طبقه کارگر برنده اصلی انتخابات جمهوری اسلامی
مصطفی اسدپور

مراسم انتخاباتی رژیم جمهوری اسلامی بپایان رسید. این پروسه یک برآمد مهم در فضای سیاست در ایران بود. طبقات و اقشار مختلف آن جامعه، کل ساختار رژیم و احزاب و جریانات سیاسی اپوزسیون آن خود را به این برآمد و کشمکش زدند. چه گذشت؟ انتظارات و ادعاها و پرچمها چه محکی خورد؟ لابد، لااقل هر کس که این کشمکش را، و بمراتب مهمتر، خود را جدی تلقی کرده و میکند، فصل آخر این پروسه را نیز به قضاوت میگذارد. برنده ها و بازنده ها، معمولترین و سرراست ترین راه جمعبندی است. در نگاهی به پرچمهایی که وارد این کارزار شدند، یک فعال کارگری در ایران حق دارد طبقه خود را برنده اصلی این پروسه ببیند. برنده، نه از زاویه دستاوردها، بلکه بخاطر مخاطراتی که از سر طبقه کارگر گذشت. این یک پیروزی، اما یک پیروزی دردناک بود.
جشن و چراغان جمهوری اسلامی بیجهت نیست. غلو نمیکنند، سرمایه داری و طبقه حاکم در ایران هرگز موفق به برگزاری چنین پدیده ای نشده است. اشتهای این کار را نداشته است، چنین اعتماد بنفسی را نداشته است، اینقدر متشکل نبوده است، به این اندازه برای جناحهای مختلف درون طبقه خود احترام قایل نبوده است، اینقدر بالغ نبوده است، صفوف این طبقه به این میزان مبادی قراردادهای بازی و عاقبت اندیش و قدر شناس قشر حاکم خود نبوده است. اینها موفق شدند انتخابات خود را به پیش ببرند. نمایندگان جناحهای طبقه حاکم جلوی صحنه آمدند، پرچمها و افقهای مختلف خود را بمثابه سایه روشنهای آینده پیش رو و بعنوان راه حلهای قابل قبول به مردم ارایه دادند؛ و رای و صندوق و دخالت مردم را به پشتوانه کشمکشهای درونی خود تبدیل ساختند. با هزار ایراد موجه از زاویه حقوق شهروندی، حتی اگر نیمه تعداد آرا اعلام شده حقیقت داشته باشد، خدشه ای به ادعای دمکراسی سرمایه داری جمهوری وارد نمیکند. دمکراسی نیمه بزرگتر کشورهای دنیا به گرد پای مراسم جمهوری اسلامی نمیرسد. کسانی که هنوز از سر دمکراسی در پی بیداری طبقه سرمایه دار در ایران وارد کشمکشهای سیاسی میشوند را چه میتوان نامید؟ اینها احمق نیستند. اینها خود را به نادانی میزنند و با لودگی با اشاره به شمارش آرا و پروسه کاندیداتوری خاک به چشم طبقه کارگر میپاشند. بپرسیم اگر صلاحیت رفسنچانی و مشایی تائید میشد، اگر دست بر قضا معلوم شود که تعداد آرا و شمارش آن بدرستی صورت گرفته است، آنوقت آلیاژ دمکراسی و انتخابات تا کجا بالا میرفت؟! باورش باید سخت باشد، اما هستند کسانی که از طبقه کارگر انتظار دارند برای دفاع از حقوق دمکراتیک خود و برای دفاع از انتخابات آزاد، آنهم در وسط معرکه انتخاباتی به میدان بیایند و خون پاک خود را در راه تایید صلاحیت رفسنجانی و مشایی به هدر بدهند! بپرسید آیا دفاع از حق اعتصاب کارگران صد هزار بار سر راست تر کل جامعه را به سمت "دمکراسی" تا آنجا که به انسانیت مربوط باشد، نمیبرد؟
جمهوری اسلامی برای پیشبرد انتخابات خود نیازی به برگه پوپولیستی ندید. این رژیم فشار نارضایتی طبقه کارگر و مردم زحمتکش را تهدید جدی نیافت. چهره های افراطی دفاع از مردم زحمتکش حاشیه نشین و قربانیان فساد مالی آقازاده ها در صفوف رژیم از همیشه آماده تر هستند. جمهوری اسلامی نیازی به بازی گرفتن جریان سبز نداشت. اینها را، بخصوص با نشریه سبز کارگری، برای روز مبادا ترشی انداخته بودند. نه اینکه پرچم پوپولیستی در انتخابات میتوانست ضامن منافع طبقه کارگر باشد، اما نبود این فشار گویای واقعیت دردناک موقعیت ضعیف طبقه کارگر است. جمهوری اسلامی بخش اساسی از این "دستاورد" را سرکوب بیرحمانه و سیستماتیک اعتراض کارگری مدیون است.

در لیست "دستاوردهای" جمهوری اسلامی دو عرصه مهم ایدئولوژیک – سیاسی را نباید از قلم انداخت. این انتخابات به میدانی تبدیل شد که نشان داد که اپوزسیون بورژوایی در ایران دو پرچم اساسی خود یعنی اصلاح طلبی و مهمتر از آن پرچم ناسیونالیسم ایرانی را به رژیم باخته است. احمد نژاد و سیاستهایش پرچم ناسیونالیسم ایرانی را بدرون صفوف خود رژیم برد. سیاستهای درخشان اپوزسیون بورژوایی در سه چهار سال اخیر و دم چرخانی سخیف آنها برای تکرار سناریوی لیبی در ایران توسط امریکا، قبر خود را از قبل کنده بود. آیندگان، نسلهای آینده و تاریخ نویسان برای همیشه به ریش این اپوزسیون بورژوایی به این کوتوله های دنیای سیاست، به بیعرضگی و افق کوتاه آنها، به سترونی و جبن خفت آورشان خواهد خندید که چگونه در مقابل پدیده خاتمی و احمدنژاد، اینگونه بازی را باختند. راستی چرا یک جوان از همه جا بیخبر طرفدار اصلاحات و جویای سربلندی وطن باید دنبال این اپوزسیون بیافتد؟ عقل معاش رژیم در عدم سانسور کانالهای تلوزیونی این اپوزسیون جالب توجه است، مشک و عطار و پروپاگاند این جریانات خود موثرترین حربه خالی کردن زیر پایشان بوده است. این اپوزسیون خصلتا تماشاگر از راه دور است. خود را به آب نمیزند . چهره است. حساب و کتابی را از سیاستهای خود به کسی پس نمیدهد. بعد از مشغله انتخابات عجالتا تعطیلات تابستانی جلوی رو است. اما سنگر خالی اصلاح طلبی و میهن پرستی بار طبقه کارگر در مبارزه علیه رژیم را سنگین تر میسازد. کاش کسی بود آزادی میخواست، کسی بود مملکتی فارغ از ارتجاع اسلامی را طلب میگرد، کاش کسی بود این آرزوهای ساده و پیش پا افتاده را از دریچه ننگ آور خاتمی و رفسنجانی و موسوی سراغ نمیگرفت. کاش کسی بود یکبار هم که شده از مصلحت طلبی پوسیده خود درس میگرفت و روی پای خود میایستاد و شرافت انسانی را نمایندگی میکرد. این انتخابات نشان داد هرگونه امیدی به این اپوزسیون بیجاست. منافع طبقه کارگر ایجاب میکند که پروسه انتخابات رژیم را به فرصت بسیار مهمی نه فقط علیه خود جمهوری اسلامی بلکه در افشای افقها و پرچمهای این صف " اپوزسیون" تبدیل ساخت.
با همه دستاوردها اما جمهوری اسلامی برنده این پروسه نبود. کشمکش پایه ای و تعیین کننده در آن جامعه میان طبقه سرمایه دار و دولت آنها در مقابل طبقه کارگر در جریان است. جمهوری اسلامی در پروسه انتخابات طبقه کارگر و مصاف با نارضایتی عظیم نهفته در آن جامعه را دور زد. آگاهانه این موضوع را از دستور خارج نگه داشت. مواضع محتاط جملگی نامزدها در نزدیک شدن به مسایل اساسی پایه ای زندگی زحمتکش نشانه گویای خط مشی رژیم در این انتخابات بود. جمهوری اسلامی در مصاف با طبقه کارگر قبل و بعد از انتخابات توازن قوای دست نخورده ای را یدک میکشند. ریاست دولت تازه با هزار علامت سوال جلوس خواهد کرد. این مقام شامخ باید بیست ملیون رای اکتسابی را به کوزه بسپارد و رو به کارگر آن جامعه برای رای اعتماد کاسه گدایی بچرخاند. جمهوری اسلامی برنده انتخابات خود نبود. طبقه کارگر خاموشترین فصل خود را داشت. حتی از همان اعتراضات جاری بر سر دستمزدهای معوقه کمتر خبری را میشد سراغ گرفت. اما این طبقه برنده اصلی کشمکشهای انتخابات رژیم بود. نه بخاطر کاری که صورت داد بلکه اساسا بخاطر کاری که نکرد. بخاطر مخاطراتیکه از آن جان سالم بدر برد. از اینجا به بخش پر سر و صداتر رژیم میرسیم که بنام و پرچم چپ و کمونیزم به "کارزار انتخابات" پیوستند. نقطه قوت مشترک این جریانات در بی ربطی شان به طبقه کارگر است. رهبری بجای خود، نفوذ کذایی جملگی این جریانات بر طبقه کارگر بعنوان یک شوخی بیمزه سیاست دنیای معاصر ثبت خواهد شد. اگر جایی و مرجعی و محکی برای سیاستهای اینها و برای حساب پس دادن وجود میداشت، حتی بنا به نرم احزاب دست چندم بورژوایی، ادامه وجود این احزاب و یا حداقل تکرار افتحاضات مکرر سیاسی انتخابانی، محلی برای اعراب نمیگذاشت.
کاملا بیهوده است از این جریانات پرسید چرا و چگونه میبایست طبقه کارگر مطابق رهنمودهای شما (با شباهت خیره کننده ای در استدلالها و سناریوها) به خیابان بیاید و "بساط انتخاباتی رژیم را بهم بریزد"؟ شاید بتوان ضعف "کوچک" اینها در رهبری کارگری را به هوش بیهمتای (مشترک) سیاسی شان که در تخصص موعد بالاگرفتن اختلافات درونی رژیم شکوفا میگردد، بخشید. شواهدی در دست نیست، ولی هنوز میتوان امیدوار بود که شاید مبانی تحلیلی اینها چیزی بیشتر از سخن پراکنی های بنگاه بی بی سی و رسانه های فارسی زبان خود رژیم باشد. بیهوده است از این جریانات پرسید طبقه کارگر با کدام سازمان و با کدام آمادگی میبایست به خیابان بیاید؟ بنا به استخاره و شیر و خط سیاسی شما قرار بود کشمکش و تصفیه حساب جناحها بالا بگیرد، رفسنجانی با همه نفوذ خود و احمدنژاد با همه یاغیگری زبانزدش در مقابل امام و سپاه پاسداران صف ببندند. سوال ساده اینستکه در مقابل این چنین صف بندی ارتجاعی و تا به دندان مسلح چگونه و با کدام سازمان طبقه کارگر میتوانست بقول شما، سیاست مستقل طبقاتی را به کرسی بنشاند؟ حقیفت اینستکه این جریانات روی تکرار سناریوی سبز حساب باز کرده بودند. شانس اینها را رفسنجانی سوزاند. به همین سادگی. در اطلاعیه های پایانی هنوز میتوانند در بالای برج عاج تئوریکشان به "پایه های تناقضات غیر قابل حل رژیم و اوج بعدی تشنجات جناحها" قسم بخورند. اما ایراد گرفتنشان به طبقه کارگر بیجاست. رفسنجانی و امثالهم همیشه قرار بوده است که منافع رژیمشان را تعقیب کنند، هنرشان و بقایشان در اینست. برای فهم این احکام لازم نیست عضو هیئت تحریریه نشریه حزب "چپگرای جامعه" بود.
صحنه سیاسی ایران در تب و تاب کشمکشهای حاد میسوزد. طبقه کارگر در مرکز این تب و تاب قرار دارد. کشش و کوشش بورژوازی و در راس آن جمهوری اسلامی برای ساختن یک حکومت قدرتمند و ماندگار یک آن فروکش ندارد. تمام اختلافات و جناح بندی داخلی و بین المللی گواه اینستکه هیچ مرز مقدسی برای سرمایه و جمهوری اسلامی در کار نیست، قوانین اسلامی، تغییر رنگهای ایدئولوژیک، همکاری و مذاکره اشکار و پنهان با آمریکا و چه بسا اسراییل، مساله هسته ای، انطباق ساختارهای حکومتی همگی در دستور تغییر و تحولات و معاملات قرار دارند. طرف اصلی این تحولات طبقه کارگر در ایران است. بحث بسادگی بر سر اینستکه چگونه چرخهای یک جامعه سرمایه داری مدرن و با سودهای سرسام آور را بر دوش یک طبقه کارگر بشدت پس رانده ساخت. بحث بر سر اینستکه 50 میلیون عضو طبقه کارگر آن جامعه سوختن و ساختن پیشه کنند و مهمتر اینکه هر گونه امید را به حاکمیت موجود گره بزنند. دوره احمدنژاد سند زنده ای از پرچم و ظرفیتهای نیروهای درگیر در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بود. در طی یک دهه بنام نامی عدالت اجتماعی، طبقه کارگر آماج سخیف ترین و ارتجاعی ترین حملات به معیشت و حقوق خود قرار گرفت. این دوره ایست که مهر عصیان و طغیان بیش از هر زمان بر پیشانی این طبقه کوبیده شده است.
پایان پروسه انتخابات رژیم به معنای شکست خیل بزرگ نیروهای سیاسی در ایران است که یکبار دیگر روی عصیان طبقه کارگر شرط بندی کرده بودند. اعضای این کلوب اپوزسیون زیاد است، و از جمله جریانات متعددی از خانواده چپ غیر کمونیستی را در برمیگیرد. سر اینها همگی به سنگ خورد. با تکیه به اطلاعیه های پایانی خودشان لزومی به نگرانی برای این جریانات نیست، اینها قوی تر شده اند، میگویند حقانیتشان بیش از پیش حداقل برای صفوف خودشان عیان تر شده است. بشارت میدهند انقلابشان کماکان در راه است! لزومی ندارد کاسه داغتر از آش شد. باید باور کرد سیاست طبقاتی اینها، انقلابشان و افق سوسیالیستی اینها همین است و بس. در این میان اما یک فعال کارگری یک کابوس بزرگ را تجربه کرده باشد چگونه فشارهای اقتصادی، فقر، بیحقوقی، عوارض تحریمهای اقتصادی و موقعیت مستاصل طبقه اش دستمایه رویاهای سیاسی نیروهایی است، روی عصیان و شورش این طبقه حساب باز کرده اند. برای این فعال کارگری سوال اینستکه چرا عصیان و نارضایتی و طغیان بعنوان نقطه قوت برای طبقه کارگر محسوب میشود؟ چرا و تا بکجا قرار است طبقه کارگر تاوان بیعرضگی و ناتوانی و منافع طبقات دیگر را بگرده بکشد؟ سوال اینستکه طغیان و نارضایتی طبقه کارگر در میان دلسوزانش موجب تاکید بیشتر بر آگاهی و تشکل و سازماندهی و هوشیاری صفوف طبقه نمیشود!
رفسنجانی با شعار بازسازی اقتصادی، دولت خاتمی با شعار اصلاحات و بازسازی روابط خارجی و سپس احمد نژاد با وعده های پوپولیستی و پرچم عدالت، هر کدام سالها برای بقای رژیم و برای پیشبرد سیاستهای سرمایه دارانه نزد کارگر آن جامعه زمان خریدند. بورژوازی و حکومت آن یکبار دیگر در سال ١٣٩٢ سراغ کارگر در جامعه را گرفت. اینبار قرار است که "رفع تحریمها"، سیاستهای متعادلتر بین المللی موجب آرامش کارگر شود. خود جمهوری اسلامی در پیش بینی مصاف با انتظارات کارکری بسیار محتاط است. آینده را باید دید ولی در رابطه با آنچه که گذشت، کوچکترین خرده گیری به کارگر آن جامعه نامربوط است. در بهبوهه انتخاباتی کارگر با از نظر گذراندن خود و طبقه اش، به ارزیابی از امکانات و قدرت خود، با مرور بهبودها و انتطاراتش دست به اقدام زده است. پروسه انتخابات مهیب تازه تری به دلسوزان سرنوشت این طبقه در وظیفه خطیر و عاجل ایجاد صف مستقل ایدئولوژیک – سیاسی و سازمانی طبقاتی کارگری بود.