٨٨ سال گذشت

و یک اکتبر پیروزمند ما را فرامیخواند

 

فواد عبداللهی

بايد هنر آن را داشت که مبارزه در راه دموکراسي و مبارزه در راه انقلاب سوسياليستي را با يکديگر درآميخت و ضمن آن، اولي را تابع دومي کرد. همه دشواري کار در همين و جان کلام هم در همين است.     لنين (از نامه به "اينسا آرماند")

 

٨٨ سال از انقلاب اکتبر روسيه مي گذرد. قيام اقليتي آگاه در جنبش کمونيسم کارگري که توانايي سرنگون ساختن بورژوازي  را از خود نشان داد و از ميان توده مردم که هيچگاه از پيش به نفع قدرت گيري طبقه کارگر سخن نمي گفتند و شرايط و هدف حاکميت حزب طبقه کارگر را درک نمي کردند، متحدان بسياري بسوي خود جلب کرد.

کنه انقلاب اکتبر، تصميم، اراده و رهبري آگاهانه کمونيستهايي بود که باور به تغيير شرايط، باور به زندگي در دنيايي بهتر، باور به صلح و خاتمه اشغال و لشکرکشي بورژوازي در جنگهاي خانمانسوز جهاني، نان و زمين براي همه عليه گرسنگي و فلاکت روزافزون توده هاي زحمتکش مردم به جان آمده،  را دريافتند و قادر شدند با پلاريزه کردن وسيع و بموقع اين خواسته ها در سطح جامعه قدرت سياسي را از کف بورژوازي درآورده و تلاشهاي سياسي و نظامي طبقات حاکمه سرنگون شده براي اعاده نظم سياسي کهنه را در هم بکوبند. بلشويک ها و در راس آن لنين، به مسئله چگونگي اشکال مبارزه و مکانيسم ها و شعارهايي که ميتوان با آن جامعه را پشت سر خود آورد، پرداختند. براي آنها و به طور اخص لنين، مارکسيسم جنبش را به يک شکل معين مبارزه وابسته نمي ساخت بلکه اشکال گوناگوني براي مبارزه قائل بود. شکلهايي از مبارزه طبقات انقلابي را که در جريان جنبش، خودبخود پديد مي آيند، تعميم و سازمان ميداد و کاربرد آنها را به عمل آگاهانه بدل مي کرد. مارکسيسم براي آنها که با هرگونه فرمول تجريدي و معوج، با هرگونه نسخه خيرانديشانه مخالف بود، خواستار پژوهش دقيق مبارزه جاري توده ها بود که همراه با گسترش جنبش و رشد آگاهي توده ها و تشديد بحران هاي اقتصادي و سياسي، دائما شيوه هاي تازه و دمبدم متنوع تري از دفاع و حمله به وجود مي آورد. از اين جهت براي آنها، مارکسيزم هيچ شکلي از مبارزه را به طور مطلق رد نمي کند. مارکسيسم به هيچ موردي به آن شکل هايي از مبارزه که فقط در يک لحظه معين، ممکن و موجود هستند، بسنده نمي کند و برآن است که همراه با تغيير وضع اجتماعي، پيدايش اشکال تازه اي از مبارزه که براي کمونيستهاي دوران معين هنوز شناخته نيست، ناگزير خواهد بود.  براي سازماندهندگان انقلاب ١٩١٧، مارکسيسم چيزي نبود جز بررسي اشکال مبارزه از نقطه نظر تاريخي. طرح اين مسئله بدون در نظر گرفتن وضع تاريخي مشخص، معنايش درک نکردن الفباي ماترياليسم ديالکتيک است. در لحظات گوناگون تکامل اقتصادي، بسته به چگونگي شرايط سياسي، فرهنگي و وضع معيشت و غيره، اشکال گوناگوني از مبارزه در رده اول قرار مي گيرند و به اشکال عمده تبديل مي شوند و در رابطه با آن اشکال فرعي و درجه دوم مبارزه به نوبه خود دستخوش تغيير مي شوند. تلاش براي دادن پاسخ آري يا نه به سوال مربوط به قبول يا رد يک شيوه معين مبارزه، بدون برسي دقايق وضع مشخص جنبش معين در مرحله معين تکامل آن، به معناي کج روي در موضع مارکسيستي است.

بطوريکه لنين بحق در اينباره مي گويد " بايد هنر آن را داشت که مبارزه در راه دموکراسي و مبارزه در راه انقلاب سوسياليستي را با يکديگر درآميخت و ضمن آن، اولي را تابع دومي کرد. همه دشواري کار در همين و جان کلام هم در همين است."    

 اينها احکام تئوريک مارکسيستي عمده اي بودند که رهنون بلشويک ها براي دست بردن به قدرت سياسي شدند.

 

 از اين مرحله به بعد تجربه شوروي آزمون ناموفقي در متحول کردن انقلابي مناسبات اقتصادي آندوره و برقرار کردن برنامه اقتصادي طبقه کارگر براي انقلاب کارگري اکتبر بود. دولتي شدن سرمايه و مالکيت دولتي بر وسائل توليد، بجاي امر اشتراکي کردن و تبديل کل وسائل کار و توليد به دارائي کل شهروندان نشست، آنچه از آن به عنوان شکست بلوک شرق بعد از انقلاب ياد مي شود تاثيرات زيانباري بر جنبش سوسياليستي کارگري داشته است.  اين جنبش شکست خورد زيرا انقلاب اکتبر تخت پرشي براي رسيدن به انقلاب سوسياليستي نشد!  اين جنبش شکست خورد زيرا در يک مقطع تعيين کننده و در قبال يک مسئله محوري دوران پس از انقلاب عملا پرچم و برنامه مشخصي نداشت بطوريکه حتي هيچکدام از رهبران جنبش سوسياليستي طبقه کارگر روسيه بعد از لنين مقاومتي در برابر پيشروي ناسيوناليسم و افق بورژوايي در شوروي از موضع کمونيستي و کارگري نشان ندادند.

 

در دنياي امروز بعد از شکست انقلاب اکتبر و تجربه شوروي، سرمايه داري قاطعانه تعرض به کمونيسم را ادامه مي دهد. به قول منصور حکمت ׃ " تعرض وسيعى به کمونيسم در جريان است. تا جايى که ميکوشند کلمات سوسياليسم و کمونيسم را به الفاظى زننده در افکار عمومى تبديل کنند. بنظر من بورژوازى مصمم است که اين تعرض به کمونيسم را تا آخر ادامه بدهد. در مقابل، بايد از سوسياليسم بعنوان يک جنبش، يک راه حل و يک بديل قابل تحقق قاطعانه دفاع کرد. بايد توان اين دفاع را داشت. حزب ما بايد حزبى باشد که بتواند بعنوان يک اتوريته در صحنه جدال نظرى و فکرى ظاهر شود. حزب بايد مدافع قدرتمند آرمان سوسياليسم باشد. بتواند ادعاى رايج مبنى بر پيروزى و جاودانگى سرمايه دارى را بکوبد و افشاء کند. وجود يک بلوک جهانى زندگى فکرى جهان بطور کلى زنده نگاه ميداشت. نظرات چپ منتقد شوروى و چين، عليرغم کم نفوذى سياسى و عملى خود اين جريانات، در چنين فضايى بهرحال مورد توجه بود. امروز اوضاع فرق کرده است. کمونيسم کارگرى خود بايد بار ديگر سوسياليسم و کمونيسم و تئورى مارکسيستى را در دستور بحث و مبارزه فکرى در جامعه قرار بدهد. بورژوازى ميخواهد مارکس و انديشه سوسياليستى به فراموشى سپرده شوند. ما بايد توجه جامعه را به اين جلب کنيم. اين توان نظرى و فکرى بالايى ميخواهد. در يک کلمه، دوره چپ کم اطلاع، کليشه اى، کم حرف و غرق در مباحثات فرقه اى و مشغله هاى تشکيلاتى بسر رسيده است. کمونيست امروز بايد نظير کمونيست اول قرن برترى فکرى خود را در برابر سخنگويان درجه يک تفکر بورژوايى به کرسى بنشاند."