کورش مدرسي

حزب کمونيست کارگري؛

جريانات و تناقضات دروني

به نقل از نشريه حکمت شماره ٤

(١)

توضيح:

اين متن، پياده شده سخنراني کورش مدرسي در انجمن مارکس – حکمت لندن در روز شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤ برابر با   ٣٠ ژوئيه ٢٠٠٥ است که تلخيص و اديت شده است. فايل صوتي اين سخنراني در سايت انجمن مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنين در سايت کورش مدرسي (koorosh-modaresi.com) در دسترس است.

 

رفقا

دو هفته پيش در سخنراني اي که تحت عنوان "کمونيست ها و انقلاب" داشتم اشاره کردم که مجموعه سخنراني هائي که در انجمن مارکس حکمت اين دوره اعلام شده است يک مجموعه مرتبط با هم است[1]. اين بحث ها معطوف به يک تبيين خاص است. يک تبيين خاص از کمونيسم کارگري و تاريخچه آن و بالاخره مثل هر بحث کمونيستي به روشن کردن نحوه دخالت و نحوه تغيير دنيا يعني چه بايد کرد کمونيست ها ميرسد. بعدا در بحث انقلاب ايران و وظايف کمونيست ها و همچنين در بحث مربوط به وضعيت عراق به اين نتيجه گيري ها و وظايف کمونيست ها خواهيم پرداخت. در بحث امروز هم مانند بحث قبل ناچارم نقل قول هاي مفصلي را ذکر کنم.

***

مقدمه:

حدود يک سال از جدائي ما از حزب کمونيست کارگري ايران ميگذرد. امروز بايد مجددا به اين تجربه بازگشت. در شلوغي دوران جدائي بسياري از توجه به ابعاد مسئله و عمق اختلافات و دلايل اين جدائي محروم ماندند. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري با ديدن دور نماي شکست خود در پلنوم کميته مرکزي تمام مقررات و اصول حزبي را زير پا گذاشت ، جدائي را اجباري کرد و بخش اعظم اعضاي حزب را از ديدن حقيقت پشت اين ماجرا محروم کرد. امروز با دور شدن از آن رويداد و با روشن شدن جنبه هائي از تمايزات ما، بعضا هيستري  و غير سياسي گري در برخورد به اين جدائي کاهش يافته است و ميتوانيم در فضاي آرام تري در مورد آن حرف بزنيم.

بعلاوه، حزب کمونيست کارگري بدون ما هم يک حزب در صحنه سياست ايران است، يک حزب مهم است که بخش اعظم جامعه هنوز آن را ادامه تاريخ گذشته ميداند. ما بايد نظرمان را در مورد آن روشن کنيم و بايد به آن به پردازيم.

به اعتقاد من رهبري جديد حزب کمونيست کارگري يک جريان بورژوائي و راست را در سياست ايران نمايندگي ميکند که امروز با وضوح بيشتري از خلال تاکتيک هاي آن ميتوان ديد. يک سال قبل وقتي ما اين ادعا را کرديم بحث تحليلي بود امروز ميتوان با فاکت آن را نشان داد.      

رهبران جديد حزب کمونيست کارگري خود را بعنوان مدافع انقلاب معرفي ميکنند. در بحث "کمونيست ها و انقلاب" توضيح دادم که چنين پرچمي از نظر فکري يک پرچم قديمي چپ سنتي و تماما پوپوليستي است و از نظر سياسي و جنبشي در جدال سنت هاي اجتماعي ايران امروز بخش ميليتانت و رفرميست در سنت ناسيوناليسم ايراني طرفدار غرب را نمايندگي ميکند.

اساس بحث امروز اين است که نشان دهيم که بحران در حزب کمونيست کارگري، به عکس توضيح رهبران جديد حزب کمونيست کارگري يک شبه و در نتيجه تغيير عقيده يا نظرات جديد کورش مدرسي به وجود نيامده است. چنين توضيحي در مورد هر تاريخي جعلي و غير واقعي است. حزب کمونيست کارگري تاريخ دارد، همه ما، از نظر سنت فکري و تعلق جنبشي، شخصيت هاي آن تاريخ هستيم و گذشته و حالي داريم. نه ما بازيگر جديد صحنه حزب کمونيست کارگري بوديم و نه جريان چپ سنتي هپروتي و ناسيوناليست پرو غرب.

اين جريان که بعد از جدائي ما بر حزب کمونيست کارگري مسلط شد از همان ابتداي تشکيل حزب کمونيست کارگري در تاسيس اين حزب و در پراتيک آن حضور داشته است. در همه مقاطع ميشود آن را نشان داد. جرياني مستاصل و بي خط و بي حرف بود که اوضاع سياسي ايران به آن حيات مجدد داد و در نتيجه از دست رفتن منصور حکمت تعادل قواي مناسب تري در حزب را در مقابل خط ما براي آنها فراهم کرد.

در بحث "کمونيست ها و انقلاب" مضمون پوپوليستي، راست روانه  و ناسيوناليستي "انقلاب انقلاب" کردن هاي رهبري جديد حزب کمونيست کارگري را تشريح کردم. در بحث امروز تاريخ کمونيسم کارگري را مرور ميکنيم و نشان ميدهيم که خط چپ سنتي در حزب کمونيست کارگري جرياني است که از همان ابتدا در اين حزب بوده است. نه ما حکمتيست ها و نه اين چپ سنتي هيچکدام به عقايد مان پشت نکرده ايم. نه از ما و نه از آنها کسي عقايد اش را تغيير نداده است و يا در عقايد منصور حکمت تجديد نظر نکرده است. هر دو طرف اين دعوا حرف هائي را ميزنيم که هميشه زده ايم. مستقل از جنبه هائي که با بلوغ ما و با رشد خود آگاهي ما تغيير ميکند، من همين حرف هائي که امروز ميزنم را لااقل در پانزده سال گذشته زده ام و حميد تقوائي هم همين حرف هاي امروز اش را طي همين مدت زده است.  عقايد ما طي اين دوران مکتوب هست. ميتوان به آنها مراجعه کرد.

در بحث امروز نشان خواهيم داد که کمونيسم کارگري بستر مشترکي بود که در آن جريان هاي مختلفي حضور داشتند. منصور حکمت نماينده يکي از جريانات درون کمونيسم کارگري است. حزب کمونيست کارگري ايران از روزي که تشکيل ميشود خصلت ائتلافي دارد و ما از همان بدو تشکيل حزب به اين واقعيت آگاه بوديم و منصور حکمت مکرر به آن اشاره ميکند. کساني اين خصلت ائتلافي را نمي بينند تمايز خط حکمت با بستر اصلي حزب کمونيست کارگري را درک نميکنند. کسي که اين تمايز را نمي بيند نقد دائم منصور حکمت به واقعيت موجود حزب کمونيست کارگري و اصرار او بر اين امر که اين حزب روي خط او پيش نميرود را درک نميکند. 

به اعتقاد من تحولي که در حزب کمونيست کارگري اتفاق افتاد تحول اجتناب ناپذيري بود و اگر خود منصور حکمت هم بود اين تحول اتفاق مي افتاد. البته نتيجه آن و اينکه کدام سنت در حزب کمونيست کارگري دست بالا را پيدا ميکند قطعا متفاوت ميبود؛ اما ديناميسم سياسي جامعه تقابل را اجتناب ناپذير ميکرد. در پلنوم چهاردهم که آخرين جلسه کميته مرکزي اي بود که منصور حکمت در آن شرکت داشت[2] (پلنوم چهاردهم کميته مرکزي حزب کمونيست کارگري) شروع اين پروسه دوري و جدائي را ميبينيد.

بعلاوه اين بحث مهم است چون رهبري جديد حزب کمونيست کارگري رسما دارد تاريخ اين حزب را روتوش و جعل ميکند. حوادث و رويدادها را قلب ميکنند، جايگاه و نقش آدم ها و سياست ها را تغيير ميدهند، و بالاخره حتي بيوگرافي سفارشي براي منصور حکمت نوشته اند[3]  که "اتفاقا" هيچ يک از شخصيت هاي مهم در زندگي سياسي و بعضا شخصي او در آن حضور ندارند. جاي همه اينها را تيم حميد تقوائي – آذر ماجدي و علي جوادي گرفته است. تاريخي از حزب کمونيست کارگري و تصويري از منصور حکمت بدست ميدهند که به اندازه تاريخ مختصر استالين و تصويري که از لنين ميدهند سفارشي و جعلي است.

***

فصل اول – متد

بحث را بايد از متد برخورد حزب کمونيست کارگري به بحران شروع کرد. يک اختلاف اساسي ما حکمتيست ها با جريان چپ سنتي و يک ويژگي مهم مارکسيسم در همين روش و متد برخورد است. در تمايز با کل سنت ضد مارکسيستي چپ که مثلا شکست انقلاب روسيه و يا وقايع چين بعد از مائو و يا تحولات سياسي در احزاب مختلف را با توسل به مفاهيمي نظير تجديد نظر طلبي (رويزيونيسم)، "راست روي" و کلا فعل و انفعالات فکري و ذهني انسانها توضيح ميدهد، مارکسيسم بطور اعم و مارکسيسم منصور حکمت بطور اخص بر ضرورت درک تحولات سياسي و اجتماعي بر بستر سنت ها و افق هاي اجتماعي تاکيد ميکند. بحث ما در مورد شکست انقلاب در روسيه و يا انقلاب سال ٥٧ ايران و غيره درست از همين سر با کل بحث چپ متفاوت بود و هست.  اتکا به کاراکتر هاي نماينده  خير و شر، مومن و کافر، وفادار و خائن، آدم خوب و آدم بد و کلا ذهنيت شير يا خطي و سياه و سفيد براي توضيح تاريخ به قدمت خود تاريخ است. تاريخ را با اتکا به روايت در مورد احوال شخصي افراد، جنگ و جدل هاي "شخصيت ها" نميتوان توضيح داد. اين کار رايج ترين عاميگري است. نميتوان تاريخ انقلاب روسيه را با دعوا هاي تروتسکي، استالين و لنين و غيره توضيح داد. اين روش غير ماترياليستي و غير مارکسيستي است. 

در متد برخورد به تاريخ حزب کمونيست کارگري، مثل هر تاريخ ديگري، بايد اصول ماترياليستي و مارکسيستي را مبنا قرار داد.

١ - تاريخ يک پروسه يا پديده پيوسته است. تاريخ جامعه و تاريخ هر جرياني پديده هاي پيوسته اي هستند. تاريخ جامعه يا تاريخ يک جريان ناگهان قطع نميشود، ناگهان شروع نميشود، و خلق الساعه در آن اتفاق بدون سابقه اي روي نميدهد. تاريخ بر اين اساس حرکت نميکند که گويا يک نفر (يا چند نفر) ناگهان عقيده شان را عوض ميکنند و يا در عقايد شان تجديد نظر ميکنند و مسير تاريخ را تغيير ميدهند. تاريخ بستر رودروئي جنبش هاي اجتماعي است و تغيير عقيده و يا نظر تنها بر متن اين تاريخ ميتواند نقش مهمي بازي کند. همانطور که علت شکست انقلاب روسيه خلق و خوي استالين و يا تجديد نظر او در سياست حزب بلشويک نبود بلکه در تقابل جنبش هائي که در حزب سوسيال دمکرات روسيه همزاد هم بودند و تاريخي داشتند يکي (ناسيوناليسم روس) دست بالا پيدا ميکند، در تاريخ حزب کمونيست کارگري هم تقابل، تقابل جنبش هائي است که تاريخ و سابقه دارند. اگر اين حکم را مبنا قرار ندهيم اتفاقات تاريخ از يک طرف به نظر تماما اتفاقي و تصادفي (Random) مي آيند و از طرف ديگر در براي جعل تاريخ و دلبخواه تاريخ تراشيدن باز ميشود. تاريخ بورژوائي مملو از چنين تاريخ تراشي دلبخواه است. در سنت چپ اين برداشت از تاريخ، که هنوز هم رايج است، جريانات چپ را نسبت به جهت و منطق رويداد هاي تاريخ در کوري و بي قانوني مطلق نگاه ميدارد. در نتيجه در تلاطمات تاريخي تنها مکانيسم دفاع و حفظ خود اتکا به ايدئولوژي، تزکيه نفس، "انتقاد و انتقاد از خود" دائم براي دفع نفوذ ايده هاي "شيطاني بورژوائي" در افکار مومنين پرولتر و بالاخره روي آوري به انقلابات ايدئولوژيک ميشود.  اگر همه اينجا نشسته ايم و پس فردا فلاني ممکن است ناگهان "رويزيونيست" يا "راست" شود چاره اي جز کنترل دائم ايدئولوژيک همديگر را نداريم. راهي جز خم و راست شدن در مقابل ديوار ندبه با کتاب سرخ در دست نداريم. بعلاوه اين روش باعث ميشود که نا امني مطلق بر سازمان مورد بحث حکم شود چون هر کس ميتواند ادعا کند که اختلاف نظرش با فرد ديگر بر اساس تغيير ايدئولوژيک يا عقيدتي طرف است  و به او يک مهر راست يا رويزيونيست بزند. تاريخ چپ سنتي مملو از اين نوع رويداد ها است. جدا کردن رويداد هاي اجتماعي و سياسي از پيوستگي تاريخي آنها علاوه بر اينکه ناتواني تاريخ نگار در درک منطق حرکت اجتماعي و تاريخي را نشان ميدهد، راهي جز عرفان و راه حل هاي عرفاني – ايدئولوژيک ندارد که ارائه کند. از کجا معلوم است که اگر فردا شما حکومت را گرفتيد مردم را به بند نمي کشيد؟ اگر حالا هم تعهد بدهيد در اين سيستم ممکن است فردا شيطان بورژوازي در بدنتان حلول کند، رويزيونيست شويد!  جز يک سيستم انگيزاسيون عقيدتي "ضمانتي" نيست.

تاريخ يک پديده پيوسته است ناگهان قطع نميشود و ناگهان از جاي ديگري شروع نميشود. تاريخ استالين با تاريخ عقايد و خلقيات او شروع نميشود.  اگر استاليني را در تاريخ روسيه ميبينيد به اين دليل است که سنت و افق ناسيوناليسم روسي وجود دارد که او پرچمدار آن ميشود. اين ناسيوناليسم در جامعه روسيه يک سنت زنده است و در حزب سوسيال دمکرات روسيه يک سنت است. اين سنت قابل رد يابي و قابل مشاهده است. مسئله اين است که کمونيسم تکليف خود را با اين سنت ناسيوناليسم روس در ابعاد اجتماعي و اقتصادي روشن نکرده است. مسئله افکار استالين نيست. مسئله اين است که بلشويسم پديده ممزوجي با ناسيوناليسم روس است.

در رابطه با رويداد هاي امروز حزب کمونيست کارگري  بعد از منصور حکمت و جدائي ما بايد "فيلم را به عقب برگردانيم". بايد به دوره خود منصور حکمت برگرديم. وجود يک جدال يا بهتر بگويم وجود مقاومت در حزب کمونيست کارگري در مقابل خطي که منصور حکمت نمايندگي ميکرد يک فاکت تاريخي است. خود منصور حکمت بارها به آن اشاره ميکند. در کنگره سوم حزب در باره آن به صراحت حرف ميزند و در پلنوم ١٤، يعني آخرين پلنومي که منصور حکمت در آن شرکت دارد، رسما اعلام ميکند اين حزب روي خط او نيست. سوال اساسي اين است که اين کشمکش بر سر چه بود و بر سر آن چه آمد؟ بعد از منصور حکمت ادامه يافت؟ تمام شد؟ چگونه؟ چگونه بعد از مرگ حکمت ناگهان آن جدال تمام ميشود، تاريخ قطع ميشود و ناگهان جدال جديد و تاريخ جديدي شروع ميشود؟ توافق با چنين روالي در تاريخ ضد مارکسيستي و عليه اساسي ترين تزهاي کمونيسم منصور حکمت است. تاريخ يک پروسه پيوسته است. رويداد هاي بعد از مرگ حکمت به ناچار ادامه رويداد هاي قبل از مرگ او هستند.

در کنفرانس تاسيس حزب حکمتيست هم به اين تاريخ مشترک اشاره کردم و گفتم که مسئله ما فقط فهميدن فاصله مان با رهبران جديد حزب کمونيست کارگري و کاري که در اين دوره آخر کردند نيست. اين کاري بسيار ساده است. مسئله کليدي براي حزب حکمتيست فاصله گرفتن از يک سنت  و از يک بستر مشترک با اين  جريان است. اين فاصله گرفتن تنها با شناختن اين بستر مشترک ممکن است  و تشخيص اين تمايز براي ما و براي پيش رفتن ما نهايت اهميت را دارد.

بحث من اينجا درباره افراد نيست. اگر اينجا و آنجا به افراد اشاره ميکنم براي بدست دادن نمونه است و از اين سر است که بالاخره اين افراد هستند که خط و خطوط مختلف را نمايندگي ميکنند. اتفاقا ميخواهم نشان دهم که مشکل امروز حزب کمونيست کارگري اين نيست که گويا عده اي عقيده شان را تغيير داده اند و يا اين حزب گويا انحراف عقيدتي دارد. با انحراف عقيدتي هيچ رويداد سياسي را نميتوان توضيح داد. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري انحراف عقيدتي و يا تجديد نظري در کمونيسم کارگري را نمايندگي نميکند. خودش قائم به ذات يک سنت و افق بورژوائي است که در بستر کمونيسم کارگري وجود داشته است.

به طريق اولي موضوع اين بحث افشاگري در مورد کارهاي شنيعي که اين چپ سنتي عليه ما در اين دوره کردند  و يا ترور شخصيتي که راه انداختند نيست. موضوع تاريخ يک افق، تاريخ يک اميد، تاريخ يک حرکت براي دنياي بهتر است. متضرر و قرباني اصلي در اين ميان اميد مردم به کمونيسم و اميد به امکان پذيري پيروزي دنياي بهتر بود. متضرر اصلي در اين ميان جامعه ايران و طبقه کارگر بود که يک ابزار مهم، يک اميد و يک امکان براي سازمان دادن انقلاب سوسياليستي را از دست داند. آن اميد از ميان رفت و آنجائي هم که بعضي هنوز به آن آويزان هستند خط حاکم بر حزب کمونيست کارگري ايران آنها را به لشگريان بي جيره و مواجب "هخا"، "الحواز"، "ترک پرست ها" و غيره تبديل کرده است[4]. تراژدي اين است. بايد از اين زاويه اجتماعي و جنبشي به مسئله نگاه ميکنيم و بحث امروز هم همين هدف را دارد.

حزب کمونيست کارگري و رهبري جديد آن در انقلابي که در ايران در حال شکل گيري است جناح چپ ناسيوناليسم طرفدار غرب را نمايندگي ميکند. به اعتقاد من شرط اينکه طبقه کارگر و کمونيست ها بتوانند در انقلاب آتي ايران صف مستقل را تشکيل دهند و واقعا انقلاب آتي ايران را به يک انقلاب سوسياليستي تبديل کنند اين است که ماهيت اجتماعي و جنبشي خط جديد حزب کمونيست کارگري  را بشناسند و تمايز خود را از اين سنت بدانند.  اين ما را به تز دوم ميرساند.

٢ -  تاريخ جامعه، تاريخ مبارزه مکاتب و عقايد نيست، تاريخ مبارزه طبقاتي است که از کانال رو در روئي و کشمکش سنت هاي و گرايشات اجتماعي و سياسي  بروز ميکند و افکار و عقايد بر اين متن معني ميشوند. اگر اين را نبينيد ناچار ميشويد براي توضيح تاريخ به افکار و خصوصيات افراد و توطئه ها و زد و بند ها متوسل شويد. نمي بينيد آنچه که در روسيه پيروز شد نه "استالينيسم" بلکه ناسيوناليسم عظمت طلب روس بود که اتفاقا حزب بلشويک ناقل آن بود و حتي تروتسکي هم در همان چارچوب سنتي محبوس بود.  با اين تز مارکس است که ميتوان فهميد چرا بعضي از احزاب رشد ميکنند و بعضي نميکنند. اين تفاوت جامعه شناسي سياسي مارکس با کتب درسي جامعه شناسي دانشگاهي است که گرفتن و نگرفتن کار احزاب سياسي را تماما به يک لاتاري تبديل کرده اند.

اين متد در مورد همه پديده هاي اجتماعي و تاريخ احزاب سياسي درست است. ما تاريخ اختلافات حزب بلشويک و تاريخ اختلافات حزب کمونيست ايران را با اين متد توضيح داديم تاريخ حزب کمونيست کارگري را هم بايد با همين متد توضيح دهيم.

حزب کمونيست کارگري را هم بايد بر متن تاريخ اش نگاه کرد. اگر کسي هم اين تاريخ را نميداند بايد سراغ اين تاريخ برود و کشمکش سنت هاي و ترند هاي سياسي و اجتماعي در آن را سراغ بگيرد. توضيح اينکه جدائي در حزب کمونيست کارگري با اينکه "ناگهان" کورش مدرسي "راست شد" و قصد کرد با بورژوازي ائتلاف کند پوچ و در تناقض با واقعيت و مخالف ابتدائي ترين درک از مارکسيسم و خط حکمت است. اين حکم در مورد سياست هاي طرف مقابل هم ما هم درست است. بدين معني که آنها هم در اين حزب تاريخي دارند. آنها هم در عقايد خود تجديد نظري نکردند. همين بودند که اکنون هستند، گيرم که در شرايط متفاوت سياسي و اجتماعي.

بحث من اين است که نه حميد تقوائي، نه آذر ماجدي، نه علي جوادي، نه اصغر کريمي در ارادت شان به منصور حکمت تجديد نظري نکرده اند. مسئله اين است که قبلا هم همين نظرات امروز را داشتند. تصور شان از مارکسيسم و خط حکمت همين بوده است. "پيچ و خمي" که به کمونيسم کارگري ميدهند از نياز هاي افقي و سنتي نتيجه ميشود که قطب نماي آنها است. بعدا توضيح ميدهم که حزب کمونيست کارگري بستر مشترک نظرات حکمت با اين نظرات بود. بعلاوه حتي اگر اينها هم در عقايد خود تجديد نظر کرده باشد بايد اين تغيير در در متن تاريخ حزب قرار دهيد و اين تاريخ در متن تحولات اجتماعي و سياسي جامعه بگذاريد و ضرورت اين تغيير را نشان دهيد. با فردي و شخصي کردن تاريخ از سر مصلحت سياسي روز نميشود چيزي را توضيح داد.

اين متد يک پايه اساسي تفاوت مارکسيسم انقلابي با کمونيسم کارگري است. بخش مهم کتاب "تفاوت هاي ما" منصور حکمت معطوف به باز کردن اين تمايز متديک است. به اين معني است که ميگوئيم مارکسيسم انقلابي يک جريان مکتبي است و به تاريخ چپ سنتي تعلق دارد  و کمونيسم کارگري يک جريان اجتماعي و جنبشي که از کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست در نقد همين چپ شروع ميشود.

عجيب نيست که اختلاف ما با رهبري جديد حزب کمونيست کارگري در توضيح چه گذشت آن حزب از همينجا شروع ميشود. ما فکر نمي کنيم که مبارزه سياسي بر سر يا حول ارتداد و ايمان يا مارکسيسم و رويزيونيسم  شکل ميگيرد.  اتفاقا يکي از نقطه هاي شروع نظري بحث هاي کمونيسم کارگري از جدل بر سر اينکه رويزيونيسم چيست در ميگيرد.

در حوالي کنگره دوم حزب کمونيست ايران در سال ١٣٦٥ بحثي حول بازنويسي برنامه بعد از تثبيت شکست انقلاب ايران شروع ميشود و يکي از مسائل مورد بحث در مورد رويزيونيسم است و اينکه رويزيونيسم را چگونه بايد توضيح داد. 

منصور حکمت در سمينار کمونيسم کارگري در سال ٢٠٠٠ ميگويد:

"از نظر فکري يکي از رگه‌هاي اصلي بحث کمونيسم کارگري، يکي از مسائلي که دريچه‌اي بود به بحث کمونيسم کارگري، بحث ارزيابي ما از رويزيونيسم بود. اگر يادتان باشد در حوالي کنگره ٢ (حزب کمونيست ايران) بحث اينکه بايد برنامه حزب را بازسازي کرد، آنهائي که در حزب کمونيست ايران بودند ميدانند، و تجديد نظر در برنامه حزب و برنامه ديگري بايد بنويسيم و آن يکي ديگر بدرد نميخورد.

در توجه به برنامه حزب، يک بند مهم آن، بند رويزيونيسم، خيلي حساس بود. رويزيونيسم چيست؟ آن چيزي که در بحث ما بخصوص برجسته شد، اين بود که جنبش چپ رويزيونيسم را تا به حال به عنوان ارتداد از نظريات، ارتداد از مکتب به آن نگريسته است. رويزيونيست، يعني اينکه در يک چيزي ريوايز (revise) کرد، رويزيونيست کسي است که در يک حرفهائي، در يک احکامي که گويا حقيقت دارند، و حقانيت دارد و به يک معني مقدس است، تجديد نظر ميکند. ما به اين ميگوئيم رويزيونيست. رويزيونيستها را مجبور بوديم بشماريم، روسي، چيني، خروشچفي، و رويزيونيسم پوپوليستي. به هر کسي که قرار بود يک چيز بدي بگوئي يک رويزيونيست به او بگوئي. و اين رويزيونيسم را محکوم کني! به عنوان ارتداد از عقيده! و خود کلمه مرتد به مقدار زيادي در جنبش کمونيستي به کار رفته است اگر دقت کنيد. فلاني مرتد است! مرتد يعني چي؟ مگر اين دين است؟ ارتداد از عقيده را ميگفتند رويزيونيسم.

اولين جائي که متوجه شديم اين کمونيسم ما با اين بحث فرق دارد، در تبيين ما از رويزيونيسم بود. اگر اين ارتداد از عقيده است، سؤالي که هست اين است چرا ارتداد پيدا ميکنند از آن عقيده؟ چه منفعتي، چه منفعت واقعي پشت آن ارتداد از عقيده هست؟ فرقي که ما در تبيين مان داشتيم اين بود که ما از مقوله رويزيونيسم گذشتيم و رسيديم به مقوله کمونيسم بورژوائي. گفتيم علت اينکه در تئوري تجديد نظر ميشود، براي اين است که يک منفعت اجتماعي آن را ايجاب ميکند. اگر شما به فرض قرار است تز ديکتاتوري پرولتاريا را بگذاريد کنار، براي اين است که آن تئوري بدردت نميخورد و وجودش دست و بالت را ميبندد. يک جنبشي، يک پديده‌اي در جامعه بايد باشد که به آن تز و حکم احتياج ندارد يا احتياج دارد که تغييرش بدهد، وگرنه چه لزومي دارد يک نفر روز روشن پاشود برود در فلان تز مارکسيسم تجديد نظر کند؟ متوجه شدن به اينکه کمونيستها به آن احکام مارکسيستي تجديد نظر ميکند اين است که به آن تجديد نظر احتياج دارد. و در نتيجه به خاطر اينکه منفعت اجتماعي اي را دنبال ميکند که آن حکم مزاحمت برايش ايجاد ميکند، با آن حکم سازگار نيست، اين به نظر من براي ما گام بلندي بود.

 براي اينکه ما را تازه برد به يک سطحي از مانيفست. مانيفست را که ميخوانيد، ميبينيد مارکس و انگلس آخرش ميرسند به سوسياليسم هاي غيرکارگري. سوسياليستها و کمونيستها، ادبيات سوسياليستي و کمونيستي، سوسياليسم فئودالي را بحث ميکنند. به آنها نميگويند در چيزي تجديد نظر کرده اند، ميگويد سوسياليسم برايش پوششي است ..."

و ادامه ميدهد

" بنابراين اولين وجه تمايز ما که از ابتداي بحث رويزيونيسم وارد آن شديم اين بود که کمونيسم بورژوائي کمونيسم بورژوائي است و براي توضيح کمونيسم کارگري اول بايد محتواي طبقاتي متفاوت خودت را و آرمانها و ايده‌آلهايت را براي جامعه‌اي که ميخواهي بسازي با قطب مقابل بايد روشن کرده باشي. تفاوت کمونيسم کارگري با کمونيسمهاي مکتبهاي ديگر مکتبي نيست در درجه اول، اجتماعي است."

و

" ... کمونيسم کارگري. اجتماعي جنبشي به چه معنا؟ به اين معني که اهداف اجتماعي متفاوتي را دنبال ميکند، و بخش اجتماعي متفاوتي را سازمان ميدهد. به همين دليل ساده! اگر شما يک جنبشي داريد که روي دوش بخش اجتماعي متفاوتي قرار است ساخته بشود، و قرار است اهداف اجتماعي متفاوتي را متحقق بکند، شما جنبش متفاوتي داريد. همين را هم بايد به آن بگوئي. کمونيسم کارگري يک جنبش متفاوت از کمونيسم واقعا موجود است." [5]

کمونيسم کارگري در مورد پوپوليسم هم از همان ابتدا همين را ميگويد. در همين سمينار حکمت در مورد پوپوليسم ميگويد:

"بحث اينکه اينها جنبشهاي طبقات ديگر هستند در درون اتحاد مبارزان هميشه بوده و موج ميزد. ما پوپوليسم را جنبش خرده بورژوائي ميدانستيم، ولي فکر ميکرديم پوپوليسم خرده بورژوائي انديشه‌اي است مسلط بر جنبش کمونيستي ايران. آن چيزي که بحث کمونيسم کارگري ميآورد، اين است که اينطور نيست. اين خود جنبش خرده بورژوائه است و اگر تو آنجا بايستي تو هم جنبش خرده بورژوائي هستي. اين بحث حرف و عمل دقيقا همين را به همه ميگويد. که اگر ما داريم اين کارها را ميکنيم خود خرده بورژوائه هستيم، اينطور نيست که ما کمونيست هائي فعلا موقتا مشغول يک کار ديگر هستيم! اين جنبش خرده بورژوائي است اگر موضوع کارش طبقه کارگر نيست، موضوع کارش انقلاب پرولتري و سوسياليسم نيست، و تبليغ و ترويج دائميش به ميدان آوردن آن طبقه نيست"[6]

ميگويد در بحث "فاصله ميان حرف و عمل" (که در بهار ٦٣ از جانب منصور حکمت در کردستان مطرح شد) در واقع مسئله اين است که عملي که از آن صحبت ميکنيم، عمل يک جنبش ديگر است و نه بدفهمي جنبش خودمان. و تا وقتي که جنبشي که "عمل ميکند" را در تمام قامت آن نشناسيد نقد شما در محدوده همان جنبش باقي ميماند. اگر اين جنبش را بشناسيد و اگر بدانيد مثلا جنبش و افق و سنت ناسيوناليستي را بشناسيد ميتوانيد آنرا پيش بيني کنيد و خود را باراي رودروئي با اشکال جديد آن از جمله با پوپوليسم آماده کنيد. با اين شناخت است که متوجه ميشويد هر وقت جامعه به حرکت در آيد بر اساس ناسيوناليسم مطرح در آن دوره پوپوليسم مربوطه هم خواه نا خواه قدم به ميدان خواهد گذاشت. در نتيجه قادر خواهيد بود که صف تان را در مقابل آن محکم کنيد. در نتيجه ميتواند دخالت کنيد و صف طبقه کارگر را در مقابل آن خود آگاه و متشکل کنيد. در نتيجه ميتوانيد انقلاب کمونيستي تان را سازمان بدهيد. بحث در مورد شوروي هم همين بود. ميگفتند استالينيسم باعث اين وضع شده است. ديکتاتوري حزب بجاي ديکتاتوري طبقه نشست و ساير اشکال نقد هائي که با توجه به عدم شناخت از افق جنبش ناسيوناليستي روس در عرصه اقتصاد در چارچوب همين افق بورژوائي و دمکراتيک باقي ميمانند. بحث کمونيسم کارگري اين بود که در مقابل جامعه شوروي يک افق سوسياليستي (که لنينيسم آن را نمايندگي ميکرد) و يک افق ناسيوناليستي عظمت طلب و رفرميست روسي (که بلشويسم و منشويسم بدنه اصلي حزب بلشويک آن را نمايندگي ميکرد) قرار داشت. اين ناسيوناليسم دوست داشت روسيه از عقب ماندگي بيرون بيايد، صنعتي شود، به اروپا به پيوندد، دست مذهب و فئوداليسم را کوتاه کند، متمدن و مدرن شود و درجه اي از رفاه بر آن حاکم شود. در دوره تعيين تکليف بعد از تثبيت حکومت بلشويک ها دولت و حزب تماما افق ناسيوناليستي را انتخاب کردند. بحث هاي استالين، تروتسکي و کل رويداد هاي آن دوره را اين انتخاب جنبشي ضروري ميکند و نه به عکس. مشروطه خواهان و کادت ها در روسيه همين را آگاهانه تر از بلشويک ها و منشويک ها ميخواستند و درست به همين دليل تقريبا دسته جمعي پشت استالين و سياست ها او رفتند. بحثم اين است که از سر مکتب نميشود سراغ تحولات جامعه رفت بايد از سر جنبش ها و تاريخ کنکرت آنها سراغ اين مسائل رفت.

ما از ابتدا با همين متد به اختلافات داخلي حزب کمونيست کارگري برخورد کرديم. در بيانيه اي که تحت عنوان "در باره بحران کنوني حزب کمونيست کارگري ايران  و ...." از طرف ٢١ نفر از اعضاي کميته مرکزي در ١١ اوت ٢٠٠٤، قبل از جدائي ما از حزب کمونيست کارگري ايران منتشر شد ما بر همين اصل تاکيد کرديم. بيانيه ميگويد:

"آنچه که در حزب کمونيست کارگري در حال رشد است، رعد و برق در آسمان بي ابر نيست. اين وضع از تجديد نظر در عقايد افراد،  به چپ و به راست رفتن اعضاي رهبري حزب و يا از خلقيات و سوء نيت آنها ناشي نميشود. از جانب بخشي از رهبري حزب در توضيح وضعيت کنوني حزب يک تبيين بغايت ضد مارکسيستي  بدست داده ميشود که گويا اين وضع از "ارتداد" يک فرد – کورش مدرسي – ناشي شده است. ... در اين راه رفقا به عقب مانده ترين شيوه ها و شيطان سازي هاي مائويستي و تقليد ناشيانه متد هاي انقلاب فرهنگي چين متوسل ميشوند.  جدال در حزب به جدال ميان "راست" و "چپ" جعلي نسبت داده شده است که ناگهان در حزب سر بر آورده است. پلاتفرمي براي "راست" و "چپ" اختراع شده است که تماما ساختگي و جعلي است.

اين متد ضد مارکسيستي در تحليل  و تبيين سياسي مورد نقد دائمي کمونيسم کارگري بوده است. يکي از درافزوده هاي بارز منصور حکمت به تئوري مارکسيسم نقد اين سوسياليسم عرفاني در بررسي تجربه شکست سوسياليسم در روسيه است. در مقابل همه مکاتب سنتي چپ منصور حکمت بجاي متمرکز کردن نقد بر انحرافات فکري يا شخصيتي افراد، نقد را به تقابل کشمکش هاي سنن اجتماعي موجود در تاريخ حزب بلشويک و در جامعه روسيه متکي کرد. کشمکش هائي که در تمام طول تاريخ حزب سوسيال دمکرات روسيه و در سنت سياسي و اجتماعي اعتراض به تزاريسم قابل مشاهده است.

حزب کمونيست کارگري ايران را هم درست بايد با همين روش تبيين کرد و بايد با همين خط کش اندازه گرفت. اختلافات در اين حزب و موقعيت کنوني را بايد بر متن تاريخ همين حزب نگاه کرد. راست، چپ، کمونيسم کارگري و يا چپ سنتي يک شبه در هيچ حزب و سازماني ظاهر نميشوند. سير حرکت حزب کمونيست کارگري يک مسير پيوسته است."[7]

با اين متد بايد سراغ تاريخ حزب کمونيست کارگري و تناقضات دروني آن رفت.

ادامه دارد - فصل هاي بعدي در هفته آينده منتشر خواهد شد.



توضيحات

[1] منظور سه سخنراني است که در سال ٢٠٠٥ انجمن مارکس – حکمت لندن توسط کورش مدرسي ايراد شد: کمونيست ها و انقلاب: منشويسم، بلشويسم، لنينيسم و حکمت ( ژوئيه ٢٠٠٥)،  حزب کمونيست کارگري؛ جريانات و تناقضات دروني آن (ژوئيه ٢۰۰۵)،  و انقلاب ايران و وظايف کمونيست ها (اوت ٢۰۰۵)،

[2]  - رک سخنراني منصور حکمت در پلنوم چهاردهم حزب لينک به بحث هاي پلنوم چهاردهم http://www.hekmatist.com/asnad.htm

[3]  - اشاره به کتاب سهيلا شريفي است

[4]  - اشاره به حمايت مستمر رهبري حزب کمونيست کارگري از شرکت مردم در تظاهرات هاي قومي مانند فراخوان هاي هخا، جبهه الحواز، ترک پرست ها در ماجراي کاريکاتور منتشر شده و .. است.

[5]  - منصور حکمت، "مباني کمونيسم کارگري – سمينار در انجمن مارکس لندن سال ٢٠٠٠"، ضميمه ١ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب کمونيست کارگري – حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦، صفحه ٤٣٧، تاکيد ها از ماست. همچنين ر ک به : http://hekmat.public-archive.net 

[6]  - همانجا، صفحه ٤٣١، تاکيد ها از ماست.

[7]  - رک نشريه حکمت شماره ١