TLogo



چرا "بهار عرب" پائیزی شده است؟
محمد فتاحی


انقلاباتی که در سرزمین های خاورمیانه و شمال آفریقا روئیدند و میرفتند مهر خود را بر جوامعی در آن سر دنیا بزنند، امروز چرا به این وضع افتاده اند؟ چرا بعداز انقلاب تونس علیرغم حضور قدرتمند و تاریخی سکولاریسم و سنت های مدرن غربی امروز باید زنان در ابعاد هزاران به خیابان بریزند و شعار دهند که "ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم" و زیر حمله و فشار اسلامی ها قرار بگیرند؟ چرا در مصر علیرغم آن تحول شورانگیز امروز در کمال آرامش اخوان المسلمین و سلفی ها زمینه تعرض و قدرت پیدا کرده اند؟ چرا ناتو و آمریکا رهبر "انقلابات" بعدی در بقیه کشورها شدند و بهارشان را به زمستان شان برگرداندند؟ چرا سناریوی انقلاب در لیبی به چنین کثافتی انجامید؟ چرا در یمن شاخه های درخت انقلاب شان به سرعت خشکید؟ چرا در سوریه از همان آغاز بر تنه نفرت برحق مردم علیه ارتجاع و استبداد ارتجاع دیگری روئید؟
اینها البته سوال روی میز تحلیل گران احزاب بی بی سی و صدای آمریکا و کمپانی های دیگر سخن پراکنی بورژوازی غرب نیست. اینها سوالات دم دست سیاسیون دست راستی ایرانی هم نیست که برای ایجاد تحول در ایران طبق منافع زمینی خود عمل کرده و روشن ترین نسخه های شان را همراه دلار از اطاق های فکری بورژوازی غرب دریافت میکنند و احتمالا گزارشات منظم ماهانه هم تحویل مسئولین شان میدهند.


صد البته اینها سوال روی میز کل جبهه کمونیسم بورژوایی ایران در تمام احزاب و دستجات شان هم نیست که هر تحرک ارتجاعی در کشورهای منطقه را به اسم انقلاب به مردم می فروشند. البته اینها حق دارند، چون انقلاب مد نظرشان معجونی متفاوت از همین اجناس بنجل سیاسی نیست.


این سوالات اما ناگفته در دل میلیونها انسانی است که به همین انقلابات و پیروزی شان امید بسته بودند و امروز انگشت به دهان مانده اند که چه شد؟
واقعا چه شد؟


یک نگاه ساده به ما میگوید که در اکثر این کشورها طبقه کارگر یک پای جدی تحول نیست. زمانی هم که کارگر در میدان کشمکش سیاسی برای کسب قدرت نیست، بطور طبیعی این جنبش های سیاسی دیگر جامعه اند که با حمایت پشتیبانان هم طبقه شان در میان بورژوازی بین المللی قدرت را می قاپند، که چنین هم شد.
در مقابل چنین حکم ساده ای هر کسی میتواند به من جواب دهد که، ولی در مصر طبقه کارگر یک پای اصلی انقلاب بود و هنوز هست، آنجا چرا ملی اسلامی ها کرسی ها را جارو کرده اند؟


نسل من به یاد دارد که طبقه کارگر ایران هم در سال پینجاه و هفت یک پای اصلی انقلاب بود، اما نهایتا بخش دیگری از ارتجاع بورژوایی قدرت را ربود. همین دو تجربه دم دست به ما میگوید که حضور طبقه کارگر هر چند با قدرت و متحد و متشکل در شوراها و اتحادیه ها اما ابدا کافی نیست. طبقه کارگر در جنگ نه برای فقط کسب قدرت سیاسی که حتی برای یک پیروزی چشمگیر در چهارچوب همین سیستم فعلی بورژوایی برای کسب رفرم های با کیفیت بدون داشتن یک صف مستقل متشکل در حزب کمونیستی خود ممکن نیست. اگر همین امروز طبقه کارگر در ایران ناتوان از پیشروی در مقابل دولت و طبقه حاکمه است،اساسا به دلیل غیبت اسلحه سیاسی اش، یعنی همان تحزب کمونیستی است.


تحزب کمونیستی؟
در ایران امروز اما و در مصر و همه کشورهای منطقه تعداد احزابی که به خود عنوان کمونیست و سوسیالیست داده اند ابدا کم نیست. پس مشکل چیست؟ به حلقه دیگری میرسیم؛ منظور از حزب کمونیستی تشکیلاتی متشکل از رهبران و کادرهای خود طبقه است، نه چیز دیگری؛ که در ایران امروز و در کل منطقه و در کل جهان امروز کاملا نایاب است. این تجربه یکبار دیگر به ما میگوید که پیروزیهای بزرگ و حتی نسبتا کوچک ولی چشمگیر طبقه ما به وزن کارگر و رهبر کارگری متشکل در حزب کمونیستی اش گره خورده است، که ایجادش، امروز، قبل از هر کسی به تحرک رهبران کمونیست این طبقه گره خورده است. رفقای من، دنیا بدون تحزب کمونیستی طبقه کارگر هر روز لجنزاری تر است!