سوریه
لایک لایک انقلاب!
زمانی که وقوع انقلاب در ایران (البته بعداز سوریه)، به یک لایک در فیس بوک نیازمند است!

محمد فتاحی


اگر سال گذشته میدان تحریر در قاهره میلیون ها انسان شریف در سرتاسر کره خاکی را به وجد می آورد و شعارهای عربی انسان مصری عینا بر دیوار خیابان های شهرهای دنیا نقش می بست و از تل اویو و عمان در منطقه تا واشنگتن و لندن در گوشه های دور دنیا را به انقلاب دعوت میکرد، امروز صحنه های "انقلاب" ناتویی در شهرهای سوریه احساس تماما متفاوتی در بیننده جلوی تلویزیون تولید میکنند. ترکیب نیروهای درگیر در سوریه البته برای کسی امری پوشیده نیست٬ آمریکا با پول عربستان ظاهرا به همان سرعت جنگنده "انقلابی" در سوریه تولید میکند که در جنگ علیه دولت پرو شوروی در افغانستان مجاهد و قرآن تولید میکرد. سازماندهی آموزشگاههای نظامی و تامین امکانات لجستیکی را امروز البته نه پاکستان، که به دلایل بخشا جغرافیایی، ترکیه بعهده گرفته است. ترکیب نیروها، نقش سیاسی شان و چشم اندازی که در مقابل بشریت تشنه آزادی گرفته اند، در ذهن انسان دردمند به جای سمپاتی ناامیدی بیشتر و پرهیز از حرکت برای تغییر و انقلاب تولید میکنند.

در ادامه امید بشریت به انقلابات خاورمیانه، شاید این "بهترین" و فکر شده ترین راه غرب برای دور کردن اندیشه هر نوع انقلاب و انقلابیگری از ذهنیت انسان ستمدیده است. بعید به نظر نمیرسد اگر بخش هایی از مردمانی که روز اول علیه استبداد موروثی بعثی های این کشور به اعتراض روی آوردند تا صحنه های میدان تحریر مصر در دمشق را تکرار کنند، امروز خود را سرزنش نکنند٬ درست مانند روزهایی که بخش هایی از ایرانیان با اولین تجربه حکومت اسلامیون خود را سرزنش کردند که در جریان جارو کردن استبداد شاهنشاهی چه اشتباهی کرده بوده اند.
با همه اینها، احتمالا این تراوشات ذهنیت بدبین، سانتیمانتال و غیر ابژکتیو این قلم و یک تصویر خشن از یک انقلاب زنده و یک جنگ رهایی بخش در دنیای دو قطبی جدید است! مگر نه این است که نه فقط "رهبر دنیای آزاد"، آقای باراک اوباما، دولت "آزادیخواه" ترکیه و اعضای محترم پرنس های عربستان و شیخ حمد بن خلیفه امیر "آزاده" قطر و بقیه رهبران و نمایندگان و ریش سفیدان بلوک دمکراسی در خاورمیانه چنین فکر نمیکنند، بلکه اپوزیسیون دمکراسی خواه ایران هم چنین عقیده ای ندارند؟ نه فقط این صف خیلی محترم جنگل دمکراسی، که بخش عمده چپ ایرانی نیز همین سمفونی مینوازند.
تحت تاثیر این صف ملون، در جامعه ایران، اقشاری که دوره های متعدد استیصال خود برای ایجاد تغییر را با پیروی از سیاست های آمریکا درمان مقطعی کرده اند، به خود مژده میدهند که "بعد از سوریه نوبت ایران است"! درمان استیصال اقشار خرده بورژوای ایران امر خودشان است اما متاسفانه بالا و پایین رفتن درجه تب انقلابیگری اقشار بی سر و ته و سیال در سیاست تاثیرش را در روحیات و روانشناسی جامعه منعکس میکند. با خشکیدن جنبش سرنگونی پرو آمریکا بدنبال شکست بوش در عراق، ناامیدی این قشر برای دوره ای بر جامعه تاثیر گذاشت. با فرونشستن موج سبز پروغرب، باز هم ناامیدی اینها برای تعداد بیشتری ناامیدی تولید کرد. امروز اینها باز هم با دیدن حمایت دوره ای آمریکا و غرب فیل شان یاد هندوستان کرده و به وجد آمده اند که همین فردا نوبت ایران میشود.
این اقشار به دلیل موقعیت حاشیه ای در اقتصاد جامعه، خود روی پای خود کاره ای در سیاست نیستند. نه اعتصاب و دست کشیدن اینها از کار کسی را دو ساعت بی نان میکند و نه حتی وجود و عدم وجود اجتماعی این قشر فرقی جدی به حال جامعه دارد. با اینهمه، حضور سیاسی اینها در صحنه، با توجه به جمعیت شان قابل لمس است. با سیاست هویتی این قشر که همیشه به کارش برده و بارش کرده اند، کسی لازم نیست زحمت بکشد، همه چی خودش خوب میشود. برای اینها که همیشه سازمانشان میدهند، کسی لازم نیست سازمانی برای امری اجتماعا مهم درست کند. لذا تنها کار سخت این روزها، از نظر اینها، انتظار سیاسی برای سقوط شخص بشار اسد در دمشق و بیرون پریدن همزمان در خیابان های تهران است! تا آن لحظه فعالین کارکشته این قشر فداکاری لایک زدن به سرنگونی جمهوری اسلامی را به نیروهای شان در فیس بوک توصیه کرده اند.
امروز سیاست در خارج کشور بیش از همیشه نماینده این قشر سیال و اجتماعا بی شکل و بی نیاز به سازمان و تشکیلات اجتماعی است.

سازمانهای سیاسی مدعی سازماندهی کاری در داخل کشور، به دلیل بی ربطی اجتماعی طبقاتی به جامعه ایران به شدت دارای همین روحیه و فعالیت خستگی ناپذیر در صحنه انتظاراند٬ جناح راست و مرکز ثقل شان سلطنتی ها مدتهاست نماینده بورژوازی بزرگ ایران نیستند. نماینده اصلی این طبقه در درون دایره حاکمیت و جایش گرم و نرم است. به همین دلیل این بخش جناح بورژوازی ایران کاری جز انتظار برای به کار گرفته شدن و ایفای نقش ابزاری ندارد. امروز آمریکا شخص اول اینها که رضا پهلوی باشد را بیدار کرده که برای مدتی برایش در موقعیت شخصیت اول این قشر، برای فشار دوره ای به جمهوری اسلامی نقشی ابزاری بازی کند.
چپ ایرانی که دوره قبل هم خدماتش به سبز بی نتیجه ماند، از جناح راست هم جنبشی خود سرگردان تر است. اگر سلطنت طلبان بلاخره دوره ای پنجاه ساله در قدرت بوده و طبقه خود را به عرش اعلا رسانده و به همین دلیل هنوز یک سنت جاافتاده در سیاست بورژوازی ایران اند، کمونیسم بورژوایی ایران نقطه ای سفید در حیات خود سراغ ندارد که موجبات بالارفتن دستمزد کارگر در حتی یک مرکز مهم را فراهم آورده و از این نظر تغییری در زندگی طبقه کارگر ایجاد کرده باشد. به همین دلیل هنوز یک سنت اعتراضی در صف طبقه ای نیست که ایدئولوژیکا ادعای دفاع از آنرا دارد. دلیل دیگر کم شانس تر شدن این چپ در مقایسه با جناح راست خود، حساب باز نکردن غرب روی توان و اتوریته سیاسی آنهاست، چیزی که حسادت این چپ در رقابت با جناح راست خود در همین جنبش "بعد از سوریه نوبت ایران است" را فراهم آورده است.

در ایران یک فاکتور مهم مانع سرایت این روحیه انقلابیگری اقشار مستاصل خرده بورژوا به درون طبقه کارگر بوده است٬ یک طبقه کارگر عظیم، صنعتی و تاریخا با تجربه ای که وسع تن دادن به اشتباهات سیاسی فاحش را ندارد. طبقه کارگر در ایران مهمترین انقلاب نیمه دوم قرن قبلی را در تجربه تاریخی خود دارد که در نبود صف مستقل سیاسی، نیروی جابجایی قدرت از دست یک جناح به جناح دیگر طبقه سرمایه دار شد. نتیجتا هر تحول سیاسی در ایران از نگاه این تجربه نگریسته میشود که چقدر به نفع قدرتگیری طبقه کارگر و یا یک قدم پیشروی در مبارزه امروز است. فاکتور مهم دیگر حضور صف چشم گیری از رهبران و سازماندهندگان و فعالین کمونیستی است که چنین رویکردی را در درون صفوف طبقه کارگر ممکن کرده اند. کمونیسم در ایران مدیون نقش چنین رهبرانی است که علیرغم هر اشکالی در کار و هر نقطه ضعفی، طبقه شان را از گزند تیغ سنن مضر سیاسی شکم سیران محفوظ کرده اند. یک گام دیگر این رهبران به جلو و ایجاد درجه ای از تعهد در روابط محفلی و سیال موجود، شروع دوره تحزب را رقم میزنند. این همان جهتی است که به شکل گیری جنبش مستقل این طبقه می انجامد.

جناح راست در سیاست ایران هرگز علت انقلاب پنجاه و هفت را درک نکرد. به همین دلیل هنوز برمیگردند انقلابیون کمونیست و رهبران کارگری آن دوره را محکوم به شرکت و سازماندهی آن انقلاب میکنند.
جناح چپ بورژوازی ایران هم که دستی در سازماندهی انقلاب سال پنجاه و هفت نداشت، تنها درکش از آن انقلاب به خیابان آمدن مردم و سرنگونی رژیم شاه در متن شلوغی هاست. اینها نمی پذیرند یا مثل جناح راست طبقه خود نمی توانند درک کنند که پیروزی آن انقلاب بر رژیم شاه بدون شرکت یک طبقه قدرتمند اجتماعی و صرفا با شعار و تظاهرات خیابانی ممکن نبود. باز هم نمیتوانند درک کنند که طبقه ای که آنروز در شرایط بی سیاستی و بی خطی به دشمن طبقاتی اش کولی داد، امروز بیگدار به آب نمیزند و سوت کارخانه ها را به نفع یک بخش دیگر جنبش طبقه سرمایه دار به صدا در نمیآورد. انتقادات مکرر جریانات کمونیست بورژوای دمدمی مذاب به "پاسیفیسم" یا عدم شرکت حکمتیست ها در جنبش های سیاسی اینها، اساسا رهبران کارگری را نشانه گرفته است که انقلابیگری خرده بورژوایی اینها را نادیده میگیرند. انقلابیگری ضد رژیمی اینها رهبر کارگری را برای سازماندهی پیش پافنگ سیاسی در خدمت جنبش شان میخواهد. از بد شانسی اینها رهبران استخوان خرد کرده کارگری توان ورود به بازیهای سیاسی اینها و آمریکا و غرب و جنبش های مدافع شان در داخل کشور را ندارند.

هم و غم هر دو جناح چپ و راست اپوزیسیون بورژوایی در جنبش های واحد و مشترکی که شکل میدهند، استبداد رژیم است٬ چیزی که سرمایه داری ایران بدون آن غیر ممکن است. غیر ممکن است چون سرمایه داری در کشوری با وظیفه تامین کار ارزان در تقسیم کار جهانی سرمایه ناچار از اعمال استبداد و ممنوعیت تشکل و تحزب سیاسی است. نماینده سیاسی دمکراسی غربی در چنین کشورهایی ناچار از اتکا به ناسیونالیسم و مذهب به عنوان پایه های ایدئولوژیک خویش برای تامین امنیت قدرت سیاسی خویش است. بی دلیل و از سر اتفاق نیست که دول حامی غرب در چنین جوامعی متکی به مستبدترین و بسته ترین سیستم های سیاسی اند.
برای طبقه کارگر در چنین جوامعی رسیدن به آزادی سیاسی تنها در صورت کسب قدرت و بستن در استبداد از طریق رهایی اقتصادی جامعه ممکن است. برای چنین امری ایجاد یک جنبش مستقل از همه جناح های بورژوایی یک ضرورت پایه ای و یک پیش شرط پیشروی است. سوسیالیسم یا بربریت بورژوایی نه دو شعار در هوا که تنها دو بدیل در چشم انداز واقعی جامعه اند. راه دومی متصور و ممکن نیست. نقش رهبران و سازماندهندگان کمونیست طبقه کارگر در امر سازماندهی جنبش خود و ایجاد تحزب در صفوف خویش اینجاست که تعیین کننده میشود.