بن بست!

 

محمد فتاحي

 

عنوان "بن بست" حقیقتا بیان کم رنگی برای اوضاع  نابسامان امروز اپوزیسیون راست و چپ پروغرب است. این نوشته به علل همین درد اینها می پردازد. همچنین کوتاه، در مورد ادامه زندگی سیاسی اینها؛

 

دیروز، امروز و فردای شان

- دیروزشان

کنفرانس های وحدت و ائتلاف و همفکری سران اپوزیسیون راست هوادار غرب را همه به یاد دارند، که هر روز در جایی چاشنی تبلیغاتی میدیای هوادار غرب بویژه صدای آمریکا و بی بی سی فارسی بود. سفرهای سیاسی هفته ای چند بار رضا پهلوی به قصد جلب حمایت از پروژه رژیم چنجی را هم کسی نباید فراموش کرده باشد. جریانات قومی و ناسیونالیست های محلی دسته جمعی با دم گردو می شکستند. ملاقات های مکرر همدیگر و سفرهای پشت سر هم به آمریکا دستور کار هر هفته ای شان بود. تهدیدات جنگی اسرائیل و فشارهای دول غرب به ویژه آمریکا توپخانه حمایتی این جولان سیاسی بود. نزد همه اینها قرار بود بعد از سوریه نوبت ایران برسد.

در قطب چپ اپوزیسیون هوادار غرب، همه به تحولات مثبت پیش رو امید بسته بودند. نزد اینها هم از قرار بعد از اسد نوبت خامنه ای بود. کل چپ هوادار غرب در بستر این اوضاع مشغول تامین تدارکات لازم برای ورود به این تحولات بودند؛ کار به جایی رسیده بود که حزب کمونیست کارگری و عموزاده هایشان در حزب اتحاد سیاست تسخیر سفارتخانه های جمهوری اسلامی در خارج کشور را بر متن فشار امپریالیستی و کمپین امپریالیستی علیه جمهوری اسلامی به عنوان سیاست روز خود اعلام کرده بودند. رفقای تا دیروز ما که با یک تغییر ریل به سنت این چپ "فعال" و "انقلابی" پیوسته بودند، در چنین فضایی پا فراتر گذاشته و حتی قرار بود شعار جمهوری سوسیالیستی شان را در همین دوره "تحول بخش" توده ای کنند. از بقیه هم تعدادی دور کومه له جمع شدند تا در رقابت با جناح راست اپوزیسیون، آنها قهرمان تحول متاثر از فشار غرب  شوند. شعار آلترناتوی "شورای سوسیالیستی" در مقابل "شورای ملی" راست ها

 محصول سیاسی این دوره بود. بقیه، از محافل کوچک تا گروههایی که عنوانی برای خود در فعالیت سیاسی گذاشته اند، تقریبا دسته جمعی در همین فضا اسب میراندند.

 

 - امروز این تصویر تماما عوض شده است؛

آمریکای درگیر در بحران عمیق اقتصادی توان هزینه بیشتر جنگی ندارد. در عرصه رقابت های منطقه ای، به دنبال  تعرض غرب و آمریکا در لیبی، در قدم بعدی در سوریه، در لجنزار خونینی گیر کرده اند. علیرغم همه پیش بینی های ساده لوحانه سازمان های اطلاعاتی غرب و به طبع آن راست و چپ اپوزیسیون هوادار غرب، اسد نرفت تا نوبت بعدی به خامنه ای برسد. در سطح داخل کشوری هم بورژوازی لیبرال ایران برای نمایندگان خودگمارده اش در خارج کشور حساب باز نکرد و نیروی اجتماعی جنبش سبز پشت احمدی نژاد رفت. مجاهد هم که برای ایفای نقش به عنوان عنصر سناریوی سیاه در داخل مرزهای ایران تازگی مشغول تمرینات لازمه شده بود، متوجه شد که بد وقتی وارد صحنه شده است؛ وقتی که خود دول غربی در لیبی و سوریه گیر کرده‌اند. از شانس بد این بخش اپوزیسیون در چپ و راست، بحث مذاکرات مستقیم با جمهوری اسلامی، سیاست روز دولت آمریکا شده است.

نتیجتا کنفرانس های وحدت جناح راست هوادار غرب تا اطلاع ثانوی تعطیل شده است. آقای شاهزاده بی قراری برای تاج گذاری را با فعالیتی کم رنگ و بی روح برای یک "انتخابات آزاد" در ایران جایگزین کرده و در این مسیر زیر پرچم "میمون" دیروزشان، احمدی نژاد، رفته است. مجاهد که پروسه کرایه دادن نیروهایش به آمریکا جهت ایفای نقش ارتش آزاد سوریه در ایران را تمرین میکرد، به زودی متوجه شد که تحرکش در زمان نامناسبی بوده است. بقیه در کمپ راست از اینها هم سرگردان ترند.

برای جناح چپ این اپوزیسیون که تفاوتش در سنت سیاسی با جناح راست خود، عشق آتشین به شلوغی در خیابان است، اوضاع بدتر است؛ "انقلابیونی" که هر شب خواب یک سرنگونی و انقلاب به هر قیمت و با هر پرچمی را می بینند، فعلاً تشکیل شورای سوسیالیستی، سیاست اتحاد کل چپ برای جلب توجه غرب و سیاست اشغال سفارتخانه های جمهوری اسلامی با اتکا به فشار و تهدیدات جنگی غرب در خارج کشور را بایگانی کرده اند، رقابت با رضا پهلوی در دل بستن به "تحولات امیدبخش" را کنار گذاشته اند، تعجیل برای ارائه آلترناتیو شدن را تعطیل کرده اند و جای اینها را مشغول شدن به کمپین های افشاگرانه، البته کماکان در سایه کمپینهای دول غربی، داده اند.

در کنار این ناامیدی، علیه سازشکاری غرب با جمهوری اسلامی دندان قروجه کرده و در غیبت دورنمای "تحولات امیدبخش" دست به زانو گرفته و در انتظار "امام زمان انقلابی" شب را به روز میرسانند. پیام های روشن و متقابل سران آمریکا و جمهوری اسلامی در دوره اخیر بدترین خبری است که اینها میتوانستند بشنوند. بهترین کاری که برای اینها مانده است، به سبک تمام گروههای در تبعید و یا خانه نشین، دور زدن گرد حیاط خانه، مهمانی و مراسم و ملاقات و جلسات درون گروهی برای طی کردن زمان است. مدتهاست که بدبیاری در افق سیاسی، این چنین عریان سراغ این چپ نیامده است؛ تقریبا یک بی افقی مطلق!

 

- فردای اینها چه میشود؟

برعکس تصور بورژوایی در راست و چپ این بخش اپوزیسیون خارج کشوری، جمهوری اسلامی و جناح ها و لایه های دایره قدرت، نه تعدادی باند حکومتی، بلکه نمایندگان واقعی بورژوازی اند که علیرغم سطحی از ناسازگاری بحران آفرین جناح خامنه ای با دم و بازدم سرمایه، بخش اعظم لایه های مختلف بورژوازی ایران را نمایندگی میکنند. نتیجتا دیگر از مدت ها قبل بورژوازی بزرگ ایران را نه سلطنت طلبان و جناح هوادار غرب در اپوزیسیون برون مرزی، که خود جناح های حاکم بورژوازی در درون خود جمهوری اسلامی نمایندگی میکنند. بورژوازی لیبرال که امروز احمدی نژاد را لایق ترین نماینده خود یافته است، در رقابتش با جناح خامنه ای حتی نیم نگاهی هم به بیرون دایره جمهوری اسلامی ندارد. این یعنی جناح راست اپوزیسیون بورژوایی هوادار غرب در خارج کشور یک بلوک فاقد پایه اجتماعی در میان بورژوازی ایران، و صرفا یک گروه فشار در بیرون مرزها و فعلا فقط یک صدای میدیایی است. به همین دلیل نقش اینها در دعواهای بین آمریکا و غرب با جمهوری اسلامی چیزی جز یک وسیله ابزاری برای فشاری آنهم نه چندان جدی، به جمهوری اسلامی نیست؛ روزی به عنوان هواخواه  رفراندوم قانون اساسی، روزی به عنوان هوادار سیاست رژیم چنج و حذف ولایت فقیه لازم شان دارند، امروز هم فعالین سطح پائین برای یک "انتخابات آزاد".

ادامه زندگی اینها به نیازهای بورژوازی غرب بسته است. بورژوازی غرب از انقلابات خاورمیانه درس گرفته است که در این مناطق همیشه دستی در دست گروههایی از اپوزیسیون داشته باشد تا در زمان مناسب به کارشان اندازد. از این زاویه، آمریکا و بخش هایی از غرب که با دورنماتر در منطقه خاورمیانه کار میکنند، بخش هایی از این اپوزیسیون را برای فرصت های لازم در آب نمک خوابانده اند، کارمند مراکز مطالعاتی می گمارندشان و گهگاهی به عنوان صاحب نظر آنها را به مدیا می کشانند.

بخش اعظم جناح های دیگر در قطب راست، از اکثریت و توده گرفته تا انواع جمهوریخواه میانه رو، در کار سیاسی، خود را به جنبش های اصلی تر در داخل کشور مرتبط میدانند؛ مانند دوره سبز که کل اردوی اینها را با خود داشت. از این لحاظ اینها داخل کشوری تر و زنده تر می مانند.

برای جناح چپ این اپوزیسیون بورژوایی، غرب برنامه ای ندارد. میدانند که این‌ها در حاشیه سنتی حاشیه‌ای اند. با این تفاوت که سطحی از عدالت اجتماعی را در عقاید دارند و به نسبت آن، دور کمپین های حقوق بشری و فرهنگی و بخشا اجتماعی مربوط به اقشار پائین تر جامعه حلقه میزنند، برای خود در دنیای مجازی فضایی برای زیست می سازند، همراه هر تحولی چه مثبت و چه منفی، ضربان قلب شان بالا و پائین میرود، دشمن را با تحلیل های دلخوش کنننده، در هر پیچی در ذهن خود سرنگون میکنند، بر صفحه کاغذ علیه اش انقلاب راه می اندازند و برای کاری که هرگز به جایی نمیرسد نقشه میریزند و بالاخره زندگی سیاسی خود را طی میکنند.

 

- رهبران و سازماندهندگان کمونیست

طبقه کارگر چه؟

با دور شدن جامعه ایران از اوضاع پر تشنج با دنیای بیرون و فشار تحریم های اقتصادی و تهدیدات جنگی و عوامفریبی های حکومت مبنی بر رودررویی با دشمن خارجی و بهانه قرار دادن تحریم برای بی جواب گذاشتن مطالبات روزانه، عوامفریبی حاکمان زمینه کمتری خواهد داشت و ناچارند عریان تر در مقابل طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن پاسخگو باشند.

از طرف دیگر اما دست یافتن کارگران به مطالبات شان از یک صراط مستقیمی نمیگذرد. در یک سازش احتمالی غرب با جمهوری اسلامی، علیرغم حذف فشار تحریم های اقتصادی و تهدیدات جنگی و دغدغه های درگیری با این آن، فاتح چنین سازشی کل جمهوری اسلامی و بویژه جناح پروغرب آن است. برعکس تبلیغات بورژوازی لیبرال ایران که افکار عمومی اقشار طبقه متوسط مانند دوره جنبش سبز را پشت سر خود دارد، ایجاد رابطه فعال با غرب و آمریکا در زندگی طبقه کارگر و مردم محروم بطور اتوماتیک گشایشی ایجاد نمیکند. چنین شرایطی، کل بورژوازی را در مقابل طبقه کارگر در یک موقعیت برتری قرار میدهد، چون در چنین حالتی، لایه های بیشتری از اقشار طبقه متوسطه به جناح بورژوازی لیبرال خواهند پیوست. این تغییرات به گسترش پایه های اجتماعی بورژوازی می انجامد و طبقه کارگر را در مقابله با جمهوری اسلامی تنهاتر میکند که به نوبه خود به کل کمپ بورژوازی حاکم امکان میدهد تا استبداد سیاسی سنگین تری بر طبقه کارگر ایجاد کرده و امکان ممانعت بیشتر در مقابل اتحاد طبقاتی و نقش رهبران کمونیست ایجاد کند.

اگر در چنین پروسه ای بهانه تحریم های اقتصادی از دست بورژوازی حاکم خارج میشود، در عوض، فراخوان بورژوازی به طبقه کارگر، جانفشانی، خستگی و فداکاری بیشتر برای رقابت در سطح جهانی و منطقه ای در جهت موفقیت های بیشتر برای خود، زیر عنوان رشد اقتصاد ملی و رسیدن به رفاه عمومی در کنار بمباران ناسیونالیستی افکار جامعه است. چنین امری در خدمت گذر بورژوازی ایران از بحران اقتصادی جاری است. هدف بورژوازی ایران فشار بیشتر به طبقه کارگر تا سطح شرایط کار و زندگی در چین و هند است. این به نوبه خود یکبار دیگر جنگ دو طبقه را شدت خواهد بخشید و یکبار دیگر طبقه کارگر را در موقعیتی قرار میدهد که آلترناتیو خود برای رهایی نهایی را در مقابل جامعه طرح و از چینی و هندی کردن شرایط زندگی در ایران ممانعت کند.

پروسه سازش احتمالی جمهوری اسلامی با غرب اگر با پروسه جلو آمدن کارگران کمونیست در شکل گسترش شبکه ها و محافل کمونیستی و از این طریق گسترش دامنه عمل در اعتراضات کارگری و اجتماعی همراه نباشد، انتهای این پروسه، چنگ انداختن کل جناح های حاکم بر یک تخته پرش قوی تر علیه طبقه کارگر و مردم محروم است. این یعنی کار رهبران و سازماندهندگان کمونیست پیچیدگی های ویژه خود را خواهد داشت.

البته اگر کل این پروسه قوی تر شدن بورژوازی لیبرال در حاکمیت و در جامعه، زیرپای حاشیه های میلیتانت چپ و راست خود در اپوزیسیون را خالی و بی افق شان میکند، در مقابل، با قرار دادن سرراست تر و عریان تر دو اردوی کار و سرمایه در مقابل هم، جبهه های نبرد طبقاتی برای کارگر کمونیست روشن تر از همیشه و تشخیص منافع طبقاتی متفاوت از بقیه، در یک جنگ رودررو با بورژوازی، برای کارگر سهل تر میشود. به یک معنی، انقلاب کارگری فرصت پیدا میکند بیش از هر زمانی با سرنگونی حکومت بورژواها مستقیما متحقق شود. گسترش شبکه ها و محافل و جمع های کمونیستی و در ادامه بیرون آوردن آنها از حالت سیال  و تبدیل شان به شکل جمع هایی متعهد به کار نقشه مند، که در عمل سازماندهی کمیته های کمونیستی و ایجاد تحزب است، در این دوره اهمیت بسیار بیشتری دارد؛ هم در نبرد روز عملی ترین و کاراترین ابزار ایجاد اتحاد اند، و هم در امر تحزب و انقلاب کارگری عالیترین وسیله رهبران کمونیست طبقه کارگر برای سازماندهی و رهبری اند.