پوپولیسم در پوشش آنتی "نئولیبرالیسم"

امان کفا

 

مقدمه:

فریبرز رئیس دانا، روشنفکر طرفدار کارگر و سوسیالیست، شناخته میشود. خود او هم علاقمند است که جامعه و طبقه کارگر او را چنین بشناسند. کسی که تئوری های اقتصادی را می شناسد، استاد و متخصص است و فهم و سواد اقتصادی دارد.

او نه مارکسیست که پوپولیستی است که سرمایه در ایران را نه بعنوان یک نظام و ساختار سیاسی اقتصادی معین در یک کشور معین، که در ضدیت با نئولیبرالیسم، مورد نقد قرار میدهد. او پوپولیستی است که در مقایسه با کمونیست های بورژوایی، از این برتری برخوردار است که در عرصه سیاست چپ می ایستد. به روحانی و نسخه های دست راستی رژیم چینج های ناتو، حمله به ایران و تحریم اقتصادی و ... نه تنها امید نمی بندد، که در مقابل آنها موضعی مخالف میگیرد. این موضع گیری چپ در مقابل حاکمیت و در مقابل نسخه های سوپرارتجاعی امپریالیستی، به او در میان طیفی از روشنفکران چپ و پیشروان طبقه کارگر، جایگاه ویژه ای داده است. بخصوص اینکه سرکوب نوع معینی از کمونیسم در ایران، سرکوب کمونیسم حکمت، نقد مارکسیستی – کمونیستی از نظام سرمایه داری در ایران را، تماما غیرقانونی و غیرعلنی  کرده است. از این رو، نقد نظرات رئیس دانا، بعنوان شخصیتی در رگه ای از سوسیالیسم علنی و قانونی و دانشگاهی، برای کمونیست ها و کارگران کمونیست در ایران، لازم است.

 بررسی نسخه پوپولیستی رئیس دانایی از نقد سرمایه، در قالب تئوری های علنی و دانشگاهی بی خطر، شکافتن ادعاهای سوسیالیستی او که چیزی جز مشاوره برای مدیریت بهتر سرمایه داری نیست، موضوع این مقاله است.

در کمونیست شماره قبل ( شماره  ١٨٧) در مطلبی تحت عنوان " گشایش اقتصادی و خصوصی سازی ها- از افق بورژوایی تا کمونیستی"، چهارچوب اصلی این نقد، مطرح شده است. بحث این مقاله، در ادامه مطلب کمونیست شماره قبل، و تکمیل آن است. علاقمندان میتوانند برای دریافت متن کامل این نقد به لینک زیر مراجعه کنند.

http://www.hekmatist.com/2014/komonist%20187-Aman.html

دولت اعتدال و بن بست عدم گشایش اقتصادی

پیش از پرداخت به نظرات آقای رئیس دانا،  لازم است که نگاه گذرایی به شرایط امروز و مشکلات حکومت بیاندازیم و از این زاویه پاسخ های اقتصادی مختلف به این شرایط را مرور کنیم. 

بعد از گذشت بیش از یک سال از انتخابات و سرکار بودن دولت اعتدال روحانی، مدتی است که نتیجه سیاست انتظار هم برای همه اشکار شده است. بیکاری، دستمزدهای نازل، تورم بالا و غیره همگی نه تنها پابرجا، بلکه وضعیت اقتصادی در سطحی عمومی وخیم تر شده است. سیاست گشایش اقتصادی، و وعده های گشایش سیاسی، ورشکسته و بی اعتبار شده اند. بی آلترناتیوی بورژوازی حاکم آشکارا در سطح جامعه قابل رویت است و دور جدیدی از بازبینی شروع شده است. مقصر کیست؟ راه حل کدام است؟

بدون شک، بی اعتمادی به دولت روحانی با خود اعتراضات، و به همان درجه سرکوب وسیعتر را همراه خواهد داشت. سرکوب هر اعتراضی در ایران کمافی سابق محصول نیاز سرمایه در ایران، برای پایین نگاه داشتن سطح نازل و پایین دستمزد است. سرکوب اعتراض، مشخصا اعتراضات کارگری، بخشی از فصل مشترک تمامی جناح ها و رده های بورژوازی در ایران است. چه شاه با کراوات، چه خاتمی لبخند برلب، چه روحانی معتدل و یا موسوی سبز، همگی شمشیرهایشان را از روبسته اند. زمانی هلیکوپترهای مسلس سوار، زمانی زنجیر بدستان موتور سوار و گشت پاترول های مشکی!  و البته زندان ها و شکنجه های مخوف شان در قزل قلعه و اوین، و غیره بی وقفه و پیگیر مشغول به کار بودند.  اما بالاخره سرکوب و مرعوب کردن هر معترضی، در یک جامعه ۷۰ میلیونی به تنهایی، تضمین مناسبی برای حکومت سرمایه در قرن ۲۱ که نیست. درجه و عمق مشکلات و معضلات عدیده ای  که گریبان اکثریت جامعه را گرفته است، بحدی است که هیئت حاکمه در ایران(در کشوری که تقابل و انقلاب را هنوز در حافظه خود دارد) نمی تواند بدون ارائه پاسخی هر چند کوتاه یا میان مدت، از کنار آن بگذرد و نادیده بگیرد.

در غیاب آلترناتیو مستقل کارگری ، یک دور دیگر بورژوازی امکان می یابد تا با خفه کردن کارگر، سرمایه و نظامش را حفاظت کند. عدم حضور یک آلترناتیو کارگری کمونیستی به بورژوازی امکان می دهد تا حتی در نزاع های جناحی و درون خانوادگی خودش جهت افزایش و بردن سهم بیشتر از کل سودی که در جامعه تولید می شود، هر روز بسراغ طبقه کارگر برود، تا این اکثریت جامعه را به سیاه لشکر و پشتیبان مقاصد جناحی خود تبدیل کند. 

پوپولیسم و خصوصی سازیها

بدون تمایز صریح و بی پرده افق کارگری از افق های بورژوایی و خرده بورژایی و از جمله پوپولیستی، بدون شناخت نقطه اشتراک تمامی این جناح ها، به کارگر می قبولانند که هرگونه نابرابری، هرگونه تبعیض و بی حقوقی، فقدان آزادی برای اکثریت جامعه، ناشی از حضور و اعمال سیاست جناحی دیگر در حاکمیت است. سعی می کنند تا به کارگر بقبولاند که راه حل بهبود شرایطش از کانال تعویض جناحی با جناحی دیگر، میسر می شود. سعی می کنند که کارگر بپذیرد که اگر "اوباما" بجای "بوش"، "میلی باند"  بجای "کامرون"، خاتمی بجای ناطق نوری، کروبی و یا موسوی بجای احمدی نژاد، روحانی بجای ... سرکار بیاید، همه مشکلات از بین می رود. در این تصویر است که کارگرهم، انتظارتش برای بهبود وضعیت را درصفوف هیئت حاکمه، در بالا، جستجو کند. به صندوق رای میان نمایندگان جناح ها دل ببندد و امیدوار می ماند که بلکه یکی ار آن جناح ها، تغییری، راه  فرجی از این برزخ را ممکن سازد!

امروز یکی از راه هایی که این امید و انتظار از تغییر را به سمت معینی کانالیزه میکند، یعنی به سمت تغییرات معینی در سرمایه داری، یعنی شکل دادن به یک سرمایه داری خوب، هدایت میکند، بحث و جدل های حول مسئله خصوصی سازی هاست. 

کارفرمایان به کندی این پروسه ایراد دارند و پوپولیست های ما در اپوزیسیون، از جمله آقای رئیس دانا، که بنام سوسیالیست ها ابراز وجود می کنند، شرایط امروز را ناشی از اجرای سیاست های خصوصی سازی معرفی می کند!

برای ما کمونیست ها راه حل واقعی در براندازی نظام سرمایه داری است، و سازمانیابی طبقه  کارگر اولویتی مفروض است. شکی نیست که تشکل طبقه کارگر و سازمانیابی آن، بمثابه یک طبقه، به فاکتورها و عوامل گوناگونی بستگی دارد. ولی به هر حال، در این مقطع، با در نظر داشتن توازن قوای موجود، هرگونه پیشرفتی در تشکل یابی مستقل طبقه کارگر منوط به این است که افق کارگری تمایز و تقاوت های خود را با افق های بورژوازی به عینه نشان دهد.  بدین معنی که عدم این تمایز، از یک طرف، به اختشاش در صف مستقل کارگر و اتحاد استراتژیک این طبقه برای براندازی نظام کارمزدی دامن می زند. و از طرف دیگر در عرصه تاکتیک، و اتحاد عمل ها در مبارزات روزمره نیز، از رادیکالیسم و توان مبارزاتی کارگر کاسته می شود و کارگر نمی تواند الترناتیو های خود در سطح جامعه سازمان داده و بسازد.  

 امروز که شرایط وخیم  اقتصادی گریبان کارگر را گرفته، علاوه بر دستگاه تبلیغاتی رسمی هیئت حاکمه، انواع و اقسام نیروهای بورژوایی، خرده بورژوایی و غیر کارگری، سعی دارند که پاسخ های خودشان را در تقابل با کمونیسم به افق کارگر مبدل کنند. این جریانات با استفاده از خوشنامی و محبوبیت خصلت انقلابی سوسیالیسم، سعی دارند که آمال و آرمان های طبقات بالایی و میانی را تحت نام سوسیالیسم قلب کنند و به این ترتیب خود مانعی جدی در مقابل صف مستقل کارگری هستند.

یکی از تئورسین های این اپوزوسیون "سوسیالیستی" آقای رئیس دانا ست. باید گفت که برخلاف تصویری که "اقتصاددانان" وطنی ما سعی دارند ارائه دهند، کل سیاست خصوصی سازی در ایران، نه زاده و پرورده "اتاق بازرگانی" است و نه دولت سازندگی رفسنجانی و نه "راست روی های احمدی نژاد"! و علاوه بر این، مقایسه خصوصی سازی در ایرانِ با سرمایه داری حوزه تولید فوق سود امپریالیستی، با خصوصی سازی در کشورهای متروپل و امپریالیستی، نادرست است.  نقد تاچر در انگلستان و آسمان ریسمان بافتن در مورد تئوری های کینز و فریدمن، آنهم براساس کتاب های بعضا حاشیه ای و دست چندم دهه ۱۹۸۰ میلادی، و از این زاویه خصوصی سازی ها در ایران را نقد کردن،  معذرتا توهین به  سطح علم و دانش موجود است.  درست است که در ایران اختناق حاکم است، اما هر کمونیست جستجوگری به سادگی به نقد های پیشروتر از سرمایه و خصوصی سازیها، دسترسی دارد. دشمن سازی رئیس دانا از "نئولیبرالیسم" و ارتقا سرمایه داری و کارفرمایان ایرانی به این مقام، اگر از سر نسخه برداری سطحی از تئوری های سه دهه قبل آکادمی های غرب نباشد، در بهترین حالت ناشی از بی سواد فرض گرفتن مخاطبین اش است. هرچه هست نتیجه عملی آن این است که: سرمایه را بعنوان عامل اصلی مصائب طبقه کارگر، از دسترس تعرض طبقه کارگر دور می کند. گناه را به گردن مدیریت بد، و تولیدات بد، بی درایتی و بی سوادی دست اندرکاران می اندازد.

ظاهرا لازم است پس از سی و چند سال جدال با پوپولیسم در ایران، باز برای چندمین و چندمین بار گفت که سرمایه در ایران، رابطه اش با سرمایه جهانی، نقش دولت و سرمایه دولتی و غیر دولتی در آن، با جهان سرمایه در کشورهای متروپول متفاوت است. ایران جزو کشورهایی است که در حوزه صدور سرمایه امپریالیستی قرار دارد و در تقسیم کار جهانی، رابطه اش با کل سرمایه امپریالیستی بر پایه فراهم کردن کار ارزان و تولید فوق سود است.  به این دلیل وابستگی به سرمایه جهانی و امپریالیسم در ایران، نه سیاست، بلکه خصلت سرمایه در ایران است. سرمایه در ایران با این مشخصه متولد شده است. سرمایه جهانی به ایران صادر می شود تا آن سرمایه بتواند سودی فراتر از آنچه که در کشور متروپل با همان سرمایه عایدش می شود را تصاحب کند. کل روبنای سیاسی در ایران نیز به همین دلیل، ناچارا بایستی دیکتاتوری عریان باشد، تا بتواند پایین نگه داشتن ارزش نیروی کار در این کشور را تضمین کند.

بر اساس همین رابطه، نقش دولت در ایران در حیطه اقتصاد و سیاست، مترادف با نقش دولت های کشورهای متروپل نبوده و نیست. برای نمونه مهیا کردن و ساختن زیربنا های اصلی تولید، چون تاسیسات، حمل و نقل و ترانسپورت و برق و آب و سوخت و ... ، بنا به تعریف، بخشی از هزینه های دولت در ایران است. دولت باید این هزینه ها را تقبل کند تا به سرمایه صادر شده امکان دهد با هزینه کمتری، مافوق سود مورد درخواست سرمایه امپریالیستی را تصاحب کند.

دولت در آمریکا یا فرانسه، چنین نقشی را ندارد. مضافا اینکه جهت ساختن آن زیربنا، سرمایه گذاری های وسیع و گسترده لازم است و بی دلیل نیست که دولت در ایران به میزان و حجم بسیار گسترده تری از سرمایه های غیر دولتی دسترسی داشته و دارد. با این وجود سرمایه گذاری در کشورهایی چون ایران، منحصر به دولت نیست و اینطور نیست که سرمایه گذاری تنها و تنها از راه دولت صورت می گیرد. تعمق در تاریخ و نحوه شکل گیری نظام سرمایه در ایران، میتواند خصلت ویژه سرمایه داری ایران و تفاوت آن با سرمایه داری در کشورهای متروپل را به خوبی نشان دهد.

عروج سرمایه داری در ایران و پروسه سرمایه داری شدن ایران، همانند اروپای چند قرن پیش نیست. این امر از بالا و با اصلاحات ارضی به شیوه خاص خود صورت گرفت .نقش دولت بورژوازی بزرگ در این پروسه روشن است، ولی الزاما این نقش دائمی و یا برای همیشه نیست. بی شک هر زمان سرمایه جهانی، به هر دلیلی ( منجمله شرایط بین المللی، رقابت های جهانی، و یا حتی گردش سرمایه بطور اللعموم) سرمایه گذاری برای آن زیربنا را کافی بداند و یا حتی در عرصه ای لازم نبیند، راسا و بلاواسطه خود سرمایه گذاری مستقیم کرده و سودش را هم تصاحب کند. این هم یکی از عملکرد های سرمایه مالی و بخشی از خصلت طفیلی سرمایه امپریالیستی است.

از این دیدگاه،  دولتی و یا غیر دولتی کردن پروژه ها و منابع و صنایع گوناگون در ایران، نه بر اساس خواست مستقیم و یکجانبه دولت ایران، و نه به معنی خصوصی سازی در غرب، نه تابع معادلات اقتصادی در خود ایران، بلکه سیاستی است که بر اساس فاکتورها و عوامل متعددی در سطح جهانی، تعیین میشود. این امر از طریق انستیتوها و مراکز تصمیم گیری بین المللی رسما و عملا صورت میگیرد. برای نمونه، یکی از وظایف "آی ام اف" و بانک جهانی، تدوین و اعلام بخش مشخصی از این سیاست های دوره ای سرمایه مالی جهانی، بر اساس توافقات سیاسی و اقتصادی بین المللی است.  قدر مسلم، آنچه کاهش هزینه دولت می نامند، در حقیقت یورشی است قانونی به کل درآمد طبقه کارگر و مردم کشور. برای نمونه کاهش خدمات اجتماعی که تامین آن از  تعهدات دولت است، بیانگر کاهش آن بخش از کل ارزش تولید شده است که، به یمن مبارزات کارگران در دورهای متفاوت، به ارائه امکانات برای کارگران و مردم تخصیص داده شده است. مبارزات کارگران در واقع ارائه این خدمات اجتماعی را به بورژوازی تحمیل کرده و قانونا هم به تصویب رسانده است. به این ترتیب، هر کاهشی در تامین این خدمات،سهم کارگران از کل ارزش تولید شده در جامعه را تقلیل می دهد، و در نتیجه ارزش اضافه بیشتری را نصیب سرمایه می کند.

بهرحال تلاش تئوریسین هایی چون رئیس دانا برای  خارج کردن دولت از این گردش، و اتصال آن به جناحی از هیئت حاکمه و انتقاد از آن به این دلیل که به سمت سیاست های آی ام اف چرخیده است، تصویری وارونه است. این ناشی از راست روی یا چپ روی جناح ها نیست، بلکه ریشه در خود خصلت وابستگی نظام سرمایه داری ایران به سرمایه جهانی دارد، و بر اساس تقسیم بندی کار در سطح بین المللی است. امری که در بسیاری از کشورهای غیرمتروپل دیگر هم جریان دارد. آنچه در ایران در جریان است، متفاوت از بقیه نیست.

برای نمونه بخش زیادی از آنچه در ایران مشاهده می شود به گونه ای دیگر و در دوره ای دیگر در شیلی بوقوع پیوست. شیلی زمان پینوشه، که تاچر آنرا میعادگاه عدم دخالتگری دولت معرفی می کرد، زبانزد طرفداران بازار آزاد و مدل پیروزی بخش خصوصی  بود؛ و یا مراکز و بازارهای بنگاه های خصوصی در سریلانکا و بنگلادش که دست دولت از آنها کوتاه است و مستقیم به سرمایه های کارتلی وابسته اند؛ یا آنچه در تایوان به نوعی دیگر در جریان بوده است. چهارچوب ساختاری سرمایه در همه این کشورها هم  برهمین منوال است. و خصوصی سازی ها در بسیاری از آنها به مفهوم سرمایه گذاری مستقیم امپریالیستی است تا سرمایه خصوصی در خود آن کشورها.  به این اعتبار، نه مالکیت حقوقی خصوصی یا دولتی، بلکه کل خصلت سرمایه بورژوا امپریالیستی در ایران است که مورد نقد کمونیستی است.

تبریکات آی ام اف از دوره بیست ساله اخیر حکومت جمهوری اسلامی نیز، در حقیقت اعلام قبول و برسمیت شناختن پروسه ای است که سرمایه ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی در همین جهت عمومی سرمایه جهانی به پیش برده است. تاییده ای است بر کوشش های جمهوری اسلامی در فراهم آوردن امکانات جلب سرمایه جهانی و خواستش برای ورود به کلوپ های بین المللی  که توسط دولت های مختلف جمهوری اسلامی پیش برده شده است. بخشی است از بده بستان های  نمایندگان جمهوری اسلامی و سرمایه غربی، در مذاکراتی که در کل این مدت با هم داشته اند. برخلاف تصور ارائه شده رئیس دانا، تبریکات آی ام اف،  نشان راست روی احمدی نژاد در طرح ها و عملکردهای خصوصی یا اختصاصی سازی اش نیست. سخنگویان سرمایه در ایران و همچنین سرمایه جهانی این را اذعان داشته اند. اظهارات رئیس دانا در مورد اتصال این مسئله با نئولیبرالیسم  در ایران، کاملا دلبخواهی است.

بحث های رئیس دانا در نقد خصوصی سازی ها، و قهرمان سازی از دولتی سازی ها به بهانه جنگ با نئولیبرالیسم، طرفداری او از نوع خوبی از سرمایه داری در ایران، است که او را به ستایش مصدق به خاطر ملی کردن نفت می کشاند. آن هم پس از تجربه بازرگان و شرکا در دوره انقلاب ۵۷، و سهم شان در سرکوب کارگر و جنبش کارگری! تجربه سرکوب های دوره انقلاب که هنوز در خاطره ها زنده است. ارجاع کارگر به همان تجربه، اگر در آن دوره نشان از بی ربطی چپ لیبرال به مارکسیسم و طبقه کارگر بود، بعد از سی و چند سال، تنها خاک پاشیدن به چشم کارگر و لگد مال کردن مبارزات او، تحت نام سوسیالیسم است.

اما داستان به همین جا ختم نمی شود. یکی از ایرادات اساسی این تئوری ها به این است که سرمایه و سرمایه گذاری در ایران بدرستی انجام نمی گیرد و بایستی جلوی فرار سرمایه ها گرفته شود، و در عوض به صنعت و تولید روآورده شود.  رئیس دانا در اعتراض به دولت اصلاحات در " میراث داران بحران در سال ٩٢" می نویسد:

"دولت اصلاحات نيز حمايت های زيادی را به کارفرمايان ارزانی داشت. اما نتیجه چه شد؟ اشتغال بیشتر؟ کارآمدی بیشتر؟ صادرات فزون تر؟ حفظ سرمایه ها؟ نه هیچ کدام. اخراج و بیکاری ادامه یافت. سرمایه و سود و ارزهای دریافتی از دولت به خارج گریختند و در آنجا خرج شدند، یا بر اثر بحران مسکن و ساختمان (مثلا در کشور امارات) نفله شدند و دستمزدهای واقعی نیز مدام سقوط کردند. صدها مورد دیگر را می توان شاهد مثال آوریم اما کو گوش شنوا، آن هم وقتی دهل زنان سرمایه داری و نولیبرالیسم وطنی در اتحاد با محافظه کاران ملی گوش فلک را کر کرده اند و مرتب دم می گیرند که اگر کارگران را اخراج و بیکار کنید، کار بیکاری هم درست می شود؟"

چه تئوری مشعشعی! اگر سرمایه ها از ایران نمی گریختند، و بدست موافقین آقای رئیس دانا داده می شد، تا بدرستی سرمایه گذاری کنند، لابد دیگر سرمایه داری ایشان خوش خیم می بود. کارگری استثمار نمی شد! بیکاری از بین می رفت و کسی اخراج نمی شد!! البته برای اینکه سوتفاهمی پیش نیاید، ایشان چند خط پایین تر تصریح می کند که: 

"بیکاری در ایران فقط ناشی از کم بودن تقاضاهای موثر و پایین بودن قوه ی خرید یا به دلیل بسته بودن دست سرمایه گذاران نیست، بلکه دلیل ساختاری اساسی تری دارد و آن این است که سرمایه ها راه به فعالیت های مولد نمی برند، حیف و میل می شوند، ناکارآمدند. گر چه سود فراوان نصیب صاحبان خصوصی و دولتی خود می کنند. سرمایه ها به طور کلی راهی فعالیت های رهنمود داده شده از سوی دولت و زمینه سازی شده در فضای اجتماعی و اقتصادی می شوند و بخش مهمی از سرمایه ی انباشت شده راه به اقیانوس سرمایه های جهانی قاره های اروپا و امریکا و کشورهای جنوبي  خلیج فارس می برند. حاصل این تمایل ِنهادینه شده ی سرمایه گذاری ها ، به جای رونق ، اشتغال در واقع فزون شدن بیکاری است. هر چند هم که نرخ رشد جمعیت در فاصله ی ٢٥ سال از بالای ٣ و نیم درصد  به یک و نیم درصد سقوط کرده است، اما نتیجه ی فشار ساختاری ناکارآمد سرمایه گذاری سودآور و غيراشتغال زا افزایش نرخ بیکاری بوده است"

عحیب نیست که در قرن ٬۲۱ و پس از گذشت سی و چند سال از انقلاب ۱۳۵۷ ٬ هنوز هم ریشه های خشکیده سرمایه «خوب» و سرمایه «مورد قبول»، را  می توانند آبیاری کنند! و کارگر را به برچیدن گل و برداشت میوه از بوته سمی خار سرمایه داری امیدوار کنند. امیدی که نه تنها از سر نجات سرمایه، بلکه از سر نگاه های مرحمت آمیز به سطح معیشت پایین طبقه کارگر، توپ و تشر زدن به سرمایه های گوناگون و حتی دولتش بیان می  شود.

 سرمایه «خوش خیم» را بنام سوسیالیسم رنگ می زنند و برای قبولاندش به کارگر تئوری می سازند. البته آنهم با فرهنگی بمراتب عقب افتاده که بیش از حد از کارگر و سنت کارگری دور است. فرهنگی که از منظر صاحب یک بنگاه خیریه ای به کارگر می نگرد! و مملو از "تعارفات ایرانی" از موضع افتادگی و درویشی اشرافیت استادان و تحصیل کردگان در یک جامعه بی سواد است.

رئیس دانا بارها گفته است که "ما که برای خودمان نمی خواهیم، به فکر مردم گرسنه ایم"، "مگر دنبال پست هستیم" و غیره. تواضعی در میان نیست! بلکه در این تصویر، کارگر نه  مدعی و معترض، که بدبخت و بی بضاعت است. بی سواد و تحصیل نکرده است! این تصویر دنیای ذهنی روشنفکران و تحصیل کردگان جهان سوم، از کارگر و کارگر صنعتی در ایران است. در دنیای واقعی این تصویر واقعی کارگر ماهر و پرولتر صنعتی در ایران نیست. کارگر صنعتی ایران، تحصیل کرده، ماهواره و یوتیوب و "ای پد" شناس است!  در ترسیم کردن تصویری حقیر از کارگر، اما  عمدی وجود دارد.  این تعرضی فرهنگی و ایدئولوژیک به کارگر است. آگاهانه یا نا آگاهانه تلاشی است که می کوشد کارگر را بی اراده و بی امکانات، دست و پا بسته، در مقابل سرمایه بی پناه نشان دهد.

این تصویر را دربحث های رئیس دانا در مورد"عدالت اجتماعی" هم میتوان دید. او می پرسد که: "چرا در مجلس یک کارگر هم نماینده نیست"، "چرا صلاحیت من را رد کردید"! گویی حضور کارگر نماینده در پارلمان های اروپایی، دال بر بهبودی برای کارگر است. بین این عدالت اجتماعی با عدالت اجتماعی مارکس، راهی نه چند صد ساله، که چند هزار ساله است.

این تنها نمونه هایی از حضور پوپولیسم در چپ ایران است. چپی که در تحلیل نهایی کارگر را به امید مدیریت بهتر سرمایه، به امید رشد بخش صنعتی و تغییر در نوع سرمایه گذاری ها و نحوه تقسیم سود میان بخش های مختلف سرمایه، چشم به بالا، در انتظار نگاه میدارد.  بورژوازی، دستگاه های تبلیغاتی عریض و طویل، با متخصصین ویژه و بودجه های سرسام آور، را بکار می گیرد تا به انحا مختلف، افق های خود را به افق کارگر تبدیل کند. سعی می کند تا کارگر بی اعتماد، اتمیزه شده، غیر متشکل، در برابر غول سرمایه قرار گیرد. کارگر و طبقه کارگری که پیشروانش نتوانند تمایز اهداف و افق خویش با سرمایه داری را از ابتدا ببینند، نخواهند توانست جنگ نهایی شان با سرمایه را، با دشمن طبقاتی خود، نه تنها به سرانجام برسانند، که حتی آغاز کنند.