جمهوری اسلامی نامتعارف و پوپولیست های متعارف!

محمد جعفری

ماه مه  ٢٠١٣

 مقاله ای با عنوان " تتمه افکار انحلال طلبانه در حزب حکمتیست" بتاریخ اول ماه مه ٢٠١٣، به بهانه نقد یکی از کادرهای حزب جدیدالتاسیس علی جوادی، فاتح شیخ و رحمان حسین زاده، گوشه هایی از درک و استنتاجات چپ های ضد رژیمی از جهتگیری ها، مباحث و سیاست های پایه ما را به نمایش گذاشته است. نوشته مزبور به قلم آقای حامد خاکی است که درخود بی اهمیت است، اما برای من بهانه ای برای پرداختن و پاسخی مجدد به چپ ضد رژیمی در قضیه متعارف بودن و نبودن جمهوری اسلامی است.

 

ایشان بسان همه پوپولیست ها مدعی هستند که حزب حکمتیست حکومت جمهوری اسلامی را یک حکومت متعارف می داند و رد و قبول حکومت متعارف و نامتعارف به محک سنجش انقلابیگری و ضد انقلابی احزاب و اشخاص تبدیل کرده اند. نامبرده علاوه بر این مقاله طی دو سال گذشته در نقش مشاور و نصیحتگوی (فصلی) حزب جدید اظهار نظر کرده اند. متاسفانه از آنجا که متد دخالت خود را از چپ مورد اشاره به عاریه گرفته است، در هر دو سطح بسیار بد ظاهر شده است و غیر از تکرار مکرر حرف و احکام چپ های ضد رژیمی، چیزی بدردبخوری برای جامعه و متشکل شدن طبقه کارگر و کمونیست ها ندارد.

 

 

نامبرده خطاب به یکی از رفقای جدا شده از ما چنین می نویسد: " نقد مورد نظر متاسفانه گویای این واقعیت تلخ است که انگار تتمه افکار و مشی جمعی که از آن حزب با یک کودتا رفتند، تصمیم ندارد یقه این حزب را ول کند. نویسنده تلاش بسیار دارد که تنها و تنها یک نکته را از سیاست حزبشان حذف کند و آن اینکه جمهوری اسلامی حکومت متعارف بورژوائی نیست. این شاه بیت تحلیلی بود که مدتی بر دیدگاههای حزب حکمتیست حاکم بود. من امیدوارم بودم که حزب حکمتیست همچنان که در مقابل استنتاجات سیاسی و پراتیکی این نوع تحلیل ایستاد و  نسخه تعطیلی حزب را نپذیرفت، عمق انحراف جناح رفته  و اهمیت این بحث را دریابد".

 

حق با اوست که باید حزب جدید تماماً با حزب ما تسویه حساب کند تا مورد حمایت صد در صد همه مخالفین قدیم و جدید ما واقع شود. حل تناقضات دوستان خاکی به خودشان مربوط است، اما روش منتقد ما نمونه جالبی برای دفاع از تحزب و اتحاد آدم ها با هم نیست، چون موضعگیری اش فصلی است؛ امروز علیه ما "کودتاچی" ها کاغذ سیاه می کند و دیروز علیه آنانیکه امروز آنان را حزب حکمتیست می نامد!  

 

 

رژیم نامتعارف و سرمایه گذاری اپوزیسیون روی بحران های سیاسی- اقتصادی

منتقد ما در این قسمت، تقریباً این گونه بحث خود را نتیجه گیری می کند: "آیا رژیم جمهوری اسلامی یک حکومت متعارف است؟ تا همینجا واضح است که جواب من به سوال بالا منفی است. یعنی جمهوری اسلامی یک حکومت بورژوایی متعارف نیست. به این معنی که این رژیم از ایجاد شرایطی که انباشت سرمایه به طور کلان و در سیکل متعارف خود ممکن گردد، عاجز است. از ارائه کارویژه های عمومی که نیاز یک جامعه مدرن و امروزی است عاجز است. از برآوردن حداقل رفاهیاتی که برای پابرجا بودن سرمایه داری ضروری است عاجز است. سیستم سرمایه داری موجود در ایران از ادغام در سیستم سرمایه داری جهانی عاجز بوده و هست. زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی در هر سیستم و جامعه ای دارای یک رابطه دیالکتیکی هستند که اگرچه در تحلیل نهایی زیربنای اقتصادی نقش تعیین کنندگی دارد اما این رابطه یک طرفه و مکانیکی نیست، بلکه روبنای حاکم و سیستم سیاسی حاکم به شدت تاثیر گذار و حتی در مواردی نقش تعیین کنندگی دارند  و ویژگیهای سیستم اقتصادی به عنوان زیربنا را شکل می بخشد".

درک کم عمق و بورژوایی این چپ از اشکال سرمایه داری بطور کلی بگونه ای است که تصور شود که این خصلت اصلی و پایه ای آن نیست که اشکال ظاهری و ویژه (نامتعارف) آن را تعیین می نماید، بلکه این اشکال (نامتعارف بودن، ظاهری و ویژه آن است) که خصلت اصلی سرمایه دارانه آن را تعیین می کند و در هر برهه از تاریخ برای بقا و تولید و باز تولید خود انواع حکومت ها از نوع، نازیستی، استالینیستی و جمهوری اسلامی را بیرون خواهد داد. این ها درنده خویی این نظام را با هیتلیر،استالین و قشریگری آخوندهای اسلامی به "اوین" و "کهریزک" ها تقلیل می دهند.

بورژوازی ایران باید قدر این تئوریسین ها را بفهمد و برای آنان آرزوی طول عمر کند که حکومت متعارف سرمایه داری را این قدرها و به اندازه جمهوری اسلامی بد نمی دانند! بدی این یکی از نامتعارف بودن او منتج است.  نمی دانم چقدر امثال خاکی خود متوجه هستند که این اعاده حیثیت از سرمایه داری و چهره انسانی و مثبت دادن از آن به جامعه است. برای فرعی کردن نقش مخرب سرمایه داری که منشاه همه زشتی های امروز است، استالین، خامنه ای، حکومت جمهوری اسلامی و... را مجزا از نیازهای عمومی آن بررسی می کنند.  اکر ایشان با هر "ولی"، "اگر" و "اما"ی این را قبول دارند که: "سیستم حاکم در کل دنیا کاپیتالیسم است. واضح است که مدتهاست که هیچ کشوری مستثنی از این قاعده نیست. کاپیتالیسم به عنوان روابط حاکم بر شیوه تولید، در کل جهان گسترده است. پس ابدا بحث این نیست که گویا سیستم بورژوازی در ایران حاکم نیست یا اینکه مثلا بورژوازی این سیستم را از آن خود نمی داند." پس چه مشکلی با خط ما دارند؟

در ثانی صورت مساله اختلاف ما با این چپ این نیست که ما رژیم را متعارف می دانیم. مساله این است  که اقدامات، نظریه پردازی و وزنی که این چپ به جایگاه ناتعارف بودن رژیم می دهند را از جنس متد و نظریه مارکسیستی نمی دانیم.  بحث ما این است این همه سرمایه گذاری جریانات اپوزیسیون بورژوایی روی نامتعارف بودن آن و کم اهمیت دادن به خصلت بورژوائی اش در همه سطوح؛ بدلیل غیر طبقاتی دیدن حکمت های بورژوازی در ایران است. صورت مساله اختلاف ما این است که بخش های بورژوازی ایران مجبورند برای بی اهمیت کردن خصلت اصلی سرمایه داری حکومت های خود، روزی لباس ضد امپریالیستی به تن خمینی کنند، روزی حکومت شاه را سگ زنجیری آمریکا و امروز نمایندگان آن را به مشتی آخوند احمق و " احمدی میمون نما" تشبیه نمایند تا خصلت اساسی و ذات طبقاتی و سرمایه دارانه آن را فرعی نمایند. در همین راستا است که وقتی قافیه چپ امثال خاکی به تنگ آمد، آن را با عبارت "رژیم نامتعارف" ملبس و اینقدر این نامتعارف را تعمیم بدهند که ساختار اساسی مبارزه طبقه کارگر با آن را نیز غیر متعارف جلوه دهند.

 

ایشان در ادامه مینویسد"اصولا یکی از تفاوتهای اساسی آدم سیاسی با روشنفکران و آکادمیسین ها این است که تحلیل و بررسی برای یک اکادمیسین خود به خود اهمیت دارد و می تواند تمام ماجرا همان تحلیل باشد. اما برای آدم سیاسی و به طریق اولی کمونیستها  تحلیل و بررسی به خودی خود و فی النفسه چیزی نیست، اگر راهنمای یک پراتیک سیاسی و اجتماعی نباشد. آدم سیاسی تحلیل و بررسی می کند تا بلاواسطه از آن سیاست و پراتیک استنتاج کند."

 

اگر" آدم سیاسی تحلیل و بررسی می کند تا بلاواسطه از آن سیاست و پراتیک استنتاج کند." پراتیکی که از این استراتژی استنتاج می شود این است که مدام رژیم متعارف نیست، انداختن آن کاری ندارد، نیروی متشکل و متحد چنان و چنینی نمی خواهد، خودش افتاده است، زیرا نامتعارف است. صورت مساله اختلاف ما این است این تحلیل بظاهر رادیکال 34 سال دیگر به عمر جمهوری اسلامی می افزید. اختلاف ما با این نوع چپ ها این است که در سازماندهی طبقه کارگر برای انقلاب خویش، سوژه نامتعارف بودن حکومت را حاشیه ای می دانیم و کمونیست بودن و ضد کمونیست بودن احدالناسی را با رد و قبول این معیار نمی سنجیم. شدت و حدت مبارزه ضد رژیمی یا وقوع انقلاب را به این دلیل که رژیم نامتعارف است و فردا می رود، یا رژیم متعارف است باید به "خانه رفت و انقلابی در کار نیست" را شایسته بحث و فعالیت نظری نمی دانیم. زیرا این تعاریف " متعارف نیست زودباش بجنبیم! یا متعارف است کاری نمیتوان کرد" کمونیست ها را به دنبال شانس، فرصت و فرجی گشتن غیر از سازمان دادن نیروی طبیعی و واقعی خود می فرستد. شما هر چه دوست دارید زیر عنوان رژیم نامتعارف، رژیم غیر متعارف قلم فرسایی کنید. ولی باور کنید این پایسفیسم است و برای مردم قابل درک نیست. زیرا مردم خواهند پرسید هر چه شما با جملات زیبا و عبارت قالبی روزانه نماز نامتعارف، لزران ... وآن را به زبان "مارکسیستی" بجای سازمان دادن بخوانید و آن را بخورد جامعه بدهید، باعث اتحاد پایه ای مردم نشده و در عوض خودتان به صد گروه تقسیم شده اید و رژیم سرجای خود است. عزیزان من! پس از 34 سال قول لرزان و "متعارف نیست" حکومت دادن به مردم، یعنی انداختن آن راحت است و با هر میزان تشکل و نیروی امکان دارد؛ تا مردم انداختن آن را نه مستقیم جز کار و وظایف خود، بلکه به عوامل نامتعارف و تضادهای درون رژیم موکول نمایند.  پس اگر اینطور است چرا 34 سال است آن را سرنگون نکرده ایم؟ در حرف پاسخ شما لابد این است چون نیروهای سرنگونی طلب متشکل و متحد نیستیم. تشکر! بسیارخوب. تمام تلاش ما این است که هسته اصلی انقلاب کارگری را از متشکل کردن، سازماندادن و پراتیک کمونیستی نتیجه بگیریم. عوامل متعارف و نامتعارف حکومت در این قلمرو نیست، مهم متشکل و متحد کردن نیروهای سرنگونی طلب است که واقعا قصد انداختن رژیم را به نیروی خود دارند. اگر این مهم است، پس تمام فلسفه بافی شما: " به نمونه جریان کوروش مدرسی دقت کنید. ایشان معتقدند که جمهوری اسلامی متعارف شده است، مانند پرتغال( مقایسه ایشان است). بگذریم از اینکه هم ایشان بودند که زمانی می گفتند رژیم غیر متعارف است، از همینجا نتیجه می گرفت که جنبشی به اسم جنبش سرنگونی وجود دارد و حتی ایشان برای این جنبش برنامه و منشور و طرح و نقشه می داد و یک دفعه خوابنما شدند که رژیم متعارف شد، جنبش سرنگونی شکست خورد، و لاجرم باید آویزان کارگر شد. می گویم خوابنما شد چون یک سرسوزن هم استدلال در متعارف بودن جمهوری اسلامی ندارد"، کوچکترین ارزشی ندارد تا آن را تحلیل چپ و مارکسیستی نامید. بحث ما این است طبقه کارگر با تشکل خود برای هر کاری... به وزن خود باید تکیه نماید. منتظر ناجی، شانس و فرصتی که دیگران ساخته اند و انقلابگری نیروهای غیر رادیکال نباشد. ما به این گناه خود معترفیم و مایلیم در دادگاه کمونیسم بورژوایی به این جرم محاکمه شویم.

 

از نظر تاریخی این عبارت "رژیم متعارف و نامتعارف " اشاره به بحثی از کورش مدرسی است که هیچ جایی نه مکتوب و نه شفاهی آن وجود خارجی دارد. کورش حتی در متاخر ترین بحث خود٬ از موانع روبنای اسلامی و نقش ولایت فقیه برای سرمایه در ایران حرف میزند. میگوید برای برداشتن موانع سرمایه گذاری میخواهند ولایت فقیه را مشروطه کنند. کورش هیچوقت نه نوشته و نگفته است که امروز ایران به یک رژیم کاملا متعارف بورژوایی تبدیل شده است. البته گفته که به نسبت قبل متعارف تر شده است. همین. کفر ایشان گفتن همین حقیقت است که چپ ضدرژیمی منتظر سرنگونی را ناراحت کرده و به هذیان انداخته است. با این همه باید یادآور شد که متعارف و غیر متعارف چیزی از ماهیت بورژوایی و سرمایه دارانه جمهوری اسلامی کم نمی کند. چپ ایران با این همه تاکید روی نامتعارف بودن حکومت ایران،  تصویری غیر سرگوبگر٬ غیر مستبد و متعادل از حکومت های بورژوایی متعارف میدهد. در شرایطی که پاکستان و عربستان٬ کره جنوبی و... از نظر همه متعارف هستند و هیچکدام کمتر سرکوبگر و جنایتکارتر از جمهوری اسلامی نیستند.  

 

اما من این کفر نابخشیدنی را می کنم که نظام جمهوری اسلامی  مشخصات یک حکومت سرمایه داری متعارف دنیای معاصر (پس از سقوط  بلوک شرق- سرمایه داری دولتی) را دارد. یک حکومت، حکومت متعارف سرمایه داری در کشوری است که در آن کارگر کار می کند، سرمایه و ارزش اضافه تولید می کند و سرمایه دار دست مزد می پردازد و سود اندوزی می کند. بدلیل گرایش نزولی نرخ سود، هیچ زمانی شدت و حدت نرخ استثمار طبقه کارگر ثابت نمی ماند و مدام در نوسانات بالا و پائین است. و این وضعیت بانی بحران و انتقال قدرت از این حزب به آن حزب، از این بخش بورژوازی به آن بخش دیگر، از کارکرد خود نظام سرمایه داری است. چرا گفتن این حقیقت نزد عاشقان هر نوع انقلابی، کفر است؟  آنانیکه در مقابل با شعار"نمی گذاریم رژیم متعارف شود" انقلابگری خود را اثبات می کند، و ادعای پوچ "نمی گذاریم رژیم متعارف شود" چه تغییری در این اصل سرمایه داری در ایران داده است؟ چرا می خواهید کارگر مثل خود شما سطحی و کم عمق به پدیده ها برخورد نماید؟ اگر چهار سال پیش کسی می گفت جمهوری اسلامی به اندازه حکومت سرمایه داری بن علی، حسنی مبارک و قذافی متعارف است پاسخ شما چه بود؟ غیره متعارف است... "نمی گذاریم رژیم متعارف شود" چه چیزی را مشخص می کند؟ یعنی چون حکومت متعارف نیست سرمایه دار سود اندوزی نمی کند؟ اگر حکومتی متعارف بود، آنگاه کارگران و کمونیست های آن کشور حرفی برای گفتن ندارند و وظیفه کمونیست ها و طبقه کارگر فقط سرنگونی حکومتهای غیر متعارف سرمایه داری است؟ اینها می خواهند یک اسلوب از این ( متعارف) بسازند که مردم باور کنند که هر کسی جمهوری اسلامی را  یک حکومت متعارف سرمایه داری جهان سومی قبول داشته باشد راست و ضد انقلاب، و کسی غیر متعارف بودن آت را قبول داشته باشد چپ و انقلابی است! چرا استعاره متعارف و غیر متعارف بودن جمهوری اسلامی را تا سطح اصول "کمونیستی" کش داده اید؟ هر کسی این عبارت را بعنوان یک مشخصه تعیین کننده انقلابی خود بکار ببرد، تنها اوج سطحی نگری خود را بنمایش می گذارد.  جمهوری اسلامی متعارف یا غیر متعارف است پاسخ به چه، و چه چیزی را حل می کند؟ اهای یافتم! یعنی کارگران از مطالبات اقتصادی خود فعلاً صرف نظر کنید چون حکومت متعارف نیست و باید شعار کمونیسم بورژوایی ضد رژیمی را جایگزین تمام شعارها و مطالبات روتین و همیشگی خویش نمایند. هر جریانی که پایه سیاست، حقانیت و مشروعیت خود را بر این فرمول "رژیم متعارف نیست" استوار کند؛ یکی از این دو تبیین را به جامعه می دهد: اول انیکه، مردم بیاید مبارزه کنیم، زیرا رژیم متعارف نیست. و دوم، نمی شود هیچ کاری کرد! مردم به خانه هایتان بروید، چون رژیم متعارف است!

 

نمی توان این سیاست را تنها با توهم و سطحی نگری انحصاری این چپ توضیح داد. این رویکرد یکی از اجزای سیستم کمونیسم بورژوایی ضد رژیمی است تا با شلوغ کردن "غیره متعارف است" و حالا وقت مبارزه روتین اقتصادی نیست، وقت ایجاد تشکل مستقل کارگری نیست، همه چیز در خدمت (خیابان) سرنگونی رژیم و مبارزه سیاسی خود را آژیتیت کند. سال پس از سال و نسل بعد از نسل توجه طبقه کارگر از مطالبات طبیعی، ایجاد تشکل مستقل و طرح نیازهای عینی و روتین روزانه دور نگه دارد و همیشه به توهم در میان آنان دامن بزند.

 

هر حکومت سرمایه داری در ایران سر کار بیاید تمام اقدامات اصلی که جمهوری اسلامی علیه کارگر می کند، اعمال خواهد کرد. از این لحاظ جمهوری اسلامی حکومتی تافته جدا بافته از سایر حکومت های بورژوایی در ایران نیست و از این نظر متعارف است. این چپ جنبش و گرایشی را نمایندگی می کند که نه زبان کارگر را می فهمد، نه نیازهای او را درک می کند و نه تشکل مستقل توده ای کارگران برایش معنی دارد. در نتیجه سر از مسائل طبقه کارگر سر در نمی آورد. تمام دل مشغولی های ایشان، دل مشغولی های یک مبارز پوپولیست ضد رژیمی خارج کشوری در کمپ کمونیسم بورژوایی است. و واقعا غیر از این نسخه چیز دیگری بلد نیست و راه حلی برای تشکل یابی چهل میلیون کارگر ایرانی ندارد.

 

از آن زمانی که بحث متعارف و نامتعارف نظام جمهوری اسلامی بعنوان یک حکومت سرمایه داری دنیای معاصر مطرح شده است، تاکنون چند حکومت بظاهر متعارف تر از حکومت نامتعارف سرمایه داری ایران سرنگون شده اند و هنوز او آنجاست. آقای خاکی این را چگونه به دوستان حزب جدید توضیح خواهید داد؟ شما دوست دارید با ضرب تبلیغات پوچ و ساده لوحانه و بی محتوا بجای متحد ساختن کارگران آنها را بار بیاورید. برای ما هر چه رژیم جمهوری اسلامی از سرنگونی نزدیکتر شود، فرصت مناسب تری برای مبارزه خالص کارگری اعم از اقتصادی "صنفی" و سیاسی و نه برعکس است.

 

چه حد می توان روی بحرانی که خود ما نیافریده باشیم سرمایه گذاری کرد؟

ما تا چه حد می توانیم روی بحرانی که خود ما نیافریده باشیم، روی نارضایتی که هدف آن اعتراض به استثمار انسان نباشد و به امید انقلابیونی که افق ما بر اعمالشان ناظر نباشد، حساب باز کنیم؟ هیچ. در هر جوش و خروش و شرایط بحرانی جامعه، اصولاً بدون طبقه کارگر متشکل، بدون ساختن حزب کمونیستی در اشل لازم و تغییر افق و افکار توده های معتراض، هرگونه طرح و صحبتی از انقلاب بی پشتوانه است. تجربه عملی اثبات کرده که بدون اهرم های ذکر شده، دخیل بستن به بحران، اختلافات حکومتیان و انقلاب علی العموم، خمینی را بجای محمد رضا پهلوی و گرگ را به جای سگ می نشاند. تا به سه رکن ستاد رهبری پاسخ ندهیم، این سیکل ادامه خواهد داشت و می تواند طبقه کارگر و کمونیست ها را در هر شورش و انقلابی در آینده نیز فلج کند.  به این خاطر باید شدیداً نارسایی و بورژوایی بودن اینقدر فکوس کردن گرایشات غیر کمونیستی روی فوائید نامتعارف و اختلافات... را نقد کرد و دور انداخت.

اگر ده بار جمهوری اسلامی هم سرنگون شود، با تشکل موجود، با افق موجود ناظر بر افکارعمومی و با رفتار سنت غالب بر احزاب چپ موجود، نمی توان حکومت کارگری را سازمان داد. عواملی مانند رژیم نامتعارف و بحران سیاسی- اقتصادی و اعتراضات طبقات دیگر و طغیان کور و نابالغ کارگران و زحمتکشان جامعه، که اپوزیسیون این همه روی آنها سرمایه گذاری می کند، هر چقدر هم شدید باشند، در صورت عدم وجود سه رکن طبقه کارگر متشکل، حزب کمونیستی مقتدر- انتگره با این طبقه و تفوق افق انقلابی- کمونیستی بر انقلابیون، فقط برای جریانات سفسطه باز، اپورتونیست و بی ریشه جامعه اهمیت دارند که در عالم پراتیک خود قادر به سازمان دادن قیام و سرنگونی سرمایه داری که هیچ، قادر به سرنگونی کردن شهردار شهر خود نیستند. اما با توجه به این واقعیت چرا عوامل رژیم نامتعارف... در منش این "چپ" تا این حد برجسته و حائز اهمیت می شود که تصور شود که این عوامل خود به خود کار رژیم را یک سره می کند؟ زیرا نتیجه این تجزیه و تحلیل ها وظایف کنکرت، خاص و خطیر متمایزی از داده های کنونی را در دستور کمونیست ها و طبقه کارگر برای متشکل کردن صفوف خود قرار نمی دهد. با برجسته کردن نقطه ضعف دشمن، بر بی ابزاری و عدم تشکل طبقه کارگر و ناآمادگی خود سرپوش می گذارد. نهادهای موجود سرمایه داری، تشکل ناچیز کارگران و احزاب "کارگری" موجود با کالیبر فعلی را برای انقلاب رضایت بخش می دانند. به زعم آنها تنها کافی است اینقدر درایت داشت که از فرصت های (باد آورده؟) خوب استفاده نمود. هژمونی راه حل کارگری بر افق های جامعه پیش شرط پیروزی مردم محسوب نمی شود و از کنار نبود آن به راحتی می توان گذشت. اگر نه، چرا اصل بدیهی برای یک انقلاب کارگری قبل از هر چیزی سه رکن: تشکل کارگران، حزب کمونیستی و افق  انقلابی حیاتی اینقدر دست کم گرفته می شوند؟ آنانیکه گفتن این حقیقت را عامل ترساندن مردم می دانند به این خاطر است تا غیر مستقیم بگویند خیر؛ تشکل، تحزب و افق ناظر بر قیام کنندگان در بعضی شرایط آنچنان تعیین کننده نیستند. در دست نداشتن این ابزارها، موانع اصلی یک انقلاب در دوران بحرانی و رژیم نامتعار نیست. یعنی طبقه کارگر نگران رفع موانع هژمونی خود بر انقلاب در جریان انقلاب علی العمومی نباشد! دشمن گرفتار مشکلات خود است و فرصت پرداختن به ما را ندارد!

شاید منتقد ما مدعی شود که این قضاوت نادرست من از جوهر تجزیه و تحلیل ایشان است. برای وی این مفروض است که تا کمونیست ها متشکل نباشند، تا طبقه کارگر متشکل نباشد، با پراتیک و رفتار کنونی، با آگاهی طبقاتی موجود چپ، با افق و جهانبینی موجود، سرنگونی رژیم و انقلاب سوسیالیستی محال است. ولی تمام بحث من این است که این در سیستم این چپ مفروض نیست. اگر مفروض بود چرا 80 در صد نوشته ها طوری کنارهم آراسته می شوند که گویا نفس بحران، نامتعارف بودن، گرانی و بیکاری و نارضایتی مردم و حتی مزیت حمله آمریکا به ایران جای سه رکن فوق الذکر را می گیرند و تصویری داده می شود که اینها پایه های انقلاب و کار رژیم را یک سره خواهند کرد؟ این همه تاکید روی فواید بحران و نامتعارف بودن رژیم و بی اهمیت کردن پرداختن به تشکل و سازماندهی صفوف طبقه کارگر، فرستادن مردم به دنبال ناجی غیر از خود آنان است. این همه تاکید روی فواید بحران و نامتعارف بودن رژیم به این خاطر است تا پنداشته شود که خیر، اهرم تشکل طبقه کارگر و تشکل کمونیست ها در هر شرایطی نیست که قدم به قدم در عرصه های مختلف رژیم را به عقب می راند.  بحران بین المللی... خلاء را برای مردم پر می کند.  با نعل وارونه کردن این گونه تحلیل ها میخواهند مردم تشویق شده و دل سرد نشوند! ظاهراً سیاست ساده اندیشی و "خودش درست می شود" به مردم روحیه می دهد و جای آگاهی  را گرفته است!

در صورتی که طبقه کارکر و جنبش کمونیستی تکلیف خود را با این جهانبینی مشخص نکند و از ریشه نقد نکند، محال است از چنان ظرفیتی برخوردار باشند که اولاً قدرت را کسب نمود و دوماً آن را نگاه داشت.  گفتن این حقیقت پاسیفیسم نیست و نباید ما را بترساند. گفتن اینکه طبقه کارگر بدون حزب، بدون تشکل و مرزبندی با تمام بدیل های طبقات دیگر به جایی نمی رسد، شاید پوپولیست ها را به خانه بفرستد اما کمونیست ها را ابدا. عمری سال است که فاکتورهای اختلافات این بحش بورژوازی با آن بخش، بحران های سیاسی- اقتصادی و بیکاری و گرانی عمل می کنند. پس چرا هنوز اینجا هستیم؟

تا کار مزدی لغو نشده، آزادی بشر محال است. اگر صف سیاسی جامعه پلاریزه نشود، صف گرگ و میش مختلط است. اگر کمونیسم با طبقه کارگر درهم تنیده نشود انقلاب کارگری و لغو کار مزدی محال است. و اگر اساس مبارزه را با این معیار بسنجیم، عنصر رژیم نامتغارف و بحران... گمراهی ایجاد می نماید و طبقه کارگر بفکر ساختن اهرم ها و ابزار های مورد اشاره بعنوان تنها راه ممکن برای آزادی جامعه نمی افتند. کارگران تنها با نقد آن سیستم است که با قطعیت در می یابند که بدون آن سه رکن نمی توان رژیم را سرنگون انقلابی کرد و سلطه استثمار را برچید. در صورتی که مردم آزادیخواه این ابزارها را نداشته باشند و به جنگ با بورژوازی بروند، از همان روز اول جنگ را باخته اند. اولین شرط پیروزی مردم این است که آن جنبشی را تقویت کرد که مردم مطمئن شوند بدون نیروی خود، طبقه کارگر بدون تشکل خود و بدون حزب و تغییر افق ها، قادر به پاسخگویی به نیازهای جامعه نخواهند بود. مشخص است که وقتی با این معیار سراغ چپ امثال حاکی می رویم، مشخص می شود که گرفتار جهانبینی، ارزشها... جامعه موجود و افکارسازی ها، فرصت ها و راحل های ارائه شده برای حفظ نظام کار مزدی خلق شده هستند.

چپ پوپولیست می تواند به من خرده بگیرد که به شکل سیاه و سفید به جامعه برخورد شده است، در حالیکه اقشار معترض متحد طبقه کارگر در جامعه فراوانند که جایگاه مهم آنان در روند انقلاب در نظر گرفته نشده است! مشخص است که در جامعه علاوه بر طبقه کارگر نیروهای معترض دیگری هم هستند که در عرصه های مبارزه برای آزادی زن، نهادهای دفاع از حقوق کودک، خلاصی فرهنگی که نوعی ویژه از فعالیت است؛ مبارزه دانشجویان و کلاً مبارزه ای که شامل دانشجویان، روشنفکران و نهادهای در دفاع از آزادی های سیاسی است وجود دارند.  اما منزلگاه آخر شب جامعه همان تشکل های طبقه کارگر است و بس. اگر این طبقه متشکل نباشد، کسی از او حساب نمی برد و اگر کسی از او حساب نبرد، سیطره جنبش ما بر سایر جنبش های اجتماعی در مبارزه برای آزادی زن، نهادهای دفاع از حقوق کودک، مبارزه دانشجویان و روشنفکران نخواهد داشت. و اگر افق آزادی خواهانه کارگری- کمونیستی هم بر آن عرصه ها هژمونی نداشته باشد، آبی از آنان نه تنها برای آزادی جامعه بلکه برای خودشان گرم نمی شود. تصویری که تلویحاً می گوید مردم ببینید! همه مخالف رژیم هستند، ضعیف است، نامتعارف است، بحران دارد، با غرب مشکل دارد و این فاکتورها وی را به لبه پرتگاه رسانده و کار زیادی برای ما نمانده  تا او را سرنگون کنیم؛ تشکل و ابزار سازی زیادی  نمی خواهد که وی را سرنگون کرد. مشکلات عدیده ذکر شده کمر وی را خرد کرده است و لازم نیست ما غصه عضله ضعیف خود را داشته باشیم،  زورمان هر چه که باشد تعیین کننده نیست. این رویکرد اگر مستقیماً قصد فریب دادن طبقه کارگر را هم نداشته باشد، با دست خالی و بی حساب و کتاب مردم را با شمشیر جوبی به جنگ با دشمن می برد. پایداری سنت های سرمایه داری، تاثیر پذیری مردم از این افق ها و جان سختی منافع ریشه دار طبقات در جامعه را نمی بیند.  خیلی ها آنها را دست کم می گیرند. نقش گرایش ناسیونالیستی که طبقه کارگر را از تشکل طبقاتی سراسری به قومی و محلی تجزیه می نماید، مذهب که علاوه بر تقدیس مالکیت خصوصی سرمایه داری، کارگر را به کافر و مسلمان تقسیم می کند، نقش میدیا و احزاب بورژوایی که کارگران را بدون ابزار طبقاتی خود این طبقه و به امید گشایش و انقلاب علی العموم متوهم می کنند نمی بیند.

پلاریزاسیون صف طبقات جامعه، متشکل کردن و متحزب کردن طبقه کارگر در صف متمایز خود و نقد آرا و افق های گرایشات و مکاتب بورژوایی، قطب نمای حرکت هر فعالیت ما است. کار آگاهی طبقاتی یعنی گفتن این بدیهیات مارکسیستی به مردم است. باید این تضاد را به سینه جامعه آویزان کرد تا هر گونه برداشت مذهبی و شبیه مذهبی که غیر از نیروی مادی به چیز دیگر امید داشته باشد را از خود زدود. عکس این، مردم را ساده، ترسو و فریبنده بار می آورد. تمام تاریخ دوصد سال گذشته این را به ما می گوید که باید پایه های آزادی را به پایه های مادی آن چفت نمود. اگر گفتن این ها مردم را می ترساند باید آنان را ترساند. بگذار این قدر آنان را ترساند که محتاط باشند و فریب دشمن را در هر لباسی و با هر پلاتفرمی نخورند. تا جنبشی را تقویت نمایند که غیر قابل حذف و هیچ جناح اپوزیسیون بورژوایی نتواند کلاه  سر آن بگذارد.