تعرضی افسار گسیخته و مقاومتی ضعیف

مصاحبه کمونیست با بهرام مدرسی

سوالات متعدد به بهانه اول می قدرتمند در غرب

 

 

سوال: در مورد اول می های قدرتمند در دنیای امروز نظرت و تحلیل تان چیست؟ چه چیزی کم دارند؟ چرا اینهمه قدرت در دل بحران و فقر امروز به جنگ دشمن افسارگسیخته نمیرود؟ منظورم جنگی جدی در مقابل تعرض هر روزه است.

 

‌بهرام مدرسی: حق با شما است، جهان تا این  حد شاهد تمرکز سرمایه و قدرت از یکطرف و عدم توانایی جنبش کارگری جهانی در دفاع از خود، از طرف دیگر، نبوده است. بحران اخیر سرمایه تا امروز میلیونها خانواده کارگری را در معرض فقر مطلق قرار داده است، در غیاب جنبش کارگری که مانعی جدی علیه حمله سرمایه جهانی به معیشتش ببندد، سرمایه و دولتهای مدافع آن پایین آمدن سطح نرخ سود خود را با زدن سطح  دستمزدها، بیکاری میلیونی و پایین آوردن سهم دستمزد طبقه کارگر در کل پروسه تولید از یکطرف  و از میدان بدر کردن سرمایه ها کوچک و ناتوان از رقابت از طرف دیگر جواب میدهد. این جواب همیشگی سرمایه برای خروج از بحران بوده و هست، نام آن را امروز رفرم میگذارند، غصب عمومی دارایی های مردم در قبرس، برنامه های اقتصادی شان  برای یونان، اسپانیا، ایتالیا و پرتقال، پایین آوردن نرخ بهره در اروپا، کم ارزش کردن بهای پول کشورهایشان در بازارجهانی  همه و همه این به اصطلاح رفرم ها در سیستم تقسیم ثروت جهانی در کنار و یا بهتر گفته باشم  قدم بعدی زدن سطح دستمزد طبقه کارگر هستند، بدون تحمیل فقر و بیکاری میلیونی به طبقه کارگر سرمایه جهانی امکان تقسیم مجدد ثروت بین خود را نخواهد داشت، ابتدا باید سطح  پرخرجترین بخش تولید، که همان دستمزد طبقه کارگر است، را پایین بیاورند تا امکان انباشت مجدد سرمایه را فراهم کرده باشند، این را قبلا مارکس به روشنی نشان داده است. منظور از پایین آوردن سطح دستمزد طبقه کارگر هم تنها وجه ای که به حساب هر تک خانواده کارگری واریز میشود نیست، کل خدمات اجتماعی که بعنوان بخشی از همین دستمزد در اختیار طبقه کارگر قرار میگیرند را هم شامل میشود، از جمله خدمات اجتماعی، بیمه های اجتماعی، بیمه بیکاری، بیمه های درمانی، مدارس، دانشگاه ها و غیره.

قوانین اخراج کارگران را به نفع سرمایه شل میکنند، رسما بنگاه های صنعتی را تعطیل میکنند، دولت بعنوان ضامن سوددهی سرمایه قوانین کار را تغییر میدهد، حقوق بیکاری را نیمه کرده اند، هفته گذشته دولت اسپانیا قوانینی را به تصویب رساند که بی حقوقی مطلق جامعه کارکن را اعلام میکند، قوانینی که ۱۰ سال پیش در آلمان اجرا شدند، چیزی که امروز دلیل بهتر بودن وضع سرمایه در آلمان به نسبت سایر کشورهای دیگر اروپایی است.

به سوالتان برگردم، میبینید که دلیل عدم وجود آن جنگی که شما انتظارش را دارید دقیقا آنجا خوابیده است که منظور شما نیست! در اعتراضات برای مطالبات. طبقه کارگر در هر کشور و کلا در سطح جهان سد محکمی علیه حمله به معیشتش نبست، طبقه کارگر در یونان، اسپانیا، پرتقال، انگلیس، آلمان، ایتالیا و آمریکا و غیره نتوانست سد جدی مقابل آن حمله سرمایه جهانی به زندگیش ببندد، با حرکت دولت سرمایه داران در تحمیل سطح پایین تر دستمزدها و بیکاری میلیونی است که قدم های بعدی شان اساسا میتوانند در تضمین نرخ سود بالایشان معنی پیدا کنند.

در تاریخ بحران های دوره ای سرمایه و مبارزات کارگری، آنجا که بقول شما جنگی جدی صورت گرفته است، طبقه کارگر در قدم اول سدی مقابل تعرض سرمایه بست، در دوره انقلابات ۱۹۰۵ روسیه، در دوره انقلاب فوریه ۱۹۱۷، انقلاب ۱۹۱۸ آلمان. طبقه کارگر بدوا تصمیم نمیگیرد که وارد جنگ جدی با دولت و سرمایه داران بشود، دفاعش از موجودیتش، از حق معیشت اش، عقب راندن تحمیل فقر و بیکاری داستان زندگی روزانه طبقه کارگر است، در دوره بحران های سرمایه داری، این دفاع و این عقب راندن تعرض سرمایه هزار برابر مهم تر میشوند و ابعادی میلیونی و اجتماعی بخود میگیرند، شرکت در این مبارزه همگانی در دفاع از خود است که به طبقه کارگر امکان میدهد که  آن آگاهی طبقاتی که لازمه آن جنگ جدی است را بدست آورد، بدون دخالت در این مبارزات خبری از جنگ جدی نیست.

مبارزه اقتصادی طبقه کارگر سنگ اول آگاهی طبقه کارگر نسبت به خودش به عنوان یک طبقه است، در دوره بحران های اقتصادی این حکم هزار برابر بیشتر صدق میکند. در جریان مبارزه اقتصادی است که طبقه کارگر موجودیت خودش را به عنوان فروشنده نیروی کار درک میکند و در جریان این مبارزه میتواند به یک درک سوسیالیستی نسبت به شرایط خودش برسد و از اینجا و در ادامه میتواند به درک عمومی و اجتماعی طبقه کارگر و ارکان جامعه سوسیالیستی تبدیل بشود. در جریان مبارزه اقتصادی طبقه کارگر است که درک عمیق تری نسبت به رابطه کار و سرمایه می تواند پیدا بشود و اساسا آن بنیانها و ارزشهایی که ارزشهای اجتماعی و انسانی پایه ای یک جامعه سوسیالیستی هستند فرموله شوند و بعنوان استنباط عمومی و اجتماعی طبقه کارگر و به طبع آن کل جامعه شکل بگیرند. طبقه کارگری که زندگیش را فروش نیروی کارش رقم میزند طبعا نسبت به شادی، درآن جامعه سوسیالیستی نسبت به رفاه در آن جامعه نسبت به دخالت کردن در امورات آن جامعه نسبت به نوع سازمانی که آن جامعه باید داشته باشد و نسبت به آن شرایطی که انسان بتواند در آن زندگی انسانی و درخور داشته باشد، طبعا به یک شکل دیگری نسبت به سایر طبقات اجتماعی که این رابطه را با سرمایه ندارند نگاه میکند. همین درک است که در جریان مبارزات اقتصادی طبقه کارگر میتواند و باید شکل بگیرد.

اینها همه آن نکاتی هستند که مارکس در کاپیتال به آن‌ها اشاره کرده است. همین اساسا نقطه اختلاف اساسی مارکس با سایر منقدان جامعه سرمایه داری را تشریح میکند. این نه فلسفه ای برای مطالعه که واقعیت زندگی و مبارزه طبقه کارگر برای دفاع از حیاتش است.

در بحران اخیر ما شاهد اعتراضات شورانگیز بخش های مختلف طبقه کارگر در کشورهای مختلف بودیم، مبارزاتی که متاسفانه نتوانستند آن سد جدی را علیه تعرض دولت و سرمایه از یکطرف و همبستگی بیشتر طبقاتی کارگری از طرف دیگر را باعث شوند. اعتراضات خیابانی به تنهایی آنطور که چپ بورژوایی همیشه شیپور آنرا بدست دارد، نه تنها کمکی به این مهم نمیکنند بلکه بعد از مدتی مردم را خسته شده را دوباره به خانه میفرستد. این اتفاقی است که افتاد. در غیاب همبستگی طبقاتی و جبهه کارگری علیه این تعرضات سرمایه، پارلمان ها و مذاکرات دولتها صحنه اصلی توجه ادامه راه میشوند، ژورنالیسم بورژوایی هم روزانه به مردم تحمیل میکند که تنها راه نجاتشان از فقر مطلق و نابودی گردن نهادن به اوامر دولت سرمایه داری و بانک ها است، میلیونها خانواده کارگری تا همین امروز قربانی قبول این دروغ شده اند. میدانند که دروغ است، راه مقابله با آن را اما در افق امروزشان نمیبینند، حق هم دارند که نبینند، سالها است که مطالبات اقتصادی و مبارزه در این عرصه به همت سوسیال دمکراسی اروپایی، عرصه تاخت و تاز اتحادیه هایی شده است که نفع و ضررشان به نفع و ضرر بخشی از سرمایه جهانی گره خورده است.

میتوان به فقدان افق کمونیستی در مبارزات کارگری هم اشاره کرد، این به نظر من اما مرحله بعدی داستان است، بدون  خلاص کردن اعتراضات روزمره طبقه کارگر از قیدی که سالهاست  به پایش بسته اند، خبری از آگاهی طبقاتی نیست، خبری از اتحاد و همبستگی طبقاتی نخواهد بود، برای ممکن کردن این مهم اما باید آن افق کمونیستی در همین عرصه فعال شود، همین عرصه ای که به زندگی روزانه میلیونها انسان کارکن در هر کشور ربط دارد، کمونیسم امروز اما این عرصه را عملا ول کرده است. طبقه کارگر را تنها در خیابان میبیند و برایش زنده باد مرده باد میکند. به این اعتبار کمونیسم ما امروز باید به پایه های اولیه خود بازگردد، کمونیسمی که ربطی به زندگی و جنگ روزمره طبقه کارگر در دفاع از خودش ندارد، میبینیم که میتواند همه چیز باشد جز کمونیسم.

نکته مهم دیگری که در رابطه با سوال شما باید به آن اشاره کرد، عدم وجود شرایط انقلابی است، در شرایط انقلابی و در دل بحرانهای دوره ای سرمایه، میلیونها کارگر سوالات جدی مقابل خود قرار میدهند، در شرایط انقلابی است که امکان آن جنگ جدی که منظور شما است اساسا ممکن میشود، یک اعتصاب و یا یک اعتراض ظاهرا نه زیاد جدی شیپور یک تحرک توده ای میشود. خود وجود جریان کمونیستی که در بالا به آن اشاره کردم میتواند جواب های درست را به سوالات میلیونها کارگر در این شرایط بدهد، شرایط انقلابی را اما هیچ جریانی نمیتواند راسا بوجود بیاورد، در این رابطه لنین مباحث بسیار ارزشمندی در رابطه با انقلاب ۱۹۰۵ روسیه داد که توصیه میکنم به آنها مراجعه کنید.

 

سوال: شما به نقش اتحادیه های کارگری در ممانعت از رشد مقاومت کارگر در مقابل سرمایه اشاره کردید، مگر اتحادیه ها اینقدر قدرت دارند؟ مگر بخش عمده کارگران بیرون از اتحادیه ها نیستند؟ بعلاوه خیلی وقت ها مبارزات خارج از اتحادیه ها هم شکل میگیرد و در اینمورد نمونه کم نیست.

بهرام مدرسی: دراینکه تعداد اعضای اتحادیه های کارگری به نسبت کارگران کوچک است، حق با شماست بخش عمده کارگران خارج از اتحادیه های کارگری هستند، دراینکه خارج از دایره اتحادیه ها اعتراضات دیگری هم موجودند، بازم هم حق با شماست. نکته اما این است که این اتحادیه ها رسما از طرف دولت و کارفرمایان طرف حساب عقد قراردادهای کار هستند، هیچ ارگان دیگری رسما از طرف دولت اجازه وارد مذاکره شدن با کارفرمایان و یا حتی خود دولت را ندارد، مگر آنکه قبلا بر اساس قوانین خودشان اتحادیه ای را به ثبت رسانده باشند که خود این هم داستان دیگری است، در آلمان سال گذشته بخشی از لوکوموتیورانان شرکت راه آهن آلمان قصد داشتند که اتحادیه ای مستقل تشکیل دهند، تعداد اعضای کافی برای ثبت این اتحادیه و غیره را هم با خود داشتند، با شکایت اتحادیه اصلی لوکوموتیورانان از آنها و عدم حضور نماینده کارفرمایان پای میزمذاکره با این اتحادیه جدید، عملا بعد از مدتی دادگاه رای به غیررسمی بودن این اتحادیه داد با این بهانه که کارفرمایان حق دارند که بخواهند با یک ارگان و نه چندین و چند ارگان وارد مذاکره شوند، این اتحادیه مدتی هم اعضایش را به اعتصاب فراخواند، اعتصاب هم کردند، اتحادیه مادر اما نه تنها از آنها حمایت نکرد، بلکه اعتصاب شکنان را هم علیه شان سازمان داد. خود این اتحادیه تازه تشکیل شده هم در چهارچوب همان سنتی که قبلا به آن اشاره کردم کار میکرد، نکته من این است که اولا سیستم اتحادیه ها خود بخشی از سازمان کار در جوامع اروپایی و غربی هستند و طبیعتا لانسه هم میشوند، دوم اینکه چه بیرون و چه درون اتحادیه ها آن سنتی که در سوال قبلتان به آن اشاره کردم عمل میکند، در نمونه اتحادیه لوکوموتیورانان، نقدشان به اتحادیه مادر از سر نقد آن سنتی که گفتم نبود، بلکه سهم بیشتری بخاطر موقعیت حساس کاریشان در معامله با کارفرمایان میخواستند، اینجا هم درست به همان اندازه اتحادیه مادر آنچه که غایب بود، اتحاد طبقاتی و آن خودآگاهی است که طبقه کارگر برای بستن سد محکم علیه سرمایه به آن محتاج است.

 

 سوال: به نقش کمونیسم بورژوایی اشاره میکنید که گویا هوادار به خیابان آمدن اند؟ اولا در بخش عمده این اعتراضات همین کمونیسم بورژوایی نقش و نفوذی ندارد یا خیلی ضعیف است. در ثانی چرا آن‌ ها هوادار آکسیون اند؟

بهرام مدرسی: من موافق این نیستم که کمونیسم بورژوایی نقش و نفوذی ندارد. اینها بخش به اصطلاح رادیکال یک جنبش واحد در کنار همان اتحادیه هایی هستند که در بالا به آنها اشاره کردم. بخش لایتجزای آن هستند.  تفکرات، استباط سیاسی و طبقاتی و نقد آنها به سرمایه تکمیل کننده سنت کار سندیکالیستی در اروپا است.  آنجا که منقد تند و تیز سنت کارسندیکایی هستند تفاوتی در درکشان از رابطه کار و سرمایه و نقدر مارکسیستی نمیبینید، برای اینها  طبقه کارگر موجودات منفردی هستند که روزی باید متشکل شوند و چیزی را به جایی برسانند. نقد کارمزدی، جایگاه متفاوت طبقه کارگر در تولید برای اینها جایی از ارعاب ندارد، خود این به اصطلاح رادیکالیسم که بیشتر درد دل طبقات متوسط در جامعه است یکی از بانیان پیوستن هرکارگر فعالی که جدا میخواهد کاری را به سرانجام برساند به همان اتحادیه های فوق است، آنجا هم که در کنار اتحادیه ها قرار میگیرند، در احزاب رسمی تر چپ در اروپا متشکل میشوند که تلاششان کشاندن این اتحادیه ها با همان فرماتی که دارند زیر چتر خودشان است، برای نمونه  حزب چپ آلمان و سوسیالیست های فرانسه را برایتان نام میبرم.

این جریان کمونیسم بورژوایی در عین حال سوپاپ اطمینانی برای کل جریان اتحادیه ای است، اگر سوسیال دمکراسی بی آبرو شد، به حزب بغل دستی شان میپیوندند، فرمات همان است که بود.

آکسیون از نظر کمونیسم بورژوایی اوج تعرض طبقاتی است! برای اینها یک روز تظاهرات کارگران در خیابان به اندازه یک نیم قیام معنی دارد، به هیجان میایند، سرود میخوانند و مردم را خسته دوباره به خانه هایشان بدرقه میکنند. قدرت طبقه کارگر در به خیابان آمدن نیست! روز خودش به خیابان هم میاید، قدرت طبقه کارگر در موقعیتش در تولید است که اگر اراده کند چرخ جامعه را میخواباند بدون اینکه یک تکنفر هم به خیابان بیاید. برای کمونیسم بورژوایی این جایگاه و قدرت معنایی ندارد چون آنرا نمیشناسد. چون کمونیسمش کمونیسم طبقات متوسط است، چون برای دلال و دکاندار و دانشجو و مهندس یکروز کاررا تعطیل کردن و به خیابان آمدن اوج فداکاری است که از دستش برمیاید. خودش منفرد است و در آکسیون هم جنس های خودش را پیدا میکند، طبقه کارگر اما از روز اول تولدش بعنوان یک طبقه اجتماعی متشکل بوده و هست، برای پیدار کردن رفقایش احتیاجی ندارد که به خیابان بیاید، در محل کارش روزانه با رفقایش متشکل در تولید سهیم است. قدرتش هم همانطور که گفتم از همین جا میاید. در غیاب مارکسیسم این چپ بورژوایی چیزی بیش از سوپاپ اطمینان برای ادامه حیات کل این سیستم نیست.

 

سوال: شما به غیبت افق کمونیستی اشاره کرده اید. نقش سلطه دمکراسی را چقدر می بینید؟ سرمایدار  دولتش به کارگر میگوید آقا جان نمیشه هرکس هر کس بشود و هر بخشی از جامعه چیزی بخواهد. همه ما میرویم و رای میدهیم و آزادانه دولتی انتخاب می کنیم برای همه مان. آنوقت آن دولت با اتکا به قانونی که نمایندگان همه ما بهش رای داده اند، میرود تصمیم میگیرد چکار کند. به جز این میشود هرکس هر کس و هرج و مرج که در اینصورت کشور اداره کردنی نیست....متوجه میشوید که از این طریق و با قبول هژمونی دمکراسی، کارگر می بازد و سیکل اعتراض از یک طرف و تبعیت از قوانین و دولت و مجلس دمکراسی مکررا تکرار میشود. علاقمندم نظر شما را در اینمورد بدانم.

بهرام مدرسی: وجود و تحکیم این  دمکراسی خود دلیل غیبت آن کمونیسمی است که به آن اشاره شد. انقلاب فوریه در روسیه دمکراسی را و یا شرایطی را باعث شد که  بلشویک ها با استفاده از آن کل نظم بورژوایی را سرنگون کردند. وجود  چنین دمکراسی برای طبقه کارگر به هزار و یک دلیل بهتر است ازسیستم های دیگر همین نظم بورژوایی است،  ایران، افغانستان، عراق و بنگلادش و پاکستان و غیره نمونه‌هایی کوچک از این هستند. در شرایطی که اما طبقه کارگر از آن خودآگاهی طبقاتی و تشکل سیاسی منتج از آن برخوردار نباشد، این دمکراسی دایره تحمیق و دروغ را وسیع و وسیعتر میکند، فکر نمیکنم که  ابعاد دستگاه تحمیق بورژوایی در تاریخ تاکنونی اش به اندازه امروز وسیع بوده باشد. برابری، آزادی، حق، استثمار، خوشبختی، هنر، روانشناسی، جامعه شناسی به هرکجا که نگاه میکنید سلطه آرا و افکار بورژوایی را بزرگتر از همیشه میبینید.

آقا بشین شلوغش نکن، بیان ساده حاکمیتشان است. راه شکستن این سیکل همانطور که قبلاً گفتم بازگردان کمونیسم به پایه های اولیه خود است. مارکسیسم را باید تمام قد یکبار دیگر مقابل همه قرار داد.

 

سوال: در مورد سرنوشتی که "دول سوسیالیستی"  به آن دچار شدند چه میگید؟ به کارگر گفته میشه اگر حکومت کارگری میخواهید، سرنوشت شان را که دیدیم، میخواهید سیکل شکست چند ده ساله آن مجددا تکرار شود؟ این استدلال چقدر کارگر را از دست زدن به کاری می ترساند؟

 بهرام مدرسی: ترس نیست، بیشتر شک بوجود آوردن است، شکست انقلاب اکتبر و سرنوشت کل بلوک شرق خود یکی از دلایل وضعی است که در آن هستیم، علیرغم این اما نقد مارکسیستی تجربه انقلاب اکتبر و کل بلوک شرق بخشی از همان خودآگاهی طبقاتی است که  قبلاً به آن اشاره کردم،  تحرک و تجدید حیات سرمایه داری واقعیات بسیار زنده تری برای به نقد کشید آن به دست میدهند. نقد تجربه شوروی را به نظر من باید مجدداً تجدید چاپ کرد، این را بعنوان پیشنهاد برای نشریه ببینید. مستقل از این اما جواب نقد رابطه کار و سرمایه و کل تقسیم طبقاتی و استثمار را نمیتوانند فقط با تجربه شکست انقلاب اکتبر بدهند، خودشان هم این را میدانند، متفکرانشان در جریان همین بحران اخیر بارها وبارها به مارکس رجوع کردند تا ببینند از نظر او دلیل بحران های دوره ای شان چیست؟ تکرار مدام شکست تجربه انقلاب اکتبر بیشتر پرپاگاندی پوپولیستی است که تا جای معینی میتواند برایشان مفید باشد.

 

 سوال: از طرف دیگر بخش کارکن یا کارگر جامعه به کسانی مانند سوسیالیست ها مثلا در فرانسه اولان رای میدهند که حالا متوجه میشوند او هم همان سیاست های راست در غرب را عملی میکند و توده کارگری که از سوسیالیسم این را می شناسند دور میکند. اینجا شما چه توضیحی دارید؟

بهرام مدرسی: این نوع سوسیالیسم چیزی بیشتر از سوسیال دمکراسی در آلمان و حزب لیبر در انگلیس نیست، تجربه شده را مجدداً تجربه کردند. واقعیات تلخ زندگی در جامعه طبقاتی را نمیتوان به این سادگی از روزمرگی زندگی میلیونها انسان حذف کرد، به یمن همان دمکراسی که قبلاً خودتان به آن اشاره کردید، هردوره یکی از این احزاب قانونی دولت را بدست میگیرند، هربار هم برای جمع کردن رأی مردم و بخصوص طبقه کارگر کوتاه مدت به همان روزمرگری زندگی تلخ در جامعه طبقاتی اشاره میکنند، فرمات خودشان اما عوض نمیشود، اولان در فرانسه کپی نه زیاد اورژینال بلر در انگلیس و شرودر در آلمان است. بلر و شرودر مستقیماً و رسما راستترین سیاستهای بورژوایی را به مردم تحمیل کردند اولان اما مجبور است در هرقدمی که برمی‌دارد هزاربار مرزش را با سیاستهای پولی اتحادیه اروپا اعلام کند ودر عین حال همان سیاست‌ها را هم اجرا کند، اوضاع  برای اولان سخت‌تر از دوره بلر یا شرودر است.

من فکر نمیکنم که مردم از سر به اصطلاح  سوسیالیست بودن اولان به او رأی داده باشند که الان  به سوسیالیسم  شک کنند. مردم  در مقابل سیاستهای راست سارخوزی به اولان باور کردند که او کار دیگری میکند و گرنه مردم در فرانسه به همان اندازه از  اولان سوسیالیسم را میفهمند که مردم آمریکا از اوباما.

بخشا  اما حق با شما هم هست، چرا که بخشی از همان کمونیسم بورژوایی رسمی که قبلاً به آن اشاره کردم و در احزاب پارلمانی متشکل است همین پدیده اولان را برای نمونه بنام سوسیالیسم به مردم میفروشد.  مقابل این نوع سوسیالیسم همانطور که قبلاً گفتم باید مارکس و نقد مارکسیستی را تمام قد مقابل همه‌شان قرار داد و بیشتر از این باید این  مارکسیسم را مجدداً به بنیادیترین نطفه حیات سیستم سرمایه داری گره زد، به زندگی روزانه طبقه کارگر و اعتراضش به جامعه و کار مزدی، همانطور که قبلاً گفتم  کمونیسم ما امروز باید به پایه های اولیه خود بازگردد، کمونیسمی که ربطی به زندگی و جنگ روزمره طبقه کارگر در دفاع از خودش ندارد،  میتواند همه چیز باشد جز کمونیسم.

 

سوال:  شما فکر نمیکنید انتقال یا صدور سرمایه ها به کشورهای مولد کار ارزان مانند چین و هند و... به کم شدن وزن طبقه کارگر در کشورهای متروپل انجامیده و در عمل زمینه رشد افق کمونیستی در غیبت یک طبقه کارگر قدرتمند در غرب تضعیف شده است؟

بهرام مدرسی: انتقال سرمایه به کشورهایی که نیروی کار آنجا ارزان است بخصوص دردو  دهه  اخیر میلیونها کارگر صنعتی را در اروپا بیکار کرد و بانی رشد سرسام آور نرخ سود سرمایه جهانی شد، نرخ سودی که به اعتراف خود حزب حاکم چین امکان حفظ آن در این سطح را ندارند، انتظار طبقه کارگر در چین و هند و سنگاپور و غیره از خودش و زندگیش با ده سال پیش هم قابل مقایسه نیست در همین دوره ما شاهد اعتراضات بسیار وسیعی در این کشورها بوده ایم. دولت چین این تحرک طبقه کارگر را با برنامه اقتصادی که قرار است حد اقل نیمی از سود خالص سرمایه در چین را از خود بازار چین تأمین کند جواب داده است، این به معنی بالا بردن سطح دستمزدها و دادن امکان خرید به کارگران چینی در بازار خود چین است، باید دید که این چه تأثیری در تحرک سرمایه از اروپا به آسیای دور خواهد گذاشت؟ در کشورهای کوچکتر مثل بنگلادش و یا بخشا حتی هند بعلت عدم وجود آن کثرت جمیعت در چین اجرای همین برنامه به نظر من مشکلتر خواهد بود.

کشورهای اروپایی در ابعادی وسیع مراکز صنعتی خود را به آسیای دور انتقال دادند در این رابطه حق با شما است اما خود طبقه کارگر موجود در اروپا درصدش و سهمش در تأمین ثروت در جامعه  بسیار بیشتر از برای مثال شوروی سال ۱۹۱۷ است. به نظر من وزن کمی طبقه کارگر در مراکز صنعتی اروپا کم شده است اما نقشش در تولید اجتماعی و به این اعتبار وجود اجتماعی بزرگش تغییری نکرده است. پروسه تولید امروز چنان پیچیده شده است که تصور اینکه کالایی به درجه‌ای پیچیده تنها در یک کشور واحد تولید شود سخت است. ۲ هفته پیش همه کارکنان شرکت هوایی لوفت هانزا در آلمان اعتصاب کردند، این شرکت مجبور شد کل پروازهای خود را طی ۳ روز کلاً کنسل کند هزاران پرواز و محموله به مقصد نرسیدند، با پایان اعتصاب اتحادیه  کارفرمایان آلمان اعلام کرد که واحدهای تولیدی عضو این اتحادیه  طی این مدت چیزی حدود ۲۰ میلیون یورو ضرر کرده اند.

طبقه کارگر در اروپا چه آن بخشی که به  خدمات عمومی رانده شده است و چه آن بخشی که هنوز در مراکز صنعتی فعال است،  درکنار هم طبقه ای هایش در چین و هند و غیره تولید کننده اصلی ثروت در جامعه است. ضعف آن افق کمونیستی را به  نظر من نباید اینجا دنبال کرد، طبقه کارگر در چین و هند به اشکال دیگر از نبود این افق کمونیستی که شما به آن اشاره کردید زنج میبرد. دلیل را به نظر من باید در همان نکاتی دید که قبلاً به آن‌ها اشاره شد.