رابطه جمهوری اسلامی با امریکا و تاثیر آن بر جنبش های سیاسی اجتماعی در ایران

محمد فتاحی

 

واقعیت هایی  به عنوان مقدمه

جمهوری اسلامی دهه چهارم عمر خود را میگذراند. به جز دوران بحرانی بعداز انقلاب 57 و دوره هشت ساله جنگ که اقتصاد در خدمت حفظ و تثبیت حکومت، نتیجتا جنگی و دولتی بود، تمام بقیه عمر این نظام، مسیری پر پیچ و خم را در جهت حرکت به سوی تبدیل به یک حکومت متعارف بورژوایی طی کرده است. هدف سیاسی این مسیر تبدیل این حاکمیت به نماینده سیاسی طبقه به لحاظ اقتصادی حاکم در شرایط داده شده جهان امروز است. جمهوری اسلامی به هر درجه به این موقعیت نردیک شده باشد، به همان درجه متعارف تر شده است. دوران بعداز جنگ، دوران سازندگی رفسنجانی میرسد و سیاست های منتج از اصل 44 قانون اساسی که ناظر به خصوصی سازی است، مبنای استراتژی و هم تاکتیک مسیر پیشروی آن است. این مرحله شروع فصل دیگری در زندگی جمهوری اسلامی است. سرکوب انقلاب و اعدام های آن دوره نقطه پایانی بر هرگونه بحران انقلابی گذاشته بود و به رحمت جنگ هشت ساله به قدرتی کاملا مسلط بر جامعه تبدیل شده و آنرا در موقعیتی قرار داد تا دور دیگری در مسیر پیشروی در پیش بگیرد. از آن مقطع تا به امروز، در یک نگاه بسیار ساده، مسیر تبدیل جمهوری اسلامی به نماینده صاحب صلاحیت و مورد تایید لایه های مختلف سرمایه در ایران است؛ به لحاظ اقتصادی امروز تقریبا اثری از اقتصاد دولتی به جای نمانده است. اقتصاد زیر دست خامنه ای و سپاه هم همان اندازه دولتی است که اقصاد زیر دست ارتش مصر و خانواده پهلوی بود. به لحاظ سیاسی هم تنها آخوندی که هنوز فتوا میدهد ولایت فقیه است که به جای سلطنت شاه نشسته و دور اخیر خود شخصا به رهبر اصلاحات تبدیل شده و لشکر اصلاح طلبان و جنبش بورژوازی پروغرب را مدیون اقدام شاهانه خود کرده است.

آن جمهوری اسلامی که اپوزیسیون چپ و راست پروغرب تبعیدی، تا چند ماه قبل، در ذهن نه چندان متفکر خود، مشغول قبر کندن برایش بود، امروز بر تقریبا قدرتمندترین موقعیت حیات سیاسی خود تکیه داده است. در داخل کشور با بحران سرنگونی روبرو نیست که هیچ، جامعه را و اساسا لایه های طبقه خود را بیش از هر زمانی به نسبت دهه های قبل، به اقدامات سیاسی اقتصادی اش امیدوارتر کرده است. امروز جمهوری اسلامی از تمام مقاطع عمر خود نماینده شایسته تری برای سرمایه داران در ایران است. در بعد منطقه ای هم یک قدرت غیرقابل حذف شده است. نتیجه این وضعیتت بحرانی است که امروز سرتاپای اپوزیسیون راست و چپ بورژوایی در تبعید را فراگرفته است. اینها در درون خود می پرسند که چه شد، مگر قرار نبود بحران اینها و فشارهای غرب و امریکا به بحران سرنگونی و انقلاب و تحولات مهم و مثبت و ورشکستگی نظام منتهی شود؟ مگر قرار نبود دوره عملی کردن سیاست بستن سفارت های ایران در خارج فرا برسد؟ مگر قرار نبود تحریم کمر اینها را بشکند؟ مگر قرار نبود علیه هم دست به اسلحه برده و کار سرنگونی را راحت کنند؟ بعضی از اینها حتی قول داده بودند که دوره انتخابات دوره انقلاب شان و دوره در هم پاشی نظام فرامیرسد و بعضی ها حتی مدعی شدند که رسیدن عمر اینها تا انتخابات هم مسجل نیست...

چرا درک عینی از جمهوری اسلامی مهم است؟ چرا این اپوزیسیون بورژوایی در این مقطع قابل سرزنش است؟ بدون درک این واقعیات طرح حتی یک نقشه سیاسی کوتاه مدت در جنگ علیه جمهوری اسلامی ممکن نیست. در هر جنگی، نیرویی که قادر به شناسایی موقعیت دشمن نیست، حتی از انجام یک عملیات ایذایی بر پیکر آن ناتوان است و در بهترین حالت میتواند از دور تیر هوایی شلیک کند. طبقه کارگر ناچار است به دور این این تحلیل های دل خوش کنک بورژوایی طور دیگری عمل کند. به تبع همین حقیقت، رهبر و سازمانده کمونیست طبقه کارگر باید با چشمان باز به موقعیت دولت و نظام دشمن خود بنگرد و برای تغییر در تناسب قوا نقشه بریزد، سازمان دهد، نیرو گرد آورد و با آمادگی سراغ جنگش برود.

 

ریشه های پایه ای نیاز بورژوازی ایران به رابطه فعال با غرب

در جهانی که بازار آزاد بر هر نقطه ای حاکمیت مطلق دارد، ایران نمی تواند جزیره ای در این وسط باشد. رهبر جهان آزاد هنوز امریکاست. لذا علیرغم همه مسیرهای عبور تا به امروز ایران، جمهوری اسلامی ناچار است به این سیستم وصل و در متن سوخت و ساز آن وارد و در آن زندگی کند. این مسئله پایه ای ترین نیاز جمهوری اسلامی به ایجاد یک رابطه نرمال با غرب است. دولت سازندگی رفسنجانی شروع و دولت روحانی به عنوان هم خط او پیگیر همان سیاست در شرایط جدید است. دوستی با چین و روسیه مشکل اقتصاد ایران را حل نمیکند، چون هنوز امریکا رهبر بازار آزاد جهان است. هنوز غرب مرکز تولید تکنولوژی مدرن است. خود چین و اقمار آن هم با اتکا به همین دستاوردهای تکنولوژی غرب سیستم شان را می چرخانند. چین اگر اقتصاد قدرتمند و دوم جهان است، هنوز با اتکا به نیروی کار ارزان خود و نه صدور سرمایه، دارد جلو میرود. در ثانی چین یک قطب اقتصادی متفاوت نیست، پرچمدار یک افق متفاوت اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک نیست. اقتصاد بازار آزاد و استبداد سیاسی چین نمونه ای بزرگتر و قدرتمندتر از همه قدرتهای استبدادی کوچک تر و اقتصادهای ضعیف تر در همین سیستم فعلی بازار آزاد جهان است.  این از زوایه منافع جمهوری اسلامی و سرمایه داری ایران و هر جای دیگری در این جهان.

برای امریکا، رابطه با جمهوری اسلامی به صرفه است؛ امریکا در طول دو دهه گذشته، هر جا را که در خاورمیانه در جنگ به تصرف در آورده است، به تدریج به کنترل متحدین جمهوری اسلامی در آمده اند. کنترل مصر را فعلا از دست داده است. در سوریه گیر کرده و  شکست خورده است. خاورمیانه ای نا آرام که امریکا در هر نقطه اش شاهد شکست سیاست هایش است، جلوی چشم جهان است. در این وسط جمهوری اسلامی به عنوان قدرتی منطقه ای، بعداز اسرائیل از بقیه توانا تر، موثرتر و دارای قدرت عمل بیشتری است. نیتجتا ایران نه به عنوان یک بازار کار ارزان در مقایسه با بازارهای ارزان تر این عرصه، بلکه به عنوان یک بازوی سیاسی نظامی میتواند آرامش بخش مهمی از منطقه را برای غرب و امریکا تامین کند.  از طرف دیگر، بحران اقتصادی امریکا آنرا برای صرف هزینه های بیشتر برای ادامه تسلط بر خاورمیانه ناتوان کرده است. در این منطقه جنگی و به نوعی بی صاحب و در عین حال مهم برای غرب، بورژوازی قدرتمند ایران میتواند به امریکا برای دادن آرامش به خاورمیانه کمک مهمی باشد. به کمک جمهوری اسلامی، رفع مشکل ناشی از فشار سیاسی، مالی و نطامی در افغانستان، عراق، لبتان، سوریه و ... برای امریکا میتواند به جایی برسد و درد شکست پشت شکست امریکا در منطقه بهبودی پیدا کند. قدرت های دیگر منطقه ای نظیر عربستان و ترکیه ناتوان از کمک به امریکا بوده و خود بخشی از شکست غرب و امریکا در سوریه اند. به علاوه، شکست های پی در پی امریکا در منطقه خاورمیانه، در چشم مردم امریکا، برای هیات حاکمه این کشور تنها بی اعتباری بوده است. قلدری نظامی دو دهه گذشته احزاب جمهوری خواه و دمکرات در حاکمیت، امریکا را درگیر جنگ هایی در خاورمیانه کرده که به جز ناکامی در این منطقه، امتیاز به رقبا در سطح جهانی، صرف هزینه های سرسام آور و افت اعتبار در داخل کشور به قدمی پیشروی ترجمه نشده است. رابطه فعال با جمهوری اسلامی و کنار گذاشتن بهانه اتمی محصول این ضرورت است.

 

نقش فتوا و ولایت فقیه چه میشود؟

در مسیر وصل شده ج.ا به غرب، ظاهرا تنها مشکل تا به امروز ایران نیروی فتوای مراجع مختلف بوده که در داخل و خارج مشکل ساز بوده است. در سال های گذشته و در دوره دولت احمدی نژاد و به کمک خامنه ای، حضور فتوادهندگان از قدرت تقریبا تماما حذف شد. با در پیش گرفتن رابطه با غرب و امریکا، این مشکل میرود که با رهبری شخص خامنه ای تماما برطرف شود. در این مسیر تنها ولایت فقیه میماند که گفته میشود تنها مانع انتگره شده ایران در جامعه جهانی سرمایه داران و تحویل قدرت به بازار آزاد است.

علیرغم هر مشکلی که پدیده ولایت فقیه ایجاد کند، مشروطه شدن ولایت فقیه به اندازه  مشروطه شدن سلطنت پهلوی ها مشکل و عملا غیر ممکن است. علت این است که ایران کشوری برای تولید کار ارزان است. نتیجتا بورژوازی برای محروم کردن کارگر از تحزب و آزادی سیاسی ناچار است بخش هایی از خود را هم از میوه آزادی های سیاسی بورژوایی محروم کند. به این فاکتور تاریخ سیاسی ایران را باید اضافه کرد که نقش مهمی در روانشناسی و منتالیته مردم در مقابل حاکمان بازی میکند و هر شکافی در حاکمیت احتمال تبدیل به بحران سرنگونی است. چنین مملکتی به یک قدرت مافوق جناح های بورژوازی نیاز دارد تا هرگاه لازم شد، بالانس قدرت را در جهت دفاع از منافع کلی نظام حفظ کند و به احکام و اقدامات شاهانه دست بزند. به زبان دیگر پلورالیسم سیاسی و پارلمان در کشوری با خصوصیات سیاسی اقتصادی و تاریخی ایران ممکن نیست. به توپ بستن اولین مجلس بعداز مشروطه توسط محمد علی شاه قاجار و جارو کردن پلورالیسم سیاسی، اعمال استبداد توسط رضاشاه پهلوی، ادامه همان استبداد توسط محمد رضا شاه پهلوی و جمع آوری تمام احزاب بورژوایی حتی حامی یان سلطنت،  تجاربی اند که به ما میگوید تاریخا در این کشور، به جز در دوران بحرانی کوتاه، سلطنت هیچگاه مشروطه شدنی نبوده است. انقلاب مشروطه اتفاق مهمی است که ایران و تاریخ سیاسی را از بقیه ممالک شرق متفاوت میکند. در متن انقلاب مشروطه که احزاب بورژوایی پا به عرصه حیات سیاسی میگذارند، طبقه کارگر و کمونیست ها و چپ ها هم یک پای دخالتگر این تاریخ در همجواری با واقعه رشد کمونیسم در روسیه اند. ادامه مشروطه میتوانست یک جنبش کمونیستی غیرقابل حذف را به میدان بیاورد و ایران را به دنبال همسایه اش روسیه به یک انقلاب کمونیستی و چپ بکشاند. همین مسئله موجب میشود که نمایندگان سیاسی طبقات حاکمه پشت سر هم حاضر به محروم کردن بخشی از طبقه خود از شرکت در حاکمیت سیاسی و پارلمان و تحزب میشوند تا مبادا پای حضور سیاسی کمونیست ها و طبقه کارگر به میدان بیاید و حق تشکل و تحزب نصیب آنها هم بشود. نتیجتا سلطتنت مشروطه شدنی نمیشود، چه سلطنت پادشاهی و چه سلطنت ولایت فقیه. طبقه بورژوا چنین پدیده ای را می فهمد و به درجه ای از استبداد برای خودش هم تن میدهد. تعطیل تمام احزاب قانونی در دوره محمد رضا شاه محصول این نیاز سیاسی طبقاتی است. فرصت ندادن به لایه های مختلف طبقه بورژوا برای تشکیل احزاب سیاسی قانونی تابع قانون اساسی، در همین دوره جمهوری اسلامی محصول نیاز سیاسی طبقاتی سرمایه داری ایران به درجه ای از استبداد برای ممانعت از سرایت این آزادی احزاب و تشکل به طبقه کارگر و کمونیست ها است. اگر کارگر و کمونیسم از ابتدای مشرطه یک بخش مدعی قدرت سیاسی و از این نظر برای بورژوازی خطری نبود، طبقه حاکمه در ایران هم میتوانست مثل بخشی از کشورهای همسایه درجه ای از تحزب و تشکل را تحمل کند، بدون اینکه الزاما خطر بالفعلی را در مقابل خود ببیند، هرگاه خطر هم نزدیک میشد، با یک کودتای نظامی قضیه را پایان میداد. نتیجتا بورژوازی در قدرت مانع هر جنبشی است، چه کمونیستی و چه بورژوایی، که به تحزب وسیع می انجامد.رضا شاه ضمن مدرنیزه کردن ایران کمونیست ها را برای ممانعت از رشدشان سرکوب خونین میکند و ریشه های حزب کمونیست و سکولارها را از ته میزند و بعدا خودش دست به اصلاحاتی میزند که جزو مطالبات کمونیست ها هم بود. محمد رضا شاه مخالفینش در حزب توده و جبهه ملی را میزند و بعدا خودش در راس اصلاحات، انقلاب سفیدش را عملی میکند. جمهوری اسلامی کمونیست های متشکل در دانشگاهها و جنبش اصلاحات بورژوایی سبز را که میتوانست به تحزب وسیع طبقه بورژوا منتهی شود را میزند و بعدا ولایت فقیه خود راسا رابطه با غرب و درجه ای از همان اصلاحات را در دستور قرار میدهد. چنین تاریخی به ما میگوید که اولا نیاز ولایت فقیه به سلطنت مانند نیاز سرمایه داری ایران به شاهان سابق در سلطنت است. نتیجتا بورژوازی ایران میرود که با ولایت فقیه به حاکمیتی متعارف در چهارچوب ساختار سیاسی تاریخی خاورمیانه تبدیل شود.

 

سرنوشت اسلام سیاسی چه میشود؟

جمهوری اسلامی سالهاست مسیر دور شدن از این رگه را طی کرده و بتدریج مشابه جایی مانند بقیه کشورهای اسلام زده در منطقه را میگیرد. اسلام سیاسی به معنی نا امن کردن فضای دم و بازدم سرمایه است. حاکمیت سرمایه در کشوری با مشخصات ایران با اسلام سیاسی در تناقض است و ناچار است خود را با واقعیات امروز دنیای معاصر تطبیق دهد. عربستان سعودی در داخل کشور در کنار سربریدن آدم در ملا عام و کشتار انسان به سبک وحوش را هم دارد و در عین حال سیستم خود را با سوخت و ساز سرمایه تطبیق داده است. جنایتکار بودن جمهوری اسلامی هم مانند تمام دول مشابه خود در دنیای موجود نه محصول اسلام سیاسی که محصول ضرورت بربریت برای سرمایه و اعمال یک استبداد سیاسی خفه کننده در مقابل جامعه ای بحرانی است. لقب فاشیسم به جمهوری اسلامی از طرف بخشی از مخالفین آن تلویحا به این معنی است که یک حاکمیت متعارف سرمایه بربریت و کشتار و زندان و شکنجه ندارد. چنین ادعایی اساسا به معنی تلطیف حاکمیت سرمایه و بری کردنش از جنایت پیشگی ذاتی آن است. نسل کشی های رواندا و یوگوسلاوی سابق و عراق دوره صدام و خیلی جاهای دیگر محصول اسلام سیاسی که نیست، همانطوریکه شروع سرکوب توسط دولت اخوان المسلمین مصر هم نه محصول اسلام که از نیاز سرمایه برای درهم شکستن انقلاب آن کشور و تامین فضای امن لازم برای سرمایه بود. در جایی مانند ترکیه هم نیاز به اسلام نه برای سیاسی کردن آن که برای به خدمت گرفتنش در امر سرکوب و تامین ثبات بیشتر برای سرمایه است. جمهوری اسلامی هم هر وقت به اسم اسلام داعیه دفاع از فلسطین دارد و در کشورهایی مانند عراق و افغانستان و لبنان و سوریه دست به دخالت میزند، نه از سر نیاز به گسترش اسلام گرایی که از سر نیاز به گسترش حیطه قدرت خود به عنوان یک قدرت منطقه ای است. کنار گذاشتن احکام اسلامی در دعوای با غرب هم برای فشار به آنها در چهت تحمیل خود به عنوان یک قدرت منطقه ای است و نه گسترش اسلام و اسلامی گری. نزدیکی با امریکای لاتین غیر مسلمان هم در همان جهت تحمیل خود به عنوان یک قدرت است تا گسترش اسلام در آن مناطق. شعار راه بیت المقدس از کربلا میگذرد، در دوران جنگ با عراق هم نه از نیاز به صدور انقلاب اسلامی به عراق و اسرائیل که جهت تامین یک اسلحه کارا برای روانه کردن میلیون ها جوان به جبهه های جنگ با عراق بود. امروز که نیاز به نزدیکی با غرب و امریکا در دستور قرار میگیرد، میتواند به آسانی از کاربرد ترمینولوژی اسلامی بکاهد و با زبان منتاسب با معامله روز حرف بزند و دستور حذف شعایر ضد امریکایی را هم به رسانه های رسمی اش ابلاغ کند. 

 

انتهای نرمال شدن رابطه با غرب کجاست؛

آیا راه تبدیل به یک غول اقتصادی در آسیا به روی بورژوازی ایران باز میشود؟

اگر شرایط متغیر در خاورمیانه و خود ایران اجازه از سرگیری یک رابطه فعال و نرمال را با غرب بدهد، هنوز دست و پای بورژوازی ایران برای تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی همپای بقیه غول های صنعتی آسیا، در شرایط تاریخی و سیاسی خود و خاورمیانه گیر است. بوژوازی ایران و کل خاورمیانه به دلیل مشکلات ناشی از هویت سیاسی تاریخی این منطقه فعلا فعلا ها قادر به صدور سرمایه نخواهد بود. مسئله اعراب و اسرائیل، مسئله فلسطین، و اسلامی که مانند مسیحیت رام  نشده، فعلا موانعی در مقابل چنین تغییری در این منطقه اند. نتیجتا بورژوازی در این منطقه تقریبا همیشه ناچار است با درجه ای از بحران سیاسی در کشورش یا در کل منطقه، زندگی کند. تاریخ سیاسی ایران، حضور ثابت کمونیست ها به عنوان یک پای دخیل در سوخت و ساز سیاسی جامعه، وجود یک طبقه کارگر قدرتمند با تاریخی مملو از تجارب مهم، موجب میشود که هر بحران سیاسی در کشور به خطری بالفعل برای حاکمیت تبدیل شود و اوضاع را برای سرمایه ناامن کند. این فاکتور اما اصلا به مانعی برای متعارف شدن جمهوری اسلامی در شرایط سیاسی خاورمیانه و ایران نیست. همانطور که گفته شد، اینجا خاورمیانه است با مسائل متعدد حل نشده، و مهمتر، اینجا ایران است با تاریخی از انقلابات و تقلای سیاسی اجتماعی برای سرنگون کردن حاکمان و استبداد سیاسی. به همین فاکتورها مشکل دخالت اسلام درزندگی را هم اضافه کنید، که علیرغم هر تحولی در جمهوری اسلامی بخشی جدانشدنی از آن خواهد بود، چون برای طبقه حاکمه، ناسیونالیسم و مذهب میتوانند ترکیب قوی تری از خرافه در کنار سرکوب را به کمک استبداد بیاورند. چنین شرایطی به جمهوری اسلامی و به بورژوازی در ایران اجازه نمیدهد تا محلی امن برای صدور سرمایه های بزرگ و تبدیلش به یک کشور صنعتی با ویژگی های جنوب شرق آسیا شود و به جرگه غول های صنعتی آسیا همچون هند و ژاپن و چین بپیوندد. با این حال از طریق فروش نفت مقداری سرمایه به ایران صادر و در اقتصاد آن پمپاژ میشود، اما این درجه از توانایی هنوز با تبدیل شدن به یک غول اقتصادی فرسنگ ها فاصله دارد. پیش بینی روندهای دورتر به اندازه پیچیدگی های اوضاع در خاورمیانه مشکل است. به این فاکتورها تولد نوزاد انقلاب عربی و تاثیر آثار سیاسی آن را هم باید به فاکتورهای منطقه ای افزود تا احتمال پیچیده تر شدن اوضاع در آینده درک شود.

 

سرنوشت اپوزیسیون پروغرب چه میشود؟

قبل از هر چیزی باید گفت که داریم در دوره بحران اقتصادی و سیاسی دنیا حرف میزنیم. در دوره بعداز انقلابات کشورهای منطقه زندگی میکنیم. چنین شرایطی اولا امکان رشد یک بحران سیاسی و یا انقلابی در هر کشوری را به یک احتمال واقعی تبدیل کرده است. ثانیا غرب و امریکا مسیر مقابله با چنین انقلاباتی را تجربه کرده است. امریکا ناچار است در راس غرب همیشه به آلترناتیوهایی برای مقابله با چنین وقایعی فکر کند و برنامه بریزد. همین قضیه به معنی ضرورت حفظ یک رابطه غرب و اساسا امریکا با اپوزیسیون هوادار خود در کشورهایی با احتمالات بحران سیاسی و یا انقلابی است. از این نظر باید گفت که پایان خصومت جمهوری اسلامی با غرب پایان عمر اپوزیسیون هوادار غرب نیست. چنین نیروهایی میتوانند در آب نمک گذاشته شوند تا در صورت نیاز به بازی گرفته شوند. صرفنظر از سرنوشت نامعلوم یک نیروی سناریو سیاهی مانند مجاهد که از حالت یک نیروی اپوزیسونی به یک نیروی کرایه ای تغییر حالت داده است، بقیه نیروهای هوادار غرب در شکل احزاب و سازمان ها و کمپین های حقوق بشری و دمکراسی خواه، حتی در حالت کما به حیات ادامه دهند و مداوما ابزار فشارهای این و آن قدرت به حاکمیت در ایران باشند.

تا جایی که به دایره سلطنت طلبان برمیگردد، رضاپهلوی میتواند مثل همه دوره های رکود به بازی گرفتنش از صحنه سیاست به حاشیه و به عنوان شخص مشغول زندگی خود باشد. بورژوازی بزرگ ایران، ناسیونالیسم پروغرب و عظمت طلب ایران، صرفنظر از درجه نزدیکی و دوری با این و آن قطب، سالهاست که در داخل کشور و توسط جناح های جمهوری اسلامی نمایندگی میشود. نتیجتا اپوزیسیون پروغرب بورژوایی برای همیشه به جز یک گروه فشار در دست غرب و متحدین آن قادر به نمایندگی کردن یک تک سلول سرمایه در ایران نیست. نقد و افشای اینها به جز از طرف رقبای چپ و راست حاشیه ای خود نمیتواند موضوع کار جدی هیچ کمونیست و سوسیالیستی باشد.

بقیه نیروهای بورژوایی از لیبرال و قومی و ناسیونالیست های محلی گرفته تا موجودات تک یاخته ای آن جنس میروند که در اقماری به دور جنبش ناسیونالیسم غرب جمع شوند که توسط جناح هایی از حاکمیت ایران نمایندگی میشوند و به سهمی در همان دایره رضایت دهند. هیچ بخشی از اینها رادیکال تر و جنگی تر از عموزاده های خود در داخل ایران نیستند که فعالیت قانونی و علنی دارند.

 

ناسیونالیسم قومی و محلی کجا میرود؟

ناسیونالیسم کرد چه سرنوشتی پیدا میکند؟

تنها نیروی ناسیونالیستی که تاریخی از جنگ پشت سر دارد و خود را به یک جنبش واقعی برای رفع ستم ملی گره زده است، ناسیونالیسم کرد است. بقیه جریانات این جنس در نقاط دیگر ایران مثل خوزستان و آذربایجان و بلوچستان که در نهاد فدرالیست های ملی و قومی گرد آمده اند، بی پایه تر از این اند که بیست و چهار ساعت بر زمین واقعی عمر کنند. مهمترین این مجموعه ناسیونالیسم قومی ترک یا آذری است که به دلیل انتگره بودن بورژوازی آذربایجان با بورژوازی ایران، به جز در صورت سناریوی  احتمال سیاه در ایران، مانند مجاهد، حاشیه ای تر از آن است که حتی به عنوان نیروی سیاسی از آن اسم برده شود.

ناسیونالیست های کرد بعکس ناسیونالیست های برادر خود در ایران، واقعیتی حی و حاضر و مدعی حل یک مشکل تاریخی اند. با اینهمه اما، اینها هم از این به بعد توپ و تانک جنگی از غرب تحویل نمیگیرند و خود مسیر خود را بهتر از همه میدانند. اینها از اول برای مشارکت در قدرت سیاسی موجود و حاکم در کشور متبوع شان شکل گرفته اند و هرگاه این حاکمیت نگاهی به آنها انداخته باشد، اتوماتیک پوزیسیون آماده برای "مذاکره" و معامله گرفته اند. وجود سیاسی اینها بی شباهت به گربه ای نیست که هر طور به زمین بیافتد روی دست و پا  می ایستد. اینها هم صرفنظر از هر شعار و هارت و پورتی که در فضا پرت میکنند، هر زمان پیامی از طرف دولت مطبوع شان برسد، چهار دست و پا روی میز معامله نشسته اند. با مسیری که بورژوازی پروغرب حاکم بر ایران در دولت در پیش گرفته است، اولا زیر پای اینها با استفاده از بکار بردن ناسیونالیست های حاضر در محل جارو میشود. امروزه ناسیونالیست های کرد در داخل کشور تفاوتی سیاسی و آرمانی با ناسیونالیسم در پشت مرزها ندارند. برای کار در جمهوری اسلامی هم سختی های طی کردن مسیر شرکت در حاکمیت و مراسم شرط و شروط و مذاکره و معامله و آشتی و روبوسی لازم ندارند. از جنس پشت مرز خود سیاسی تر و امروزی ترند و همراه جمهوری اسلامی هم پا گرفته اند. شرکت داوطلبانه و از ته دل اینها در حاکمیت به شکل در دست گرفتن استاندار و فرماندار و  شهردار و با داشتن زبان کردی در مدارس ابتدایی، کار را برای جمهوری اسلامی طوری راحت میکنند که دولت نیاز جدی به روی آوری به مذاکره با پشت مرزی ها نداشته باشد. با همه اینها جمهوری اسلامی از دولت ترکیه بی عقل تر نیست و در صورت تمایل پشت مرزی ها به تحویل بی قیدو شرط خود، با اکراه، به نوعی مراسم پذیرایی و خوش آمد گویی به اینها موافقت کند. در چنین حالتی، تنها نیروی باقی مانده در پشت مرز آنهایی خواهند بود که در سطح رهبری دستی در جنگ و تبلیغات جنگی داشته اند، که با توافق جمهوری اسلامی میتوانند زندگی آسوده تر در شهرهای کردستان عراق را برای خود انتخاب کنند. نتیجتا آنچه از فدرالیسم و خودمختاری و حتی خودگردانی میماند، چیزی بیشتر از مقالاتی و تصمیماتی تاریخی نقش بسته بر دیوار مجازی برای مطالعه علاقمندان به تاریخ نخواهد بود. ناسیونالیسم کرد تاریخا در شکاف منطقه ای زیسته و رشد کرده و با بسته شدن شکاف آن هم به حیات زیر لایه های زمین پناه برده یا مسر خدمت به نظام حاکم در پیش گرفته است. خواست اینها مطلقا مبنایی عدالتخواهانه و آزادیخواهانه و رهایی بخش ندارد. کافیست به خدمت گرفته شوند و در ادارات محلی بکار گمارده شوند تا جنبش قهرمانی ها و تاریخ سرشار از معامله و سازش و جنگ و مذاکره اینها، در خدمت شرکت در قدرت موجود، چه اسلامی و چه غیراسلامی، به نقطه پایان اپوزیسیونی خود برسد. مسئله کرد اما، در صورت حل نشدن از طرق بورژوایی، ناچار است منتظر تغییر در توازن قوا به نفع کمونیست ها و انقلاب اجتماعی بماند.

پروسه آشتی ناسیونالیست ها با جمهوری اسلامی البته به نفع کارگر و زحمتکش و مبارزه آزادیخواهانه است. جنبش ناسیونالیستی به جز تولید خرافه ملی برای تحقق هیچ حقی نیست، نه برای جوان و نه برای زن و نه برای کارگر و نه برای آزادی های سیاسی و نه علیه استبداد. کارگر و زحمتکش در کردستان میتواند به دور از مزاحمت های جنبش ناسیونالیستی در اپوزیسیون، سرراست تر به تشکل و تحزب و مطالبات زمینی و واقعی خود فکر کند و برایش نقشه بریزد. با این همه، چنین مسیری در گرو به هم آمدن شکافهایی است که ناسیونالیسم کرد تاریخا آنجا زندگی میکند. اوضاع بحرانی منطقه و کشمکش های دول درگیر برای دست بالا پیداکردن در این تحولات میتواند به نیاز اینها به بازی دادن مجدد به ناسیونالیسم کرد هم بیانجامد. تا آن مقطع، همه ناسیونالیست های رادیکال باید دعا کنند که اوضاع کماکان بحرانی خواهد ماند!

 

 جنبش خلاصی فرهنگی

فشار فرهنگ اسلامی موجبات تولد چنین جنبشی را فراهم کرده است. نتیجتا به هر نسبت این فشار کم شود، این جنبش هم فروکش میکند. جمهوری اسلامی میتواند با کمتر کردن دوز اسلام گرایی در اعمال فشار و محدودیت های فرهنگی، بخش هایی از این جنبش را که بویژه از میان طبقه متوسطه نیرو گرفته اند را یا ختثی کند یا به پایه اجتماعی مدافع خود تبدیل نماید؛ چیزی که امروز از سرآغازش پیداست. تبدیل بخش هایی از جوانانی که فشار همین فرهنگ به سمت چپ و کمونیست ها پرتاب شده بودند، به مدافعین آتشین روحانی، چه در دانشگاه و چه در فضای فکری محافل تحصیلکرده، محصول همین مسئله است. جمهوری اسلامی برای جذب سرمایه خارجی به بازار ایران، به آرام کردن فضای سیاسی نیاز اقتصادی دارد. نتیجتا بسیار طبیعی است که به درجات معینی از این فشارها برای آرام کردن اوضاع بکاهد. از طرف دیگر وقتی دوستی با امریکا شعار و پرچم میشود، مخالفت با فرهنگ غربی، برای جامعه متوقعی مانند ایران سهل نیست. تاریخ تقلای انسان در این کشور برای دست یابی به فرهنگ بازتر غربی نیرویی ضعیف نیست که با آسانی و با دادن یک رشوه اقتصادی حل شود. نیتجتا این جنبش به درجاتی رکود خواهد کرد و به درجاتی هم در زمینه های فرهنگی سعی در بازتر کردن فضا برای خود میکند، که نتیجتا رویارویی با نیروی سرکوب یک واقعیت خواهد ماند.

 

مسئله زن

به همراه کم شدن فشار فرهنگی فشار بر زنان هم به درجاتی کم خواهد شد. این نه از سخاوت بورژوازی که به دلیل نیاز او به یک جزیره حتی الامکان آرام و عاری از بحران و مبارزه سیاسی جدی، در خدمت جلب سرمایه های خارجی است. جنازه های آویزان بر دار اعدام و صحنه فجیع سنگسار و سر بریدن ها و چشم در آوردن ها و عمل قصاص دکوراسیون جالبی در مقابل سرمایه خارجی نیست که بخواهد وارد شود و سرمایه گذاری کند. نه به این دلیل که سرمایه دلسوز به حال بشر است، بلکه با مشاهده چنین صحنه هایی، هیچ بورژوایی برای بلند مدت سرمایه گذاری نمیکند، به این دلیل ساده که این بساط را قابل دوام و به لحاظ سیاسی، حداقل در دراز مدت، برای سرمایه گذاری امن ارزیابی نمیکند. تمایل دولت روحانی و همیچنین دولت خاتمی به پائین آوردن سطح فشار فرهنگی از این نیاز اقتصادی آنها به صدور سرمایه به ایران سرچشمه میگیرد نه از خندان بودن چهره شان.

 به این واقعیت باید پیوستن زنان و جوانان طبقه متوسطه  به حاکمیت را اضافه کرد که به دلیل منافع اقتصادی شان است. بخش های دیگری از همین طبقات مادامی که منافع مادی شان تامین میشود و درعرصه فرهنگی هم میتوانند نفس بکشند، به اوضاع پیش رو تمکین خواهند کرد.

با اینهمه، به دلیل ماهیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و به دلیل نیاز دستگاه تحمیق و سرکوب به مذهب، مادام که جمهوری اسلامی زنده هست، غلیرغم تغییرات محسوس در رفتار با مسئله زن، مسئله زن حل ناشدنی و مبارزه برای حذف تبعیض جنسی از سیاست و جامعه یک پای مبارزه سیاسی و اجتماعی خواهد ماند. در این عرصه، در کنار سرکوب، حضور فعالین سانتیمانتال طبقه متوسطه که همیشه آیت اللهی برای حمایت از خود و آیات و احادیثی در حمایت از پروژه خود میدانند، یک خطر مداوم برای جنبش حق زن است. با اینهمه، موفقیت و پیشروی در این عرصه اساسا به حضور زنان و مردان بسیار آزاده در کنار کمونیست هایی است که مسئله زن برایشان نه وسیله ای برای بازی های سیاسی فرقه ای که عرصه ای برای فعالیت های اجتماعی رهایی بخش است.

 

تاثیر این تحولات بر سرنوشت جنبش کارگری

جنبش کارگری تنها جنبشی است که به موازات متعارف شدن رابطه غرب با جمهوری اسلامی زیر فشار اقتصادی بیشتری قرار خواهد گرفت. هر درجه از پیشروی سیاسی جمهوری اسلامی در عرصه متعارف تر شدن و راضی تر شدن لایه های سرمایه داران به وضع موجود، به تشدید استثمار طبقه کارگر ترجمه میشود. دولت جدید به هر اندازه اقشار بیشتری را به خود متوهم و لایه های بیشتری از بورژوازی را پشت خود ببیند، به همان درجه حمله به سطح معیشت کارگر را تشدید میکند.  تامین فضای آرام برای جمهوری اسلامی و هر حاکمیت بورژوایی اساسا برای همین هدف است. رونق اقتصادی احتمالی به دنبال کم شدن فشار تحریم بطور طبیعی به درجه ای اشتغال می انجامد، اما این درجه از پیدا شدن کار جوابگوی بیکاری میلیونی نخواهد بود. بعلاوه دولت جدید مامور سر و سامان دادن به وضع طبقه خویش است و قرار نیست سهم کارگر و مردم زحمتکش بالا رفتن دستمزد و بیمه بیکاری همگانی و اجازه تشکل و شورا و سندیکا باشد. دولت روحانی به همان درجه ای که فشار فرهنگی را کم کند، بند استبداد سیاسی بر گرده طبقه کارگر را تندتر میکند تا شرایط جدید تتخته پرشی برای او نباشد.

پیوستن بخش های وسیع طبقه متوسطه به حاکمیت و راضی شدن بخش هایی از جامعه در اثر پائین آمدن فشار فرهنگی، از طرفی به تبلیغات توهم زا توسط این اقشار در میان طبقه کارگر می انجامد و از طرف دیگر طبقه کارگر را در مقابله با حاکمیت تنهاتر میگذارد. تنها ماندن کارگر در عرصه جنگ برای زندگی، مستقیما به اتکای این طبقه به نیروی مستقل خود ترجمه میشود.

با همه اینها، کنار رفتن فشار تحریم ها، اتوماتیک فرصتی ایجاد میکند تا کارگر در طرح مطالبات خود با توقعات بالاتری ظاهر شود. بهانه تحریم و جنگ با امریکا و خطر جنگ اگر دوره قبل موهبتی برای حاکمیت بود، این دوره از دست میرود. تنها ابزار جمهوری اسلامی در این دوره تبلیغ برای کار طاقت فرسا در جهت رشد و بهبود اقتصادی و بالا رفتن تولید است، که در صورت نجنبیدن کارگران کمونیست میتواند موثر واقع شود. بعلاوه، رشد توان اقتصادی بورژوازی در کشورهایی که سرمایه به آنها صادر میشود، مستقیما بالا رفتن سطح زندگی کارگر را همراه ندارد. چین و هند و کشورهای کوچکتر منطقه، علیرغم صدور وسیع سرمایه غربی به آنها، هنوز دستمزد کارگر از کارگر ایرانی پائین تر است. این یعنی حتی در صورت احتمال فرضی صدور سرمایه های بزرگ به ایران، بدون مبارزه ای قدرتمند چیزی جز یک اشتغال در شرایط برده وار به کارگر نمیرسد. در تمام شرایط احتمالی ذکر شده، نیاز کارگر به تشکل و تحزب همسطح نیاز او به تقلا برای بهبود زندگی روزانه است.

در کنار اینها، با حاشیه ای تر شدن نیروهای بورژوایی چپ و راست هوادار سرنگونی به هر قیمت، کارگر کمونیست میتواند به دور از مزاحمت سیاسی اینها با فراغت فکری بیشتری مشغول نقشه برای پیشروی خود باشد. اگر اینها در دوره های قبل مشغول سربازگیری از میان طبقه کارگر به نفع جنبش های بورژوایی بودند، با حاشیه ای تر شدن اینها، فرصت جلو آمدن بدیل کارگری بیشتر میشود. با همه اینها، نجنبیدن کارگر کمونیست در این دوره، به جمهوری اسلامی فرصت میدهد که در جهت ایجاد توهم و انتظار در میان کارگران برای نقشه های اقتصادی "کار آفرین"خود در آینده، دست به فریب بزند و برای پیشروی دولت روحانی در عملی کردن به دردسر نقشه هایش، وقت بخرد.

یک خطر دیگر در این دوره تولید توهم در میان آن دسته از فعالین کارگریست که توهم کسب اجازه برای ایجاد سندیکا و اتحادیه از دولت را دارند و مداوما با طرح شعار ایجاد تشکل های علنی کارگری در مقابل دولت زمان میسوزانند. ته این تفکر از جایی ناشی میشود که حاکمیت بورژوایی همراه با آزادیهای دمکراتیک در ایران را محتمل میداند. چنین نگرشی در اساس متعلق به سنت سیاسی احزاب رفرمیست در جنبش کارگری و در عمق جامعه است. این سنت را تاریخا حزب توده و اقمار رفرمیست آن در دایره سازمان اکثریت و راه کارگر نمایندگی کرده اند و همیشه سراغ باز کردن سندیکا و اتحادیه بوده تا از این طریق رفرم های مد نظر خود را به کرسی بنشانند. سرایت این سنت به میان فعالینی هم که به لحاظ سیاسی سنخیتی با این سنت ندارند، از طرف به دلیل ریشه تاریخی این سنت و از طرفی در ناتوانی کمونیسم دخالتگر در عملی کردن بدیل مجمع عمومی است. یک راه اصلی قطع بندناف این سنت با مبارزه کمونیستی کارگر در جایگزینی شعارشان است؛ اگر رفتند به جای شعار اجازه تشکل بدهید، در عمل مجمع عمومی سازمان دادند، مسیر گسترش چنین توهماتی را هم می بندند. لازمه پیگیری کارهای مجمع عمومی کارگران سازماندهی همزمان جمع های متحد و متعهد رهبران کمونیست است که برای هر چیزی نقشه میریزند و عملی میکنند. این بحث سبک کاری را باید جای دیگری به تفصیل پیگیری کرد. اشاره به این نکته برای تاکید بر ضرورت جلوگیری از مضرات توهم ایجاد تشکل پایدار و علنی کارگری در دوران از این به بعد جمهوری اسلامی است. با اینهمه، تذکر این نکته به این معنی نیست که کارگر نباید در شرایط جدید مطالبات مربوط به آزادی تشکل را در کنار کل مطالبات دیگرش طرح کند، چیزی که رهبران کمونیست بهتر از هر کسی میدانند.

 

جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی؟

امروزه چیزی به نام جنبش سرنگونی در جامعه ایران قابل روئیت نیست. نه فقط این، بلکه جمهوری اسلامی از این نظر در قوی ترین موقعیت سیاسی خود به سر می برد. پروژه رژیم چینجی هم در کار نیست تا بخشی از اپوزیسیون تبعیدی به بازی گرفته شود. فشار سیاسی و اقتصادی هم دارد میرود به حمایت سیاسی و اقتصادی غرب تبدیل شود. در کنار این، لایه های مختلف بورژوازی از همیشه نسبت به زندگی در جمهوری اسلامی خوش بین تر و راضی ترند. نتیجتا اگر در دوره های قبل، فشار اپوزیسیون بورژوایی بیرون مرزها قادر به جلب توجه بخش های کمی از اینها بود، در دوره آتی این اپوزیسیون، چه چپ و چپ راست، سرگردان تر و ناامیدتر از همیشه است. کار اصلی اینها در آینده، اگر کماکان اپوزیسیون و در تبعید بمانند، چیزی بیش از کمپین های سیاسی و کشف بحران جمهوری اسلامی در تحلیل های شان نیست. گرایشات اصلی تر بورژوایی این اپوزیسیون مدتهاست جزئی از سوخت و ساز لایه های بورژوازی در حاکمیت تبدیل شده اند، که مثل بقیه عموزاده هایشان ضمن همراهی با نظام مشغول انتقادات "سازنده" و درون خانوادگی به دولت و نظام اند.

جنبش های ناسیونالیسم قومی و محلی هم اگر پروسه متعارف شدن رابطه جمهوری اسلامی با غرب پیش برود، در غیبت سیاست رژیم چنج، چاره ای جز کنار آمدن با حاکمیت ندارند و از این زاویه اینها هم از میدان سرنگونی طلبی به صلح طلبی و تمکین شیفت میکنند. در هر حال اگر جمهوری اسلامی از اینها برای همکاری دعوت کند؛ تعطیل بازار اینها در کمپ سرنگونی طلبان قطعی است.

این یعنی سرنوشت جمهوری اسلامی تنها در نبرد بین دو طبقه اصلی؛ سرمایه دار و کارگر رقم میخورد. جنبش رهایی زن، به همان اندازه که لاینحل میماند، میتواند بخشی از یک تقلای اجتماعی برای سرنگونی جمهوری اسلامی باشد، اما در نهایت این طبقه کارگر است که ناچار است برای رهایی خود و جامعه به تنهایی برای پی ریزی یک زندگی متفاوت و یک دنیای بهتر تقلا کند.

 

جنبش علیه استبداد سیاسی

جمهوری اسلامی با مشخصاتی که شرح آن رفت، نه سر معامله با پلورالیسم سیاسی و آزادیهای پارلمانی دارد، نه آزادی تشکل و تحزب برای لایه های مختتلف بورژوایی تن میدهد. این یعنی بورژوازی ایران مثل تاریخی که پشت سر دارد، کماکان از تحزب قانونی محروم میشود؛ چیزی شبیه دوره های حکومت پهلوی ها. علت پایه ای این مسئله برای ممانعت از سرایت این نعمت به طبقه کارگر و کمونیست هاست. با اینهمه، لایه های بورژوازی منتقد به نظام تشکل های خود را نیمه علنی و نیمه قانونی، بسته به اوضاع، سازمان میدهند و هر از گاهی به بسته شدن دفاترشان گردن مینهند و در مقابل حداکثر به شکایت های قانونی برای آزاد شدن شان تمکین میکنند. اینها تا جایی هم که وارد عمل میشوند، به عنوان جناح های چپ و راست جنبش های اصلی تر بورژوازی ظاهر میشوند و در انتخابات ها به لیست کاندیدهای جناح های بورژوازی بزرگ رای میدهند.

این محرومیت سیاسی یا این استبداد بورژوا اسلامی موجبات زنده بودن مبارزه برای آزادیهای سیاسی را تولید و بازتولید و حضور این جنبش در همه عرصه های مبارزات اجتماعی را ضروری میکند. به این ترتیب دانشگاهها و جنبش مبارزه علیه تبعیض جنسی بر زنان پای ثابت حضور جنبش مبارزه علیه استبداد سیاسی خواهد بود. در این مبارزه، به جز کمونیست ها، لایه های ناراضی و منتقد بورژوایی هم حضور خواهند داشت که سعی در سربازگیری برای پیشبرد اهداف سیاسی خود دارند. شرکت کمونیست ها با اقشار ناراضی بورژوایی، برای حفظ استقلال خود همواره ناچار است که سیاست های آنها را نقد و خود به عنوان فراکسیون کمونیستی اعمال قدرت کند.

دولت روحانی ممکن است برای باز کردن روزنه ای که فشار سیاسی اقشار و طبقات ناراضی را کاهش دهد، به سازماندهی نهاد هایی مانند دوره دوم خرداد تن دهد. نفع این کار برای دولت، در سرگرم کردن کمونیست ها برای مشغولیت در این ان جی او ها و دور کردن شان از سازماندهی کمونیستی در مراکز کارگری و در قلب پرولتاریای صنعتی است. چنین نهادهایی در هر دوره که دولت نیاز دارد، میتواند به هر بهانه ای به سادگی بسته شوند. بعلاوه از طریق این فعالین های علنی و گلوگشاد، دولت قادر به کنترل کمونیست ها میشود و هر گاه لازم آمد جمع شان میکند. آخر کار نتیجه این خواهد بود که کارهای کمپینی و آکسیونی برای تحمیل رفرم به دولت به پایان میرسد، بدون اینکه کمونیست ها قادر به سازماندهی زیر زمینی شبکه های قدرتمند خود شده باشند؛ چیزی که تقریبا در دوره دوم خرداد اتفاق افتاد.

 

کمونیست ها چه؟

بخش عمده کمونیسم تبعیدی ایران، چیزی بیش از لایه های ناراضی طیف روشنفکران چپ دوران انقلاب و رهروان یک ایران عاری از استبداد با یک پارلمان و آزادیهای دمکراتیک بورژوایی نیست؛ آرزویی که از دوران انقلاب 57 در دل این بخش مانده و تاریخ ایران هیچگاه اجازه عملی شدنش را نداده است. اینها در اساس جناح چپ و عادل همان روشنفکران طبقه متوسطه اند که برای کشورشان چیزی شبیه دمکراسی های غربی آرزو میکنند، که ایران جای این کارهای بورژوازی نیست. کار اینها در دوران فشار غرب به جمهوری اسلامی به شکل کمپین و آکسیون و شلوغ کردن های سرنگونی طلبانه در سطح معینی فضا و جا داشت. با کم شدن فشار غرب و کم شدن مشتریان مدیایی چنین پیش فنگ و پافنگ های پشت مرزی، به تدریج به کاری برای خود تبدیل میشود. نقش این لایه که در جمع محافل و سازمان های متنوع شکل یافته است، از این به بعد بیش از همیشه به جامعه و سرنوشت سیاسی آن بیربط خواهد بود. بیربطی دیروز اینها هم البته بیش از اینکه ناشی از موقعیت و خواستگاه سیاسی اینها باشد، ناشی از تبعید سی و اندی ساله ای است که به آنها فرصت انتگره شدن در جنبش های اجتماعی خود در محل را نداده است.

برای کمونیسمی که سازماندهی طبقه کارگر برای انقلاب کارگری را در دستور دارد، برای ما حکمتیست ها، امروز فضای کار از همیشه مهیاتر است؛ بخشا به این دلیل که برای مسائل اساسی امروز حرف و پاسخ روشن و زمینی داریم، بخشا هم به این دلیل که رفع کشمکش های بیرونی جمهوری اسلامی بهانه دشمن خارجی و تبلیغات جنگی دست رژیم را حذف میکند. و بلاخره کنار رفتن مزاحمین بورژوایی طبقه کارگر در مبارزه روزانه اش، به رهبران و سازماندهندگان کمونیست برای یافتن و در پیش گرفتن مسیری روشن تر فرصت و فضای مناسب تری میدهد.

کمونیسم امروز، بیش از همیشه ناچار است در اعماق مراکز صنعتی دست به سازماندهی و تشکل حزبی بزند، محافل رهبران کمونیست را به هم نزدیک تر کند و زمینه های تشکیل کمیته های کمونیستی در محل را فراهم کند. تاریخ گذشته و اوضاع امروز ایران به ما میگوید که امید به باز شدن فضا برای ایجاد تشکل های پایه دار و شورا وسندیکا بیش از همیشه توهمی پوچ است. نتیجتا دست بردن به سازماندهی و گسترش شبکه های کمونیستی در محل کار، نزدیکتر کردن رهبران برای در پیش گرفتن کاری نقشه مند و متعهد به رهبری، از همیشه اولویت دار تر است. شکل گیری مجامع عمومی و هر تحرکی برای پیشروی و کسب پیروزی در همین مبارزات روزمره، در گرو همین اتحاد و تعهد رهبران و سازماندهندگان در اشکال مخفی و نهادهایی مانند کمیته های کمونیستی است. کارگر کمونیست بعداز سی و اندی سال باید قانع شده باشد که تحزب او نه از مسیر پیوستن با احزاب در تبعید سی ساله که در گرو ایجاد اتحاد و تحزب در محل ممکن است. دستور روز حزب حکمتیست برای کمک به شکل گیری چنین تشکلی از همین نیاز طبقاتی به تحزب سیاسی و کاری نقشه مند ناشی میشود.