با محمد رضا شاه پهلوی

در باره خدا، شاه و زنان

بخشی از گفتگوهای اوریانا فالاچی - ١٣٥٢

 

اوريانا فالاچی: هنوز يک لبخند در صورت شما از يک شهاب در آسمان ناياب‌تر است. آيا شما هيچ وقت می خنديد اعليحضرتا؟

محمدرضا پهلوی: فقط وقتی که موضوع خنده داری اتفاق بيفتد. اما اين موضوع بايد خيلی خنده دار باشد که غالبا اتفاق نمی افتد. نه، من از آن آدمهايی نيستم که به هر موضوع احمقانه ای بخندم. اما شما بايد درک کنيد که زندگانی من هميشه يک زندگانی سخت و دشوار و خسته آور بوده است. فقط دوازده سال اول سلطنت مرا تصور کنيد که مجبور بودم چکارکنم، و تازه من به رنج‌های شخصی خودم کاری ندارم، من به رنج‌هايم در نقش يک شاه اشاره ميکنم. البته من نميتوانم خودم را از شاه جدا کنم. پيش از مثل يک «مرد» بودن، من يک شاهم. شاهی که سرنوشتش باتمام رساندن ماموريتش است. بقيه اهميتی ندارد.

 

فالاچی: خدای من، اين بايد شما را بسيار آزار دهد! منظورم اينست که بودن در نقش يک شاه به جای يک انسان شما را تنها و بی کس می کند.

پهلوی: من اين مساله را نفی نميکنم که بی کس هستم. يک شاه وقتی برای کارهايی که انجام می دهد و چيزهايی که می گويد مجبور است که به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد. ولی من کاملا تنها نيستم، چون من به وسيله ی نيروی ديگری همراهی می شوم که ديگران آن را حس نميکنند. همان نيروی مرموز در من، و من همچنين پيامهايی نيز دريافت ميکنم. پيام‌های مذهبی و من خيلی خيلی مذهبی هستم و من به خدا ايمان دارم و هميشه هم گفته‌ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بوديم که اور خلق می کرديم! آه من واقعا برای بيچاره‌هايی که به خدا ايمان ندارند، متاسفم. شما نمی توانيد بدون خدا زندگی کنيد. من باخدا از زمانی که خدا آن روياها را به من داد..

 

فالاچی: رويا؟ اعليحضرتا؟

پهلوی: آری روياها!

 

فالاچی: از چه، از کجا؟

پهلوی: از امامان. آه من متاسفم که شما در باره ی آن چيزی نمی دانيد. هرکس می داند که من روياهايی داشته ام. من حتى آن را در «اتوبيوگرافی» خود نوشته ام. وقتی بچه بودم دو تا رويا داشتم. ديگری زمانی که شش ساله بودم. اولين بار من اماممان علی را ديدم. «علی» که طبق مذهب ما، غايب شد تا روزی برگردد تا دنيا را نجات دهد!؟؟ يک پيش آمدی برای من اتفاق افتاد. از روی سنگی زمين خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بين من و سنگ قرار داد. من می دانم، برای اين که من او را ديدم. شخصی که با من بود او را نديد و هيچکس ديگر هم او را نديد به جز من، برای اين که … آه، من می ترسم که شما حرفهای مرا نفهميد.

 

فالاچی: و حقيقتا هم نميفهمم اعليحضرتا! من حرفهای شمار اصلا نميفهمم. ما شروع بسيارخوبی داشتيم و حالا… اين موضوع روياها … اين برای من روشن نيست، همين.

پهلوی: برای اينکه شما ايمان نداريد. شما به خدا ايمان نداريد، شما به من هم ايمان نداريد. خيلی از مردم به آن عقيده ندارند. حتى پدرم هم آن را قبول نداشت. او هيچوقت آن را قبول نکرد. او هميشه در اين مورد می خنديد. به هر حال خيلی از مردم- اگرچه محترمانه – از من سوال می کردند که آيا مطمئن هستم که آنها وهم وخيا ل نبوده است. جواب من خير است. خير، برای اين که من به خدا ايمان دارم. به اين حقيقت که من به وسيله ی خدا انتخاب شده که يک ماموريتی را به پايان برسانم. روياهای من معجزه‌هايی بوده‌اند که کشور را نجات داده‌اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشيده و اين به خاطر اين بوده که خداوند در کنارم بوده. مقصودم اينست که اين عادلانه نيست که اعتبار تمام کارهايی را که برای ايران کرده‌ام به خودم نسبت دهم. در حقيقت می توانستم اين کار را بکنم. ولی نخواستم. برای اين که می دانستم که کس ديگری پشتيبان من است و او خدا بود و. منظورم را می فهميد؟

 

فالاچی: نه اعليحضرتا! زيرا … خوب، ايا شما اين روياها را فقط در ايام کودکی داشته‌ايد، يا وقتی که بزرگ هم شديد، برايتان روی داده؟

پهلوی: همانطور که قبلا گفتم فقط در زمان کودکی، هرگز آنها را در زمان ديگری نداشته ام، فقط خواب ديده‌ايم. با فاصله‌های يک يا دو سال يا حتى هر هفت هشت سال. برای مثال من يک مرتبه در ظرف پانزده سال دو خواب ديدم.

 

فالاچی: چه نوع خواب‌هايی؟ اعليحضرتا!

پهلوی: خواب‌های مذهبی، بر پايه ی تصورم و خوابهايی که من ميديدم مربوط به اين بود که در دو يا سه ماه آينده چه اتفاقی خواهد افتاد. من نميتوانم به شما بگويم که اين خوابها در چه موردی بودند. آنها لزوما چيزهايی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آنها در مورد مسايل داخلی کشورم بودند و بنابراين بايد محرمانه باقی بمانند. شايد اگر من به جای لغت «خواب» «احساس قبل از وقوع» را به کار ببرم. شما حرف مرا بهتر درک کنيد. من به اين نوع احساسها عقيده دارم. من اين نوع احساسها را مرتبا دارم، مانند غرايزم ؛ قوی و بدون اراده. حتى روزی که به من از فاصله دومتری تيراندازی کردند، اين غريزه‌ام بود که نجاتم داد. برای اين که بدون اراده وقتی قاتل قصد داشت تيرش را خلی کند، من کاری کردم که در بوکس به نام «رقص سايه» معروف است و در کمتر از يک ثانيه قبل از اينکه او قلب مرا نشانه کند، من جا خالی دادم و گلوله به شانه‌ام خورد. يک معجزه، من همچنين به معجزات نيز معتقدم. وقتی که شما فکرش را می کنيد که من پنج بار مورد اصابت گلوله واقع شده‌ام ؛ يک بار روی صورتم، يک بار در شانه ام، يک بار در سرم، دو تا در بدنم و آخرين گلوله که به واسطه گير کردن ماشه از لوله تفنگ خارج نشد… شما بايد به معجزات ايمان داشته باشيد. من تا به حال مقدار زيادی حوادث هوای داشته‌ايم و از همه ی آنها بدون صدمه ای بيرون آمده ام. شکر معجزات را که خواست خدا و امامان است. من قيافه شمار کم باور می بينم.

 

فالاچی: بيشتر از کم باور. من قاطی کرده ام. من قاطی کرده ام، اعليحضرتا برای اين که … خوب برای اين که من خودم را با کسی در حال صحبت می بينم که پيش بينی نميکردم. من هيچ چيز در مورد اين معجزات نمی دانستم. اين روياها و … من به اين قصد به اين جا آمده بودم که در باره نفت، در باره ی ايران، در باره ی خود شما … حتى راجع به ازدواجهايتان، طلاقهايتان و … صحبت کنم. به هر حال، موضع را عوض نکنيم در مورد طلاقهايتان – آنها می بايست خيلی دراماتيک باشند. اين طور نيست؟ اعليحضرتا!

پهلوی: گفتن اين موضوع آسان نيست، برای اين که زندگانيم به طرف سرنوشت پيش می رود و وقتی که احساسهای شخصی خودم بايد که رنج می کشيدند، من خودم را با اين خيال آرام کرده‌ايم که اين دردها دست تقدير بوده است. شما نمی توانيد در مقابل سرنوشت بشوريد، وقتی که شما موريتی را برای تمام کردن داريد و برای يک شاه احساسهای خصوصی به حسا ب نميآيد. يک شاه هيچوقت برای خودش گريه نمی کند. او اين حق را ندارد. يک شاه اول از همه يعنی وظيفه شناس و من هميشه اين حس وظيفه شناسی را قويا در خود داشته ام. برای مثل وقتی پدرم به من گفت: «تو بايد با پرنس فوزيه مصر ازدواج کنی» من حتى فکر اين را هم که اعتراض کنم، درسر نداشتم و يا بگويم من او را نمی شناسم. من فورا موافقت کردم، چون که وظيفه‌ام اين بود که فورا موافقت کنم. يک نفر يا شاه هست يا نيست. اگر شخصی شاه باشد، بايد کليه مسئوليتها و وظايف يک شاه را تحمل کند و آن را در مقابل سختی‌های عادی ترک نکند.

 

فالاچی: اجازه دهيد مورد پرنس فوزيه را رها کنيم و به سراغ پرنس ثريا برويم. شما خودتان او را به عنوان همسر انتخاب کرديد، بنابراين آيا طلاق وی شما را ناراحت نکرد؟

پهلوی: خوب... بله … برای مدتی بله. من واقعا ميتوانم بگويم که برای مدتی از دوران عمرم اين حادث بسيار غمناک و نارحت کننده بود. اما دليل اين طلاق به زودی بر اين ناراحتی چيره شد و من از خودم اين سوال را کردم که: من برای کشورم چکار بايد بکنم؟ جواب يافتن همسری بود که بتوانم با او سر نوشتم را مشترک کنم و از او در مورد وارث تارج و تخت نظر بخواهم. به عبارت ديگر، احساسات من هر گز روی موضوعات خصوصی متمرکز نمی شوند. بلکه روی وظيفه‌های سلطنتی. من هميشه خودم را جوری بار آورده‌ام که با خودم و مسايل خودم مشغول و مربوط نشوم، بلکه با کشورم و تخت و تاجم مربوط باشم. اما اجازه دهيد در مورد اين جور چيزها از قبيل طلاقهاهايم و از اين قبيل صحبت نکنيم. من بالاتر و خيلی بالاتر از اين مسايل هستم.

 

فالاچی: طبيعتا اعليحضرتا! اما يک چيز هست که من بايد سوال کنم تا درمورد روشن شدن مساله کمکم کند. اعليحضرتا! آيا اين صحيح است که شما يک زن ديگر گرفته‌ايد؟ از موقعی که مطبوعات آلمانی اخبار …

پهلوی: تهمت و افترا، نه اخبار. زيرا که اين خبر به وسيله ی آژانس خبری فرانسه بعد از آن که در روزنامه فلسطينی «المهار» برای دلايل واضحی انتشار يافت، شايع شد. يک تهمت احمقانه، پست و نفرتانگيز! من فقط به شما بگويم که عکس زنی که به عنوان زن چهارم من فرض شده است، عکسی است از خواهرزاده ی من، دختر خواهر دوقلوی من. خواهر زاده ی من که در ضمن ازدواج هم کرده و يک بچه هم دارد. بله، بعضی از مطبوعات برای بی اعتبار کردن من خيلی کارها ميکنند. اينها به وسيله آدمهای بی دقت و بد اخلاق اداره می شود. اما آنها چگونه می توانند بگويند که من – من که خواستار قانونی هستم که بيش از يک زن داشتن را ممنوع می کند- دوباره ازدواج کرده و آن هم پنهانی؟ اين غير قابل تصور است. اين غير قاب تحمل است، اين شرم آور است!

 

فالاچی: اعليحضرتا! اما شما يک مسلمان هستيد. مذهب شما اين اجازه را به شما می دهد که بدون طلاق دادن فرح ديبا می توانيد زن ديگری اختيار کنيد.

پهلوی: بله البته. بنا بر مذهبم من ميتوانم چنين کاری کنم،تا وقتی که ملکه اجازه دهد. در حقيقت حالتهايی هست که کسی مجبور است رضايت دهد… مثلا حالتی که يک زن مريض باشد يا اينکه وظايف زنانه‌اش را به خوبی انجام ندهد، بدين وسيله برای شوهرش نارضايتی به وجود آورد… روی هم رفته شما بايد خيلی ساده باشيد اگر فکر کنيد که يک شوهر يک چنين چيزی را تحمل کند.

 

فالاچی: در جامعه شما اگر يک چنين حالتی پيش بيايد، آيا مرد يک زن ديگر نمی گيرد يا بيش از يکی؟

پهلوی: خوب در جامعه ی ما يک مرد ميتواند يک زن ديگر اختيار کند، تا آن جا که زن اول موافقت کند و دادگاه هم تصويب کند. به غير از اين دوشرط که من قانونم را بر اساس آن گذاشته ام، ازدواج جديد ممکن نخواهد بود. بنابراين من، خود من، با محرمانه ازدواج کردن بايد قانون را شکسته باشم! و با چه کسی؟ با خواهر زاده ام، دختر خواهر من. گوش کن. من نمی خواهم در مورد چيزی اين چنين پست و بی ارزش بحث بيشتری بکنم من حتى صحبت در باره آن را برای يک دقيقه ديگر هم تحمل نميکنم.

 

فالاچی: بسيار خوب. اجازه بدهيد در مورد آن بيشتر صحبت نکنيم. اجازه دهيد بگوييم شما منکر همه چيز می شويداعليحضرتا! و …

پهلوی: من هيچ چيز ی را انکار نميکنم. من حتى زحمت انکار آن را به خودم نمی دهم. حتى من نمی خواهم انکاری بنويسم.

 

فالاچی: چگونه می شود؟ اگر شما آن را رد نکنيد، مردم خواهند گفت که ازدواج صورت گرفته است.

پهلوی: من در حال حاضر به سفارت خانه‌هايم گفته‌ايم که انکارنامه‌ای پخش کنند!

 

فالاچی: و هيچکس آن را باور نکرد. انکارنامه بايد از طرف خود شما باشد اعليحضرتا!

پهلوی: اما عمل انکار کردن مرا پست و کم ارزش می کند، مرا می رنجاند، برای اين که موضوع هيچ اهميتی برای من ندارد. آيا به نظر شما درست می رسد که پادشاهی مثل من، پادشاهی با مشکلات من، خودش با رد کردن ازدواج با خواهر زاده‌اش کم ارزش کند؟ نفرت انگيز است. نفرت انگيز است! آيا به نظر شما درست ميآيد که يک شاه، امپراتور ايران، وقت خودش را با صحبت کردن در باره ی اين مسايل به هدر دهد؟ صحبت کردن راجع به همسرها، راجع به زنان؟

 

فالاچی: خيلی عجيب است، اعليحضرتا! اگر تا به حال شاهی بوده که صحبت‌هايش راجع به زنان بوده، شما بوده‌ايد. و هم اکنون من در اين ترديد ميکنم که حتى زن در زندگی شما به حساب آمده باشد!

پهلوی: اين جا من متاسفانه بايد عرض کنم که شما يک برداشت کاملا صحيح داشته‌ايد. زيرا چيزهايی که در زندگی من به حساب ميآيند، چيزهايی که در زندگی من نقش داشته‌اند، چيزهايی کاملا متفاوتی بوده‌اند. مطمئنا اينها ازدواجهای من نبوده‌اند. زنها، می دانيد … ببينيد! اجازه دهيد آن را به اين گونه بيان کنيم. من آنها را ناچيز نميشمارم. آنها بيش از هر کس ديگر از انقلاب من بهره برده‌اند. من مصرانه جنگيده‌ام تا آنها حقوق و مسئوليت‌های مساوی داشته باشند. من حتى آنها را در لشکر هم هم گذاشته‌ام. جايی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بينند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنيم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد. اما اگر بگويم به وسيله ی يکی از آنها تحت تاثير واقع شده باشم صادق نبوده‌ام. هيچکس نميتواند در من اثر کند، هیچکس، زنان فقط زيبايی‌شان و جذابيتشان و نگاهداشتن زنانگی‌شان در زندگی مرد مهم هستند… اين موضوع «فمينيسم» برای مثال، اين فمينيست‌ها چه ميخواهند؟ شماها چه ميخواهيد؟ شماها ميگوييد برابری؟

آه البته من نمی خواهم گستاخ به نظر بيايم، اما ببخشيد از اينکه اين حرف را می زنم – اما نه از لحاظ لياقت و توانايی.

 

فالاچی: اين طور نيست اعليحضرتا؟

پهلوی: نه، شما هر گز يک ميکل آنژ يا يک باخ نداشته‌ايد. شما حتى يک سرآشپز معروف هم نداشته‌ايد و اما اگر شما در مورد موقعيت با من صحبت کنيد، تمام چيزی که من ميتوانم بگويم اينست که آيا شما شوخی‌تان گرفته؟ آيا شما تا به حال کمبود موقعيت داشته‌ايد که به تاريخ يک آشپز ماهر و مشهور تحويل دهيد؟ شما تا به حال هيچ چيز بزرگ و جالب نيافريده‌ايد، هيچ چيز! به من بگوييد شما در حين مصاحبه‌تان به چند زن که قادر به حکومت باشند برخورده‌ايد؟

 

فالاچی: حداقل دوتا اعليحضرتا! گلداماير و اينديراگاندی.

پهلوی: چه کسی می داند؟ تمام چيزی که من ميتوانم بگويم اينست که زنان وقتی حکومت ميکنند، از مردان بسيار خشن‌تر و سخت گيرترند و بسيار بی رحم‌تر. بسيار از مردان تشنه خون هستند. من حقيقت‌ها را ذکر ميکنم، نه عقايد را. شماها وقتی که قدرت داريد بدون وجدان هستيد. کارتين دومديسيز را به خاطر بياوريد، کاترين روسيه، اليزابت اول انگلستان را، لازم به ياد آوری لوکرس بوژيای شما نيست. با آن زندانها و عشقهای پنهانی اش، شماها دسيسه کاريد، شماها شروريد، همه ی شما.

 

فالاچی: من متعجب شدم، اعليحضرتا! برای اين که شماييد که ميگوييد قبل از اين که وليعهد به سن قانونی برسد، ملکه فرح ديبا بايد نيابت سلطنت را قبول کند.

پهلوی: هوم … خوب … بله، اگر پسر من قبل از رسيدن به سن قانونی شاه شود، ملکه فرح ديبا نايب السلطنه می شود. اما در ضمن در يک چنين موقعيتی هيات مشاورانی خواهد بود که ملکه بايد با آنان مشورت کند. در حالی که من الزامی ندارم که با کسی مشورت کنم و با کسی هم مشورت نمیکنم. تفاوت را حس می کنيد؟

 

فالاچی: آن را حس ميکنم، اما در حقيقت به اين صورت باقی می ماند که همسر شما نايب السلطنه است و اگر شما اين تصميم را بگيريد، اين بدان معنی است که شما قدرت حکومت را در وی ميبينيد.

پهلوی: هوم … در هر حال، اين چيزی است که من در موقع تصميم گيری فکر ميکردم، و … ما در اين جا برای صحبت کردن راجع به اين موضوع ننشسته‌ايم، اين طور نيست؟

 

فالاچی: مسلما خير …

 

منبع  سایت شبکه زنان

 www.kvinnonet.org/essays/FA0116.html