تفاوت دمکراسی با آزادی- علت سقوط آن!

 

 

محمد جعفری

 

 ارزش و خاصیت جنبش های اجتماعی، از جمله جنبش دمکراسی طلبی در امروز را از دو طریق میتوان مشخص کرد: اول، در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بذات و شعارهای آنها؛ و دوم در زمینه کارکرد و ماهیت نیروهایی است که آن جنبش ها را بدست میگیرند. در این بحث من به تفاوتهای پایه ای آزادی و رهایی با دمکراسی می پردازم- تا ثابت شود که دمکراسی مطلقاً با آزادی یکی نیست. ابتدا در بُعد نظری، مضمونی و محتوایی خواهیم دید که جنبش یاد شده تا چه حد علیه خواست تغییر و تحول بنیادی بشر قرار گرفته و تا چه حد سرراست و همه جانبه از آزادی دفاع میکند. و دوم به ماهیت نیروهای طرفدار این جنبش کدامند، اشاره خواهم کرد.

 

۱- جنبش دمکراسی طلبی در بُعد نظری

دمکراسی در هیچ کدام از عرصه های اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی و زندگی اجتماعی انسان، مدلی اساساً متمایز از سرمایه داری بدست نمی دهد. این تقریباٌ برای همه پذیرفته شده است که منظور جنبش دمکراسی طلبی از برابری انسان، برابری اقتصادی وی نیست. چرا که اگر منظورش این بود، این جنبش چه مشکلی با شعار آزادی و برابری کمونیستی دارد که حداقل طی ۱٧۰ سال پیش، خواست برابری اقتصادی، حقوقی و مساوات انسان را بر پرچم خود حک کرده است؟ بعکس، جنبش دمکراسی طلبی دقیقاٌ به این خاطر در نقطه مقابل کمونیسم ایستاده است تا با آزادی اقتصادی انسان با سبکی ویژه مخالفت کند. اصول دمکراسی در رادیکالترین حالت آن، از مدار بنیادهای جامعه طبقاتی موجود و نابرابری اقتصادی انسان فراتر نه رفته و در دل حفظ این نظام از برابری حقوقی انسان دفاع می نماید. ساختار ارزشی آن، بر مبنای تقدیس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید استوار بوده و در کلیه سطوح مبارزه، خود را متعهد به حفظ ارکان این مالکیت میداند. شاخص های اسارت آور انسان امروزی در تحلیل نهایی، شیوه تولید سرمایه داری، وجود کارمزدی و کالا شدن نیروی کار و مناسبات پولی در جامعه است. در حالیکه هدف جنبش نامبرده ابداً برچیدن سیستم تولید مبتنی بر کارمزدی و کالا شدن نیروی کار و مناسبات پولی نیست، بلکه تنظیم چگونگی رابطه آزادانه و بهره مند شدن همه طبقات "احاد بشر" از آن سیستم است. در بهشت موعود دمکراسی، کارگر و صاحب کار هست، پول از بازار و از کل جامعه حذف نمیشود، ولی بزعم آن، انسانها از آن لحاظ خوشبختند که همه در بدست آوردن پول آزاد هستند. این تناقض که فلسفه ضرورت پول در جامعه این است که کسی بیشتر و کسی کمتر داشته باشد؛ مساله جنبش یاد شده نیست و اصولاٌ جوابی به این تناقض نمیدهد و در کل پاسخی اقتصادی به تضاد طبقاتی و از خود بیگانگی انسان ندارد. البته مدافعین آن میتوانند ادعا کنند که بالاخره در دمکراسی حق همه جهت کسب پول بیشتر محفوظ است. اما تناقض آنجاست، اگر بفرض محال همه به یکسان پول داشته باشند، دیگر نقش پول داشتن بی خاصیت می شود. یعنی چه لزومی دارد وقتی مردم همه به تساوی یک کالا را داشته باشند، باز برای مبادله آن کالا در بازار با همدیگر مبادله کرده و این همه "currency" دنگ و فنگ را با خود حمل کرده و در تلاش برای بدست آوردن بیشتر و استعمال آن باشند؟ قطبین این مفهوم متناقض است. یک طرف آن، دور باطلی است که وقتی همه در این زمینه مساوی باشند، دیگر تبادل پول به هیچ دردی نمی خورد؛ و طرف دیگر آن، ضرورت تبادل آن برای ثروتمند شدن عده ای از اعضای جامعه است. لذا با حفظ پول در جامعه، اصل برابری انسان در دمکراسی پوچ می شود و عملاً این دومی یعنی تبادل برای ثروتمند شدن عده ای از اعضای جامعه است که هدف اصلی و غایی ضرورت آن را تشکیل خواهد داد. تنها (افتخار) فرق نظام ارزشی دمکراسی با نظام های فئودالی و اریستوکراسی این است که در جهان مورد نظرش، کارگر بسان دهقان و برده استثمار نمی شود، بلکه هر کس و هر طبقه ای آزادانه به بازار برای فروش نیروی کارش رفته و به اندازه توانش وارد میدان پراتیک دمکراسی و رقابت برای پولدار شدن و ثروتمند تر شدن میشوند. هر که بامش بیش، برفش بیشتر.

نظام دمکراسی، هژمونی (دیکتاتوری) بورژوازی بر سرنوشت جامعه را بشرطی که این هژمونی از مجاری آن تفویض شود را می پذیرد؛ ولی هژمونی طبقه کارگر بر جامعه (دیکتاتوری پرولتاریا) را دیکتاتوری صرف و غیر قابل قبول میداند! در رد ادعای آنانیکه در مورد ماهیت، مضمون و محتوی، خود را به نفهمی میزنند که گویا چه فرقی میکند بالاخره هر دو نظام دیکتاتوری است، باید تصریح کرد؛ در رویکرد کمونیستی به دولت و حاکمیت، هژمونی پرولتاریا بر جامعه، تنها مختص به دورۀ گذار خلع ید از حکومت یک طقبه جهت زوال دولت بمنظور رهایی بشر تعریف شده است. در عوض، دمکراسی نظام طبقاتی را ازل و ابدی فرض میگیرد و هیچ جای از پایان دادن به آن و به تبع آن از پایان دادن به خود، حرفی نمی زند. در حقیقت در معنای امروزی، دمکراسی پارلمانی یک سیستم حکومتی است که متضمن دیکتاتوری یک طبقه معین یعنی طبقه بورژوازی است. 

از دیگر تناقضات دمکراسی، یکی هم این است که فرض میکند کارگر و بورژوا در دنیای موجود به تساوی وارد میدان رقابت (تمرین و پراتیک دمکراسی) و مسابقه جامعه میشوند. این ادعای پوچ حاکمان برای فریب طبقه کارگر است. از نظر قانونی هم بورژوا آزاد است که موقعیت خود را به کارگر تقلیل دهد و هم کارگر "آزاد" است تا موقعیت خود را به بورژوا ارتقاء دهد، ولی خود  قانون "بازی"، بورژوا و کارگر شدن در جامعه، پابرجا می ماند. به معنایی نفس جامعه طبقاتی و حاکمیت بورژوازی دست نخورده باقی است و نفس آن برای طبقه بورژوا یک تقدس غیر قابل گذشت است. دمکراسی این حقیقت را از چشم مردم و در نگاه داشته که آن کسی برنده است که دستش به اهرم های قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی وصل است! البته در نظام موجود، با در دست داشتن امکانات حکومتی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی در دست طبقه حاکم و به عنوان ابزار حفظ سیادت آنها به عنوان یک طبقه، صندلی های این دو طبقه از قبل اشغال و رزرو شده اند. و تا زمانیکه مکانیسم جامعه و در راس آنها، مناسبات تولید اقتصادی عوض نشده، همه اعضای جامعه از یک نقطه مساوی، شروع به رقابت و مسابقه بردن این جایزه ماراتن پولدار شدن نمی کنند. این دو طبقه در دو موقعیت متفاوت و نابرابر مسابقه را آغاز میکنند. در بازار رقابت (بُرد و باخت دنیای مفروض دمکراسی)، کارگر "بام و برفی" ندارد، پارلمان ندارد، دولت ندارد، میدیای سراسری ندارد. قدرت خریدن پرفسورها، ژورنالیست ها و دادگاه ها را ندارد. دانشگاه، خدا، کلیسا، ارتش و پول برای اجیر کردن این نهادها و بار آوردن اقشار لمپن ندارد. وقتی این مکتب، کاری به ماهیت ماشین دولتی پارلمانتاریسم به مثابه ابزار و امکان یک طبقه جهت استثمار دیگری ندارد، دست به ریشه نابرابری اقتصادی مردم با مالکین ابزار تولید نمی برد؛ و در بهترین حالت راه حل او استفاده هر کسی به اندازه قدرت وی از این ماشین است. با حفظ این نهادها در دمکراسی، از قبل نتیجه رقابت معلوم است. حاصل دمکراسی یعنی آزادی دست بازار در تنظیم عرضه و تقاضا، باز بودن دست نهادهای گریز از مرکز برای اینکه افسارگسیخته تر به استثمار و کسب سود بپردازند. بورژوازی دست به اسلحه ادعا میکند که خواهان صلح و آزادی کارگر است؛ اما اگر ایشان قصد فریب مردم را ندارد، باید ابتدا اسلحه خود را زمین گذاشته و با دست خالی پرچم سفید را بلند کند تا درخواستش را صادقانه! دانست. هر روش مبارزاتی که این سلاح را از طبقه حاکم نگیرد، یکجانبه خواهان تسلیم شدن سایرین به او است. در غیر این صورت، طبقه حاکم در این فعل و انفعالات و اشاعه هر چه بیشتر جنبش دمکراسی طلبی، هیچ کدام از اهرم های قدرت خود را از دست نمی دهد، چون هر کسی به اندازه توانش وارد میدان اجرای دمکراسی می شود. با سوخت و ساز این فونکسیون ها، توده های طبقه کارگر در دمکراسی- غیر از توهم چیز زیادی دستگیرشان نمی شود. 

آزادی برای کارگر مقوله مادی و محتوایی در بُعد اقتصادی است. آزادی یعنی رهایی از شر مناسبات ظالمانه تولید سرمایه داری است. در حالیکه مکتب دمکراسی اصول و ارکان خود را اساساً بر حفظ آنها بنا نهاده. از منظر کارگر صورت مساله حیاتی بشر این است که بورژوا و کارگر شدن انسانها را برای همیشه خاتمه دهد. اما در این مکتب، وجود کارگر و بورژوا مفروض است. معمای کنونی بشر این است که برای زندگی شایسته و سعادتمند، نیازی به کارگر ماندن عده ای (حال من بورژوا و شما کارگر) نداشته باشد. بر این اساس، تا بشر با مناسبات ظالمانه تولید سرمایه داری و نهادهای مربوطه آن تعیین تکلیف نکند، پندارهای جنبش دمکراسی طلبی برای آزادی بردگان امروز، مانند پندارهای مذهب است و چیزی را در دنیای مادی مبارزه طبقاتی تغییر نخواهد داد. اگر دمکراسی در نهایت بُنیاد سرمایه داری را به باد انتقاد گرفته بود، بورژوازی به مانند مخالفت کردن با کمونیسم، با آن نیز مخالفت و ضدیت می کرد. تفاوت آزادی با دمکراسی را اینجا باید دید که بورژوازی دمکراسی خواه می شود، به این خاطر که دمکراسی قدرت را از مردم میگیرد و تحویل پارلمان و عده ای میدهد.

 

***

باید معنای اصطلاحات و عبارات دمکراسی، آزادی، حق و رهایی نزد جنبشهای طبقاتی چیست، برای ما روشن باشد. چرا که یک پیچیدگی اینجا وجود دارد که یک تعریف مشخص و توافق شده برای این عبارات در دست نیست.  با پسوند و پیشوندهایی که استعمال کننده به دمکراسی، حق یا آزادی ضمیمه میکند، منظورش از آزادی و رهایی، آزادی از چه طوق و زنجیری است، عیان خواهد شد. ممکن است استعمال کلمه دمکراسی نزد کسانی همان آزادی و رهایی تصور شود. انگار منظور از هر دو شعار نزد توده های ستمکش یکی است. حتی با این وجود، باز ترمنولوژی آزادی بجای دمکراسی بسیار معتبرتر است، چون آزادی، یعنی رهایی از قید و بندهای مناسبات موجود. رهایی از بی کاری، از بی مسکنی، از بی دارویی و رهایی از ترس و جنگ و نابرابری اقتصادی و از هر چیزی که با وجدان خود قابل قبول نباشد. یعنی آزاد باشید هر کاری که دوست دارید انجام دهید، هر طوریکه مایلید زندگی کرده، بنویسید و بخوانید و هر چیزی که با وجدانتان منافات ندارد انجام دهید. اما "وجدان" که معیار پذیرش و عدم پذیرش مفاهیم شد، خود با چه معیاری قابل اندازه گیری است؟ در واقع بدون در نظر گرفتن اینکه این شعارها دست کدام نیروی اجتماعی هستند، برای چه امری آن را بدست میگیرند، مشکل است معانی صد در صد توافق شده ای برای این عبارات یافت. حلقه تکمیلی معانی کنکرت این مقولات، بخشاً به این مربوط میشود که هر مکتبی به وسیله آنها کدام ارزشهای طبقاتی را توده گیر می کند. بخشاً به کمک آن پرچمی که نیروهای اجتماعی و طبقاتی در دست دارند، هویت آنها مشخص خواهد شد. با توجه به جایگاه امروزی جنبش دمکراسی طلبی، تفکیک آزادی از دمکراسی لازم است، چون اینها هر کدام حامل پیام طبقات مختلف و متضاد برای مردم بوده و از یک جنس نیستند.

قاعدتاٌ نیروهایی که خود را چپ و کمونیست مینامند، باید تفاوتهای اساسی بین دمکراسی با آزادی را شیر فهم باشند. شیر فهم باشند که پیش شرط تحقق برابری کامل انسان منوط به تغییر دادن و زیرو رو کردن مناسبات تولید موجود یعنی مناسبات سرمایه داری و در راس آن- تحقق برابری اقتصادی است. و وقتی جنبش دمکراسی طلبی تهاجم و اقدامات سلبی مردم به این سیستم و حکومت های مدافع آن را غیر دمکراتیک می داند، پس عملاً نه همراه مردم جهت کسب آزادی، بلکه علیه آنها و عامل بازدارنده و نقشی ارتجاعی ایفا میکند. از همینجا، روح و جوهر جنبش دمکراسی خواهی، از مبدا تا مقصد بورژوایی است و با برابری اقتصادی انسان در تضاد بوده و این جنبش، جنبشی برای آزادی و برابری واقعی انسان نیست.

 

منظورمردم از دمکراسی، همان آزادی است!

 پرچم سیاسی دمکراسی بخاطر تناقضاتش با آزادی، نه تنها روی دست حکومت ها- بلکه روی دست چپ پوپولیست هم مانده است. بمانند اشیاء کهنه که صاحبش به آن عادت کرده و به منظور استفاده بیشتر، نمی تواند از آن دل بکند؛ این اشیاء کهنه روی دست پوپولیست ها نیز مانده و نمیدانند چکارش کنند. نه دلشان می آید آن را دور انداخته و نه میتوانند با پرچم نو و رادیکال جایگزین نمایند. در عوض مدام مشغول پینه وصله و روتوش کردن آن هستند. هر شاخه ای از این بلوک، میخواهد ورژنی از آن ارائه دهند: "دمکراسی شورایی، دمکراسی مستقیم و دمکراسی پرولتری"، اینها ترمنولوژی پوپولیست ها برای متمایز کردن نوع "دمکراسی خود" از نوع بورژوایی آن است. در ذیل توضیح خواهم داد که اشکال این تصویر چیست. 

آنهائیکه می گویند دمکراسی بورژوازی داریم و دمکراسی پرولتری و منظور ما از دمکراسی، دمکراسی پرولتری است، کمتر متوجه هستند که این جنبش صاحب دارد. صاحبان این جنبش آن را به مانند پول به ریز و رشت تقسیم نمیکنند و در اذعان جامعه آن را بسود حفظ نظام بهرکشی جای انداخته اند. من به این خاطر طرفدار استعمال ترمنولوژی دمکراسی بمنزله نمودار آزادی نیستم که حتی نوع به اصطلاح پرولتری آن، سوراخ های باز میکند که آن به اندازه آزادی و برابر اقتصادی سر راست نیست. آنها کمتر متوجه هستند که هدف دمکراسی خریدن مشروعیت به نام کل مردم برای اعمال دیکتاتوری طبقه بورژوا است. مساله تا به محتوی آزادی مربوط است، جنبش کمونیستی درک عینی تر و مادی تری از آن بدست میدهد.  دمکراسی بمنزله مکتب فکری نیز یک صدم مارکسیسم مدافع برابری نیست. وقتی آنها دمکراسی را در مقابل سوسیالیسم علم می کنند، دیگر برای ما دیر شده است. باید ما خواسته های جامعه را در ظروف و ترمنولوژی جنبش خود و نه در قالب دمکراسی بیان کنیم تا تصریح شود که صف سوسیالیست ها با دمکرات ها  و با هر نوع سرمایه داری هویتی، جنبشی و ماهیتاٌ متفاوت است. بحکم داده های دمکراسی تا به امروز، این تفکیک به طریق اولی ضروری بوده و نباید پرچم آزادی را با هر شکل آن تعویض نمود. امروز دیگر دمکراسی برای ما نان و آب نمی شود. وقتی سنت های جنبش اجتماعی ما سرجای خود قرار گرفتند، سیستم شورایی در بُعد چگونگی مداخله مردم در امور انتخاب و عزل ونصب نهادینه شد، آنگاه اگر کسی به آن گفت دمکراسی پرولتری کفر نیست. در قلمرو حاکمیت میتوان طرفدار دمکراسی مستقیم و اعمال قدرت مردم از کانال دمکراسی شورایی و اتکا به رای مستقیم مردم از کانال نمایندگان مستقیم و شوراهای پایه در محل، یعنی سیستم شورایی را در مقابل دمکراسی پارلمانی شد.

ما نه تنها باید با جریانات اصلی جنبش دمکراسی طلبی، بلکه باید با جریانهای پوپولیستی تازه دمکرات شده نیز مرزبندی کرده و تعریف درستی از مقوله "مردم" داشته باشیم. چرا که مگر کدام سیاست و شعار بورژوازی در جهان یافت میشود که آن را بنام مردم عرضه نکند؟ در واقع بورژوازی توانسته است آراء، افق و راه و روش خود را به افق و راه و روش بخشهایی از مردم تبدیل کند و آنان را با خود همراه و همرنگ نماید. ضمن اینکه بنظر میرسد شعارها استاندارد، سرراست ، غیر قابل تفسیر و گوناگون هستند؛ ولی عملاٌ این ما هستیم از روی خاصیت جنبش های اجتماعی که در هر زمانی آن را بدست گرفته و در هر مرحله تاریخی آن را برای چه اهداف طبقاتی طرح کرده، جایگاه آنان را مشخص می نماییم. در پروسه تاریخی بعضی از شعارها (از جمله دمکراسی) به جایی میرسند که کاربرد اولیه خود را از دست خواهند داد. نتیجه حاصله از آن، با مفهوم لغوی منظور شده توسط توده ها یکی نیست. تعریف نیروهای اصلی بورژوازی از دمکراسی مشخص و سرراست است، اما این پوپولیست های تازه دمکرات شده و شیفته دمکراسی هستند که با دمکراسی سر آزادی کلاه میگذارند و آن را به... تقسیم میکنند. دو تعریف رایج پوپولیستی یکی تعریف بورژوایی و دیگری (با فرمول چپنما) دمکراسی اصیل یا پرولتری است. لازم است همینجا اشاره کنم که در دوره ای تاریخی معین از ترم دمکراسی مستقیم یا دمکراسی پرولتری به معنای همان آزادی استفاده شده است. اما با تحولات دنیای ما و باگذشت زمان امروز دیگر حتی استفاده از این ترم بدلیل کاربرد تاریخی دمکراسی پارلمانی و نقش و جایگاه آن به عنوان اعمال دیکتاتوری طبقه بورژا بر طبقه کارگر، لازم است حتی از کاربرد این واژه ها هم فاصله گرفت.

اغلب ما با این سئوال روبرو میشویم که در مقابل تعریف مردمی و پرولتری دمکراسی چه جوابی داریم؟ قبل از اینکه تعریف پرولتری آن را بشکافیم، اجازه بدهید که مقوله مردم را قدری بیشتر توضیح داد. با وجود اینکه به ندرت میتوان از سیاست، جامعه، ایدئولوژی و اقتصاد صحبت کرد و از کلمه مردم استفاده نکرد، در عین حال باید از ما مشخص باشد که معنی مردم علاوه بر یک مفهوم کلی، نزد استعمال کننده چیست و به چه منظوری آن را به کار میبرد. اگر از قبل این مقوله روشن نباشد، دروازه ای را برای تفاسیر مختلف و متضاد طبقاتی باز میکند که برداشت و منافع گوناگون را پشت کلمه مردم یکسان نشان داد. بنابر این، لفظ مردم بسیار کلی است که در بعضی از متون هیچ معنی کنکرتی ندارد. در جامعه طبقاتی اگر عباراتی گنگ باشد، معنی اش این نیست که آن خنثی است؛ گنگی صف طبقات و برخی از مقولات در تحلیل نهایی به سود آن طبقه تمام میشود که اکنون در حاکمیت است. به این دلیل در اغلب موارد نتیجه حاصله از شعاری با منظور مردم یکی نیست. مردم منظورشان از انتخاب حزب کنسرواتیو در مقابل لیبر و انتخاب دونالد ترامپ و... گشایش و بهبود زندگی است. اما هنوز دوران منتخبین بسر نرسیده، از کردار خود پشیمان می شوند. مردم منظورشان از مذهب، صلح، صفا و آرامش است، اما محصول جهاد با کفار را از خرمن جنبش های مذهبی تحویل میگیرند. مردم از وطن پرستی، بهبود زندگی را مد نظر دارند، اما بورژوازی با این شعارها است که آنان را از دسترسی به زندگی شایسته، خلع سلاح میکند. منظور مردم از "آن دنیا" و روز "آخرت"، رسیدن به "بهشت موعود" است، ولی آن دنیا و بهشتی وجود ندارد. مهمتر از اینها، مردم چه چیزهایی را درست و کدام را غلط میدانند، از جیب خود بیرون نمی آورند. روندهایی در جریانند که این توهمات را به ایشان بقبولاند. علت اینکه چرا مردم در این جهنم به آن توهمات "بهشت موعود" آنگونه فکر می کنند، قابل درک و واقعی است؛ اما توهمشان بجای واقعیت، واقعی نیست. بنابر این، اگر منظور مردم از دمکراسی همان آزادی و برابری باشد، بخاطر عدم درک وجه تمایز افق ها و پرچم های غیر انقلابی از جمله جایگاه جنبش دمکراسی طلبی در امروز است. به این خاطر است که افق بورژوایی در پروسه و بعداً بر قیام ها و انقلابات آنان حاکم شده و بعد از نافرجامی و بعد از یک دوره، همه را به دنبال نخود سیاه می فرستند. در نتیجه، منظور مردم از این مفاهیم هر چه باشد، جنبۀ بورژوایی آنها را تغییر نخواهد داد. جهت شناخت ماهیت جنبش ها، مکاتب و مقولات، باید به علم، تئوری و آگاهی طبقاتی مراجعه کرد و اینها تعیین کننده هستند و نه نیت توده های آلوده به جهانبینی مذهبی و بورژوایی در جهان معاصر.

علاوه بر این نفس واژه مردم بشدت غیر طبقاتی و گمراه کننده است. این مردم در دنیای واقعی همه طبقات و اقشار اجتماعی از کارگر و بورژوا تا خرده بورژوا و... در در برمیگیرد. این مردم نه اهداف مشترک دارند، نه منافع مشترکی دارند و نه در دنیای ما با هم یک هدف مشترکی را دنبال میکنند. این مردم در میان خود طبقات بشدت متخاصم با منافع صد درصد متضاد را با خود دارند که کل تحولات اصلی جامعه مهر مبارزه آنها به عنوان طبقات اصلی و متخاصم در دنیای معاصر، به عنوان طبقه کارگر و بورژوا و ضدیت منافع آنها را بر خود دارد.

مادام که جامعه هر دو طبقه، پرولتاریا و بورژوازی را در متن خود جای داده است، مرز اراء و افکار توده ها با اراء و افکار طبقه حاکم، با دیوار چین از هم جدا نیست. در این جامعه، عبارات، اشعار و مقولات بار دارند، پسوند و پیشوند دارند که باید سعی کرد حد المقدور گفته ها و نوشته های ما شفاف باشند و در خود منظور را برساند و از تفاسیر متعدد جلوگیری شود. در ضمن باید آگاه بود که در این جامعه، خارج از بخش متوهم مردم، کاراکترهای اصلی گردانندگان و افکارسازان طبقه بورژوازی نیز هستند که منظورشان از دمکراسی بسیار سرراست آزادی مردم نیست؛ بلکه نوعی مدل حکومتی و انتخابات پارلمانی است که هر چهارسال یک بار عده ای را منتخب و پس از انتخاب این عده، سیستم دمکراسی آنان را تا چهارسال دیگر به خانه بفرستد! برخلاف تصور مردم، در واقع دمکراسی، اسم مستعار مدل حکومتی نزدیک به بلوک غرب است. اسم مستعاری است برای مخالفت کردن با حکومت های چپگرا و جریانات کمونیست، با ماسک آزادی. در این گیرودار تا ما بیاییم منظور مردم از دمکراسی کدام و منظور بورژوازی کدام است را مشخص کنیم، چرا سرراست شعار آزادی و برابری خود را در مقابل آنان طرح نکرده تا آب از سرمان نگذرد؟ اینجا است که باید از کلمات و شعارها درست و سر جای درست آنها استفاده کرد. در این متن است که باید از کارگران متوهم به دمکراسی پرسید که این چه شعاری است که امروز هم کارفرما و کارگر به نشانه دفاع از منافع خود باید آن را علم کنند!؟ بخشی از وجه تمایزات ما بوسیله شعارها و سنت مبارزاتیمان مشخض میشود که باید دقت کافی را در استعمال نه تنها شعارها، بلکه واژه ها و استفاده درست از مقولات بخرج داد. وظیفه آگاهی این است که سعی کند توده ها هر آنچه را که میخواهند دقیق بیان کنند و نه افق بورژوازی گذاشته شده در زبان مردم را، باسم ایده توده ها از وی تحویل گرفت. تاکید ما بر آزادی، رهایی و برابری اقتصادی بجای دمکراسی، به این خاطر مهم است که بورژوازی و سفسطه بازان نمیتوانند راحت آن را لوث کنند. علیرغم هر سفسطه بازی و بازی با کلمات الیت کارگزار طبقه حاکم، اشعار و مقولاتی مانند آزادی، کارگری و سوسیالیستی، مقولات کلیدی بوده و کمتر تفسیربردار هستند. برابری اقتصادی را میتوان با شمارش عدد و ساعت کار کمتر و استراحت بیشتر و تشکل کارگری و نه با سر انگشت نشان دادن به نشانه پیروزی در انتخاب یک الیت؛ طول و عرض گرفت.

تضاد دمکراسی با آزادی و رهایی، صرفاٌ از روی تفاوت لغوی دمکراسی با آزادی نیست، بلکه با در نظر گرفتن نقش این دو پرچم برای دو طبقه کارگر و سرمایه دار، می توان آنها را کاملاً از هم تفکیک نمود. بخصوص تا جامعه طبقاتی است، همیشه سفسطه بازانی پیدا خواهند شد که بخواهند با حرافی و بازی با کلمات، واقعیت های بزرگ را بصورت جملات بی جوهر و اشعار قالبی از محتوی تهی کنند. ضرورت تفکیک آزادی از دمکراسی، ضرورت تفکیک این دو جنبش متضاد اجتماعی در کلیه سطوح زندگی است. زیرا نقد طبقاتی، سیاسی و جنبشی نیروهای دمکراسی طلب، نباید به برداشتی اسکولاستیکی منجر شود یا آن را تا سطحی تقلیل داد که گویا تنها با فشار و ضرب واژه ها و استفاده درست از کلمات (آزادی بجای دمکراسی)، بدون در نظر گرفتن جایگاه، نقش تاریخی، بُعد نظری و کارکرد هر کدام از این شعارها، خارج از زمان و مکان و بدون درک ماهیت نیروهای فعاله بدستگیرنده آنها، ترجمه شود. باید به جنبش ها و شعارها بصورت زنده، تاریخی و واقعی نگاه کرد و به رسالت، پیام و جایگاه آنها در هر زمان، بطور زنده برخورد نمود. این ظاهراً خلاف چیزی است که در فوق گفتم که می توان جنبش ها را در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بذات، از هم تفکیک نمود. چرا که اینجا تاکید می شود که باید آنها را مطلق فرض نکرده بلکه آنها را بصورت تاریخی، طبقاتی و مجموعه مولفه های مرکب و مرتبط باهم در نظر گرفت. دقیقاٌ، به این خاطر ممکن است سرمایه داری یا نوعی از آن، این ظرفیت را از خود نشان دهد که شعار آزادی، رهایی و برابری را بمانند دمکراسی در خدمت حفظ نظام خود ترجمه کند. سرمایه داری یک نظام پیچیده است و قادر است در اشکال پیچیده خود را بازتولید کند. بحث این است که ما این پیچیدگی را درک کرده و در هر لباسی بشناسیم و به محتوی پشت اشکال ظاهری و فرم جنبشها و شعارهای این مکتب پی برده و آنها را در متن مبارزه طبقاتی درک نماییم. حتی میتوان گفت جریانات مختلف برداشت های و تفاسیر مختلفی از آزادی دارند. یک ناسیونالیست آزادی را، آزاد شدن از سلطه فلان حکومت اشغالگر و حق حاکمیت ملی (حق استثمار کارگران خویش) و نه حق تشکل کارگر و آزاد و رهایی انسان از کار مزدی، رهایی از جنگ، ترس و غیره میداند. منظور بورژوازی صاحب سرمایه از دمکراسی، آزادی در داشتن حق مالکیت خصوصی... و منظور از برابری، برابری حقوقی شهروندان است. لذا بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و پیامی که در آن ایام جامعه از پرچم های سیاسی میگیرد، بدون رابطه ارگانیک آنها با مبارزه برای (لغو کارمزدی یا بقای آن)، مشکل میتوان در خود جایگاه اجتماعی طبقاتی آنها را مشخص کرد. شعارها در متن جنبش مبارزه طبقاتی معنی کنکرت پیدا کرده و در جای درست می نشینند. با علم به این روندها و به کمک سایر مفاهیم میتوان منظور ایشان از آزادی، رهایی و برابری چیست را کشف نمود.

جنبش دمکراسی طلبی در امروز نمی تواند، آزادی، رهایی و برابری در بعد اجتماعی و محتوایی کشمکش طبقاتی استثمار شوندگان با استثمارگران را بسان دمکراسی از محتوی تهی نماید. اگر فرضاٌ روزی نوعی از سرمایه داری توانست شعارهای رادیکال و بی تفاسیر گوناگون امروز، مانند آزادی، حکومت کارگری، سوسیالیسم و... همچون دمکراسی از محتوی رادیکل آنها به الفاظ و کلمات مبدل سازد، آنگاه باید ما در فکر پرچم و اشعار دیگری برای مبارزه با نابرابر واقعی باشیم که خود را پشت آنها پنهان کرده است. ما باید در هر زمان شعار و فرمولی پیدا کنیم که با استراتژی مان جهت نفی هرگونه نابرابری انسانها، منطبق باشد.  

"مارکسیست" های جدیداً دمکرات شده، با وام گرفتن دمکراسی از معماران نظم نوین جهانی بجای آزادی؛ در میان طبقه کارگر توهم ایجاد میکنند. هر جریانی مدعی مارکسیسم، اگر با پرچم دمکراسی در امروز تعیین تکلیف نکند، در واقع مفهوم آگاهی طبقاتی، جوهر و محتوی آزادی را به جملات فریبنده و توخالی به سطح دمکراسی تقلیل داده است. طبقه کارگر باید شعارهای مبهم، دوپهلو و قابل تفسیر گوناگون را به صاحبان آن پس داده، و خود بسیار شفاف، پرچم آزادی، برابری اقتصادی و سوسیالیسم را بدست بگیرد. در امروز سر راسترین روش برخورد کارگری و کمونیستی به این جنبش ملون، این است که، آن را به دمکرات های وطن پرست، فدرالیست های ناراضی از حکومت مرکزی، خرافه پرستانی که اعتراضشان به نبود دمکراسی این است که آزادی خرافات آنان به اندازه آزادی خرافات رسمی هیئت حاکم به رسمی شناخته نمی شود، تحویل داد.

 

دمکراسی پرولتری!

لنین که وقت خودش حاضر نبود با خواست بورژوازی که آن را در قالب طرفداری از دمکراسی فرموله می کردند، تن بدهد، مرز کمونیسم و کارگر زمان خود را با دمکراتها و لیبرالها، با تعریف دمکراسی پرولتری بدست داد. نوشته های وی اساساً بر دخالت مستقیم مردم و فراهم کردن شرایط برای شرکت کارگران و زحمتکشان در سرنوشت جامعه و آزادی های مدنی از پایین، بدرست پافشاری میکند. در بسط و تکمیل برداشت لنینی از دمکراسی، باید به روند این جنبش و شعارهایش بصورت یک پروسه تطور تاریخی نگاه کرد. در آن زمان دمکراسی بمنزله جنبشی جدا از طبقه کارگر، تازه در آغاز راهی بود که اکنون آن را پیموده است. بحکم چند مولفه از جمله شرایط تاریخی، تفاوت جایگاه آن شعار در کشمکش طبقات آن ایام با امروز و عدم اختصاص انرژی و زمان کافی به نقد جامع و کامل این شتر- گاو- پلنگ ( اگر بورژوازی را از در بیرون کردید- از پنجره دمکراسی وارد شود)، لنین همه جانبه با آن تسویه حساب نکرد. لیکن بی انصافی است اگر گفته شود که لنین قصوری داشت که منظور او و حزبش از دمکراسی همان آزادی بود. یا ظرفیت او و حزبش آنقدر بود. در پروسه تاریخی مبارزه استثمارشوندگان با استثمارگران، این مولفه ها تدیجاً تغییر کردند و این پرچم جایگاه بینابینی و سمپاتی با کارگر خود را، با حراست تمام از بنیاد های مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، فیصله داد. اگر در دوره لنین، آن به معنی آزادی بود، امروز به معنی حاکمیت پارلمانی است و به مفهوم واقعی آن دوران نامربوط، امروز دمکراسی چیزی نیست جز اعمال حاکمیت و دیکتاروری طبقه بورژوا بر طبقه کارگر.  

جنبش کمونیستی پس از لنین در این زمینه مدیون منصور حکمت است که بطور منسجم به این مقوله پرداخت. به یمن این متدولوژی لنینی منصور حکمت، شناخت ما از این پرچم بورژوایی صدها گام از زمان لنین جلوتر است. با این همه، هنوز سوسیالیست های هموزن دمکرات ها هستند که با کلیشه کردن برخورد لنین در آن زمان، از نقد ریشه ای کمونیستی به جنبش دمکراسی و فاش کردن تفاوتهای آن با آزادی جلوگیری میکنند. آنان هر جنبه مثبت دمکراسی هست، آن را پرولتری و هر چه منفی است، دمکراسی پارلمانی یا در رادیکالترین حالت، دمکراسی بورژوایی می نامند. ما برای جاری کردن متدولوژی منصور حکمت بر جنبشمان، باید مرز خود را با این شتر- گاو- پلنگ روش تر کرده تا با آنان تداعی نشویم. اعلام اینکه دمکراسی در امروز شعاری پرولتری و محمل آزادی اقتصادی نیست، قدم اول در این راستا است. باید با یقین به طبقه کارگر توضیح داد که پرچم دمکراسی، پرچمی برای تبدیل کردن احزاب انقلابی به رفرمیست، آزادی رسوخ ایده های بورژوازی در کمونیسم و فاسد کردن اتحادیه های کارگری و فروختن افق بورژوازی مبلس به آزادی به آنان است. این پرچم صلح و آسایش و علیه خشونت نیست، پرچم تحکم و به تمکین کشاندن مردم صلح جو در مقابل خشونت دولتی و کشورهای دارای سلاح های اتمی است. جناح لیبرالیست و به ظاهر اومانیست جنبش یاد شده، که در مقابل دارندگان بمب اتم کشورهای دمکراسی طلب، لال و رام شده هستند؛ با پاره شدن بادکنک دست پسربچه کارگر در خیابان، صد تُن تئوری ضد خشونت می نویسند! بر خلاف ادعای ایدئولوگهای راست که گویا اگر در جامعه دمکراسی باشد دنیا بهشت میشود و آنانیکه جدیداً به دمکراسی ملحق شدند و حلال همه مشکل را دمکراسی میدانند؛ دمکراسی پرچم صلح نیست، پرچم مخالفت با برابری اقتصادی با سبک طبقه بورژوازی در عصر21 است. هدف غایی تمام جریانات بورژوایی از دمکراسی، نفی افق هژمونی پرولتاریا (تا زمانیکه هنوز دولت زوال نشده)، بر جامعه است. دمکراسی بیشتر ظرفی برای مجاهدت راست ها و دمکراتها جهت درهم شکستن هر گونه مبارزه رادیکال، سلبی و کمونسیتی علیه بر چیدن نظام سرمایه داری است. زنگ بیداری روح خفته ناسیونالیسم بمنظور انشقاق در صفوف طبقه کارگر جهانی و نهضت ملت سازی است. تبلیغ و ترویج میدیای دمکراسی، ستایش و سر تعظیم فرود آوردن بورژوازی در برابر آن، مساله عجیبی نیست، آنها تلاش میکنند به عنوان طبقه حاکم دمکراسی را با آزادی یکی قلمداد کنند تا به حاکمیت بورژوایی خود مفهومی عامه پسند بدهند و بهتر طبقه کارگر را فریب دهند و خلع سلاح کنند. جنبش نامبرده در امروز، هدف خود را نقد خرافات مذهبی و خرافات ملی تعیین نکرده، بلکه هدف آزادی همه افراد در پراتیک کردن دین و مذهب و تطبیق دادن آنها با زمانه و با اصول دمکراسی است. از آنجایکه نامبردگان دمکراسی را با آزادی اقتصادی مردم مرتبط نکرده، تنها فقر آزادیخواهی خود را به نمایش می گذارند. 

پیشکسوتان این (متدولوژی) اندیشه، در اوائل انکشاف تولید سرمایه داری، طوری به مردم حقنه کردند که تنها عامل بدبختی انسان مناسبات فئودالی، عقب ماندگی فرهنگی، توسعه نیافتگی صنعت، زندگی روستایی و بی سوادی توده ها است. به مردم قول دادند که اگر روزی، جامعه صنعتی شود، زندگی روستایی به شهری و بی سوادی را با باسوادی جایگزین کرد- و اگر، برق، تلفن، مطبوعات، روزنامه و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن داشت، همه خوشبخت خواهند شد. امروز جوامع سرمایه داری مهد دمکراسی توسعه یافته، صنعتی شده، زندگی شهر نشینی غالب است، مناسبات عقب افتاده فئودالیستی از بین رفته، انقلاب انفرماتیک انترنیت، فیس بوک، تیویتر، رادیو، تی وی...اختراع شده اند، اما آزادی و برابری کامل اقتصادی انسان متحقق نشده است! همه آن مولفه ها تنها نشانه دوران بلوغیت سرمایه داری هستند و هنوز باید کار دیگری برای تحقق برابری انسان انجام داد! در نتیجه برای برابری چیزی بیش از دمکراسی لازم داریم و آن انقلاب و اقدامات سلبی یک طبقه (طبقه کارگر) در متحول کردن رابطه کارگر با اقتصاد است. برای برابری کامل انسان، تعیین تکلیفی که مشخصات آن بصورت اصول کمونیسم مدون شده، با سرمایه داری ضرورت است و باید اتفاق بیافتند. مضمون و جوهر اقدام اجتماعی این طبقه تعیین کننده تعالی انسان و حدود و ثغور آزادى می باشد و نه کدام یک از طبقات از دیگری باسوادتر، دمکرات تر و با فرهنگ تر است. در تعیین جایگاه جوهر و محتوایی پراتیک طبقاتی نیز، دخالت دادن عنصر دمکراسی، آن گونه که بناحق مد شده و تقدیس می کنند، بناحق در جایگاه آزادی نشانده اند. کسانیکه با مخدوش کردن مرز آزادی با دمکراسی، باعث ابهام و این یکی را ( دمکراسی) جای آن دیگری (آزادی) می گذارند، هدفشان خدمت به آزادی و رهایی بشر نیست، بلکه با اهرم دمکراسی میخواهند به جنگ برابری اقتصادی بروند. گرايشات و جنبش هايى که داراى جوهر مترقى و انسانى و قائم بذات نباشند، با دکلمه دمکراسى، انقلابى و انسانى نمى شوند. همچنانکه جنبش هاى ملى گرایى عصر حاضر مکرراً بسم الله دمکراسى سر ميدهند و در عين حال خودشان چماق بدست مجری کثيف ترین و ضد انسانى ترین سیاست های بورژوازی به بن بست رسیده امروز هستند. این دمکراسى و حق آزادی صوری نیست که دامنه مادی آزادی مردم و قدرت آنها را تعیین می کند، بلکه شرایط مادی و نقش آنان در کنترل بر امور اقتصادی، موقعیت شغلی و اجتماعی آنان است. در تحليل نهائى اين مکاتب طبقاتى- اجتماعى و جنبش ها و البته قبل از همه توازن قوای میان آنها است که سهم بشريت را از آزادى تعيين ميکنند. مساله تا به کمونیسم و طبقه کارگر مربوط است، بدست گرفتن دمکراسى در امروز، بيشتر باعث سردرگمی، گمراهی و مخدوش کردن مرزها  است تا بالا بردن آگاهی. این سمبل برابرى طلبى و ضد کاپيتاليسم نیست. این توده های مردم هستند که باید گنجشک را به نرخ قناری از جنبش دمکراسی طلبی نخرند.  

البته این امتیازی به نظام مبتنی بر دمکراسی پارلمانی و حکومت منتخب مردم در کشورهای اروپایی در مقایسه با حکومت الیگاریشی و اریستوکراسی است که از نظر حقوقی، پسر هر خانواده بیکار و یا راننده اتوبوس لندنی، آزاد است که به دختر ملکه انگلیس پیشنهاد ازدواج بدهد. ولی در بُعد پراتیک، تنها میلیونری چون پسرمحمد الفهد (باز با باز و کبوتر با کبوتر) شانس وصلت با خانواده سلطنتی (دایانا) دارد- آن هم اگر از تهدید و ترور معماران اصلی سیستم دمکراسی جان سالم بدر برد. در جوامع سرمایه داری مهد دمکراسی، هر کارگری حق کاندید شدن برای هر مقام دولتی دارد، ولی با حاکمیت دمکراسی، تا صد سال دیگر عملاً یک کارگر با حفظ مقامش شانس مقام نخست وزیری انگلیس را بدست نخواهد آورد (۱).

در کشورهای اروپایی عملاً دمکراسی هست و مردم می توانند هر چهار سال یک بار "نماینده" انتخاب کنند و هرچه که دوست دارند آزادنه بیان نمایند. اما این حق انتخاب و آزادی بیان متناظر بر اصول دمکراسی، هیچ تغییر بنیادینی را در کنترل سیستم اقتصادی و اجتماعی توسط طبقه حاکم (بورژوازی) بر زندگی همان مردم (طبقه کارگر) نمی کاهد(۲).

 با وجود دمکراسی در این جوامع، به اندازه تعداد مساجد کشورهای اسلامزده ایران و ترکیه، کلنیک روان پزشکی (در مثال مناقشه نیست) در انگلیس و... برای معالجه افسردگی مردم وجود دارد! در سایه سر نهادهای تصمیم گیرنده بورژوازی در این کشورها، انتخابات چنان بی خاصیت شده است که در اغلب موارد نیمی از جمعیت سالها در آن شرکت نمی کنند؛ زیرا با تجربه به این حقیقت پی برده اند که با رای آنها آب از آب تکان نمی خورد. حکومت ها آنچه را که خود دوست دارد انجام می دهند. همه به یاد داریم که سه میلیون نفر از مردم انگلیس در سال ۲۰۰۳ در شهر لندن به خیابان آمدند تا جلوی حمله حکومت انگلیس به عراق را بگیرند. اما حکومت از تصمیم قلدرمنشانه خود منصرف نشد و کار خودشان را کردند. یک میلیون نفر از مردم انگلیس در سال ۲۰۱۱ به خیابان آمدند تا جلوی حمله دولت به بیمه های اجتماعی و قطع رفاهیات مردم را بگیرند. ولی حکومت منصرف نشد و آن را قطع کرد. با حمایت دولت های دمکرات از عناصر سرمایه دار در کشورهای مهد دمکراسی، فاصله بین غنی و فقیر روز به روز بیشتر می شود. در متن سیستم نامبرده، نقش اجتماعی انسان حاشیه ای و جایگاه انسان مجرد برجسته شده است. خلاصه داستان به این سادگی است: شما (مردم) بفرمایید هرچه را که دوست دارید بگوئید؛ اما ما (طبقه حاکم) دمکراسی را تحویل شما خواهیم داد تا آسوده خاطر کارخودمان را بکنیم.  

این مساله که ما دمکراسی را بر حکومتهای نظامی، توتالیتر، الیگاریشی و مستبد ترجیح میدهیم، مانع از نقد ما به آن نمیشود. چرا که دمکراسی نسبت به آزادی از زمانه عقب است. دمکراسی بدلیل عدم تغییر مناسبات اقتصادی و رابطه تولید کنندگان با این سیستم، آزادی را به حکمی بدون پشتوانه و غیر قابل اجرا و تضمین نشده تبدیل کرده است. جنبش یاد شده در تحلیل نهایی بصورت سازش ناپذیر علیه سلطه بورژوازی بر هستی اقتصادی و اجتماعی انسان مبارزه نمی کند و آنها را تعییر نمی دهد. و در صورت عدم تغییر این مناسبات اقتصادی، جامعه روی پله ای که هستیم می ماند و تناقضات موجود رفع نشده باقی خواهد ماند. تنها با خلع قدرت سیاسی و اقتصادی از طبقه استثمارگر و خارج کردن سرنوشت بشر از دست بازار و سیستم دمکراسی طلبی کنونی است که به معنی واقعی برابری اقتصادی انسان تضمین می شود. این جنبش کمونیستی است که به آنچه بدست آمده راضی نشد و راه بالاتر از دمکراسی به جلو رفتن را به ستمکشان نشان میدهد. طبقه کارگر با تسلیم نشدن در برابر محدودیت ها و افق بورژوازی نهفته در دمکراسی، مدافع صالح آزادی برای همه است. این جنبش کمونیستی است که ضمن تلاش برای زیرو رو کردن مناسبات نابرابر کنونی و تبلیغ و ترویج درک ضرورت هژمونی کارگری، دستآوردهای تاکنونی بشر در زمینه آزادی را نیز پاس داشته و تثبیت میکند. به میزان پیشرفت در این عرصه ها، سهم ما از آزادی نیز تعیین میشود. تفاوت اساسی بین آزادی و دمکراسی این است که چگونه باید به دو طبقه- یکی بعنوان حاکم و دیگری محکوم در همه سطوح پایان داد.

 

۲- ماهیت نیروهای جنبش دمکراسی طلب

دوم مسالۀ درک مفهوم دمکراسی، ضرورت توضیح و پرداختن به ماهیت نیروهای طرفدار این جنبش در امروز است. بدون در نظر گرفتن جایگاه نیروهایی فعاله بدستگیرنده این پرچم سیاسی، تنها با تفاوت لغوی آزادی و رهایی با دمکراسی، نمی توان این مرزها را صد در صد از تفکیک نمود. در بخش اول گفتم دمکراسی در امروز پرچم دست حکومتهای سرمایه داری کشورهای متروپل، نهادهای مهندسی افکار ارتجاعی، کارتل های مرکز ثقل بازار آزاد و هر نیروی مرتجعی است که کمر به استثمار بیشتر کارگران بسته است. کشورهای مهد دمکراسی که خود چماقداران لشگرکشی ها، بمب انداختن بر سر مردم و باعث ویرانی شهرها... بوده، با در اختیار داشتن زراتخانه سلاحهای اتمی، خود عامل اصلی تهدید نابودی کره زمین و حیات بشر هستند. دمکراسی، همه این قلدریها و گندکاری حکومتهای سرمایه داری متروپل را طی نیم قرن گذشته، دفاع از خود شمرده و اقدام سلبی مردم دپریس شده و مقاومت آنان در برابر افسارگسختگی این حکومت ها را، غیر دمکراتیک میخواند. این دولت ها ، نیم قرن است که کثیف ترین سیاست ها را به اسم طرفداری از دمکراسی بخورد مردم دادند. دولت های دمکرات با سیاست و پرچم آلوده به خون دمکراسی، لشگرکشی های سه دهه اخیر را سازمان داده و توجیه کردند. تمام دمکراتهای ثناگوی دمکراسی، طی نیم قرن اخیر به جنبشهای ملی و مذهبی پر و بال دادند و آنها را زیر پر و بال خود بزرگ کرده و قلاده آنها را رها و به جان جامعه انداخته اند. با این پرچم، تا جای عقبگرد و تحمیق به جامعه تحمیل شده که مردم در پیاده روها و مدارس نمیدانند دوست و دشمن کدام است؛- آیا آن یکی پشت فرمان ماشین نشسته، فرمان ماشین را به سوی آنان در خیابان نمی چرخاند؟ با کوبیدن بر تنبک و زرنای دمکراسی و با امپراطوری میدیا چنان گوش عالم را کر کردند تا افق آزادی و سوسیالیسم را از مردم کور نمایند. در نتیجه سرکوب شدن جنبش های چپ و کمونیستی، جنبش های ارتجاعی مثل مور و ملخ از فاضلاب دمکراسی سر بر آورده- بطوریکه برایشان مهم نیست چه کسی را می کشند، مهم این است که تعداد قربانیان هر چه فراوان تر و ابعاد جنایتشان، وحشت ناک تر باشد!

خلاصه، معترضینی که کل اعتراض شان به سیستم نابرابر موجود این است: " معترضانه میگویند دمکراسی نیست! این چه وضعیتیه که من رئیس مملکت خود نیستم"؟ و آن دمکراتی که خرش از پُل عبور کرده پاسخ میدهد: خفه شو دانیاسور دشمن دمکراسی، مگر این نیست که مردم مرا رئیس مملکت کردند"؟ خلاصه دمکراسی از هر دو سوی این دعواها به ابزاری برای ملت سازی، بیدار کردن حس عقب افتاده مذهبی و دفاع از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید مولتی کلچرالیسم است. بر خلاف ادعای متوهمین که گویا کارگران میتوانند با دمکراسی آزادیشان را بدست آورند؛ نه در بُعد نظری و نه در عملکرد سیاسی، این پرچم، چنان رسالتی ندارد و هیچ دمکراتی آن را با محو پول، کارمزدی، آزادی اقتصادی و هژمونی طبقه کارگر ترجمه نمی کند. بحکم آنچه تا همنیجا گفته شد، باید این پرچم مدافع بازار آزاد، مدافع خفط شرایط استثمار انسان و پرچمی که میرود تا به یک ظرف تماماٌ ضد کمونیستی تبدیل شود- آنطوری که هست، به صاحبان آن تحویل داده و خود پرچم و شعاری را برداریم که روشن و بی تفسیر علیه مناسبات موجود بوده و توسط سرمایه داری قابل مصادره نباشد. زمین دمکراسی طلبی، زمین سفتی برای طبقه کارگر نیست که در آن به مسابقه با بورژوازی بپردازد که چه کسی بیشتر دمکرات و منظور ما از دمکراسی و منظور ایشان کدام است. آزادی و برابری اقتصادی با پرچم دمکراسی طلبی ممکن نیست. اشخاصی خیرخواه و دلسوز کارگران که هنوز دمکراسی را مصادف با آزادی می دانند، به جایگاه تاریخی، اجتماعی و طبقاتی نیروهای پشت این جنبش در امروز، بصورت فاکتچوال توجه نمی کنند. ما باید سر راست صورت مساله جنبش مان را از آزادی و برابری اقتصادی انسان شروع و با آن ختم کنیم. قبلاٌ اشاره شد که به تنهایی و از روی خود اشعار بدون مفهوم اجتماعی پشت آنها، نمی توان به خاصیت آنها پی برد. اگر ما علاوه بر نقد نظری، عکسی از پرچم دمکراسی با کسانی که آن را حمل می کنند بگیریم، آنگاه جایگاه آن قابل فهم تر خواهد بود.

ما تنها با جدا کردن پرچم و صفوف خود از این شتر- گاو- پلنگ قادر خواهم بود اعتراض جنبش مطالبات نفی سرمایه داری را هدایت کنیم. امروز این پرچم، کمونیسم کارگری و این شعار، آزادی، برابری کامل اقتصادی و حکومت کارگری است. در کشمکش طبقه کارگر و کمونیست ها با سرمایه داری و لیبرالیسم، دمکراسی ابزار دست استثمارگران علیه آزادی، رهایی و برابری اقتصادی آنان است. مسافران راه آزادی، با تابلوهای رهنمای دمکراسی، به مقصد نرسیده و سر از بیابان و جنگل "نظم نوین جهانی" در خواهند آورند.

 

بیست و چهارم ماه مه ۲۰۱٧

 

-----------------------------------------------------------

 (۱) کیس لخ والسا یک استثنی بر این قاعده است که در یک شرایط ویژه تاریخی و برای کوبیدن میخ بر تابوت کمونیسم شرقی بود که از کارگری به رئیس جمهوری لهستان رسید. و این در زمانی بود که هنوز کشور لهستان به جرگه کشورهای دمکراسی طلب نه پیوسته بود.

(۲) روز هفتم ماه ژوئیه ۲۰۱۱، هنگامی به اداره کوچکی در شهر لندن وارد شدم، به میزکارمند اداره نگاه کردم، یک کامپیوتر را مثل برده ها و اسیران زندانی شده قرون وسطا در سیاهچال ها چگونه با قفل و زنجیر می بستند، چند بار با زنجیر و قفل، آن را قفل کرده بود- تا برده های بظاهر "آزاد " شده از سیاهچال و زندان دنیای معاصر، کامپیوتر وی را غارت نکنند! آن کارمند که نظرات سیاسی من را از قبل میدانست، شروع به تعریف و تمجید از دمکراسی و پرت و پالا گفتن به سوسیالیسم کرد. من با اشاره به زنجیر و قفل میز و کامپیوتر ایشان، فقط با طنز گفتم: ماشاالله به این همه قفل و زنجیر دمکراسی!