به بهانه یک سالگرد!
سی و سه سال بعد

ثریا شهابی

Soraya_shahabi@yahoo.com

از بیست و هشت مرداد سال ۵۸ ، سی و سه سال میگذرد. مقطعی در تاریخ شکل گیری جمهوری اسلامی که برای دو صف متخاصم در ایران، برای صف انقلاب و ضد انقلاب، برای صف کمونیسم و ضدکمونیسم، برای صف مبارزان ضددیکتاتوری و صف تحجر، برای طبقه کارگر ایران و بورژوازی آن، جایگاه ویژه ای داشته و دارد.


نگاه به گذشته، به تاریخی که هنوز سایه تاثیرات آن بر ذهن و جسم و روانشناسی سه نسل از مردم ایران سنگینی میکند، همیشه آموزنده است. هرچند که آن گذشته با عینک امروز داوری شود و توسط راویانی بازگو شود که خود در شکل گیری آن تاریخ ذینفوذ بوده اند و منافع متضادی داشته اند.


بیست و هشت مرداد سال ۵۸، شش ماه پس از سقوط رژیم شاه، فرمان جهاد علیه کفار و حمله به کردستان، توسط خمینی صادر شد. و فرمانده کل قوا روز، یعنی جناب بنی صدر، این اولین رئیس جمهور ایران، فوکول کراواتی و تحصیل کرده فرانسه، آن را به اجرا گذاشت و سپاهیان اسلام را بطرف"سرزمین کفار"، کردستان، به حرکت درآورد. تعرضی که با هجوم لشگری از زباله های متحجر حاشیه اعتراضات مردم، همین اصلاح طلبان و دوخردادیها و "دگراندیشان" و نو سکولارهای اسلامی امروز، به اجرا در آمد. این مقطع، شروع اعمال حاکمیت جمهوری اسلامی ایران و روز تولد واقعی رژیم جانشین سلطنت است.


جمهوری اسلامی ایران، برخلاف روایت اکابری ارتجاع اسلامی و مورخین آرزوبرباد رفته نظام پادشاهی، نه با رای مردم و رفراندام و انتخابات و سخنان نیم پز خمینی در مورد مستضعفین و توزیع رایگان نفت، که با حکم جهاد به کردستان، به قدرت رسید. این شروع جنگ علیه "محارب" و کافر کشی، از نسلی از انقلابیونی بود که در مقابل بازپس گرفته شدن دستآوردهای انقلاب ضددیکتاتوریشان مقاومت میکردند. کافر کشی که بعدها در سراسر ایران براه افتاد.


جمهوری اسلامی ایران، اعتبارنامه حکومتی خود را نه از رای مردم متوهم و تاسوعا و عاشورا و تاثیرات جادویی الله و اکبر و اذان روی پشت بام ها، که از براه انداختن حمام خون و قمه کشی و حکم جهاد گرفت. سند مشروعیت حاکمیت اش را نه از مجلس و مباحثات مشعشع پای کرسی آخوندی، که از سرکوب و به خون کشیدن جوانان در خیابانهای سنندج و مریوان و مهاباد و تهران و اصفهان و مشهد و شیراز و .. و برپایی میدانهای تیر و شکنجه و تابوت و پدیده هایی چون لاجوردی و اوین و "قیامت" و قتل عام و خاوران و "لعنت آباد" ها گرفت.
جمهوری اسلامی ایران را اراجیف خمینی، دایناسوری که در نجف توسط مستشاران ضدکمونیست پنتاگون حفاری و در پاریس به بازار سیاست جهانی عرضه شد، نساخت. این رژیم با بیست هشت مرداد سال ۵۸ و لشگر کشی به کردستان، شش ماه پس از سقوط رژیم سلطنت، با خرداد ۶۰ و قتل عام هرصدای مخالفی، با تابستان ۶۷ و قتل عام آخرین بازماندگان زندانیان سیاسی، با حمله به دانشگاهها و به خون کشیدن دانشجویان انقلابی، همان "انقلاب فرهنگی" خونین امثال آقای عبدلکریم سروش، و "پاک سازی" همه مراکز آموزش و کار از وجود هرکسی که شکل و شمایل حزب الله کف بردهان نداشت، شکل گرفت.


حمله به کردستان شش ماه پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، نه به خاطر "شکاف شیعه و سنتی" بود، نه به خاطر مسئله زبان و لباس کردی، نه خودمختاری و استقلال ملی، و نه بدلیل قدرت "کردایتی و قومیگری"،! این شکافها، هرچند تاریخی پشت سر داشت و دارد، اما ریشه حمله نظامی رژیم به کردستان و ادامه مقاومت سراسری توده ای و نظامی در این جغرافیا نبود. به همان دلایل تاریخی که همیشه در آن قدرت مرکزی در کردستان مورد نفرت و تعرض وسیع مردم بود، در انقلاب سراسری ایران، کردستان به تسخیر نیروهای انقلابی درآمد. این جغرافیا، توسط نیروهای انقلابی نه تنها از نیروهای سیاسی و نظامی رژیم سلطنت پاک شد، که مهمتر در مقابل اعمال حاکمیت رژیم جدید، جمهوری اسلامی تازه پا، در ابعاد میلیونی و مردمی سد بست. کردستان برای ارتجاع اسلامی ناامن و برای انقلابیونی که تسلیم نمی شدند، سنگر و پناهگاه و مامن بود. فعالیت همه احزاب و سازمانهای سیاسی دخیل در انقلاب و شکل گرفته در جریان و پس از انقلاب، در کردستان نه تنها آزاد بود، بلکه از آن مهمتر سالها آزاد ماند.


در بسیاری از شهرهای کردستان، برخلاف سایر نقاط ایران، شهر توسط مردم مسلح و متشکل در شوراهای محل، اداره میشد. مردم از سراسر ایران، به خاطر فرهنگ و لباس و زبان و مذهب و "علاقه سنتی" به اسلحه در کردستان بنود، که به این جغرافیا میرفتند. انقلابیون و کمونیست ها، از سراسر ایران به خاطر آزادی فعالیت سیاسی و تشکل و اجتماع و ... همان چیزهایی که در انقلاب بدست آورده بودند، آزادیهایی که از آنها توسط مردم مسلح و متشکل در تشکل های توده حفاظت میشد، به کردستان میرفتند. به این دلیل کردستان توسط کمونیست ها عنوان سنگر انقلاب، و بعدها کانون دفاع از دستآورهای انقلاب، نام گرفته بود. کردستان ایران به این خاطر سرخ و انقلابی بود، نه برای خاک و آب و "سرشت" آن!
ایران سراسر، از کردستان تا گیلان و خراسان و تهران و فارس و خوزستان و ... در انحصار و تسخیر مردم انقلابی، طبقه کارگر متشکل در شوراها، جوانان و زنان و مردان مسلح و متشکل در دهها و صدها انجمن و سازمانی بود، که پس از سقوط رژیم سلطنت، هنوز برای اعمال اراده در میدان بودند. انقلابشان را تمام شده، نمی دانستند. و حاضر نبودند آزادی تشکل و اعتصاب و اجتماع و مطبوعات و .. که به قدرت خود و در انقلاب خود تحمیل کرده بودند و بدست آورده بودند، را به حاکمین جدید بازپس دهند. روزهایی که فرامین خمینی و قمه کشی گله اوباش حزب الله، قدرت فرستادن مردم به خانه هایشان، را نداشت.


برای سرکوب انقلاب، برای احیای نظم پیشین این بار تحت نام حاکمیت جدید، قدرت میلیونی و متشکلی که به میدان آمده بود، قدرتی که پادگانها را تسخیر کرده بود، مسلح شده بود، و در زندانها را به نیروی خود شکسته بود، باید درهم کوبیده میشد! حفاری اسلام و حکم جهاد و کافر کشی و حجاب و قمه و حزب الله و بیرون کشیدن آن از اعماق ظلمت قرون وسطی، کاراترین وسیله ای بود که بورژوازی مدرن و صنعتی برای به سرانجام رساندن وظیفه احیای نظم برهم خورده سابق، به خدمت گرفت. تا کاری را که محمدرضا شاه قادر به انجام آن نبود، یعنی حفاظت از نظم سرمایه در مقابل خطر قدرت گیری چپ و کمونیسم، به پایان برد. صدور حکم جهاد و ارسال نیرو برای کافر کشی به کردستان، جایی که در آن کسی اعتمادی به نمایندگان جدید بورژوازی مرکزنداشت، جایی که در آن جنبش توده ای کمونیستی بسرعت رشد میکرد، شروع این پروسه بود. شروع حیات واقعی جمهوری اسلامی ایران، حکم جهاد به کردستان، این سنگر دفاع از دستآوردهای انقلاب ایران بود.


بدون حکم جهاد و حمله نظامی به کردستان، بدون خرداد شصت و تابستان شصت و هفت، بدون اوین و لاجوردی و خلخالی و "قیامت" و پدیده "تواب سازی" و براه افتادن یک هالوکست تمام عیار اسلامی در ایران، همان یک سال پس از رفراندم و انتخابات، خمینی و سایر انگل های برخاسته از اعماق ظلمت، زیر آوار توقعات طبقه کارگری که شورا تشکیل داده بود، کنترل تولید و توزیع کارخانه را بدست گرفته بود، جوانانی که در انواع اجتماعات و احزاب سیاسی و سازمان های توده ای متشکل شده بودند، زنانی که دوشادوش رفقا و همسنگران مذکر خود در تمام عرصه های فعالیت سیاسی و اجتماعی و نظامی به میدان آمده بودند، جمهوری اسلامی ایران، قادر نبود حاکمیت اش را، حتی بر یک روستای عقب مانده ایران، تحمیل کند.


مرداد ۱۳۹۱