طبقه کارگر بارکش، ارابه ی انقلاب یا رهبر آن!  

مظفر محمدي

 

در این یادداشت ضمن اشاره کوتاه به تجربه انقلاب 57 ایران به انقلابات اخیر خاورمیانه و شمال افریقا می پردازم. این انقلابات به کجا انجامیدند و میانجامند؟ انقلاب دوم، سوم ...، انقلاب مرحله ای یا انقلاب بیوقفه؟ مفسران وتحلیلگران چپ و راست چه می گویند؟ طبقه کارگر کجا ایستاده است؟  آیا طبقه کارگر اسب زخمی ارابه "انقلابات مرحله ای" و همچنان قربانی توهم به بورژوازی است؟ کجای کار می لنگد؟ مارکس چه می گوید؟...

زیر تیترها ی بحث:

· انقلاب 57 ایران

· انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا

· امپریالیسم؛ بورژوازی بین المللی و انقلابات اخیر

· انقلاب دوم، سوم...، ده ها سوال و یک جواب

· انقلاب دزدیده شده

· انقلاب دمکراتیک، انقلاب مرحله ای

· انقلاب بیوقفه، انقلاب کارگر 

· جنبشهای بورژوا اسلامی قدرت می گیرند، طبقه کارگر، نه!

· آموزشهای مارکس

 

انقلاب ٥٧ ایران

سه دهه پس از تجربه انقلاب 1357(1979) ایران، درانقلابات دوره اخیر خاورمیانه و شاخ آفریقا هنوز درب بر همان پاشنه می چرخد. در همه این تحولات، انقلابات ضد دیکتاتوری با شرکت کارگران، توده های مردم محروم، خرده بورژوازی و جناح هایی از بورژوازی بزرگ و متوسط و خرد و ریز و روشنفکرانشان تحت نام انقلاب توده ای و از پایین صورت گرفته اند. در انقلاب 57،  طبقه کارگر در جبهه ای اعلام نشده و همه با هم، از چپ و راست جامعه و بخشهای ناراضی بورژوازی، انقلاب ضد امپریالیستی و ضد "سرمایه داری وابسته" و ضد دیکتاتوری شاه و برای "استقلال" و آزادی و "رشد سرمایه ی ملی" ادغام شد. دیکتاتوری شاه تحت نام "سگ زنجیری امریکا" بزیر کشیده شد و قدرت بدست بخش دیگری از بورژوازی که کل ماشین دولتی رژیم شاه را دست نخورده تحویل گرفت، افتاد. نظام سرمایه داری این بار تحت نام "استقلال"، "افتخار ملی" و "عدم وابستگی" ابقا گردید.

احزاب چپ و راست بورژوایی از حزب توده واکثریت و بورژوازی لیبرال و جبهه ملی و غیره زیر پرچم رژیم بورژوایی حاکم جدید تحت نام "ملی"، "مترقی" و "ضد امپریالیست"، صف کشیدند و سازماندهی سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی اش را بر عهده گرفتند.

ضد انقلاب جدید، دیکتاتوری بورژوایی اش با ترکیبی از قوانین اسلامی، ابتدا با سرکوب طبقه کارگر و انحلال شوراهای کارگری برقرار کرد، امنیت سرمایه و سود آوری اش را تضمین نمود و سپس بدون وقفه، سراغ دیگر مخالفین و انقلابیون متوهم و حتی آن بخشی که تا کنون در خدمت استقرارش قرارگرفته بودند، رفت و قتل عامشان کرد.

بیش ازسه دهه ازعمر بورژوازی حاکم جدید می گذرد و جمهوری اسلامی با وجود بحرانهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حکومتی و تناقضات و تضادهایش با طبقه کارگر و توده های زحمتکش و زنان و جوانانی که زندگی در جمهوری اسلامی را مغایر با خواستهاو آرزوهایشان می دانند، بیشترین خدمت را به بورژوازی و رشد و انکشاف سرمایه داری در ایران کرده است.

سه دهه تلاش کمونیسم و کمونیسم کارگری حکمت صرف این شد تا بار دیگر و بر اساس آموزه های مارکس به جامعه و به کارگر و چپ پوپولیست فهمانده شود که بورژوازی ملی و مترقی وجود ندارد، که جامعه ایران سرمایه داری است، که جمهوری اسلامی رژیم آخوندی نیست و دولت و نماینده بخشهای اصلی سرمایه داری ایران است، که جدال و جنگ اصلی اجتماعی جدالی طبقاتی بین دوطبقه اصلی پرولتاریا و بورژوازی است. و تنها راه، انقلاب مداوم و بیوقفه  تا کسب قدرت توسط طبقه کارگر است.

اما علیرغم این تلاشها و علیرغم موجودیت عینی یک طبقه کارگر وسیع و میلیونی و پرولتاریای صنعتی  قدرتمند، مبارزه و مخالفت با جمهوری اسلامی درجناح چپ و جناح های ناراضی که در قدرت سهم نداشته ویا سهم کم تری یافتند، حول حواشی جمهوری اسلامی، اسلامیت و استبداد آن متمرکز شد. درجریان مبارزات ضد مذهبی و ضد استبدادی جدید، باردیگر صف مستقل طبقه کارگر و کمونیسم طبقه و مبارزه طبقاتی بلاواسطه و سازماندهی انقلاب مداوم و بیوقفه برای کسب قدرت توسط طبقه کارگر، زیر آوار اعتراضات و نارضایتی  بخشهای ناراضی بورژوازی و خرده بورژوازی در صف روشنفکران و جوانان و زنان و مخالفین قوانین مذهبی و استبداد جمهوری اسلامی به حاشیه رانده شد.

بار دیگر بخشی از بورژوازی با پرچم اصلاحات به میدان آمد و پرچمدار نارضایتی مردم علیه جناح دیگر از رژیم شد. توهم به اصلاح جمهوری اسلامی میلیون ها نفر را پشت جنبش اصلاحات و سپس جنبش سبز قرار داد و به سیاهی لشکر سهم خواهی بیشتر جناحی از رژیم علیه جناح دیگر تبدیل کرد.

با وجود خصلت  کارگری انقلاب 57 و مبارزات بیوقفه کارگران علیه سرکوب و استثمار و بیحقوقی در مقابل ضد انقلاب بورژوازی و دولتش جمهوری اسلامی، اما این طبقه هم نهایتا در جنگ جناح های جمهوری اسلامی مصون نماند. بخشی از کارگران در انتخاباتهای جمهوری اسلامی  با توهم انتخاب بد و بدتر و یا توهم به عدالتخواهی جناح دیگر برهبری احمدی نژاد، دنباله رو بخشهایی از بورژوازی شد. و نهایتا، طبقه کارگر علیرغم موقعیت اجتماعی  و عینی قدرتمندش، در طی سه دهه مبارزه فرسایشی، کمرش زیر بار استثمار وحشیانه و سرکوب و بیکاری و بیحقوقی محض خم شده است.

طبقه کارگری که می بایست و می  توانست انقلاب 57را به یک انقلاب بیوقفه تا کسب قدرت و درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی و بدست گرفتن قدرت تبدیل کند، در اسارت تئوری شکست خورده "انقلاب مرحله ای" چپ، از این وظیفه بازماند. در عوض و بار دیگر مبارزه با استبداد جدید و برای آزادی، پرچمش در دست جناح دیگر بورژوازی قرار گرفت.

انقلاب بعدی ایران اگر انقلاب کارگری نباشد، هر تغییر از بالا ولو با فشار از پایین، ولو با انقلاب توده ای دیگر، نظام سرمایه داری با همه مشقتهایش، سرنوشت جامعه ایران را رقم می زند. دراین مسیر پوپولیسم، توده ایسم و کمونیسم بورژوایی ...، خدمتگزاران بی اجر و مزد بورژوازی در میان طبقه کارگرخواهند ماند. تجارب انقلابات اخیر خاورمیانه و شمال افریقا بار دیگر صحت این حکم مارکسیستی را با قاطعیت اثبات کرده است.

 

انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا

با همین تجربه نزدیک انقلاب 57 ایران و نه دورتر، اگر به انقلابات اخیر خاورمیانه و شمال آفریقا نگاه کنیم، این سناریو با هر تفاوتی، اما باز بهمان شیوه تکرار می شود. خصلت دمکراتیک و ضد استبدادی انقلابات این دوره تحت نام "بهارعربی" بار دیگر طبقه کارگر را در جبهه طبقات غیر پرولتری قرار داده و ادغام کرده است. انقلابات مصر و تونس و تب انقلاب در کشورهای دیگر منطقه با هر خصوصیت و ویژگی که هر کدام دارند، این روند را نشان می دهند.

خیزش‌های کشورهای عربی در سال 2011 بویژه انقلاب تونس که انتظار می رفت تاثیر وسیع‌تری از سرنگونی بن علی بر سراسر جهان عرب بگذارد، چیزی بیش از نظم سیاسی صرف را به چالش بکشد، از یک انقلاب سیاسی به یک انقلاب اجتماعی سوق پیدا کند، نئولیبرالیسم و نظم اقتصادی را به چالش بکشد و نقطه تمایزی را با جنبش‌های دموکراتیک دیگر در چند سال اخیر بنیان ‌نهد...، اما در ادامه و در عمل دیدیم که جنبش‌هایی با این سطح از گستردگی و قدرت که طبقه کارگر در آن مشارکت دارد، کل نظام سرمایه داری و ماشین دولتی اش را نشانه نگرفت و سرنگونی کل بورژوازی را هدف قرار نداده است

مبارک و بن علی پایین کشیده شدند. اما نظام  سرمایه‌داری با همه ماشین دولتی و سازمان اقتصادی و سازمان سیاسی جدیدش پابرجا ماند. در این انقلابات، طبقه کارگر و هیچ یک از سازمان‌های انقلابی که می‌توانسند جنبش را فراتر از محدوده‌های دموکراسی بورژوایی و به سمت تحول اجتماعی واقعی ببرند، بدیل روشنی پیش نگذاشتند.‌ جنبش ضد سرمایه داری کارگران به مطالبات دمکراسی خواهانه بورژوایی برای آزادیهای محدود و توهم رفاه، محدود گردید.

چپ ترین سازمانهای موجود بویژه در تونس مهمترین معضل را، تعداد اندک خانواده‌های سرمایه‌دار و شرکت‌های چندملیتی که گویا اقتصاد کشور را کنترل می‌کنند، معرفی کرده و  راه حل مشکلات حاد توده‌ی کارگران و فقیران تونس را، گرفتن داراییهای آنها و سپردن آن بدست جناح دیگر بورژوازی و دولت جدیدش می داند. در حالی که تجارب قرن اخیر بروشنی نشان داده است، مادام که نظام سرمایه‌داری، بر پایه‌ی مالکیت خصوصی ابزار تولید، دست‌ نخورده باقی بماند، هیچ یک از مشکلات فقر، بیکاری و سرکوب پیش روی طبقه کارگر در هر نقطه جهان و از جمله در تونس و مصر نمی‌تواند حل شود.

اکنون و پس از انقلابات اخیر، بار دیگر در این بخش از جهان در تونس و مصر، ده‌ها هزار نفر از کارگران و مردم محروم و جوانان انقلابی، برکات «دموکراسی» سرمایه‌داری را می بینند. در سایر کشورهای منطقه هم شاهد روندی مشابه و چه بسا عقب ترهستیم. عقب تر بلحاظ  نقش بورژوازی بین المللی در این انقلابات.

 

 امپریالیسم، بورژوازی بین المللی و انقلابات اخیر

بورژوازی غرب و امریکا، وظیفه تاریخی شان را که کنترل  و مهار انقلابات و نگه داشتنشان در محدوده مخالفت با  دیکتاتوری و استبداد که خود بانی ان بوده و هستند، در تحولات خاورمیانه و شمال افریق هم بخوبی انجام داده اند. مبارک بزرگترین متحد امریکا در خاورمیانه بود. اما در مقابل انقلاب، مبارک و بن علی باید قربانی می شدند و این به عنوان پیروزی انقلاب به مردم حقنه میگشت تا جدال و جنگ سیاسی با دیکتاتورحاکم به جنگ طبقاتی علیه کل نظام سرمایه داری و استثمار و رهایی طبقه کارگردر مصر و تونس  منجر نشود. و در این کار موفق شدند. در مصر وقتی ارتش قدرت را بدست گرفت جشن بورژوازی غرب بود.

بورژوازی غرب و امریکا اساسا با هر انقلاب از پایین مخالفند و تا آنجا که بتوانند ان را از بالا هدایت و مهندسی می کنند. مانند انقلاب ایران و سرکار آوردن خمینی، فرستادن مبارک و آوردن ارتش، کنار نهادن بن علی و آوردن المرزوقی... در غیر این صورت، سعی می کنند بادخالت نظامی و مستقیما ان را منحرف سازند. مانند کاری است که در لیبی کردند، در سوریه دست اندرکارش هستند و در یمن و بحرین و غیره با تزریق میلیاردی دلار و ارسال اسلحه خفه اش می کنند.

تحت عنوان و به بهانه دفاع از مردم و جلوگیری از کشتار مردم توسط دولت قذافی و بشاراسد، جنگ داخلی راه میاندازند. بورژوازی غرب در این اوضاع نقش مدافع حقوق بشر و انساندوست و ناجی مردم در مقابل دیکتاتوری را برعهده می گیرد. این ریاکاری بی شرمانه است. اما دفاع جناح های چپ بورژوازی  و پوپولیستهای حاکم در نقاطی از جهان از جمله در امریکای لاتین، ونزوئلا، نیکاراگوئه ... و دولتهای مرتجع روسیه، چین، جمهوری اسلامی و...، ازقذافی و بشار اسد بعنوان برادران خود به اصطلاح در مقابل امپریالیستها، کم تر شرم آور نیست.

بعلاوه ریاکاری و استانداردهای دوگانه بورژوازی امریکا و دولتهای غربی هم در برخورد به تحولات جهان، ننگین و تهوع آور است. در یک دهه اخیر هزاران غیر نظامی فلسطینی توسط دولت اسراییل قتل عام شده اند.مردم فلسطین محاصره نظامی و اقتصادی شده و بچه هایشان از فقر و بی دارویی می میرند. در بحرین که بزرگ ترین پایگاه هوایی امریکا در ان قرار دارد در مقابل کشتار مردم از جانب دولت سکوت می کنند. عربستان برای دولت بحرین اسلحه می فرستد. در خود عربستان که ظرفیت بزرگی برای اعتراض به شیوخ مفت خور و فاسد حاکم وجود دارد، برای حفظ نظام طایفه سعودی میلیاردها خرج می شود. اخیرا دولت المان قرارداد فروش هزاران تانک و ده ها جت جنگی و موشکهای قاره پیما با شیخهای عربستان بسته است. و بالاخره، خطری که بورژوازی بین المللی از انقلابات بهار عربی احساس کرده اند، این بوده و هست که خیزش‌های شمال افریقا و خاورمیانه، به دلیل وجود ابعاد مهم کارگری و اقتصادی، می‌توانند به اعتصابات و خیزش‌های اخیر کارگران و جوانان بیکار و  فقرا و تنگدستان در یونان، فرانسه، اسپانیا، ایرلند، بریتانیا و... مرتبط شوند. آن‌ها حتی می‌توانند به جنبش‌های "ضد جهانی‌سازی" یا جنبش‌های عدالت جهانی که از سال 1999 در سیاتل ظهور کرده و در انجمن‌های اجتماعی و دیگر شبکه‌های مقاومت جهانی در برابر سرمایه‌داری جهان شکل گرفته‌اند ارتباط داشته باشند.

با این توضیح کوتاه در مورد نقش بورژوازی بین المللی در تحولات جهان امروز، به بررسی انقلابات اخیر ادامه می دهم .

 

انقلاب دوم، سوم ...، دهها سوال و یک جواب

دو سال پس از انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا بار دیگر صحبت از انقلاب دوم و یا "انقلاب ادامه دارد" بر زبان ها و قلم ها جاری است. ماجرا چیست؟ انقلابات اخیر بر سر چه بود؟ نتایج انقلاب چه می بایست باشد؟ انقلاب دوم یا سوم...، به چه می خواهند منجر شود؟ نقش طبقات اجتماعی در انقلابات اخیر و مطالباتشان چه بود، چیست و یا چه می بایست باشد؟ کجای کار می لنگد؟ آیا یک قرن دیگر در جهان درب بر همین پاشنه می چرخد که قرن گذشته بود؟...

گرایشات مختلف چپ و راست در درون طبقه کارگر و بیرون ان و در صفوف بورژوازی، جوابهای مختلف به این سوالات و ده ها سوال مشابه دیگر دارند. اما این سوالات از زاویه کارگر کمونیست و طبقه کارگر اگاه، یک جواب  دارد.

انقلابات خاورمیانه و بهار عربی، انقلابات سیاسی ضد استبدادی و برای آزادی و رفرم بود. انقلاب کارگری برای سرنگونی کل بورژوازی و در هم شکستن ماشین دولتی اش نبود. محور شعارها و خواستها، "آزادی، عدالت اجتماعی وحرمت انسانی" بود. دیکتاتورهای کشورهای عربی از عربستان و مصر و تونس و لیبی و سوریه و یمن و بحرین و غیره، ده ها سال است بر جان ومال این بخش از جامعه بشری حکم می رانند. شخصیت و حرمت و اراده انسان این جوامع در مقابل شیوخ وسرمایه داران حاکم پشیزی ارزش نداشته است. توده های میلیونی مردم ابتدا در تونس و متعاقبا در مصر اراده کردند، به این زورگویی و تحقیر چند ده ساله خاتمه بدهند و بخشی از آن چیزی را که از انها بزور گرفته شده بود باز پس گیرند... این اهداف انقلاب بود که تحققش در سرنگونی دیکتاتورهای حاکم چون مبارک، بن علی و به دنبال آن، قذافی، بشار و دیگر شیوخ منطقه خود را نشان  داده است.

در تونس و مصر، دیکتاتورها یکی پس از دیگری سرنگون شدند. با سرنگونی دیکتاتورها می بایست انقلاب به هدف خود رسیده باشد. انقلابیون سرنگونی دیکتاتورها را با پایین آوردن مجسمه هایشان جشن گرفتند. جز آن بخش از نیروهایی که از قبل خود را برای بدست گرفتن قدرت آماده کرده بودند، بقیه به روزهای بعد از انقلاب فکر نمی کرد. آن نیرویی که بدست گرفتن قدرت را نشانه رفته بود، جز بخش دیگری از بورژوازی مصر و تونس و... نبود.

ترکیب نیروهای شرکت کننده در انقلاب را کارگران، جوانان بیکار، جنبش های اسلامی، بورژوازی لیبرال و جناح هایی از بورژوازی بزرگ، متوسط و خرده بورژوازی...، تشکیل می دادند. نظامیان هم نقش بی طرف و میانجی بعهده گرفتند. نیروهایی که بدون مرزبندی و پراگماتیستی بر سر سرنگونی دولتهای استبدادی و برای دمکراسی با تفاسیر مبهم و متفاوت در میادین بزرگ و خیابانهای قاهره و تونس جمع شدند. شعار "استعفا بده"، "مبارک برود"، "بن علی برود" شعار مشترک همه انقلابیون بود. و این شعار متحقق شد. مبارک و بن علی سقوط کردند اما کل ماشین دولتی از ارتش و نیروهای پلیسی و امنیتی و قضایی و دستگاه های بوروکراسی و غیره دست نخورده باقی ماند. ماشین دولتی بدون مبارک و بن علی کما فی السابق کار می کرد. ارتش در مصر که نقش میانجی بازی کرد، پاداش خود را که برای مدتی کسب قدرت بود گرفت و سپس در یک سناریوی "قانونی" به نام انتخابات آن را به جناحی از بورژوازی پیروز در انتخابات تحویل داد. تا اینجا قوانین بازی آنطور که باید و مورد توافق همه نیروهای شرکت کننده در انقلاب بود رعایت شده بود...

سقوط دیکتاتور، تشکیل دولت ملی، مجلس موسسان قانون اساسی جدید، انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات پارلمان جدید... این قانون جدید وتوافقات نوشته نشده بود که در عمل به انجام رسید.شعار حذف دیکتاتور و برقراری دولت منتخب مردم با هر تفسیر و تعبیری از دمکراسی، به سرانجام رسیده بود.

همه نیروهایی که برای سرنگونی دیکتاتور توافق داشتند، در پروسه انتخابات " دمکراتیک" و قوانین بازی دمکراسی برای تشکیل مجلس موسسان و برگزاری انتخابات مجلس و ریاست جمهوری شرکت داشتند. قوانین بازی رعایت شد و اعتراض جدی به تخلف و یا تقلب در کار نبود...،

با نگاهی به نیروهای شرکت کننده در انقلاب، ترکیب و تناسب قوایشان، می توان گفت که از همان اوایل کار سخت نبود تشخیص داده شود که  چه نیرویی برای بدست گرفتن قدرت و با چه اهدافی خود را آماده کرده است. فردای انقلاب جبهه های ائتلاف برای بدست گرفتن قدرت تشکیل شد. با حساب دو دو تا چهار تا می شد فهمید که بورژواهای متشکل در جنبش های اسلامی و در میان تکنوکرات ها و صاحب منصبان سابق، روسا ی ارتش و غیره قدرت را بدست می گیرند.

 

انقلاب دزدیده شده!

"انقلاب ما دزدیده شد"، شعاری است که انقلابیون 2011 بعد از شکست در سناریوی انتخابات ها سر می دهند و این به نام شعاری رادیکال توسط تحلیلگران چپ و راست "وطنی" ما هم، با ذوق و شوق تکرار می شود.

اما سوالی که کارگران و انقلابیون مصر و تونس باید از خود بپرسند این است که مگر قرار بود چه اتفاقی بیفتد؟ انقلاب دیکتاتور ها را نشانه گرفت و آنها را یکی پس از دیگری در تونس و مصر ساقط کرد. چه کسی گام بعدی را از پیش تعیین کرده بود؟ طبقه کارگر و کمونیست ها؟ یا ... که؟ شعار "آزادی، عدالت اجتماعی و حرمت انسانی" بخودی خود تفاوتی را بین طبقات و نیروهای شرکت کننده در انقلاب نشان نمی داد. این شعار همه بود. از کارگران تا اسلام گراها. مگر در انقلاب ایران، خمینی آزادی و عدالت و حرمت انسانی را کم تکرار می کرد؟ جنبش اصلاحات و دوم خرداد و جنبش سبز سر وته حرفشان آزادی است. مگر احمدی نژاد کم از عدالت اجتماعی حرف می زند؟ تفاوت مرسی و البرادعی و لیبرال ها و رهبران جبهه های "ملی" و "نجات ملی" و حمه الهمامی سخنگوی جبهه در بیان و تفسیر آزادی و عدالت اجتماعی و حرمت انسانی چیست؟

به جبهه بندیهای امروز نگاه کنید. جبهه مردمی تونس معترض به دولت جدید، عبارت است از، حزب متحد دمکراتهای میهن پرستpupd   که خود را مارکسیست و پان عربیست! می نامد، حزب کارگران pt که قبلا حزب کمونیست کارگران نام داشت واتحادیه عام کارogtt  ...

احزاب و جریانات تشکیل دهنده دولت هم،  النهضه، حزب حاکم، کنگره برای جمهوری و التکتل که خود را سوسیال دمکرات می نامد.

در مصر هم دولت جدید مصر، ائتلاف اخوان المسلمین و بقایای هیات حاکمه دوره مبارک است و اپوزیسیون که در "جبهه نجات ملی" جمع شده اند با شخصیتهایی از روسای اتحادیه ها تا البرادعی و دیگر لیبرالهای چپ و راست.

اگر به سال 2011 برگردیم همه این نیروهای پوزیسیون و اپوزیسیون در مجمع الجزایری به نام انقلابیون، زیر شعار نفی دیکتاتوری و برای آزادی جمع شده بودند و اکنون بخشهایی از آنها، قدرت را بدست گرفته و بقیه در اپوزیسیون قرار گرفته اند.

این جبهه بندی جدید را با اسم گذاری انقلاب و ضد انقلاب یا دزدیدن انقلاب نمیتوان توضیح داد. این ساده کردن پدیده پیچیده انقلاب در قالب شعارهای سطحی است. حاکمان جدید، ضد کدام انقلاب اند؟ ضد، انقلابی که خودشان در آن شرکت داشتند؟ مگر خواست همه در انقلاب یکی نبود؟ آنها هم می خواستند مبارک برود. آیا با صرف این شعار و شرکت در انجام این کار انقلابی بودند که حالا ضد انقلاب شده اند؟ کسی به اخوان المسلمین قبل از انقلاب یا در جریان انقلاب، ضدانقلابی نمی گفت. انقلاب از نظر آنها هم مفهموم و معنایی جز حذف مبارک و گرفتن قدرت توسط خودشان نداشت. و تفسیر و تعبیر انها از ازادی و عدالت اجتماعی و حرمت انسانی هم از قبل روشن بود، مگر برای کسانی که این جنبش بورژوا اسلامی را انقلابی یا ازنیروهای انقلاب بحساب می آورد که بحساب آوردند. همانطوریکه جنبش بورژوای اسلامی خمینی را هم همه بجز اقلیت بسیار کمی از کمونیست ها، انقلابی و مردمی و ازادیخواه و عدالتخواه نامیدند.

مگر شک وجود داشت که تفسیر و تعبیر مرسی و المرزوقی و یا البرادعی از آزادی و عدالت اجتماعی بدوا و قبل از هر چیز آزادی مالکیت خصوصی است؟ مگر شک داریم که حرمت از نظر جنبشهای بورژوایی و بورژوا اسلامی حرمت مالکیت است. مالکیت محترم است و مقدم است بر انسان! مگر کسی بجز اینها فکر می کرد؟ مگر خودشان بجز اینها می گفتند؟

و بالاخره آیا کارگران و دیگر نیروهای انقلابی تعبیر و تفسیرشان را از آزادی و عدالت اجتماعی و حرمت انسانی گفتند؟ تفاوتشان را با تعابیر بورژوازی در صفوف انقلاب توضیح دادند؟ آیا گفتند که توده طبقه کارگر و مردم زحمتکش و جوانان بیکار و زنان نصف جامعه، نباید به بورژوازی و جبنشهای اسلامی و غیراسلامیشان اعتماد کنند؟ گفتند چرا نباید به آنها رای بدهند؟ واقعیات وجودی و اهداف و سیاست هایشان را افشا کردند و به معرفه نیروهای انقلاب تبدیل کردند؟

با شعار همه با هم "آزادی و عدالت اجتماعی ... " با  تعابیر ناگفته و تفاوت ناشنیده وارد انقلاب می شویم. با نفی دیکتاتوری باز همه باهم از آن پیروز در می آییم و در انتخابات و دیگر پروسه کار توافق شده، طرفی پیروز و بخشی شکست می خورد. مرز انقلاب و ضد انقلاب را در این پروسه از کجا میتوان فهمید؟ از تقلب در انتخابات؟ که ظاهرا تقلبی هم صورت نگرفته است. در یک انقلاب همه با هم و بدون صف مستقل طبقه کارگر و با استفاده از روشهای بورژوایی کسب قدرت، انتخابات پارلمان و رییس جمهوری و ... نتیجه ای بهتر از این نمیتواند حاصل شود. و این را با شعار انقلاب و ضد انقلاب و انقلاب دزدیده شد نمیتوان توضیح داد. انقلاب با سرنگونی دیکتاتورها پیروز اعلام شد. دو سال پس از این پیروزی، بخشی از نیروهای انقلاب علیه شرکای قدیم و حکام جدید  شوریده اند و باز شعار استعفا بده و مرسی و المرزوقی باید برود سر داده اند؟ این به خودی خود درست و قابل حمایت و احترام است. اما این هنوز چیزی را روشن نمی کند.

می گویند اسلامگراها در مصر از قدرت استفاده کرده و قوانین اسلامی و شریعت را وارد قانون اساسی و رابطه زن و مرد کرده اند، می گویند، در مصر و تونس بیکاری و فقر ادامه دارد... میگویند استبداد دوباره برقرار شده است... میگویند، "انقلاب ما را دزدیدند" و...

در جریان انقلاب و با هدف بدست گرفتن قدرت، نیروهای شرکت کننده هر کدام برای جامعه راه حل خود را دارند. اما در این انقلابات معین، بخشی برای بدست گرفتن قدرت راه حل خود را دارد و بخش دیگر ندارد. در اینجا، در تونس و مصر بورژوازی جدید راه حل دارد و طبقه کارگر ندارد. بورژوازی تونس و مصر به کمک بورژوازی کشورهای عربی و غربی، برنامه کنترل انقلاب و شیپور پایان آن و سازمان دادن قدرت سیاسی جدید را دارد اما طبقه کارگر برنامه و نقشه انقلاب بیوقفه تا بدست گرفتن قدرت را ندارد. در چنین توازن قوا و آمادگی بخشی و ناآمادگی بخش دیگر، نتیجه غیر از این نمی توانست باشد. و بخش آماده قدرت را می گیرد و اهداف خود را تعقیب می کند.

چرا باید از جنبشهای اسلامی و یا جناحی از بورژوازی حاکم جدید انتظار آزادی و عدالت اجتماعی را داشت؟ چرا جنبشهای اسلامی اگر به قدرت برسند باید سکولاریسم را قانون جامعه کنند؟ آنها با اتکا و با اشاره به قانون بازی ای که همه بر سرش توافق داشتند میگویند شما کارگران، سکولارها، جوانان بیکار و ... رای نیاوردید یا بخشا به ما رای دادید، در نتیجه قانون را من تعیین می کنم. این قانون بازی بورژوازی در سراسر جهان است. هر بخشی سر کار بیاید قوانین خاص و عام مورد توافق خودش را تدوین و تصویب و اجرا می کند. آیا این خلاف قانونی است که در مفهومی به نام دمکراسی جمع شده است؟ مگر دمکراسی بورژوایی غیر از این است؟ بر همین اساس آنها می گویند، شکایت و گلگی شما بیمورد است. صبر کنید و به من فرصت بدهید تا مساله کار و شغل و نان بقیه هم حل شود.

هر بخشی از بورژوازی به قدرت برسد راه خودش را در جهت منافع طبقه خودش می رود. منافع بورژوازی حاکم بعضا ایجاب می کند که به بخشهایی از خواستهای توده مردم هم توجه کند. حاکمان جدید به ما میگویند، انقلاب کردیم، دیکتاتور را برداشتیم، انتخابات کردیم پس به نتیجه اش هم پایبند باشید، هر کس به خانه اش برگردد. بازی تمام شده و منتظر نتایج بعدی باشید. این قانون بورژوازی است.

تازه در تونس قانون اساسی ای تصویب شده که بر اساس اسلام و شریعت هم نیست. اما بورژوازی مصر ترجیح داده این قوانین براساس اسلام باشد. انجا توازن قوا طور دیگر است و در مصر جنبشهای اسلامی دست بالا را پیدا کرده اند آنهم در چارچوب یک قوانین بازی توافق شده ی "دمکراسی و انتخابات". طرف میگوید بابا جان چرا دبه در می آورید. انتخابات کردیم و خودت قبول کردی رای نیاوردی ومن دولت تشکیل دادم و قوانین می نویسم . به نفعت نیست، راضی نیستی، دندان روی جگر بگذار تا انتخابات بعدی و گرنه  ارتش و پلیس می فرستم سراغت. و این را  دمکراسی مورد توافق همه مان به من اجازه داده است و من باید این قوانین را پاس بدارم. اگر نه هرج و مرج می شود و من به تخطی از قانون و ناتوانی در دفاع از  دمکراسی متهم می شوم.

پس انقلاب دزدیده نشده است. بخشی از نیروهای انقلاب، کارگران، جوانان بیکار بازی را به طرف مقابل باخته اند و به درست می گویند مرسی قوانینی را به نفع خود به تصویب رسانده است. قدرت زیادی به خود تفویض کرده و اسلام و شریعت را در قوانین وارد کرده است. فقر و بیکاری  کماکان وجود دارد و در تونس هم مشابه این رفتار شده و اگر قوانین شرعی وجود ندارد اما فقر و بیکاری هست... و به این ترتیب از نظر بخشی از نیروهای انقلاب، انقلابی دیگر لازم شده است. یا باید اینقدر فشار آورد تا مرسی و همتایش در تونس استعفا کنند و دولتی دیگر تشکیل شود که این ایرادات را رفع کند و خواستهای کامل انقلابیون را متحقق کند و...

برای این اهداف هم بخش بیرون مانده از قدرت در مصر و تونس جبهه های "نجات ملی" تشکیل داده اند. از جمله البرادعی مصر در صف و منتظر نوبت است. در نتیجه و با این دورنمای انقلاب دوم و... باز هم می بینیم که در عمل و در دنیای واقعی قوانین بازی و زمین بازی همان زمین قدیم است: تحقق مطالبه آزادی، عدالت اجتماعی و حرمت انسانی تا کنون از مرسی و جنبش اسلامی اش و المرزوقی و در انقلاب بعدی از البرادعی و یا در بهترین حالت از "جبهه نجات ملی" در مصر!

تا اینجا اگر از موضع کنونی کارگر استثمار شده و مردم زحمتکش و فقیرو جوان بیکار و زن ستمکش و روشنفکر ناراضی آن جوامع به مساله نگاه کنی می بینی ایراد وارد است. فشار لازم است و یا اصلا انقلاب دوم ضروری شده است.

اما اگر کمی دورتر بایستی و از موضع کارگر کمونیست درون طبقه کارگر مصر و تونس به سناریو بنگری مساله و ایراد کار جای دیگر است. کارگر کمونیست این کشورها باید از خود بپرسد که اگر همینطوری و با همان روش و سنت و مطالبات و ترکیب نیروهای انقلاب اول،  وارد انقلاب دوم هم بشویم و حتی به پیروزی هم برسانیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ قدرتی که سرکار خواهد آمد که خواهد بود؟ و چه کار دیگری قرار است بکند؟ برای من کارگر چه میماسد. اگر قرار است نظام سرمایه داری باقی بماند و اگر قرار است در فردای انقلاب دوم یا ...، هیچ قانون شریعتی هم در کار نباشد و حتی فرض کنیم مجلس موسسان دوم قانون اساسی بهتری تصویب کرد، اما در صورت مساله ی رابطه طبقه کارگر و سرمایه دار چه چیزی عوض شده است؟ اگر قرار است بفرض محال، تونس و مصر، فرانسه و ایتالیا و یا امریکا بشود من کارگر درکجای این جامعه قرار دارم؟ اگر قرار است بعد از پیروزی کامل انقلاب دوم، من کارگر، فردایش بعنوان مزدبگیر کسی باز به کارخانه برگردم و تحقیر شوم و استثمار شوم و مزد ناچیزی بگیرم که هیچوقت در بالاترین نرخ، کفاف خرج خانواده ام نخواهد کرد و مسکنم بهتر نخواهد شد و بهداشتم بهتر نخواهد شد و کماکان طبقه پست جامعه میمانم، اگر چه چرخهای جامعه را من میچرخانم و هزار تا سوال دیگر .. پس در نتیجه ی این دو یا سه انقلاب سهم من چه شد؟ همین بود که هست؟ قدرت که دست من نیست. ایا همین صاحبان قدرت جدید فردا باز اعتصابم را ممنوع نمی کنند؟ مگر در بهترین کشورهای مهد دمکراسی غربی با کارگر اعتصابی چطور رفتار می شود؟ پس چه شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی عوض شده. من همان کارگر سابقم و کارفرما و سرمایه دار، همان سرمایه دارسابق...

حداقل نتیجه ای که از این اوضاع برای کارگر کمونیست بدست می آید این است که، بگوید، طبقه کارگر نباید بدون قید و شرط، برای اهداف مبهم، با صف قاطی و ادغام شده، بدون استقلال، بدون تدارک و سازمان و برنامه و اهداف و بدون اعلام صریح و روشن و قاطع تفاوتها، با کسی  وارد شراکت در انقلاب شود؟

 

انقلاب دمکراتیک؛ انقلاب مرحله ای

انقلابات را با پرچم، افق، سیاست و اهدافش باید سنجید. گیریم اکثریت شرکت کنندگان یک انقلاب  کارگر و زحمتکش باشند، اما این انقلاب با سیاست و روش و افق و در سنت بورژوایی نمی تواند نتایجی بهتر از اینکه دیروز و در سال 57 در ایران وامروز در تونس و مصر داشته است داشته باشد.مگر اکثریت شرکت کنندگان در انقلاب ایران و مصر و تونس کارگران و زحمتکشان نبودند؟ اما رهبری و پرچم و سیاست مال بورژوازی بود.

بعلاوه اگر قرار است نظام سرمایه داری و ماشین دولتی اش باقی بماند، بهترین پلاتفرم و خواستهای دمکراتیک هر انقلابی را دست هر کس ولو کارگرهم باشد بدهی، بازهم پروسه مجلس موسسان قانون اساسی، بازهم انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری، بازهم  ماشین دولتی ارتش و پلیس مخفی و زندان و قوه های قضاییه و مجریه و مقننه حافظ منافع سرمایه علیه کارگر است که سرجایشان هستند و لازمه این نظام هستند. غیر از این نمی شود. دمکرات ترین بورژواها و سکولارترین شان را رییس جمهوری یک نظام سرمایه دارانه بکنید همان کاری را می کند که هر رییس دولت بورژوایی انجام می دهد: تامین سودآوری سرمایه. و این ممکن نیست مگر با فشار بر کارگر برای کارارزان تر  و نگه داشتن لشکری از بیکاران پشت درب کارخانه ها برای ارزان نگه داشتن بیشترنرخ کار. سرمایه غیر از این نه سود می دهد و نه حاضر است کار کند. قانون اساسی بدون قوانین اسلامی و شریعت حتما بهتر از قانون اساسی است که مذهب در همه چیز دخالت می کند، اما مترقی ترین قانون اساسی در چهارچوب نظام سرمایه داری  چیزی را در عملکرد این نظام تغییر نمی دهد.

نظام سرمایه داری  به یک سیستم اداری و نظامی و پلیسی  و سرکوب هم احتیاج دارد. نمیتوان جامعه سرمایه داری را حفظ کرد بدون اینکه کنترل محکمی بر کار و روابط و رفتار اهالی کارکن جامعه داشته باشی. بدون اینکه اعتصاب کارگران را کنترل و یا  سرکوب کنی و بدون اینکه هر اعتراضی را با وسایل ممکن در نطفه خفه کنی. قانون این نظام در سراسر جهان این است. از بهترین دمکراسی های غربی تا نظام های استبدادی چون ایران و ترکیه و پاکستان و چین و غیره.

وقتی طبقه کارگر می پذیرد که با طبقات و اقشار بورژوازی و خرده بورژوازی و جنبشهای اسلامی بدون حفظ صف مستقل و بدون اهداف مشخص خود، در یک جبهه بجنگد، وقتی با سرنگونی مبارک و بن علی مجلس موسسان بورژوایی را پذیرفتی، وقتی تدوین قانون اساسی را به این مجلس سپردی، وقتی انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری را پذیرفتی و در آن شرکت کردی، وقتی در زمین بورژوازی و در سنت وروش آن بازی کردی وقتی قوانین بازی بورژوازی را پذیرفتی باید نتایجش هم را بپذیری. یا می بایست از همان اول راه و روش غیربورژوایی را انتخاب کنی. نمیتوان قوانین بازی را پذیرفت و بعد در آخر پشیمان شد گفت قبول ندارم، دوباره از اول. ده بار دیگر هم برگردی اول در همان زمین و با همان قوانین بازی، نتیجه همان می شود ولو با کمی تغییر. اتحادیه های کارگری در همین سیستم و روش و زمین و قوانین بازی اگر به قدرت هم برسند چیزی رادیکال تر بلحاظ آزادی سیاسی و حقوق اجتماعی واقتصادی نصیب مردم نخواهند کرد. نمی توانند بکنند. وقتی دولت حافظ نظام سرمایه داری هستی، نمیتونی کارگررا آزاد کنی و یا حتی آزادی بی قید وشرط سیاسی را تامین و تضمین کنی این مغایر با منافع سرمایه و سود آن است. نتیجه همان خواهد شد که لخ والسا در لهستان به ان رسید. رهبر بزرگترین اتحادیه کارگری ، کارگزار تامین سود سرمایه داری و حافظ کاپیتالیسم و استثمار طبقه خودش شد.غیر از این نمی شود.

بنا بر این اگر قانون بازی نرم جوامع سرمایه داری برای به قدرت رسیدن بخشهای مختلف بورژوازی در جریان تحولات اجتماعی و انقلابات توده ای را می پذیری نتیجه همین است که در مصر و تونس شد و سه دهه قبلش هم در ایران...

اما اگر راه و روش دیگری را انتخاب کردی مساله دیگر کاملا متفاوت می شود و نتیجه هم چیز دیگری خواهد بود. پیروزی معنای دیگری و حتی اگر شکست هم بخوری معنای دیگری دارد.

چپ های خاورمیانه و چپ ها و مارکسیستهای "وطنی" ما انقلاب اول، دوم و ... را نه به معنای انقلاب بیوقفه و برای سرنگونی بورژوازی توسط انقلاب کارگران و خرد کردن ماشین دولتی و قدرت آن ، بلکه انقلاب مرحله ای قلمداد کرده و گویا مرحله کنونی انقلاب دمکراتیک توده ای است و وظایف دمکراتیکی از جمله حذف دیکتاتوری و آزادیهای سیاسی را در بردارد تا در مراحل بعدی و انقلابات دیگر طبقه کارگر انقلاب خود را به انجام برساند. بنابر این از انقلاب اول و از مرسی و المرزوقی انجام وظایف دمکراتیک را توقع دارند. از نظر این چپ، انقلاب با حذف دیکتاتورها پیروز شده است و الان باید وظایفش را به انجام برساند و گویا مرسی و همتایش این کار را نمی کنند و زیر قولشان زده اند! در نتیجه انقلاب دوم با همان اهداف و برای انجام همان وظایف و این بار شاید از البرادعی و غیره لازم شده است.

 

به این جمعبندی لیبرالهای چپ خاورمیانه نگاه کنید:

"...اما این اهداف چه بودند؟ حرکت آرام و به قاعده از یک دیکتاتوری پنجاه و پنج ساله، به سوی یک حکومت مردمی؛ متحد کردن گروه های مختلف اسلام گرا، اعضای اتحادیه های کارگری جناح چپ، لیبرال های اقتصادی و اجتماعی و سکولارهای سبک فرانسوی؛ تصحیح نابرابری های اقتصادی قدیمی بین سواحل مرفه نشین و نواحی به دست فراموشی سپرده شده داخلی؛ و در نهایت برقراری سازشی بین فرهنگ های موجود در تونس..."

صرفنظر از فرمولبندیهای آن، این جمعبندی چپ خاورمیانه و چپ ایرانی ما هم هست. همه با هم جمع شدند و در یک حرکت آرام و مسالمت آمیز دیکتاتوری را برداشتند و حالا نوبت آن است که جناح پیروز در انتخابات، نابرابریها را تصحیح کند، آزادی را تامین کند و ... و چون چنین نشد پس انقلاب دوم لازم شده است. این آموزش چپ،"کمونیست" ها، "مارکسیست"های دانشگاهی و خودخوانده، خلق گراها، لیبرال های چپ، سندیکالیستها و...، دوران ما از شمال افریقا تا خاورمیانه و ایران است.

بگذریم از این که روشنفکران چپ و تحلیلگران شبه مارکسیست، پوپولیست ها و لیبرال ها در بیانات و بیانیه هایشان در دو سالا اخیر بارها بر نقش جوانان در انقلابات خاورمیانه و ارتباطات تویتر و فیس بوک تاکید دارند و خودشان هم هنوز این روش ها را برای تاثیرگذاری موثر می دانند.

بحث بر سر پیشگیری از انقلابات توده ای تا آماده شدن طبقه کارگر نیست. انقلاب را ما بوجود نمی آوریم تا بتوانیم جلوش را بگیریم. صحبت بر سر این است که خیزش ها و انقلابات توده ای را بکجا می بریم. بحث بر سر این است که چپ ها وکمونیستهای این دوره چه در درون طبقه کارگر مصر وتونس وچه در خارج از آن و در سطح بین المللی، به طبقه کارگر چه آموزشهایی می دهند و کدام تجارب را منتقل می کنند.

 

انقلاب بیوقفه، انقلاب کارگری

اولین روش و کار این است که کارگران و مردم ستمدیده، اگر با بخشهایی از بورژوازی در سرنگونی دیکتاتوری همسو می شوند، اما مطلقا صف و مرز خود را با آنها قاطی نمی کنند و در آنها ادغام و منحل نمی گردند. برعکس، در همان پروسه و تدارک انقلاب سیاسی و برای بزیر کشیدن استبداد سیاسی هم، صف مستقل خود را نگه می دارند و تفاوتهایشان را بروشنی و قاطعیت می گویند. افق، سیاست و روشهایشان را از پیش تعیین و اعلام می کنند. روشهای بورژوایی برای کسب قدرت بر همه عیان است و جای گله و شکایت هم ندارد. هر بخششان سرکار بیایند همان راه رفته پیشینیانشان را می روند با کمی تعدیل و یا تغییرات جزیی و کمی اینور و آنور کردن. اما نتیجه یکی است: حفظ نظام سرمایه داری و ابزارهای حفظ نظام که همان ماشین دولتی وسرکوب است.

اما انقلاب کارگری، روشهای عمل کارگری و اعمال قدرت و اراده توده مردم زحمتکش، با وجود تجربه انقلاب اکتبر که یک قرن ازآن می گذرد، داده و معرفه و به درک روشن طبقه کارگر تبدیل نشده است.خصوصیات انقلاب از نوع دیگر را باید شناخت و ان را به خودآگاهی توده طبقه کارگر تبدیل کرد. گیریم همه با شعار آزادی و عدالت اجتماعی و حرمت انسانی، مانند مصر و تونس وارد انقلاب می شویم. اما کارگران کمونیست و رهبران طبقه کارگر مصر و تونس می بایست خود و توده هر چه بیشتری را به این باور قاطع رسانده باشند که رهبری هر نوع آزادیخواهی و عدالت اجتماعی و حفظ حرمت انسانی فقط در صلاحیت طبقه کارگر است. و برای تحقق ان به هیچ بخش از بورژوازی و خرده بورژوازی اعتماد ندارند. طبقه کارگر آماده است رهبری این مطالبات را برعهده بگیرد و به عهده می گیرد و وسیع ترین توده های زحمتکش و آزادیخواهان و سکولارها و زنان وجوانان را دور خودش جمع می کند.

دوم اینکه، انقلاب از نظر طبقه کارگر انقلابی بیوقفه است. توقف در یک ایستگاه نیست. انقلابی که کارگران در آن شرکت دارند و نیروی اصلی برای پیروزیش هستند در ایستگاه مجلس موسسان و انتخابات پارلمانی وریاست جمهوری تا انتخابات بعدی توقف نمی کند. انقلابی بیوقفه تا بدست گرفتن قدرت توسط طبقه کارگر و در هم شکستن کامل ماشین دولتی بورژوازی است. بدون در هم شکستن کامل ماشین دولتی، انقلاب پیروز نشده است. انقلاب کارگری ایستگاه میانی و بین راه برای چند و چندین ساله ندارد. یا پیروز می شود یا شکست می خورد.

معنای پیروزی انقلاب از نظر طبقه کارگر و منافع طبقاتی اش درهم شکستن کامل ماشین دولتی بورژوازی و کسب قدرت توسط طبقه کارگر است.

انقلاب کارگران برای حذف مبارک و بن علی نتیجه اش، سرکار آمدن بخش دیگر بورژوازی در لباس نظامی یا با فکل و کراوات نیست. هدف از انقلاب توده ای و از پایین برای سرنگونی استبداد سیاسی همانا کسب قدرت توسط طبقه کارگر است. این تفاوت انقلاب از دیدگاه کارگران  کمونیست  در مقابل  کل بورژوازی اپوزیسیون و کل جریانات غیر پرولتری و جنبشهای  اسلامی و قومی و لیبرال ها و ناسیونالیست ها و غیره است.

اما انقلابات تونس و مصر، نه در دور اول  و نه در ادامه آن  این روزها، مهر این خصوصیات را بر خود ندارند.

 

جنبشهای بورژوا اسلامی، قدرت میگیرند، طبقه کارگر، نه!

چرا جنبش های اسلامی می توانند قدرت را بگیرند اما طبقه کارگر نمی تواند. کدام زورشان بیشتر است؟

جنبشهای اسلامی در منطقه که در انقلاب ضد استبدادی شرکت داشتند و با سکولارها و اتحادیه های کارگری هم ارتباط می گرفتند، درانقلابات مصر و تونس شعار اسلامی نداشتند. این جنبش ها نه در سنت پان عربیست قدیم و نه به اسلامگرایی افراطی این دوره علاقه نشان می دهند. اینها انسانگرایی را تبلیغ می کنند وبه دمکراسی خواهی و رفاه طلبی (عدالتخواهی) که شعاری عمومی است، خود را متعلق می دانند. اما در حقیقت اسلامگرایی بورژوایی فاقد ظرفیت انسانگرایی، ازادیخواهی و رفاه طلبی است. عدالتخواهی جنبشهای اسلامی به شیوه صدقه و خیرات کردن به فقرا است. عدالتخواهی اسلامی گداپروری و تقدیس فقر وارجاع خوشبختی انسان به آخرت است.

اما چرا این خرافات می تواند این جنبش ها را به قدرت برساند، نه معما است و نه معجزه ای در کار است. در غیاب آلترناتیو طبقه کارگر، جنبشهای بورژوایی که جنبش اسلامگرایی شعبه ای از آنها است میداندار می شود و قدرت می گیرد. اگر طبقه کارگر و کمونیسم و سوسیالیسم اش بیاید و عملا خواهان و دست بکار رهایی انسان از فقر و تبعیض و نابرابری شود و آن را ممکن و عملی کند، خرافات اسلامی و مستضعف پناهی و فقر نوازی تاب مقاومت ندارد.

زمانی شعار و اهداف  یک انقلاب به نفی دیکتاتوری و "مبارک و بن علی استعفا"  و مطالبه دمکراسی بورژوایی محدود می شود، جنبشهای اجتماعی گوناگونی واز جمله جنبش اسلامگرایی را حول خودش جمع می کند. اگر یک گام فراتر گذاشته نشود این جنبش میتواند در انقلاب ضد استبدادی هژمونی بدست بیاورد. این اتفاقی بود که در جنبش و انقلاب ضد شاه در ایران افتاد و جنبش اسلامی به رهبری خمینی با شعار عدالتخواهی و انسانگرایی کاذب و فریبنده دست بالا پیدا کرد. در حالیکه اگر یک گام به جلوتر و افقی متفاوت در مقابل انقلاب قرار می گرفت، آنوقت جنبشهای غیر کارگری و بورژوایی و از جمله اسلامگرایی در مقابلش قرار می گرفتند و ظرفیت ضد انقلابی و ضد کارگریشان را نشان می دادند. این جنبش ها در مقابل طبقه کارگر آگاه و با شعار و اهداف انقلاب کارگری و بدست گرفتن قدرت، بیشتر می هراسیدند تا در مقابل استبداد شاهی...

اما چرا طبقه کارگر آلترناتیو بدست گرفتن قدرت نیست؟ بورژوازی طبقه کارگر را پست و فاقد عدم صلاحیت و کاردانی برای اداره جامعه میداند. گویا اداره جامعه فقط در صلاحیت و برازنده بورژوازی و تحصیلکردگانش است. چپ ها هم مدام آه و ناله می کنند که طبقه کارگر آمادگی ندارد، خودآگاهی طبقاتی اش کم است، کمونیسم اش کم است و یا مرحله انقلاب هنوز انقلاب کارگری نیست. طبقه کارگر زورش نمی رسد. توازن قوا مساعد نیست. زور طبقه کارگر فعلا درحد رفرم و اصلاحات و گشایشی در سطح معیشت و بهبودی در وضعیت کارش است و غیره و غیره...

اما کسی برای جنبشهای بورژوا اسلامی چنین استدلال و بهانه هایی ندارد. برای جنبش اسلامی اخوان المسلمین و مرسی قدرت سیاسی دم دست است. چرا؟ چرا برای انها زود نیست، چرا زورشان می رسد، اما زور طبقه کارگرو جنبش اش  نمی رسد؟ در حالیکه تعداد اعضای طبقه کارگر، چند ده برابر اخوان المسلین است. قدرت و موقعیت اجتماعیش قوی تر و قابل مقایسه با هیچ نیرو و جنبشی نیست. چرخاندن چرخهای جامعه دست او است. یک توقف در کار، میتواند کل جامعه را بخواباند. مگر اخوان المسلمین بجز ارتجاعی ترین و عقب مانده ترین اقشار اجتماعی و بخش لمپن و عقبمانده  جامعه را با خود دارد؟ جایگاه وتاثیرات اجتماعی این بخش ارتجاعی جامعه در کجا با طبقه کارگر قابل مقایسه است؟ طبقه کارگر متشکل از شریف ترین انسانهای جامعه با روابط و مناسبات انسانی و رفیقانه و همسرنوشتی و همبستگی طبقاتی، چرا هنوز قدرت گرفتن برایش زود است یا مقدور نیست یا شرایطش فراهم نیست و ....

چرا زنان که نصف جامعه اند  متحد و همراه طبقه کارگر نمیتوانند باشند اما همراه جنبش اسلامی می روند. آیا برای زنان ستمکش جامعه و انسانهایی که در جوامعی چون ایران و تونس و مصر درجه دو بحساب می ایند، سخت است درک کنند  که جنبشهای اسلامی برابری زن و مرد را قبول ندارند؟ نمیتوانند بفهمند که قوانین اسلامی و شریعت آنها ضد زن است؟ کدام زن است که حاضراست علیه برابری و علیه حرمت انسانی اش به اخوان المسلمین  و قوانین شریعت ضد زن او رای بدهد؟ آیا سخت است به نصف انسان های جامعه تفهیم کرد که برابری کامل  زن و مرد تنها در قدرت گیری طبقه کارگر که خود زنان جزیی از این قدرت اند، ممکن است!

آیا نمیتوان اکثریت عظیم جامعه را پشت طبقه کارگر به صف کرد که  اعلام می کند، دستش به قدرت برسد، برابری اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، ازادی بی قیدوشرط سیاسی، حفظ حرمت انسان، برابری زن و مرد تامین است. در دولت کارگری کسی بیکار نیست. تبعیض جنسی ونابرابری زن و مرد جرم است. تعرض به حرمت انسان جرم است. کسی اعدام نمی شود و همه اینها قانون حکومت کارگران است! طبقه کارگری که اعلام کند در دولت کارگران تنها بورژوازی است بازنده است و شکست می خورد و دستش از داراییها و مالکیت خصوصی کوتاه می شود. و تازه بورژواها هم بعنوان شهروند جامعه، آزادی و حرمت انسانی شان محفوظ است. این قانون حکومت کارگران ا ست. تعبیر و تفسیر مرسی و المرزوقی از آزادی و عدالت اجتماعی و حرمت انسانی را می بایست برای توده کارگران و کل جامعه توضیح داد. تعبیر آنها از زاویه منفعت طبقه خودشان است. از زاویه ایدئولوژی، سیاست و وجدان طبقه بورژوازی است. آزادی برای بورژوازی و جنبشهای بورژوا اسلامی چون اخوان المسلمین و غیره، بدوا و قبل از هر چیز یعنی آزادی مالکیت خصوصی. حرمت برای آنها یعنی حفظ حرمت مالکیت. یعنی مالکیت محترم است. مالکیت مقدم بر انسان است... ایا آنها خودشان غیر از این را خواهند گفت؟  قانون اساسی و اسلام و شریعت شان مگر غیر از این است؟

اگر کارگران برنامه دولت خود را تماما اعلام کنند، چرا زنان نصف جامعه را با خود نخواهد داشت؟ چرا جوانان بیکار را با خود نخواهد داشت؟ چرا سربازان که تماما فرزندان کارگران و زحمتکشان اند را با خود نخواهد داشت؟ همه این ها اجزایی از طبقه کارگر اند. آنوقت برای جنبشهای ارتجاعی بورژوایی و جنبشهای اسلامی شان چه می ماند جز ژنرالهای بی سرباز و بوروکراتها و تکنوکراتهای مزدور، بخش لمپن و عقبمانده  جامعه و امثال شعبان بی مخ هایی که شاه ایران بعنوان آخرین تلاش ماندنش به آنها پناه برد. اگر پای رای گیری و انتخابات هم بمیان بیاید بیش از نود در صد رای دهندگان همان کارگران و خانواده هایشان و زنان و جوانان و سربازان در کنار کارگران اند که به دولت طبقه کارگر، طبقه خودشان رای خواهند داد...

این را رهبران کارگران در میدانهای تحریر مصر و تونس به توده کارگر و زحمتکش و زنان نصف جامعه و به سربازان خواهند گفت؟ و آنها را پشت افق و اهداف کارگری و دولت کارگری خواهند آورد؟ اگر دولت مرسی باز به ارتش رجوع می کند و سراغ انقلابیون می فرستد، باید از سربازان و افسران جزو که فرزندان همین مردم در میدان هستند گفت، سرهنگ ها و ژنرالهایتان را خلع سلاح کنید. ارتش ابزار بورژوازی است، مزاحم است، علیه مردم بکار گرفته می شود، به روی مردم اسلحه می کشد، این مزاحم را باید از پیش پا برداشت. کاری که در زمان سرنگونی شاه در ایران می بایست می شد و کاری که در انقلاب 2011 تونس و مصر میبایست انجام می گردید.

پافشاری مارکس و انگلس بر ضرورت تمركز شوراهای كارگری و ایجاد "گاردهای سرخ" برای چنین روزی است.

این کار ممکن است. اگر رهبران طبقه کارگر بیایند و بگویند من میخواهم قدرت را بگیرم و تمام افق و اهداف خود را مطرح کند و پیش بگذارد نه جزئی از آن و نه صرفا آزادی و عدالت اجتماعی و از این قبیل که شعار و اهدافی مبهم و عمومی است و جنبشهای بورژوایی هم به آن قسم میخورند.

مساله امروز طبقه کارگر تونس و مصر، استعفای مرسی و المرزوقی و تجدید انتخابات در همان سنت بورژوازی نیست، طبقه کارگر می گوید من به تنهایی و همراه خانواده هایم اکثریت مطلق جامعه ام و بهمراه زنان ستمکش، جوانان بیکار، سربازان تحقیرشده، نود درصد انسانهای محروم جامعه ام. من می آیم و قدرت را می گیرم و به هیچکس جز خودم برای یک ذره آزادی و عدالت وحرمت اعتماد ندارم. لطفا کنار بروید من صاحب جامعه ام و سرنوشت جامعه را فقط صاحبان اصلی اش باید تعیین کنند. حکومت کارگران و مردم مبنایش همین مردم است. شوراها و کمیته ها و انجمن های محل ومدرسه است. مردمی که خود زندگیشان را اداره می کنند.

طبقه کارگر تونس و مصر با گفتن بخش جزیی و کوچکی از اهدافشان که بخشهای ناراضی بورژوازی هم آن را تکرار می کنند، در مقابل وضع موجود پیروز نمی شوند. در مقابل حاکمان جدید که باسرمایه جهانی مورد حمایت قرار می گیرند، پیروز نخواهند شد. کسی که از سر عشق به "انقلاب"، از سر عشق پوپولیستی اش و از انقلابیگری خرده بورژوایی اش بدنبال پیروزی ای مانند نفی دیکتاتورها در شرایط کنونی است، در حقیقت به چشم طبقه کارگر خاک می پاشد و این طبقه را از آموزشهای مارکس و مارکسیسم و انقلاب کارگری دور و محروم می کند.

تراژدی تاریخی نمونه ایران بعد از انقلاب 57 در مصر و تونس بعد از مبارک و بن علی میتوانست تکرار نشود. می تواند باز هم تکرار نشود، اگر طبقه کارگر یک بار و برای همیشه بیاید و به نام خودش، نه بعنوان عضوی از جبهه ملی یا نجات ملی بلکه مستقلا و روپای خود حرف بزند و بعنوان طبقه ای مستقل و قدرتمند که چرخهای جامعه بدون او نمی چرخد و با هدف کسب قدرت بگوید" من خودم هستم و می آیم." به هیچ جناحی از بورژوازی و خرده بورژوازی و طبقه متوسط و لیبرال ها و غیره و غیره نه اعتماد دارم و نه حق نمایندگی می دهم و نه رای می دهم. من قدرت را می گیرم و کل ماشین دولتی سابق را در هم می شکنم و نظامی نوین پایه گزاری می کنم. حزبش را جلو بگذارد، تدارک انقلاب بیوقفه اش را ببیند، طرح شوراهای کارگری اش را بعنوان شکل حکومتی پرولتاریا بدهد، و برای بدست آوردن آزادی و رفاه و برابری، کل ستمدیدگان جامعه را فراخوانده و پشت سر خود به صف کند. و آموزش های مارکس و انقلاب اکتبر را مبنای تجربه بنای جامعه سوسیالیستی وجمهوری سوسیالیستی اش قرار دهد.

 

آموزشهای مارکس

در متن انقلابات 2011 شمال آفریقا و خاورمیانه مخالفت با کاپیتالیسم نئولیبرال و انباشت ثروت به دست اقلیت و استثمار و به حاشیه راندن اکثریت بوضوح دیده می شود. علاوه بر این، خصلت و نقش کارگری با حضور اتحادیه های کارگری در این جنبش ها  وخیزش ها است. و این فرصتی نه فقط برای خاور میانه و شمال آفریقا، بلکه برای کل جهان است که به وجود آمده است. بر این اساس تنها حمایت از این جنبش ها نه تنها کفایت نمی کند بلکه باید از آنها بیاموزیم و نقایص و کجرویها و انحرافات و توهمات درون آنها را بیرحمانه نشان بدهیم و آموزشهای مارکس را پیگیرانه و مدام روی میز کارگران کمونیست و فعالین و رهبران طبقه کارگر در تونس، مصر، ایران و هر جای جهان که دستمان به آن می رسد، بگذاریم. این از وظایف حیاتی کمونیست های کارگری این دوره است.

مارکس در سالهای 1848-1870 پس از کمون پاریس گفت، بورژوازی قادر به هیچ رفرمی نیست. باید سرنگون و تمام ماشین قدرتش خرد شود. بورژوازی هیچ عنصر مترقی در خود ندارد و از طبقه کارگر بیشتر از هر نوع استبداد وحکومت مطلقه می ترسد... بر این اساس که پس از مارکس و تاکنون صحتش بارها به اثبات رسیده است، مبارزه علیه استبداد و انجام وظایف دمکراتیک و مبارزه برای آزادیهای سیاسی و اجتماعی، برابری زن و مرد و غیره برعهده طبقه کارگر افتاده است.

مارکس به ما می آموزد که جنبش انقلابی پرولتاریا و چشم‌انداز آن، چه شكلی می‌بایست داشته باشد؟ او  بیشتر از صد سال پیش گفت كه موج انقلابی بعدی، حزب (بورژوا- خرده‌بورژوایی) دموكراتیك در آلمان را به قدرت می‌رساند. اما كارگران باید هم‌زمان در كنار حكومت‌های رسمی جدید، حكومت‌های كارگری و انقلابی خودشان را  چه در شكل  ریاست بخش‌داری‌ها و شوراهای بخش‌داری‌ها، چه از طریق باشگاه‌ها و كمیته‌های كارگری برپا كنند، به گونه‌ای كه حكومت‌های بورژوایی دموكراتیك نه فقط بی‌درنگ پایگاه خویش را در درون كارگران از دست بدهند، بلکه از همان آغاز كار خود را تحت نظارت و مورد تهدید اداراتی ببینند كه كل‌توده كارگران از آنان پشتیبانی می‌كنند. این شباهت زیادی با برنامه عملی و انقلاب اکتبرمبنی برسازمان‌دهی شوراهای كارگری ، حاكمیت دوگانه، انقلاب مداوم... دارد و یا پافشاری مارکس و انگلس بر ضرورت تمركز شوراهای كارگری و ایجاد "گاردهای سرخ"...

مارکس در بیانیه فراخوان به كارگران آلمان مصرانه میگوید که با راه حل‌های عوام‌فریبانه خرده بورژوازی دموكرات گمراه نشوند، بلكه حزب مستقل خویش را بسازند. "شعار مبارزاتی آن باید انقلاب مداوم باشد."

به  درس و تجربه های انقلاب اکتبر نگاه کنیم. لنین  با اتکا به آموزشهای مارکس و انگلس نتیجه گرفت که، بدون برداشتن ابزار قدرت دولتی، آزادی طبقات ستمدیده غیرممکن است. لنین و حزبش تا تحقق این کار از پای ننشستند و منتظر هیچ آزادی و رفرمی از جانب دولتهای موقت و بورژوازی نشدند و انقلاب بیوقفه و کارگریشان را تدارک دیدند و سازمان دادند.

وقتی هدف نه تنها نفی دیکتاتور، بلکه سرنگونی بورژوازی ودرهم شکستن ماشین دولتی است، در نتیجه و بعنوان اولین آموزش مارکسیستی، پای تدارک و سازماندهی انقلاب بمیان می آید. انقلاب شورش وطغیان نیست. ممکن است در دل انقلابات شورش و طغیانهایی هم در کار باشد، اما تدارک انقلاب و سازماندهی آن امر دیگر است که برعهده طبقه کارگر می افتد.

درس دیگر این است که طبقه کارگر بدون حزب سیاسی کمونیستی اش قادر به انجام این وظایف نخواهد بود. احزابی که هم اکنون در مصر و تونس چه در اپوزیسیون و چه پوزیسیون و حاکمیت، به نام کارگر، مردم، سوسیال دمکرات، پوپولیست ها، مائوئیست ها، آنارکو سندیکالیست ها و احزاب لیبرال و چپ وحتی اتحادیه های بزرگ کارگری، وجود دارند، کل اهداف و منافع طبقه کارگر و انقلابش را نمایندگی نمی کنند. این وظایف برعهده حزب سیاسی و کمونیستی طیقه کارگر افتاده است که قدرت را بدست می گیرد و کل ماشین دولتی بورژوازی راخرد می کند و نظام دیگری را جانشینش می سازد و این نظام شورایی کارگران است.

در اینجا به درس و تجریه دیگر مارکسیسم می رسیم که، اعلام شکل حکومتی پرولتاریا، شوراها است. در شرایط انقلابی توده های کاگر و زحمتکش تا آنجا که بتوانند اراده خود رادر شوراها نشان می دهند. شوراهای کارگری دوره انقلاب 57 نطفه ای از این شکل بود که شکستش دادند. کارگران کمونیست شکل حاکمیت کارگران و مردم را تعیین و اعلام می کنند. کسب قدرت توسط طبقه کارگر ازطریق ایجاد شوراهای کارگری در کارخانه ها، محلات و در میان مردم زحمتکش است. کنگره شوراها مرجع تصمیم گیری برای تدوین قانون اساسی و قوانین اداره جامعه و سپردن آن به دولتی منتخب از  نمایندگان کنگره شوراها است. این شیوه انتخابات پارلمانی نیست. شیوه به میدان آمدن اراده و تصمیم جمعی همه کارکنان جامعه است. انتخاب می کنم، انتخاب می شوم و انتخاب کنندگان حق عزل هر نماینده ای را هر وقت لازم شد دارند.

متاسفانه، امروزه و در طی دوسال پس از سرنگونی مبارک و بن علی حتی از خودسازمانیابی کارگران و مردم ستمدیده در شوراهای کارگری و مردمی خبری نیست. همه تلاش بر سر انتخابات مجلس موسسان، انتخاب پارلمان و رییس جمهوری برای چند سال و سپردن تدوین قانون و اجرایش بر عهده آنان است. یعنی سپردن وظایف دمکراتیک و مطالبات دمکراتیک مردم انقلابی برعهده بورژوازی . و این کاری است غیر ممکن.

وقتی راه و روش و سناریو این است. وقتی در هم شکستن کامل ماشین دولتی در دستور طبقه کارگر قرار نیست، دیگر انقلاب، تدارک و سازماندهی هم لازم نداردٍ. همه باهم به خیابانها میریزیم، رییس جمهور و سمبل دیکتاتوری را پایین می کشیم وپیروزی انقلاب را جشن می گیریم.

وقتی راه و روش و سناریو باز این است دیگر طبقه کارگر حزب لازم ندارد. همه باهم میریزیم و سرنگون می کنیم وبقیه راه هم کوبیده شده و داده شده و معرفه همه است: با سرنگونی دیکتاتور دولت دیگری با هر ترکیبی در توازن قوای شرکت کنندگان در انقلاب تشکیل می شود، قانون اساسی ای نوشته می شود و انتخابات پارلمان و رییس دولت انجام میگردد، کارها به کاردان سپرده می شود و کارگران و مردم هم بر میگردند به کارخانه هاوخانه هایشان تا ببینند دولت منتخب برایشان چه دارد؟ دولت منتخب باید بیکاری را درمان کند، و فقرا را  نان و مسکن بدهد، به کارگران و کارمندان حقوق مناسبتری بدهد و نوعی از آزادی های سیاسی و اجتماعی را برقرار کند.

اما درس ها و تجارب تاریخی بیش از یکصد سال اخیر نشان داده است که هیچکدام از این ها در چهارچوب نظام سرمایه داری ممکن نیست. هر دولتی در این نظام سر کار آورده شود و به این کارها دست بزند، حکم مرگش را صادر کرده است. نظام سرمایه داری این ها را بر نمی تابد. حاضر نیست مزد بیشتر بدهد. حاضر نیست با سرمایه اش ریسک کند و ریش و قیچی را دست دولتی بدهد که با وعده های اینچنینی سر کار آمده است. بورژوازی نماینده واقعی خودش را می خواهد. این وظیفه هر دولتی است و با هر ترکیبی که سر کار می آید. لخ والسای رهبر بزرگترین اتحادیه کارگری لهستان. وقتی نماینده و رییس جمهوری یک نظام سرمایه دارانه می شود، اولین وظیفه است رشد و شکوفایی سرمایه و تضمین سوداوری آن است. این تامین شد، هر اندازه لازم شد و بمصلحت و منفعت دولت سرمایه داری باشد، می توان کمی از آن را به کارگر یا بعنوان بیمه به بیکاران یا بیمه های اجتماعی داد یا نداد. کسی هم اعتراض کرد قانون نوشته شده و مصوب دولت را زیر پا گذاشته وتخلف از قانون جرم است و این جرم از اخراج تا زندان واعدام را در بر می گیرد.

منصف المرزوقی رییس جمهور تونس در جواب جوانان بیکار در تونس گفته است: "دمکراسی زمانی نتواند گرسنه ای را غذا بدهد یا جامه بر تن عریانی بپوشاند، ارزش ندارد." این تمام هنر دمکراسی به تعبیر یک نماینده تازه به دوران رسیده بورژوازی درتونس، آنهم پس ار یک انقلاب توده ای است. احمدی نژآد هم ادای نان و پیاز خوردن در آورد، ادای فقیر فقرا را در آورد و نفت را سر سفره فقرا می برد و امروز هم وقتی با سیاستهای حذف سوبسیدها و آزاد گذاشتن قیمت ها و ارزان نگه داشتن نرخ کار، چوب حراج به سفره کارگر و زحمتکش زده است، یارانه نقدی که چیزی جز صدقه و خیرات نیست به کارگران و مردم فقیر می دهد... بورژوازی همین است. چه دیکتاتورش مثل مبارک و شاه و بن علی و چه لیبرال و پوپولیست و اسلامی و سکولارش مثل المرزوقی درتونس، مرسی و یا احمدی نژاد و هوگو چاوز و غیره...

اما طبقه کارگر طبق آموزشهای مارکس و تجربه انقلاب اکتبر، انقلابیگری و تامین ازادی و رفاه و عدالت اجتماعی را از بورژوازی نمی طلبد. شرکت طبقه کارگر در انقلاب برای اهداف خودش است. خواست طبقه کارگر سرنگونی بورژوازی، درهم شکستن کل ماشین دولتی و نظامی و پلیسی اش است و بدست گرفتن قدرت توسط خود طبقه. نه زیاد و نه کم. این جدالی است که در دل انقلابات این دوره می بایست به روشنی و با قاطعیت به جامعه اعلام شود و تدارک و سازماندهی انقلاب و روش ها و سنت ها و شکل حکومتی وابزار تحققش را تعیین کند، که اساسا برعهده حزب سیاسی وکمونیستی کارگران است.

انقلاب کارگری یک انقلاب بیوقفه است. ایستگاه ندارد، یک یا چند دوره حکومت مرسی ها و المرزوقی ویا مانند انقلاب 57 بنی صدر و رجوی و و ملیون و مذهبیون ندارد. زندگی در شکاف اختلافات جناح های گوناگون بورژوازی و خرده بورژوازی و باصطلاح "طبقه متوسط" و انتظار دستاوردی در نتیجه این جدالهای از بالا، مرگ سیاسی طبقه کارگر و کمونیسم است. کمونیسم و سوسیالیسم خود مستقلا و سر پای خود و با نیروی اجتماعی طبقه کارگر یک راه حل است. تحقق این راه با آویزان شدن به این و آن جناح بورژوازی و یا دنباله روی و یا فرصت طلبی و یا توطئه و پلتیک زدن که امروز با سبز همراهی می کنم اما کار دیگری دارم، نمی شود. طبقه کارگر فرصت طلب نیست. منتظر نیست. کسانی که به انقلابات بورژوا دمکراتیک در دورانی از تاریخ بشر رجوع میکنند و کماکان تحقق دمکراسی را کار بورژوازی می دانند، به بورژوازی مدال می دهند و صد سال از تاریخ عقبند. همین که امروز در کشورهای غربی و امریکا به نام دمکراسی هست،  دیکتاتوری بورژوازی تحت نام دمکراسی است. مارکس در مانیفست تحقق دمکراسی را کار پرولتاریا می داند و می گوید: "اولین گام انقلاب کارگری عبارت است از ارتقای پرولتاریا به طبقه حاکم، به چنگ آوردن دمکراسی ...) او در دوره انقلابات بورژوایی قرن 19 کارگران را فرا می خواند که نباید انقلاب بورژوایی را هدف نهایی خود تلقی کنند. همزیستی و همسویی با بورژوازی را در قرن حاضر( قرن 21) مقایسه کنید با مباحث مارکس در 1848. مارکس می گوید برآمد انقلابی در اروپا محکوم به شکست است مگر اینکه طبقه کارگر انقلابی پیروز شود. او در آن زمان (بیش از 150 سال قبل) بی اعتمادی خود را به هر تلاشی برای روی آوردن تاکتیکی به طبقات متوسط نشان داد.این را مقایسه کنید با جهت ها و تاکیتک و سیاستهای "کمونیست ها" و چپهای اروپایی و خاورمیانه و ایرانی ما در رابطه با انقلاب و نقش طبقات در آن. جریاناتی که به نام کمونیسم وچپ، در این و آن شرایط انقلابی و یا "مرحله انقلاب" طبقه کارگر را به دنباله رو و سیاهی لشکر جناحی از بورژوازی علیه بخشهای دیگر آن، چه در انقلابات و چه در مقابله بعدی با ضد انقلاب، تبدیل می کنند. این را در انقلاب 57 و در رابطه با ضد انقلاب جمهوری اسلامی وجناحهای بورژوازی درون آن از جمله اصلاح طلبان و سبزها و امروز در انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا می بینیم. این سناریو تکرار می شود و ادامه دارد.

در همه این تجارب ما با چشمان خود شاهد بودیم که بورژواهای دمکرات، لیبرال، سوسیال دمکرات پوپولیستها، و حتی سکولارها و کل جریانات غیر کارگری و کل کمونیسم بورژوایی در هر تحولی ولو در نتیجه تحریم اقتصادی، حمله نظامی، اختلافات از بالا و جناح های بورژوازی حاکم... شیپور انقلاب را بصدا در می آورند. همین ها در انجام هر تحولی هم با همان سرعت شیپور پایان را می نوازند و پیروزی انقلاب را جشن می گیرند. در حالی که به نفع و وظیفه طبقه کارگر تداوم بیوقفه انقلاب تا وقتی است که طبقات دارا از حکومت رانده شده و قدرت دولتی توسط پرولتاریا تسخیر می شود...

کل طیف چپ که فوقا نام بردم در انقلاب مرحله ای شان بهر درجه پیروزی اکتفا می کنند. بجای صف و برنامه و روش و راه حل مستقل خود به روشها و سیاستهای بورژوازی و قوانین بازی او می پیوندند و طبقه کارگر را به دنباله رو بورژوازی تبدیل می کنند. زمانی که ورق علیهشان برگشت دوباره به طبقه کارگر رجوع می کنند و انقلاب دوم و سوم را می طلبند. مگر طبقه کارگر چقدر زمان و نیرو دارد که در انقلابات دمکراتیک و مرحله ای این چپ و پوپولیستها و بورژواها صرف کند، خون بدهد، پشتش خم شود و دوباره پشت راست کند. چند نسل پشت سرهم طبقه کارگر باید در انقلابات بورژوایی ولو توده ای و از پایین اما با پرچم وسیاست وتاکتیک بورژوازی جانفشانی کند و فدا شوند!

انقلاب مصر و تونس با تشکیل مجلس موسسان  و با طی پروسه انتخاباتی که همه در دمکراتیک بودنش ابراز شادمانی کردند، قرار شد حکومتی دمکراتیک سر کار بیاورد. دمکرات تر از مبارک و بن علی و برآمده از "انقلاب مردم" که ازادی و عدالت می آورد. و این توهمی بود که توسط جریانات چپ و لیبرال و پوپولیستها و مائوئیست ها  به طبقه کارگر مصر و تونس القا شد.

طبقه کارگر جهانی دارد تاوان یک دیرکرد تاریخی را می دهد که بورژوازی پیروز بر سرمایه داری دولتی تحت نام کمونیسم و کمونیستهای غیرکارگری و ضدمارکسیستی به او تحمیل کرده اند. در نتیجه، با وجودی که در یک قرن اخیر بورژوازی فاقد هر گونه عنصر و ظرفیت انقلابی است و طبقه کارگر به اندازه کافی قدرت مادی و عینی گذار مستقیم به انقلاب کارگری را دارد، اما انقلاب کارگری دیگری اتفاق نمی افتد هیچ، خود انقلاب کارگری اکتبر هم به شکست می انجامد. چرایی این مساله و این دیرکرد تاریخی که پرداختن به علل آن در این یادداشت نمی گنجد، بهانه ای شده است برای پوپولیست ها، مارکسیتهای خودخوانده و دانشگاهی و روشنفکران چپ بورژوایی و رفرمیستهای درون طبقه کارگر... که مبارزات اجتماعی طبقه را هر بار در بارگاه بورژوازی وبعنوان جزیی از  توده های بی شکل و با توهمات خرده بورژوایی به مسلخ ببرند. طبقه کارگر را بعنوان متحد بخشی از بورژوازی و یا بدتر سیاهی لشکر آن به میدان بکشانند. این اتفاقی است که در انقلابات خاورمیانه و در تحولات پس از انقلاب 57 ایران بارها اتفاق افتاده و می افتد.

در انقلابات مصر و تونس طبقه کارگر در جبهه های "ملی"، "نجات ملی"، انتخاباتهای پارلمانی، مجلس های موسسان و پارلمانی، تدوین قوانین اساسی بورژوایی و غیره بعنوان بخشی از خلق که بارانقلاب را بر دوش کشیده است، شریک و ادغام می گردد و در نتیجه، انقلاب و مبارزات و مطالبات طبقه کارگر از هر گونه خصلت طبقاتی تهی می گردد. انگار سرنوشت طبقه کارگر و وظیفه تاریخی اش ایجاب می کند که هر بار سختی انقلابات و اعتصابات برای سرنگونی استبداد را بردوش بکشد، خون بدهد تا بخشی از بورژوازی را بجای بخش ساقط شده بنشاند. گویا قرار است مرسی بهتراز مبارک باشد. المرزقی بهتر از بن علی باشد و یا فردا برادعی بهتر از مرسی...و این سیکل معیوب انگار ادامه دارد.

در انقلابی که ارتش وماشین دولتی حاکم منهای رییس جمهورمقبولیت دارد و برای نجات نظام حاکم سرمایه داری در کنار مردم می ایستد و به رفتن تنها یک نفر در راس نظام رضایت می دهد، نه تنها هیچ جای خوشحالی نیست بلکه باید نگران بود و از ارتشی هایی که خود را مخالف دیکتاتوری و در کنار مردم وانمود می کنند خواست که ارتش را منحل کرده و باسلاحهایشان به مردم بپیوندند. این رکن اصلی نظام سرمایه داری می بایست تماما در هم شکسته شود. ارتش مقبول است اما پلیس بد است، بدترین حقه بورژوازی درون انقلاب مصر بود که قدرت گیری با حمایت ارتش را انتظار می کشید و مد نظر داشت.آیا مشکل بود تشخیص داد که  ارتش  نه تنها در کنار طبقه کارگر برای بدست گرفتن قدرت توسط این طبقه قرار نمی گیرد بلکه حتی در کنار سکولارها برای دولت غیر مذهبی و در کنار جوانان برای شغل و رفاه و گرفتن بیمه بیکاری هم قرار نمی گیرد؟ تنها پوپولیسم وتوهم به بورژوازی از جانب انقلابیون ضد دیکتاتوری مبارک و بن علی میتوانست به چشم کارگران و مردم انقلابی خاک بپاشد و انها را به دنباله روی بخشی از بورژوازی بکشاند... شعار حکومت مردمی، مجلس موسسان و انتخابات پارلمان و ریاست جمهوری نتیجه ای جز این نمیتوانست و نمیتواند داشته باشد، حتی اگر انقلاب دوم  وسومی هم پشت سر هم بیایند و بروند...

یک جای کار لنگ است. باید این را چاره کرد. و این  راه چاره جز با اتکا به اموزشهای مارکس  و انقلاب بیوقفه تا قدرت گیری کارگران و جارو کردن کل نظام سرمایه داری پیشین و درهم شکستن کل ماشین دولتی ممکن نیست. راه سوم و میانی ای وجود ندارد...