موقعیت کارگران در کردستان
"سخنرانی در مجمع کادرهای کمیته کردستان"
مظفر محمدی


رفقا! بحث امروز زیر تیتر "موقعیت کارگران در کردستان" معرفی شده است. اجازه بدهید به این عنوان کلی، کمونیسم وکارگران وبطورمشخص کمیته کردستان حزب حکمتیست و کارگران در کردستان را اضافه کنم که بیشتر منظور من را می رساند
بحث امروز من در ادامه بحث اوضاع سیاسی و وظایف ما است که دیروز داشتیم. برای این که ارتباط این دو موضوع را بگویم. به دو نکته بحث دیروز اشاره می کنم.

- دیروز گفتم که بورژوازی کرد بخشی از کل بورژوازی ایران و در آن ادغام شده است. و این مساله آشکاری است که همه می دانند. اما نتیجه گیری سیاسی و عملی و حتی تبلیغی این مساله برای ما این است که دیگر بورژوازی کرد را صرفا با ناسیونالیسم نمیشود توضیح داد و کوبید و زد. با شعار مبارزه علیه ناسیونالیسم کرد نمی توان سراغ بورژوازی کرد رفت یا مناسبات کار و سرمایه در کردستان را توضیح داد. بورژوای کرد، با همان مناسبات و قوانین کار و مجلس اسلامی و وزارت کار سراغ کارگر می رود که کل بورژوازی در ایران و با همان منفعت مشترک. هیچ چیز ویژه ای بورژوای کرد را از بورژوای فارس و ترک و غیره متمایز نمی کند و بورژوازی در کردستان منفعت ویژه ای در کرد بودن یا نامیدن خود و ناسیونالیست بودن خود ندارد و حتی می توان گفت که چندان علاقه ای هم به ملیت و قومیت و یا مذهب سنی و زبان کردی اش هم ندارد. احمدی نژاد و سیاستهای اقتصادی اش شکست بخورد برای بورژوازی کرد شکننده تر از این است که جلال طالبانی پایین آورده شود یا بالا برود.
حتی شکست ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق بلحاظ سیاسی الزاما تاثیر مستقییم بر بورژوازی کرد ایران ندارد. تاثیر کوبنده ندارد. سبز شکست بخورد تاثیرش بیشتر است.
بنا براین رابطه کارگر در کردستان با بورژوازی کرد، اساسا رابطه کارگر و ناسیونالیسم کرد نیست. رابطه اش کارمزدی و استثمار و توحشی است که کل بورژوازی ایران براساس قانون کار و سرکوب سیاسی به کارگران تحمیل می کنند.
و این را کارگران در کردستان می دانند و علیرغم وجود سموم ناسیونالیستی در میان کارگران، اما خیلی کم اتفاق افتاد ه است که کارگران در کرد بودن سرمایه داران منفعت مشترکی را انتظار داشته و یا تعقیب کرده باشند.

- نکته دیگری در همین رابطه این است که دیروز گفتم، جامعه کردستان طبقاتی تر و قطبی تر شده است دیگر نمی شود روی طبقات متوسط و خرده بورژوازی سرمایه گذاری کرد. رفقایی آمدند، گفتند پس جنبش زنان و جوانان و مبارزه عمومی علیه رژیم و غیره چه میشود. بحث من بر سر جنبش های توده ای و اجتماعی علی العموم نیست. طبقات متوسط و خرده بورژوازی دیگر به کمونیسم و به ما روی خوش نشان نمی دهند. با ما نمی آیند. مائیم و طبقه کارگر و اقشار زحمتکش جامعه. در جریان جنبش سبز دیدیم که اقشار وسیعی از این دست، از زن و مرد و جوان پسر و دختر کرور کرور دستبند سبز بستند و دنبال بخشی از بورژوازی راه افتادند. اما نه کارگران و نه زحمتکشان جامعه از زن و مرد و جوان و پیر حتی اگر نه الزاما و کاملا از سر آگاهی بلکه به غریزه طبقاتی هم، به این جنبش نپیوستند و به آن امید نبستند. آلونک نشین های جنوب شهر تهران منفعتی در همراهی با بالای شهر نشینان نمی دیدند. این ها دردشان مشترک نیست.
ممکن است گفته شود که چون ما نیستیم. یا در غیاب کمونیسم و چپ جوان ها و اقشار دیگر اجتماعی با جنبش سبز رفتند. سوال من این است که این "ما" کیست؟ اگر منظور حضور طبقه کارگر در مرکز مبارزه طبقاتی و برای آزادی و رفاه است قبول دارم. اما با حضور کارگر هم اقشار گوناگون درجامعه تجزیه می شود. برای مثال جوانان و زنان دمکراسی خواه میروند آن طرف و جوانان و زنان آزادیخواه و برابری طلب می آیند پشت کارگران صف می بندند. بنا براین دیگر با شعار و با نام توده های مردم یا توده های جوانان وزنان علی العموم نمی توان سراغ جامعه رفت. اگر کارگر محور مبارزه طبقاتی است که هست، بنا براین همه که با کارگر نمیایند، جوانان کمونیست با کارگران می آیند، زنان برابری طلب با کارگران می آیند. طبقه کارگر بیاید جامعه تجزیه می شود. اقشار غیر کارگری که منافعشان در قدرت گیری کارگر است می آیند دور کارگر حلقه می زنند. جلوتر نیستند، می روند آن پشت می ایستند. پشت سر کارگر.
ازدیدگاه و منظر طبقه کارگر و کمونیسم اگر سراغ جامعه بروی جامعه تجزیه و پلاریزه می شود. دیگر با شعار مدرنیسم و یا رابطه آزاد جنسی نمی توان به رقابت با بورژوازی پرداخت که بنا به موقعیت طبقاتی و اجتماعی اش کم مدرن تر از بورژوای در کشورهای اروپایی و غیره نیست. مبارزه طبقاتی تنها امر طبقه کارگر علیه سرمایه داری و امر کمونیست ها وزنان و مردان و جوانان آزادیخواه و برابری طلب در جامعه است.
بنا بر این مائیم و کارگران و از زاویه منفعت طبقه کارگر رفتن سراغ جامعه و هر کسی که منفعتش در پیوستن به مبارزه طبقه کارگر برای آزادی و برابری است.
در مورد اعتصاب عمومی در کردستان هم نمونه ای را گفتم که این بخشی از کارگران در سنندج بودند که به فراخوان ما جواب مثبت دادند. کارگران شهرک صنعتی سنندج بودند که به درخواست ما جواب مثبت دادند...
***
با این مقدمه می خواهم بگویم که بحث امروز من رابطه کمونیسم و کارگران و بطور مشخص رابطه کمیته کردستان با کارگران در کردستان است. حرف من در باره جنبش زنان یا جوانان و دیگر اقشار اجتماعی نیست. همچنین بحث امروز من در باره مبارزه اقتصادی کارگران، کارگران و ناسیونالیسم و یا جنبش سبز ، کارگران و سیاست بطورکلی و یا کارگران و تشکل و یا سندیکا خوب است یا شورا و یا حزب و قدرت سیاسی بطور کلی و از این قبیل نیست...
حرف من رابطه کمونیسم و کارگر و کمیته کردستان با کارگران در کردستان است. منظورم از رابطه هم رابطه مراد و مرید نیست. رابطه ای از بیرون با طبقه کارگر نیست. بلکه حرفم از کمونیسم و کمیته کردستان بعنوان بخشی از طبقه کارگر و خود کارگره است. ما کجای این ماجرا قرار داریم؟ در کجای این سوخت وساز درون طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی هستیم...

برای لحظاتی از اینکه کارگر مهم است، کمونیسم مهم است، حزب چطور کارگری می شود، شورا خوبه یا سندیکا، حزب و قدرت چیه، کدام حزب خوبه و کدام نه، و از سیاست به معنای عام آن و دولت چه میگه، سبز چکار می کند و یا از جنبش زنان و جوانان و غیره فاصله بگیریم. و به این مساله یا صورت مساله بپردازیم.

با این منظور با هم نگاهی به گذشته وحال و آینده کارگران، سرنوشتش، مشغله هایش، زندگی اش، چگونگی اتحاد و تشکلش، تجاربش، نقاط قوت و ضعفش، کجای جامعه است، کجا نیست. چرا نیست؟ دوری و نزدیکی ما به کارگران (به لحاظ موضعگیری سیاسی و یا دلسوزی کردن نمیگویم) در عمل و به عنوان جزیی از خودش و شریک در سوخت و سازش و شریک موفقیت ها و شکست هایش و تا آخر.
این صورت مساله من است. صورت مساله بدوا مائیم. خود ما که چکار کردیم و نکردیم، به عنوان نسل کمونیست های این چند دهه، چقدر به کارگر مربوط بودیم، عجین بودیم یا هستیم. چقدر مساله و مشغله مان بوده و کجا بوده و یا نبوده. کجای دنیای کارگران قرار داریم. (دنیا به معنای کارش،زندگیش، نانش، مزدش، بچه هایش، خانواده اش، دوستی های کارگران با هم و .در دعواهای گرایشات شان باهم ..)

هر کدام از ما اگر وقت داشته باشیم ساعت ها سر جنبش و مطالبات زنان و جوانان و دانشگاه و حفظ محیط و سبزها و اقشار اجتماعی دیگر میتوانیم حرف بزنیم و کلی اسناد و تجارب و کتاب و فیلم و مراسم و غیره میتوانیم نشان دهیم. سر این مسایل همه مان فوت آبیم. کلی مدارک و اسناد میتوانیم نشان دهیم... اما یک سندیکا نساختیم. این تصادفی نیست. حتما ایرادی تو کار است که نتوانستیم یک سندیکا بسازیم. وقتی رفتیم سراغ بیکاران خراب کردیم. یک خرده بورژوای فرصت طلب عقبمانده که مورد تایید ما هم بود در راس پروژه ای قرار گرفت که مخرب بود و یک پروژه کارگری مهم را که می بایست باعث اتحاد کارگر شاغل وبیکار باشد را سوزاند. ایراد تنها از او هم نبود. اساسا ایراد از خود ما بود. با نصیحت ورهنمود از راه دور نمیشد و نمی شود، با فرقه گرایی در افتاد. ما که کلی علیه فرقه گرایی درون کارگران جنگیده بودیم، اینجا فرقه شدیم...
رابطه کمونیسم و کارگر یک تاریخ پشت سر دارد. یک وقتی با پیروزی کمونیستها در شوروی دانشگاه "کوتو" تشکیل شد، کمونیست های ممالک مختلف رفتند انجا و دوسال درس تاریخ کمونیسم ومارکس واقتصادی سرمایه داری و کاپیتال و مانیفست و سندیکا سازی خواندند تا برگردند کشورهای خود و کارگر را سازمان دهند و متحد کنند و حزبش را بسازند. یوسف افتخاری در کتاب خاطراتش می نویسد که من دو سال سندیکاسازی خواندم و بعد برگشتم ایران و گفتند برو شمال انجا کمونیست ها و پیشه وری هستند و فضا خوبه. گفتم نه. میخواهم بروم جایی که کارگر هست وقوی است. پرسیدم آنجا کجا است. گفتند خوزستان. رفتم خوزستان و پرسیدم کجای خوزستان کارگر قوی تر است، گفتند خرمشهر و با نام مستعار یوسف اردبیلی رفتم انجا و ظرف کم تر از یک ماه پایه های یک سندیکای قدرتمند کارگران نفت را گذاشتم. کارگران خوزستان از انگلیسی ها بیزار بودند و تفاوت زندگی خودشان را که در آلونک ها زندگی می کردند و انگلیسی ها را که در مناطق ویلایی سرسبز زندگی می کردند، می دانستند و از شدت کار و دستمزد کم کمرشان خم شده بود. همین برای متحد و متشکل شدن کافی بود و شدند. همین کارگران مدتی بعد انگلیسی ها را بیرون ریختند و با کشتی فرار کردند. رضا خان نتوانست جلوشان را بگیرد. یوسف افتخاری می گوید ما به رضاخان گفتیم ما فعلا مشکل مان انگلیسی ها است و تو هم اگر دوست داری بیا تو حزب ما و در کنار ما. رضاخان گفلت باشه فکر می کنم و وقت می خواهم...! رهبر کارگر نفت با رضا خان اینجوری حرف می زند.
بنا بر این از این سره سراغ کارگر رفتن و سراغ کمونیسم رفتن. آندوره رهبران کارگری خودشان را سندیکالیست می دانستند. اما آن همان سندیکالیسم امروز نبود. سندیکاها برای متشکل و متحد کردن کارگر برای قدرت. برای بیرون کردن انگلیسی ها و برای مبارزه با رضاشاه و علیه سرمایه داران و استثمارگران. آنوقت سندیکالیسم این معنی را داشت.
رفقای کارگر ما که از کارگر بریده شدند و پیشمرگ شدن آلان کجا هستند؟ خسروشاهی تا وقتی که فوت کرد، ورد زبانش کارگر بود. فقط کارگر. هیچوقت یک کلمه از کارگر کوتاه نیامد. کسی شنیده غیر از کارگر و مسایلش و مشغله هایش وتشکلش وقدرتش و اتحادش یک کلمه دیگر بگوید؟ بلد نبود؟ درد زن را نمی شناخت؟ درد جوان را نمی دانست؟ ضد رژیم نبود؟ جمهوری اسلامی را دوست داشت؟ سرنگونی طلب نبود؟ سبزها را می پسندید؟ یک کلمه از کارگر کوتاه نیامد. این نبود که بگوید مساله اصلی من کارگر است. همه مساله اش کارگر بود. ما رفقای کمی نداریم در این زمینه. همین دیروز بود، رفیقی می گفت راستی من چرا یک کتاب در مورد کار و زندگی کارگران کوره پزخانه ها ننوشتم. بخشی از طبقه ما که حداقل در دوره ما دو نسل فنا شدند. زن و مرد و کودکانشان در کوره پزخانه ها...

این سوال و بحث و صورت مساله من است امروز. هدف و تلاشم این است که این مجمع بزرگ کادرهای کمونیست کردستان در این صورت مساله شریک بشویم. و بعدا برویم سراغ این که مبارزه اقتصادی کارگر چه هست و چه نیست. شورا خوبه یا سندیکا ،اعتصابات کارگری کجای ماجرا قرار دارند و غیره. آیا مساله ما ، مشغله ما، نود درصد کارما امر کارگر میشود یا نه. کسی که با این صورت مساله مشکل دارد و فکر می کند این به معنی ول کردن کل جامعه و جنبشهای علی العموم و یا مساله زن وجوان و سیاست علیه رژیم و غیره است، این کار را نمی کند. فکر می کند این سیاست نیست. فکرمی کند این کار سیاستش کم است. کسی که نمی پذیرد که دیگر بورژوازی و خرده بورژوازی و طبقه متوسط از ما نیست و طبقه کارگراول باید بیاید تا بتواند زن هم بیاید پشتش، جوان آزادیخواه و برابری طلب بیاید پشتش و طبقه کارگر سیاست را تعیین تکلیف کند، جامعه را قطبی کند و تجزبه کند...، این کار را نمی کند و کارگر مشغله اش نیست. ما یک بند اولویت هایمان را می گذاریم که کارگر مهم است و ده تا بند پشت سرش می آوری که باید بیاوریم. اما وقتی میرویم پای عمل واجرایش آن بند اول فراموش می شود و میرویم سراغ کارهایی که دوست داریم، میشناسیمش، می توانیم و بلدیم. کارگره را که بلد نیستیم می افتد حاشیه. این صورت مساله و دردی است که باید درمان بشود.
***
این مدت رفتم سراغ آرشیو و یادداشت ها و تجارب ١٠-٢٠سال اخیر در رابطه با کارگران کردستان. فقط کردستان. این که چکار کردیم و چکار نکردیم.
وقتی به انها مراجعه کردم و وقتی به خودم نگاه کردم که چه انرژی عظیمی در این سال ها صرف همه کار کردم. و نتیجه اش این شده که حالا در کردستان، به اندازه انگشتان دست فعال و رهبر و کارگر کمونیست با ما نیست. بعد از چند حزب کمونیستی، مبارزه مسلحانه، سیاست کردن تا دیگر کارگر کارگر نباشه ،حزبش را داشته باشد، کمونیسم اش را داشته باشد، گرسنه نباشد و سندیکا وشورا داشته باشد و ...اما حالا که با هم اینجا و زیر یک سقف نشستیم، هنوز ما کار خودمان را می کنیم و کارگر هم کار خودش را، ما درد خودمان را داریم و بحثهای خودمان و کارگر هم درد خودش را، مبارزه و اعتصاب دردناک خودش را دارد. اخراج میشود، زن و بچه اش مریض میشوند و میافتند گوشه خیابان، شلاق می خورند، زندان میروند... باز بیرون میایند و تلاش می کنند تا زنده بمانند. ما هم برایش اطلاعیه میدهیم و مقاله می نویسیم...
چرا فعالین شورایی کارخانه شاهو و غیره حزبشان را ندارند. ما که زبانمان مو در آورد اینقدر از شورا گفتیم... چرا با ما نیامدند؟ فعالین کارگری سوسیالیست و کمونیست و محافلشان که در کردستان به وفور هستند، تشنه تشکل و اتحاد و تحزب و قدرت اند، چرا کمیته کردستان نقط اتکایشان نیست. و ده ها سوال و چرای دیگر!

اما هم سرنوشت ما وهم سرنوشت کارگر میتوانست این نباشد. واقعا می توانست، اگر ما کار دیگری می کردیم و جور دیگری کار می کردیم...
می توانست رهبران اعتصابات چندین ساله اخیر در شاهو، نساجی کردستان، کوره پزخانه ها، شهرک های صنعتی، شهرداری ها، بخش ساختمان و کارگران بیکار ... با ما باشند و حزبشان را ساخته باشند. میتوانست ده ها فعال کارگری سوسیالیست وکمونیست که شما ها هم شاید بشناسید و من هم لیست اش را دارم، با محافل دوروبرشان یک قطب کارگری قدرتمند در سنندج و در سراسر کردستان باشد. آنوقت آنها به من می گفتند چه بنویسم و چه ننویسم. و یا اصلا حرفهای خودشان را ما منتشر می کردیم. و من هم به جای اطلاعیه و مقاله نویسی شبانه روزم، میتوانستم بروم کتاب وضعیت کارگران در کردستان را بنویسم...
نمیگویم نباید اطلاعیه و مقاله نوشت. یا بد نوشتیم. اگر این کار را نمی کردیم دیگر هیچ! مساله این است که بحثهای ما بحثهای درون کارگران می شد و حرفهای انها حرف ما و برعکس.

ما تاریخ و تجارب این کار را پشت سر خود داریم.
زمانی تکش و کتمر داشتیم و رادیویی که من هم توش کار می کردم. با تعدادی از رفقا که ممکن است اینجا نشسته باشند. آن زمان هیچ گوشه کردستان نبود، از یک ده کوره تا شهرهای بزرگ که ما ندانیم چند کارگر هست. چگونه زندگی می کنند. چه می خورند. مسکن شان چطور است. دستمزدشان چقدر است. چه جور فکر می کنند. نه تنها در کردستان، در تهران، در دماوند، در بنادر جنوب ایران،هر جا چند کارگر مهاجر کرد زبان بود ما ازش خبر داشتیم و با انها در ارتباط بودیم.
- می دانستیم امروز صدها کارگر و خانواده کارگری کوره خانه های اطراف بوکان و ساروقامیش کارشان شروع میشه. میدانستیم فردا مجمع عمومی دارند تا سطح دستمزد امسال شان را تعیین کنند. برای هر هزار خشت خام چقدر بگیرند... می دانستیم فردا کارفرما با ژاندارم ها میان تا کارگران را بترسانند تادستمزد کمتری بخواهند..
می دانستیم الان دور رادیوی ما جمع شده اند تاببینند در مورد دستمزدهای امسال ، در مورد کودکان و زنانشان که کار می کنند چه می گوید. و به صاحبان کوره هم چه می گوید.

- می دانستیم الان در مرکز دماوند صدها کارگر فصلی و پروژه ای نشسته از تشکیل صندوق تعاونی شان حرف می زنند و رادیویشان را رو لبه کانال اب وسط شهر گذاشته و گوش می کنند تا ببینند در مورد صندوق چه میگوید...

- می دانستیم امشب نمایندگان شورای کارگران شاهو در منزل یکی شان نشسته اند تا در مورد مجمع عمومی فردا برای اینکه جواب خانه کارگر و شوراهای اسلامی را چه بدهند و دستمزدشان را چگونه بالا ببرند، حرف می زنند و تصمیم می گیرند.

- می دانستیم الان کمیته اول مه سنندج جلسه داره و داره قطعنامه اش را می نویسد.
می دانستیم امروز در یک شرکت ساختمانی غرب تهران کارگران مهاجر کردستان از کارگران ا فغانی در مقابل کارفرما و صاحب شرکت دفاع کرده اند ...

- می دانستیم رفیق ... (فلان) از رهبران اتحادیه صنعتگر، امروز مریض شده و بردنش بیمارستان. حتی مریضی اش را هم می دانستیم. می دانستیم بر اثر فشار کار و غذای بد کلیه درد گرفته می دانستیم در یک زیرزمین بدون نور آفتاب همسرش قالی می بافد و پسر دو ساله شان از بی نوری و بی افتابی زرد و لاغر و مریض شده..
و صدها و صدها مساله دیگر کارگری...
حتی جاسوسان میان کارگران را با اسم می شناختیم
آلان نمیدانیم. انصافا میدانیم؟ نه. و این تصادفی نیست. حتما دردی داریم یا دردهای دیگری را به جای درد اصلی گذاشتیم... کارهای بزرگی می کنیم، اما کار بزرگ تر را نه. بزرگ ترین کار را نه.
آن وقت نه تلفن موبایل بود،نه اینترنت و هیچی. اما ما جزیی از آن جامعه بودیم و نبض مان با نبض جامعه می زد. حالا من کارگرش را میگم. بقیه به جای خود...
***
ببینید: (نشان دادن یک جزوه دست نویس)
- این یک گزارش از تکش آن دوره است. این هیچ وقت کتاب نشد. نگویید قدیم است. کهنه است به چه دردی می خورد. کتاب وضع طبقه کارگر انگلیس ١٠٠ سال پیش نوشته شده هنوز هم برای طبقه کارگر انگلیس مفید است. آنوقت کارگر انگلیسی چند پنس می گرفت حالا ٥٠ تا ١٠٠ پوند در روز می گیره.. اما وضع طبقه کارگر انگلیس اندوره هنوز به درد کارگر امروز و کمونیسمش می خوره... این نسخه اصلی این گزارش است که کاغذش از کهنگی زرد شده است. مال ٢٠ سال قبل است.
این دست نوشته است. کامپیوتر نبود حتی یک دستگاه ماشین تایپ هم نداشتیم. نگاه کنید !
اسم این دست نویس، تشکلهای کارگری در کردستان از ٥٨ تا ٦٨ است. در جزئیات.فقط در مورد تشکل ها نیست. از دستمزد کارگران تا اعتصاباتشان و تا رفاقتهای کارگری و غیره...
در مورد سندیکاهاشون، شوراهاشون، تعاونی هاشون، صندوق هاشون، حتی تیم های ورزشی و کلاس های آموزشی شان.
یکی یکی مراکز کارگری، بیکاران، کارگاه ها، کوره خانه ها، قالیبافی ها، کارگران فصلی و ... حتی مقنی هایی که چاه های آب می کندند و یا توالت ها و فاضلاب ها را خالی می کردن و در کتاب وضعیت طبقه کارگر انگلیس در دوره انگلس در لندن هم نام برده شده اند.
تنها در مورد بخشی از طبقه کارگر ما حرف نداشتیم و شاید هم بی خبر بودیم انهم تن فروش ها بود که منطقه ممنوعه بود و به دلیل عقب ماندگی های ما بود.
اگر فرصت داشتم چند جمله و پاراگراف از این دستنویس را برایتان می خواندم. برای مثال داستان کار و زندگی سندیکای خبازان را.

و الان بعد از ٢٠ سال با وجود وسایل ارتباط جمعی سریع و در چند ثانیه، تلفن، نت، فاکس، هنوز نمی دانیم سندیکاهای خبازان سنندج، سقز، مهاباد، بوکان، سردشت... چند کارگر دارند؟ چگونه زندگی می کنند؟ دستمزدشان. فعالیت سندیکایی شان. مشکلات و موانعی که باش دست و پنجه نرم می کنند. جشن هاشون، شادی و غم هاشون. اعتصاباتشان . بحث های میان کارگران. فعالین شان . رهبرانشان.. جاسوسهای رژیم میان کارگران...

-- نمونه دیگر را ببینید. (نشان دادن یک دفتر بزرگ آمار کارگری). آمارهایی در مورد کارگاه ها، کارخانه ها، شرکت های ساختمانی و غیره...
نگاه کنید! الان و بعد از 20 سال حتی یکی از این جزوه آمارها را نداریم. فقط یکی!

- نمونه دیگر کتاب بررسی مختصر جنبش کارگری در کردستان است. این کتاب را آن زمان نوشته ام که درس های بسیار آموزنده ای دارد. برای مثال: یک بررسی دارد از پروسه رشد کمی و کیفی و فکری کارگران . دوره قبل از قیام، بعد از قیام، دوره سرکوب و پس از آن. پروسه ای که کارگر از آنجا امده تا اینجا. از زمانی که کارگران کردستان در خارج از کردستان اعتصاب شکن بودند تا زمانی که کارگرافغانی را برادر خودش می دانست. مثل اینکه گفتم در یک شهرک شمال غرب تهران در یک شرکت بزرگ ساختمانی با 1500 کارگر، تنها کارگران مهاجر از کردستان بودند که علیه اجحاف و تبعیض کارفرما نسبت به کارگران افغانی اعتراض کردند و جلو اخراجشان را گرفتند.

- نمونه دیگر (نشان دادن چند دفترچه کارگری). دفترچه هایی در مورد کار و زندگی و مبارزه کارگران کارگاه ها و مراکز مختلف کار...این فقط چند تایی است. ده ها کتابچه چاپ شده اند. از آن زمان تا حالا یک کتابچه هم چاپ نشده است. حتی یکی! چرا در این ده بیست سال یک دفترچه هم نفرستادیم. حالا کتاب به جای خود. آخر کارگر کتاب و دفترچه می خواهد. یوسف افتخاری می گوید. بعد ازمدتی که از کار سندیکا می گذشت متوجه شدم که کارگران کتاب و جزوه می خواهند. کتاب "چه باید کرد" لنین را اوردیم ودادیم محافل کارگران بخوانند. می گوید، کارگران ترک زبانی بودند که سواد نداشتند و فارسی خوب بلد نبودند. کتاب را به ترکی برایشان ترجمه کرده و می خواندیم...
الان چند تا چه بادی کرد لنین و مجموعه آثار حکمت و جزوه های کارگری در مورد سیاست سازماندهی در میان کارگران و ... را روی میز کارگرها قرار دادیم؟

- نمونه دیگر. نشریه دنیای کارگران است. این نشریه اول هاش با استفاده از دستنوشته های من بود و با ماشین تایپ بعدها چاپخانه زدیم و چاپ شد. بعد مدتی نشریه کمیته کردستان بود و بعد تغییر نام داده شد به کارگر کمونیست. کارگر کمونیست اسم قشنگیه اما زمانی که نشریه کمیته کردستان شد هم زبانش عوض شد و هم مشغله هایش. این را مقایسه کنید با کارگر کمونیست آندوره و حتی اکتبرهای امروز ما. موضوعات و مشغله هایش را می گویم در رابطه با کارگر.. 20 درصد مشغله هایش بلاواسطه کارگر و امر کارگر نیست.
کردستان را می گویم و گرنه نشریه کارگر امروز داشتیم که از کارهای مهم آن دوره است.

حالا از این ها بگذریم و کمی فاصله بگیریم و بیایم به دنیای امروز کارگران و به وضعیت فعلی نگاهی بیندازیم

موقعیت عینی
الان کارگران در کردستان یک لشکر عظیم طبقاتی اند. یک لشکر اما پراکنده.
ده ها هزار کارگر صنعتی در کارخانه ها و کارگاه های بزرگ و کوچک و شهرک های صنعتی داریم. (نساجی ها، لبنیات، آلمینیوم سازی، آرد، کاشی، معادن سنگ و مرمر و گچ (١٥٠ معدن فعال با بالای ١٥٠٠ کارگر و با ٥ میلیون تن استخراج سالیانه) و تراکتورسازی سنندج با هزاران دستگاه تولید سالانه. سیمان بزرگترین واحد صنعتی که بازار غرب کشور را اشباع می کند (نزدیک بیجار)
نیروگاه برق سنندج، پتروشیمی مهاباد، بالای ٢٠ هزار کارگر شهرداری های و شعباتش اب و برق و فضای سبز و غیره داریم.
صدها هزار کارگر فصلی و پروژه ای داریم ( راهسازی، سدسازی ها، ساختمان،
صدها هزار کارگر کشاورزی داریم.
ده ها هزار کارگر زن و مرد و کودک در قالیبافی ها داریم. چیزی حدود یک میلیون. با خانواده هایشان می شود 3-4 میلیون. آمار بالای جمعیت کردستان بورژواهای ناسیونالیست کرد را خوشحال می کند، اما وقتی ببینند سه چهار میلیونش کارگر اند حتما خوشحال نخواهند شد. ده هزار نفرشان با ما بیایند. هزار نفرشان با ما بیایند، جامعه را زیر و رو می کنیم. هر 10 فعال کارگری جایی جمع می شوند در مراکز کار، در اعتصابات کارگری، در مجامع عمومی کارگری، در مراسم های اول مه، در اتحادیه آزاد، جامعه را متوجه خود می کنند و نیرو جا بجا می کنند.
این به لحاظ موقعیت عینی

به لحاظ موقعیت ذهنی
کارگران در کردستان موقعیت بسیار خوبی به لحاظ ذهنی و تشکل یابی دارند با وجودی که می دانیم چه جور زندگی می کنند و زیر چه فشار عظیم و کمرشکنی کار و زندگی هستند... "قراردادهای موقت، کار بدون قرار داد، اخراج های مکرر، حذف یارانه ها، دستگیری و زندان و ..."

- شبکه فعالین کارگران سوسیالیست و کمونیست شان را دارند. در همین کردستان عقبمانده که شرکت نفت وذوب آهن و ماشین سازی های عظیم ندارد، شبکه فعالین کارگری سوسیالیست و رادیکال بوفور هست. اکثریت شان را دورادور می شناسیم...
- کمیته های کارگری، سندیکاهای کارگری، مجامع عمومی کارگری، اول مه های کارگری هست، با قطعنامه هایی که هر کدامشان یک منشور سیاسی و مطالباتی کارگری اند و در مسایل سیاسی جامعه دخالت دارند...

- اعتصابات کارگری به وفور هست. کارگران شاهو یک سال و بیشتر با کارفرمای دولتی و بعد خصوصی و اداره کار و استانداری و اداره اطلاعات کشمکش داشتند. روزها و هفته ها و ماه های جلو درب کارخانه نشستند و اداره کار را ا شغال کردند.
- ٥٠٠ کارگر نساجی کردستان اعتصابات با شکوهی علیه قراردادهای موقت و علیه اخراج راه انداختند که هفته ها طول کشید ودر حیاط و جلو کارخانه چادر زدن و در مقابل حملات مکرر نیروی انتظامی مقاومت کردند.
فعالین کارگری سر اول مه شلاق خوردند اما پشیمان نشدند.

- کارگران شهرک صنعتی قبل از همه وبیش از هم در اعتراض به .... کار را تعطیل و به اعتصاب عمومی ما جواب می دهند. با این وضعی که ما داریم و با این مشغله هایی که کم ترینش به آنها است باز خدا پدر آن ها را بیامرزد که هوای ما را دارند.
اما این نشان از این دارد که کارگران به سیاست کار دارند.

- در کردستان آلوده به سموم ناسیونالیسم، در میان فعالین و رهبران کارگری اثری از این مسمومیت نیست. فعال کارگری سنندجی و کامیارانی و بوکانی و ... ناسیونالیست نیست. مذهبی نیست... چپ است. در میان کارگران کردستان گرایش کمونیستی قوی است، گرایش سندیکالیستی هم هست. حتما اینجا و آنجا ناسیونالیسم هم هست. شاید طرفدار جنبش سبز هم وجود داشته باشد، توده کارگران را می گویم. اما هژمونی با چپ و کمونیسم است. کجای دنیا اینطوره! تا قبل از این انقلابات!

- فعالین کارگری به احزاب کمونیستی نظر دارند. ضد حزب نیستند. به احزاب توجه دارند و سبک سنگین می کنند. با آنها دیالوگ می کنند. ما با فعالین کارگری دیالوگ داریم. همیشه داشته ایم. اما به آسانی انتخاب نمی کنند. به آسانی با این و آن حزب سیاسی نمی روند. کارگر معیار خودش را دارد. کارگر دور یوسف افتخاری ها، یدالله خسروشاهی ها و احزابی می روند که رهبرانشان را با خود دارند. که از زاویه منفعت کارگر به دنیا و به سیاست و به جامعه نگاه می کنند.
این دنیای واقعی عینی وذهنی کارگران در کردستان است.
حالا انصافا از خودمان بپرسیم که این دنیا برایمان بیگانه نیست. غریب نیست. دور نیست؟ در ابهام نیست؟ به نظرم هست.اگر برای شما نیست. برای من هست.
چرا اینطور است، همان سوالی است که بحث امروز ما است و روشن است.
برای ما بها ادب سرفه می کرد جوابش را می دادیم. شرفکندی تب می کرد می فهمیدیم. داریوش همایون تکان می خورد سراغش می رفتیم. الان هم موسوی و کروبی و دیگران لب بجنبانند، میریم سراغشان. ملاحسن یا خالد عزیزی سر تکان بدهند میگوییم، اجازه نمی دهیم مردم را ببرید پشت جنبش سبز.. ابراهیم علیزاده با مصطفی هجری کجا نشستند و شام چه خوردند را می فهمیم...
در حاشیه این ها که کارهای خوبی اند و باید کرد، اخبار پراکنده کارگری را اینجا و آنجا جمع می کنیم و اطلاعیه میدیم و گاهی مقاله ای هم می نویسیم و به اصطلاح رهنمود هم می دهیم. که ممکنه خیلی دلسوزانه و کمونیستی ورادیکال هم باشد... همه این ها خوبند، اما در سوخت و ساز طبقه کارگر نیستیم . حضور نداریم. بخشی از کارگران و خود کارگره نیستیم. حزب کمونیستی بدون حضور خود کارگره، حزب کمونیستی نیست.

مساله دوری ما نیست. الان دنیا اینقدر بهم نزدیک شده که در یک لحظه می توانید با هر کجا خواستید تماس بگیرید. همین روزها خانه ازاد نشسته بودیم. اعتصاب کارگران خباز سنندج بود. گفتیم چکار کنیم. آزادی گوشی را برداشت و به دفتر سندیکا زنگ زد. به این سادگی! رادیو فردا و بی بی سی و صدای امریکا و مدیای دیگر همین کار را می کنند. فعالین جنبش شان را می شناسند و هر لحظه بخوان میرن سراغشان. پیداشون می کنند...
اینجوری نیست که نمی توانیم بریم سراغ کارگران، باشون دوست بشیم، رفیق بشویم و از انها یاد بگیریم و یاد بدهیم. نمیدانم از ما صمیمی تر جدی تر و مصمم تر کجا هست. اما چرا هر کدام ازما 10 نفر کارگر دوست ورفیق نداریم.
این صورت مساله منه. اگر سر این توافق کردیم. اگر در صورت مساله شریک شدیم انوقت میریم سراغ موضوع کارمان... آنوقت صدتا سوال روی میزمان می گذاریم در مورد وضعیت امروز و جواب بدیم و برسونیم و چفت بشیم با کارگران .
این به نظر من گام بعدیه از نظر من اولی مشکل تره و دومی آسان تره....
اول باید مشغله ها را عوض کرد. موضوع گم شده کار را پیدا کرد. سوخت و ساز درونی اش را شناخت و با ان شریک شد. تا کارگر ما را از خودش بدونه و راهمان بده. میگم راهمان بده. الان راهمان نمیدن... ما را حتی اگر دوست داشته باشند اما از خودشون نمیدونن...
برای اینکه چند نفرشان را نمی شناسیم. باشون دوست نیستیم. رفیق نیستیم. احوالشو نمی پرسیم. مشکلش را نمی شناسیم. زور و ضعفش را نمی شناسیم و صد تا چیز ناشناخته دیگر... برای سوالاتشان جواب نداریم. و شاید اساسا سوالاتشان را هم نمی شناسیم.
رهبران گذشته و حالش را نمی شناسیم.
دیروز یکی از رفقا گفت ما جان باختگان کمونیست و همراهانمان را فراموش کردیم و خانواده هایشان را. صرفنظر از این که نمی فهمم چرا فقط جانباختگان همرزمان ما و تکلیف آن یک میلیونی که در جنگ ایران و عراق کشته شدند و یا ده ها هزار نفری که اعدام شدند و شکنجه شدند و خانوادهایشان چه می شود. اگر هر کس برود سراغ فرقه خودش تکلیف جامعه چه میشود. این را به این منظور می گویم که ما رهبران کارگری را که الان دیگر نیستند چگونه می بینیم. برای مثال جمال چراغویسی انگار دود شده و به هوا رفته.
جان لنون، خواننده کارگری است. ده ها ساله هر ساله سوسیالیستهای کشورهای مختلف تولد و مرگش را یادآوری می کنند و به او ادای احترام می کنند. چند نفر از ما تاریخ تولد و روز اعدام او را به یاد داریم و سالی یک بار حداقل به او ادای احترام می کنیم؟ به نظر من اتحادیه صنعتگر برای کارگر کردستان و سنندج کم تر از ایماجین جان لنون اهمیت نداشت. این تجربه با رهبرانش دود شده و به هوا رفته. تنها این جزوه کوچک را داریم. (نشان دادن جزوه). گیریم چند مقاله هم در این رابطه!
یا تجارب شورای کارگران شاهو کم تر از اتحادیه صنعتگر نیست. شماهم شاید میدانید که کارگران شاهو در بحبوحه قتل عام ها و تسلط شوراهای اسلامی تا آخرین گوشه و زوایای مراکز کارگری،هیچوقت زیر بار شورای اسلامی نرفتند. یا بهنگام تبعید خانواده های پیشمرگان کارگران شاهو تهدید به اعتصاب کردند و اجازه ندادند این کار رژیم ادامه پیدا کند.
میخواهم بگویم که ما این تاریخ را پشت سر داریم، رفقا! و آنچه که حالا داریم و می بینیم که خیلی عظیم تر است. با وجود شرایط وحشتناک کار و زندگی و با وجودی که رهبرانش را دستگیر و شکنجه می کنند شلاق می زنند و یا بعضا فراری می دهند، اما ایستاده اند و کوتاه نمی آیند. رهبران جدیدی جلو آمده اند و هنوز ما را سبک سنگین می کنند و به آسانی نمیان با ما. ما هم نمیریم سراغشان، با حرف، عملا و در کنارشان و ارتباط دوستانه و رفیقانه و بهر نوعی که ممکن است. لازم نیست حتما آنها را بشناسی. الان دنیا اینجوری نیست. گفتم، مدیای بورژوازی میروند سراغ فعالین ورهبران جنبشهای خودشان و کافی است بگویند خانم یا آقا شما دارید چکار می کنید؟ ما هم هستیم با شما و حرفهایتان را به گوش همه میرسانیم. ما هم اگر برویم سراغ دوستان خودمان در میان کارگران لازم نیست حتما از پیش ما را شناخته باشند. خوشحال می شوند و استقبال می کنند و سمپاتی پیدا می کنند. و دوست می شوند.
من نمی گویم خودمان برویم شورا یا سندیکا بسازیم. اما نیروی این کار هست. اگر ما نیرویی هستیم و قدرتی داریم قاعدتا کارگر دربا ما بودنش احساس قدرت می کند. اگر ما اسلحه دوش می کنیم و میرویم به عمق جامعه و دشمن را تحقیر می کنیم قاعدتا این به کارگر قدرت و اعتمد به نفس می دهد. اما باید مستقیما رفت سراغ کارگر. مستقیما مورد خطاب قرارداد. خودش، خانواده اش، مشغله هایش، درد و رنج کارش و فقر و یا رفاهیاتش، همه چیزش... باید جواب داشت برای همه سوالاتش. اما بدوا ما سوالاتش را نمیدانیم. میدانیم؟
ما یک دنیا تجریه و اندخته داریم. این کار از ما ساخته است. باید گفت و نوشت وتماس گرفت و دوست شد و کتاب فرستاد و ادبیات کارگری را گسترش داد و در کنار کارگران ایستاد.
امیدوارم کمیته منتخب شورای کادرهای کردستان که اعضایش همینجا نشسته اند در این صورت مساله با هم شریک شویم بعد برویم سراغ کارهایمان. آنوقت تازه جواب به سوالات و هزار و یک کار دیگر هست. آنوقت میتوانیم سمینارهای کمیته کردستان بذاریم. میتونیم جواب سوالات را با هم پیدا کنیم ....

برای بررسی مسایل کارگر و هر آنچه به کارگر مربوط است از مبارزه اقتصادیش تا سیاست و حزبیت و اتحاد تشکلش ما کم نداریم. اگر انچه که در اینجا شنیدید و از من بهتر میدانید را بپذیریم، میتوانیم مشغله هایمان را به این سمت ببریم.
این فیدل کاسترو عجب شانسی داشت، 6 ساعت، 8 ساعت حرف میزد کسی کارت وقتت تمومه را برایش بلند نمی کرد. 6 ساعت به من وقت بدهید در مورد چه باید کرد حرف بزنم و تبادل نظر کنیم. اما بدوا برای ما مساله چه نباید کرد است. تغییر مشغله است. قطار دارد جای دیگری می رود باید سرش را برگردانیم. متشکرم.
***

بخش دوم پس از اظهار نظرات مجمع:

رفقا! من در آغاز سخنم گفتم بحث امروز من رابطه کمونیسم و کارگران و بطور مشخص رابطه کمیته کردستان با کارگران در کردستان است. گفتم، حرف من در باره جنبش زنان یا جوانان و دیگر اقشار اجتماعی نیست. بحث بر سر مبارزه اقتصادی کارگران، کارگران و ناسیونالیسم و یا جنبش سبز ، کارگران و سیاست بطورکلی و یا کارگران و تشکل و یا سندیکا خوب است یا شورا و یا حزب و قدرت سیاسی بطور کلی و از این قبیل هم نبود و نیست. ما این مسایل و مباحث را کم نداشتیم. اما صورت مساله از نظر من چیز دیگری بود. وتلاش برای اینکه این مجمع با هم در صورت مساله شریک شویم.
حرف من این بود که آنطور که در میان چپ رایج است هر جریان و گروهش خود را نماینده کارگر، سخنگوی کارگر، دلسوز کارگر، طرفدار کارگر، نصیحت کننده کارگر می داند، اما ازخود کارگره خبری نیست. و یا آنجاهم که کارگر را با خود دارد، سیاستش کارگری و کمونیستی نیست. رفقایی گفتند مگر ندیدید حزب توده چه خیل عظیمی از کارگر را داشت پس دیگر مشکلش چه بود، چرا قدرت را نگرفت؟ این سوال معتبری است اما، مگر کسی هست نداند، و این حقیقت را نبیند که حزب توده، کارگر را برای کسب قدرت سیاسی دور خود جمع نکرده بود. حزب توده و امثال ان از جایی دستور می گرفت. از شوروی استالینی به او می گفتند، رضا خان آدم مترقی ای است، مواظب باشید علیهش نایستید. رضا خان ملی است و شما هم ملی باشید و مبارزه شما علیه انگلیسی ها است. انها را بیرون کنید تا ما بیایم. و وقتی آمدند و شریک شدند، حزب توده ملی ، امرش نه کسب قدرت برای کارگر و نه انقلاب کارگری بود، بلکه حداکثر سیاست و مطالبه اش شریک شدن در قدرت از طریق پارلمان بورژوایی و شاهنشاهی بود. در دوره انقلاب 57 و رژیم جمهوری اسلامی هم، خمینی آدم ملی و طرفدار خلق و مستضعفین معرفی و پذیرفته شد و حزب توده و حواشی اش به خدمت آن درآمدند...
گفته شد که حزب باید هزار و یک کار دیگر بکند تا قدرت شود و تا کارگر با او بیاید. گویا حزب کمونیستی بدون کارگر قدرت می شود ویا قدرت را می گیرد. مگر کمونیسم بدون کارگر داریم تا حزب کمونیستی بدون کارگر را داشته باشیم که گویا قدرت هم می گیرد.
کجا منصور حکمت گفت، حزب اول قدرت می گیرد بعد کارگر می آید. مگر نگفت حزب کمونیستی بدون اینکه طیفی از فعالین ورهبران عملی و کارگران سوسیالیست و کمونیست، نه می تواند قدرت بگیرد و نه میتواند قدرت رانگه دارد. ازنظر من این جوهر بحث حزب و قدرت سیاسی حکمت است. کسی این را نادیده می گیرد، یا نمی فهمد یا مغرض است. مخالفین حزب وقدرت سیاسی حکمت، از این سر یا ابلهانه و یا مغرضانه آمدند گفتند که تز حزب و قدرت سیاسی حکمت کارگری نیست. کودتا است. مگر می شود با اقلیتی قدرت گرفت. پس کارگر چه می شود؟ ما جواب این ها را داریم ودادیم.
اینکه حزب کمونیستی باید دخالتگر باشد، به همه چیز کار دارد، پشت هر حرکت آزادیخواهانه و رفاه طلبانه هست، هیچ عرصه ای را بی صاحب وبی جواب نمی گذارد، لازم شد مسلح می شود، در جدالهای سیاسی حضور دارد، افق وپرچم پیروزی و سرنگونی جمهوری اسلامی را باید داشته باشد وهزار کاردیگر. اما مساله این است که همه این کارهای از زاویه منفعت کارگر وبرای قدرت دادن و پیشروی طبقه کارگر است. و این کار بدون خود طبقه، بدون خود کارگره در حزبش، ممکن نیست. نمی شود در غیاب کارگر وبدون حضور و اتحاد و تشکل توده ای وحزبی کارگر، حزب کمونیستی قدرتمند داشت ورفت قدرت را گرفت. حزب و قدرت سیاسی بدون آن طیف رهبران کارگری پوچ است.
وقتی می گوییم طیفی از رهبران کارگری باید با حزب باشند، منظور چند تک نفر کارگر نیست. هر رهبر کارگری صدها و هزاران کارگر را با خودش دارد. به این دلیل رهبر کارگری نامیده می شود. پس وجود طیفی از رهبران کارگری با حزب عملا یعنی داشتن صفی وسیع از توده کارگرانی که پشت رهبرانشان قرار دارند و توسط آنها چپ وراست می شوند.
یا گفته می شود پس زنان و جوانان و گارد آزادی و غیره چه می شود. مگر اینها ابزارهای قدرت حزب نیستند. من می گویم هم هستند، هم نیستند. هستند اگر پشت طبقه کارگر وحزبش جمع شوند و نیستند اگر کارگره نباشد. بگذارید بگویم که من به چیزی به نام انقلاب زنانه عقیده ندارم. یه وقتی حکمت گفت ممکنه انقلاب در ایران زنانه باشد. به این معنی زنان نقش مهمی در آن داشته باشند. این زمانی بود که سرنگونی در دستور بود و جمهوری اسلامی دشمنی کوری با زن و حقوقش داشت و اسلام و تبعیض جنسی واپارتاید جنسی را تحمیل می کرد. الان موسور و رفسنجانی و کروبی تا احمدی نژاد با دختران شیک پوش و بسیار مدرن شمال شهر و با روسری نازکی که بود و نبودش فرق نمی کند، عکس می گیرند. جنبش زنان علی العموم و یا جنبش جوانان یا جنبش دانشجویی علی العموم نداریم. نه اینکه این جنبش ها نمی توانند وجود داشته باشند. اما از زاویه منفعت کارگر این جنبش ها تجزیه می شوند. دانشگاه را ما تجربه زنده ای داریم. دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب جنبش علی العموم دانشجویی نبود. جنبشی چپ و رادیکال بود که نزدیکی بسیار زیادی با طبقه کارگر و منافعش داشت. نه تحکیم وحدت یا انجمن های اسلامی و یا دانشجویان ناسیونالیست کرد و ترک و غیره...
بهر حال می خواهم بگویم که وقتی صحبت از طبقه کارگر و کمونیسم است. وقتی اینجا صحبت از کمیته کردستان و کارگراندر کردستان است، دیگر یادآوری این که، آقا، شما زنان وجوانان و گارد و حزب و قدرت را فراموش کردید، نقض غرض است. کسی که این را یادآوری می کند شک دارم در صورت مساله بحث امروز شریک باشد.
فوریه ٢٠١١
پایان