در سالگرد انقلاب ٥٧

محمد فتاحی

امروز در سی و چندمین سالگرد انقلاب دهه دوم ١٣٥٠ تا اوایل دهه اول ١٣٦٠ ایران، با وجود ارزیابی های متعدد سه دهه گذشته، نگاه مجدد به آن رخداد یک کار اضافی و نالازم میتواند به نظر برسد. لذا علل ارزیابی های مجدد همیشه میتواند مورد سوال قرار گیرد. نه فقط این، در مسیر دور شدن از آن واقعه، و با مشکلات و معظلاتی که جامعه ایران در سالهای بعد از انقلاب با آن دست و پنجه نرم کرده است، هر ساله تعداد آنها که نفس انقلاب را زیر سوال می برند و بر اشتباه خود مبنی بر شرکت در خود انقلاب تاکید دارند، اضافه میشود. این پشیمانی را اضافه کنیم به نقش جمهوری اسلامی در بدنام کردن اصل انقلاب و با آژیتاسیون های مکرر اپوزیسیون ضدانقلابی ایران در قاموس سلطنتی ها و دایره اطراف شان علیه انقلاب بطور کلی، نگاه امروز به آن واقعه نمیتواند صرفا از نقاط ضعف و درس های "بد" آن شروع کند. امروز تعداد آنها بویژه در خارج کشور که علیه نفس انقلاب قلمفرسایی کرده و مردم را از هر گونه انقلابی پشیمان میکنند بسیار بیشتر است.  تبلیغات اعصاب خردکن سالگرد "انقلاب شکوهمند اسلامی" توسط جمهوری اسلامی و شعار "از ماست که بر ماست" توسط اپوزیسیون ضد هرگونه انقلاب و تحول رهایی بخش، ما را بیش از همیشه به یک ارزیابی متفاوت موظف میکند. به همین دلیل اولین نکته در بحث انقلاب ٥٧ برای کمونیست ها، دفاع از انقلاب و بطور ویژه خود انقلاب مورد نظر است.

تحول مشهور به انقلاب ٥٧ مهمترین واقعه سیاسی در تاریخ مدرن ایران بعد از انقلاب مشروطه و مهمترین انقلاب در سطح جهانی در نیمه دوم قرن بیست است. نه فقط این، آن تحول برای اولین بار طبقه کارگر را به میدان نبرد در جنگ برای قدرت سیاسی کشاند. انقلاب ٥٧ امر انقلاب علیه وضع موجود و امر سرنگونی حاکمان را وارد روانشناسی جامعه و بویژه انسان محروم و ستمدیده و طبقه کارگر کرد. برای اولین بار توده طبقه کارگر و محرومان جامعه ایران با قدرت خود پایین کشیدن یک حکومت بورژوایی تا دندان مسلح را تجربه کردند٬ انقلاب و دخالت از پایین را به عنوان موثر ترین و مستقیم ترین راه دخالت خود در سرنوشت کل جامعه تجربه کرده و متوجه قدرت خود شدند. همین اتفاق باعث شده است که امروز کارگر ایرانی٬ زن و جوان آزادیخواه به راحتی بگوید که راه نجات از وضع موجود یک انقلاب است و نه هیچ تعدیل و اصلاحی که جناحهای سرمایه وعده میدهند . نگاهی بسیار ساده به وقایع بحرانی در جنوب اروپا که علیرغم اعتراضات ممتد و میلیونی مردم گرفتار در بحران اقتصادی جایی را به انقلاب علیه وضع موجود نمی کشاند اهمیت وجود منتالیته علاقه به انقلاب در جامعه ایرانی را بسیار برجسته نشان میدهد. یونانی ها سالهاست علیه بار بحران اقتصادی بر زندگی خود درگیرند و در غیبت یک طبقه آگاه و خواهان پایین کشیدن بورژوازی و کسب قدرت توسط خود کماکان درجا میزنند و به دولت های سرمایه پشت سرهم فرصت میدهند تا بقای سیستم را تامین و استثمار را تشدید کنند. همین حقیقت در کشورهای اروپایی باعث شده که همه تلاش و فداکاری طبقه کارگر نهایتا تبدیل به اهرم فشار جناح چپ بورژوازی علیه جناح راست٬ و یا حداکثر عقب نشینیهای کوچک و مقطعی بورژوازی شود.

با این حال، در روزهای سالگرد آن واقعه تلخ و شیرین، یک بررسی جامع آنهم در یک نوشته کوتاه مد نظر نیست. لذا در این یادداشت، نگاهی بسیار مختصر به مهمترین  درسهای آن واقعه  در پرتو تغییرات عظیم جهانی در سالهای اخیر،هدف است.

انقلاب ٥٧ همچون انقلاب مصر در متن یک بحران اقتصادی جهانی رخ داد. در ایران آنروز هم، دقیقا مانند مصر امروز، تا دو سال قبل از انقلاب کسی قادر به پیش بینی چنین واقعه ای نبود. به همین دلیل به سادگی میتوان ادعا کرد که رویداد یک انقلاب در هیچ کشوری قابل پیش بینی نیست.

با این حال، با سابقه انقلابات و تحولات سیاسی مهم در تاریخ صدساله اخیر ایران، امروز در دل بحران اقتصادی و سیاسی موجود تکان خوردن طبقه کارگر صنعتی بیش از هر فاکتور دیگری میتواند سرچشمه شکل گیری یک انقلاب یا یک بحران انقلابی دیگر باشد.

  اولین درس انقلاب ٥٧ شرکت غیر مستقل طبقه کارگر در آن انقلاب بود. این واقعه نشان داد که شرکت متحد طبقه کارگر در یک انقلاب شرط کافی برای پیروزی نهایی و رسیدن به قدرت سیاسی کارگری نیست. وجود یک جنبش مستقل سوسیالیستی در درون صفوف طبقه کارگر متحزب یک شرط حیاتی دیگر است. درس مهم دیگر عدم شناخت طبقه کارگر از طرح های بورژوازی بین المللی در مقابله با نقش خویش بود. و بلاخره درک ناروشن از ماهیت جنبش ها و احزاب سیاسی بورژوازی اپوزیسیون یک درس مهم دیگر است.

اجازه دهید با هم سراغ هرکدام از این درس ها و تجارب برویم؛

طبقه کارگر در ایران ٥٧ در ابعاد وسیع وارد انقلاب شد و با اعتصابات قدرتمند نفت کار رژیم شاه را تمام کرد. یک نگاه ساده به تحرکات اعتراضی سالهای گذشته کشورهای جنوب اروپا و بویژه جاهایی مانند یونان به همه ما میگوید که مادام طبقه کارگر توسط بازوی اقتصادی خود گلوی بورژوازی را نگرفته باشد، اعتراضات میلیونی مردم از اقشار دیگر اجتماعی و با شعار ٩٩ درصدی ها کار به جایی نمی برد. به این دلیل ساده که از ایجاد فشار جدی بر گلوی بورژوازی ناتوان است. در هرکدام از این کشورها کافی بود طبقه کارگر شریان تولید را ببندد تا نفس بورژوازی در سینه اش را قطع کند. در غیبت چنین امری اعتراضات اقشار دیگر اجتماعی در جامعه ای که دو طبقه اصلی به کار روتین خود مثل هر روز دیگر سال ادامه میدهند، تقلاهایی در حاشیه است که به آسانی توسط پلیس و مدیا و قانون و قواعد دمکراسی به زانو در می آیند. طبقه کارگر در ایران ٥٧ با شرکت نسبتا وسیع خود و با استفاده از بازوی اقتصادی خود عمر حکومت شاهی را به پایان رساند، اما در غیبت طبقه کارگ متحزب و به لحاظ سیاسی متشکل، بخش های دیگر بورژوازی در اپوزیسیون قدرت را قاپیدند و امر حل بحران اقتصادی را در جهت منافع طبقه خود در پیش گرفتند.

این نقیصه را امروز اکثر احزاب و گروههای چپ به شکل ناقصی برسمیت می شناسند، تا پاسخ ناقص خود را در اذهان کارگر تثبیت کنند. به رسمت شناسی ناقص این ضعف به این معنی است که دسته جمعی به جای حضور متحزب طبقه کارگر در دل یک جنبش مستقل سوسیالیستی، به غیبت یک حزب کمونیستی اشاره دارند. علت چنین اشاره ناقصی یک تصمیم آگاهانه سیاسی است. ظاهرا هر سازمان و حزب سوسیالیستی که امروز تعدادشان هم بسیار زیاد است، خود را همان حزب کمونیستی کارگران معرفی میکنند که پیوستن عناصر و اتم های کارگر به صفوف شان ظاهرا تمام عیب و کمبود کار را برطرف میکند. سازمان های چپ امروز که اساسا بقایای چپ سی و چند سال پیش و در تبعید اند، هنوز خود را به جای حزب کمونیستی کارگری در داخل کشور ارزیابی کرده و فراموش میکنند که تحزب سیاسی کارگری که اسکلت و استخوان بندی آن باید در محل و محمل اتحاد کارگران و رهبران کمونیست این طبقه در محل باید باشد، در خارج از مرز ممکن نیست. چنین نگرشی اما فقط مربوط به خارج نیست. تاثیر این برخورد به تحزب کمونیستی و کارگری موجب نوعی سردرگمی میان رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر در محل و در تبعید هم هست. بی میلی فعالین کارگری تبعیدی به بحث ایجاد تحزب و غرق شدن در مباحث تکراری مربوط به چگونگی ایجاد تشکل علنی کارگری یکی از تاثیرات همین نگرش غلط است. بحث ایجاد کمیته های کمونیستی متشکل از رهبران و سازماندهندگان کمونیست طبقه کارگر در محل و در مراکز مهم صنعتی رفع همین کمبود را نشانه گرفته است. در غیبت این فاکتور طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن حتی در پیشبرد موفق مبارزه روزانه کارگر برای مطالباتشان ناتوان خواهند ماند.

اگر بی خبری  و یا ناآگاهی رهبران کارگری در سال ٥٧ به توطئه ها و نقش قدرت های غربی در جهت دادن به انقلاب موجب نادیده گرفتن کنفرانس گوادلوپ و نقش مدیایی مانند بی بی سی در شناسایی خمینی و اسلامیون به جامعه شد، امروز رهبر و سازمانده کمونیست طبقه کارگر نمیتواند نسبت به نقشه های بورژوازی بین المللی با چشم باز ننگرد. اگر آن روز نقشه های یک روزه در یک کنفرانس و مخفیانه ریخته می شد، امروز قدرت های بیشتری و با ابزار و امکانات بسیار بالاتری مشغول جهت دادن به تحرکات کل دینای امروزند. نه فقط این، بلکه پروژه های آلترناتیو سازی، تامین امکانات مالی و تدارکاتی بی حد و مرز، سازماندهی مدیایی که هر کدام نقش یک حزب سیاسی پر قدرت در ایران دارند، پمپاژ شبانه روزی بدیل های سیاسی دلخواه شان به درون جامعه ایران و تبدیل دمکراسی غربی به ملکه ذهن هر فعال سیاسی، کار مقابله با این قدرت ها را بسیار پیچیده تر کرده است. به اضافه اینها، طرح های از پیش آماده غرب برای ایجاد تغییرات مد نظرشان در هر کشوری، امروز جلوی چشم همه ما پیش میرود. سوریه و لیبی نمونه های مجسم دنیای امروز اند.

از جمله این ملزومات پرهیز از اشتباه سال ٥٧ درک و شناخت لازم از ماهیت جنبش های سیاسی در اپوزیسیون است. بخش عمده اپوزیسیون امروز، به موازات نقشه های غرب در تقلای کشاندن مردم پشت کشمکش جناح های حاکم با هدف ایجاد تغییرات سیاسی مدنظرشان در جهت رام کردن جمهوری اسلامی است. از این زاویه شناخت پایه ای از مضمون اختلافات جناح ها، برای کارگر کمونیستی که نمیخواهد سرباز فداکار جنگ بخش های مختلف بورژوازی بشود، بسیار مهم است.

مضمون هدف اصلی گرایش غالب در اپوزیسیون همان تغییرات مدنظر غرب در جمهوری اسلامی است. اگر بخش هایی از اینها مسیر پیروزی را در اصلاح همین سیستم حاکم به نفع خود میدانند و به موازات غرب یک روز رژیم چنجی و یک روز انتخابات آزادچی تشریف دارند، جناح های میلیتانت این اپوزیسیون، در شکل گروههای چپ، برای رسیدن به همان هدف، یعنی حذف اسلامیت و تعدیل در استبداد سیاسی دنبال یک سرنگونی و "انقلاب" اند. اگر جناح راست بورژوایی متن هر کشمکش جناح های حاکم را میدانی برای طرح مطالبات خود می بیند، جناح چپ آن در متن هر کشمکش میان جناح های حاکم و در هر تندپیچی یک سرنگونی و انقلاب در خواب میبیند. نه فقط این، تجربه لیبی و سوریه نشان داد که همین چپ به اصطلاح انقلابی میتواند پشت هر نقشه  سناریو سیاهی غرب برود و هر نوع سرنگونی را به قیمت انقلاب به مردم بفروشد.  اینجاست که طبقه کارگر آگاه و رهبران کمونیست، برای پرهیز از تجربه تلخ سال ٥٧ ناچارند با صدای رسا اعلام کنند که هرگونه سرنگونی و انقلابی هدف آنها نیست.

اگر چنین درکی از تحول در میان رهبران کارگری در سال ٥٧ موجود بود، به رفتن صرف رژیم شاه تن نمی دادند و در متن مبارزه برای سرنگونی، جنبش مستقل و سوسیالیستی خود را سازمان میدادند و در مقابل تضعیف دولت بختیار بدیل شورایی خود را برای بدست گرفتن قدرت سیاسی و سازماندهی دولت کارگری را طرح و به دولت موقت خمینی تودهنی میزدند. غیبت چنین افقی بود که مناسبت های مذهبی، چله های اسلامی در شهرها و قمه زنی های ضدکمونیستی شان را با چشم بصیرت ندید، و شکل گیری بدیل اسلامیون در دل بحران را نادیده گرفت. امروز در نگاهی مجدد به سالگرد آن انقلاب، باید سازماندهی صف مستقل سوسیالیستی کارگری و ایجاد تحزب در میان رهبران و سازماندهندگان کمونیست در هر قدم قطب نمای حرکت باشد. چنین افقی تضمین میکند کارگر در هر تحولی به جای سربازی برای دیگران، دست یابی به قدرت کارگری را پرچم حرکت خود کند.