کورش مدرسي

حزب کمونيست کارگري؛

جريانات و تناقضات دروني

به نقل از نشريه حکمت شماره ٤

(٣)

توضيح:

اين متن، بخش سوم سخنراني کورش مدرسي در انجمن مارکس – حکمت لندن در روز شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤ برابر با   ٣٠ ژوئيه ٢٠٠٥ است که تلخيص و اديت شده است. فايل صوتي اين سخنراني در سايت انجمن مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنين در سايت کورش مدرسي (koorosh-modaresi.com) در دسترس است.

 

فصل سوم – حزب کمونيست ايران: کنگره سوم، قبل و بعد: پايان جنگ ايران و عراق، فروپاشي بلوک شرق کانون، کمونيسم کارگري، ناسيوناليسم کرد و "سانتريسم" مارکسيسم انقلابي

 

در اين اوضاع حزب کمونيست ايران در سال ١٩٨٨ (١٣٦٧) به کنگره سوم خود نزديک ميشد. اشاره کردم که کنگره اول يا کنگره موسس حزب در واقع کنگره اعلام پيروزي مارکسيسم انقلابي در چپ و در همان حال مجلس ترحيم رسمي مارکسيسم انقلابي هم بود. کنگره دوم کنگره طرح کمونيسم کارگري و کنگره سوم کنگره باز شدن رسمي شکاف ها در حزب کمونيست ايران بود. کنگره سوم حزب در اوج برو بيا گورباچف و قبل از فروريختن ديوار برلين برگزار شد.

 

در اين کنگره کمونيسم کارگري که تا آنزمان بعنوان نماينده کل حزب حرف ميزد رسما خود را از ساير جريانات دروني جدا کرد و بعنوان يکي از گرايش هاي درون حزب ظاهر شد . نفس همين فاصله گرفتن در واقع نورافکن را روي ساير جريانات درون حزب، بويژه چپ سنتي (مارکسيسم انقلابي) و گرايش يا سنت ناسيوناليستي در کومه له انداخت و درست به همين دليل با عدم استقبال، "ابهام" و " سوال" روبرو شد.

 

تا اين مقطع بحث هاي کمونيسم کارگري بعنوان نظر کل رهبري حزب معرفي ميشد. منصور حکمت از جانب رهبري حزب حرف ميزد، بحث هاي او "باور هاي مشترک" اعلام ميشد. در اين کنگره اين همه با هم بودن  و اين دست در گردني رسما تمام شد. فاصله هايي که از قبل از کنگره شکل گرفته بود در اين کنگره علني شد.

 

صحبت از دوره اي است که جنگ ايران و عراق تمام شده بود. امکان فعاليت در شکاف اختلافات دو دولت بسيار کم شده بود و سرنوشت کومه له در ابهام قرار گرفته بود. با تاريک شدن افق فعاليت نظامي و امکان ادامه حيات اردوگاه ها ابهام وسيعي نسبت به آينده کومه له در اردوگاه هاي اين تشکيلات شکل گرفت. رهبري کومه له زير فشار واقعيات بعد از خاتمه جنگ ايران و عراق و ناتوان از پاسخ گوئي به مسائل اساسي که در مقابل آن قرار گرفته بود براي حفظ تشکيلات به يک سنگر ميليتانسي، اکتيويسم، انقلابي گري اخلاقي و "اسپارتيسم" فرو رفت که مستقيما سنت هاي ناسيوناليسم عرفاي کرد خفته در عمق اين تشکيلات را بيدار کرد و به ياري طلبيد.  

 

از طرف ديگر اين دوره مصادف بود با فلج کامل مارکسيسم انقلابي. چپ ضد پوپوليست – ضد رژيمي که بعد از شکست پوپوليسم و فروکش مبارزه ضد رژيمي، بي حرف، بي ايده و مبهوت نظاره گر تحولات بود به طبيعي ترين هدف ميليتانسي و رزمندگي رهبري کومه له تبديل شد. بي تحرکي و بي حالي سياسي اين طيف آن را به سيبل به حرکت ميليتانسي جديد رهبري کومه له تبديل کرد.  

 

کنگره سوم حزب کمونيست ايران سه جريان، يعني ميليتانسي جديد رهبري کومه له و در واقع تعرض ناسيوناليسم زير پوشش اين رزمندگي، مارکسيسم انقلابي و بالاخره خط حکمت که تحت عنوان کمونيسم کارگري خود را معرفي ميکرد را در مقابل هم قرار داد.

 

آن زمان اساسا رهبري حزب کمونيست ايران يعني ارگانهاي مرکزي و بدنه اين حزب را در خارج کشور همين خط مارکسيسم انقلابي رخوت زده  تشکيل ميداد. غلبه باز ماندگان مارکسيسم انقلابي بر حزب کمونيست ايران  و بخصوص بر رهبري آن و بر تشکيلات خارج کشور آن يک  پديده عمومي بود. اگر امروز تاريخ حزب کمونيست ايران را مرور کنيد به سادگي ميبينيد که از اين بخش رهبري حزب کمونيست ايران از بعد از کنگره موسس حزب يک نوشته، يک سياست، يک ايده، يک پروژه عملي يا کرده اي که چه در سطح محلي و چه در سطح سراسري به خاطر کسي مانده باشد و يا تاثير خاصي داشته است وجود ندارد. اين سنت در اين دوره نه اصولا مسئله اي داشت، نه راه حلي براي مسئله ديگران و نه حتي مسئله اي که کمونيسم کارگري در مقابل حزب و جامعه قرار داده بود را درک ميکرد. اين خطي بود که علت وجودي خود را از دست داده بود.  اشاره کردم که با شکست قطعي انقلاب ۵٧ و با شکست پوپوليسم در فرم انقلاب ۵٧ اي آن، اين خط علت حرف و هويت متمايز خود را از دست داد و به يک توده گيج تبديل شد.

 

بايد به اين بدنه اصلي باقي مانده از مارکسيسم انقلابي دقت کرد زيرا بعدا همين بدنه طي فعل و انفعالي که به آن ميپردازم مستقيما به حزب کمونيست کارگري ايران منتقل شد و بازهم بدنه اصلي آن را تشکيل داد. امروز شناساندن اين پديده مهم است چون پديده اي که امروز رهبري حزب کمونيست کارگري را بدست گرفته است دقيقا همين چپ سنتي ضد رژيمي است. کنگره سوم حزب کمونيست ايران، کنگره تعرض ناسيوناليسم کرد به اين چپ بود. در اين تعرض گرچه خط حکمت يا کمونيسم کارگري مورد حمله نبود ، اما نوع و مضامين تعرض ناسيوناليسم کرد مستقيما ارزش هاي سياسي و سنت هاي تشکيلاتي کمونيسم کارگري را نيز مورد تعرض قرار داد.

 

البته يک گرايش سوم هم در حزب کمونيست ايران وجود داشت. اين گرايش انعکاس شکست عمومي تر کمونيسم اردوگاهي در مقابل الگوهاي سوسيال دمکراسي بود. با مهاجرت بخش قابل توجهي از فعالين چپ ايران به اسکانديناوي که در اين دوره مهد دولت رفاه سوسيال دمکراسي بود، مهاجرت از کمپ چپ افراطي به کمپ مخالف راديکاليسم، به کمپ ليبراليسم، قانون گرائي و سوسيال دمکراسي شروع شد. در حزب کمونيست ايران اين رگه بيشتر خود را در سطح عملي و در خارج کشور نشان ميداد.  پديده ها و تزهاي قديمي سوسيال دمکراسي را به عنوان ايده هاي جديد فرو ميداد و غالبا بدون اينکه بداند مثلا به تکرار ايده هاي لاسال در مقابل مارکس و کشفيات اي از اين دست رو آورده بود.

 

با اين صف بندي، حزب کمونيست ايران وارد کنگره سوم خود شد.  در کنگره سوم منصور حکمت بقول خودش ايده همه با هم را کنار گذاشت. او به اين نتيجه رسيد که ادامه حرف زدن کمونيسم کارگري از جانب گرايش هاي ديگر نه ممکن است و نه درست. به اين نتيجه رسيد که کمونيسم کارگري يک اقليت کوچک در حزب کمونيست ايران است و اگر بخواهد تاثير درستي بر اوضاع داشته باشد بايد بدوا به همين عنوان، يعني يک اقليت کوچک با خط روشن، خود را از بقيه متمايز کند. تا اين تاريخ منصور حکمت هر موضع و هر بحثي را که مطرح کرده بود بعنوان موضع حزب اعلام شده بود. همه خود را بعنوان صاحبان آن بحث وارد تصوير سياسي حزب ميکردند. در نتيجه عملا حتي ممکن نبود که کادرها و رهبري را متوجه تفاوت هاي موجود در حزب کرد.

 

از مدتي قبل از خاتمه جنگ ايران و عراق جريانات ناسيوناليستي کرد در مقابل دولت هاي عراق و ايران در حال عقب نشيني و شکست مداوم بودند. از کردستان ايران و عراق بيرون رانده شده بودند. با خاتمه جنگ ايران و عراق شکاف ميان ايران و عراق که لانه ديرينه اميد اين جريانات بود تنگ تر شد. در نتيجه ناسيوناليسم چپ و عرفاني کرد که از کانال سنت هاي کومه له در حزب کمونيست شريک بود، عليرغم اينکه ديگر آن خوش بيني سابق را به حزب کمونيست ايران و دريچه هائي که اين حزب ميتوانست بر تحقق آرزو هاي آن  باز کند نداشت، جاي بهتري از حزب کمونيست براي رفتن نداشت. 

 

چپ سنتي که با شکست انقلاب ۵٧ و شکست پوپوليسم فلسفه وجودي خود را از دست داده بود با خاتمه جنگ ايران و عراق و شروع يک دوره سکون نسبي در فضاي سياسي ايران تماما دچار يک حضيض همه جانبه شد. اين چپ با شلوغي زنده است، ضد رژيمي است و اگر مبارزه ضد رژيمي را در عروج نبيند به ياس دچار ميشود. اين چپ سنتي اين بازماندگان مارکسيسم انقلابي در حزب کمونيست ايران از تعداد زيادي از کساني تشکيل ميشد که خود را با به نوعي مارکسيست ميدانستند، آزاديخواه و ضد ظلم و طرفدار محرومين بودند. اينها از جنس اکثريت نبودند که کلا به مارکسيسم پشت کرده بود و يا به جمهوري اسلامي روي آورده بود. اين طيف در حزب کمونيست ايران گرچه هم اميد و هم اعتماد خود را به پيروزي علي العموم و پيروزي حزب کمونيست علي الخصوص از دست داده بود، اما جاي بهتري از حزب کمونيست براي رفتن نداشت. سنت مارکسيسم انقلابي براي دفاع از حيثيت چپ خود ناچار بود در حزب کمونيست ايران باقي بماند. براي انسان ها و جرياني راديکال اما گيج و بي افق سر پناه سياسي ديگري وجود نداشت که بتواند با عزت نفس در آن چرت بزند. در نتيجه حزب کمونيست ايران براي بخش اعظم بدنه و بويژه رهبري آن، در اين مقطع نه ظرف مبارزه  بلکه محل اتراق يا محل انتظار توام با افتخار بود.

 

در اين دوره چپ سنتي در حزب کمونيست ايران در مقايسه با جريان مارکسيسم انقلابي در موقعيت ضعيف تري بود. کومه له به هر حال اردوگاه  و نيروي مسلح داشت و نفس حضور در اردوگاه را  به عنوان انقلابي گري خود در مقابل "خارجه نشيني" بقيه وسط ميکشيد.

 

فاکتور خاتمه جنگ و همچنين بالارفتن سن اعضا و کادرهاي کومه له که بسياري بيش از ٨ سال بود در واحد هاي عملياتي فرسوده شده بودند و ديگر نياز انساني به پيوستن به يک زندگي مدني و آرام تر داشتند تلاش براي خروج از اين وضعيت را در صفوف کومه له همه گير کرده بود. تا زمانيکه که  جنگ ايران و عراق بر پا بود، اردوگاه هاي کومه له ميتوانستند پايگاه حضور مسلح اين تشکيلات در کردستان ايران و محل استراحت و زندگي کل تشکيلات علني و مسلح کومه له باشند. اين فعاليت حداقل بهر حال فضاي "فعال"تري را بوجود مي آورد. اما با خاتمه جنگ اين حضور يا عملا نا ممکن شد و يا بشدت محدود گرديد و درنتيجه ابهام نسبت به آينده در صفوف کومه له رشد يافت. فضاي سياسي ايران بعد از جنگ آرام شد و براي رهبري کومه له که سنتا تنها شيوه قابل اعتنا در مبارزه را مبارزه مسلحانه ميدانست، با بسته شدن شکاف ميان دولت هاي ايران و عراق و آرام شدن فضاي جامعه ايران اصولا کل فلسفه زندگي سياسي زير سوال رفت. رهبري کومه له ناتوان از تصوير مبارزه در اشکال اجتماعي آن (که کنگره ششم کومه له آن را تصويب کرده بود) و ناتوان از شکستن سد هاي سنتي در افق مبارزاتي خود، براي مقابله با "انفعال سياسي" که به گمانش تشکيلات را در خطر گرفته بود به اسپارتيسم ، روحيه دادن عرفاني، طرح ايده آماده شدن براي رفتن به کوه هاي مرز ايران – عراق و ترکيه (کوه هاي قنديل) و "مخفي کردن" بدنه اصلي اردوگاهي کومه له در شهرهاي عراق ، و ايده هاي مشعشعي از اين دست رو آورد.

 

اما بخش اعظم بدنه نيروي مسلح و اردوگاهي کومه له  که بعد از ١٠ سال مبارزه بلا انقطاع نظامي در سخت ترين شرايط به حق نيازمند بازگشت به زندگي متعارف تر اجتماعي بود به مقاومت عليه فشار و تعرض ايده هاي کلاسيک رياضت کشي، اسپارتيسم و غير انساني ناسيوناليسم ميليتانت کرد و در نتيجه مقاومت در مقابل رهبري کومه له کشيده شد.

 

اين جهت گيري رهبري کومه له از دو جهت مورد مخالفت قرار گرفته بود. از طرف کندي و بي تحرکي چپ سنتي در حزب کمونيست ايران و از طرف مخالفت فعال کمونيسم کارگري (که تز هاي اش از در کنگره ششم کومه له تصويب شده بود). رهبري کومه له به نقطه ضعف اين "جبهه مخالفت" يعني به فلج و بي تحرکي مارکسيسم انقلابي حمله کرد با اين اميد که با از ميدان بدر رفتن اينها منصور حکمت و هم خط هايش "عاقل" ميشوند و به وضع موجود رضايت ميدهند و در مقابل تشکيلات کردستان حزب از اسپارتيسم و عرفان رهبري کومه له به دفاع برخواهند خواست.

 

 

کنگره سوم حزب کمونيست ايران صحنه تعرض اين محدود نگري سنتي رهبري کومه له به بقيه حزب شد. براي خط حاکم بر رهبري  کومه له "بقيه حزب" يک پديده واحد و نماينده انفعال بود و اين سنت آمده بود تا در کنگره سوم اين "بقيه" منفعل را "سر جاي خود بنشاند". در اين رابطه بود که تقديس کومه له، تقديس اردوگاه، تکفير تمايل به ترک اردوگاه، تکفير ايده هاي "رفاه طلبانه"، "تمايل به رفتن به خارج"، تز "خستگي عمومي تشکيلات بعد از حدود ٩ سال مبارزه مسلحانه"، "اضافه خواهي" و غيره در فضاي فکري رهبري کومه له (کميته رهبري يا ک ر خوانده ميشد) را به درجات غالب بود. در واقع رهبري کومه له در مقابل سوال چه بايد کرد بجاي اتکا به افق و راه حل هاي مطرح شده و تصويب شده کمونيسم کارگري در کنگره ششم کومه له به راه حل هاي کلاسيک ناسيوناليسم راديکال و ميليتانت کرد روي آورد.[1]  

 

به هر صورت کنگره سوم حزب کمونيست ايران، کنگره پيروزي اکتيويسم سنت ناسيوناليستي کرد بر چپ سردرگم بي افق سنتي مکتبي است که با برچسب هائي نظير "قلم زن"، "منفعل" و "بي تحرک" مورد حمله قرار گرفتند.

 

بعد از کنگره سوم حزب کمونيست ايران و حاد شدن رابطه ميان گرايشهاي موجود در حزب و بالاخره بر متن اوضاع پر تحول جهان، کمونيسم کارگري متوجه شد که نميتواند همراه با بقيه گرايشات ظاهر شود و بايد افق و بحث هاي خود را متمايز از بقيه و در مقابل آنها مطرح کند. کنگره سوم جائي بود که منصور حکمت تصميم گرفت که حساب خود را از کل اين دو اردو جدا کند و برعکس روال تا آن زمان کانديد هيچ پست اجرائي حزب نشود. کمونيسم کارگري به عنوان يکي از گرايش هاي دروني حزب کمونيست ايران رسما خود را متمايز کرد و از بقيه فاصله گرفت. کانون کمونيسم کارگري از منصور حکمت، ايرج آذرين و رضا مقدم تشکيل ميشد. 

 

بعد از کنگره سوم حزب کانون کمونيسم کارگري سمينار هاي کمونيسم کارگري را سازمان داد[2]. خط رهبري کومه له که از کنگره سوم حزب پيروزمند بيرون آمده بود "ناگهان" با يک تعرض متقابل سياسي از جانب کمونيسم کارگري روبرو شد. اين خط تلاش کرد تا در مقابل اين تعرض در کردستان مقاومت سازمان بدهد و در جلساتي که به نام جلسه "ک. ر و مسئولين" مشهور شد بحث هاي سمينار اول کمونيسم کارگري را با توسل به عقب مانده ترين شيوه ها مورد حمله قرار بدهد و علنا با توسل به اين شيوه هاي عقب مانده منصور حکمت و کمونيسم کارگري را به چالش بطلبد.

 

اين تعرض رهبري کومه له در واقع يک پاتک بود براي پس زدن نقد کمونيسم کارگري به پراتيک کومه له که خطرناک تشخيص داده شده بود. تلاشي بود براي به تمکين کشيدن منصور حکمت در مقابل انقلابي گري "بدنه" حزب در کردستان.

 

نکته مهمي که بايد به آن توجه کرد اينست که مخاطب اصلي و موضوع مورد بحث سمينار ها و مباحث کمونيسم کارگري رهبران کومه له و حتي افق ناسيوناليستي موجود در کومه له نبود. در واقع موضوع اصلي نقد کمونيسم کارگري چپ سنتي بود (که بعدا با نام سانتر معروف شد).

 

مارکسيسم انقلابي در مقابل اين  تعرض کمونيسم کارگري گيج بود و تلاش ميکرد که خود را همان کمونيسم کارگري معرفي کند. در اين دوره شاهد تلاش اين خط بي خط براي همراه نشان دادن خود با کمونيسم کارگري و تلاش بيوقفه کمونيسم کارگري و بويژه منصور حکمت براي تاکيد بر تفاوت هاي خود با مارکسيسم انقلابي هستيم. واقعيت اينست که اين خط بالاخره تا به آخر هم متوجه تفاوت خود با کمونيسم کارگري نشد و کمونيسم کارگري را اصلاحاتي بر خود و خود را بيان قديمي تر کمونيسم کارگري فهميد.

 

اما تحرک کميته رهبري وقت کومه له و تلاش براي بسيج تشکيلات کردستان عليه بحث هاي کمونيسم کارگري به سد دو تمايل بر خورد که بسياري اوقات تمايز آنها ساده نبود. دو تمايلي که غالبا در افراد به هم بافته شده بودند.  تمايل اول سد کساني بودند که واقعا موافق بحث هاي کمونيسم کارگري بودند و تمايل دوم سد توده وسيعي از تشکيلات علني کومه له بود که ميليتانسي جديد رهبري کومه له با زندگي و نيازهاي انساني شان جور در نميآمد. تعرض ک ر کومه له در همان اردوگاه با موج مخالفت بخش هاي مختلف روبرو شد و عملا شکست خورد. در اين تعرض ظاهرا کمونيسم کارگري پيروز شد و همه مخالفين خط رهبري کومه له چه در جناح مارکسيسم انقلابي و چه در ميان توده وسيعي که به دنبال راه نجات بودند خود را کمونيسم کارگري خواندند. در واقعيت اما تمايز کمونيسم کارگري از مارکسيسم انقلابي و از چپ سنتي محو يا کم رنگ شد.  

 

اين تحولات بجاي مارکسيسم انقلابي يا "سانتر" مورد نقد کمونيسم کارگري سنت ناسيوناليستي کومه له را در مرکز توجه قرار داد و البته چپ سنتي هم از کوبيدن اين خط ناسيوناليستي، هم رزم نشان دادن خود با کمونيسم کارگري و تلافي خفت کنگره سوم کوتاهي نکرد.

 

قبلا اشاره کردم که در کنگره دوم حزب کمونيست ايران که بحث هاي کمونيسم کارگري بر جنبه اجتماعي کمونيسم و نقد غير اجتماعي گري چپ سنتي متمرکز بود و کومه له به عنوان تنها نيروي اجتماعي چپ ايران و مثال زنده امکان اجتماعي شدن با اتکا به راديکاليسم مورد تمجيد قرار داشت و سنت ناسيوناليستي موجود در کومه له بطور مستقيم مورد نقد کنگره دوم قرار نگرفت. گرچه منصور حکمت در کنگره پنجم کومه له، که بلافاصله بعد از کنگره دوم حزب کمونيست برگزار گرديد ، الگوئي از فعاليت را مطرح کرد که تماما با الگوي فعاليت سنتي ناسيوناليستي متمايز بود[3]، اما نقد بطور صريح متوجه شيوه هاي يک سنت اجتماعي متمايزيعني ناسيوناليسم کرد، نشد.

 

بهر صورت، عليرغم تلاش منصور حکمت و کانون کمونيسم کارگري، با جلو آمدن سنت ناسيوناليستي کرد در کومه له، تقابل کمونيسم کارگري با "سانتر" عملا به سايه رانده شد و اين خط به اصطلاح خود را قاطي جمعيت کرد. با اشاره به اين  واقعيت است که منصور حکمت در پلنوم ١٦ حزب کمونيست ايران که بعد از شکست خط ک ر برگزار شد تاکيد ميکند که اتفاقات کردستان برعکس تصور همگاني به ضرر خط کمونيسم کارگري بود چون موضوع مورد نقد اين کمونيسم اين عقب ماندگي بالا آمده در کردستان نبود جدال ما با پيشرفته ترين کمونيسم موجود يعني مارکسيسم انقلابي و خط چپ سنتي بود که به سايه رانده شد.  اين جدال به سايه رانده شد و همه باهم و ظاهرا متحد در يک صف واحد در مقابل تعرض ناسيوناليسم کرد به ميدان آمدند. در اشاره به همين واقعيت است که منصور حکمت در "جمعبندي از مجادلات دروني اخير در تشکيلات کردستان" مينويسد:

 

" شايد مايه تعجب خيلي از رفقا بشود اگر بگوئيم رويدادهاي تشکيلات کردستان بر اصل بحث کمونيسم کارگري در حزب و بيرون آن و بر سير پيشروي آن تاثير منفي داشته است. بحث کمونيسم کارگري بحثي براي تسويه حساب با عقب مانده‌ترين گرايشات در درون حزب نبود. اين بحث حتي بحثي اساسا خطاب به حزب به عنوان يک تشکيلات معين نيست. ما ميخواهيم چهارچوب فکري و سياسي‌اي به جنبش سوسياليستي کارگري، حتي در مقياس فراتر از ايران بدهيم. ... اين تلاشي است صدها مرتبه مهمتر و مارکسيستي‌تر از کاري که يازده سال قبل با شکل دادن به يک مارکسيسم انقلابي بر عليه خلق گرايي در ايران آغاز کرديم و هزاران رفيق کمونيست و توانا را به جنبش و حزب ما داد. ...

 

از نظر تشکيلاتي نيز بحث ما بحثي عليه عقب ماندگي نبود. بحثي در مقابل پيشروترين چهارچوبي بود که حزب قبل از مباحثات جديد به آن متکي بود. بحث ما از نظر سياسي و تشکيلاتي بحثي در نقد مرکز بود. ما ميدانستيم که با تعرض از چپ در اولين قدم با خاکريزهاي عقب مانده ‌ترين گرايشات مواجه ميشويم. اما همانطور که تجربه هم نشان داد مقاومت اين جريانات مسالـه مهمي را تشکيل نميداد. امروز اين مقاومت تا حدودي مرز ميان مباحثات ما را با مبارزه عليه عقب ماندگي بطور کلي و لاجرم با سانتــري که در اين ميان عليه ناسيوناليسم موضع گرفت کمرنگ کرده است. ما ميخواهيم بحث کمونيسم کارگري اثباتا مورد توجه رفقا قرار بگيرد و بالاخره با وارد شدن رفقا به مضمون آن، درجه‌اي از پلاريزاسيون فکري که در درون حزب لازم است بوجود بيايد. بهرحال شکست تحرکات راست ابدا به معني پايان کار ما و تحقق هدف ما در درون تشکيلات نيست، بلـکه تازه داريم به جدالــهاي فکري و سياسي اصلي در حزب نزديک ميشويم."[4]

 

  بعنوان پشتوانه تاريخي اين تبيين بد نيست به خود حکمت رجوع کنيم. منصور حکمت همين روال را در نوشته "تفاوت هاي ما " توضيح ميدهد که در متن همان همه با همي بعد از تعرض ک ر کومه له مورد توجه لازم قرار نميگيرد. منصور حکمت در اين زمان مينويسد:

 

"در کل دو جريان راست وجود دارد که کاملا حساب شان از نظر سياسي و اجتماعي از هم جدا ست. اول، ناسيوناليسم کرد که در تشکيلات کردستان حزب و به درجه اي در تشکيلات خارج کشور حزب نفوذ معيني دارد. اين جريان همانطور که گفتم تا اين اواخر عمدتا ساکت بوده و به اهرم هائي که در سطح عملي تر براي تاثير گذاري به کار و بار حزب در دست داشته، به نفوذ تاريخي سنت هاي اش در مبارزه مسلحانه و نظاير اينها قانع و دلخوش بود. اين وضعيت امروز تغيير کرده و تا حدودي اين جريان خود نمائي بيشتري ميکند. گرايش ديگر حاصل تعرض بين المللي بورژوازي عليه سوسياليسم بطور کلي و عليه مارکسيسم بطور اخص است. بيرون حزب ما اين را بصورت سوسيال دموکرات شدن و ليبرال شدن و چپ نوئي شدن فعالين پوپوليست چپ ايران ميبينيم. در داخل حزب هم تاثيراتي در اين جهت مشاهده ميشود. اما باز با توجه به هژموني فکري مارکسيسم راديکال و ارتدوکسي مارکسيسم در حزب کمونيست، اين گرايش بصورت يک گرايش خاموش و مسکوت ديده ميشود. نميشود به اين جريان نسبت آکادميسم داد چرا که واقعاً حتي مايه کار تحقيقي و نوشتني هم از خود نشان نداده. عمدتا شکل ابراز وجود اين جريان محافظه کاري سياسي، عدم تحرک عملي، محفليسم و نظاير آن است. از نظر فکري بنظر من اينها يک گرايش دموکراتيک و يا سوسيال دموکراتيک را نمايندگي ميکنند. اين گرايشات راست طبعا خوانائي با هم ندارند و رضايتي هم از وجود ديگري در حزب ندارند.

 

مرکز اين حزب، و در واقع از نظر کمي بزرگترين بخش اين حزب را همان سنت مارکسيم انقلابي ضد پوپوليست تشکيل ميدهد که حزب خود را ساخته شده ميبيند و امر اساسي اش را اداره حزب و بعبارتي تشکيلات داري تشکيل ميدهد. اين جرياني است که نميتواند پايان موازنه فکري و سياسي قبلي را ببيند و به رسميت بشناسد. اين را نميبيند که چهارچوب فکري و سياسي ضد پوپوليستي با زوال پوپوليسم خود بلا مصرف و ناکافي ميشود.از نظر اجتماعي بنظر من خط مرکز برخلاف راست فاقد يک پايه مادي است. اين نوع مارکسيسم انقلابي، يعني جنبش اجتماعي روشنفکران کمونيست دوره اش تمام شده و هر نوع کمونيسم راديکال و از نظر فکري ارتدوکس تنها بر بنياد جنبش سوسياليستي کارگر امکان وجود دارد. اين حرف را ما در کنگره زديم بي آنکه کسي از اين مرکز عظيم انتقاد ما و هشدار ما را بخودش بگيرد. بهرحال مرکز امروز همان چپ سابق حزب است که در شرايط جهان امروز حرف بيشتري ندارد، پاسخي به معضلات کمونيسم امروز ندارد و گاه حتي متاسفانه سوالي هم ندارد، چرا که حزبي هست که بايد حفظ بشود، رشد بکند، عضو بگيرد و روزنامه منتشر کند و غيره. همانطور که گفتم در حزب کمونيست در کليه سطوح، در کميته مرکزي و به پائين، به استثناي شاخه هاي فعاليت کارگري حزب در داخل ايران، ما اين مرکز را بعنوان گرايش اصلي ميبينيم.

 

و در جاي ديگري ميگويد:

 

"منظور من از "مارکسيسم انقلابي" چهارچوب و موازنه فکري ناظر به حزب کمونيست ايران در اين مقطع نيست. بنظر من اين عنوان ميتواند به معني دقيق کلمه توصيفي از جريان ما تا قبل از کنگره اتحاد مبارزان کمونيست باشد. يعني مقطعي که بحث پراتيک کمونيستي بطور جدي مطرح شد و کمبودهاي سيستم فکري قبلي عيان شد. بعد از اين مقطع و بويژه بعد از تشکيل حزب، بتدريج نظراتي در چهارچوب خط رسمي حزب مطرح ميشود که ديگر مال اين سنت نيست. خود بحث کمونيسم کارگري رسما در کنگره دوم در سه سال و نيم قبل مطرح شده. اين مقطعي است که ما ديگر تقابل کمابيش رسمي و علني کمونيسم کارگري با چهارچوب فکري قبلي و با ساير گرايشات فکري موجود در حزب را ميبينيم. اينکه براي دوره اي، در واقع تا کنگره سوم، اين بحث ها در پيوستگي با گذشته مطرح ميشود نبايد بر تفاوتهاي فکري و عملي اين ديدگاه با چهارچوب قبلي سايه بياندازد. خود من به درجه اي که از چند سال قبل نسبت به اين تقابل آگاه شده ام حتي المقدور از استفاده از عبارت "مارکسيسم انقلابي" در خصلت نمائي حزب کمونيست ايران و بالاخص نظراتي که در اين دوره مطرح کرده ام اجتناب کرده ام.

 

اين را هم بگويم که تمايز ديدگاههاي امروز ما با چهارچوب فکري قبلي چيزي نبوده که يکباره به آن رسيده باشيم. امروز تشخيص داده ايم که اينها سنت هاي فکري متفاوتي هستند، اما لزوما از ابتدا متوجه دامنه نظري و عمق اجتماعي اين اختلافات نبوده ايم "[5]

بعد از شکست تعرض ناسيوناليسم کرد در کومه له، منصور حکمت از طرف کانون کمونيسم کارگري در "نامه سرگشاده  به رفقاي چپ در کردستان" مينويسد:

 

"منظور ما از سانتر در حزب کسي نيست که در اختلاف ميان ما و ک.ر وسط را گرفته است، يا سعي کرده اختلافات را تخفيف بدهد و غيره. سانتر براي ما نامي اختصاري، و شايد نه چندان گويا، است براي نوع معيني از سوسياليسمِ که در اين مقطع تاريخي از جدال افقهاي کارگري و بورژوائي، و در اين دوره تعيين کننده در سرنوشت کمونيسم کارگري، بي افق و بي تفاوت وسط ايستاده است. ما به جنبش روشنفکران مارکسيست ميگوئيم سانتر. اين جنبش در کل جهان شکست خورده و به انتها رسيده است. روشنفکر مارکسيست و معتقد به سوسياليسمِ دارد به جانور منقرض شده‌اي در دنيا تبديل ميشود. اقشار غير کارگري و بويژه روشنفکراني که براي دهها سال خميره و پايگاه اجتماعي سازمانهاي راديکال چپ و مارکسيست را تشکيل ميدادند دارند بسرعت با گذشته خود تسويه حساب ميکنند و راديکاليسم و سوسياليسمِ را به نفع روايات جديدي از ليبراليسم و سوسيال دموکراسي کنار ميگذارند. اما در سردخانه‌هاي احزاب سياسي چپ متعلق به دوره گذشته، و از جمله در درون حزب کمونيست ايران، اين چپ راديکال روشنفکري در شرايط آزمايشگاهي به بقاء خود ادامه ميدهد. دوره اين جريان سرآمده و اين خود را اساسا دراين واقعيت نشان ميدهد که اين جريان در هيچيک از سنگربندي‌هاي اساسي امروز ميان کارگر و بورژوا و مارکسيسم و ضد مارکسيسم با رغبت حضور ندارد. ... من در اين سانتر تمام آن رهبران حزبي را ميبينم که با قلــم هاي غلاف کرده و دهان هاي بسته، با ور رفتن به تشکيلات اداي فعاليت سياسي را در مياورند. تمام آن رهبراني که مارکسيست بودن شان را تنها از عضويت شان در حزب کمونيست ميتوان فهميد. من در اين سانتر تمام آن کادرهائي را ميبينم که با تمام اندوخته فکري و سياسي که مارکسيسم در اختيارشان گذاشته است، با تمام آمادگي که کارگر براي سازمان يافتن و جنگيدن دارد و با تمام عرصه‌هائي که براي بروز توانائي‌ها و خلاقيتهاي مبارزين کمونيست وجود دارد، در مقابل ابتدائي‌ترين نيازهاي سازمانگرانه، تبليغي، ترويجي زانو ميزنند و از "بالا" استمداد ميطلــبند. من در اين سانتر تمام کساني را ميبينم که به عقب ماندگي سياسي و فکري و اخلاقي رضايت داده‌اند، تمام کساني که کمونيستند بي آنکه متحول کننده هر محيطي باشند که در آن پاي ميگذارند، تمام کساني که اعتماد به نفس و اعتماد به امر خود را در برابر نق نق گرايشات اجتماعي ديگر از دست داده‌اند، و تمام کساني که اين وضع را ميبينند و تکان نميخورند. اين وضعيت خطاي اين افراد و اين حرفها ادعانامه‌اي عليه شخصيت فردي آنها نيست. جنبش اجتماعي‌اي که اينها را تا اينجا آورده است به پايان عمر خود رسيده است 

... در پلــنوم رفيقي اظهار کرد که "چپ و راست و سانتر مقولات تاکتيکي هستند و من اين شکافها را در حزب نميبينم." در درون يک سنت اجتماعي واحد اين حرف صحيح است. اما تمام مسالــه بر سر تلاقي سنتهاي طبقاتي مختلــف است. کل آن سنت اجتماعي که اين رفقا حاضر نيستند ترکش کنند يک پديده وسط ايستاده در مقياس اجتماعي است. اين آن سانتري است که ما در مبارزه خود براي ساختن يک حزب کمونيست کارگري در درون حزب در مقابل خود پيدا ميکنيم. اين مبارزه است که ميخواهم چپ به آن بپيوندد و کوتاه نيايد."[6]

 

در اينجا منصور حکمت تاکيد ميکند که منظور از سانتر، خط وسط در جدال ميان کمونيسم کارگري و خط ناسيوناليستي بالا آمده در کومه له نيست، بلکه سانتر جريان بي خط چپ سنتي است که مارکسيسم انقلابي آن را نمايندگي کرده و جدال با آن با بحث هاي کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست شروع شده است.

 

در پلنوم شانزدهم کميته مرکزي حزب کمونيست ايران که بعد از روشن شدن شکست تعرض خط ک ر بر کردستان برگزار شد اتفاقات مهمي افتاد. در اين پلنوم تعدادي از اعضاي کميته مرکزي حزب با پذيرش مسئوليت خود در رويدادهاي تشکيلات کردستان از پست خود استعفا دادند. اگر امروز به نوار هاي اين پلنوم گوش بدهيد پديده هاي جالبي را ميبينيد. برخورد متمايز خط مارکسيسم انقلابي – چپ سنتي – با خط حکمت يا به اعتبار آن روز کمونيسم کارگري را ميبينيد.

 

يک خط از اين زاويه به کميته رهبري کومه له انتقاد ميکند که گويا عده اي به عقايد خود پشت کرده اند، تمايلات راست پيدا کرده اند. اين خطي است که در آن زمان توسط حميد تقوائي نمايندگي ميشد و امروز هم عليه ما بکار گرفته شده است. اين خط در واقع دوباره بر ميگردد و اتفاقات حزب کمونيست ايران را از سر عقيدتي توضيح ميدهد. بر اين مبنا است که حميد تقوائي از جانب هيات اجرائي وقت حزب اطلاعيه اي در مورد پلنوم تنظيم ميکند  که در آن اعلام ميشود که عده اي راست شده اند و آمدند در پلنوم بخود شان انتقاد کردند و بعد استعفا دادند. در واقع در اين بيانيه رويدادهاي حزب کمونيست ايران به شيوه سنتي تغيير عقيده و راست و چپ شدن اين و آن توضيح داده ميشود.   

 

در رابطه با اين بيانيه منصور حکمت نامه اي براي حميد تقوائي نوشت و گفت:

 

"رفيق حميد،

رفقاي هيات اجرائي،

در پاسخ به نامه مورخ ١١/٨/٨٩ شما و متن اطلاعيه علني پلنوم شانزدهم بايد بگويم که نظر من کاملا با شما فرق ميکند.

 

من به سهم خودم قويا و جدا با متن نوشته شده مخالفم. بنظر من انتشار اين متن نه فقط غيراصولي است بلکه به اَشکال مختلف واقعيات دروني حزب را مخدوش ميکند و از هيچ براي حزب مسأله ميتراشد. اين متن در شکل فعلي خود براي ايجاد يک بحران جدي براي حزب کافي است.

 

بعلاوه بعنوان يک طرف اصلي در بحثهاي درون حزبي ابدا اين متن را براي مبارزه‌اي که در درون حزب در جريان است سازنده نميدانم. من معتقدم در بيانيه پلنوم شانزدهم نبايد هيچگونه اشاره‌اي به ناسيوناليسم، گرايشات راست و استعفاي رفقا وجود داشته باشد.

 

ما بسهم خودمان حقايق مربوط به گرايشات درون حزبي و کشمکش آنها را در سطح علني به تفصيل بحث کرده‌ايم و ميکنيم. دقيقا از همين موضع است که فکر ميکنم متن شما اين حقايق را تنزل ميدهد و ميپوشاند و درعين حال مسائل و رويدادهاي کم‌اهميت را جاي اين حقايق قرار ميدهد و در ذهن خوانندگان خود بيهوده برجسته ميکند. من در اين اطلاعيه يک عدم اعتماد بنفسِ آشکار و يک بي‌افقي کامل در قبال دورنما و آينده مبارزات درون حزبي ميبينم. اطلاعيه براي دفع شر نوشته شده. حال آنکه شري واقع نشده و قرار نيست بشود. و اگر آنچه گذشت يک پيروزي براي چپ و مارکسيسم در اين حزب بود آنوقت بايد اين پيروزي با همان وقار و متانتي بيان بشود که انتظار داريم کساني که شکست خوردند، شکست خود را بپذيرند.

 

بنظر من اين متن چهره کسي را نشان ميدهد که باور نميکند پيروز شده، و يا از پيروزي خودش ترسيده. يک لحظه فکر کنيد که اگر کساني استعفا نداده بودند و يا اين استعفا پذيرفته نشده بود و هرکس سرجاي خودش مانده بود باز هم با همين اصرار لازم بود مسائل محوري پلنوم در يک جمله بيان بشود؟

 

منصور حکمت در ادامه نقد به تبيين ايدئولوژيک از رويداد هاي حزب کمونيست ميگويد:

 

آيا واقعاً کساني که با حزب کمونيست سر و کار دارند بايد حقايق مربوط به اوضاع درون حزب را با دو جمله از جنس اطلاعيه‌‌هاي دبيرخانه‌هاي احزاب و سفارت‌هاي دولتها درباره مقاومت عده‌اي ناسيوناليست ، که پائين‌تر اسمشان هم بُرده ميشود، در برابر خط رسمي درک کنند؟ آيا واقعاً ماجرا اين بوده؟

 

آيا فکر کرده‌ايد با اين اطلاعيه حزب کمونيست دارد رسما به سياق انقلاب فرهنگي در چين رسما به عده‌اي از کادرهاي حزب انگ ناسيوناليست ميزند؟ آيا واقعاً فکر ميکنيد بعد از اين اطلاعيه فرجه‌اي براي فعاليت کساني که اسمشان را برده‌ايد در اين حزب باقي ميماند؟ آيا واقعاً از اين رفقا دست شسته‌ ايد، با ابراهيم عليزاده و غيره؟ و آيا اين اطلاعيه در همان حال که پنج نفر را بطور بازگشت ناپذيري محکوم ميکند، براي يک سانتر وسيع، که واقعاً در برابر هر نوع تحول اين حزب مقاومت ميکند، سپر برائت درست نميکند؟ آيا اين خوب و بد کردن رسمي آدمها در اين حزب به اين شيوه مجاز است؟ آيا ليست شما تکميل شده است؟

 

کار اطلاعيه پاياني پلنوم اعلام پايان پلنوم است نه دفع شايعات. اگر حقايق دروني اين حزب را بايد علنا گفت، که بايد گفت، روشي سياسي براي اين کار لازم است. هيچکس مانع از اين نيست که هريک از ما بعنوان افراد معين در متن مبارزه سياسي خودش اين پلنوم و جايگاه آن را علنا تشريح کند. اما خواهش ميکنم پاي دبيرخانه‌ها و روابط عمومي‌ها و اطلاعيه‌ها را به يک مبارزه سياسي باز نکنيد. ميخواهيد مردم بدانند، حرف بزنيد، مصاحبه کنيد، بنويسيد. اما از پشت فرمان تشکيلات و با مهر و امضاء رسمي، و آنهم از موضع نگران، در اين باره چه خواهند گفت، درباره حقايقي که بايد در متن يک مبارزه آگاه گرانه براي مردم روشن شود حرف آخر را نزنيد."

 

اين اطلاعيه تغيير کرد. بحث در کانون کمونيسم کارگري، که بعد از اين رويدادها من هم به آن ملحق شدم[7]، به اين برگشت که با اين سانتر چه بايد کرد؟ با عدم عضويت منصور حکمت در رهبري حزب، حزب فاقد مرکز سياست گذاري شده بود. در حزب نه دفتر سياسي موجود بود، نه مرکز سياستي اي بجز کانون کمونيسم کارگري. با خوابيدن عملي کل چرخ حزب و فلج شدن تقريبا همه کارها، کانون تصميم گرفت مجددا خود را کانديد برعهده گرفتن مسئوليت کند. استدلال ما اين بود که در شرايط امروز جهان و سقوط آزادي که کمونيسم داشت ميکرد، اگر هر کس هم بتواند حزب را رها کند، کانون کمونيسم کارگري نميتواند و نبايد اين کار را بکند. همه ما اعضاي کانون در پلنوم ١٧ کانديد دفتر سياسي شديم با اين شرط که  دفتر سياسي از يک خط  و به اين کانون محدود باشد. جمع چهار نفره ما (منصور حکمت، ايرج آذرين، رضا مقدم و کورش مدرسي) بعنوان دفتر سياسي انتخاب شديم و کانون کمونيسم کارگري دفتر سياسي حزب را تشکيل داد.

 

وقتي امروز به کتاب تفاوت هاي ما، به سمينار کمونيسم کارگري در مورد کردستان و نوشته هاي بعدي کانون برگرديد به يک نکته جالب توجه بر ميخوريد. کانون کمونيسم کارگري در آن زمان اعلام کرد که در حزب چندين خط هست و کنگره چهارم حزب نقطه پاياني اين پروسه همزيستي براي ماست. و اگر کنگره چهارم حزب کنگره تحول حزب کمونيست ايران به کمونيسم کارگري نباشد ما راه مان را جدا ميکنيم. و گفت که اين نه گرو کشي است و نه تهديد. کانون کمونيسم کارگري روباز بازي ميکند و طرف مخالف خود را مطلع نگاه ميدارد. جالب است که وقتي ما همين حرف را در حزب کمونيست کارگري ايران زديم و اعلام کرديم که اگر تحزب سياسي به رسميت شناخته نشود راه مان از هم جدا ميشود، به ما عنوان مکارتيسم، ضد کمونيست، جنگ سردي داده شد و بر بيانيه ما برچسب گروکشي و تهديد زده شد. اين خصوصيت خط عقيدتي و دلبخواه سانتر بود که نه آن زمان و نه امروز متوجه نشد که در حزب کمونيست ايران و در حزب کمونيست کارگري چه اتفاقي روي ميدهد.

 

بهر صورت، در اين دوره در حيات حزب کمونيست ايران دو اتفاق بسيار مهم روي داد؛  اول اينکه سقوط کشورهاي بلوک شرق شروع شد، بهمن اردوگاه شرق در مقابل چشمان نا باور جهانيان شروع به ريزش کرد و همراه با آن يک هزيمت جهاني از کمونيسم شروع شد. پيش بيني منصور حکمت در کنگره سوم حزب کمونيست ايران که به ازا هر کمونيست موجود ما صد هزار کمونيست سابق خواهيم داشت بوقوع پيوست. پديده دوم حمله حمله نظامي آمريکا به عراق به بهانه اشغال کويت و تلاش دولت آمريکا براي پر کردن خلا قدرت ناشي از سقوط بلوک شرق در جهان بود. سياستي که نظم نوين جهاني نام گرفت.   

      

ادامه دارد



[1]  - کورش مدرسي و رحمان حسين زاده، "حزب کمونيست کارگري عراق؛ مصاف ها و چشم اندازها" انتشارات حزب کمونيست کارگري عراق، اوت ١٩٩٦ – همچنين ر ک  http://koorosh-modaresi.com

[2]  - مراجعه کنيد به منصور حکمت، سمينار اول کمونيسم کارگري منتخب آثار يک جلدي صفحه ٧٤٩ و کمونيسم کارگري و فعاليت حزب در کردستان، منتخب آثار يک جلدي صفحه ٧٩١

[3]  - جعفر شفيعي و کورش مدرسي، جمعبندي مباحث کنگره پنجم کو مه له، انتشارات کومه له ١٣٦٥، همچنين رک http://koorosh-modaresi.com

[4]  - منصور حکمت جمعبندي از مجادلات دروني اخير در تشکيلات کردستان آبان ١٣٦٨، منتخب آثار يک جلدي ص ٨٩٤

[5]  - منصور حکمت، تفاوت هاي ما، منتخب آثار يک جلدي صفحه ٨٦٣، تاکيد از ماست

[6]  - نامه سرگشاده خطاب به رفقاي چپ در کردستان– منتخب آثار يک جلدي صفحه ٩٠٢، تاکيد از خود منصور حکمت است

[7] - حوالي پلنوم شانزدهم کميته مرکزي حزب کمونيست ايران، کانون کمونيسم کارگري براي گسترش خود اقدام به مصاحبه با اکثر اعضاي مرکزيت آن روز حزب، از جمله من، عبدالله مهتدي و حميد تقوائي  گرفت. حاصل اين مصاحبه ها پيوستن رسمي من به کانون کمونيسم کارگري بود.