حل و فصل اختلافات بر مزار گردان شوان ممنوع!

یک روشنگری در چهار پرده

محمد جعفری 

 

از روز١۶ ماه مارس ٢٠١٣ که مراسم بزرگداشت گردان شوان در شهر گتنبرگ سوئد برگزار شد تا به امروز، اشخاص متعددی در این مورد اظهار نظر کرده و آن را به تریبونی برای اشاعه نظرات متفاوت خود تبدیل کردند. جهت پاسخ دادن به چند استنتاجات غلط سیاسی که در این زمینه طرح شده است، لازم میدانم نکاتی را روشن و موضوعاتی را سر جای درست خود قرار بدهم.

١- فاکت های تاریخی

گردان شوان مثل هر گردانی دیگر کومه له در آن زمان، خود را کمونیست می دانست، کمونیست می نامید و با شعار زنده باد سوسیالیسم به جنگ با جمهوری اسلامی و حزب دمکرات می رفت. در نتیجه، عرفاً و قانوناً باید آنان را آنطوری که خود را معرفی می کردند کمونیست خطاب کرد. این فاکت تاریخی است.

منازعه ای که امروز بر سر مزار این جانباختگان بین جریانات و اشخاصی که در زمان جانباختن گردان شوان همه در کومه له بودند و اکنون با همدیگر اختلافات سیاسی – طبقاتی دارند شروع شده است و هر کسی گوشه ای از آن گرفته و به سود خط سیاسی امروز خود می کشد، نادرست است. این منازعه در این زمین ناروا است و باید حل وفصل اختلافات سیاسی امروز فی مابین این جریانات را از این زمین بیرون برد و از سوژه جانباختگان برای مقاصد متفاوت امروزی سوء استفاده نکرد. جایگاه مبارزات، حقانیت و شخصیت زندگان را باید بر اساس ظرفیت های آنان و در عرصه های مبارزه برای یک دنیای بهتر که کجا ایستاده اند قضاوت نمود.

ظاهراً اختلافات آنجا شروع می شود که جریاناتی خود را محق تر و دیگران را نامربوط به گردان شوان می دانند. مستقیم و غیر مستقیم، به بهانه نظراتی که رفیق محمد فتاحی در مورد این مراسم نوشته است، اشخاصی امثال خالد علی پناه کلی برخورد غیر سیاسی و غیر منصفانه به ما کردند. البته رفیق محمد فتاحی انتظار درستی را در جای نادرست مطرح می کند که از مجریان مراسم گردان شوان انتظار دارد میکرفن را از سوسیال- ناسیونالیست های امثال آقای یوسف اردلان بگیرند و به اشخاصی امثال ریبوار مصلح و یا ایشان تحویل بدهند. این انتظار گر چه اصولاً نادرست نیست، اما در زمان و مکان نادرستی مطرح می شود. مراسم بزرگداشت جانباختگان زمین سفتی برای اثبات حقانیت ما و نامربوط بودن یوسف آردلان و امثالهم به گردان شوان نیست و باید مبارزه خود را به زمین سفت جامعه نقل مکان کرد. حل المسائل ما با ناسیونالیست های منفرد و متشکل در کومه له ها در مراسم بزرگداشت جانباختگان سر از جای دیگر در می آورد. با ابزار( عاطفی- اخلاقی) نباید مربوط بودن خود و نامربوط بودن همه کسانی از جمله نامبرگان که تا آن زمان تاریخ مشترکی داشتیم را توضیح داد. در ثانی ما چقدر مدعی گردان شوان هستیم، آنان ده برابر. انتظار رفیق فتاحی به این خاطر در مکان نادرستی مطرح می شود. اکثر جریاناتی که مراسم حلبچه و گردان شوان را امروزه برگزار می کنند برای کوچک کردن ما به ایشان می گویند حمه فتاحی و به نشانه احترام به یوسف آردلان می گویند کاک یوسف! یعنی یوسف آردلان را بیش از ما به گردان شوان نزدیک تر می دانند. معهذا شفاف سازی و تفکیک و متمایز کردن خط سیاسی درست از نادرست با این سوژه ها پیش برده نمی شود. باید در جای درست سئوال درست را طرح نمود. باید قبول کرد که آن تاریخ مربوط به همه کسانی است که آن زمان در تشکیلات کومه له بودند و می توانند گردان شوان را از خود بدانند. حقیقت این است که در آن ایام یوسف آردلان، محمد فتاحی ، محمد جعفری و گردن شوان و ابراهیم علیزاده خط متمایزی از هم نداشتند. نه تنها گردان شوان بلکه همه کومه له خود را کمونیست می دانست.

٢- وصل کردن گردان شوان به اتفاقاتی که در آن حضور نداشتند درست نیست

در زمان جانباختن رفقای گردان شوان هنوز جنگ ایران و عراق پایان نیافته بود. تازه بن بست سرمایه داری دولتی شوروی و فروپاشی اردوگاه “سوسیالیستی” بلوک شرق و پایان جنگ سرد شروع شده بود. دیوار برلین فرود نریخته بود. مبارزه کمونیسم کارگری با “کمونیسم” بی حرف و بی عمل گرایش سانتر در حزب کمونیست ایران؛ درنرفتن به استقبال شرایط تازه ای که در دنیای بعد از پس لرزه های سقوط “کمونیسم” شروع شده بود، تعیین تکلیف نشده بود. ناسیونالیسم کرد عراق همراه نیروهای جمهوری اسلامی در حمله به حلبچه سهم خواهی خود را تعقیب می کرد. گرایش کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران فراکسیون کمونیسم کارگری را در ١٠ ژوئن ١٩٩٠تشکیل نداده بود. حزب کمونیست ایران منشعب نشده بود.  جنگ ١٩٩٠ خلیج که اساسا هدفش هژمونی آمریکا در منازعه بین المللی بعد از پایان جنگ سرد بر رقبای جدیدش بود صورت نگرفته بود. هنوز موضع کمونیسم واقعی از کمونیسم قلابی در مقابله با هجوم راست به سرکردگی آمریکا به کمونیسم در روزهای واپسین شکست بلوک شرق، متمایز و تفکیک نشده نبود. خبری از تشکیل حزب کمونیست کارگری ایران نبود. از١١ سپتامبر، اشغال عراق و ده ها رویداد بزرگ جهانی و محلی که همه بعد از جانباختن گردان شوان رخ دادند خبری نبود. اظهار نظر در مورد این دست از مسائل و ربط دادن آن به گردان شوان و آن تاریخ، بشدت غلط و بی رحمی نسبت به آن عزیزان و بی خبری از پروسه تکامل است. متعاقباً موضع هر واحد و افرادی در کومه له در برخورد به این رویدادهای مهم چه بود را نباید منفی یا مثبت به پای رفقای جانباخته گردان شوان انداخت و دخالت دادن آنان در این مناقشه کاملاً غلط است.

٣- طرح این سئوال “اگر گردان شوان زنده بود” با ما یا با شما بود غلط است

طرح این سئوال “اگر گردان شوان زنده بود، این یا آن پاسخ را به سئوالات فوق می داد غلط است. کسانی امروز یک مانیفست و هویت متمایز از کل کومه له آن زمان برای گردان شوان می تراشند که مثلاً چون این رفقا “شهری” بودند با کمونیست کارگری می آمدند و یا چون “کلاه – جامانه” به سر داشتند با کومه له یا با یکی از شاخه های آن می رفتند اشتباه است. به این دلیل ساده که در غیاب آنان قضاوت می شود. گردان شوان یک مانیفست متمایز از کل کومله آن زمان نداشت. یک گردان با ترکیب تافته جدابافته از سایر واحدها نبود. گردان شوان بسان جانباختگان گردان٢٢ ارومیه که در جنگ با حزب دمکرات قتل عام شد و ظاهراً به اندازه گردان شوان مورد توجه کومله های منفرد و متشکل قرار نمی گیرد؛ و هر واحد دیگر آن زمان تشکیلات ما کمونیست بود. اما این درست است که پس از این تاریخ به اندازه تعداد جانباختگان گردان شوان پاسخ متفاوت به سوالات فوق در رحم کومه له متولد شد. البته کفر نیست که گفته شود بالقوه گردان شوان اگر شانس شرکت کردن در مناقشه درون کومه له پیدا می کرد، همچون گردان آریز، گردان فواد وهمۀ ما پاسخ یکدستی به سئوالات فوق نمی داد. مثل سایر واحد ها بین این جریانات تقسیم می شدند. با کدام بیشتر و با کدام کمتر، ما نمی دانیم. جمهوری جنایتکار اسلامی این شانس را از آنان گرفت. نقطه سر خط!

۴- هر کسی به احساسات عاطفی و جانباختگان متوسل شود خود حرفی برای گفتن ندارد

از آن تشکیلات کومه له ای که آن زمان خود را کمونیست، انترناسیونالیست و… می دانست، امروز به اندازه تعداد جانباختگان گردان شوان سازمان، احزاب و محافل مدعی جانباختگان از خود بیرون داده است. کدام یک ادامه دهندگان راه (واقعی؟) و به این اعتبار صاحبان گردان شوان هستند، با قسم به سر گردان شوان و برگزاری مراسم برای آنان مشخص نمی شود. “من بیشتر طرفدار گردان شوان هستم و شما کمتر”، هیچ چیزی را مشخص نمی کند. برای تفکیک سره از نا سره متوسل شدن به گردان شوان و جانباختگان کمکی به حقانیت سیاست های امروز هیچ کسی نیست. باید مواضع امروز را به پای صاحبان امروز آنان نوشت و قضاوت کرد. اشخاص و جریاناتی که نستالژی می کنند، خود حرف درستی به اعتبار خودشان ندارند. پاسخ قدیمی برای سئوالات جدید دارند و مجبورند برای بودن خود همیشه بیش از هر کس دیگری خود را با جانباختگان آویزان کنند. این جریانات، جریانات معتبری نیستند و به این حساب می توان گفت از تاریخ و جانباختگان سوء استفاده میکنند و به خاطر این کار باید آنان را دوستان نادان و حتی ناصادق جانباختگان به مردم معرفی کرد.

حزب حکمتیست از جانباختگان سوء استفاده نمی کند و دفاع از حقانیت خط سیاسی و طبقاتی امروز خود را به جانباختگان نمی سپارد. باید مناقشه بر سر صحت و سقم خط و سیاست خود را از زمین عاطفی، اخلاقی، حقانیت تاریخی و… بیرون برد و آن را به زمین تعقل، دست به ریشه مسائل جامعه بردن و شفاف سازی منافع متضاد امروز کارگران کردستان با سرمایه داران منتقل کرد. این زمین سفتی است که مشخص می کند هرکدام از ما چه در چنته داریم و کجا ایستاده ایم. ما روزانه با نقد ناسیونالیسم، خرافات مذهبی، تلاش برای برابری اقتصادی همه انسان ها و متشکل کردن طبقه کارگر، یاد عزیزان گردان شوان و همه جانباختگان راه سوسیالیسم را گرامی می داریم.

----------------------------------------

شبی با رفقای قدیمی در مراسم گرامیداشت یاد وخاطره رفقای گردان شوان

محمد فتاحی 

 

دیشب، شنبه ۱۶ مارس را به مراسم گرامیداشت یاد رفقای گردان شوان رفته بودم. علی الموم شب جالب و به یادماندنی ای بود برای من. البته نه به دلیل سیاسی، ابدا. من برای دیدار مجدد رفقایی از همسنگران قدیمی رفته بودم که سال هاست راه سیاسی مان از هم جدا شده است. از بدشانسی آدم هیچوقت همسنگران سیاسی خود را نمیتواند تعیین کند. به تجربه دیده ام که آنها می آیند و میروند. با اینهمه، من از نسلی ام که هزاران نفر را در صفم دیده ام، خاطرات بسیار تلخ و شیرینی با آنها داشته ام، در سنگر برای هم جنگیده ایم، زخمی شده ایم، تفنگ های همدیگر را به کول گرفته ایم، با هم در قلب کوه و دره ها گم شده ایم، در گرماگرم جنگ به اسارت رفته ایم و برای هم جان داده ایم. در کوران تلخی ها خاطرات شیرینی برای هم تعریف کرده ایم، در لحظات شیرین تلخی های پرشمار با هم شریک بوده ایم. از همه چی برای هم گفته ایم و ساعت ها خندیده ایم، روزها، هفته ها، ماهها و سال های سال. این تجارب مشترگ خاطراتی میشود حک شده بر سنگ سخت زندگی که از بین رفتنی نیست. نمیدانم برای همه اینطور هست یا نه، ولی برای من خیلی. خیلی ها را که امروز در شاخه های کومه له و یا در حال و هوای آنها را از ته دل دوست دارم. رفتنم به مراسم گردان شوان برای دیدن بعضی از چنین کسانی بود که بیش از بیست سالی میشود ندیده ام. در کمال ناباوری، دیشب کسانی را دیدم که تنها چشمان شان برایم آشنا بود. و البته کسانی هم که خوشبختانه از من شادتر و سرحال تر و سالم تر. انگار چند روزی از من دور بوده اند. در طول استراحت مراسم، که برای من فرصتی بسیار کوتاه می نمود، البته بعدا یادم افتاد که خیلی ها را قادر به دیدار از نزدیک نشدم. با اینهمه دیدار تعدای از این تیپ فوق العاده لذتبخش و گوارا بود. چشم در چشمان بسیار دوست داشتنی امثال “هه لو” فرمانده لایق و جاافتاده در دورانی که هنوز نوجوانی بیش نبود، خندیدن با ویدا رضایی شیطان و با نمک در لحظاتی بسیار کوتاه، دیدار تازه با شهین شهلایی که از فرط با نشاط بودنش انگار چند روزی از هم دور بودیم، خبره سدن دذ چسمان تبر عبه تهران که با ریش بلندش به جان سیگارهایش افتاده بود، تا غلام زبر دست فرمانده کاردان سابق گردان شوان که “هه تیم هه تیم” گفتنش بیست و چند سال قبل مدرسه حزبی را برایم زنده میکرد، که چند ماهی هم چادری و همکلاسی بودیم و تعداد بیشتری که ملاقات مجدد همه برایم بس شیرین بود.

همه میدانند که سال هاست شاهد تجارت سیاسی احزاب با یاد جانباختگان کمونیست کومه له و حزب کمونیست ایران در سال های اول دهه شصت هستیم. چسباندن لقب رهبر “ملت کرد” به رهبر و سازمانده کمونیستی مانند فواد مصطفی سلطانی، “گرامیداشت” جانباختگان کمونیست بسیار سرشناس دیگر به عنوان “شهدای کرد”، و در بهترین حالت استفاده از عنوان سوسیالیست و چپ در معرفی صدها جانباخته کمونیست، این روزها شغل خیل طویلی از کمونیست های سابق و ناسیونالیست های امروز شده است. هیات برگزاری مراسم شب گذشته در اطلاعیه های قبلی خود اعلام کرده بودند که این مراسم متعلق به احزاب سیاسی نیست و این بزرگداشت ابتکار تعدادی از رفقای سابق این واحد نظامی سابق کومه له است. ادعای آنها را دال بر حسن نیت گرفتم که با رفقای سابق خود منصفانه رفتار خواهند کرد.

مراسم ساعت سه و نیم بعداز ظهر شروع شده بود و من و رفیقم وریا نقشبندی یک ساعت و اندی دیر رسیدیم. اگر من برای دیدار مجدد همسنگران قدیمی میرفتم، وریا می گفت برای دیدار نسلی آمده که کسی از آنها را از نردیک نمی شناسد. وارد سالن که شدیم مرد ناشناخته و جاافتاده ای مشغول سخنرانی بود. سوال کردم کیست، گفتند غلام زبردست است. من هیچوقت غلام را در موقعیت سخنران ندیده بودم. از این نظر برایم جالب بود. هنوز به غلام فکر میکردم که سخنران بعدی معرفی شد؛ یوسف اردلان!
ایشان را از قدیم و از دور می شناسم که شخصیت کمونیست و خوشنام و مشهوری در سنندج در اوایل انقلاب بوده است. با این حال سالهاست همه میدانند که جزو ناسیونالیست های تمام عیاریست که هراز گاهی اعتبار کمونیسم اولیه اش را پشت صفی از ناسیونالیست ها می برد، علیه چپگرایی در کومه له. به خودم گفتم گردان شوان به او چه مربوط؟ یک گردان جنگی کمونیست در نبردی نابرابر تا به آخر جنگیده اند و جان داده اند. این آدم در مورد این کمونیست ها چه دارد که بگوید؟ اصلا چرا از میان اینهمه همسنگر و هم باور گردان شوانی ها این یکی اجازه سخنرانی در گرامیداشت خاطره و یاد اینهمه کمونیست یافته است؟ برای من شبهه ای نبود که وقت دادن به چنین آدمی به مانند وقت دادن به امثال مصطفی هجری برای سخنرانی اندرباب فعالیت های گردان شوان بود. به هر حال از این زاویه که هدف من از این شرکت کردنم ابدا جنبه سیاسی نداشت، خیلی به خود سخت نگرفتم. در عین حال شک کردم چهارچوب سخنرانی ایشان باید از قبل چک نشده باشد.

در چنین مراسمی اگر کسی بلند شود و نسبت به رفقای جان باخته بی حرمتی حتی خفیفی کند، در طلیف ترین حالت راه خروج از سالن نشانش میدهند. یوسف اردلان کاش در همین حد بی حرمتی کرده بود. کاش خفیف به هر چه هویت این رفقا بود بی احترامی کرده بود. کاش حتی فحاشی کنان سالن را به هم زده بود.

ایشان در کمال پررویی به جز جنازه های این عزیزان به تمام هویت شان توهین کرد. به مقدسات شا، به اهداف شان، به راه شان و به آرمان شان. به کومه له کمونیستی که این گردان را تربیت کرده بود، به مدرسه حزبی که کادرها و فرماندهانش را آموزش داده بود، به سنگربندی شان در مقابل ناسیونالیسم و ارتجاع سیاسی در کردستان، و به همه رهبران کمونیست آن زمان کومه له که با تکیه بر شانه های شوکی خیرآبادی ها کومه له را کومه له کردند.


در طول سخنرانی طولانی اش از طرف مسئولین به او تذکر داده شد که لطف کند فقط در مورد گردان شوان صحبت کند! ایشان هم در کمال خونسردی و به درست پاسخ داد که بدون پرداختن به این موضوعات نمیشود بحث گردان شوان را تمام کند. او دقیق جواب داد. گردان شوان تعدادی جنگنده بی مخ و بی آرمان و عقیده نبودند که از بیکاری دست به اسلحه برده بودند. پرداختن به گردان شوان بدون اشاره به آرمانخواهی کمونیستی شان ممکن نیست. در غیراینصورت چه تفاوتی هست میان تعدادی جنگنده ناسیونالیست و فاشیست و کمونیست؟


تذکرهیات برگزاری وقتی ارزشمند و مسئولانه می بود که میکروفون را از ایشان میگرفت و با عرض معذرت از حضار و خانواده و رفقای گردان شوان و کومه له، راه خروج از سالن را، به خاطر اینهمه گستاخی و توهین به آرمان و عقاید گردان شوانی ها، به او نشان میداد.


این تمام ماجرا نبود. زمانی که بخشی از سالن، هر چند تعداد کم، برای تعرض به ضدناسیونالیسم کومه له آن زمان برای سخنران کف زدند، تازه معلوم می شد که تعرضات و توهین های سخنران به آرمان و باورهای گردان شوان بارانی در آسمان بی ابر نبوده است. جالب ترین نکته این بخش اتمام سخنرانی ازدلان با شعار زنده باد کومه له و سوسیالیسم بود! البته ایشان سر کسی شیره نمالید. امروزه تعداد آنها که به عنوان چپ و سوسیالیست و کومه له ای هر گونه برابری طلبی کمونیستی را با گلوله میزنند کم نیست. هیتلی و صدام هر دو خود را سوسیالیست می نامیدند. تونی بلیر هم چپ طبقه حاکمه انگلیس را نمایندگی میکند و اولند فرانسه هم در کنار پیش برد مو به موی سیاست های دست راستی سارکوزی رهبر حزب سوسیالیست فرانسه است.

البته در مقابل تمام این گستاخی های یوسف اردلان کسی از میان سخنرانان و پیام دهندگان بعدی هم خم به ابرو نیاورد.
در این فضا، پیام خانواده مصطفی سلطانی شاید عاقلانه ترین و شایسته ترین ها بود. حشمت مصطفی سلطانی به نمایندگی از خانواده اش، علیرغم هر باوری که امروز دارند، با کمال احترام از گردان شوانی ها به عنوان رهروان کاک فواد اسم برد که برای رهایی جنگیده و مبارزه کرده اند. پیام ایشان انصافا مودب، مسئولانه و دقیق بود. نه کمونیست بودنشان را انکار کرد و نه هویت دیگری برایشان تراشید.


نکته آخر من یک توصیه به رفقای کمونیست قدیمی و ناسیونالیست های امروز است؛ دنیا فقط فضای بیمار و ناسیونالیست خارج کشور نیست. آدم ها عقل و شعور دارند. و تاریخ دستکاری شدنی نیست. شرافت انسانی و نه سیاسی حکم میکند حتی زمانیکه خود به عنوان ناسیونالیست و “کورد” یاد گذشتگان کمونیست را گرامی میدارند، علیرغم هر ایرادی به کارشان، برای تراشیدن یک هویت کاذب و البته بسیار توهین آمیز برایشان تقلا نکنند. میتوانند بگویند این انسانهای خوب هر چه توانستند در خدمت رهایی کردند اما کاش کمونیست نبودند. میتوانند سمینار و کنفرانس برگزار کنند و اندر مضررات کمونیسم و برابری طلبی بگویند، ولی با عنوان گرامیداشت یاد و خاطره و فداکاری های تعدادی کمونیست از جان گذشته، به آرمان و عقاید و اهداف سیاسی و راه و مسیرشان فحاشی نکنند. این به هر لحاظ شرافتمندانه تر است.

این یادداشت به سهم خود دفاعی است از رفقای گردانی که در این مراسم، در حضور من مورد بیحرمتی و توهین قرار گرفتند.
در خاتمه، باز هم به سهم خودم که به این مراسم رفتم، خود را موظف میدانم که به عزیزان جان به در برده این نبرد نابرابر جلال برخوردار مشهور به جلال کاکی و نسرین رمضانعلی درود بفرستم. برگزار کنندگان چنین مراسمی میتوانستند از آنها برای شرکت به عنوان سخنران دعوت میکردند و در صورت مشکل جغرافیایی پیام ویدیویی شان را برای مراسم آماده میکردند. نمیشود از جانباختگان یک نبرد این چنین سهمگین یاد کرد و از تنها دو رفیق جان سالم به در برده و همراه شان حتی اسم نبرد. قهرمانی پیرهنی نیست که فقط به تن جانباختگان دوخته شده باشد. امیدوارم کمونیست ماندن این دو مانعی برای این کار نبوده باشد.

زنده باد یاد همه جانباختگان کمونیست


و سربلندی برای آنها که هنوز بی تخفیف پیگیر راه شان اند

 -----------------------------------------------

باز هم پیرامون مراسم گرامیداشت گردان شوان …

پاسخی کوتاه به سوالات و انتقادات

محمد فتاحی 

یکم- دوست عزیزم احمد بازگر سوال کرده اند که چرا از نکات جالب مراسم گردان شوان در یوتبوری نگفته ام. خدمت بازگر عرض کنم که نوشته من گزارشی از این مراسم نیست. طبعا در این مراسم گوشه های بسیار متنوع دیگری هم به صحنه آمد که قصد من پرداختن به آنها نبود. امر گزارش کار برگزار کنندگان است، من چکاره ام؟ همانطوریکه نوشته ام، حضور من در این مراسم ابدا به دلایل مضمون سیاسی هنری و یا مناسبت آن مراسم برنمیگردد. در آنصورت می بایستی از خیلی از گوشه های آن بنویسم، از شعرهای قشنگ شما تا آهنگ خوب آن خواننده جوان، آقا اسعد که شانس آشنایی باهاش را پیدا کردم و کارهای هنری دیگر که البته صلاحیت اظهار نظر هنری هم ندارم.


توجه کنید درد من دقیقا مانند کسی است که گرسنه مشغول صرف غذای خوشمزه ای است که ناگهان دندانش به سنگی در آن خوراکی برمیخورد و می شکند. چنین فردی دستمالش دور دندان شکسته و محل درد می پیچاند، غذا خوردنش را ترک میکند و از شدت درد احتمالا به آشپز بیچاره هم بد و بیراه بگوید. برای چنین فردی آنچه که میماند دندان شکسته و درد ناشی از آنست نه لذت غذا و زحمت آشپز و وجود کلی ویتامین و مواد مفید بکار گرفته شده در آن. کسی که سراغ تصویر کامل آن غذاست، یا باید سراغ آشپز برود یا مهمانانی که از آن لذت برده و سنگی هم در لقمه های لذیذشان پیدا نبوده است. نوشته من همراه اشاره به آن مراسم و لذتش برای من، داد و فریادی است در مقابل درد دندانم. شما باید جای من باشید و زبانم لال دندان تان بشکند تا احساس مرا درک کنید. با اینهمه، سوال شما بهانه ای به دستم میدهد تا به دور از درد آن دندان لعنتی گریبان تان را بگیرم که راستی شما علیرغم نوبت های متعدد برای شعر خوانی، در مقابل آن بی حرمتی و توهین ها چیزی نگفتید؟ خواننده محترم نجمه غلامی در مقدمه آهنگ هایش فراخوان میدهد که آنها که واقعا دلسوز گردان شوان اند چرا یک “به ره” یعنی جبهه ای با هم تشکیل نمیدهند و از این طریق به حاضرین میگوید که قیمت شنیدن صدای خوبش شیندن پیام سیاسی ایشان است. حالا از شما می پرسم چرا شما هم در مقدمه چندین شعرتان، برای لحظه ای مثل ایشان لباس سیاسی نپوشیدید تا جواب یک جمله ای بدهید که کاکه نجمه گیان اینجا محل فراخوان جبهه ناسیونالیستی علیه آرمان گردان شوانی ها نیست، محل گرامیداشت شان است و بی احترامی نکن. چرا ایشان فعال سیاسی ظاهر میشود و شما فقط شاعر میمانید؟ چرا در مقابل توهین های سیاسی امثال یوسف اردلان برای توجیه سکوت سیاسی دو دستی به صندلی شعرهایت چسبیده اید؟ شما واقعا فقط شعر بلدید؟ چرا از برگزار کنندگان مراسم نخواستید نسبت به توهین های ناسیونالیستی در مراسم گردان شوان از حاضرین و خانوانده گردان شوانی ها و همسنگران شان، به خاطر چک نکردن چهارچوب سخنرانی اردلان قبل از مراسم، و قطع نکردن بی حرمتی های او به اینهمه کمونیست، آنهم درست در مراسم گرامیداشت شان، معذرت بخواهند؟ به همه این دلایل از شما به عنوان دوست و رفیق دیرینه و دوست داشتنی ام که هنوز خود را کمونیست میدانید بسیار گله مندم.
دوم- دوست دیگر توفیق محمدی نوشته که در نوبت ایشان رفیق مصلح ریبوار جواب شایسته ای به یوسف اردلان داده اند. من متاسفانه مراسم را علیرغم اضافه شدن به وقت آن توسط برگزار کنندگان محترم، طبق وقت از قبل اعلام شده مراسم ترک کردم و فرصت شنیدن بقیه را نداشتم. طبعا اگر میماندم و سخنرانی رفیق ریبوار را می شنیدم، بیشک به پاس احترام از صندلی برمیخواستم و برایش کف میزدم. عکس العمل ایشان پاسخ شایسته هر کمونیستی در مقابل تعرض دیگران به آرمان واهداف سیاسی رفقای جان باخته است. متاسفم که درد دندان مزه این بخش غذا را هم به من حرام کرد.
سوم- خالد علی پناه از برگزار کنندگان مراسم ضمن گستاخی در جواب من مدعی شده که تصویر دروغین ساخته دست من ناشی از جنس کمونیسم من است که علیه رفقای قدیمی هم کودتا کرده ام! خالد عزیز، خوشحالم که همه عزیزان مانند شما و بقیه متوجه تفاوت کمونیسم من با کمونیسم دیگران هستید. بخشی از کار من در این حزب جلب توجه دیگران به همین تفاوت هاست. ما حکمتیست ها از روز اول کمونیسم مان شباهتی به کمونیسم های دیگران نداشته است، به همین خاطر به قول شما نزد سیاسیون منتظر مهدی زمان در خارج کشور به قول شما ترد شده ایم! ما با همین تفاوت ها و همین درجه از “انزوا” در میان سیاسیون خارج، قادر به سازماندهی قدرتمند ترین تشکیلات کمونیستی طول تاریخ مدرن و در دوره استبداد سیاسی، در داخل کشور شدیم. نقطه قوت ما در همین است. متوجه نگرانی شما و همه کمونیسم های دیگر و ناسیونالیست های رنگارنگ کرد از “کودتای به موقع” در حزب حکمتیست هستم، حق دارید از ایجاد سنگر در مقابل تحویل حزب حکمتیست به این صف رنگارنک نگران باشید.

چهارم- دوست دیگری در پیام شخصی اش برایم نوشته که خود شما مخالف انتقاد به رهبران وقت کومه له در مورد سریوشت گردان شوان بوده و از این طریق پشت ناسیونالیست های کومه له ای رفته اید.


در پاسخ این دوست که حرف دیگران در فیس بوک هم بود، باید بگویم من از کمیته مرکزی وقت کومه له در جریان گردان شوان و ارومیه و وقایع تلخ دیگر ابدا انتقادی ندارم. ناسیونالیست شدن کسی امروز انصاف سیاسی مرا نمی تواند خدشه دار کند. اتفاقا کمیته مرکزی کومه له به شهادت اسناد تاریخی غیرقابل انکار همیشه نوک پیکان چپ و کمونیسم در کومه له آن زمان بود. عبدالله مهتدی برجسته ترین این شخصیت ها بود که امروز ناسیونالیست روشن بینی شده است. عمر ایلخانیزاده به عنوان نماینده اراده کومه له در جنگ مقاومت علیه تعرضات حزب دمکرات در جنوب کردستان درخشید. نمیشود دکتر جعفر شفیعی را به عرش اعلا برد، چون جانباخته است و به دیگرانی که در همان دوره از او صاحب نقش تر و پیشرو تر بودند، به بهانه باور ناسیونالیستی امروزشان لعنت فرستاد. مرده پرستی در کنار سیاه کردن زندگان سنت جالبی نیست. از نظر من همه آنها که در دوران جنگ در کردستان نقش داشتند، امروز حق دارند مدال بر سینه محق خود بزنند و خود را قهرمان جنگ در برابر لشکری از جهادگران جانی بستایند و به نقش خویش افتخار کنند. باور امروز آنها حقانیت دیروزشان را زیر سوال نمی برد. به نقش “موزیانه” ابراهیم علیزاده در چیزی به اسم مخفی کردن اسرار آن واقعه پرداخته اید. شخصا و به شهادت همه پیشمرگان کومه له آن زمان، کسی را دلسوزتر از ایشان برای تک تک پیشمرکان کومه له نمیدیدم. محبوبیت بیکران او در میان همه ما بیدلیل نبود. کسی که امروز مدعی میشود که آنروز از ایشان برای نجات پیشمرگان دلسوزتر بوده است، واقعیت ندارد. چرا نقد سیاسی به سنت و سیاست و پراتیک کومه له امروز باید چشم انصاف آنروز را کور کند؟ تقسیم غیر عادلانه سهم اشتباهات گذشته و اتهام غیر مسئول به این و آن سبک ترین و سهل ترین کار است. این کار سنت کسانی است که برای ایفای نقش خویش جایگاهی قایل نیستد و همیشه از دیگران میخواهند تا بهتر کار کند. این سنت من نیست.


به همین دلیل، ایراد من نه در جریان واقعه گردان شوان و وقایع دلخراش دیگر نه به افراد و رهبری و کادرها و احدالناسی، که به سنت سیاسی ای است که کومه له آن زمان در آن نقش ایفا میکرد. اگر کسی برای اشتباهات رهبران کومه له وقت محکوم شان میکند، برای سازمان ندادن جامعه، برای عدول از اعلام دولت انقلابی در کردستان، برای عدم سازماندهی مردم در شوراها حاکمیت، برای بی تفاوتی محض ما به دخالت در زندگی طبقه کارگر و زن و جوان در آن جامعه چه کسی را محکوم و خطاکار معرفی میکند؟ از نظر من هیچکس، مطلقا هیچکس. کسی که اشکالات سیاسی آن سنت کومه له آنروز را متوجه نیست، متوجه بی عملی کمونیسم در امروز کردستان هم نیست. اگر تاریخ گذشته را دیگران مقصراند، جان سختی کمونیسم غیردخالتگر امروز در جامعه کردستان و بی تاثیری اش در زندگی اجتماعی را تقصیر چه کسی میداند؟ کسی که تقصیر کار نشده گذشته را به گردن دیگران می اندازد، در مقابل کار نشده امروز سکوت یا بیطرفی اختیار میکند. سنت ما حکمتیست ها چیز دیگریست. ما خود را مسئول کارهای نشده میدانیم تا امروز شدن شان را عملی کنیم. ما به سنت کهنه کمونیسم غیردخالتگری که خود ما در آن بودیم نقد داریم تا کمونیسم دخیلی را سازمان دهیم. ما به سنت کمونیسمی که در جنبش مقاومت کردستان شکل گرفت بود نقد داریم تا سنت دیگری را تقویت کنیم. در کردستان اسکلت کادری کومه له در دل جنبشی شکل گرفت که استراتژی برای پیروزی نداشت. علتش این بود که سنت مقاومت در کردستان قرار نبود پیروز شود و در نهایت دولت انقلابی خود را مستقر کند، در غیر اینصورت دولت موقت انقلابی سازمان میداد، جامعه را صاحب اراده میکرد و منشا تغییرات پایه دار می شد. علت اصلی تر این بود که سنت ناسیونالیسم کرد بر کمونیسم جوان در کردستان بشدت سنگینی میکرد. ناسیونالیسم هم مطالبه خودمختاری از دولت مرکزی داشت و سرنگونی طلب نبود، کما اینکه هیچ وقت نبوده است. شعار “راه مذاکره همیشه باز است”، نمایانگر همین مطالبه قدرت محلی و شریک شدن در آن با هر کس و ناکسی است. این سنت بر کومه له هم سنگینی میکرد، به همین دلیل علیرغم بی اعتقادی کومه له به آمادگی جمهوری اسلامی برای دادن امتیاز، مذاکره برای افشاگری از رژیم تنها هدف شرکت کومه له در مذاکره بود که در سیاست “ما و مذاکره” تدوین شده بود. اگر کمونیسم کومه له از این سنت مطالبه خواهی ناسیونالیسم کرد به تمامی بریده بود، در کنار مذاکره اراده توده ای برای حاکمیت را سازمان میداد و عملا دولت آلترناتیو در مقابل ارتجاع می شد، شورا وسندیکا سازمان میداد، قانون تدوین میکرد و تغییراتی را در عمق جامعه موجب می شد که تاریخا کارش را کرده بود و کمونیسم غیردخیل را هم از این بی عملی رها کرده بود. این کار نشد. سالهای گذشته بعداز آن تاریخ هم نشد. نتیجتا امروزه همه فکر میکنند که کمونیسم همانی بود که بود. به همین دلیل هر ساله تعدای انسان کمونیست و شریف در سالروز گرامیداشت گردان شوان در بالایی های آویر سنندج حضور به هم میرسانند و سرود میخوانند و زنده باد گردان شوان میگویند و فکر میکنند تکرار همین کار ادامه راه درست گردان شوانی هاست.

ما در سرنوشتی که کمونیسم در کردستان امروز به آن دچار است مسئولیم. به همین دلیل به جای سراغ خطاکارانی در آن طرف نیستیم. در مقابل، خود دست به کار سازماندهی سنت دیگری از فعالیت و کار و نقشه ایم. کسی که امروز هم مثل بیست و پنج سال قبل گردان شوان “پوزه وانه” اش را سفت ببندد و مثل آنها تفنگ بر شانه بگذارد و رهسپاز کوه و آویر شود، با هر عقیده شریفی که در دل دارد، مسیری جز نیروهای پژاک را طی نمی کند. اگر کمونیسم آنروز ما زیر آوار سنن ناسیونالیسم کرد پشت خم کرده بود، کمونیسم امروز نمیتواند همان توجیهات را دلیل بی عملی خود کند. به همین دلیل اگر آن روز جنگ در کوه و به زور تعدادی فداکار مسلح پیش می رفت، امروز محل جنگ واقعی باید محل زندگی در محلات و محل کار در کارخانه ها و مراکز کار باشد. اگر کمونیسم و سنت های سیاسی اش، آنروز وظاثف دیگری در دستور کمونیست ها میگذاشت، امروز بعداز بیش از سه دهه، یک خانه تکانی پایه ای از سنن و سبک کار و نوع دخالتگری لازم است تا موجبات تغییر در قلب جامعه را فراهم کند. برای این کار لازم نیست کسی عقیده و دین و باورهایش را تغییر دهد. نقد آن سنت های بی تفاوتی به امر زنان، به امر جوانان مدرن شهری، به کارگر صنعتی، امروز باید آنقدر پیش برود تا راه پیشروی کمونیسم دخالتگر را باز هم بگشاید. بدون این کار، کردستان نه تنها روزنه ای برای پیشروی کمونیسم نیست، بلکه دو دستی به ناسیونالیسم و اسلامیون و بقیه ارتجاع محلی برای همیشه باخته است.

پنجم- و بلاخره انتقاد رفیقی که خود را هوادار حزب حکمتیست میداند که نوشته در آن یادداشت با اشاره به قهرمانی کسی مانند نسرین رمضانعلی به رفقای جدا شده از حزب که امروز نسرین با آنهاست، امتیاز داده اید.
در پاسخ به این رفیق باید بگویم دنیا را نباید این اندازه کوچک دید و به هر پدیده ای از موضع فرقه ای نگریست. من همان اندازه از او تمجید کرده ام که از دوستانی که امروزه ناسیونالیست های روشن بینی شده اند. نقش این انسان ها را کوچک کردن چه کمکی به من می کند؟ اگر فرقه گرایی این و آن به مواضع تاسف انگیری می کشاندشان، ما نباید چنین باشیم.
بعلاوه من خصومت ویژه ای با رفقایی که امروزه به معنی واقعی کلمه حزب اتحادی شده اند، ندارم. اینها سالها رفقای خوب ما بودند با نقش های بسیار مهم. در کنار بی خطی شان که ناشی از محیط سیاسی شکل گیری این سنت کادری در جنبش بی افق مقاومت کردستان بود، به اتوریته و خط کورش مدرسی تمکین میکردند و علیرغم هر ایرادی در کنار ما مشغول کار و ایفای نقش بودند. با کناره گیری کورش از ارگان رهبری، بقیه ماهایی که در راس حزب بودیم، توانایی و اتوریته سیاسی تئوریک و سازمانی کورش را نداشتیم تا این رفقا را مثل دوره های قبل به قبول سیاست و خط حزب بکشانیم و با خود متحدشان کنیم. نتیجه این شد که به تدریج سنت قدیمی تر و جان سخت تر سیاسی شان راهنمای عقبگردشان شد و رفتند و در همسایگی ما به حزب اتحاد پیوستند.
امروزه می بینیم که همه برای شان کیسه دوخته و به نیروی کادری شان چشم دوخته اند. تئوری های جدید امثال حمید تقوایی برای ایجاد یک بلوک چپ، اساسا ناشی از وجود همین طعمه در بازار سیاست این چپ متعلق به سنت انقلابیگری ضد رژیمی خویش است. دوستی کومه له و چراغ سبزهای ممتدشان برای بردن همین طعمه است، خدا هم بداند سرنوشت شان نهایتا چه خواهد شد. اگر ما به سنت بی افقی سیاسی و بی خطی واقعی آنها بچسبیم، و فقط پیوستن شان به رودخانه بقیه چپ های سرگردان را به اطراف خود فوت کنیم، برای خود نقش قایل نشده و متوجه نقشی که باید ایفا کنیم نخواهیم شد. در امری که اتفاق افتاد، شخصا خودمان را و شخص خودم را بیتشر مقصر میدانم. عدم ایفای یک نقش صاحب افق و سنت روشن که رفیق کنار دستی بی افقش را هم همراه خود به جلو می برد، درد ما بود. حتی در دوره بعداز منصور حکمت، اگر خط امروز ما صاحب اتوریته و توانایی کافی بود تا بخشی از غیبت سیاسی منصور حکمت را پر کند، حمید تقوایی چه چیزی داشت و دارد تا نصف حزب را به دنبال خود دنبال انقلاب انقلاب و راست ترین افق پروغربی در اپوزیسیون چپ ضد رژیمی اش ببرد؟ دیدن این حقایق کمک می کند تا به خود بقبولانیم که ایفای نقش در سطح تا به امروز جوابگوی سازماندهی یک جنبش قدرتمند کمونیستی در داخل کشور نمی شود. رهبری فعلی حزب ما امروز در همین سطح انتظارات مقابل خود میگذارد و با اعتماد به نفس موانع را کنار میزند.

ششم- دوست نازنینم رحمت مفاخری تذکر داده که شاهد بوده به من توصیه کرده اند که این مراسم را نروم. درست میگویید. به من گفتند پشیمان میشوید. رحمت جان من از رفتنم حتی اگر به هدف سیاسی بود پشیمان نیستم. برای کمونیستی که یک تجمع نزدیک به دویست نفره را به دلیل حضور مخالفین سیاسی اش نادیده بگیرد و تئوری بتراشد که رفتن غلط است، نادرست میدانم. من از ابتدا هم نوشتم که قصد من دیداری مجدد با کسانی است که علیرغم هر خط و افقی که دارند، از ته قلب دوست شان دارم. حالا دارم خودم را سرزنش میکنم که چرا فراموش کردم شماره تلفن های شان را برای دیدارهای مجدد دوستانه بگیرم. بد یا خوب، کسانی که از ته قلب دوست شان دارم، همه هم حزبی های من نیستد. طول زندگی و البته تجربه به همه ما آموخته که سیاست می آید و میرود، ولی انسان ها و دوستی ها میتوانند بمانند. میگویم میتواند، چون تعداد آدمهایی با این سلیقه سیاسی یا اجتماعی زیاد نیستند. بپذیرید که زندگی انسان همه اش سیاست نیست. مشروب میخورید، شنا میروید، ورزش و فوتبال میکنید، بازار خنده و سرگرمی دارید، سفر و تعطیلات میروید، عاشق میشوید و بالاخره به عنوان موجودی اجتماعی همسایگانی دارید، خواهر و برادر و قوم و خویش و خانواده دارید و روابطی انسانی و اجتماعی به طول زندگی. اگر کسی همه اینها را از سر سیاست بنگرد، به دست خود زندگی اش را در یک چهار دیواری در قفس کرده است. از بد شانسی من از کسانی ام که علاقه ام به زندگی بیشتر از سیاست است و سیاستم هم در خدمت همین زندگیست. با این توضیحات سرزنش کردنم را بس کن!
به لحاظ سیاسی هم این مرزبندی سیاسی را منشا بی تفاوتی میدانم برای تاثیر در محیط زندگی. چرا در محل سکونتم اجازه دهم کسی خرافه تحویل همسایگانم دهد؟ میگویید اینها همه ناسیونالیست اند. اولا این را نمی پذیرم. بخش عمده اینها همین اندازه ناسیونالیست اند که اکثر گروه ها و احزاب سیاسی شناخته شده چپ. شما انصاف را کنار خود داشته باش و از خود بپرس کدام ناسیونالیست برای فروش جنبش ارتجاعی سبز به مردم فداکارتر بود؟ این ناسیونالیست ها یا بخش عمده چپ ایرانی؟ چپ کدام جنبش را سازمان داده است تا این ناسیونالیست ها موی دماغش شوند؟ انصافا شما چه تفاوتی اساسی بین همه این ناسیونالیست های کرد و گروههای سیاسی چپ و کمونیست کرد می بینید؟ اسامی را فراموش کنید، مگر کل این لشکر به دخالت غرب در منطقه دلخوش نبودند و برای کنار زدن دیکتاتورها توسط همین آمریکا دست نمی زدند؟ مگر تما این راست و چپ ها خود را برای دوره بحرانی در جریان دخالت آمریکا و اسرائیل آماده عملی کردن نقشه های پیروزمندشان نکرده بودند؟ شخصا معتقدم در صورت قوی شدن کمونیسم دخالتگر در کردستان و ایران، همین انسان هایی که امروز حتی به پژاک نیمه فاشیست امید بسته اند به چپ می گروند. لشکری انسان مدرن و کارگر در این خارج کشور، در صورت قوی بودن کمونیسم چرا پسر ملا موستفا بارزانی را افق دار پیروزی خود میکنند؟


گیرم اینها خون شان بد است. مردم در داخل کردستان چرا به امثال شخصیت های فهیمی از نوع آن رهبر پژاک و پ ک ک امید می بندند؟ چرا به رضاپهلوی امید می بندند که هر روز پرچم و علمی در دست دارد؟ چرا به فرخ نگهدار توکل میکنند تا بار دیگر به صراط مستقیم این بار نیمه اسلامی هدایت شان کند؟ چرا پشت موجود جانی به اسم احمدی نژاد و موسوی میروند و پشت میلیاردر منفوری به اسم رفسنجانی در نماز جمعه انقلابی دولا میشوند؟


رحمت عزیز


اگر بخشی از اینها را نتیجه ناتوانی کمونیسم و عدم موفقیتش در تبدیل به جنبشی در عمق کارخانه و در محلات زحمتکشان و کارگران نبینیم، به جایی نمیرسیم. از این زاویه اگر از شرک در جلساتی که مردم در شمار چند صد نفره میروند، پرهیز کنیم، حتی اگر توسط نه مخالفین که دشمنان هم سازمان داده شده باشد، به جایی نمیرسیم و سر جای خود میمانیم.
در داخل کشور کارگر کمونیست در محله اش به خودش نمیگوید جلسه محل را مقامات محلی سازمان داده اند و نباید رفت. میگوید میروم و حرف حقم را به گوش هم سرنوشتانم میرسانم و مطالبه به حقم را طرح میکنم و دیگران را با خود به اتحاد میکشانم. میدانم در خارج کشور کار به آسانی درون جامعه نیست، اما سنت تغییر ایجاد کن کار همان است.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

توضیحات زیرنویس

1

به دنبال انتشار نوشته من در این باره در سایت ها، دو عزیز شرکت کننده در مراسم گردان شوان خرده گرفته و نوشته اند که اعتراض من ناشی از ناتوانی در تحمل مخالف سیاسی است و اینکه اگر ما قدرت حاکم باشیم چه به روزگار مخالف می آوریم(نقل به معنی).

این عزیزان یا سهوا یا عمدا یک مسئله بسیار بدیهی را نمی بینند؛ این مراسم گرامیداشت بیش از هفتاد نفر رفیق من و آنها بود، نه سمینار ارزیابی از عقاید و سیاست و مدرسه ای که اینها درس مارکسیستی خوانده بودند و خط و باوری که در پیش گرفته بودند. چنین سمینارهایی نه تنها بسیار رواج دارد بلکه به دنبال فروریزی دیوار برلین جزو درس های دانشگاهی هم شده اند. این قلم هیچگاه نه تنها به اراجیف دکتر پروفسورهای نان به نرخ روز خور دنیای مالیخولیای آکادمیک نپرداخته بلکه تکرار همین اراجیف را توسط کسانی مانند یوسف اردلان به ایراد نگرفته است. اینها همگی حق خودشان است جلسه و سمینار بگذارند و اندر مضرات کمونیسم این و آن را داد بزنند و تحمیق کنند.

ایراد من نه به ابراز نظر مخالف و حتی به توهین صف طویلی از یاران سابقم به کمونیسم و آزادیخواهی در مجامع و مجالس و نشست های شان، که به بی احترامی به مراسم گرامیداشت هفتاد و دو نفر جانباخته کمونیست رفیق سابق من و امثال این دو عزیز است. من میدانم اگر روزهای جنگ در کردستان رفیقی از واحد نظامی همین رفقا جان می باخت و در مراسم بر مزارش به فرض محال ملای آبادی جرات میکرد و در نقد و مخالفت با آرمان و عقاید رفیق تشن سخنرانی میکرد، خون شان به جوش می آمد که چه کسی بلندگوی این مراسم را در اختیار این مرتجع گذاشته اراجیفش علیه رفقایم را اینجا بیرون بریزد، مگر منبر و مسجد کم آورده اندر مضرات ما داستان بسراید؟ در چنین حالتی اگر رفیق ساده لوحی نزد همین دو عزیز می آمد و آنها را دعوت به تحمل نظرات مخالف میکرد، روی می چرخاندند و با رگ گردن به حق سرخ  شده و با تمام عصبانیت می گفتند که آخر رفیق خیلی باشعور خودم مگر اینجا مراسم قدردانی و گرامیداشت عزیز ماست یا جلسه افشاگری از عقاید ما؟ مگر ملای فلان فلان شده جای دیگری گیر نمی آورد درافشانی کند، چرا اینجا؟ و در حالیکه همین توضیحات را به رفیق شان میدادند، خطاب به مسئول بلندگو داد میزدند که چرا این بلندگو را از این .... نمیگیرید؟

نوشتم حضور  فرضی یک ملای منتقد کمونیسم در آبادی، چون در آنروزگار حتی آخوند محله جرات چنین اشتباه فاحشی را به خود نمیداد.

البته من ایراد زیادی به نقد این دو عزیز ندارم. از آنروز که شمار زیادی کمونیست در کومه له می جنگیدیم، دنیا بسی تغییر کرده است. رفقای بیشتری از خیل آنروز جای دیگری رفته اند. تعداد نه چنان کمی هر چه آزادیخواهی کمونیستی است را به گلوله می بندند. تعدادی مسیر جان باختگان آنروز را به مسیر ناسیونالیست های کرد و قاضی محمد و ملا مصطفی وصل کرده و کوردایتی روشن بینانه ای در پیش گرفته اند. از آن لشکر پر تعداد آن روزهای من و این عزیزان، تعداد به مراتب کمتری هنوز "کله شق" مانده و بر برابری کمونیستی پای می فشارند. در دنیای وارونه ای که کمونیست هایش هم همراه ناسیونالیست و اسلامی و لیبرال و سلطنت طلب و جمهوریخواه، به امید تغییری در فضا، پشت رفسنجانی دولا میشوند و نماز جمعه "انقلابی" می آفرینند، نقد غیبت تولرانس در برخورد من "افراطی" نسبت به مخالف سیاسی، بسیار لطیف و شاعرانه مینماید. امثال این دو منتقد "منصف" البته هیچگاه به خود اجازه نداده اند تا به چاقوکشی و سنگربندی جریاناتی خرده بگیرند که با یدک کشیدن نام کومه له این چنین به جان مخالف سیاسی می افتند و هر بار نیروهای انتظامی سلیمانیه باید اردوگاه های شان را با خلع سلاح طرفین آرام کند.

--------------------------------------------------------------------------------

واقعه ی گردان شوان و اسرار ناگفته!

مظفر محمدی

 

مقدمه

تاریخی که نوشته نشده

هر سال به مناسبتهایی از قبیل سالگرد حمله جمهوری اسلامی به کردستان،  جنگ ۲۴ روزه سنندج، واقعه گردان شوان،  به یاد فواد مصطفی سلطانی، جنگ حزب دمکرات کردستان ایران علیه کمونیست ها و کومه له ی آن زمان…،مباحثی مطرح می شوند. بعضا مسابقه ای راه می افتد تا هر کس و جریان و گرایشی خود را وارث و صاحب جنبش انقلابی کردستان معرفی کند و به سر فواد و شوان و گردان شوان و … قسم بخورد و حتی یاد جانباختگان را دستمایه منافع حقیر فرقه ای خود کرده و از قبل این تاریخ نان بخورد، سیاست بازی و معامله کند و مال بیندوزد…

قصد من در اینجا نوشتن این حجم عظیم تاریخ جنبش انقلابی مردم کردستان نیست. تاریخی که تا کنون نوشته نشده است.

تاریخ جنبش انقلابی کردستان ایران، گنجینه ای از تجربیات انقلابی، سوسیالیستی، برابری طلبانه و آزادیخواهانه  وانساندوستانه از طرفی و محدودیتها و عقبماندگی ها و سنت های غیر اجتماعی و غیرکارگری از طرف دیگر است. سنت سوسیالیستی آن زمان که می رفت در حزب کمونیست ایران و متعاقبا حزب کمونیست کارگری ایران به جنبشی سراسری و میلیونی در ایران تبدیل شود، می رفت تا سرنوشت طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایران را رقم بزند  و تاریخی که می توانست در گوشه ای از دنیا سنتی و تجربه ای بنیان نهد که چراغ راهنمای طبقه کارگر بین المللی باشد. چراغ راهنما و امید رهایی بشریت ستمکش از کارگر و زن ومرد وجوان در سراسر جهان باشد. اما علیرغم آن گنجینه تجارب انقلابیٍ، این اتفاق نیفتاد و این سوال بزرگی بر بالای سر این جنبش است که در باره ی آن گفته شده اما کافی نبوده و نیست.

امروزه  فعالین این جنبش و این تاریخ، ۷۲ فرقه شده اند. در این چند دهه ادمهای زیادی  با گرایشات مختلف و اهداف و نیات و منافع  پشت  آن خواسته اند این تاریخ را مرور کنند. خود من در کتاب کوچک خاطراتم ( یادداشتهایی بر یک تاریخ) از زاویه منفعت جنبش ام این تاریخ را خراشی داده ام. اما هنوزهیچ کدام نتوانسته اند جز گوشه بسیار کوچکی از این تجارب تاریخی را به جهانیان برسانند. حتی کسی حاضر نشد  از این تاریخ  یک فیلم کوتاه به جامعه بشری عرضه کند. ده روزی که دنیا را لرزاند، با وجود فشردگی و تلخیص حجم عظیم انقلاب اکتبر، اما تا هم اکنون هم برای همه کسانی که به رهایی بشر می اندیشند، یک تجربه و یک منبع الهام است. شاید دیر شده است و شاید هم نه و هنوز این وظیفه بردوش انقلابیون باز مانده از این تاریخ قرار گرفته است. بردوش گرایش و جریان سوسیالیستی این تاریخ. چرا که بقیه جریانات کماکان در سنتی قرار دارند و نمایندگی می کنند که بخش عقبمانده و واپسگرا و غیر سوسیالیستی این جنبش و در آن زمان، قرار داشت.

 خیل عظیمی ازانقلابیون آن دوره به این تاریخ پشت کرده اند و مطلقا صلاحیت این تاریخ نویسی را ندارند. از دل این تاریخ و از میان سوسیالیست ها و کمونیست های آن، احزاب و جریانات و شخصیتهای اولترا ناسیونالیست، فاشیست و قوم گرا، فدرالیست و ناسیونالیست چپ و غیره بیرون زده است. اینها با وجودیکه خود بخشی ازاین تاریخ بودند، اما دیگر مطلقا به آن بیربط و نه تنها بیربط بلکه در مقابل ان و در مقابل اهداف و آرمانهای جنبش انقلابی کارگران و مردم کردستان قرار دارند. این تاریخ را باید نوشت و کمونیست ها باید بنویسند.

شاید کسی  بپرسد که چرا تو این کار را نکردی یا نمی کنی. من، هم پاسخ این سوال را دارم و هم ندارم. ما کمونیستهای این تاریخ و طیف انقلابیون این دوره علاوه بر آوار فروپاشی بلوک شرق که به نام کمونیسم بر سر ما فروریخت، سه دهه است زیر آوار یک جنگ نابرابر و عوارض آن در تبعید و خم شدن و کمر راست کردن و باز هم خم شدن، چنان درگیرشده و هستیم که نه تنها مجال اینکه پشت سر را نگاه کنیم و ببینیم چه گذشت را نداشته ایم، بلکه تمام تلاشمان صرف این شده است که مدام و هر روزه در مقابل این جنگ و جدال تحمیلی و نابرابر بایستیم، بجنگیم و مبارزه کنیم  و اگر بتوانیم سدی ببیندیم. تا نهایتا از آن عبور کنیم و دنیایی بسازیم که ارزش نفس کشیدن انسان در آن را داشته باشد. این تلاش مداوما و در بیم و امیدهای شبانه روزی ما ادامه دارد. اما هنور اذعان می کنم که، شرایط ما توجیهی برای عدم انتقال این تجربه عظیم تاریخی با جنبه های مثبت و منفی آن نیست. تاریخ شکست نخوردگان را باید نوشت…

 

اسرار مگو؟

گفتم که قصد من بازگویی حجم عظیم تاریخ جنبش انقلابی کردستان نیست. بلکه می خواهم در حاشیه ی این جنبش عظیم به یکی از اتفاقات درون آن که دراین سالهای اخیر خیلی ها در باره آن حرف می زنند چند کلمه ای بگویم. قبل از هر چیز باید بگویم که واقعه ی گردان شوان در خود، اسرار ناگفته ندارد!

این روزها سخنرانی یک رفیق قدیمی ام را درجلسه حزبی شان می شنیدم که در باره این واقعه حرف می زد و تا آخر بغض هایش را در گلو می خورد و اشکهایش را پاک می کرد. این بیشتر محرک من شد تا چند کلمه ای در این باره بگویم. همینجا خاطرنشان کنم که  نمیخواهم خود را وارث چیزی بدانم یا رسالتی را انجام دهم. فکر می کنم رفقای کمونیست گردان شوان خود گویاتر از هر کسی تاریخ خود و آرمانهایشان را نمایندگی کردند. تاریخ سازان خود تاریخشان را نمایندگی می کنند.

 واقعه ی گردان شوان  بعنوان اتفاقی که گویا رازی یا ناگفته ای پشت آن است و بعنوان پدیده ای که گویا باید مورد تحقیق حقوقی و جرم شناسانه قرار بگیرد، در این سالها و همین روزهای سالگرد ش در ۱۳۹۲ و ۲۰۱۳ اینجا و آنجا مورد بحث قرار میگیرد. و من  میخواهم نه بعنوان اینکه ناگفته ای را بیان کنم یا مقصری را معرفی کنم، بلکه بعنوان گوشه ای از تاریخ جنبشی را که من هم به آن تعلق داشتنم، کوتاه سخنی بگویم.

کسانی یا جریاناتی که این واقعه ی تلخ تاریخی را به افراد و نقش این و آن در این ماجرا تنزل می دهند، نه تنها هیچ حقیقتی را بیان نمی کنند، بلکه این مساله را دستمایه تصفیه حسابهای شخصی و یا گرایشی و یا عوامفریبانه قرار می دهند. این تاریخ نیست. ضد تاریخ است.

واقعه ی گردان شوان را باید در متن یک جنبش و سنت و افق و سیاستهایش مورد بررسی قرار داد. افق و سیاستهایی که همه در آن شریک بودیم. چه بعنوان رهبران درجه اول یا دوم یا سوم و یا مجریان و پراتیسین هایش. و صد البته همه ما تاریخ سازان آن دوره، حق داریم این تاریخ را یا گوشه ای یا واقعه ای در درون آن را نقد کنیم. و این نقدی سیاسی، اجتماعی است، جنبشی است و نه فردی و شخصی و یا تشکیلاتی و مربوط به این آن بخش رهبری…

واقعه ی گردان شوان حتی فراتر از چهارچوب جنبش انقلابی کردستان و کومه له ی آن زمان، بلکه در متن تحولاتی اتفاق افتاد که بین دو دولت سرمایه داری، جنگی منطقه ای در جریان بود. جنگی به غایت ضد بشری از جانب دو بخش از سرمایه داری عراق و ایران و حکومتهایشان با محتوای به شدت ارتجاعی و فاشیستی و قومی و مذهبی…

جنگی که نه تنها جان ۷۲ نفر از رفقای کمونیست ما در گردان شوان را گرفت، بلکه جان میلیونها جوان و نوجوان  ایرانی و عراقی را در لباس سرباز و بسیج و غیره گرفت و خانه های مردم را بر سرشان خراب کرد. این جنگ قربانیان خودش را داشت و ما مستثنی نبودیم چرا که در متن این جنگ وعلیه آن در جبهه های مختلف ایستادیم.  بهمین دلیل ما، هم در اردوگاه  بوتی  و هم در میان زنان و کودکان و مردم حلبجه و سربازانی که صرفا گوشت دم توپ فاشیستهای دو دولت سرمایه داری ایران و عراق بودند، بمباران شیمیایی شدیم.

در مورد گردان شوان و استقرارش در روستایی در مرز ایران و عراق و اتفاقی که افتاد یک بحث این است که چرا در حالیکه  ارتش های جمهوری اسلامی و دولت عراق در مقابل هم سنگربندی کرده و همیشه امکان حمله به همدیگر را داشتند یک گردان ما در نزدیکی این صف آرایی نظامی مستقر شده بود.  این بخودی خود سوال معتبری است، اما جواب در خود ندارد. من میتوانم ده ها و صد سوال مشابه را در باره سیاست و تاکتیکهای  نظامی و غیره  از آغاز تا پایان جنبش انقلابی کردستان، مطرح کنم که همه معتبر اند اما هیچ کدام به تنهایی جواب ندارند. از جمله، چرا گردان ۲۲ ارومیه به شمال رفت؟ چرا گردانی که ۹۰ در صدشان تازه آموزش نظامی دیده و هیچ جنگی نکرده بودند، به آنطرف مرزها فرستاده شدند؟ چرا ما از هر روستا و تپه ای در سنگر بندی با نیروهای رژیم و در جنگی نابرابر دفاع می کردیم. چرا واحدهای بزرگ را به مناطق عمقی می فرستادیم که حداقل یک نمونه اش گردان کاوه در منطقه اوباتو است که در محاصره نیروهای زمینی و هوایی و هلیکوپتر و تانکهای دشمن قرار گرفتند و اگر این گردان رزمنده نبود که توانست حلقه محاصره بشکند، احتمال تلفات بسیار سنگین وجود داشت.

اما جواب به همه این سوالات را باید ورای اتفاقات روز و شکست ها و پیروزی های مقطعی، درسنت و افق و سیاستی جست که  عوارض آن بسیار فراتر از هر واقعه ای درخود است.

این سنت وافق از آغاز ،  شاخص هویت ما و راهنمای  پراتیک و فعالیت ما بود. و این پاسخ همه چراهای تا کنونی است. به بخشی از این افق و سنت و سیاست ناظر بر کار ما نگاه کنید:

 نظامیگری هویت اصلی مارا می ساخت و بهمین دلیل در مناطقی که تحت کنترل ما بود کارهایی بجز جنگ و گریز نمی کردیم.  زمانی که تمام کردستان آزاد بود دولت موقت انقلابی تشکیل ندادیم. کاری که جریان اسلامی به رهبری خمینی در تهران کرد. بر اساس و با تاسی از سنت ناسیونالیسم کورد، منتظر اجازه خمینی ودولت اش برای اعطای خودمختاری به مردم کردستان شدیم. شوراهای حاکمیت کارگران و مردم سازمان نیافتند. ابزارهای قدرت و دفاع از خود مردم سازمان داده نشدند. مردم انقلابی به خانه هایشان رفتند و نیروی نظامی و پیشمرگایه تی در سنت ناسیونالیسم کرد جای آن ها را گرفت و امید کاذب به کارگران و مردم بخشید. قوانین جدید رادیکال به نفع کارگران و زنان و جوانان وضع و به جامعه اعلام نشد. دستمزد و ساعات کار کارگران تغییر نکرد. میلیون ها زن اسیر خرافات و سنتهای مردسالارانه و ارتجاع با قوانین قرون وسطایی ضد زن، نشوراندیم و سازمان ندادیم. به جای آن، انقلابیگری زن در لباس پیشمرگایه تی و تحمل دشواریهای جانکاه این سنت را الگو وجایگزین مبارزه توده ای و اجتماعی زنان قرار دادیم. انگار زن تحقیر شده ی درجه دو و اسیر خانواده و کار بی اجر ومزد، باید تک تک از خود مایه بگذارند  و با انتخاب سخت ترین شیوه “مبارزه مسلحانه”، رهایی شان را جستجو کنند. انتخابی که مدام تقدیس می شد و موجب می گردید تا زنان و دخترانی که نمی توانستند و یا نمی خواستند محیط زندگیشان را ترک کنند، در مقابل این فداکاری فردی احساس کمبود وحقارت کنند و اعتماد به نفس شان را از دست بدهند. اعتماد به نفس منتج از انقلاب ۵۷ میلیون ها زن تحقیر شده، در جنبشی عظیم اجتماعی تبلور پیدا نکرد. و این جز بی تفاوتی  کمونیست ها در مقابل ستمکشی زن در عمل و در دنیای واقعی نبود. شور انقلابی جوانان تنها می بایست در لباس نظامی خودنمایی می کرد. مراکز آموزشی و درمانی و بهداشت و بیمارستان ها و جاده سازی و دیگر رفاهیاتی که توسط خود مردم ایجادشان امکانپذیر بود، بوجود نیامدند. بنگاه مستضعفان جمهوری اسلامی  با اتکا به انرژی و توان همین مردم توانست این کارها را انجام دهد. سازماندهی جنگ تنها در شکل پیشمرگایه تی معنی داشت و نیروهای نظامی و میلیس توده ای و گاردهای جوانان در محل کار و زندگیشان تشکیل نشدند.

ما به کمون پاریس بعنوان تاریخ درخشان انقلاب کارگری افتخار می کنیم، اما  نیروی کمون پاریس و مدت زمانی که در اختیار داشت، بیشتر از نیروی کارگران و جوانان و زنان انقلابی و کمونیستهای دوران ما نبود. قوانین مصوب کمون را نگاه کنیم، حتی یکی از آن قوانین در سنت ما اجرایی نشد. افق  کمون پاریس را  با  افق و سنت آلوده به ناسیونالیسم ما درجنبش انقلابی مردم کردستان مقایسه کنید:

“کشور ما” یک واژه، یک اشتباه!  ”بشریت” یک واقعیت، یک حقیقت. کشور واژه ای است نظیر بت و خدایان که توسط کشیش ها و شاهان ساخته شد تا حیوانات با شعور را در محدوده های معینی محصور نگاه دارند، جایی که آنها را در جهت منافع اربابان، تحت نظر آنان و بنام موقعیت کثیف آنها در انقیاد نگه دارند.

اینکه ما بطور اتفاقی در اینجا متولد شده ایم یا در آنجا، ملیت مارا تغییر میدهد و از ما دوستان و دشمنان میسازد. بگذارید به این بازی احمقانه گردن ننهیم و این مضحکه را که ما را همیشه در بند نگه می دارد، بدور افکنیم. بگذارید “کشور” به واژه ای توخالی به یک تقسیم بندی  بی ارزش اداری تبدیل شود. کشور ما جایی است که در آن زندگی آزاد باشد و کارها روبراه.

مردم! کارگران! آفتاب در حال طلوع است، با این امید که نابینائیها پایان بگیرد.

سرنگون باد مستبدین و جلادان! فرانسه مرده است، زنده باد بشریت، “

یا نزدیک تر نگاه کنیم. غزه و فلسطین بزرگ تر از کردستان ایران نبود و نیست و جمهوری اسلامی تازه به قدرت رسیده هم نیرومندتر از دولت اشغالگر اسراییل نبود. مردم فلسطین و غزه تا به امروز زیر بمبارانهای هوایی و توپ باران یکی از قدرتمندترین ارتش های خاورمیانه مقاومت کرده اند، محاصره اقتصادی شده اند و مبارزه می کنند و زندگی می کنند. به ما میگویند  سنت اسلامی حماس و حزب الله لبنان را چرا الگو قرار می دهید! و این جز رها کردن یقه خود به بهانه ی ایدئولوژیک، و نشان دادن ناتوانی  از سازمان دادن یک مبارزه اجتماعی و توده ای انسانی نیست. کاری که هنوز هم کمونیستهای این دوره باید از آن بیاموزند!

در نتیجه، کردستان انقلابی،  امروز کم تر از بلوچستان و خوزستان و اذربایجان درد و بدبختی و ناتوانی در قدرت دفاع از خود، ندارد. بهمان  اندازه در کردستان انقلابی هم ارتجاع و کهنه پرستی زنده و پابرجا مانده است. سنتهای ریشه دار اجتماعی و ارتجاعی کماکان به کار خود ادامه می دهند و قربانی می گیرند. امروز کسان و جریاناتی که خود را چپ وکمونیست می دانند، کار اساسی شان افشاگری است. از قبیل اینکه، زدند،  کشتند، گرفتند، زندانی کردند و ظلم کردند و “محکوم می کنیم”. کاری که در همان زمان هم، علیه جریان اسلامی و خمینی می شد، همین افشاگری بود.

اینها و صدها مورد و مساله دیگر از این قبیل.

می فهمم بارقه هایی و رگه هایی متفاوت از  قبیل، بنکه های محلات سنندج و یا ایجاد کمیته موقت انقلابی سنندج برای تسخیر پادگان که توسط صدیق کمانگر و من و چند تن دیگر تشکیل شد، وجود داشتند. اما فقط سوسویی از یک سنت و افق و سیاست خام بود که عمرش بسیار کوتاه و فرجامش به یک  پیروزی و تغییری در جامعه نینجامید

جواب هرتک واقعه ای و ازجمله واقعه ی گردان شوان را باید در متن سنت هایی که عمل می کردند، جستجو کرد. نه در خود و نه در اشتباه این و آن فرد و یا این و ان تشکیلات و یا خیانت این و ان تک نفر و غیره.

متاسفانه با وجود همه این تجارب، هم اکنون باز درب برهمان پاشنه می چرخد. امروز هم  این سنت در تکرار سرودهای انقلابی پیشمرگان از دامنه های آبیدر تا مشق نظامی پیشمرگایه تی در اردوگاه ها و در زیر لوای این و آن گرامیداشت و با همان افق و سیاست و انتظار و امید خود را نمایش می دهد. چه تفاوتی بین اردوگاه های پیشمرگایه تی ناسیونالیستها و قوم پرستان و فدرالیست ها و بقایای چپ سرگردان و بی افق تحت نام کمونیسم، وجود دارد؟ این همان سنت و همان تصویری است که کماکان و پس از سه دهه به جامعه القا می شود.

آرمان سوسیالیسم و کمونیسم و ازادیخواهی و برابری طلبی در خدمت  تغییر در جامعه است. آرمان فواد و شوان و گردان شوان و صدها سوسیالیست و کمونیست دیگر را که جان باختند، باید در چنین تغییری به نفع انسانهای کارگر و زحمتکش و زنان ستمدیده جست. و عامل و نیروی این تغییر در خود و در بطن جامعه وجود و قرار دارند، نه در بیرون ان و توسط انقلابیون “پولادین”ی که  تا زمانی که نفس می کشند و زنده اند، نه خستگی می شناسند، نه پیر می شوند و نه همسر و بچه می خواهند و نه رفاه و خوشبختی !

سیاست ناروشن و پراگماتیستی از طرفی و نقش ناجیگری از طرف دیگر می توانست گردان شوان را به “بیاره” بفرستد، گردان ۲۲ ارومیه برای رقابت با حزب دمکرات که مبادا در نظامیگری از آنها کم تر بیاوریم، به شمال کردستان می فرستد… این سیاست و سنت و افق است که یکی از نتایج مخربش وقایعی چون گردان شوان و غیره است.

این سنت ریشه دار و جان سخت و مضر بحال جامعه و انسانهایش است که باید کنار زده شده و نیروی قادر به تغییر جامعه،  در متن همان جامعه و در کارخانه ها و کارگاهها و محلات و در میان میلیونها زن ستمدیده و جوان آرزومند شادی و خوشبختی و رفاه، سازمان یابد… اگر قرار است یادی گرامی داشته شود و اگر قرار است، تغییری در جامعه انجام شود، کمونیستهای این دوره بخصوص در میان کارگران و زنان و جوانان در کردستان و در ایران، سازمان  قدرت دفاع از خود را در میان خود ایجاد کنند. کسانی که امروز حول این وآن گرامیداشت باد به غبغب می اندازند و یا احساسات عاطفی مردم را علیه کمونیست های آن دوره تحریک می کنند، همان جریانات واپسگرا و فرصت طلبانی هستند که کماکان جامعه را منتظر قهرمانان پولادین و یا جنبش های ارتجاعی چون جنبش سبز و یا انتظار تحول انقلابی توسط دول غربی و با تحریم و تهدیدات نظامی و گرو گرفتن داروی بچه ها و مریض های جامعه…، نگه می دارند. جریاناتی که با تداوم سنت ها سیاستهای ضد اجتماعی وضد کارگری، مانع ومزاحم دخالت توده های کارگر و زحمتکش برای سازماندهی اراده و اعتماد به نفس خود و برای تغییر در جامعه، هستند و عمل می کنند.

این درسی است که کارگران و کمونیست های ایندوره در کردستان و ایران از تجارب مثبت و منفی جنبش انقلابی ما در کردستان می گیرند.

باز هم تاکید می کنم که،  بررسی حقوقی و جرم شناسانه  اتفاقات بزرگ و کوچک جنبش انقلابی در کردستان، جواب هیچکدام از این اتفاقات  نبوده و نیست. ما در جنبش انقلابی ای شرکت داشتیم که از همان روز اولی که دست به اسلحه برد و مقاومت را سازمان داد، تا آخرین سالهای عقب نشینی به کردستان عراق، نه استراتژی روشنی داشت و نه سیاست روشن و صریحی چه در بعد سیاسی و چه نظامی و چه اقتصادی بر ان ناظر بود. این بی افق یو محدودیت و  ناتوانی نه تنها در بعد اجتماعی بلکه حتی در تامین نیازهای ابتدایی خود ما هم، ما را  بشدت دچار محدودیت و حتی یک نوع عقبماندگی کرده بود.

همچنانکه گفتم، درد جای دیگر است، اما از آنجا که علاقه به چند و چون واقعه ی گردان شوان کماکان وجود دارد، من هم  مختصرا  به توضیحی نه تحلیلی بلکه مشاهده ای از این واقعه  می پردازم.

یک گردان نظامی ما درروستایی در مرز ایران و عراق مستقر شده بود. این گردان نه وظیفه اش جلوگیری از حمله ارتش ایران به منطقه بود و نه حتی قصد درگیری در هیچکدام از جبهه های این جنگ را داشت. این گردان در چهارچوب همان بی افقی سیاسی و استراتژی نامعلوم نظامی و سیاسی و  درچهارچوب یک آرایش نظامی منطبق با این سیاستها، در نقطه ای مستقر شده بود. همانطوریکه در ارومیه مستقر شدیم، همانطوریکه در یک روستا و مقر و حتی تپه و سنگری  تا آخرین لحظه  و آخرین گلوله می ماندیم. همانطوریکه …

حزب و جریانی که هویتش را نظامی و پیشمرگایه تی تعریف و تعیین می کرد، از این کارها گریزی نداشت. و این تصویری بود که به جامعه هم داده بودیم. قرار بود نیروی پیشمرگ تا آخرین گلوله و تا خر  آخرین نفس و قطره خون برای رهایی مردم بجنگد. ما به ناجیان مردم تبدیل شده بودیم. اگر قرار بود مردم خود ناجی خود باشند می بایست حداقل نیروی نظامی ما چند لشکر می شد. اما قهرمانان به لشکرهای توده ای احتیاج ندارند. جنبش مسلحانه ما بهمین دلیل هیچوقت توده ای نشد. فقط انقلابیون و از جان گذشتگانی لازم بود که آنهم از اینجا و آنجا در میان جوانان پرشور تامین می شد و این کافی بود.

و باز به تبع این افق و سیاست ، ناجیان  به سازماندهی کارگران و مردم در نهادهای قدرت دفاع از خود و از کار و مزد و نان و امنیت و ازادی شان، نیازی نداشت. جنبش انقلابی انقلابیونش را داشت و انگار چند گردان انقلابی برای شکست جمهوری اسلامی و باز پس گرفتن شهرها کافی بود. نیازی به جنبش عظیم توده ای از کارگران و زنان و مردان وجوانان حتی برای بهبودی در شرایط کار و زندگی شان تا پس راندن میلیتاریسم جمهوری اسلامی، نبود. گردان شوان  هم در این متن  و در گوشه ای از این آرایش سیاسی و نظامی  قرار گرفته بود.

وقتی میگویم جنبش انقلابی ما انقلابیون موجود و محدودش را بس بود، این حتی در بعد امنیتی هم صادق بود. ما آخرین جریانی بودیم که از حمله ارتش و پاسداران جمهوری اسلامی به کردستان عراق مطلع شدیم. حمله ای  که از مدتها پیش نقشه اش کشیده شده بود و پیشقراولانش در میان اپوزیسیون کرد عراق تعیین گشته بودند. ما حتی با جریانی که خود بخشی از این نقشه بود یعنی اتحادیه میهنی که ارتباطاتی هم داشتیم، تبادل اطلاعات و امنیتی نداشتیم. و آنها هم   ما را  از این حمله مطلع نکردند. پیشمرگان حزب دمکرات در آخرین لحظات همراه واحدهای نظامی اتحادیه میهنی از منطقه درگیری خارج شده بودند. کاری که برای رفقای گردان شوان دیگر دیر شده و امکان پذیر نبود.

زمانی که ما از حمله ارتش ایران به حلبجه مطلع شدیم تنها یک راه برای عقب نشینی گردان شوان مانده بود ان هم عبور از دریاچه ی پشت سد سیروان بود. دریاچه ای که بدلیل وسعتش امکان عبور از ان بدون قایق ممکن نبود.

 با آغاز درگیری من که ان زمان در تشکیلات سلیمانیه حزب بودم، بهمراه مسوول ارتباطات حزب، به ستاد نظامی ارتش عراق رفتیم و تقاضای کمک کردیم. ما از انها خواستیم که هلیکوپتر در اختیارمان بگذارند تا رفقایمان را از آنجا برگردانیم. آنها بعد از مشورتی که با هم داشتند به ما گفتند که موافقند بشرطی که  آنها را هم درعقب نشینی و نجات بخشی از نیروهایشان که به محاصره در آمده اند کمک کنیم. ما این را هم پذیرفتیم. انها رفتند و یک ساعت بعد برگشتند و گفتند دیگر دیر شده است و در منطقه پرنده نمی تواند پر بزند. انها براحتی هلیکوپترها را می اندازند چرا که همه بلندیها را گرفته  و به حلبجه رسیده اند.

تا اینجا ما از بمباران شیمیایی حلبجه  هم خیر نداشتیم. و به رفقای گردان شوان گفته شده بود که خود را به کنار دریاچه سیروان برسانند…

ما همانجا از ستاد ارتش،  قایق نظامی خواستیم و انها چند قایق  به ما تحویل دادند و بهمراه یک واحد زبده پیشمرگ، خود را به ساحل دریاچه ی سیروان رساندیم. زمانی که ما در اینطرف دریاچه اولین قایق را به آب انداختیم، از چند و چون ارتباط مرکزیت نظامی ما با رفقای گردان شوان مطلع نبودیم. تصور ما این بود که با رسیدن قایق ها به انطرف، انها را پیدا می کنیم.

اولین قایق را به آب  انداختیم و من  می خواستم همراهشان بروم که  با مخالفت رفقایی روبرو شدم. درست لحظه ای که یک پای من در قایق بود، با ممانعت رفیقی از قایق بیرون آمدم و آن راه افتاد. فاصله ما تا انطرف چند صد متری بود. زمانی که قایق به ساحل انطرف دریاچه نزدیک می شد ما شاهد تیراندازی به انها بودیم و قایق را دیدیم که در آب فرو رفت و معلوم شد که تیر به قایق بادی خورده و ان را غرق کرد.

از بقیه ماجرا خبر نداشتیم و تنها فهمیدیم که نیروهای جمهوری اسلامی به ساحل دریاچه هم رسیده اند و در نتیجه رفقای گردان شوان در محاصره کامل قرار گرفته اند. همزمان با غرق شدن قایق، نقطه استقرار ما  هم،  گلوله و توپ باران شد و ما به سختی توانستیم عقب نشینی کنیم.

وقتی به سلیمانیه برگشتیم شنیدیم که ارتباط فرماندهی گردان شوان با فرماندهی مرکزی کومه له هم قطع شده و آخرین پیام فرمانده گردان این بوده که دیگر کار تمام است واکثریت رفقا بر اثر بمباران شیمیایی مسموم شده و در محاصره دشمن هم قرار گرفته اند…

اما در آنطرف و در جبهه چه می گذشت، این بود که  یک تیپ کامل ارتش عراق به محاصره ارتش ایران در آمده و اکثرا کشته شده و بقیه اسیر گشته اند. نتیجتا جمهوری اسلامی با باز کردن جبهه فعالی در مرزهای کردستان موفق شده بود فشار بر نیروهایش در جنوب را کاهش دهد. در اولین حمله به این منظور یک تیپ کامل نظامی ارتش عراق هم  منهدم و از بین رفت.

سناد ارتش عراق هم ظاهرا برای نجات نیروهایش منطقه را بمباران شیمیایی کرده که نتیجه اش نه نجات نظامیان، بلکه کشتار جمعی مردم منطقه و از جمله مردم و زنان و کودکان  حلبجه ای بود. علاوه بر سربازان عراقی و مردم حلبجه، رفقای ما در گردان شوان  هم قربانی این نقشه و سیاست جنگی و نظامی دو ارتش دولتهای ارتجاعی ایران و عراق شد.

من به ماهیت و چند و چون  روایتهای گوناگون از این ماجرا کاری ندارم  وشخصا هم قصد تحقیق و بررسی حقوقی و یا تهیه اسناد از این واقعه  به منظور جواب به کسی یا فرونشاندن خشم و عصبانیت و ناراحتی کسی را ندارم.

با غرق شدن قایق، ما فکر میکردیم واحد پیشمرگی که در قایق بودند همگی کشته شده اند. اما بعدا متوجه شدیم که فرمانده واحد اسیر شده است. اینکه در جریان اسارت او چه اتفاقی افتاده است، من شخصا اطلاعی ندارم و زمانی که او به اردوگاه کومه له  برگشت و به اعتراف خودش او را برای همکاری فرستاده بودند و اینکه او به مرکزیت حزب چه گزارشی داده است هم، بی خبرم. و راستش برای من دیگر اهمیتی نداشت که باخبر باشم یا نه و علاقه ای هم به شنیدن و بازگو کردن این ماجرا نداشتم. گویا اخیرا خود او در این باره گزارش علنی ای منتشر کرده است که ندیده ام و باز علاقه ای  هم به خواندنش نداشتم. از نظر من سکوت او حداقل برای شخص خودش بهتر از انتشار گزارشی است که جز ابهام، چیزی را به کسی نمیتواند بگوید.  خود او هم قربانی شرایطی بود که ناخواسته در آن قرار گرفته وچکار می بایست می کرد یا نمی کرد هم  اهمیتی ندارد و چیزی را تغییر نمی دهد. آیا او مرتکب چه عملی شده است یا نه را باید درمتن این اوضاع دید نه بیشتر.  کسی که از قربانی انتقام می گیرد و یا باز هم او را قربانی می کند، دو بار اورا کشته است.  (کشتن فیزیکی منظورم نیست) در هر حال  نقش این ادم تاثیری در کلیت این اوضاع  ندارد. رفتاری که رهبری ان زمان حزب هم با این انسان که خود یک قربانی بود، کرد، از نظر من رفتاری انسانی و قابل دفاع است. این رفتاری برخلاف سنت چپ فرقه ای و انتقامجو است و الگوی خوبی.

جنگ قربانیانش را دارد. از بمباران هیروشیما تا بغداد و بصره و دیگر شهرهای عراق و از کابل تا حلبجه…و سیاستی که این جنگ ها را راه میاندازد و پیش می برد را حداقل برای ما طیفی از کمونیستهای این دوره چیزی داده شده و حقیقتی روشن است. تا دنیا تحت سلطه سرمایه و سود است و تا زمانی که امپریالیستها  و بورژواها بر جهان حکومت می کنند، دولتهایی مثل جمهوری اسلامی و دولت صدام حسین و بوش و طالبان را خواهیم داشت. و تا زمانی که طبقه کارگر قدرت سیاسی را نگرفته و نظام سرمایه داری و سود و کار مزدی را بر نینداخته است، این طبقه با اعتصابیون و انقلابیون و با کمونیستهایش و با خانواده و فرزندانش و بهمراه توده  وسیع تر زحمتکشان، قربانی اند.

باید وقایع تاریخی  هر چند تلخ و دردناک هم  از گردانهای کمونیستی  کمون پاریس تا  انقلابیون کمونیست گردان شوان  و ۲۲ ارومیه و … را در متن شرایط معین خود مورد بررسی و ارزیابی قرار داد. تداوم این سنت و شرایط در جنبش ما چنین است که، امروز چپ و کمونیست اش دسته دسته رنگ می بازد و رنگ تازه بخود می گیرد، ناسیونالیست و قوم پرست و فدرالیست و سبز می شود. تا چنین است ما باید شاهد قربانی های بیشتری از طبقه کارگر و کمونیستها و انقلابیونش باشیم.

این درسی است که ما از وقایع تلخ تاریخ زندگی و مبارزه طبقه مان و رفقای گردان شوان و صدها و هزاران رفیق دیگری که الان در کنار ما نیستند، می گیریم.

و درس تاریخی بزرگی که انقلابیگری و فداکاری و تلاش کمونیستی و کموناردی و بلشویکی بدون یک انقلاب اجتماعی توسط طبقه کارگر میلیونی در هر کشور با سازمان و اتحاد  و تشکل توده ای و حزب سیاسی کمونیستی و انقلابیش، تنها جرقه هایی در تاریخ حیات بشراند. جرقه ها و سوسویی  بغایت انسانی و قابل احترام. در سالگرد واقعه حلبجه و گردان شوان تنها کاری که از دست امثال من بر می آید این است که در برابر انقلابیگری کمونیستی رفقای همسنگرخود در گردان شوان، سر تعظیم فرود بیاورم و به امید و تلاش برای رهایی انسان به دست خود انسان های استثمار شده و ستمکش، از شر نظام سرمایه دارانه نفس بکشم.