کورش مدرسي

حزب کمونيست کارگري؛

جريانات و تناقضات دروني

به نقل از نشريه حکمت شماره ٤

(٢)

توضيح:

اين متن، بخش دوم سخنراني کورش مدرسي در انجمن مارکس – حکمت لندن در روز شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤ برابر با   ٣٠ ژوئيه ٢٠٠٥ است که تلخيص و اديت شده است. فايل صوتي اين سخنراني در سايت انجمن مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنين در سايت کورش مدرسي (koorosh-modaresi.com) در دسترس است.

 

فصل دوم – حزب کمونيست ايران ديداري مجدد

اگر بخواهيم جريانات دروني حزب کمونيست کارگري ايران را بشناسيم بايد به حزب کمونيست ايران برگرديم. بخش مهمي از سنت هاي درون حزب کمونيست کارگري از حزب کمونيست ايران به ارث رسيده اند. حزب کمونيست ايران خود محصول يک انقلاب بزرگ در ايران است که نقطه شروع خوبي براي بحث ماست.

 

تشکيل حزب کمونيست ايران محصول انقلاب ٥٧ در ايران بود و در نتيجه اين حزب نه تنها از نظر فکري بلکه از نظر سنت اجتماعي نيز صف بندي هاي چپ در انقلاب ٥٧ را منعکس ميکرد. جامعه ايران در سال 

۵٧ در يک بحران انقلابي به حرکت در آمد. همراه با اين بحران سنت هاي اجتماعي مختلف جلو آمدند و افق و راه خود را در مقابل جامعه قرار دادند. اين سنت ها از اسلامي تا ليبرال و از ناسيوناليست تا چپ  تلاش کردند که جامعه را به سمتي که مورد نظرشان بود سوق دهند. حزب کمونيست ايران انعکاس، محصول يا نماينده راديکال ترين سنت چپ در متن اين انقلاب بود.

 

از جانب ديگر کمونيسم کارگري محصول يا انعکاس شکست انقلاب در ايران است. يا درست تر بگويم از اينجا شروع ميشود. يکي از پايه هاي مهم کمونيسم کارگري انعکاس شکست انقلاب ٥٧ و سوالاتي است که در مقابل ما قرار ميگيرد. از جمله اينکه انقلاب ٥٧ تمام شد اما انقلاب بعدي چيست؟ کي است؟ تا آنوقت چه بايد کرد؟ چرا کمونيست ها شکست خوردند؟ چرا ما شکست خورديم؟ چرا در حالي که ما  که در کردستان کمونيست ها و انسان هاي آزاديخواه و شرافتمند را جذب کرده بوديم، حول يک پرچم انساني سازمان داده بوديم و متکي به تئوري مارکس و انگلس و لنين بوديم از يک جريان مذهبي که به خرافه و تئوريزه کردن جهالت متکي بود و به زور سرباز گيري ميکرد شکست خورديم؟ چرا ما که که سمبل آزادي خواهي و عدالت جوئي بوديم در مقابل جريان اسلامي که جامعه را مختنق ميکند، طبقه کارگر را سرکوب ميکند، کمونيست ها را قتل و عام ميکند، زنان را به اتباع درجه سوم تبديل ميکند نتوانستيم مقاومت پيروزمندي بکنيم؟ منصور حکمت هم در سمينار هاي کمونيسم کارگري در سال ٨٩ و ٢٠٠٠ درست از همين چرا ها شروع ميکند. به هر صورت، کمونيسم کارگري متعلق به دوره اي است که در آن پايان انقلاب ٥٧ مسجل ميشود. بقول حکمت:

"از نظر تاريخي شروع بحث کمونيسم کارگري برميگردد به پايان دوره انقلاب در ايران و وقتي که عملا بحث سازمان دادن يک انقلاب ديگر، ولي چه انقلابي، مطرح ميشود و آن بحث انقلاب طبقه کارگر و سازماندهي خود طبقه کارگر"[1].

انقلاب ٥٧ ايران اتفاق مهمي بود. به اين دليل که در ايران اولين بار بود که در يک جامعه کاپيتاليستي تحرک انقلابي شروع شد و تضاد ها و تناقضاتي که اين تلاطم انقلابي را بوجود آورد تضاد ها و تناقضات يک جامعه بورژوائي بود. در انقلاب ١٩١٧ روسيه مسئله دهقاني مهم بود. در کشورهاي ديگر بخصوص در خاورميانه و آسيا ما با تحولاتي روبرو هستيم که يک محرکه مهم آنها مبارزه با عقب ماندگي هاي جامعه ماقبل سرمايه داري نظير مسئله دهقاني يا مسائل مربوط به جنگ هاي استقلال طلبانه و غيره بود. انقلاب ٥٧ ايران اساسا محرکه خود را از جمعيت شهري و جامعه کاپيتاليستي نسبتا پيشرفته ميگرفت. درست به همين دليل انقلاب ٥٧ ايران همراه خود طبقه کارگر را به عنوان يک نيروي اجتماعي و سياسي به ميدان آورد. و به همراه به ميدان آمدن طبقه کارگر. انعکاس به ميدان آمدن طبقه کارگر را مي توان در ميدان پيدا کردن افق ها و سنت هاي سياسي و اجتماعي راديکال تر در جامعه ديد. چپ در جامعه ميدان پيدا ميکند و با استقبال روبرو ميشود.

 

سال ٥٧ بحران در جامعه سرمايه داري ايران بلاواسطه رابطه کار و سرمايه را به روي ميز جامعه انداخت و کل چپ هر کدام از زاويه خود شروع به پاسخ دادن به اين رابطه و سوالات ناشي از آن کردند. کساني که انقلاب ٥٧ ايران را تجربه کردند ميدانند که يک مشخصه آن دوره شکل گيري اجتماعات متعدد کارگري – روشنفکري چپ بود. اگر در خيابان در دفاع از مارکس و در توضيح رابطه کار و سرمايه خوب حرف ميزديد دير يا زود يک کارگر پيشرو دست شما را ميگرفت از شما ميخواست که همراه او به کارخانه يا محله اش برويد و براي کارگران در اين مورد حرف بزنيد.  طبقه کارگر همراه خود سوسياليسم و در نتيجه مارکس و مارکسيسم را به ميدان ميکشد اين اجتناب ناپذير است.

 

اما ايده هاي نيروي چپي که در اين متن به جلو صحنه آمد بود لزوما ربطي به مارکس نداشت. اين نيروي چپ فکر ميکرد که مشکل جامعه ايران نوعي وابستگي به امپرياليسم است. اين برداشت را در قالب تز سرمايه داري وابسته، تز نيمه فئودال – نيمه مستعمره و غيره توضيح ميداد. اين چپ در اشکال تمايز زيادي ميان انقلاب جاري و پيروزي آن با سوسياليسم نمي داد. سوسياليسم برايش همان استقلال از امپرياليسم به اضافه دولت رفاه بود. در نتيجه فکر ميکرد که ميتواند با همين انقلاب  که هنوز به سوسياليسم مرتبط نشده سوسياليسم را متحقق کرد. اين چپ سرنگوني رژيم شاه را در يک انقلاب آزادي خواهانه همان سوسياليسم ميدانست. چپ در نهايت يک نيروي ضد رژيمي بود و براي او سوسياليسم هم در نهايت همين ضديت با رژيم بود. اين چپ متوجه نبود که "عقب ماندگي ها" جامعه نه ناشي از امپرياليسم بلکه ناشي از مقتضيات توليد و باز توليد سرمايه داري در ايران است. اين پوپوليسم پرچم سياسي و آرماني ناسيوناليسم ميليتانت طرفدار دولت رفاه است.

 

پوپوليسم در انقلابي که سوالات خود را از تناقضات جامعه سرمايه داري ميگرفت ناتوان بود. مارکسيسم انقلابي اتحاد مبارزان کمونيست تناقضات فکري اين پوپوليسم را به نقد کشيد. اما مارکسيسم انقلابي تنها يک جريان فکري ضد رويزيونيستي و ضد پوپوليستي بود و از نظر سنت اجتماعي در چارچوب همان جنبش اجتماعي اي که پوپوليسم را از خود بيرون داده بود عمل ميکرد. مارکسيسم انقلابي فلسفه و علت وجودي خود را از ضديتش با پوپوليسم و رويزيونيسم ميگرفت درست به همين دليل است که با شکست پوپوليسم، مارکسيسم انقلابي هم  کل فلسفه وجودي و لذا کل خوش فکري سياسي خود را از دست داد و به عمق سکوت و بي حرفي مزمن فرو رفت.

 

تشکيل حزب کمونيست ايران در سال ١٣٦٢ در واقع اعلام پيروزي مارکسيسم انقلابي و شکست پوپوليسم است اما همانگونه که گفتم با شکست پوپوليسم مارکسيسم انقلابي هم فلسفه وجودي خود را از دست داد. کنگره موسس حزب کمونيست ايران جشن پيروزي و مجلس ختم مارکسيسم انقلابي هر دو است. قبل از اين رسالت مارکسيسم انقلابي در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست تمام شد و کمونيسم کارگري در بحث "نقد سبک کار پوپوليستي" (و در واقع در نقد سبک کار خود اتحاد مبارزان) متولد شده بود.  منصور حکمت خود تولد بحث هاي کمونيسم کارگري را به کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست برميگرداند. در هر صورت، اگر اين تمايز و اين واقعيت وجودي مارکسيسم انقلابي را تشخيص ندهيم تفاوت بنيادي و جنبشي کمونيسم کارگري و مارکسيسم انقلابي و در واقع منشا کشمکش درون حزب کمونيست ايران و پس از آن  کشمکش در حزب کمونيست کارگري را درک نخواهيم کرد.

 

اين حقيقت که مارکسيسم انقلابي قادر به نقد آن جنبشي که پوپوليسم بر آن استوار است نبود انعکاس اين واقعيت است که مارکسيسم انقلابي خود در صف همان جنبش بود - البته با  پذيرش يک مارکسيسم ابستره و متناقض.  منصور حکمت خود به کرات از همان ابتدا بر اين تمايز ميان مارکسيسم انقلابي و کمونيسم کارگري اصرار داشت. از جمله در "تفاوت هاي ما" در سال ٦٨، در پاسخ به اين سوال که آيا کمونيسم کارگري نقدي به سبک کار  و در واقع مارکسيسم انقلابي است که "جلو تر رفته" است ميگويد:

"البته اين نحوه اي است که خيلي از رفقا دوست دارند فکر کنند، چرا که به نحوي بحث امروز را در امتداد بحث ديروز نشان ميدهد و پيوستگي تاريخي حزب را محفوظ نگه ميدارد. بنظر من کمونيسم کارگري حاوي انتقاد نظري جدي اي به چهارچوب فکري موسوم به مارکسيسم انقلابي ايران است. تاکيد هر دو بر مبتني بودن به ارتدوکسي مارکسيسم براي يکي فرض کردن اينها حتي از نظر تئوريک کافي نيست. مساله تماما بر سر برداشت متفاوت ما از اين مارکسيسم و اين ارتدوکسي است. به عبارت ديگر، کمونيسم کارگري بعنوان يک جمعبندي در موضع انتقادي جدي اي نسبت به گذشته فکري و سياسي خود ما قرار ميگيرد. ...

 

قبلا هم گفتم که من از تقابل جنبش ها، بعنوان پديده هاي اجتماعي، حرکت ميکنم و تنها بر اين مبني ميتوانم تقابل مکاتب و دستگاههاي فکري را بشناسم. "مارکسيسم انقلابي ايران" يک جنبش فکري و سياسي اجتماعي بود. چهارچوب فکري حرکت مادي اي بود که در جامعه ايران در دوره معيني براه افتاد و نتايج کاملا ملموس و قابل مشاهده اي در سطح جامعه ببار آورد. ... اين جريان پرچم چرخش به چپ سوسياليسم راديکال در ايران بود و خيلي زود آنچنان نيروي وسيعي را شامل شد که عملا به بستر اصلي راديکاليسم چپ در ايران تبديل شد و معتبر ترين و فعال ترين حزب سياسي چپ راديکال ، حزب کمونيست ايران، را تشکيل داد. چپ ايران در طول انقلاب ٥٧ پلاريزه شد، مرکز آن دچار تشتت شد، راست آن به سمت حزب توده و سوسيال دموکراسي چرخيد و چپ آن، بر مبناي اين نقد مارکسيستي انقلابي از خلق گرايي، به يک جريان حزبي قدرتمند تبديل شد.

 

واضح است که اين جريان انتقادي به ارتدوکسي مارکسيسم در برابر خلق گرايي متکي بود. ญญ.. اما بعنوان يک حرکت اجتماعي اين جريان بهرحال سيماي معيني از خود بدست ميداد. اينکه ما، بعنوان فعالين و يا سردمداران اين جريان، از مارکسيسم چه ميفهميديم يک بحث است و اينکه حرکت مارکسيسم انقلابي بعنوان يک حرکت تعريف شده و عيني چه استنباطي از مارکسيسم بدست ميداد بحث ديگري است. اين دومي به مراتب مهم تر است. در همه جنبش ها همينطور است. آن بخشي از تفکر و آگاهي رهبران و فعالين يک جريان به مشخصه فکري و عيني يک جنبش بطور کلي تبديل ميشود که با نيازها و مشخصات مادي و اجتماعي آن حرکت تناسب دارد. يک جنبش بهرحال مشغله اجتماعي معيني پيدا ميکند که تصويري از تمام افق فعالين و متفکرين و رهبران آن نيست. جريان مارکسيسم انقلابي پرچم راديکاليزاسيون چپ روشنفکري ايران زير فشار سوسياليسم کارگري و عظمت معنوي مارکسيسم بود که تازه داشت بطور دست اول و يا با رواياتي اصولي تر در چپ ايران مطرح ميشد. بهرحال مارکسيسم انقلابي بعنوان يک جريان تا آن اندازه به ارتدوکسي رجعت ميکرد که به کار يک چپ غير کارگري فعال در يک انقلاب معين ميخورد. خيلي از فعالين اين جريان شايد در ذهن خود افقي فراتر يا محدودتر از اين داشتند."[2]

و بعدا اضافه ميکند که:

"در چهارچوب سنت مارکسيسم انقلابي ايران، علت شکست نهائي انقلاب کارگري در شوروي را "غلبه رويزيونيسم" ميداند. بحث ما، من و رفيق ايرج آذرين، در بولتن شوروي دقيقا همين تبيين را نقد و رد ميکند. بجاي جستجو کردن علل شکست در تخطي اين و آن از مارکسيسم به مثابه يک تئوري، ما جنبش اجتماعي طبقه کارگر و محدوديت ها و افق و بي افقي آنرا مبني قرار ميدهيم....

اگر بخواهم انتقاد تئوريک امروز خود را از دستگاه فکري موسوم به "مارکسيسم انقلابي ايران" ساده کنم و در يک جمله بگويم اين ميشود: اين جريان فاقد يک نگرش تاريخي وفاقد يک درک اجتماعي از خود مارکسيسم به مثابه يک تئوري و يک جنبش بود. بنظر من اين جريان مفسر بسيار خوبي براي مارکسيسم به عنوان يک تئوري بود، البته تا آنجا که امر اجتماعي اي که در برابر خود داشت رجوع به مارکسيسم را ايجاب ميکرد"[3]

 

حزب کمونيست ايران از همان روز اول با سوالات جديد و چالش هايي از جانب خطي که در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست متولد شد روبرو بود. کساني که با تاريخ آن دوره آشنا هستند به سخنراني مشهور منصور حکمت تحت عنوان "فاصله حرف و عمل" يائيز ١٣٦٢ در اردوگاه مرکزي کومه له آشنا هستند. در اين سخنراني، که تنها چند ماه بعد از کنگره موسس حزب انجام شد، منصور حکمت کل "عمل" حزب را به طبقه اي ديگري نسبت داد. اشاره کردم که بعدا در بحث هاي کمونيسم کارگري منصور حکمت ميگويد ما فکر ميکرديم که اين سنت جريانات اجتماعي ديگر است که در ميان ما نفوذ کرده است. اما در واقع خود آن جريان "اجتماعي ديگر" بود که عمل ميکرد.

 

چالش حزب کمونيست ايران از جانب خط حکمت ديناميسم کل حرکت متفاوت اين حزب از چپ راديکال را تامين ميکرد. پشت هر تصميم، هر بحث و هر سياست کار ساز حزب کمونيست همين چالش خط حکمت حضور داشت. اين خط تا مدت ها خود را بعنوان "گروه فشار" يا "عنصر پيشرو" سنت هاي ديگر موجود در حزب کمونيست ايران ارائه ميکرد. اما خط حکمت بطور قطع تنها يکي از سنت ها و جريانات موجود در حزب کمونيست ايران بود.

 

حزب کمونيست ايران بطور اخص محمل اتحاد و يا بستر مشترک چند سنت و يا خط سياسي بود. قبل از هر چيز بايد از "مارکسيسم انقلابي" نام برد. مارکسيسم انقلابي به همان معني که در بالا به آن اشاره شد از يک طرف حزب کمونيست را اعلام پيروزي خود بر چپ پوپوليسم ميدانست و از طرف ديگر با شکست اين پوپوليسم در واقع مارکسيسم انقلابي ديگر خاصيت، معني و رسالت خود را از دست داد. شکست پوپوليسم و شکست انقلاب ايران کل اين مارکسيسم انقلابي را به يک بي هدفي، سردرگمي، بي سوالي و در نتيجه بي جوابي کشاند. اگر کل نشريات سياسي و تئوريک آن دوره را مرور کنيد اين بي حرفي و سر در گمي را ميبينيد.

 

با فروکش غليان انقلابي در جامعه حدود سال ١٣٦٢ مارکسيسم انقلابي هم  که بستر عمومي چپ سنتي ايران شده بود تپش، هيجان و تعجيل خود را از دست داد. نهاد هاي حزبي، البته به جز آنهايي که در کردستان فعاليت ميکردند که بعد به آنها هم خواهم پرداخت، سوت و کور بودند. ما شاهد تغيير آرايش مکرر بالاي حزب براي روشن نگاه داشتن تنور رهبري حزب بوديم. تنوري که تا آخر خاموش ماند. از همين دوره پوپوليسم و چپ سنتي وارد يک دوره يخبندان تاريخي شد و به خواب زمستاني فرو رفت و تا تحرکات انقلابي جامعه ايران در سالهاي اخير کماکان همين خواب زمستاني باقي ماند. اين خط و سنتي است که در بحث هاي کمونيسم کارگري به آن نام سانتر داديم. جريان بي خط، جريان مبهوت، جريان ضد رويزيونيست، بدون هويت و پراتيک اجتماعي و بي مسئله و کلا بي رنگ.

 

بعلاوه در حزب کمونيست ايران ما کومه له يا تشکيلات کردستان حزب را داشتيم که پديده پيچيده تري است. دامنه عمل و معناي عملي فعاليت ما در حزب کمونيست ايران در کردستان و در خارج از کردستان کلا متفاوت بود. در کردستان، حزب کمونيست از کانال کومه له يک قدرت سياسي، اجتماعي و نظامي بود. اما کومه له خود اختلاطي از جريانات مختلف بود و بيش از هر بخش ديگر حزب از مباحث کمونيسم کارگري تاثير گرفت. بدون شک يک جريان مهم در حزب کمونيست در کردستان يک سنت ناسيوناليستي ميليتانت و بعضا زحمتکش دوست بود که به حزب کمونيست رضايت داده بود. به اين دليل که به صفوف کومه له براي مقاومت در مقابل جمهوري اسلامي يک فلسفه فکري و سياسي طولاني مدت تر ميداد. با تشکيل حزب کمونيست ايران معلوم شد فعلا تا سوسياليسم بايد بجنگيم. بعلاوه تشکيل حزب کمونيست به کومه له هم پيمان سراسري و متحدين جهاني در يک انقلاب سوسياليستي را وعده ميداد. از يک نظر پيوستن حزب دمکرات به شوراي ملي مقاومت هم همين خاصيت ها را داشت. بعلاوه، کومه له برعکس ساير جريانات چپ يک موجوديت اجتماعي بود. کارگر و زحمتکش در کردستان در ابعاد وسيع خود را با کومه له و حزب کمونيست ايران تداعي ميکرد و همين واقعيت به فعاليت کمونيستي ابعاد اجتماعي ميداد که در ساير بخش هاي ايران حزب کمونيست فاقد آن بود. در کومه له در کنار سنت ناسيوناليسم ميليتانت راضي به حزب کمونيست و در کنار چپ سنتي بي افق و بي حرف، يک پراتيک عميقا تاثير گرفته از بحث هاي کمونيسم کارگري شکل گرفت. سازماندهي در ميان طبقه کارگر، سازمان دادن اول ماه مه هاي کردستان در اوج اختناق جمهوري اسلامي جنبه هائي از اين موجوديت متمايز بود.

 

در پائيز ٦٢، با عقب نشيني رهبري کومه له به داخل خاک عراق اولين سوالاتي که از جانب منصور حکمت در مقابل حزب قرار داده شد يک چراي همه جانبه به شکست انقلاب ٥٧ بود. معلوم بود که پرونده انقلاب ٥٧ اساسا بسته شده است. محور اصلي سوالات مسئله يافتن دليل بي قدرتي چپ در ايران و در جهان بود. بطور واقعي صورت مسئله کمونيسم کارگري از يافتن دليل بي قدرتي کمونيسم در جهان بطور اعم و در ايران بطور اخص، شروع ميشود.  اولين بعد و شايد مهمترين بعد جوابي که به اين سوال داده ميشود اينست که کمونيسم يک پديده اجتماعي است و اگر شما کمونيست هستيد قاعدتا بايد از جامعه شروع کنيد و در جامعه قدرت باشيد. قدرت يک جريان کمونيستي را اساسا بايد از قدرت آن در جامعه نتيجه گرفت و نه از سر تعداد نوشته ها يا جدال هاي فکري آن. اين بحث اصلي کنگره دوم حزب کمونيست ايران و کنگره پنجم کومه له بود که به دنبال هم در زمستان ٦٤ در اردوگاه مرکزي کومه له در خاک عراق برگزار گرديد.[4]

 

در اين دوره محور بحث ضرورت توجه به جامعه شد. با توجه به برتري عظيم کومه له از نظر نفوذ اجتماعي بر تجربه تا کنوني چپ راديکال، در اين دوره نورافکن روي کومه له به عنوان نمونه چپي که ميتواند اجتماعي شود افتاد. در اين کنگره ها کومه له نمونه و مثال يک جريان چپ اجتماعي شده بود و در کنگره دوم حزب کمونيست و در کنگره پنجم کومه له اين تجربه برجسته شد و خود کومه له مورد ستايش بود. هنوز هم تمام بخش هاي باقي مانده از کومه له به اينکه "کومه له يک نيروي اجتماعي است" اشاره دارند.  اين حکم که کومه له يک نيروي اجتماعي است يکي از فرمولبندي هاي باقي مانده از کنگره دوم حزب کمونيست و کنگره پنجم کومه له است.

 

سوال دوم اين بود که چگونه ميشود اجتماعي شد. در پاسخ به اين سوال تز دوم متولد شد: دخالت گري. اگر ميخواهيد اجتماعي شويد بايد در رويداد هاي اجتماعي شرکت کنيد و به تغييرات اجتماعي قفل شويد. اينکه "کومه له يک سازمان دخالتگر" است مدال دومي بود که کنگره دوم حزب و کنگره پنجم کومه له به سازمان کردستان حزب داد.  اين دو تز در واقع محور هاي فشار خط حکمت به مارکسيسم انقلابي بعنوان يک جريان غير اجتماعي و غير دخالتگر بود. اجتماعي بودن و دخالتگر بودن به اين ميرسيد که جامعه ساخت دارد، طبقه کارگر ساخت و بافت دارد و کمونيسم ما بايد بخشي از بافت و فابريک اجتماعي طبقه کارگر باشد. از اينجا بحث هاي آژيتاتور پرولتر و بحث هاي سياست سازماندهي ما در طبقه کارگر از جانب حکمت مطرح شد. و اين ديگر بيان فرموله بحث هاي حکمت است.

 

تفاوت گروه خون سياسي مارکسيسم انقلابي با پراتيک اجتماعي کومه له و مسائلي که در مقابل ما قرار ميداد بيش از هر چيز در اين واقعيت منعکس شد که از ميان تعداد زيادي از ما که از تهران و ساير بخش هاي ايران به کردستان آمده بوديم تنها معدودي واقعا با آنچه در کومه له اتفاق مي افتاد گره خوردند و بر آن تاثير گذاشتند. بخش اعظم قريب به اتفاق اين فعالين مارکسيسم انقلابي، با اينکه سال ها در اردوگاه هاي کو مه له بودند، هيچگاه در پراتيک و مسائل سازماني، انساني، سياسي و اجتماعي اين تشکيلات شريک نشدند و تا آخر ميهمان باقي ماندند. همين واقعيت نشان داد که براي هر کس که درگير اين پراتيک و مسائل ناشي از آن ميشد به سرعت جا باز ميشد و جذب ميشد. جايگاهي که منصور حکمت و خسرو داور و کساني مانند من در کومه له پيدا کردند نمونه هاي اين واقعيت است.  عصبانيت و نقد تيز منصور حکمت از اين پديده غير اجتماعي و شايد ضد اجتماعي چپ سنتي و مارکسيسم انقلابي چاشني مباحث او در کنگره دوم حزب کمونيست و کنگره پنجم کومه له بود. 

 

منصور حکمت  خود گفت که اولين بار بحث هاي کمونيسم کارگري را بطور فرموله در کنگره دوم حزب مطرح کرد. اين کنگره بعلاوه محل تمجيد از سنت اجتماعي و دخالتگر کومه له هم بود. بسياري هنوز درک شان از کمونيسم کارگري به اين جنبه هاي بحث محدود مانده است. وقتي بر اجتماعي و دخالتگر بودن تاکيد ميگذارند برايشان نوع جنبشي که قرار است اجتماعي و دخالتگر باشد برجسته نيست. متوجه نيستند که قرار است جنبش کمونيستي اجتماعي و دخالتگر را سازمان داد و نه بطور کلي دخالتگري و يا اجتماعي بودن با اتکا به دنباله روي از عقب ماندگي ها[5]. و همين واقعيت باعث شد که گرايش ناسيوناليستي در کومه له  نه تنها زير نقد نرود بلکه به همراه کل کومه له احساس آرامش کند. تنها رويداد هاي بعدي در حدود سال ١٣٦٨ بود که ناسيوناليسم کرد را ناراضي و فعال کرد که بعدا به آن خواهم پرداخت.  

 

نکته مهم ديگري که بايد به آن توجه کرد اينست که چه جريان چپ سنتي و چه جريان ناسيوناليست درون کومه له هيچکدام پرچمي ندارند. در همه جلسات و کنگره ها و کنفرانس ها با بحث هاي منصور حکمت موافق هستند و به آن راي ميدهند - که مشروح اين رابطه پيچيده در کتاب "تفاوت هاي ما" منصور حکمت تشريح شده است. اما ماحصل نقد حکمت و فعاليت ناشي از آن در اين دوره عليرغم اينکه کساني چه با رضايت و يا چه از سر ناچاري آنرا دنبال کردند اين شد که بعد از ٣ يا ٤ سال ديگر روابط و ضوابط دروني و همه جنبه هاي فعاليت کومه له در مقايسه با ابتداي تشکيل حزب کمونيست تغييرات مثبت عظيمي کرد. کومه له سال ١٣٦٨ از کومه له سال ١٣٦٢ تا حدود زيادي غير قابل بازشناسي شده بود.

 

همزمان با اين فعل و انفعال ها اضمحلال اردوگاه شوروي شروع شد و کل بلوک شرق در بحران فرو رفت. جنگ ايران و عراق تمام شد و کل حزب کمونيست وارد يک تند پيچ ديگري شد که موضوع بخش بعدي است.

 

ادامه دارد 



[1]  - منصور حکمت، "مباني کمونيسم کارگري – سمينار در انجمن مارکس لندن سال ٢٠٠٠"، ضميمه ١ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب کمونيست کارگري – حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦، صفحه ٤٣١.
 همچنين ر ک به :
http://hekmat.public-archive.net

[2]  - منصور حکمت، "تفاوت هاي ما" نشريه بسوي سوسياليسم، شماره ٤ آبان ١٣٦٨، صفحه ٨١، منتخب آثار يک جلدي منصور حکمت، انتشارات حزب کمونيست کارگري - حکمتيست  صفحه ٨٨٨. تاکيد ها از ماست.
 همچنين ر ک به :
http://hekmat.public-archive.net

[3]  - همانجا صفحه ٨٥

[4]  - رک به مصوبات و مباحث کنگره دوم حزب کمونيست ايران در منتخب آثار يک جلدي منصور حکمت و همچنين در http://hekmat.public-archive.net و همينطور براي مباحث کنگره پنجم کومه له رجوع کنيد به جزوه جمع بندي مباحثات اين کنگره در سايت کورش مدرسي : http://206.220.209.205/Hekmatist/Koorosh/kongereh5komale.htm 

[5]  - در اين رابطه بايد به يک کتاب ديگر اشاره کنم.  اين کتاب  نوشته من و رحمان حسين زاده تحت عنوان "حزب کمونيست کارگري عراق – مصاف ها و چشم اندازها" است که در سال ١٩٩٦ (١٣٧٧) منتشر شد. اين کتاب حاوي تاريخ کومه له و حزب کمونيست و جريان کمونيسم کارگري است و سرنخ بسياري از بحث هاي امروز ما را دارد. از جمله بحثي داريم تحت عنوان حزب اجتماعي و حزب حاشيه اي که در آنجا تفاوت آدم مشهور را با رهبر سياسي توضيح ميدهد. تفاوتي که حدود ده سال بعد مجبور شديم براي رفقاي خود مان در حزب کمونيست کارگري دوباره توضيح دهيم که با هنرپيشگي سياسي نميشود انقلاب کرد. رهبر اجتماعي و حزب اجتماعي لازم داريد.  رک به:  http://koorosh-modaresi.com