کارگران افغانستانی را به دریا بریزید!

مصطفی اسدپور

 

این خواست روشن کارگران وطن پرست ایرانی است. از آتجاییکه  جریانات فاشیستهای ایرانی فاقد عرضه لازم هستند و در بسیج افکار عمومی علیه مهاجران افغانستانی کوتاهی مینمایند و  از طرف دیگر سیاستهای دولت در جریمه و دستگیری و فشار به آنها به اجرا  درنمیاید؛ وقت آنستکه کارگران وطن پرست ایرانی وارد عمل شوند. هر روز آمار تازه تری از ییکاری میان کارگران و جوانان منتشر میشود. هر چقدر هم که از طرف خبرنگاران مردمی حقایق پشت پرده زندگی مجلل این باصطلاح پناهندگان افشا میگردد، هر چقدر هم  که دلسوزان جامعه کارگری از جمله خانه کارگر به ضرورت تعیین تکلیف با یک و نیم میلیون فرصت شغلی که بدست مهاجرین افغانی اشغال شده است  تاکید میکنند، گوش شنوایی پیدا نمیشود. الان که  از هفت آسمان هم نمیشود شب نامه های اول مه را به کارخانه ها قاچاق کرد و با هفت من سریش هم نمیشود اتهام وجود احساسات بچگانه برادری را به ریش کارگران بست، جا دارد کارگران وطن پرست بمیدان بیایند.  دفاع از میهن عزیز و آینده اقتصادی و سعادت مملکت و حتی حفظ شغل و دستمزدهای خود ما به تصفیه حساب جدی با این پدیده گره خورده است.      

یکی نیست به این مهاجران، که از قرار معلوم ایران را بیشتر از خود ما ایرانی ها دوست دارند، حالی کند که صبر ما نژاد ایرانی مهمان  و غریب نواز دیگر به پایان رسیده است؟ سی سال است داریم بار سه چهار  میلیون این مردم را بردوش میکشیم، علارغم بار سنگین زندگی خود، برای آنها مسکن تامین کرده ایم و موسسات تامین اجتماعی و درمانی ما در خدمت آنها کمرش شکسته است. سی سال میهمانی دیگر بس است، علاوه بر استنشاق هر روزه اکسیژن  مرغوب ساخت داخلی این سرزمین،  از مزایای اجتماعی ما بدون کمترین هزینه ای بهره مندند روی آسفالت خیابانها قدم میزنند و زیر نور تیر چراغ برق پیاده روها روزنامه میخوانند. چپ و راست مریض میشوند و تخت بیمارستانها و دکتر و داروی مجانی را به هدر میدهند.  نژاد افغان با آن قیافه های کج و معوج به همگونی و شادابی و زیبایی   اصیل ایرانی لطمات جدی وارد آورده اند، یادش بخیر زمانی در اماکن عمومی همه جا فقط زبان فارسی گوش را نوازش میداد. زمانی میشد با خیال آسوده سوار  اتوبوس شد و بدون اینکه صدها نفر از این بیگانگان تو صف بزنندو هل بدهند و از سر و کول آدم بالا بروند.

هر جای شهر که میروید کپه کپه از افغانیها هر کدام با یک کلنگ با بیل و فرقون نشسته اند، و به رهگذرها زل میزنند. تو این سی ساله یکذره  آداب تمدن  از همنشینی ایرانی به آنها تاثیر نگذاشته، بجای اینکه برای کودکانشان  در دامن گرم خانواده شاهنامه فردوسی بخوانند، آنها را میفرستند جلوی چهار راهها خرده فروشی و یا حتی گدایی کنند، بزرگسالهایشان تا پاسی از شب  توی خیابانها الواتی و  بدمستی میکنند تا روی یک تکه کارتن خوابشان ببرد. بازار فروش کلیه در ایران را اینها داغ کردند. از چیزی باسم فرهنگ ذره ای  نمیفهمند، نه کتاب میخوانند، نه سینما میروند، نه به اپرا و آتلیه های هنری سر میزنند؛ بجایش شب و روز کار میکنند. سایت و فیس بوک هم که ندارند، معلوم نیست چطور اوقات فراغت خود را پر میکنند! بوی بد و فضای آلوده و ابنجور چیزها حالیشان نمیشود، اگر توجه کارفرماهای ایرانی نبود  در دباغیها و طویله و مرغدانیها  بعد از کار همانجا خوابشان میبرد.  محروم از  تاریخ پراز سازندگی ایرانی بطور کلی قدرت یادگیری حرفه ای آنها کم است.  اگر شرف و انساندوستی کارفرماهای ایرانی نبود روزی بیست سی نفرشان از روی داربست ساختمان سازیها پایین میافتادند یا به خود آسیب میرساندند. به ازاء هر مورد بی احنیاطی این کارگرا خودتان حساب کنید: مخارج بیمارستان، هزینه کفن و دفن، پیدا کردن بستگان، هزینه روانشناس و دلداری از کودکان و همسر پرداخت خسارت و تازه قوز بالا قوز، هجوم بازرسها و محاکمه صاحب کار را هم نباید از قلم انداخت. این کارفرمایان با سخاوت و از خودگذشتگی در مقابل تعقیب و گریز دائمی ماموران،  کارگران افغانی را پناه داده اند  و متحمل مبالغ سنگین جریمه  شده اند. با یک حساب سرانگشتی میشود سر در آورد که بخش بزرگی   از گرانی کالاها بخاطر مخارجی  زایدی است که این نوع کارگران بالا میاورند.

مشکل مهم دیگر کارگران افغانستانی در بلبشوی دایمی زندگی آنهاست. با اتکا به مزایای مستاجر بودن دائما  در حال عوض کردن خانه هستند هر سال چند بار خود را به اتوبوس مجانی اداره امور مهاجران افغانی رسانده و سری به کابل میزنند. عادت به ییلاق و قشلاق هم برای خودشان و هم برای ماموران دولتی ایران خالی از مشکلات نبوده است. برعکس کارگران ایرانی که عادتها و نیازهای روشنی دارند و همه این توقعات توسط اداره جات مربوطه در تعیین سطح هزینه پایه ای خانوارهای کارگری منظور شده اند؛ در مورد کارگران افغانستانی تعیین دستمزد ماهانه شان بر مبنای هزینه سبد نیازهای ماهانه خانوار مربوطه، برای کارفرمایان به یک دردسر جدی تبدیل شده است. بدلیل ناروشنی و محاسبات بلندپروازانه و سخاوتمندانه و دستمزدهای آنچنانی  کلی بد عادتی و انتظارات بیجا وبال گردن خود ما شده است. شواهد بسیاری در دست استکه این نمک نشناسان  علاوه بر نیازهای خود  از همین دستمزدها میلیاردها تومان از ارز مملکت را هم به جیب زده به افغانستان قاچاق میکنند. در مورد کارگران ایرانی وضعیت از قرار دیگری است، سبد نیازها با دقت در تعیین  مقدار پروتئین و ویتامین، تا نیازهای بهداشتی، مسکن، تفریحات سالم، هزینه عضویت در کتابخانه ها، هزینه سفر سالانه خانوادگی برای تمدید اعصاب همه همه مطابق استانداردهای بالا حساب میشود و یواشکی نیمه شب اول ماه بحساب بانکی واریز میگردد. مملکت حساب و کتاب دارد و برای شهروندان با حساب و کتاب، نه دارامب و درومب و نه صف و نه غر زدن هر روزه ضرورت پیدا میکند.

عنقریب استکه کارگران افغانی با قانون کار آشنا شوند.  فکرش را بکنید سر و کله یک میلیون کارگر جدید پیدا خواهد شد  که خواهان امتیازات موجود در  قرارداردها موقت و قراردادهای سفید هستند! بعدش هم لابد وقت آن میرسد که حق قانونی اعتصاب و اجتماعات کارگری را بهانه کنند و چپ و راست بجای کارکردن توی خیابانها مشغول تللی لللی بشوند. لابد بعدش هم فیلشان یاد عضویت در سندیکاهای کارگری ایرانی را خواهد کرد، نصفشان هم که به سندیکاها وارد بشوند، آنوقت صندلی برای نشستن پیدا نخواهد شد. کاش مساله به همینجا خاتمه پیدا میکرد. هموطنان میهن پرست ما در اداره زندان اوین چه گناهی کرده اند که مسئولیت تر و خشک کردن کارگران افغانستانی را هم بعهده بگیرند؟ کسی هست دلش برای خانه کارگر این وطن بسوزد که باید نصفه شبی راه بیافتند و بروند زبان یک یاوه گوی افغانی را از از گلویش دربیاورند! باز هم در مورد قانون کار، اگر افغانستانیها شامل بیمه بیکاری  بشوند آیا سه چهار بار سفر سالانه آنها به کابل و قندهار را باید جزو ایام آماده بکار بحساب آورد؟ حقوق بازنشستگی آنها را باید به ریال، به افغان با به دلار پرداخت کرد؟ مگر نه اینکه دولت آلمان و انگلیس و کانادا و دهها کشور دیگر بدلیل همین ناروشنی هنوز نتوانسته اند از پس پرداختن حق السعی کارگران مهاجم ایرانی بربیایند؟  آیا بهتر نیست بجای اینهمه دردسر و محاسبه و مخاطره یکسره از شرشان خلاص شد؟ تازه کارگران افغانستانی  کاملا بر عکس کارگران ایرانی با خون پاک  مادها و هخامنش، دقیقا بخاطر قرنها خر تو خر حاکم  در مرزهایشان  از ساختار ژنتیک معیوب برخوردارند و مطابق تحقیقات وزارت کار در صورت بیمه بیکاری تنبل و بیکاره از آب درمیایند. اصلا برای خودشان خوب نیست که بیمه بیکاری بهشان داد.

 یک مشکل بزرگ افغانستانی ها در اینستکه تصور میکنند صرف کار کردن به کارگران حق آب و گل میدهد. مطابق فرهنگ اصیل پرافتخار  ایرانی،  کارگر گور پدرش میخندد چنین ادعایی داشته باشد. کارگر سی سال و حتی دو نسل هم که کار کرده باشد با حکم کارفرما (بخصوص اگر این کارفرما ایرانی اصیل باشد) باید کار و کارخانه را ترک کند. مشکل افغانستانیها در اینستکه وطن خود را با چنگ و دندان و با فداکاری درست نکرده اند که قدرش را بدانند. اینها کجا بودند که در زمان جنگ فرزندانشان را مثل علف خرس به کام مرگ بسپارند؟ اینها کجا بودند که در دل چنگ و خرابی و بر اثز از خودگذشتگی ما کارگران کارخانه ها را در گردش نگه داشتیم و صنعت خودی را ساختیم.  اینها کجا بودند که بر گرده خود ما کارگران نسل تازه ای از سرمایه داران و دستگاه دولتی را شکل دادیم که به کوری چشم دشمن تبر هم گردنشان را نمیزند و مظهر سلیقه زیبنده ایرانی در انتخاب اتوموبیل و البسه و مبلمان اتاق نشیمنهای بزرگ و جا دار هستند. کور خوانده اند کارگر افغانستانی! جاده ها را ما کارگران ایرانی نساخته ایم که فرزندان آنها با اتوموبیل آنچنانی ویراژ بدهند. ویلاهای بالای شهر را ما با خون خودمان ساختیم، نه برای اینکه فرزندان آنها بیایند و در دل ما حسرت بکارند. کارگر افغانستانی باید بداند کارخانه ها و  سگ مرگی توام با افتخار کار در آنها جای ماست؛ مساجد و جهالت های مذهبی اش جای خود ماست؛ بیغوله های حاشیه شهرها جای ماست؛ زندانها جای فرزندان ماست؛  گلوله های ماموران ضد اغتشاش جلوی کارخانه ساخت دستان ما و جای آن  سینه خود ماست.

در طول سیصد قرن گذشته طبقات حاکم در ایران  در همکاری زیرکانه با سایر تمدنهای عالم از جمله تاتارها و مغولها و خلفای عباسی  و روس و انگلیس و لبنان و امریکا با کمال درایت اجاق تمدن و فرهنگ و افتخار ایرانی را روشن نگه داشته اند. حالا نوبت کارگران وطن پرست  در ایران است که با مقابله با هجوم افغانها دین خود را ادا کند. با همه زخمها و رنج و محنتهای تحفه وطن، با همه مزخرفاتی که هر روز به زبان شیرین فارسی به خورد نسل اندر نسل  او داده شده و میشود، طبقه کارگر باید بخاطر داشته باشد  این وطن دو متر خاک برای قبر جنازه اش را تضمین کرده است که هر وقت خواست بدون دلهره کپه مرگش را بگذارد.  اگر این وطن نبود هر قازورات فاشیستی پیدا میشد به ما زور میگفت و ما را به دریا میریخت.

مصطفی اسدپور

اول مه ٢٠١٤