سیمرغ تشکل توده ای کارگری

به بهانه اول می که گذشت؛

محمد فتاحی

اول مه را پشت سر گذاشتیم؛ دقیقا مانند سال های قبل. البته با یک تفاوت. سال های قبل به نسبتی که بعضی ها فشار ناتو و آمریکا را زمینه ای برای شکل گیری یک جنبش و یا یک انقلاب و سرنگونی ارزیابی میکردند، دست به اعلام آکسیون هایی میزدند که نه با توازن قوای موجود تناسب داشت و نه به واقعیت مبارزه کارگر نزدیک بود. به همین دلیل نتیجه کار چیزی جز دستگیری و بگیر و ببند تعدادی انسان شریف و آزاده نبود که یک سنت سیاسی بیربط به زندگی کارگر آنها را به میدان تله جانی یان حاکم هل داده بود. مشکل بعدی معضل خانواده هایی بود که می بایستی بدون حامی سراغ آزادی عزیزان شان بروند. تفاوت امسال کم شدن تعداد دستگیری ها بود.

امسال اما یک سوال به شکل عمده تری در روزهای بعداز اول می خود را نمایان میکرد؛ در حالیکه در دنیای غرب و خیلی از کشورهای دنیا صف به معنی واقعی میلیونی طبقه کارگر به میدان آمده اند، صف قدرتمند و پرحضور میلیونی طبقه کارگر در ایران چه وقت اول مه شایسته خود را برپا خواهد کرد؟ جامعه ایران قرار است کی شاهد مارش عظیم کارگری در اول می باشد؟

تقریبا هم آرزومندان چنین روزی، جارو شدن استبداد و آزادی تشکل های علنی کارگری را تنها شرط اول میدانند.

در پاسخ به این سوال علاقمندم از همه این عزیزان بپرسم که راستی چند سال باید برای چنین روزی انتظار کشید؟ سی و پنج سال آرزو کرده ایم و تقلاهای پرشمار و فداکاری های ارزشمند. منظور این عزیزان این است که احتمالا سی و پنج سال دیگر را هم در پیش داشته باشیم؟

گیرم پذیرفتیم که سی و پنج سال دیگر هم صبر کنیم و تقلا. آنوقت آخر روز، آیا چنین امری ممکن است؟ ایران در تقسیم کار جهانی محل تولید فوق سود و به همین دلیل کارگر ارزان است. تضمین کارگر ارزان با داشتن آزادی تشکل علنی در تناقض است. امروز اگر مراکز مهم کارگری ایران حق تشکل مستقل و علنی خود را داشته باشند، همین فردا جامعه شاهد تحرک و تظاهرات و اعتصاب میلیونی برای تمام خواست های کارگری خواهد بود. در چنین شرایطی کارگر در ایران دستمزدی را مطالبه میکند که شاید ده برابر چیزی باشد که امروز میگیرد، چیزی شبیه انگلیس و آلمان. بیمه بیکاری و مطالبات انبار شده یک قرن را جلوی سرمایه و دولتش میگذارد. قدم بعدی در چنین فضایی سرنگونی دولتی خواهد بود که یک لحظه چنین مطالباتی را نمیتواند بپذیرد. دولتی که قرار است ارزانی نیروی کار را تضمین کند، آیا کاری جز ممنوعیت تشکل و تحرک و اعتراض برایش ممکن است؟ بی حقوقی کارگر در عرصه تشکل و تحزب از همین نیاز اقتصادی سرمایه به کارگر ارزان است. هیچ سرمایه داری خشن و جانی و دشمن با کارگر متولد نمی شود. نیاز اقتصاد و سرمایه است که شخص سرمایه دار و دولت او را سرکوبگر و خشن و جانی نیاز دارد. باید بگیرند، شکنجه و زندان کنند، مسجد و قرآن و انواع خرافه ناسیونالیستی و مدیا و قانون و ... را در خدمت بگیرند تا نیازشان به کارگر ارزان تامین شود.

میدانم که بعضی رفقای سوسیالیست فورا کشوری شبیه هند را نشان من میدهند که علیرغم کار ارزان دارای دمکراسی غربی و حق تشکل های کارگری و احزاب سیاسی است. عرض این رفقا کنم که شرایط ایران با چنین کشورهایی متفاوت است؛ ایران تقریبا تنها کشور بیرون از دنیای غرب است که بیش از یک قرن گذشته یک انقلاب مهم بورژوایی را به خود دیده است. یک انقلاب مهم دیگر را سال پنجاه و هفت به خود دیده است. بین این دو انقلاب اتفاقات مهمی مانند فرار شاهان، خلا قدرت دوران جنگ جهانی و جنبش های متعدد سیاسی به خود دیده است. نتیجه این تحولات مهم تاثیرات مهمی بر فرهنگ و سیاست و روانشناسی جامعه و... بوده است. یکی از تاثیرات داشتن منتالیته یا روحیه ای در جامعه است که سرنگون کردن و انقلاب را میتواند و ممکن میداند و هر روز ممکن می ببیند. زمانی که همین کارگران شرکت واحد اعتصاب تاریخی خود را بعداز تشکیل سندیکا راه انداختند، بعضی ها از خود می پرسیدند راستی قرار است انقلاب بشود؟ حالا شما این اعتصاب را در نفت و ذوب آهن تصور کرده و به روحیات مردم نگاه کنید. همه منتظر انقلاب نخواهند بود و سرنگونی را از احتمالات قریب الوقوع ارزیابی نخواهند کرد؟ این فقط روحیات مردم تحت ستم نیست، نگرش واقعبینانه دولت و بروزژواها هم هست. نتیجتا تنها زمانی به تشکل علنی و مستقل رضایت میدهند که دیگر توان حکومت شان به ته رسیده است و میروند که بروند.

در جامعه ای مانند هند و پاکستان و بنگلادش و خیلی از کشورهای مشابه که محل تولید کار ارزان اند، نه این تاریخ هست، نه این منتالیته و نه این توقع سیاسی اجتماعی. در هرکدام از این کشورها ابزار کنترل تشکل کارگری و خود نیروی کارگر فوق العاده زیاد است؛ در جایی مانند هند شکل گیری تاریخی یک ساختار مذهبی و اجتماعی که هیچگاه دست نخورده است، تضمین انسان به شکل برده وارش را تامین کرده است. در جایی مانند پاکستان و بنگلادش که تلنگری کشورشان کرده است، سلطه تاریخی خرافات و باندهای مذهبی فرصتی برای نفس آزاد به انسان ستمدیده نداده است. به اضافه غیبت حتی یک تحرک مهم تاریخی برای به هم زدن وضع موجود. این وضع و شرایط به اضافه یک نیروی بشدت فاسدی که در صورت لزوم هر بلایی بر سر کارگر می آورد و حفظ نظم موجود و کار برده وار و ارزان کارگر را تضمین میکند.

بعضی ها سندیکاهای دوران شاه را نشان ما میدهند. صرفنظر از درجه استقلال آنها، دوره شاه بطور کلی دوره رشد و گسترش سرمایه داری در ایران بود، دوران رونق اقتصادی ایران بود و بورژوازی ظرفیت رفرم داشت و قادر به تحمل سطحی از تشکل علنی کارگر در شکل سندیکا بود. بعلاوه طبقه کارگری که دوران انقلاب و بعداز آنرا تجربه کرده با دوران قبل از آن در هیچ سطحی قابل مقایسه نیست، همانطوریکه بورژوایش هم نیست. کارگر در بعد میلیونی یاد گرفت در صورت شنیده نشدن مطالباتش فورا دولت را ساقط کند. امروز همان سندیکاهای قبل از انقلاب در فاصله چند هفته ای دولت را زمین میزنند.

بعضی های دیگر اتحادیه های قدرتمند دوران آپارتاید نژادی آفریقای جنوبی را نمونه می آورند. این هم از مواردی است که بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی تاریخی نمونه به دست داده میشود. رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی در داخل و خارج محاصره شده بود. اتحادیه های کارگری بر شانه های تشکیلات میلیونی و فوق العاده قدرتمند کنگره ملی آفریقا و بویژه تشکیلات حزب کمونیست این کشور که بخشی از کنگره ملی بود، ایستاده بودند. به جز اقلیتی نژادپرست، بنی بشری نبود که بویژه پشت اتحادیه ها و مبارزات ضد نژادپرستی آنها صف نبسته باشد. در چنین فضایی کدام کارگر قادر به ایجاد اتحادیه و سندیکا و شوراهای قدرتمند نیست؟ یک دهم جامعه امروزی ایران در شکل تحزب سیاسی سرنگونی طلب پشت کارگرانی باشد که برای حق شان می جنگند، دولت اسلامی ایران سه روزه به خاک سپرده میشود.

مصر هم نمونه آورده میشود که در دروان قبل از همین انقلاب سندیکا های کارگری داشت. به این دوستان بگویم که در خیلی از کشورهای عربی اتحادیه های کارگری  وجود داشتند، اما مانند مصر توسط دولت کنترل می شدند و هیچگاه مستقل نبودند.

این واقعیات به ما میگوید که تقلا برای ایجاد تشکل علنی و توده ای کارگری در ایران با مشخصات سیاسی اقتصادی امروز امکان موفقیتش بسیار کم و احتمالش فوق العاده پائین است.  تاریخ گذشته به ما میگوید که سر بلند کردن چنین تشکل هایی تنها در دوران های تاریخی معینی ممکن بوده که کنترل اوضاع از دست دولت سرمایه خارج شده است.

در بزنگاه هایی مانند موارد شرکت اتوبوسرانی تهران و هفت تپه، البته میشود سندیکا زد. اما تجربه بعدی به همه ما گفت که دولت سرمایه چگونه با رهبرانش و سازماندهانش رفتار میکند؛ طوری که نه تنها سندیکا عملا از کار می افتد که افتاده است، بلکه در ادامه اش هیچ رهبر کارگری در مرکز کارگری دیگری جرئت دست بردن به سازماندهی سندیکا را نخواهد داشت، چون ادامه زندگی بعدی خود را در زندان و شکنجه و اخراج خواهد دید.

چاره چیست؟ یک قرن نمیشود منتظر شرایط بحران انقلابی یا تلاطمی بود. نمیشود دست هم روی دست گذاشت. جنگ و کشمکش طبقه کارگر علیه دشمن طبقاتی راه پیشروی می طلبد. نتیجتا طبقه کارگر ناچار است مسیری را در پیش بگیرد که اتحاد و وحدت خود را علیرغم استبداد سیاسی تامین کند. همه ما میدانیم که در درون طبقه کارگر سوخت و ساز اعتراضی در شرایط استبدادی به توان رهبران و سازماندهندگان کارگری گره خورده است. مبارزات پراکنده امروز هم با اتکا به همین توان و ظرفیت جلو میرود. کاری که این رهبران میتوانند بکنند تا مبارزه پراکنده و تقریبا بی نقشه امروز را پیش ببرند، اتکا به نقشه کار شده و متحد خویش است. پیوستگی فشرده رهبران کمونیست کارگران، گسترش محافل پیرامون خود و اتخاذ سیاستی نقشه مند جواب است. برای این کار سطحی از تعهد لازم است. تعهدی میان رهبران و سازماندهندگان کارگری برای پیشبرد نقشه مند مبارزه کارگزی. این مسیر ما را به ضرورت ایجاد کمیته های متشکل از رهبران و سازماندهندگان کمونیست کارگران در محل کار و محل زندگی هدایت میکند. کمیته هایی که زبده ترین رهبران کارگری و کمونیست های سازمانده(1) در درون خود دارند و مبنای اتحادشان فقط پیشبرد مبارزه کارگری بر مبنای یک نقشه و سیاست روشن است. عنوان چنین جمع هایی میتواند عنوان کمیته یا هر چیزی داشته باشند. آنچه که مهم است وارد کردن تعهد و نقشه در محافل فعلا موجودشان است. گسترش چنین جمع و کمیته هایی به دور از چشم پلیس و دستگاه سرکوب و بشیوه بسیار حرفه ای مخفی قادر به تامین یک رهبری و ستاد فرماندهی در درون مراکز و محلات کارگری است. یدالله خسروشاهی از رهبران توانای دوران قبل از انقلاب پنجاه و هفت از وجود چنین جمع هایی از رهبران به همراه دانشجویان کمونیست اسم می برد که محل جلسات مخفی شان میکده ها و میخانه های شهر بوده است. آنها اسم چنین جمعی را جمع خودمان گذاشته بودند. یوسف افتخاری در خاطرات خود در جریان سازماندهی مبارزات کارگری در نفت، از سازماندهی حوزه های کمونیستی در میان زبده ترین و با تجربه ترین و با سابقه ترین رهبران و فعالین کارگری در شرایط استبدادی آن زمان میگوید و تشریح میکند که چگونه این حوزه ها و شبکه های اطراف شان محور اتحاد کارگران بوده و کارشان را طبق رهنمودهای مرکز مخفی کمونیستی کارگران پیش می برده اند. محصول کار امثال یدالله خسروشاهی گسترش شبکه کارگران مبارز و اتحاد طبقاتی و سازماندهی اعتراضات قدرتمند در دوران استبداد و نهایتا عروج  طبقه کارگر در نفت در جریان انقلاب پنجاه و نفت بوده است. محصول کار یوسف افتخاری گسترش یک کمونیسم فعال در درون رهبران و فعالین زبده کارگری و نتیجتا سازماندهی بزرگترین تحرکات اوایل قرن در جنبش کارگری بوده است، بدون اینکه صاحب تشکل علنی و مرکزی علنی با اسم تشکل یا شورا یا اتحادیه باشند.

البته یک تفاوتی هست میان دوره تاریخی یوسف افتخاری با امروز. آنروز کمونیسم قدرتی در شکل حکومت کارگری شوراها در شوروی سازمان داده بود و اتوریته جهانی داشت و یک بلوک سیاسی طبقاتی توانا و صاحب نقش در بعد جهانی بود. بعلاوه و مهمتر از آن، کمونیسم آنروز هنوز به ابزار سیاسی سنن بورژوایی اقشار و طبقات دیگر تبدیل نشده بود. کمونیسم هنوز ابزار اعتراض ملی به تبعیض نبود، ابزار اعتراض روشنفکر دمکراسی خواه جهان سومی تبدیل نشده بود، هنوز به دین فرقه های سیاسی حاشیه ای تغییر ماهیت نداده بود، در خود ایران هنوز ابزار اعتراض اقشار طبقه متوسطه به استبداد سیاسی نبود، هنوز رگه ای و سنتی در اعتراض کارگر علیه وضع موجود بود. یوسف افتخاری در چنین اوضاعی رفت و با اتکا بر این رگه و سنت اعتراضی در شرکت نفت، فعالین و سازماندهندگان و رهبران زبده را یافت و در شبکه ها و حوزه های کمونیستی گرد هم شان آورد و برای رشد مبارزه خود طبقه در محل فرماندهی شان کرد.

 امروزه در چپ ایران کمونیسم کاملا و تماما ابزاری برای اعتراض به "رژیم" است. میگویم اعتراض به رژیم و نه سلطه سرمایه و کار مزدی و بردگی کارگر. ادبیات شان مملو از شعارهای با ظاهری رادیکال و عمل و سنت شان به اندازه کافی به نان و زندگی و رهایی کارگر بیربط.  لذا بخش اعظم آن گروهها و جمع هایی که به اسم و عنوان تشکل یا جمع فعالین کارگری فعالیت میکنند، کارگر را برای نمایشات ضد رژیمی خود میخواهند، برای آکسیون و پیش فنگ و پافنگ های ضد رژیمی خود میخواهند. به همین هدف سراغ فعال کارگری میروند و هم عقیده های شان را در سکت و گروه های خود سازمان میدهند و در مقابل رفیق کناردستی به دشمن و رقیب شان تبدیل میکنند. نتیجه وجود تعداد پرشماری فرقه و دسته و محفل با عنوان علنی کارگری اند که به نسبت توانایی فعال کارگری را از اعتراض محل کار و زندگی دور کرده و به بازیهای سیاسی خود کشانده اند.

سلطه سنت ضدرژیمی بر احزاب و گروههای چپ در اپوزیسون خارج کشوری و نهادهای علنی داخل کشوری بخشا همین تصویر از فعالیت را به عنوان فعالیت کمونیستی به دست تازه واردین و رهبران و فعالین جوان کارگری میدهند و از این طریق از کمونیسم و سنت مبارزه کمونستی دورشان می سازند. البته خوشبختانه دست این احزاب و نهادها و جمع ها به مراکز مهم کارگری نمیرسد. علت این است که کارگر نفت و پتروشیمی و ذوب آهن و خودروسازی ها قادر به تلفیق بازی های سیاسی با سنت اعتراضی خود در محل نیستند. اگر پتروشیمی های ماهشهر و تبریز زیباترین تحرک کارگری در سال های اخیر را داشتند، بخشا به دلیل بی نفوذی همین نهادهای علنی در این مراکز، و به همین دلیل رشد روشن بینی کمونیستی بر شاخه های رگه اعتراض کمونیستی و کارگری در فضای رهبران و سازماندهندگان در این مراکز است. کارگران پتروشیمی نشان دادند که میشود اتحادیه و سندیکا و تشکل علنی هم نداشت و در فضای استبدادی با اتکا به شبکه رهبران و سازماندهندگان کمونیست نقشه روشن مبارزات متحدی را در دل استبداد سیاسی به پیش برد و تقریبا تلفاتی هم نداد. کمیته های کمونیستی مد نظر ما در حزب حکمتیست متحد شدن تواناترین رهبران و سازماندهندگان کمونیست در محل کار و زندگی اند که در عمل ادامه همین کاری است که رفقای رهبر و فعال و سازمانده کمونیست در پتروشیمی ها از خود نشان دادند. خرد جمعی رهبران کارگری و سازماندهندگان کمونیست در چنین مراکز و مناطقی با یک قدم به جلو یعنی اضافه کردن عنصر تعهد در کارشان برای رهبری نقشه مند، دقیقا همان  ابزاری است که امروز کارگر کمونیست برای پیشروی در عرصه تشکل حزبی و توده ای، هر دو، به آن نیاز دارد. یکبار دیگر تکرار کنم که اسم و عنوان چنین جمع های مخفی در نزد خودشان ابدا مهم نیست. مهم شرکت جمعی از رهبران و سازماندهندگان کمونیست در یک کار نقشه مند و متعهد به رهبری مراکز  یا محلات و مناطق کارگری است. چنین جمع هایی هم کمونیسم را در شبکه های اطراف خود گسترش میدهند، و از این طریق اتحاد کارگران را حول همین شبکه ها تامین می کنند، هم در مراکز دیگر برای یارگیری تقلا میکنند و از این طریق عملا فعال و رهبر کارگری را در محل متشکل و صاحب حزب در محل می کنند؛ تشکلی برای رهبری مبارزه امروز، برای برپایی مجمع عمومی و تشکل پایدار و شورا و سندیکا هر زمان که تناسب قوا فرصت داد و هم ابزار شرکت در هر تحول سیاسی و تحرک انقلابی برای یک کاسه کردن قدرت به نفع خود؛ انقلاب کارگری. آیا این همان سیمرغی نیست که در سه دهه گذشته رهبران و فعالین کارگری و سازماندهان کمونیست دنبالش گشته اند؟

.......................................................................

 زیرنویس:

(1)   خط تاکید زیر رهبران و سازماندهان کمونیست برای کشیدن مرز روشن با سنت چپ غیر کارگری و ضدرژیمی است که حتی زمانی که در درون مراکز کارگری مشغول میشود، به جای ایجاد اتحاد میان رهبران و سازماندهان مجرب کمونیست، به اتحاد با هم عقیده هایش در امر سیاست، اکتفا میکند و جمع چپ و به اصطلاح پیشروی را شکل میدهند که از کوچکترین تاثیرگذاری بر محیط عاجزند. کمونیسم در میان طبقه کارگر قبل از اینکه فکر و عقیده کسی باشد، یک سنت و یک رگه اعتراضی است. این رگه رهبران و فعالینی دارد که کمونیست روشن بین و مدعی سراغ آن شخصیت ها را میگیرد تا از طریق آنها کل را تحت تاثیر قرار دهد. سنت چپ غیر کارگری اگر در بیرون از مراکز کارگری سراغ کارگر و بازاری و بقال و کشاورز هم عقیده سیاسی ایدئولوژیک خود می رود، وقتی در مرکز کارگری هم دست بکار میشود، به جای دست بردن به ابزار همیشه موجود محافل رهبران و فعالین مجرب و با اتوریته، سراغ کسانی میرود که با او در امر سیاسی هم مشغله و هم عقیده اند. به جای تقلا برای اتحاد رهبران کمونیست و سوسیالیست مبارزه کارگری، جمع و کمیته هایی شکل گرفته اند که پایه اتحادشان نه رهبری اعتراضات که صرفا فکر و عقیده مشترک است. به همین دلیل به جای گسترش و جلب رهبران کارگری به جمع خود، مدام محفل همفکر و بی تاثیر باقی میمانند و مانده اند. معیار این سنت برای پیشرو بودن کارگر، نه نقش اجتماعی و اتوریته و جایگاهش در پروسه پیشبرد مبارزه کارگری، بلکه افکار و عقاید درخود به اصطلاح چپ است که در عمل مبارزاتی کارگر بی نقش و در امر فعالیت صرف ضد رژیمی سرتاپا انرژی است. اگر سنت پیش کسوتی مانند یوسف افتخاری از جذب رهبران زبده و مجرب و کارکشته کارگری شروع میکند و از این طریق لولای اتحاد همه را تامین میکند، سنت عقیم مد نظر ما از سیاسی کاران هم عقیده شروع میکند و در همان سیکل بسته و ناتوان باقی میماند.