عواقب انقلاب مخملين و بى آبرويى اپوزيسيون راست ايران!

 

مهرنوش موسوى

 

نتايج تحميل سناريوى سياه به عراق کافى بود تا سرشان را بگذارند و بميرند که نامه و طومار نوشته، در کمال بى شرمى خواستار حمله آمريکا به ايران شده بودند. از سلطنت طلبها تا مشروطه خواهان، از حزب دمکرات تا شاخه ها و محافلى که تازگى ها پسوند اسلامى را از "جمهوريخواه" بودنشان به خاطر اينکه نتوانستند خاتمى را به سلاح سنگين مجهز کنند، يواشکى برداشتند، جملگى بعد از سناريوى سياه عراق، کفش و کلاه کرده در تلويزيون و مطبوعاتشان طرفداران انقلاب از نوع مخملينش شدند. تجربه گرجستان، اوکرائين و قرقيزستان را به رخ مردم ايران کشيده، ميخواستند ثابت کنند که سرنگون کردن تمام و کمال جمهورى اسلامى و جمع کردن بساط اختناق، فقر و تباهى و خشونت اسلامى فايده ندارد، اصلا به زير کشيدن جمهورى اسلامى خشونت است! بايد مثل نمونه گرجستان و قرقيزستان لابد به احمدى نژاد و خامنه ايى و رفسنجانى و خاتمى و.. ويزا داد و چمدانهايشان را هم حمل کرد تا به يک کشورى زير بغل آمريکا فرار کنند و بعد از افتادن آبها از آسياب برگردند و حتى راجع به تشکيل و ترکيب جديد کابينه دولت موقت هم نظر بدهند! آنگونه که در قرقيزستان اتفاق افتاد! سور و سات اين انقلاب مخملى را در ايران قرار بود طرفداران رفراندوم فراهم کنند. نگرفت. اين سياست تماما شکست خورد، نتوانستند مردم را به استراتژى آمريکا، مبنى بر دست شستن از انداختن رژيم قانع و راضى کنند. تلاش امروز آنها براى رونق دادن به بازار فدراليسم بوسيله شاخه هاى مختلف جريانات اولترا راست اپوزيسيون و امثال مايکل لدين بر بستر اين شکست قابل فهم است. رفراندوم در ايران قبل از اينکه به انقلاب و سناريوى مخملى آمريکا و به کار گماشتگان وى در اپوزيسيون ايران بيانجامد شکست خورد، اين يک طرف قضييه است، طرف مهمتر آن، شکست و رسوايى تجربه هاى به اصطلاح "موفق" اين استراتژى در خود کشورهاى آسياى ميانه است.

انقلاب مخملى، الان پس از يکسال که از تجربه آن ميگذرد، در خود "وطنش" تجربه ايى شکست خورده و رسوا شده است. اين را ما نميگوييم، خود "انقلابيون مخملى" اين کشورها ميگويند. در گرجستان ٢ سال پس از انقلاب مخملى گلسرخ و سرازير شدن بودجه ١٣٩ ميليون دلارى آمريکا به جيب باندهاى حکومتى در قفقاز، فقر و بيکارى و تباهى از سر و صورت اين کشور بالا ميرود. به آمار دولتى خودشان که قطعا چندين برابر اينهاست، ٢٤ درصد جوانان اوکرائين همين الان بيکارند، فقر در اين مملکت غوغا ميکند، اعتياد و الکليسم در ميان نسلى که نارنجى پوش شد تا از روى دوش او اراذل و اوباش ديگرى را با ويترين دمکراسى بالا ببرند، مداوما قربانى ميگيرد. بنا به آمار خودشان از هر ٥ کودک زير ١٢ سال، يکى سيگارى يا الکلى يا معتاد به مواد است. در طى همين چند سال اخير اعتياد در ميان جوانان افزايش ٢٤٠ درصدى داشته است. بخش مهمى از طبقه کارگر جوان اين کشور که در نتيجه تجديد مناسبات وحشيانه سرمايه دارى اين کشور و فشار استثمار و بيکارى تار و مار و فرارى شده است، در اروپاى غربى به کارگر فصلى خط کيف-ورشو شهرت يافته است. کارگران جوانى که فرسنگها راه دور را فقط به خاطر ٢٤٠ يورو در ماه ميپيمايند تا شکم و خود و خانواده شان را سير کنند! در قرقيزستان کارگران آواره شده، بخش زيادى از شهروندان حاشيه مسکو را تشکيل ميدهند و اين در حالى است که يک قشر وسيعى از طبقه بورژوازى اين کشورها، به همراه کمپانيهاى آمريکايى و اروپايى پروارتر و پروارتر شده اند. پس از به زير کشيدن مجسمه لنين در قرقيزستان و بالا بردن مجسمه تيمور لنگ، اکنون جامعه خسته و له شده اين کشور زير فشار دين، هم کليسا و هم مسجد از سويى و ناسيوناليسم و فدراليسم تباه شده است. در سالروز انقلاب مخملين در ٢٢ نوامبر، يکى از جوانانى که در اوکرائين خود از جمله "انقلابيون مخملى" بود در مصاحبه با شبکه تلويزيونى آ. ر. در آلمان ميگويد: نصيب من دو شغله بودن و ترس از آينده شد!