"گور پدر کارگر!"

مصطفی اسدپور

 

این عبارت با همه سادگی و محتوای عامیانه آن بر پرچم ظفر نمون بورژوازی در ایران نقش بسته است. این عبارت جوهره سیاستهای کارگری دولت، این عبارت مخرج مشترک پلاتفرم جناحهای مختلف رژیم و کل بورژوازی ایران، این عبارت لب کلام دنیای رسانه های تازه بدوران رسیده اقتصاد سیاسی در ایران است که در خطاب به کارگر(درست در تشابه با رئیس جمهورشان)  همیشه از فرهنگ لمپنانه کوچه بازار سر در میاورند.  

ایران مرکز پرتپش تولید در کل دنیای امروز  است. ایران  قبله سود و ثروت است.  ایران سرزمین رویایی بورژوایی است. طبقه سرمایه دار در ایران هیچ گاه باین اندازه روشن بین، آگاه و با افق نبوده است. انتخابات جاری شان برای رئیس جمهور آینده خود گویاست.

هنوز هم  رسم است که کاریکاتور یک  سرمایه دار بصورت یک فرد فربه، بد طینت، غرق درثروت، حریص و  ییرحم، و بعلاوه همواره پنهان در زیر قبای قانون و مذهب  به تصویر کشیده میشود. برای تصویر سرمایه دار امروز ایران، این مشخصات حق مطلب را ادا نمیکند. حک و اصلاحاتی را باید وارد کرد. او وسط میدان کشمکشهای سیاسی، مدعی و حق بجانب است. دو قورت و نیمش هم باقیست. او سایت و روزنامه و رسانه دارد، او عضو انواع تشکل و حزب و محفل رسمی و غیر رسمی است.  این عالیجناب مذبذب و دست بکلاه نیست.  در مرکز کشمشکهای سیاسی  برای حفظ و تداوم موقعیت طبقاتی خود،  و صد البته برای بقای حکومتشان شمشیر میزند و از هیچ فداکاری فروگذار نیست.

دین جمهوری اسلامی بر گردن بورژوازی ایران پایان ندارد. از کابوس یک انقلاب، از دل جنگ و تباهی و رکود به برکت این رژیم بهترین شرایط شکوفایی در مقابل سرمایه سربرآورد.  امروز کمتر کسی عبارت "اقتصاد مال خر است" را بخاطر میاورد. از آنروز فقط سی سال میگذرد. در طول این سه دهه در سایه رشد و توسعه نجومی  تولید و سازندگی یک سرزمین، یک جامعه مدرن و صنعتی با استانداردهای بالای بین المللی شکل گرفته است. برای ارزیابی از آن جامعه بعنوان محک اصلی باید به بورژوای آن،  به بهشتی که در دسترشان قرارگرفته است، به محلات بالای شهرها  که صدها برابر بزرگتر شده اند، به قشری که هزاران برابر فربه تر  و ثروتمندتر گشته است، نظری انداخت. ایران، سرزمین اینهاست، میهن و عزیز بورژواهای آنجاست، چرا که نه، مگر نه اینستکه در دل بحران و رکود و محاصره اقتصادی هر روز و هر روز  گردنشان کلفت تر میشود؟

یک شارلاتانیسم شناخته شده نخ نمای سخنگویان بورژوازی اینستکه پیشرفتها و سازندگی را به حساب توانایی و بصیرت خود مینویسند. این ادعا از جانب سرمایه دار ایرانی بمراتب دروغین تر و مهوع است. همه هنر حضرات در اینستکه مانند گرگ وحشی به جان کارگر افتاده اند. در ایران  نه معجزه ای در کار بوده و نه کسی از تخم و ترکه "بهتران" طبقه بورژوا ظهور کرده است.  اینرا همگان میدانند، اما درست همانند تاریخچه کوره های آدمکشی هیتلر، باید هزاران هزار بار دیگر جار زد همه اکسیر طلایی جموری اسلامی در این خلاصه میشود که زبان گویای کارگر را از حلقومش بیرون کشیدند، او را به سیته دیوار کوبیده و کت بسته به  بازار کار سپردند. یکبار دیگر از خود بپرسیم، که چگونه در شهر فرنگ جناحها و کشمکشهای  رژیم جمهوری اسلامی، دست اندرکارانش در مقابل کارگر همگی همخط، متحد از آب درآمده اند؟

   در عرض سی سال گذشته از صدقه سر این حکومت وجب به وجب آن کشور در خدمت تولید بر گرده کارگر بکار گرفته شده است. زیر هر سقف ممکن و با هر ماشینی که بتوان به گردش در آورد، سراسر آن سرزمین  به بنگاه  بخت آزمایی هر سرمایه دار تازه پا تبدیل شده است. مگر چند جای دنیا دولت و مجلس و متولیان دین مبین دست در دست هم کارگر رسما محکوم به معاش زیر خط فقر، کارگر رسما محروم از هر گونه حمایت قانونی را به دست رویاهای سود جویانه هر تازه از راه رسیده ای میسپارند؟ مگر چند جای دنیا میشود کارگر را بکار کشید، به میل خود، راست شکم دستمزد را نپرداخت، و بعد هم آژان را بجان کارگر گرسنه و بی پناه کیش کرد؟  در کدام جنگل دنیا است که میتوان در آن جهنم دره ای باسم کارخانه برپا کرد، عامدانه کارگر را به کام مرگ فرستاد، و روز بعد با یک صلوات دوباره کرکره ها را بالا کشید؟ 

جامعه ایران تجلی حاکمیت منطق سود سرمایه داری است. ماشین عظیم اقتصادی و تولیدی در آن جامعه، از مراکز سوپر مدرن پتروشیمی عسلویه تا معادن مس کرمان تا کوره پزخانه های میاندوآب همگی با قیمت جان و فرسایش وحشیانه  کارگران سر پا ایستاده است. توسعه شگرف تاسیسات و ساختمان سازی در ایران بدون میلیونها مهاجر افغانستانی ممکن نبود. آسمانخراشها، راهها و  تاسیسات سی سال اخیر رنگ خون و استثمار ننگین کارگران افغانستانی را بر خود دارد. تاریخ سرمایه داری با استثمار و فرودستی طبقه کارگر عجین است. جمهوری اسلامی گواه گویایی است که این فرودستی مرز و حدی نمیشناسد. نان سر سفره و نفس زنده ماندن کارگر را به کار منوط کرده اند ، اشتغال او را با چندرغاز دستمزد پا در هوا و نسیه گره زده اند، شیره جانش را در بردگی کار میکشند تا بعد لاشه از کارافتاده اش را به آغوش خانواده اش پرتاب کنند. بیمه بیکاری و امنیت در کار نیست اما این هنوز آخر خط هم نیست. میشود خواب و استراحت و زندگی خصوصی را فراموش کرد و به کار کنتراتی خانگی پناه برد، میشود کلیه را فروخت، میشود جگر گوشه را به کار گرفت ( دست کم دو میلیون کودک در آن جامعه بکار مشغولند) میشود به تن فروشی رو آورد، آمار دولتی حکایت از 600 هزار تن فروش و اساسا در مناطق فقیر نشین دارد ...

یک سر سوزن وجدان چنین سرنوشت و رفتاری را حتی با خوک و گاوها قابل تحمل نمیداند. اینها تراژدیهای تصادفی فردی آدمهای بخت برگشته نیست. اینها مصائب اجتماعی سازمان یافته، نتیجه مستقیم کارکرد نظام و دولت حاکم است. زندگی تک تک قربانیان این فجایع پرونده جرم جنایی کارفرما و دوایر دولنی باید بحساب بیاید. مسئول مستقیم این مصائب همان کسانی هستند که چشم در چشم کارگر میدوزند، کارگر را مسبب موقعیت خود معرفی میکنند، گستاخانه از کارگر میخواهند صبور باشد! مسببین این سرنوشت همان کسانی هستند که از کارگر انتظار دارند بازار تشریفات انتخابات  شان را گرم کند!

سی سال اخیر، و امروز بیش از هر وقت دیگر صاحبان آن جامعه با پتک به مغز هر ساده لوح و ناباور میکوبند که هرگونه امید برای بهبود بیجاست ، امروز بیش از هر زمان صف بورژوازی و جناحهای رژیم هر چقدر هم با هم اختلاف داشته باشند، . تا آنجا که به کارگر مربوط باشد منسجم و متحدند. در آستانه رو در رویی انتخاباتی، قبل از بستن شمشیرها از رو، دشمنی نفرت انگیز مشترک سی ساله شان علیه کارگر را مشترکا در قالب قانون کار، قانون بیمه بیکاری و قانون بیمه های اجتماعی به تصویب رسانده اند. متن سوپر ارتجاعی این قوانین در واقع پلاتفرم اجرایی مملکت برای یکی دو نسل دیگر است.  "قابلیتهای" جمهوری اسلامی در "خدمت" به جامعه کارگری بسیار بیشتر از اینهاست؛ فراموش نکنید که با اهدای عنوان "کارگران جنسی" راه را در حفظ حرمت "شغل" جدید و در حال توسعه تامین معاش باز کرده اند! متولیان مذهبی هم قبلا با تعدیل قوانین صیغه حق خود را ادا نموده بودند. شهرداری تهران نیز با اعلام جشنواره "کودکان نان آور"  خدمات ارزنده ای را برای سربلندی این "کارگران" و بیش از آن برای سربلندی کارفرمایان شریف مربوطه ارائه کرده بود! از خود بپرسیم در محاسبات آتی اینها مگر قرار است تن فروشی و کار کودکان تا کجا دامنه باز کند؟   

طبقه سرمایه دار در ایران و بهمراه دولت فخیمه آینده هولناکی را برای کارگران و مردم زحمتکش جامعه دیده است. مصوبه دستمزدهای سال آینده دولت مصداق قاطعی بر این بود که ابدا شوخی در کار نیست. در مصوبه دستمزد سال 92 رسما و در مقایسه تورم ها، دستمزد 11 میلیون کارگر مشمول را کاهش دادند. کدام دولت یا حزبی را در گوشه و کنار دنیا سراغ دارید که در بدو ورود به یک جدال انتخاباتی به دستمزد دوازده میلیون کارکن جامعه حمله کند و به ریش آنها بخندد؟

بدون صدا و افق کارگری، در غیاب ادعای کارگر جامعه به یک منجلاب تبدیل میشود. ایران امروز با میدانداری دشمنی با کارگرعمق و صحت  این حکم را جلوی چشم قرار میدهد. در ایران یک منجلاب اقتصادی و سیاسی و اجتماعی تمام عیار در جریان است. از بورژواهای وطنی و بخصوص نوع جمهوری اسلامی آن انتظار زیادی در میان نبوده، اما تصوبر معوج از آزادی و حقوق اجتماعی، فضل فروشیهای صد من یک غاز اقتصادی برای انکار نقش و آلترناتیو کارگری خونتان را بجوش میآورد.

جامعه ایران در حسرت اعفراض  و ابراز وجود کارگران میسوزد. آیا این انتظار بیجایی است که با اعلام سطح دستمزدها و در اعتراض به این حمله کارگران دهها کارخانه بزرگ دست از کار بکشند، در اجتماع جلوی کارخانه در سخنرانیهای خود یقه دولت را بگیرند و عزم راسخ خود برای تجمعات اعتراضی بعدی را اعلام بدارند؟ آیا انتظار بیجایی است که کارگران در اجتماعات بزرگ و کوچک، از طریق شب نامه ها و نوشته های اینترنتی و بطرق مختلف با زبان خود دهان یاوه گوی رسانه های مدافع سرمایه و دولت را به گل میگرفتند؟ آیا مردم آن جامعه حق ندارند این سکوت مراکز کارگری را عار بدانند؟ آیا وقت آن نرسیده است که کارگران مشتی را که از فرط خشم در حسرت زندگی بهتر در گوشه خانه به دیوار میکوبند، اینبار با جمع کارگران رو به کارفرما و مصوبات دولتی نشانه روند؟ سایه سرکوب بر سر کارگران  سنگینی غیر قابل انکاری دارد؛ اما آیا  نشدنی است که مردم آن جامعه از زبان صدها محافل کارگری بشنوند و بخوانند که کارگر خود را آماده میسازد، که کارگر مبهوت نست، که قامت آلترناتیو کارگری در مقابل دلقک بازیهای بورژوا-ناسیونالیستهای تازه روی آبنده جامعه شمشیر خواهد زد. آیا واقعا انتظار بیجایی است که کارگران دهها مرکز کارگری در مقابل چسناله های کارگرپناه شعبات سبز و شرکا یکبار برای همیشه سد بسازند؟

آینده آن جامعه و جمهوری اسلامی به طبقه کارگرو پاسخی که به سوالات فوق  میدهد گره خورده است.  نکته قابل توجه در اینستکه حتی رسانه ها و مقامات دولتی از نبود تشکلهای مستقل کارگری میگویند. انتظار برای ظهور یک تشکل سراسری مستقل هیچ چیز جز سر دواندن کارگران و حواله دادن آنها به فردای نامعلوم نیست. واقعیت اینستکه همین امروز در جمع کارگران کارخانه و محله خود متشکل است. باید این اجتماع و قدرت نهفته در آن را شناخت و تقویت کرد.

طبقه کارگر چاره ای بجز سد بستن در مقابل جنون افسار گسیخته سرمایه و جمهوری اسلامی آن ندارد.

 

9 آپریل 2013