.

"سبز چپ نما"

نکاتی بر نوشته های محمد مالجو و شیدان وثیق

دلشاد امینی

 

این مطلب به بهانه چاپ چندین مقاله توسط افرادی همانند محمد مالجو و شیدان وثیق نوشته شده است که حاوی مطالبی خواهد بود که شاید خواننده را از زاویه دیگری با محتوای مقالات مذکور آشنا کند. از محمد مالجو شروع کنیم وی در گفتگویی تحت عنوان ضرورت ائتلاف طبقه کارگر با طبقه متوسط به نکاتی اشاره میکند که جای بسی تامل است. وی در ابتدای بحث هنگامیکه این سوال مطرح میشود که آیا خواست و اعتراضات در جنبشهای اخیر کارگری صرفا اقتصادی بوده است یا به یک خواست سیاسی نزدیک شده است جواب میدهد که تنها در صورتی اعتراض به مسائل معیشتی کارگران به یک خواست سیاسی منجر میگردد که این خواست همه گیر شده و از حالت کارگاهی یا کارخانه ای خارج و به شیوه استانی یا کشوری پیش رود. طبق قوانین شریعتی ایران که بنیان قوانین حکومتی را تشکیل داده است ۳ چیز قابل اجاره هستند یکی گاری دوم چهارپا و سومی انسان. حال در کشوری که طبق قوانینش انسان همسان با چهارپا و گاری در نظر گرفته شده است هر اعتراضی به وضع معیشتی و بهتر شدن قانون کار میتواند یک اعتراض و خواست سیاسی در نظر گرفته شود. ایران کشوری است که در آن میزان کار در کارگاههای کوچک با ظرفیت کمتر از ۱۰ نفر کارگر آمار جمعیتی بیشتری را نسبت به سایر کارخانه ها با ظرفیت بالاتر اشغال کرده است. حال طبق همان قانون کار، کارگاههای کوچک با ظرفیت کمتر از ۱۰ نفر، شامل قانون فوق نمی گردند یعنی هر گونه اعتراض نسبت به وضعیت معیشتی کارگران به واسطه عدم شمولیتشان به قانون کار میتواند خود به خود یک اعتراض سیاسی قلمداد شود. همچنین طبق قانون کار ایران، اعتصابات، تحصن و اعتراضات کارگری ممنوع بوده و یا به رسمیت نشناخته شده اند حال چگونه میتوان اعتصابات کارگری یک واحد کوچک را حتی در صورت همه گیر نشدن آن، سیاسی ندانست. باز طبق قانون نامبرده ، منطقه آزاد کیش جایی است که در آن قانون کار موضوعیت ندارد. حال جایی را در نظر بگیرید که با وجود تعدد کارگران ایرانی و مهاجر، فاقد هرگونه قانونی است٬ سوال اینجاست که اعتراضات کارگری در چنین منطقه ای محدود به مسائل اقتصادی خواهد ماند؟ در جایی که نهادی برای رسیدگی به اعتراضات وجود ندارد چگونه میتوان اعتراض کارگران محل مورد نظر را غیر سیاسی خواند٬ زیرا در چنین محلی هر گونه اعتراضی به تنهایی به واسطه عدم وجود نهاد پیگیری کننده سیاسی خواهد بود. در مبانی مارکسیسم هیچگاه سیاست و اقتصاد از هم منفک نشده اند و کسانی که خواست و اعتراضات طبقه کارگر را صرفا اقتصادی می خوانند و یا برای سیاسی خواندن آن اما و اگر می آورند تنها میتوانند یک هدف داشته باشند و آن هم کوتاه کردن دست کارگران از قدرت سیاسی و تضعیف نیروی مهار ناپذیرشان در رسیدن به این هدف است. در ادامه مطلب محمد مالجو در رابطه با عدم دخالت و شرکت طبقه کارگر در جنبش سبز سخن به میان میاورد و دلایل این عدم دخالت را در مفاد ذیل بر میشمرد:۱- فقدان پشتیبانی سیاسی از سمت نخبگان و نیروهای سیاسی ایران.۲- فقدان پوشش کارآمد رسانه ای.۳- فقدان توانایی های اقتصادی به هنگام چنین اعتراضاتی به طور مثال فعال کردن صندوق تعاون برای کارگران معترض در بحبحه اعتصابات و غیره. به زعم ایشان در صورت داشتن فاکتورهای فوق، طبقه کارگر میتوانست به عنوان نیروی فعال در این جنبش شرکت نماید. اما آیا واقعا طبقه کارگر در صورت داشتن فاکتورهای فوق، خود را قسمتی از جنبش مذکور می دانست؟ در مورد بند اول باید سوال کرد که پشتیبانی سیاسی کدامیک از نخبگان سیاسی؟ نخبگانی که وی به آنها اشاره می کند همان افرادی هستند که سالیان سال همراه با سایر سیاسیون و تئوریسین های نظام جمهوری اسلامی دست به قتل و کشتار رهبران کارگری و سرکوب تمامی اعتراضات و اعتصابات زده اند و در این راه اگر از جناح مقابل درنده تر و وحشی تر نبوده باشند بهتر نیز نبوده اند. سران جنبش سبز حتی در رادیکالترین حالات خود نیز هیچگاه هیچ سخنی از مصائب طبقه کارگر و چگونگی بهبود در معیشت آنها هر چند بسیار کوچک به میان نیاورده اند. وی می افزاید تنها در صورتی که طبقه کارگر همراه با طبقه متوسط ائتلاف نماید میتوان به وجود یک انقلاب دموکراتیک امیدوار بود. اما سوال اینجاست که ائتلاف به چه منظوری و برای رسیدن به چه خواستگاهی؟ انگار به خدمت گرفتن طبقه کارگر در رسیدن به اهداف بورژوایی در طول تاریخ، سیکلی است که هیچگاه توقفی ندارد چه به عنوان سرباز رایش سوم و در خدمت نئونازی ها بر علیه کمونیست ها و چه به عنوان ائتلاف با طبقه خورده بورژوا و بورژوازی لیبرال در زیر بیرق سبز و به رهبری سران ارتجاعی آن. طبقه کارگر تنها و تنها در یک حالت میتواند انقلاب خود را داشته باشد و به اهداف واقعی خود دست یازد که ظاهرا آقای مالجو نمیداند و یا نمی خواهد به آن اشاره ای هر چند ناچیز داشته باشد و آن خودآگاهی به تمایز منافع خود از همه اقشار و طبقات و داشتن حزب سیاسی متعلق به طبقه مذکور و تفکر به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط خود آن طبقه است. لنین در مطلبی تحت عنوان "اتوکراسی و پرولتاریا" در مورد پیشاهنگی طبقه کارگر توسط حزب خودشان و ایجاد صف واحد در مقابل جنبش لیبرالی میگوید: طبقه کارگر هدف عظیم و تاریخساز خلاصی بشریت از هر گونه ستم و استثمار انسان از انسان را پیش روی خود گذاشته است. او در سرتاسر جهان چندین ده سال است که برای تحقق این اهداف تا انجا که میشده مبارزه کرده، مداوما به مبارزه و سازمانیابی خود در احزاب توده ای گسترش داده، و از شکست های گاه و بی گاه و عقب رانده شدنهای موقت جا نزده است. برای چنین طبقه ای حقیقتا انقلابی هیچ چیز حیاتی تر از این نمیتواند باشد که خودش را از همه نوع خود فریبی، همه نوع سراب و توهم خلاص نماید. یکی از رایجترین و سخت جان ترین توهماتی که ما در روسیه دچار آنیم اینست که گویا جنبش لیبرالی ما (در ایران سبز و غیره )جنبش بورژوایی نیست و اینکه انقلاب قریب الوقوع در روسیه انقلاب بورژوایی نخواهد بود...... ظاهرا اقای مالجو هنوز درک نکرده است که طبقه کارگر و جنبش نامبرده کوچکترین اشتراکی چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ آزادی های فری و اجتماعی با همدیگر ندارند و چشم خود را بر روی این واقعیت بسته است که انقلاب ما و خواستگاه ما با هر انقلاب دیگری که طبقه کارگر را به مثابه نیروی محرکه انقلاب و نه رهبر آن میشناسد کاملا جداست. لنین در جای دیگری خطاب به مارتینف(که همانند اقای مالجو در صدد قبولاندن انقلاب به ظاهر دموکراتیک به طبقه کارگر بود)میگوید:"آشفته گری مارتینف از کجاست؟از آنجا که او انقلاب دموکراتیک را با انقلاب سوسیالیستی عوضی میگیرد.....ظاهرا مارتینف درک این مساله را ندارد که ما نبایستی با بورژوا دموکراتهای انقلابی در انقلاب دموکراتیک و در دیکتاتوری ای که برای انجام چنین انقلابی ،اساسی است شرکت جوییم." البته این توهم فقط مختص محمد مالجو نیست بلکه احزاب چپ بورژوایی نیز در این راستا دچار چنین توهمی شدند و به طبقه کارگر به مثابه سیاهی لشکر انقلاب آینده نگاه کردند که البته در این راستا به جایی نرسیدند. رفرمیسمی که مالجو از آن یاد میکند حتی به اندازه یک سر سوزن در وضعیت معیشتی کارگران تاثیری نخواهد داشت .به قول لنین "رفرمیسم ،فریب بورژوایی کارگران است که به رغم بهبودهایی در اینجا و آنجا تا زمانیکه سلطه سرمایه وجود دارد همچنان برده مزدی باقی خواهند ماند." (مارکسیسم و رفرمیسم)اما حال به شیدان وثیق برسیم کسی که ظاهرا مقالات و گفتگوهایش اخیرا در چند سایت معتبر نیز به چاپ رسیده است و بر خلاف محمد مالجو ظاهرا از زاویه چپ قضایا را مورد تحلیل قرار میدهد.  

 

شیدان وثیق در مقاله ای تحت عنوان کدام چپ؟ به بهانه آغاز روند گفتگوها برای شکل دهی تشکل بزرگ چپ نکاتی را خاطر نشان میسازد که جای بسی تامل است. قبل از هر چیز نکته ای که به چشم میخورد آغاز مقاله است که با سخنی از "هایدگر" شروع میشود. هایدگر نظریه پرداز قرن ۲۰ است که در دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی عضو رسمی حزب نئو نازی دوران هیتلر بود و همزمان با به قدرت رسیدن ادولف هیتلر به سمت ریاست دانشگاه فرایبورگ منصوب گردید. طبق اسناد موجود، وی رابطه بسیار تنگاتنگی با دانشجویان سردسته نازی داشت و حتی پس از سقوط حزب نئو نازی در آلمان، هیچ گاه به انتقاد از حزب یاد شده روی نیاورد. حزبی که در بدو به قدرت رسیدنش شروع به کشتار و قتل عام هزاران نفر از کادرهای حزب کمونیست آلمان نموده و پایه های قدرت خود را بر خون کارگران و رهبران کمونیست آلمان بنیان نهاد. حال سوال اینجاست ، شخصی مثل شیدان وثیق با چه نیتی مقاله خود را با گفتاری از هایدگر که از دشمنان قسم خورده مارکسیسم بود شروع میکند. ظاهرا شعارها چه در زمان هیتلر و چه در تفکر شیدان وثیق یکی است. اتحاد برای براندازی نظم موجود،اما نه به دست طبقه کارگر و نه برای بوجود آمدن سوسیالیسم بلکه توسط عامه و توده مردم و برای ایجاد نظم جدیدی که به زعم وی نظام کهن را از لحاظ ساختاری دچار تغییر می نماید.(همان ناسیونال سوسیالیسم المان در دوران نئو نازی). وی که حتی از فکر اتحاد چند حزب خارج نشین و ایجاد یک ائتلاف علیه نظام به هراس آمده است مقاله خود را با طرح چند سوال آغاز میکند. وی می پرسد که در صورت ایجاد پروسه تغییر، این تغییر سیستماتیک توسط کدام فاعل جمعی انقلابی صورت می پذیرد. فاعلی که به زعم اخلاف ملی گرایش، نه طبقه کارگر و پرولتاریای صنعتی(که به نظر وی در حال اضمحلال و از هم پاشیدگی است ) بلکه تمامی آحاد مردم از هر قشر آن است. مثلا در نظر بگیرید که صاحبان سرمایه و کارخانه ها و روسای بانکها شبی از شبها خواب زده شده و فردایش به مثابه داستان آقای کریسمس (که عزراییل به خوابش رفته بود و به وی مهلت ۲۴ ساعته داد تا در رفتارش تجدید نظر کند) به خیرات و بخشش روی آورند و همراه با آحاد ملت در صدد براندازی نظم موجود برآیند و شعار (نه به مالکیت خصوصی ) را بر سر دروازه بانکها و کارخانجاتشان آویزان کنند. آنچنانکه شیدان مینویسد تمامی رخدادهای فکری اش به صورت شرط بندی شکل میگیرد و شرطبندی روی چنین امر محالی نیز محال نخواهد بود. به نظر ایشان این فاعل جمعی انقلابی مساله خود آگاهی و خود سازماندهی را بدون هر گونه حزبی، در خود بوجود میاورند و گویی به آنها وحی منزل می شود که "هان ای جماعت خفته بپا خیزید که هنگام انقلاب شما فرا رسیده است" از قرار معلوم ایشان همانند سایر همفکرانش تنها در صدد براندازی نظام است (البته اگر به فکر چنین امری باشند که من یکی بعید میدانم)و مساله وجود یک طبقه انقلابی برای ایجاد یک نظام برابر در ذهن وی اصولا جایی ندارد. در صورتیکه مارکس در نوشته هایش تاکید میکند که کارکرد اجتماعی مبارزه ،صرفا سرنگون کردن طبقه حاکم نیست بلکه همچنین و در درجه نخست ،تربیت پرولتاریا برای حکومت کردن است. اما سوال دیگری که ایشان طرح مینماید این است که چنین انقلابی که در سایه شرط بندی های وی صورت پذیرفته است با کدام اشکال نوین سازماندهی میشود؟ وی در لطیفه ای تحت عنوان راه حل ،خاطر نشان میسازد که این احزاب نیستند که چنین خود آگاهی ای را به انقلابیون میدهند بلکه این خود آگاهی به صورت خود جوش در میان توده ها شکل میگیرد.همان خزعبلاتی که دشمنان لنین و انقلابات کارگری سالیان سال است به زبان می آورند. البته دشمنی وی با مارکس و لنین به صورت نوشتاری تحت عنوان تاریخ انقلابات چپ در مقاله مذکور آمده است. آنچنانکه وی انقلابات کارگری تحت عنوان انقلابات مارکسیستی را به ۳ سکانس تقسیم میکند. سکانس اول که از سال ۱۸۴۸ و با مانیفست حزب کمونیست آغاز و در سال ۱۸۷۱ با شکست انقلاب کمون پایان میپذیرد. سکانس دوم که با چه باید کرد لنین در سال ۱۹۰۲ آغاز و با فروپاشی بلوک شرق در سال ۱۹۹۰ پایان می یابد. که البته وی از انقلاب مذکور تحت عنوان انقلاب لنینیستی ـ استالینیستی نام میبرد و به مثابه یک گوینده سطح پایین تلویزیون بی بی سی مخاطبینش را (به قول شاهین نجفی)چیز فرض کرده است و می خواهد با آوردن اسم لنین در کنار استالین تبلیغات میدیای غرب را بر علیه لنین به یاد آورد. اما سکانس سوم سوسیال دمکرات های آلمانی هستند که هنگامی که به این باور رسیدند که نظام سرمایه قابل فروپاشی نیست دست از مبارزه کشیده و در آن حل شدند. پس از آن وی نتیجه گیری میکند که از سکانس اول(مارکسیسم دوره مارکس و مانیفست)فقط ماتریالیسم تاریخی اش باقی مانده است و از ۲ سکانس دیگر چیزی به جا نمانده است. چیزی که در این میان سوالات زیادی را در ذهن خواننده متبادر میکند این است که در صورتیکه شیدان وثیق بر محملاتش پایبند است و به زعم وی از مارکسیسم و لنینیسم چیزی باقی نمانده است این همه سر و صدا و جفتک پرانی بر علیه آنها چه سودی می تواند داشته باشد. تز مسخره "چپ رهایی بخش" که توسط وی پایه ریزی شده است از آن دسته تزهایی است که هر چند وقت یکبار یک نفر از سر سیری همراه با بیرون دادن اروغهایش انرا تحویل به اصطلاح روشنفکران میدهد . چپ رهایی بخشی که نه معلوم است که میخواهد موجبات رهایی چه چیزی را فراهم آورد و نه مشخص کرده است که چنین رهایی ای قرار است به دست چه کسی یا کسانی و با چه ابزاری صورت پذیرد. در نهایت میتوان گفت نقطه اشتراکی که وثیق و مالجو و هم پیاله هایشان را به هم پیوند میدهد در یک امر بسیار مهم نهفته است و آنهم بازداشتن کارگران از پیوستن به یک حزب کمونیستی و و انکار هرگونه تحزب کمونیستی به هر شیوه ممکن است. کاری که سالیان سال  نظام جمهوری اسلامی در صدد به انجام رساندنش بوده و هنوز در تحقق کامل آن به پیروزی نرسیده است.   .