لنین در تفکر و سیاست منصور حکمت

 

 

 

 

 

مصطفی اسدپور

 

لنین و منصور حکمت موضوع بحث من هست. آنچه که مورد بحث قرار می دهم این است که حکمت پیوند دائمی و محکمی را با لنین را در سراسر سرگذشت سیاسی خود، در مبانی تحلیلی اش، دیدگاه هایش و نتیجه گیری هایش و آنچه که می توان به آن ادامۀ لنین در زمان حال حاضر گفت؛ نشان داده است. در عین حال لنین از زاویه منصور حکمت به یک لنین دیگر تبدیل شد و تصویری که از لنین داده می شود، قبل از منصور حکمت و بعد از منصور حکمت دو پدیدۀ متفاوت هستند. همانطور که پدیدۀ انقلاب اکتبر قبل و بعد از منصور حکمت، از لحاظ سیاسی دوپدیدۀ مختلف فکری در ایران هستند. من می خواهم روی این مسئله استدلال کنم و بگویم که آنجایی که منصور حکمت می ایستد و در مورد لنین صحبت می کند، نقطه عظیمت آن کجا و چگونه است.

برای اینکه بحث را باز کنم، با سوالی که سال ١٩٩٠ از منصور حکمت پرسیدند شروع میکنم و آن اینکه از منصور حکمت می پرسند که آیا خودت را لنینیست میدانی . جواب منصور حکمت این است : " در مورد این عنوان باید بگویم که حزب کمونیست هیچوقت این عنوان ( مارکسیست لنینیست ) را برای خودش بکار نبرده است. حزب مارکسیست لنینیست یک عنوان مشخص است و در جنبش مدعی سوسیالیسم سابقۀ خودش را دارد ولی اگر در مورد لنین می پرسید باید بگویم که من یک مارکسیست هستم و فعال جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر و لنین رهبر و متفکر همین جنبش هست. اتفاقأ همانطور که گفتم، فکر می کنم به درجه ای که مرکز ثقل سوسیالیسم به درون کانون های کارگری منتقل می شود، به درجه ای که یک روایت اصیل تر از مارکسیسم می تواند مطرح بشود، لنینیسم به این معنی که من بکار میبرم احیاء می شود ولی نه به آن تعبیری که بلوک شرق از لنینیسم بدست داده است و رسانه های اروپای غربی بدست می دهند" این را در مصاحبه با " بی بی سی " می گوید وقتیکه بلوک شرق شکست خورده بود و همه جا به دنبال این می گشتند که شکست مارکسیسم لنینیسم را جار بزنند.

 آنچه که در مورد منصور حکمت می توان گفت و یا باید به آن پرداخت این است که لنین و انقلاب اکتبر در جنبش سیاسی چپ ایران پدیدۀ تازه ای نبود. مارکسیست لنینیست ها عنوان یک سلسلۀ بزرگی از احزاب چپ را شکل میداد. بعضی ها مائوئیسم یا تروتسکیسم به آن اضافه می کردند اما به هر حال مارکسیسم لنینیسم وجود داشت و همچنین  انقلاب اکتبر از احترام خاصی در جنبش چپ ایران برخوردار بود. وقتی منصور حکمت کار خودش را در انقلاب ٥٧  شروع می کند، سازمان های مختلف چپ وجود داشتند و برای همۀ اینها  بولشویسم، انقلاب اکتبر و لنین دست مایه ای برای مواضع و  نتیجه گیری های سیاسشان بوده است. رویارویی با این چپ و پدیده هایی مانند "بورژوازی ملی و مترقی"،  "انقلاب دمکراتیک در ایران" ، "سوسیالیسم -  بعدأ "، و برای بیرون کشیدن کمونیسم، سوسیالیسم، طبقۀ کارگر و انقلاب کارگری از زیر دست و بال این جریانات جنگ بزرگی را به منصور حکمت تحمیل کرد. یک نبرد سنگین سیاسی – تئوریک با  آنچه او بعنوان سوسیالیسم خلقی معرفی می کند و برای بکرسی نشاندن اینکه انقلاب سوسیالیستی همین امروز توسط طبقه کارگر  شدنی است؛ نمیتوانست نبردی موفق باشد بدون اینکه با لنین این چپ در بیفتد. خیلی ها در همان موقع او را  خیانت کار به لنین و لنینیسم ملقب ساختند.  ولی کدام لنین، کدام انقلاب و کدام طبقۀ کارگر؟! مباحثی است که منصور حکمت بر آنها متکی میشود.

 کمتر نوشته ای از منصور حکمت را میتوان سراغ گرفت که  اسمی از لنین برده نشده باشد، نقل قولی از او آورده و  بعنوان یک پیشرو که الگوی مارکسیستی، به آن مراجعه نشده باشد. هر نوشته، یا هر نبردی که انجام می دهد نشان دادن یک تصویر دیگر از لنین و اینکه چرا لنین باید مورد اجرا قرار بگیرد در آن گنجانده است. به این ترتیب قضاوت در مورد منصور حکمت در آینه لنین یک امر نه دشوار بلکه یک امر ساده و در عین حال یک تلاش سیاسی شیرین و ضروری برای هر کدام ماست.

 برای اینکه بحثم را بگویم، روی سه مشخصه از لنین، از زبان منصور حکمت تأکید میگذارم و پیوندهای او را با لنین در این سه مشخصه موشکافی میکنم. یکی این است که شرایط عینی اقتصادی و اجتماعی را باید شناخت به این معنی که یک زمانی مارکسی وجود داشته، طبقۀ کارگری بوده و انقلاب اکتبری اگر بوده، نشان دهنده این نیست که می توان بلافاصله از آن کپی کرد و در شرایط موجود بکار برد. به قول مارکس که می گوید هیچ انقلابی کُپی انقلاب قبلی نیست بلکه تکرار آن در شرایط جدید است. می توان به لنین مراجعه کرد و باید مراجعه کرد، درس های آن را بکار گرفت ولی انقلاب ایران انقلاب اکتبر نیست همانطور که انقلاب اکتبر انقلابی نبود که مارکس ١٨٤٨ به آن ارجاع کرد. نمی توان از مارکس نقل قول آورد که انقلاب سوسیالیستی در روسیۀ آن زمان شدنی نبود یا بود، همانطور که از لنین هم نمی توان استدلالی در مورد انقلاب ایران قرض کرد حتی اگر تشابهات زیادی میان  شرایط ما با لنین مورد اشاره قرار بگیرد.

 لنین نقطه عزیمت خود را در شناخت و شناساندن شرایط عینی اقتصادی روسیه قرار میدهد. در ادامه همین متد، جزوات "بورژوازی ملی و مترقی"، "جنبش دهقانی در ایران" و همچنین در اولین آثار او از جمله انقلاب ایران و نقش پرولتاریا میدانی است که در آن منصور حکمت پایه های فکری جریان خود را از مشخص کردن شرایط اجتماعی – اقتصادی ایران پی میریزد. او یک انقلابی گری دوآتشه و شیفته برابری را کنار می گذارد و استدلال  می کند که چرا انقلاب سوسیالیستی در ایران شدنی است و به کدامین مبانی استوار است و طبقات را، روند اجتماعی جامعه را مبتنی می کند بر یک واقعیت اقتصادی و سیاسی که در این جامعه در جریان است. در آنجا ثابت می کند که امپریالیسم در ایران به چه معناست، چهاچوب تحرک طبقه سرمایه در ایران کدام است و  مواضع  طبقات مختلف در ایران بر کدام مبانی استوار است. اجازه دهید یکی از نمونه های معروف در این مورد را نقل کنم. در انقلاب 57 که می گفتند چریک ها پانصد هزار نفر در خیابان های تهران جمع کردند، اعتصابات کارگری در جریان بود، شوراهای کارگری وجود داشت و هنوز خمینی به زبان کارگر حرف می زد، یک پرچم کوچک به اسم سهند تنها در یک گوشه ایستاده بود که می گفت این دولت دولتی است که سرکوب خواهد کرد، نباید به آنچه بالایی ها میگویند باور کرد. او استدلال کرد که ایران یک جامعۀ سرمایه داری وابسته است.  نیروی کار ارزان در این جامعه باید بازتولید شود و بازتولید نیروی کار ارزان مستلزم دولتی است که هیچ حقی را برای طبقۀ کارگر قائل نباشد. اگر قرار باشد روبنای سیاسی و زیربنای اقتصادی آن جامعه تغییری پیدا نکند و این دولت ادامه دهندۀ آن باشد، سرکوب خواهد کرد.منصور حکمت در راس سازمان سهند حمله و سرکوب را اجتناب ناپذیر میدید و ضرورت آرایش سازمانی طبقه کارگر و سازمانهای سیاسی بر اساس این واقعیت را گوشزد میساخت.  

 منصور حکمت بعدها در کتاب " دولت در دوره های انقلابی "  تصویر درخشانی از طبقات، اقشار اجتماعی، و اینکه دولت در دورۀ انقلابی چه خصوصیتی دارد، چرا طبقات به زبان دیگری صحبت می کنند را  مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. ولی همان موقع هم که هنوز اینها کامل و فرموله نشده بود نشان می دهد که به حرف کسی نباید باور کرد. اگر به نشریات و مواضع سازمانهای چپ در دوره انقلاب نگاهی بیاندازید از گیجی و نوسانهای سیاسی جریانات چپ و لکنت زبانشان در مقابل خمینی "خرده بورژوای ضد امپریالیست و عجالتا انقلابی" حیرت زده میشوید. این گیج سری در مقابل شخصیتهایی مثل طالقانی و علی شریعتی و ... به اوج خود میرسد. زمانی که چریک ها نفوذ داشتند و سایۀ سنگینی بر روی جنبش داشتند و کسی نمی توانست به مجاهدین چپ نگاه کند، منصور حکمت برگشت و توضیح داد که مبارزۀ چریکی مبنایی در طبقۀ کارگر ندارد. برای منصور حکمت درست در تشابه با لنین شرایط عینی حکمی بود بر تکیه بر قدرت طبقاتی کارگر در ساختن فوری سوسیالیسم و در عین حال همان شرایط عینی ایجاب میکرد که چشم را بر روی واقعیت سایر طبقات و اقشار اجتماعی باز کند.  لنین برای احزاب چپ آن زمان به معنای مرحله بندی کردن انقلاب و دفاع از بورژوازی ملی و سر خم کردن در مقابل خمینی "ضد امپریالیست" ترجمه شد؛ و برای منصور حکمت دفاع از جنبش خلق کُرد بعنوان یکی از سنگرهای ادامه انقلاب بود.

لنین تئورسین نبود، خودش هم این ادعا را نداشت و در خیلی موارد که در درافتادن با پلخانف کوتاه می آمد ، خودش هم می گفت که جواب این مسئله را کس دیگری باید بدهد ولی نتیجه گیری های اقتصادی را ملزم  به انکشاف خیلی عظیم تئوریک نمی دید. کتاب امپریالیسم لنین را اگر مطالعه کنید، نسبت به کسانی که بر علیه آن و یا در مورد امپریالیسم صحبت کرده اند بسیار محئو است ولی خطوط اساسی که نتیجه می گیرد و نشان می دهد که این طبقه و بورژوازی به کجا رسیده و این چه استنتاجات سیاسی را به دنبال دارد کفایت می کند، بدون آن نمی تواند حرکت بکند. در مورد نارودنیست ها، در مورد گرایشات مختلفی که در روسیه وجود دارند، به پایۀ اجتماعی آنها ارجاع می کند و می گوید که اینها در چه محدوده ای می توانند به جلو بروند و در چه محدوده ای نمی توانند به جلو بروند. لنین قبل از اینکه از حرکات سازمان های سیاسی و لفاظی های آنها شروع کند، از ظاهر سازی اخلاقی انقلابی و غیر انقلابی آنها شروع کند، از لیست بزرگ قهرمانان و شهدایشان شروع کند، از پایۀ اجتماعی اینها شروع می کند و پایۀ خودش را آنجا محکم می کند. آنجاست که به جایگاه مادی و طبقاتی احزاب میپردازد و روند اجتناب ناپذیر نقش سیاسی آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد.

 بورژوازی ملی و مترقی، جنبش دهقانی و مسئلۀ ارضی در ایران و بعد از آن مسئله اینکه امپریالیسم و ساختار اقتصادی اش چی هست  از مبانی بزرگی است که منصور حکمت سرنوشت خودش را با لنین جوان و از همان جوانی که حزب بولشویک بوجود آمد یکی می کند. این مباحث مملو از اشاره به لنین و همراه با انتشار ترجمه جزواتی از لنین است و همزمان مکررا تاکید میکند که  ضرورت اشاره به لنین برایش تکیه به  متد حرکتی اوست. مطالعه این جزوات خصوصا از لحاظ تصویری که از لنین و دیدگاه او از کشمکشها و احزاب معاصر و دیدگاه او از حزب بلشویک میدهد، بسیار خواندنی و بسیار متفاوت از تصویر رایج آن زمان در ادبیات چپ است.

 نکتۀ دومی که به نظر من متدولوژی لنین را در روند سیاسی و مبارزه سیاسی منصور حکمت نشان بدهد در متد "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" است. این را همه کسانی که کتابهای قدیمی و جدید مارکسیستی را نگاه کرده باشند شنیده ایم. اینکه بتوان به مارکسیسم متکی شد، باید شناخت عمیقی از مارکسیسم داشته باشید، ولی هنوز هنر شما در اینستکه  بدانید در کدام شرایط اینها را بکار ببرید و بتوانید استدلال کنید و نشان بدهید که آن متدولوژی مارکس چگونه در مقابل شرایط موجود کاربست دارد.

هیچ چیزی از پوپولیسم و سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی در مارکسیسم نوشته نشده است.  مارکس به آن اشاره ای ندارد ، لنین به آن اشاره ای ندارد. در زمان مارکس نه رزمندگانی وجود داشتند، نه پیکاری وجود داشت، نه جنبش خلق کُردی در جایی وجود داشت. به همین سیاق در زمان مارکس نیز ناردونیستها و اس. ار ها وجود خارجی نداشتند. مشخصه منصور حکمت اینستکه روش هایی که انتخاب می کند برای ارزیابی از طبقات مختلف و قدم های بعدی، خیلی از آنها نشان دهندۀ همان متد و روشی هست که لنین در مبارزه سیاسی خودش در پیش می گیرد.

 انقلاب دمکراتیک و یا اینکه آیا انقلاب بعدی در ایران سوسیالیستی است یا نه، یکی از مباحثات داغی است که در جنبش چپ در ایران در جریان هست. سوسیالیسم خلقی در ایران نتیجه می گیرد، در ایران طبقۀ کارگر وجود دارد، انقلاب ایران می تواند سوسیالیستی باشد ولی هنوز وقت آن فرا نرسیده است چون انقلاب دمکراتیک است و باید اول مرحلۀ انقلاب دمکراتیک را بگذرانیم بعد به انقلاب سوسیالیستی هم خواهیم رسید. این شاه بیت چپ آن موقع است، این شاه بیتی است که منصور حکمت در مورد آن می گوید که طبقۀ کارگر را به نابودی می کشاند. یعنی هر چقدر هم در مورد سوسیالیسم لفاظی به خرج داده شود یا هر چقدر هم در موردش وفاداری شود، ولی باز مسئله این است که طبقۀ کارگر در ایران فعلأ باید قربانی پروسه دمکراتیک شود. در اینجا تشابهاتی با روسیه وجود دارد ولی اینجا ویژگی های خودش را دارد و با این ویژگی هاست که ما می بینیم با رزمندگان و غیره به جریان می افتد . در این جا هم ارجاع به لنین بسیار زیاد مشاهده می شود ولی اینکه طرف حسابش نیروهای سیاسی در ایران هستند در آن برجسته است. من می خواهم نکاتی را از جزوۀ "رزمندگان و راه کارگر، جدال بر سر تحقق سوسیالیسم خلقی " مورد بحث قرار بدهم. در اینجا می گوید که : وظیفۀ یک انقلاب دمکراتیک از نقطه نظر پرولتاریا رفع موانع و بسط مبارزه برای سوسیالیسم است . چه در انقلاب حاضر ایران که به اعتقاد ما وظیفۀ رفع موانع و توسعۀ سرمایه داری در ایران را ندارد و چه برای مثال درباره انقلاب ١٩٠٥ روسیه که از نظر اقتصادی وظیفۀ رفع موانع توسعۀ سرمایه داری در روسیه را داشت صدق می کند که انقلابات دمکراتیک در کشورهای مختلف و در مقاطع تاریخی متفاوت وظیفه و قابلیت ایجاد تحولات اقتصادی مختلفی را دارا هستند اما از زاویه برخورد پرولتاریای انقلابی به این وظایف اقتصادی گوناگون همواره یکسان است . پرولتاریای انقلابی و مارکسیست لنینیست همواره و همه جا در تحولات اقتصادی تحقق شرایطی را جستجو می کند که مبارزه طبقاتی پرولتاریا بر علیه بورژوازی و برای سوسیالیسم را سهل تر، بالنده تر، آزادانه تر و بسط یافته تر سازد چرا که پرولتاریا همواره و همه جا صرفنظر از شرایط اقتصادی و اجتماعی متفاوت خواهان انقلابی بی وقفه است.

 لنین در آن دوره معتقد است که انقلاب ١٩٠٥ در روسیه وظیفۀ انقلاب دمکراتیک را به عهده دارد. طبقۀ کارگر باید به انقلاب دمکراتیک وفادار باشد، باید مرحلۀ انقلاب دمکراتیک را بگذرانیم. اگر امروز انقلاب بی وقفه ای اتفاق بیفتد، می توان قبول کرد که خواست های بورژوازی را داشته باشد ولی خواهان این است که باید از آن گذشت و سریعأ از آن گذر کرد. منصور حکمت در انقلاب ١٩٧٩ در ایران همان استدلال را در مورد انقلاب بکار می گیرد و می گوید طبقۀ کارگر وظیفۀ انقلاب دمکراتیک را به عهده ندارد و باید همین امروز سوسیالیسم را برپا کرد. ولی همان را از لنین قرض می گیرد. می گوید طبقۀ کارگر ایران در هر شرایطی که بوجود بیاید حتی اگر انقلاب دمکراتیک داشته باشد یا نداشته باشد و در هر توازن قوایی قرار بگیرد، استفاده کردن از آن برای سهل ترین، ممکن ترین و سریع ترین گذار برای انقلاب سوسیالیستی مسئلۀ طبقۀ کارگر است. مرحلۀ انقلاب دمکراتیک را نداریم ولی وظایف دمکراتیک پرولتاریا را برای ایران به همان اندازه ای که لنین برای خودش قائل می شود در اینجا هم قائل است. انقلابی که در ایران صورت می گیرد باید اصلاحات ارضی رابه اتمام برساند و فقط طبقۀ کارگر می تواند این کار را بکند. باید آزادی سیاسی را به نتیجه برساند، باید همه این کارها را بکند ولی همۀ اینها در خدمت انقلاب سوسیالیستی و بلافاصله ای هست که باید صورت بگیرد. نه کُپی کردن اینکه وحدت کمونیستی انجام داد که انقلاب ایران سوسیالیستی است چون لنین این را گفته است و در نتیجه مبارزات دمکراتیک به جایی نمی رسد و این مراحل را باید در نظر گرفت. به ما ایراد می گرفتند که چرا به جنبش انقلابی خلق کرد محل می گذارید. برای عمق تعهد منصور حکمت کافی است که نشریات و مواضع چپ پوپولیست ایرانی آن زمان را بیاد بیاورید: لنین گفته است که انقلاب ١٩٠٥ انقلابی است دمکراتیک، پس ما باید مراحل دمکراتیک را بگذرانیم، پس زنده باد آقای طالقانی !

 اما یک نکته مهم تر در مورد منصور حکمت تا آنجایی که به لنین مربوط می شود و نکتۀ سوم که می خواهم بگویم این است که آنچه که لنین (علاوه بر گنجینۀ بزرگی از علم مبارزۀ طبقاتی که  خود وی آن را تکمیل میکند) از مارکس برای خودش به ارث می برد، انقلابی گری است.  لنین همه فلسفۀ وجودی خودش را انقلابی گری می داند. آنچه که هست و در جریان است یک شرایط موجود است که می تواند شرایط موجود اقتصادی، اجتماعی،  می تواند شرایط سیاسی باشد. طبقات بیرونی را نمی توانی رقم بزنی و این دائمأ در حال انکشاف و تحول است. اما انقلابیگری فرد و جریان فعال دخالتگر مستقیما از  این "واقعیات" و یا بطریق  مکانیکی از آنها استنتاج نمیگردد. موضوعیت لنین این است که طبقۀ کارگر می تواند و باید این انقلاب کارگری را به نتیجه برساند. این را دیگر نمی توان نه تزریق کرد، نه استدلال کرد. می توان مارکس را خواند و به هر ترتیبی نتایج دیگری از آن گرفت همانطور که بعد از مارکس این کار را کردند. در زمان لنین هم خیلی ها مارکس را خواندند. چه منشویست ها و چه آنهایی که با خود لنین سال های سال مبارزه کردند، تا ١٩١٧ و تا تصرف قدرت با لنین بودند، آنجا گفتند که نه هنوز وقت آن نرسیده است و مذبذبانه کنار کشیدند. آنجا تأکید می کند که مسئله اصلی طبقۀ کارگر است. خودش را به بلانکیست ها، نارودنیست ها و کسانی که خواهان شجاعت ها و قهرمانی ها یا نماینده فداییان و آنارشیست ها هستند مدیون نمی داند. آنجا امتیاز شجاعانه ای به هیچ کسی نمی دهد ولی همزمان می گوید که باید طبقۀ کارگر این اراده و این انقلابیگری باید به یک نیروی مادی تبدیل شود و این نیروی مادی در طبقۀ کارگر است. بلافاصله آنجا مطرح می کند که لازم نیست این زمینه را منتقل کنید، طبقۀ کارگر در خود این زمینه ها را دارد، زندگی واقعی و اجتماعی اش به او حکم می کند که مبارزه کند و زمانی این شدنی است که به حزب انقلابی می رسد. یعنی لنین را باید با حزب انقلابی، با طبقۀ کارگری که باید آماده شود و با انقلابیگری ای که باید در روحش دمیده شود، شناخت.  در این شرایط و این یعنی اینکه موضع گیری تو، تحلیل تو، ارزیابی تو و همه اینها به چه نتیجه ای می خواهد منتج شود و چه استنتاجی نه تنها برای زندگی خودت، نه بعنوان حرکت خودت بلکه بعنوان اینکه توده ای را، طبقۀ کارگر را و حزبی را بر آن اساس بنیان بگذاری، مد نظر قرار میدهد.

 دوباره به منصور حکمت بر می گردم . برای او مرحله بندی در کار نیست و   "بورژوازی ملی و مترقی"، مبارزه با پوپولیسم و بعد از آن مبارزه ایدئولوژیک برای تشکیل حزب و اینکه حزب پیشتاز را چگونه باید ساخت همگی در هم تنیده شده اند. برای او همزمان با مبارزه تئوریکش برای اینکه کدام شرایط اجتماعی اقتصادی ویژۀ ایران هست، کدام طبقات وجود دارند و چه مبارزۀ طبقاتی را در چه عرصه هایی باید به پیش برد، محور دیگری که با لنینیسم مشخص می شود ساختن حزب است.  ساختن حزب را وقتی که نگاه می کنید فقط این نیست که در کردستان کنگره مؤسس تشکیل شود بلکه شکل دادن به آن هم اهمیت دارد. خیلی ها به این ایراد گرفتند که این حزب به شکل لنینی آن تشکیل نشده است، از جمله اینکه ایراد گرفته میشد که مباحثات بین احزاب در جریان نبوده است. منصور حکمت خود را به هیچ کس بدهکار ندانسته و معتقد بود نفس تشکیل حزب را نباید به ایراد گیری مخالفین آن گره زد. ساختن حزب برای او بمعنای دامن زدن به بحث پراکتیک کمونیستی در تقابل با پراکتیک پوپولیستی است. اینکه کدام پراکتیک باید ناظر بر این حزب باشد؟ سیاست آن هست ولی چطوری باید طبقۀ کارگر را بسیج بکنیم؟! در قدم بعد و در مبحث گرایش سوسیالیستی کارگران و آژیتاتورهای کمونیستی بدنبال اینستکه چگونه  انقلابی گری حزب وی میتواند به طبقۀ کارگر  چفت شود و جلو برود. در این عرصه ها وقتی نگاه می کنید تمام متدی را که لنین در این سالها به هم بافته است، در ادامه تمام مبارزۀ سیاسی منصور حکمت می توان مشاهده کرد و اینجاست که هر جا که شرایط ایجاب می کند لنینی وجود دارد. ارجاع به لنین ضرورت دارد و اجتناب ناپذیر است. بعنوان اینکه راهی را باز گذاشته و نمونه ها و الگوهایی را بدست داده چه از لحاظ تئوریک و چه از لحاظ سیاسی و پشتوانه ای می شود برای اینکه بتوانید برای انقلاب آتی ایران بکار بگیرید.

آنچه که من می خواهم نتیجه بگیرم این است که بدون منصور حکمت لنین چه تصویری می توانست برای ما داشته باشد. بحث ما فقط بر سر این نیست که وقتی شوروی شکست خورد منصور حکمت پرچم آن را بلند کرد و یا اینکه توانست سربلندانه این پرچم را بلند کند و از انقلاب اکتبر و از خصلت بنیاد های انقلاب اکتبر دفاع کند. این کار را کرد بدون اینکه هیچ تردیدی به خودش نشان بدهد. اردوگاه شکست خورده، اردوگاه مال کسان دیگری بود. دفاع نه فقط از لنین بلکه از اردوگاه و  از خصلت های مثبت اردوگاه را ما بعهده گرفتیم، منصور حکمت بعهده گرفت. ولی هنوز هم این بحث اصلی و مسئلۀ ما نیست. بحث و مسئلۀ اصلی من در مورد منصور حکمت این است که انقلاب کارگری لنین را به مثابۀ یک تلاش انقلابی مستقل از اینکه چه استنتاجی از آن داشته باشید، چه بگوییم شکست خورده است یا شکست نخورده، انقلابی گری طبقۀ کارگر، اینکه پابرجاست برای اینکه محق است و باید صورت بگیرد؛ این شاه راهی است که منصور حکمت به جا می گذارد.

 در بررسی نقش و تفکر و جایگاه لنین  بحث را به تفاوت میان  لنینیسم و بولشویسم میکشاند و جاهایی دفاع از لنین را مطرح می کند و در دستور قرار می دهد که شاید همیشه گفتن آن کفر بوده است و اینها شدنی نبود و نمی توانست باشد که لنین را از زاویه امروز باید دید. بدون نوشتن کتاب " دولت در دوره های انقلابی " نمی شود از لنین و سیاست ها و تاکتیک های لنین دفاع کرد. دولت در دوره های انقلابی بر لنین استوار است، هر صفحه از آن بر لنین استوار است و این نشان دهنده این است که لنین را با آن تئوری های که در آن زمان وجود دارد و با این انکشاف گسترده اش برای شرایط امروز را باید دید و اینجاست که باید نگاه کرد . به قول کورش مدرسی که می گوید : " منصور حکمت بر شانه های لنین ایستاده ولی همزمان قامت او قابل مشهود است " و قامت او از اینجا مشهود است که پرچم آن چیزی که لنین از مارکس به ارث برده بود را نگه داشت و خلاقانه بکار گرفت، ادامه داد و دستمایۀ حرکت انقلابی کرد.

 من برای اینکه بحث را روشن کنم به دو مسئله می خواهم بپردازم که در زمان خود منصور حکمت هم وجود داشت. نحوۀ برخورد به انقلاب و پاسخ به آن چی هست؟ سال ٦١ در یک جلسۀ حزبی مورد سوال قرار می گیرد و سوالاتی را در مقابلش قرار می دهند. می گویند که شکست خوردیم، انقلاب شکست خورد، می گویند که آلترناتیو پرولتاریای انقلابی به جایی نرسید، می گویند که طبقۀ کارگر کوچک شده، می گویند که تئوری های مارکس دیگر برش ندارد و اینها را بعنوان سوال در مقابل منصور حکمت قرار می دهند. می گویند خورده بورژوازی، تهاجم رژیم جمهوری اسلامی، طبقۀ کارگر از نظرمبارزاتی همچنان تحت سیطره است و موفق نشد و آیا شکست سوسیالیسم در پراتیک و مقیاس جهانی ابدی بودن سرمایه داری را نشان نمی دهد؟  با این سوالات می گویند که باید تئوری های دیگری را در پیش گرفت. جواب منصور حکمت این است که اینگونه سوالات برای خودش یک حزب سیاسی است، این یک تئوری است که خود را در قالب سوال و ابهام نمایان میکند. منصور حکمت قبل از پاسخ بخود سوالات میخواهد روشن کند که: این یک دیدگاه معین در مقابل جنبش کمونیستی ماست. نتیجه گیری عملی خودش را دارد. سوالاتی که با موجودیت جریان های معینی گره خورده است، سند هویت آنها و پایۀ خط مش سیاسی عملی آنهاست. سوالاتی که به هر تشکل های معینی در ایران و بر مبنای اینها شکل گرفته، این تشکل ها عملکرد مشخصی دارند و سوال مطرح کردن بخشی از تاکتیک اینهاست، فلسفۀ وجودی اینهاست و می گوید که اینها رویزیونیسم مدرن است و این سوالاتی که رویزیونیست ها تشکیل می دهند و در مقابل ما قرار می دهند پاسخ خودشان را دارند. لابلای سوالات من پاسخی را مطرح می کنند، نتیجه گیری های سیاسی متفاوتی می کنند. این تئوری ها از این سوالات مشخصی که ما در این دور جدید به سر می بریم این دوران خصوصیات جدیدی دارد، در تاکتیک های نیروهای سیاسی طبقۀ کارگر در کشور تأثیر می گذارد و در جهات معینی کشیده می شود.

  آنوقت جواب منصور حکمت این است "که در مقابل این جبهه ای که در مقابل ما باز شده است، جواب من یک ایدئولوژی انقلابی است... مارکسیسم یک جهانبینی رهایی بخش است، یک جهانبینی آزادیخواهانه بشری است، در تمام زمینه های برابری و مبارزه علیه ستم و استثمار مارکسیسم اوج تصور عدالتخواهی بشر است. این مارکسیسم است، مارکسیسم این عدالتخواهی و این برابری طلبی و این آزادگی را به مبارزۀ طبقاتی طبقۀ معینی پیوند می دهد " و می گوید که " این طبقه موتور بدست آوردن چنین شرایط آزاد و انسانی است. هدف مارکسیسم آزادی بشر است " این را در مانیفست کمونیست با روشنی ذکر می کند و می گوید که " این طبقه هیچ چیز ندارد از دست بدهد و این طبقه هیچ منفعتی در ستم و استثمار ندارد و طبقه ای که دچار بی حقوقی کامل اقتصادی است این طبقه امکان این را دارد برای رسیدن به جامعه آزاد انسانی و برای رسیدن به جامعه سوسیالیستی موتور محرکه اش باشد" می گوید که " اگر انقلابی گری مارکسیسم و این هدف را از آن بگیریم چیزی از آن باقی نمی ماند. این را بگوییم که مارکسیسم دیگر روشنگر نیست، مارکسیسم دیگر قرار شده که آزادیخواه نباشد، مارکسیسم دیگر قرار شده که برابری طلب نباشد، مارکسیسم قرار شده ضد استثمارگر نباشد، مارکسیسم قرار شده ضد استبداد نباشد، مارکسیسمی که علیه مذهب و هر نوع خرافه در طول تاریخ بشر اعلام جنگ کرده قرار شده این خرافه ها را تحکیم کند و تئوری اش همین است که این دوران جدید شروع شده است ".

 منصور حکمت ادامه میدهد" هیچ دورانی، هیچ تحولی در شرایط جهانی نمی تواند باعث شود که مارکسیست سوسیالیست نباشد، باعث شود که مارکسیسم انقلابی گری نباشد، وقتی از تاکتیک صحبت می کنیم و می گوییم این اصول بر این تئوری دوران ضروری است، دیگر تاکتیک ما مشخص است که چیست. تاکتیک برای کمونیست ها خنثی کردن تلاش های ضد انقلاب چه در حکومت و چه در اپوزسیون حکومت از یک طرف و آموزش دادن و متشکل کردن طبقه ای برای رهایی قطعی آن از طرف دیگر است. ناظر بر این است که در هر دورۀ مشخص و در هر شرایط ویژۀ اجتماعی سیاسی کمونیست ها برای متشکل کردن طبقۀ کارگر، آگاه کردن به منافع مستقل خودش، سوق دادنش به سمت قدرت سیاسی و خنثی کردن تلاش های ضد انقلابی که علیه آن می شود چه می کند " می گوید می تواند شرایط عوض شده باشد، این درست است، نیرو های طبقاتی می توانند عوض می شوند ولی مارکسیسمی که نمی خواهد جواب این را بدهد با این سوالات خودش را مطرح می کند. اگر انقلابی گری را از مارکسیسم بگیرید دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.    " از این جهت می گوید که نه تشکل طبقۀ کارگر لازم است، نه آگاهی اش لازم است، نه نزدیک شدنش به قدرت سیاسی لازم است و این خصوصیت دوران ماست، کسی که این حرف ها را می زند یک شارلاتان است. یک شارلاتان بورژوازی ساده لوح که شاید فقط بتواند یک کمپ جهانی مثل خودش را مجاب بکند بیشتر نیست و این را اگر از مارکسیسم بگیرید، مثل محافلی می شود که به قول لنین فقط می توانند شارلاتانیسم را به خرج می دهند. "

 این سوالاتی است که لنین هم در مقابل خودش قرار می دهد. لنین در مقابل طبقۀ کارگری که بسیار کوچکتر از جامعه ایران است . طبقۀ کارگری که به شدت در وضعیت اقتصادی مصیبت بار تری قرار دارد، طبقۀ کارگری که جنگ دیده، تزاری که همۀ اینها را سرکوب کرده است، در مقابل غول های سیاسی و تئوریکی که در مقابلش صف کشیده اند می گوید انقلاب شدنی است. شما بحث مربوط به شوروی از منصور حکمت را تعقیب کرده اید و تصویری که از انقلاب اکتبر و انقلاب سوسیالیستی در آنجا می دهد. لنین در مقابل کسانی ایستاده که از او ایراد می گیرند که : تو که نمیدانی فردای انقلاب سوسیالیستی چه خواهد شد، چرا می خواهی آن را سازمان دهی کنی؟! چگونه می توانی سازمان دهی کنی ؟! از هر لحظه اش یک سوال و یک ناباوری  وجود دارد. در مقابل لنین می گوید که می شود و شدنی است. شوراهای کارگری را با پرچم تصرف انقلاب می سازد، از هر ذرۀ آن پرچم انقلاب را بلند می کند، وقتی شوراها در آخرین لحظه در مقابلش صف می کشند و شوراها هم به او رأی نمی دهند، که نمی خواهند قدرت را بگیرند،  کمیته های کارگری را می سازند و فردا قدرت کارگری و انقلاب سوسیالیستی را شکل می دهد و به جلو می برد و این نقطه حرکت منصور حکمت در مقابل این سوالات هست. که می گوید کمونیسم کارگری می سازیم و حزبی را باید ساخت که جوابگوی این باشد و با این افق باید حرکت کرد. این سوالات را ما در مقابل خودمان داریم، منصور حکمت در مقابل ما قرار داده و اصرار دارد که باید به این فکر کنیم و کسی که می خواهد به این فکر بکند و کسی که باید به این نگاه بکند، نمی تواند کسی باشد که به لنین و پیوستگی اش به منصور حکمت اتکاء نکند و زوایای حرکتی آن را نداشته باشد و چشم به واقعیت امروز خودش باز نکرده باشد و نمی تواند جز این محرک خودش داشته باشد که زندگی مارکسیسم و لنینیسم و هر چیزی که بعنوان کمونیسم شناخته می شود یک هدف را دارد و آن تحول این جامعه و بنیان گذاشتن سوسیالیسم در این جامعه است.

 

 این نکاتی بود که می خواستم در رابطۀ  بین منصور حکمت و لنین و از طرف دیگر مارکسیسم مطرح کنم .  خسته نباشید