کمپ ارتجاعی دیگری در سیاست.