سرمایه داری دولتی سخن می گوید
در نقد نظرات محمد مالجو


فواد عبداللهی


 
"اگر خود را و دشمن را به خوبی بشناسی، حتی در صد جنگ به مخاطره نخواهی افتاد."
سان تزو

 
مقدمه
 
از جمله کساني که امروز در پي کشف اتحاد دو طبقه – " ائتلاف طبقه کارگر با طبقه ی متوسط" - برآمده، آقاي محمد مالجو، دانش آموخته و پژوهشگر در زمينه مسايل اقتصادي پس از انقلاب ٥٧ ايران است. وي تضاد طبقاتي کار و سرمايه در جامعه ايران را که شاقول و زيربناي هر تحول روبنايي است در واقع به يکي از تضادهاي موجود در جامعه تقليل مي دهد و به مقوله "کثرت تضادها" و "ائتلاف" آنها با هم و در نتيجه، به "سوسياليسم دموکراتيک" و در ادامه به نظام سرمايه داري دولتي مي رسد. مالجو ادعا مي کند که "در تحلیل طبقاتی از یک سو طبقه با اتکا بر روایت مارکسیسم ارتدکس صرفاً طبقه اقتصادی به حساب می آید و از سوی دیگر نیز سایر انواع دوگانگی های اجتماعی که بر محورهایی از قبیل جنسیت و قومیت و ایدئولوژی سیاسی و سبک زندگی و موقعیت جغرافیایی و جز آن قوام یافته اند نه این که اصلاً دیده نشوند بلکه در سایه پررنگ طبقه کمابیش به هیچ گرفته می شوند...". عموما چنین کشکولاتی در محافل علمی غرب تهدیدی برای شاکله اصلی بحث بشمار نمی‌روند، چرا که نقد سکه رایج چنین محافلی است، اما برای ما که بیشتر عادت داریم به چنین نمایش‌هایي بخندیم می‌توان سمی مهلک باشد چرا که کل پایه علمی بحث به انحطاط کشیده می‌شود. مستقل از پوچي اين نوع ادعاها و "ائتلاف"ها که آشتي طبقاتي و خواست رفتن کارگر به زير پرچم طبقه ديگري را موعظه مي کنند اما در ادامه نشان خواهيم داد که دنباله روانش در حقيقت به اسب بازنده دخيل بسته اند. متفکر ایرانی ما از جهان و تعرض راست به کمونیسم و ایده مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم، دو دهه عقب است. اعقاب او در غرب همه به پستوخانه ها رفته اند و آکادمیسين هایشان به درستی تئوری های مارکس در شناخت سرمایه، تن داده اند. این زیبای خفته ما که اساسا بر شکست انقلاب اکتبر و سرکوب کمونيسم در ایران، عروج کرده، دير تکان خورده است.
 
بنام طبقه کارگر علیه طبقه کارگر
 
مالجو در مصاحبه ای با "دویچه وله" بتاريخ ٣٠ آوريل ٢٠١٢، تحت عنوان "ضرورت ائتلاف طبقه کارگر با طبقه متوسط" می گوید: "برای برون‌رفت از این بن‌بست به گمان من اگر در سطح طبقاتی بگوییم، ما نیازمند یک ائتلاف طبقاتی بین طبقه‌ی متوسط و طبقه‌ی کارگر هستیم. اگر در سطح جنبشی بگوییم، نیازمند ائتلاف بین آن چیزی که جنبش سبز یا جنبش اعتراضی نامیده می‌شود و جنبش کارگری هستیم."
 
وي در قامت يک استاديار تازه به کرسي رسيده از طبقه کارگر ايران مي خواهد متحد يک جنبش ضد کارگري شود و تا اطلاع ثانوي از اهداف و استراتژي خود دست بر دارد. فعلا بايد بر دوش نيروي عظيم و قدرتمند اين طبقه آمال و آرمان هاي بورژوازي را تبليغ کرد و بسرانجام رساند! بله، ایشان بنام دفاع از کارگر در واقع اهداف يک جنبش ضد کارگري را با سرمايه گزاري بر نفرت بر حق و عميق کارگر از وضعيت موجود اشاعه مي دهد و تلاش مستقل رهبران و فعالين جنبش کارگري را نشانه مي رود تا خودآگاهي اين طبقه را حاشيه اي قلمداد کند. دقيقا شبيه همان کاري که احمدي نژاد و رفسنجاني و خامنه اي و ما بقي شرکاء در پي آنند. يک پروپاگانداي ضد آزاديخواهي که جهت ماستمالي کردن منفعت مخالفان جمهوري اسلامي و فروختن منافع طبقه کارگر به بورژوازي ايران بر جامعه در گشت و گذار است. اين پيشينه و پيشه همه طبقات حاکم در طول تاريخ بوده است.
هسته اصلی تهاجم سیاسی و فرهنگی اين "ائتلاف" در تقابل با اين اصل است که جنبش های بورژوایی منفعت متفاوت و متناقض طبقه کارگر را با سایر طبقات انکار می کنند و دست به تبلیغ و اشاعه یک منفعت ماورا طبقاتی در جامعه طبقاتی تحت عنوان کشور، ملت، جامعه مدنی، مردم و غیره می زنند. در نتیجه سیاست و فرهنگ طبقه کارگر را در منافع جنبش های بورژوایی حل می کنند و لذا وجود مبارزه طبقاتي پرولتاريا عليه بورژوازي و استقرار ديکتاتوري پرولتاريا را انکار مي کنند و دنیای دیگری بدون حکومت کارگری و در متن مناسبات موجود را به تصوير مي کشند. به این اعتبار، "ائتلاف" مالجو نیازمند جلب توده وسیعی از کارگران به افق بورژوازي در ایران است. این رفرمیسم حجم عظیمی از پشتوانه فکری و جنبشی بورژوازی است که از دلسوزان فقرا تا دلسوزان به حال سمتدیدگان، از نیکوکاران اجتماعی تا منقدین دمکراتیک سرمایه داری را در بر میگیرد. در این کارزار از متفکرین، "نخبگان" و مبلغین بورژوا گرفته تا صنعت مذهب و رسانه ها عاملین این هجوم اند. تصویر غیر طبقاتی از جامعه ای که هر کس این شانس را دارد که از کارگر بودن نجات یابد و در دایره مناسبات سرمایه از ثروت جامعه بهره مند شود. ماحصل پراتیک چنین نگرشی در سیاست اینست که نه تنها ضرورتی برای بسیج طبقه کارگر به قصد سرنگونی بورژوازی نمی بیند بلکه محمل تسلیم طلبی این طبقه به آرمان ها و اهداف بورژوازی می شود.

بنابراین، خواننده از تز "ائتلاف" مالجو بسادگی متوجه می شود که نیروی طبقه کارگر اگر میخواهد از حالت بلقوه به بلفعل برسد نباید بدون اجازه و مشارکت بورژوازی در هیچ شرایطی به عمل سیاسی که بنيان دولت را زیر سوال ببرد دست بزند چون این برخلاف اصول ابدی است! کارگران متحد می شوند اما نه در احزاب کارگری و بر ضد ارکان دولت بورژوازی بلکه در عمارات باشکوه ائتلاف های زرد مالجو و در سازش با بخشهای ناراضی بورژوازی! مبارزه سیاسی طبقه کارگر در شکل متحد و قهرآمیز خود، جنایت وحشتناک سرپیچی از اصول است و قدغن اعلام ميشود! زیرا بجای آنکه سلاح بر زمین بگذارند و تسلیم بورژوازی شوند برای ارضای نیازهای خود، برای در هم شکستن مقاومت طبقه بورژوا، خصلت مافوق دولت بورژوایی را خدشه دار میکنند! کارگران مجاز نیستند که احزاب کارگری، کمیته های کمونیستی و سازمان انقلابیون حرفه ای تشکیل دهند و ارکان بورژوازی و بدین اعتبار تقسیم کار اجتماعی جامعه بورژوایی را به مخاطره اندازند چرا که اين مغاير "دموکراسي" است! خلاصه اینکه کارگران و کمونیست ها باید دست روی دست بگذارند، وقت خود را صرف سیاست نکنند و تا ابد به جنشهای بورژوایی سواری دهند. بگذار این طبقه به صلیب کشیده شود و تباه گردد اما اصول ابدی دست نخورده بماند و آقای مالجو دل بورژوازي را بدست آورد. بله، کارگران باید مومنینی باشند که نعمت های زمینی را خوار می شمارند و دنبال بهشت در آسمان اند. بنابراين، طبقه کارگر باید همچون گوسفندان آرام، جنبش آقای مالجو و دموکراسی مطبوع ایشان را آسوده بگذارد، از پلیس و زندان و اعدام بترسد، به قوانین احترام بگذارد و گوشت دم توپ جنگ جنبش ها و جناح هاي مختلف بورژوازي علیه هم شود!
در اين راه، مالجو به دولتی احتیاج دارد که سياست "ائتلاف دو طبقه" را تمام و کمال پیش ببرد. و این حکومت برای او چیزی نیست جز دموکراسی پارلمانی که سودآوري سرمايه را صد چندان تضمين کند؛ البته اينبار نه با شلاق استبداد مذهبي بلکه با تحميل استبداد سياسي. اینجاست که مبارزه قانونی و پارلمانی و تلاش برای تشکیل کابینه ای که سیاست های رويکردي وي را انجام دهد خواه ناخواه به یک استراتژی سیاسی تبدیل می شود. نتیجتا نسبت به انقلاب کارگران، ضد انقلاب می شود و موافق پیشبرد گام بگام رفرم هایی در نظم موجود است. اما چگونه این باور را تبیین میکند؟ جنبش کارگری که بزعم ایشان امروزه از "دینامیسم" نیرومندی برخوردار است بدون توسل به عملی که به تحریک بورژوازی منجر شود، گام بگام برای تحقق مطالباتش با جناح های مختلف بورژوازی "ائتلاف" و سازش می کند. در اين دستگاه فکري معيار، آشتي با بورژوازي است بدون آنکه خود را مخالف رهایی کارگران از وضع موجود خواند.
 
در مطلبی ديگر تحت عنوان "از دینامیسم جنبش کارگری غافلید" چنین میگوید: "اهمیت حضور طبقۀ کارگر در جنبش سبز از این خصیصه اش نشأت می گیرد که فقط و فقط طبقۀ کارگر است که می تواند محل جدیدی را برای منازعه خلق کند... . علی رغم اهمیت فشار خیابانی و کارآمدی فضای مجازی، جنبش سبز نیاز به محل جدیدی برای منازعه دارد که عبارت باشد از محل کار در بخش های کلیدی مثل صنعت نفت و گاز و آب و برق و مخابرات و مانند آن...".
 
وي، قدرت نهفته و وزن واقعی طبقه کارگر ایران را حس کرده و میداند که سرمایه در ایران نه محصول دلالی و رانتخواری عده ای "اقتدارگرا"، که محصول نیروی کار چیزی حدود هفت میلیون پرولتر یعنی تقریبا ۳۰ میلیون نفر در جامعه است. بخشهایی از بورژوازی ایران در شاخه های معینی از صنعت ناچار به پذیرش قدرت کارگران شده اند. از اینروست که وي در مقام یک "دموکرات" بالغ از یک طرف متوجه نیروی عظیم کارگران است و از طرف دیگر اهمیت شیفت کردن "نخبگان" بورژوا از خیابان به کارخانه را گوشزد میکند. در متن آرایش امروز سرمایه داری در ایران است که ائتلاف آقای مالجو معنی می یابد. او تحولات را از موضع یک رفرمیست ارزیابی می کند. از موضع کسي که در آرزوی چیزی است که ممکن بود بشود اگر پیوند تنگاتنگی بین "طبقه متوسط" و کارگران برقرار می گردید. در مطلبی تحت عنوان " طبقه کارگر پس از انتخابات دهم: انزوا یا ائتلاف؟" نقل به معنی میگوید، همگی آن دسته از فعالان کارگری که با جنبش سبز و با جناح هایی از بورژوازی لیبرال دست به اتحاد نزدند و به منظور تشکیل پرولتاریا به صورت یک طبقه و به منظور خلع ید سیاسی از بورژوازی، با جنبش طبقه متوسط هم صف نشدند در واقع به دام چاله رمانتیسم انقلابی افتادند! به زبان ساده، ایشان مثل یک کاسبکار دنبال چانه زنی با فعالين کارگری بر سر مفاد ائتلاف و توافقنامه با بورژوازی است. در نتیجه، نزد وي جنبش سبز معیاریست جهت تشخیص بورژوازی "خوب و مهربان" که شایستگی طرف قرارداد با کارگران را دارد: اگر تو (بخوان "فعال کارگری") از اهداف و آرمانهای جناح هاي بورژوازي جانبداری کنی، آنوقت با هم بر سر قراردادی علیه دشمن مشترک – اصولگرايان- توافق می کنیم و به "پيروزي" میرسیم! اگر نه که هیچ. ائتلافی از ضد کمونیست ترین و ضد کارگری ترین رهبران. ائتلاف و جانبداریی که کارگر را صنف می کند و به این معنا نه فقط غیر سیاسی بلکه با طرح مسایل سیاسی – به ویژه کمونیستی – در میان کارگران بشدت مقابله کند. ائتلافي که خواسته های صنفی کارگران را در چهارچوب سرمایه داری نمایندگی می کند و چنانچه این ائتلاف بتواند گرایش کمونیستی – بزعم مالجو "چپ رادیکال" - را از میدان بدر کند، در این صورت این امر به بسط آرمانها و اهداف آقای مالجو کمک کرده است.
حقیقت اینست که سبز نیرویی با افق طبقاتی روشن و خواهان اصلاحات ساختاری - سیاسی و اجتماعی به نفع طبقات حاکم بود. جنبشی بود که محصول دوره معینی از رشد سرمایه داری در ایران و شکلگیری صف نیرومندی در درون بورژوازی ایران برای ادغام در بازار جهانی سرمایه بود. چهارچوب ایدئولوژیک این جنبش محصول بورژوازی شهری ایران و همه متحدان آکادمیست و همه جهان میدیای غربی بود. سبز بعنوان یک جنبش دست راستی و ارتجاعی پست مدرن چیزی نبود جز به رسمیت شناختن منافع همه صاحبان امتیاز جامعه، همه "نخبگان" بورژوا. سبز تجسم کامل بازار آزاد در درون یک جنبش بود و کیست که نداند که در یک بازار کاملا آزاد غولترین سرمایه ها پیروزمندان و برندگان آنند. در نتیجه کارگران می دانند که هژمونی در مبارزه نصیب کسی می شود که دشمنش را خوب می شناسد و از کوچکترین فرصت در ضربه زدن به او غافل نمي ماند. بدین منظور، پیشروترین گردان های طبقه کارگر عمل اجتماعی خود را به سبز گره نزدند. کارگرانی که علیرغم دهها و صدها فراخوان چپ های سبز و سبزهای چپ در دفاع از جنبش سبز این دشمن ارتجاعی و دست راستی وارد این کارزار سخیف نشدند.
 
مالجو معتقد است که "وقتی سلطۀ طبقاتی به رابطۀ برابر دموکراتیک جای بسپارد به سوسیالیسم دموکراتیک رسیده ایم. اما سوسیالیسم دموکراتیکی که از سطح تحلیل انضمامی استخراج کردم جامعه ای عاری از سلطه نیست. گرچه سلطۀ طبقاتی در سوسیالیسم دموکراتیک به پایان می رسد اما می دانیم که سلطه فقط سلطۀ طبقاتی نیست. سلطه انواع مختلف دارد، سلطۀ طبقاتی، سلطۀ نژادی، سلطۀ زبانی، سلطۀ قومیتی، سلطۀ مذهبی، سلطۀ ملیتی، و البته سلطۀ جنسیتی. حیات اجتماعی در واقع مجموعۀ درهم تنیده ای از انواع مناسبات سلطه است." مصاحبه با سایت "تا قانون خانواده برابر"

ايشان جهت دفاع از رفرمیسم به تئوري اقتصادی - سیاسی غیر علمی و پا خورده ای رجعت کرده است که در آن استثمار در نظام سرمایه داری از نفس شیوه تولیدی آن و از موقعیت فرودست کارگر به مثابه برده مزدی نشات نمی گیرد بلکه ناشی از تولید ناعادلانه ثروت در بین اقشار مختلف جامعه است. از اینرو برای وی سوسیالیسم روشی است که از طریق آن، تضاد بین فقر و ثروت در جامعه تعدیل می شود بدون آنکه تولید سرمایه داری و پروسه انباشت سرمایه و کار مزدی دست بخورد. چرا که وی سرمایه داری را نه از زاویه طبقه کارگر و تقابل گاه پنهان و گاه آشکار اش با کل بورژوازی بلکه از زاویه طبقه متوسط، یعنی بر حسب رقابت و لذا تعدد سرمایه را بعنوان جوهر سرمایه داری باز می شناسد.
بنابراین، ایشان بر آن است که "سوسیالیسم"اش را از راه مسالمت و واکنش آشتی جویانه و ائتلافي مابين طبقه کارگر و بورژوازي در برابر "مالکیت انحصاری" و در نتیجه پیشرفت "دموکراسی" و کاربست اصول دولت در اقتصاد و توسعه ماکلیت "ملی" و دگرگونی دید مردم نسبت به اخلاق اجتماعی و احساس مسولیت در برابر سود همگان پدید آورد! متفکر ايراني ما در حقیقت از زمین به آسمان بلند می شود و می کوشد تا نشان دهد که آموزه های رفرمیستی و بورژوایی در اوضاع اجتماعی امروز میتواند مشکلات بشر را حل کند و مسایل اقتصادی جامعه جدید مانند بیکاری و فقر را از میان بردارد. در این سیستم فکری دیگر نه به تحلیل علمی از مبارزه طبقاتی احتیاجی هست و نه نیازی به شناختن دوست و دشمن احساس می شود. همه با هم در مقابل "اقتدارگراها" دوست هستیم و یک منفعت مشترک داریم! پاپ ما کفش و کلاه کرده تا با سلاح آشنای بورژوازی بنام کل جامعه سخن بگويد و در برابر کمونیسم کارگران ظاهر شود و از یک سو فساد سرمایه داری و از سوی دیگر مباني ماتریالیسم تاریخی را هر دو، یکجا بر کند!
بطوریکه در ادامه خواهد آمد، مالجو عملا مداح مدلی دیگر از سرمایه داری می شود و اقدامات دیگری جز همان دولتی کردن سرمایه و برنامه ریزی و رشد سودآوری سرمایه نمی شناسد، نتیجتا مفهوم دیگری جز سرمایه داری دولتی برای سوسیالیسم قایل نیست. و لذا این رویکرد ایجاب می کند که تنها به مبارزه سیاسی و ایدولوژیک بسنده کند و قلمرو اقتصاد و زیربنا را دور زند و بنابراین، اقتصاد را از سیاست (زیربنا را از روبنا) تفکیک میکند و به دنیای درهم و برهم "تضادها" پا می گذارد. پاسخ مالجو به اینکه چگونه این "تحلیل طبقاتی – سیاسی" به دگرگونی روابط تولیدی و "سوسیالیسم دموکراتیک" ایشان منجر می شود، پاسخی قابل انتظار از یک بورژوا است: کنار زدن دولت اقتدارگرا، بنا کردن سرمایه داری دولتی به شیوه سانترالیسم دموکراتیک!


اما برای مارکس تمام حیات سیاسی، حقوقی و ایدولوژیک یک جامعه بر اساس زیربنای آن یعنی ساختار اقتصادی آن جامعه بنا شده است پس اقتصاد مفهمومی کلیدی و تعیین کننده دارد. ویژگی مارکس در این است که او وحدت ماده و شعور را در پراتیک آگاهانه و انقلابی انسان باز می شناسد. "آگاهانه" به این معنا که انسان از رابطه ماده و شعور شناخت پیدا کرده است و "انقلابی" به این معنا که این پراتیک دگرگون ساختن وضعیت موجود و اساس شعور اجتماعی خود را بایستی عملی سازد. انسان تنها با این پراتیک است که هم جهان و هم خویشتن را دگرگون می سازد. در تبیین تاریخ و سیر حرکت جامعه این زیربنای اقتصادی است که روبنای حیات سیاسی را تعیین میکند و عامل تغییر دهنده، پراتیک انقلابی و آگاهانه انسان است. اما نه پراتیک "بشریت" یا "همه با هم" انسانها به طور کلی، بلکه پراتیک آن طبقه ای که به لحاظ موقعیت اجتماعی، دگرگون ساختن روابط و مناسبات اقتصادی و تولیدی برایش ضروری و امکان پذیر است: اینجاست که مبارزه طبقه کارگر بعنوان عامل تغییر دهنده و محرکه تاریخ وارد می شود. مبارزه انقلابی - اجتماعی طبقه ای که هدف خود را متحول ساختن زیربنای اقتصادی جامعه جهت امحاء مناسبات اقتصادی طبقه حاکم قرار می دهد. تنها عامل گذار به سوسیالیسم همین است و بس. عکس این قانون یعنی بدون متحول ساختن اساس اقتصادی جامعه، هر مقدار تحول سیاسی، ایدولوژیک، حقوقی و کلا روبنایی، بی دوام و ناپایدار است.
اینجاست که می بینیم، پراگماتيسم آقای مالجو در کشف "تضادهای متنوع "سیاسی، قومی، جنسی، زبانی" و "پدیده هایی چون "زوال محیط زیست، گرم شدن کره زمین، آلودگی آب رودخانه ها، تخریب لایه اوزن، زمین لرزه ها، سوانح اتمی و ضایعات سمی" دچار تناقضاتی پوچ می گردد. این عاقبت گسست دلبخواهی سیاست از اقتصاد است. در این دیدگاه رفرمیستی، طبقه کارگر و جامعه تنها شاهد دست به دست شدن قدرت میان بخش ها و جناح های مختلف بورژوازی است. نقش پراتیک انقلابی طبقه کارگر بعنوان نیروی محرکه تحول سوسیالیستی قلم گرفته می شود و سرنوشت بقای سرمایه داری را به متخصصین سازمان برنامه ریزی اقتصادی می سپارد. بدون آنکه قانون کار مزدی، یعنی منشاء اسارت و استثمار طبقه کارگر و اساس مناسبات سرمایه داری دستی بخورد.
 
بيخود نيست که در ميزگرد "تحليل اقتصادي – اجتماعي جنبش اشغال وال استريت"، برنشتاين را در مقابل لنين قرار ميدهد و مي گويد: "بر خلاف پیش بینی مارکسیسم ارتدکس، شرایط مادی تشکیل نظام بدیل تاکنون به طرزی خودجوش در زهدان سرمایه داری فراهم نیامده است... آیا، به قراری که برنشتاین می گفت، راه مناسب برای دستیابی به بدیلِ مثلا سوسیالیستی، از مبارزات پارلمانتاریستی می گذرد؟ یا، به قراری که لنین می گفت، ابتدا باید دولت سرمایه دارانه را تخریب کرد و سپس شکل جدیدی از دولت را ساخت؟ راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل کدام است؟ اصلاح یا انقلاب؟ مبارزه پارلمانتاریستی یا مبارزه فرا پارلمانتاریستی؟ نکته اصلی این است: اگر فرا رسیدن بحران نهایی سرمایه داری، نه به عمق بحران، بلکه به قوت منازعه طبقاتی بستگی دارد، نیروی محرکه منازعه طبقاتی نیز از حداقل هایی از اجماع بر سر نوع نظام بدیل و شیوه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل سرچشمه می­ گیرد."
 
کسي که امروز هر گونه تبيين در مورد بديل سرمايه داري، يعني کمونيسم، که متکي بر امکانات، دستاوردها و تضادهاي جهان معاصر و اراده و عمل تمامي مزدبگيران باشد را مترادف با "اصلاحات برنشتين" يا کائوتسکي ميگيرد، يا در مسايل و مکاتب سياسي – تاريخي دقت ندارد يا بر مسير ضرورت ها و نيازهاي جنبش کارگري و کمونيستي سنگ اندازي مي کند. در سال ٢٠١٢، عصر سرمايه داري متکي بر توليد تمام اتوماتيک - رباتيک، مهندسي ژنتيک، تسخير فضا، اينترنت، تجربه وجود بيمه هاي اجتماعي، بيمه بيکاري، و ... و همچنين ريختن ساليانه معادل غذاي سه ميليارد نفر در دريا و گودال هاي دفن غذا، و مهمتر از همه تبديل شدن همه توليد کنندگان مستقيم به کارگر مزدبگير يا بيکار است. در اين زمان و وضعيت، عدم نشان دادن امکان برپايي جامعه بدون سرمايه داري و کار مزدي، متکي به امکانات و مقدورات و تجارب في الحال موجود بشر، و به بهانه محدوديت هاي ٢٠٠ سال پيش، يعني عصر درشکه و ديگ بخار، قطعا تخطئه مارکسيسم و انقلاب کارگري است. معلوم نيست که اين "شرايط مادي" آقاي مالجو کي فراهم ميشود. حقيقت اينست که شرايط مادي بديل سرمايه داري – کمونيسم – از زمان انتشار مانيفست کمونيست مهيا بوده است. براي طبقه کارگري که ميخواهد انقلاب کند، شرايط مادي فراهم است و اين عامل ذهني يا آگاهي طبقاتي او نسبت به انقلاب سوسياليستي است که تعيين کننده است. اگر طبقه کارگر ميخواهد جامعه سوسياليستي را بنا بگذارد، سوسياليسم پديده ضروري است که ميتواند متحقق شود. براي طبقه کارگر اگر چيزي مانع انجام تحقق سوسياليسم است، نه شرايط مادي يا تکامل نيروهاي مولده بلکه آمادگي سياسي اين طبقه براي انجام انقلاب سوسياليستي است. از روزي که مانيفست کمونيست نوشته شد، شرايط عيني و مادي براي انقلاب سوسياليستي مهيا بوده است.
همزمان، تلاش براي تفسير متد مارکس به نفع شيوه دترمينيستي ماترياليسم نيز وجود داشته است. برنشتاين و کائوتسکي از جمله نمايندگان فکري اين تلاش بوده اند. اين رويکرد شرايط مادي را به نيروهاي مولده ترجمه مي کند و اعلام ميدارد که جامعه قانون دارد و اين قانون را تکامل نيروهاي مولده تعيين ميکنند. مطابق اين قوانين اول برده داري بوده، بعدا فئوداليسم اکنون سرمايه داري و در آينده سوسياليسم و هر يک از اين نظام ها مانند گردش سيارات قطعي اند و بايد در اين مسير کمک کرد که نيروهاي مولده رشد کنند تا شرايط سوسياليسم فراهم آيد. در اين متد پيش شرط تحقق سوسياليسم و رهايي کارگر از شر بردگي مزدي اين است که سرمايه داري يا تکنيک رشد کند. در حقيقت، اين چيزي نيست جز همراه شدن با پروسه اي که في الحال بدون دخالت ما در جريان است. به عبارت ديگر اين توصيه به دنباله روي از بورژوازي است که مقابله با آن نقطه شروع فلسفه مارکس بود.
در نتيجه مطابق اين متد از يک طرف جامعه صاحب قوانيني است که بايد از آنها تبعيت کرد و از طرف ديگر با توجه به قطعيت اين متد سوسياليسم محتوم و قطعي است. از يک طرف قدرتمند ترين محرکه تغيير جهان معاصر يعني طبقه کارگر را به دنباله روي از "سير تاريخ" دعوت ميکنند و از طرف ديگر آرمان سوسياليستي اين طبقه را غير قابل اجتناب و قطعي اعلام ميکنند. اين چيزي نيست جز همان تئوري رستاخيز يا قيامت که مذاهب سالها به تبليغ آن مشغول بوده اند.
 
امروز اين متد مالجو و جنبشي است که در اساس، جنبش صنعتي کردن ايران و افق ناسيوناليسم ايراني است. ايشان، با اين متد در جامعه ايران به راه حل همراه شدن با جنبش هاي بورژوايي و کمک کردن به رشد نيروهاي مولده و گسترش سرمايه داري مي رسد. افق ناسيوناليستي که امروز احمدي نژاد و رفسنجاني و خامنه اي بهتر از هر کسي نمايندگي مي کنند. فرا خواندن کمونيست ها و طبقه کارگر به همراهي با اين قافله و قوانين چيزي جز همراه شدن با سير گسترش سرمايه داري و کمک به آن نيست. اين فراخوان تسليم به از ميان برداشتن کار مزدي و افق بورژوايي است. فراخوان به تسليم در برابر وضع موجود است. تبديل شدن به نوکر و وکيل مدافع و سخنگوي تاريخ موقعيتي است که اين روش ايجاب ميکند. تمام این مخدوش کردن ها برای این است که جنبش کمونیستی کارگران را حاشیه ای و به دنبالچه جنبش ها و جناح های بورژوایی ویلان کنند و به یک تصور فرقه ای از آن دامن زنند. خیلى روشن است که طبقات حاکم چه منفعتى در دامن زدن به این تصورات دارند. "حاشيه" قلمداد کردن کمونیسم، گام اول در سرکوب طبقه کارگر و عقیم کردن پراتیک این طبقه است. اما، درست به دلیل اینکه کمونیسم یک فرقه نیست و طبقه کارگر یک قشر نیست بلکه جنبش عظیم اجتماعى است که از بطن و متن جامعه سرمایه‌دارى مایه میگیرد، تلاشهاى دولتهاى عظیم و تا دندان مسلح بورژوازى همراه با خیل خادمین این طبقه، در طول دهها سال هنوز هم قادر به سرکوب آن نشده است و هنوز مقابله با کمونیسم معضل اصلى سرمایه‌دار و جامعه سرمایه‌دارى است. بى خود نیست که هر چاقوکش و چماقدار این طبقه که مسئولیت سازماندهى دولت بورژوائى را بر عهده میگیرد، اعم از اینکه قپه روى دوشش چسبانده باشند، عمامه سرش گذاشته باشند یا کراوات به گردنش بسته باشند، فورا بعنوان متخصص مبارزه با کمونیسم و مارکسيسم قد علم میکند.
حقيقت اينست که، سوسياليسم و کمونيسم کارگري امري ممکن است که بايد فورا متحقق شود و تحقق اين امکان به آمادگي نيروي متحقق کننده آن يعني کمونيست ها و طبقه کارگر بستگي دارد. راه مجهز کردن و آماده کردن اين نيرو، دخالت در سياست و تعرض به همه مباني فکري و سياسي است که اين "نا آمادگي" را تقديس و يا فرموله ميکند. سريعترين شيوه آماده کردن اين نيرو متحزب کردن، متحد کردن و درگير کردن آن در نبرد سياسي است که در جامعه در حال جريان است. بحث تحزب کمونيستي کارگران و فلسفه تصرف قدرت توسط يک اقليت، از اينجا مايه مي گيرد. کمونيست ها براي آماده کردن اين نيروي تغيير دهنده بايد قيام کمونيستي را سازمان دهند و قدرت را بگيرند. سوسياليسم ممکن است و آنچه اين امکان را متحقق ميکند عنصر انقلابي، کمونيست ها، حزب و طبقه کارگر، است. مارکسيسم و کمونيسم به اندازه کافي مطرح اند، تئوري آن هست، مبارزه اي که سوسياليسم را ايجاب ميکند در کل پهنه گيتي جاري است، توليد و باز توليد در دور افتاده ترين نقطه جهان زير سلطه سرمايه داري است. تنها مانع اصلي، آمادگي ذهني و پراتيک نيروي متحقق کننده آن يعني طبقه کارگر است.
 
انتقاد از سرمایه، از موضع سرمایه؛ گسست دلبخواهی سیاست از اقتصاد
 
مالجو همانجا ادامه میدهد که: " نقیصه ای هست که رسیدن به پلاتفرم مشترک میان طبقه ی کارگر و سایر طبقات اجتماعی برای مقابله با توتالیتاریسم را نامطلوب جلوه می دهد: تقلیل منافع طبقاتی طبقه ی کارگر به منافع اقتصادی کارگران. تردیدی نیست که منافع اقتصادی طبقه ی کارگر در کانون منافع طبقاتی کارگران جای دارد، اما منافع طبقاتی هم چنین در پیوند وثیق با مولفه هایی چون آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و جز آن نیز هست. اعضای طبقه ی کارگر، مثل هر عضو از هر طبقه ی دیگر، در نقش های گوناگونی ظاهر می شوند: در کارخانه در نقش کارگر، در خانه در نقش عضو خانواده، در سپهر عمومی در نقش شهروند، در فضای مجازی در نقش کاربر."
 
او از روابط تولیدی درکی در محدوده روابط در محل کار دارد و از روابط تولیدی صرفا رابطه کارگر با ابزار کارش را فهمیده است. دقیقا همین درک معکوس بورژوايي است که مالجو را به گونه شناسی "کثرت تضادها" رسانده است. اما روابط تولیدی در اساس روابط بین انسانها است نه بین انسانها و اشیاء. مارکس در پیشگفتار مشهور خود بر "گروندریسه" می گوید: "انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد." این مضمون یکی از پایه های تبیین ماتریالیستی از تاریخ بشر است. علت ابقای جایگاه کارگر در جامعه اینست که در تقابل با سرمایه دار قرار می گیرد. این وجود رابطه کار – سرمایه (کار مزدی) است که دایما از یک طرف کارگر فاقد مالکیت و ابزار و از طرف دیگر سرمایه دار صاحب ابزار تولید را بازتولید می کند. القای این شبهه که کارگر تنها در محیط کار کارگر است اتفاقا یکی از شگردهای جریانات بورژوایی و سندیکالیستی است که طبقه کارگر را از سازمان طبقاتی خود محروم می کند. در دنیای واقعی، محله کارگری و خانواده کارگری به همان اندازه کارخانه مهم است. کنه مطلب اينست که سرمایه داری نه محدود به رابطه کارگر و سرمایه دار و نه کارخانه و کارگاه، که عبارت است از یک شیوه تولید و مناسبات تولیدی معینی بین شهروندان جامعه. تمام نقد، بر روی این مناسبات تولیدی است، تولید کالایی تعمیم یافته، که رنگ خودش را به همه چیز میزند.


نه طبقه کشف مارکس است و نه مبارزه طبقاتی و نه وجود کارگر و سرمایه و فقر و ثروت. کشف مارکس کشف مناسبات تولیدی تعمیم یافته است که بعنوان زیر بنای تمام حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی شهروندان، عمل میکند و آن شیوه تولیدی است که متکی به کار مزدی است. آقاي مالجو دقیقا از موقعیت یک کارمند خوب بنگاه تولیدی به کارگر و مکانش در ساختار اقتصادی جامعه نگاه میکند بطوريکه در کارخانه کارگر است و خارج از کارخانه مانند همه و با همه برابر!
روابط اجتماعی و تجربه روزمره مهمترین مکانیسم آگاهی و خنثی کردن تبلیغات بورژوازی است. طبقه کارگر در متن روابط اجتماعی اش هر لحظه با حقیقت کارگر بودن خود و سرمایه دار بودن طرف مقابل روبرو است. این واقعیت به کمونیست ها مجال میدهد تا تبلیغات بورژوازی چه در قامت مسجد و آخوند، چه در قامت ناسیونالیسم و لیبرالیسم و چه در قامت ژورنالیسم و آکادمیسم نوکر را خنثی کنند. این تبلیغات در زندگی و تجربه روزمره طبقه کارگر بیش از هر جای دیگری، پوچ بودن خود را نشان میدهد. اینجا است که کارگر کمونیست میتواند موثرتر از هر جای دیگری به مقابله با بورژوازی برود. جایی که کمونیست ها کمبود هزاران رسانه و مسجد و حزب و جنبش بورژوائی را خنثی می کنند. اینجا پایگاه و نقطه قدرت فعالیت کمونیستی و آگاهگری و روشنگری طبقه کارگر است. بنابراین، مالجو که کارگر را به دیده "صنف" می نگرد، مکانیسم "روابط اجتماعی" این طبقه که حوزه دیگری از مبارزات بی امان کارگران علیه بورژوازی است را قلم مي گيرد.
 
رهایی کارگران از مسیر دموکراسی بورژوايي نمی گذرد
 
مالجو درباره "مناسبات طبقاتی در جامعه ایران" میگوید: "راه دموکراسی از معبر نفی سلطه طبقاتی می گذرد." تا اينجا براي خواننده بايد روشن شده باشد که ايده و آرمان "دموکراسي" از نظر آقاي مالجو چيزي نيست جز ائتلاف با جناح هاي بورژوازي جهت رسيدن به عمارت باشکوه "پارلمان".


حقيقت اينست که نیاز سرمایه به سود، هر نوع رویه "دمکراسی" را از هر جريان و موکل بورژوا میگیرد. منافع طبقاتی و نیاز سرمایه به سود حتی با روبنای دمکراتیک در تضاد کامل است. ادعا میکنند که علاوه بر طبقه کارگر و مردم انقلابی، بخشهائی از بورژوازی ايران آزادی میخواهند و دمکرات هستند! اين دروغ است چون اساسا در ایران، استبداد جزء ذاتی هر نوع سرمایه داری است و بنابراين سرمایه دار دمکرات نداریم. در بازار جهانی سرمایه، جوامعی شبیه ایران تنها با اتکا به نرخ سودآوری بالا میتوانند سرمایه جلب کنند. این نرخ سود را تنها با نیروی کار ارزان و طبقه کارگر خاموش ممکن است تامین کرد. تضمین طبقه کارگر خاموش در ایران، بدون استبداد ممکن نیست. استبداد سیاسی در ایران ریشه در این واقعیت دارد. اسلامیت امروز رژیم تنها به این استبداد چاشنی عقب ماندگی و اختناق فرهنگی میزند. رژیمهای دیگر سرمایه داری میتوانند فشار فرهنگی را بردارند اما قادر به قبول آزادی های سیاسی نیستند. هر ذره آزادی سیاسی در ایران فورا مجال را برای تشکل و اعتراض کارگری باز میکند، سودآوری سرمایه را به خطر می اندازد و سرمایه داری در ایران را به بحران فرو میبرد. بنابراين نياز به استبداد و ارزان نگه داشتن نيروي کار در ايران، اوج "دموکراسي" طلبي آقاي مالجو را نشان مي دهد. نظام دموکراسی و پارلمانى ايشان نه فقط سرسوزنى به این مفاهیم نزدیک نمیشود، بلکه خود یکى از موانعى است که جامعه ايران در مسیر آزادى کامل و واقعى باید از آن عبور کند. بنابراين، دموکراسي بورژوايي اتوپی است و تجويز اش از جانب روشنفکر بورژوا چيزي جز خاک پاشيدن به چشم کارگر نيست. شرط رهایی واقعى انسان محو تقسیم طبقاتى، پایان استثمار بخشى از جامعه توسط بخشى دیگر، از میان رفتن مبناى سرکوب و سلب آزادى و در نتیجه زوال دولت بعنوان ابزار تحمیل منافع و حفظ برترى طبقاتى است.


به این اعتبار آزادى واقعى موضوع "دموکراسى" نیست زیرا "دموکراسى" و لیبرالیسم با فرض بنیاد اجتماعى و اقتصادى بورژوایى، با فرض وجود سرمایه و سود و مزد و بازار و مالکیت خصوصى، به مشخصات روبناى سیاسى و ادارى جامعه میپردازد. با وصف همه اینها، جلوی مالجو را که میخواهد با امتزاج سوسیالیسم و طبقه متوسط یا سوسیالیسم و دولت مکتب ثالثی بسازد را نمیشود گرفت. ٢٠٠ سال از دوره چشم گشودن کارگر به حقوق سیاسی و مدنی و همچنین کمتر از یک قرن از انقلاب کارگری اکتبر ١٩١٧ روسیه که به کسب قدرت سیاسی طبقه کارگر انجامید میگذرد. گند سرمایه داری، اقتصاد و سیاستش در آمده است. انسان قرن بیست و یک نهایت آزادی در "دموکراسی" را چشیده است. کاربرد امروزی "دموکراسی" بیش از آنکه آگاهی ایجاد کند، توهم زا است و صف آزادیخواهی دنیای امروز را با خیل عظیمی از منفورترین دشمنان آزادی و رهایی انسان مخدوش میکند. "دموکراسی" بیش از آنکه نظام اجتماعی شایسته زندگی بشر را تعریف کند، به نظام های فاسد و سرکوبگر موجود مهر تایید می زند. کارگران و کمونیست ها در این خیمه شب بازی شرکت نخواهند کرد. هدف تاریخی آنها دموکراتیزه کردن دولت نیست بلکه از میان بردن پایه وجودی آن است. تنها انقلاب سوسیالیستی کارگران میتواند جامعه ای به معنی واقعی کلمه آزاد ایجاد کند. اینجاست که مشک "ائتلاف طبقه کارگر با طبقه متوسط" نیازی به "کارشناس" ندارد و معنی واقعی خود را پیدا میکند. اگر ایشان به شکل ساده لوحانه ترى، وعده یک ایران بورژوایى دموکراتیک را به مردم میدهد از آن روست که حتى دموکراسى امر واقعى اش نیست. ناسیونالیسم و رفرمیسم آرمان توسعه صنعتى رگه اصلى در تعریف هویت سیاسى ایشان است. دموکراسى براى ایشان به معنى "دولت قابل تحمل تر" است و برقرارى آن از طریق جنبشهای بورژوایی چون سبز یا شاخه های از آن بشرط تحميل استبداد سياسي به جاي استبداد مذهبي و به تمکین وا داشتن طبقه کارگر به آنها ممکن است.
 
کارگر کمونيست تکرار تاریخ استثمار و تقسیم دوباره جامعه به طبقات را نميخواهد. هیچ دلیلی نمی بیند که دست در دست جریانات و جنبش های بورژوایی، بردگی، حقارت و سرکوب دوباره خود و هم طبقه اي هاي خود را تضمین کند. هیچ دلیلی نمی بیند که به سنگر باطل بوش و بلر، اوباما و اولاند، مرکل و پوتین، موسوی و احمدی و دولت هاي رنگارنگ بورژوايي پرتاب شود. اگر پر شدن جیب این تفنگ فروشان و تفنگ خرانشان در منطقه به "دموکراسی" خدمت میکند اما جالب است که این مقوله برای مالجو با "آزادی" ترادف یافته. از نظر کارگران و کمونیست ها هیچ دلیلی ندارد که این روند ادامه یابد. یانکی ها از نشستن در سنگر چپ یا راست "دموکراسی" متضرر نشده اند، این طبقه کارگر ایران است که بجای ساختن سنگر خود با رفتن در سنگر اتوپي "دموکراسی" قربانی خواهد شد.
 
نتیجه گیری
 
امروز همه میداند که مکانیسم و ابزار به قدرت رسیدن جنبش های بورژوایی چیست. سوسیالیسم کارگران را نمیتوان در زنجیر "دموکراسي"، "ائتلافي "، "دولتی"، "بازاری"، "خلقی" و دیگر جنبشهای توحش و حماقت محبوس و منحل کرد. سوسیالیسم کارگری یک نگرش انسان محور است که هدفش برانداختن نظام طبقاتی است. اهداف و افق آقای مالجو، چه همچون "سرمایه داری دولتی" به مذاق ایشان خوش بیاید، و چه همچون "سرمایه داری بازار"، ناخوش، جز نابودی کارگران و سود بری از گرده این طبقه هیچ هدفی دنبال نکرده و نمی کند. جنبش سبز اگر چیزی برای اثبات داشت همانا این بود که دوران پنهان شدن پشت نقاب "توجیهات" شبهه فلسفی جهت فرستادن کارگران به قتلگاه بورژوازی سپری شده؛ هم برای آخوند، هم برای کسی که کروات به گردنش بسته باشند و هم برای روضه خوانانی که با آویختن به پوچ گویی های مبتذل بورژوا، برای کارگران گورستان سفارش می دهند. اکنون که جنبش سبز در آن قالب قبلی به فس و فس افتاده، منطقا نوبت امثال مالجو رسیده تا با دمیدن در بوق زنگ زده سوسيال دموکراسي و رفرمیسم، دین خود را به بورژوازی و یانکی های طبقه متوسط ادا نمایند. آنزمان که گفتیم که عربده های "جنگ سردی" پایان خواهند یافت مقصود فقط پایان سوسیالیسم بورژوایی نبود. این پایان شامل حال ایشان هم می شود. وی و نخبگان صفوف اش فقط در کلیات "دموکراتیک"شان می توانند طبقه کارگر ایران را به جنگی بفرستند که تنها فرمانده اش خودشان اند. در عالم واقعیت کارگران کمونیست بايد بدانند که فقط از طریق به انزوا کشاندن بورژوازی و همه نحله های آن و تشکيل صف مستقل طبقاتي عليه آن است که میتوان به سوسیالیسم و رهايي دست یافت. مالجو که خیلی اهل "بررسی" مسایل است، الحق مواضع اش را تا همينجا پیرامون تامین لوجستیک این نبرد – نبرد طبقاتی کارگران علیه بورژوازی – مشخص کرده است و معلوم شد کجا ایستاده است. در هر حال یک امر مسلم است، و آن اینکه بدون تامین ملزومات انقلاب کارگری هیچ رشدی در جامعه ایران به نفع طبقه کارگر امکان پذیر نیست. چرا که بر خلاف ايدئولوژي ، و اعتقادات "دموکراتیک" و جفنگیاتی از این قماش، انقلاب کارگری سنگر " ائتلاف " با بورژوازی را نمی شناسد. این همان "تحولی" است که مالجو آن را نمي خواهد. این همان تحولي است که اتفاقا در آن "رشد آزادانه هر شخص پیشرط رشد آزاد همگان" است. این انقلاب با اصلاحات، چه در قالب شارلاتانیسم خدامحوری و چه در پوشش "دموکراتیک" در تضاد قرار خواهد گرفت.
 
و بلاخره، " ائتلاف دو طبقه" با چاشني "سوسیالیسم دموکراتیک"، تبیین واقعی آقای مالجو از اوضاع امروز نیست. ایشان از تبیین رفرمیسم در یک قالب "دموکراتیک" دفاع می کند. این "دموکراسی" اضافه و عاریه است. قالب "دموکراتیک" این رفرمیسم قرار است به افق و حاکمیت طبقاتی مشخصی که در بالا ذکرش رفت، یعنی سرمایه داری دولتی و استبداد سياسي، ظاهر "منطقی و عقلانی" دهد. ما تلاش کردیم که این "منطق" و این "عقل" را از آسمان بر زمین فرود آریم و خط مشی بورژوایی پشت آن را نشان دهیم. "منطقی" که در نظرات ایشان به چشم می خورد گرد و غباری است که قرار است رفرمیسم واقعی نوشته ها و نقطه نظرات ایشان را از دید منتقد مارکسیست مخفی نگه دارد. از نظر ما تصویر سازی هاي غیر علمی و مکانیکی که از جانب مالجو دامن زده شده باید بیشتر از اینها جواب بگیرد. کمونيسم و جنبش کارگري قدرت خود را نه در " ائتلاف " و دنباله روی از جنبشهای بورژوایی، نه از پارلمانتاریسم و متفکرین غیر سیاسی بلکه از فریاد میلیونها بیکار و میلیونها کارگر خسته و خشمگینی که طنین اعتراضشان از کارخانه ها، معادن و محلات خواب راحت را از سرمایه داران سلب کرده است می گیرد. این جنبش قدرت خود را از بی اعتبار شدن ایدولوژی اقتصاد بورژوایی، از بی آبرو شدن "دموکراسی" میگیرد. این جنبش قدرت خود را از فقر و فلاکت میلیونی ناشی از جنگ های بی انتهای ساخته امپریالیسم این عصر، از مرگ و میرهای میلیونی قابل اجتناب، از تشدید زاید الوصف فاصله فقرا و ثروتمندان، از حاد شدن اجتناب ناپزیر مبارزه طبقاتی و از صدای معترض پیر و جوان می گیرد. این جنبش قدرت خود را از این می گیرد که دیگر مردم به معجزه آسا بودن سرمایه داری باور ندارند. این جنبش قدرت خود را از تحرک اجتماعی آنهم در مقیاس جهانی می گیرد. این جنبش نیروی خود را از شرایط امروز سرمایه داری و نظام تا خرخره در بحران فرو رفته و از دنیای آبستن تحولات بزرگ می گیرد. این جنبش قدرت خود را از آنچه میگیرد که مارکس در دوره خود از آن بعنوان شبح کمونیسم نام برده است. کمونیسمی که در تعرض خود به نظام سرمایه داری و در ابراز انزجارش به آن، هیچ تامل و ملاحظه ای ندارد.


بنابراین تنها با شرکت در این جنبش و بسط دامنه نفوذ آن، نیروی مادی برای تحقق ایده هایی که از جانب مارکس طرح شده اند فراهم می شود. این انتخابی است که در مقابل جنبش کارگري و کمونيست ها در ایندوره قرار دارد.