بحران هسته اي

يا

بحران به بهانه هسته اي

کورش مدرسي

 

نظامي شدن فضاي خاورميانه زير فشار نظامي آمريکا بار ديگر جهان را در مقابل خطر يک جنگ خانمان برانداز و نابود کننده قرار داده است. "بهترين" و "خوشبين ترين" استراتژيست هاي نظامي آمريکا صحبت از کشتار ده ها هزار نفر از مردم ايران، ويراني کامل بنياد هاي اقتصادي و صنعتي ايران، عقب گرد جامعه ايران و کل خاور ميانه به عمق ارتجاع اسلامي و تروريسم لجام گسيخته آمريکائي و اسلامي ميکنند. و مهمتر اينکه، به عکس توهم پراکني اپوزيسيون راست ايران، نه از سرنگوني جمهوري اسلامي، بلکه از "در رفتن" آن از زير تيغ جنبش سرنگوني حرف ميزنند. استراتژيست هاي "واقع بين" تر اعداد و نتايجي به مراتب بزرگ تر و مهلک تر را پيش بيني ميکنند.

اين جنگ جامعه ايران، کل منطقه خاورميانه و جغرافياي سياسي جهان دستخوش تغييرات بنيادي ميکند. فشار نتايج اين جنگ به دولت ها و کشورهاي ارتجاعي که "دوست" دولت آمريکا نيستند محدود نميشود. اين فشاري در ابعاد بسيار مرگبار تر به همه دولت هائي که نسيمي از آزادي خواهي در آنها ميوزد و به همه جنبش برابري طلبانه و آزاديخواهانه جهان،که خود را در مقابل منافع و سياست دولت آمريکا مي يابند، وارد خواهد داشت. به لحاظ سياسي و ايدئولوژيک ديوار برلين ديگري است که بر سر آزاديخواهي و برابري طلبي در دنيا خراب خواهد شد. حمله نظامي آمريکا به ايران نتايجي را به بار خواهد آورد که چهره سياسي، اقتصادي و ايدئولوژيک جهان را براي مدت طولاني تغيير خواهد داد.

خطر جنگ في الحال فضاي سياسي ايران را قطبي کرده است. اما تحقق آن رابطه تمام نيروهاي سياسي ايران را به شکلي تماما متفاوت باز تعريف ميکند. نتايج اين جنگ رابطه طبقات اجتماعي و احزاب سياسي مختلف را به شکل غير قابل بازشناسي تجديد تعريف ميکند. همانگونه که در مقابل جمهوري اسلامي رابطه نيروهاي سياسي چون اکثريت، حزب رنجبران و حزب توده با ساير نيروهاي مخالف جمهوري اسلامي، براي هميشه، تغيير کرد، همانطور که در جنگ اول جهاني رابطه سوسيال دمکراسي با کمونيسم از پايه تغيير کرد و دو طرف اين جدال ها در دو سوي جدال عميق طبقاتي و اجتماعي از هم فاصله آشتي ناپذيري گرفتند، در جنگ کنوني هم فاصله احزاب و جنبش هاي سياسي از هم عميق، طولاني، خصومت آميز، آنتاگونيستي و دائم (permanent) خواهد شد.

در اين رابطه وظيفه هر حزب کمونيستي و وظيفه طبقه کارگر و جنبش سوسياليستي اين است که اين شکاف و اين جدائي را در جهت منفعت بشريت و منفعت طبقه کارگر و انقلاب سوسياليستي آن سوق دهد و راست ترين و ارتجاعي ترين نيروهاي جامعه ايران را هرچه منفرد تر و منزوي تر کند. يک پايه اساسي وظيفه کمونيست ها در اين رابطه آشکار کردن معني واقعي اين جنگ و دروغ پردازي هاي بورژوازي و ژورناليسم و روشنفکران نوکر و عبارت پردازي هاي ناسيوناليستي، اسلامي و ارتجاعي طرفين اين دعوا و افشاي بيرحمانه آن است.

ما، که در دو حمله اول و دوم آمريکا به عراق و اشغال اين کشور موضعي کاملا متمايز و  انترناسيوناليستي داشتيم، ناسيوناليسم کرد، فارس، عرب و اسلام سياسي را به نقد کشيديم و افشا کرديم؛ امروز بايد همان شفافيت و تيزي منصور حکمت، بار ديگر در شرايطي که خود ما مستقيما موضوع اين سياست گذاري هستيم، منفعت جنبش سوسياليستي طبقه کارگر را نمايندگي کنيم.

اگر در دو جنگ گذشته آمريکا عليه عراق مسئله براي بسياري از کمونيست هاي ايران، مسئله اي "دور دست" و "نظري" بود، اينبار مسئله تماما عملي است و در بطن خود رابطه انقلاب و ضد انقلاب، رابطه آزاديخواهي و ضد آزاديخواهي، رابطه برابري طلبي و ضد برابري طلبي، رابطه طبقه کارگر با بورژوازي و بالاخره رابطه ناسيوناليسم با انترناسيوناليسم را تعريف خواهد کرد. بايد به استقبال اين جدال رفت.

۱ – پايه هاي بحران

مقدمه

براي اينکه تصوير روشني از پايه هاي اين بحران داشت، قبل از هر چيز بايد خود بحران را تعريف کرد. بحران از ديد جرج بوش تعريفي دارد، از ديد جمهوري اسلامي تبيين ديگري و از ديد آقاي رضا پهلوي و آنتوراژ ناسيوناليسم پرو آمريکائي ايشان تعريف ديگري. و البته ژورناليسم نوکر و روشنفکران جيره خور بسته به اينکه از کدام "منبع" "تغذيه" ميشوند موضع همان "منبع" را در بوق کرده و ئتوريزه ميکنند.

آنچه در فضا جاري است و آنچه توسط احزاب و جريانات سياسي تکرار ميشود اساسا دو تبيين اصلي است که البته هر کدام شاخه هاي فرعي خود را دارند. اما اين شاخه ها از همان شاخه اصلي تغذيه ميکنند و افق، جهان بيني و تعاريف  درست و غلط خود را از آنها ميگيرند. اين دو تبيين مستقيما در خدمت بورژوازي دو طرف فعلي اين اردوي جنگي است. مي گوئيم دو طرف فعلي، چون اميد است که با تلاش آگاهانه ما طرف سومي، طرف منفعت انسانيت، طرف آزاديخواهي و برابري طلبي و طرف سوسياليسم طبقه کارگر، که فعلا به عنوان يک طرف اصلي غايب است، در اين جدال شکل گيرد. 

دو تبيين اصلي از بحران حول دو محور اين جدال يعني دولت آمريکا و دولت جمهوري اسلامي شکل گرفته است. تمام شاخه هاي تبيين اول صورت مسئله را از آمريکا پذيرفته اند. ظاهرا مسئله بر سر اين است که جمهوري اسلامي در کار دست يافتن به تکنولوژي هسته اي (و گاه ميگويند دست يافتن به سلاح هسته اي) است و اين براي "جهان متمدن" و يا "جامعه بين المللي"  قابل قبول نيست.

جناح افراطي اين تبيين خواستار حل مسئله به زور است. جناح کمتر افراطي آن خواستار حل اين مسئله از طريق فشار سياسي و يا گاه فشار اقتصادي است. گفتيم که صورت مسئله هر دو جناح يکي است. راه حل هاي متفاوتي براي رسيدن به اين  مقصود واحد را دنبال ميکنند. اين تبييني است که امروز تقريبا همه رسانه ها نوکر بدون سوال پذيرفته اند و اين نقشي است که امروز، بعد از اشغال عراق توسط آمريکا، همه تحليلگران و رسانه هاي جيره خور بطور طبيعي براي آمريکا پذيرفته اند. وقتي دولت آمريکا به کسي "اعتماد ندارد" ميتواند برود دنبال "تغيير رژيم "(Regime Change) و نقش بقيه ايفاي تعيين کننده "صلح آميزترين" و "کم درد ترين" راه براي تحقق اين بي اعتمادي، يعني صورت مسئله دولت آمريکا، است! اين تبيين در طيف بندي سياسي جامعه ايران در مدار هاي دور يا نزديک ناسيوناليسم مدرنيست و پرو غرب ايران، ناسيوناليسم کرد و فرقه هائي چون مجاهدين و غيره را با خود به همراه دارد.

تبيين دوم  حول خود جمهوري اسلامي ميگردد. اين تبيين دنيا را حول همان دو قطبي اسلام و شيطان بزرگ، مثلث آمريکا – اسرائيل – اسلام توضيح ميدهد. با عروج احمدي نژاد و جرياني که عصاره و فشرده ارتجاع جمهوري اسلامي است، اين تبيين مبناي بسيج نيروي اسلام سياسي در ايران و در منطقه، تخفيف کشمکش هاي دروني جمهوري اسلامي، ميليتاريزه کردن جامعه، "فرعي کردن" سرنگوني، و بالاخره بسيج ناسيوناليسم قديمي تر شرق زده و "ضد امپرياليستي" در ايران و چپ "ضد امپرياليست" در اروپا است.

در ادامه اين بحث، هر يک از اين تبيين ها را مورد موشکافي قرار ميدهيم، شاخه هاي فرعي هر کدام را زير زره بين قرار ميدهيم و تناقض پايه اي اينها با ابتدائي ترين منفعت آزاديخواهانه و برابري طلبانه، با منفعت طبقه کارگر و جنبش سوسياليستي در سراسر جهان نشان ميدهيم.

نشان ميدهيم که اين جنگ ادامه سياستي است که در حمله اول آمريکا به عراق و شغال متعاقب عراق توسط آمريکا تعقيب شده است. نشان ميدهيم که همانطور که در حمله اول آمريکا به خليج "اشغال کويت" يک واقعيت اما يک بهانه براي تحقق سياست نظم نوين جهاني آمريکا بود، همانگونه که در حمله بعدي آمريکا به عراق و اشغال اين کشور "سلاح هاي کشتار جمعي" حتي واقعيت هم نداشت و تنها بهانه پوچي براي اعمال سياست ضربه پيشگيرانه (PRE-EMPTIVE STRIKE) دولت آمريکا بود. در جنگي که امروز دولت آمريکا در حال تدارک آن است، مسئله دست يابي به سلاح هسته اي، اگر هم "واقعيتي" در خود داشته باشد، بهانه تثبيت سياست ضربه پيشگيرانه دولت آمريکا، تثبيت ژاندارمي آمريکا در جهان است. ادامه سياست ضربه پيشگيرانه اي است که با "مشکلات" پيش آمده در عراق و به زير سوال رفتن آن بايد بار ديگر خود را تثبيت کند. نشان خواهيم داد که اين جنگ طلبي نه ربطي به مبارزه مردم براي آزادي خواهي دارد و نه حتي ادامه جنگ تروريست هاي اسلامي و آمريکائي است. اين جنگ طلبي ادامه دو جنگ آمريکا عليه عراق است. با اين مفروضات به وظايف کمونيست ها، طبقه کارگر، مردم آزاديخواه و حزب حکمتيست در اين فضاي جنگي و در جنگي که ممکن است به دنبال داشته باشد خواهيم پرداخت.  کساني که با ادبيات ما در دوران حمله اول آمريکا به عراق و حمله دوم و اشغال عراق توسط آمريکا آشنا هستند بايد با پايه هاي اين بحث آشنا باشند. براي کساني که اين آشنائي را ندارند، کمونيست ماهانه و سايت هاي حزب اين اسناد را قابل دسترس خواهند کرد.

 

(۲)

۲–  ريشه هاي جنگ: محرکه آمريکا

معضل "جهان متمدن" آقاي پهلوي

وقتي از بحران و محرکه آمريکا و جمهوري اسلامي صحبت ميکنيم بايد دقيقا روشن کنيم که منظور از بحران کدام است و در مورد محرکه در چه فعل و انفعالي حرف ميزنيم. لغزش ميان پاسخ ها يا مفروضات مختلف در مورد صورت مسئله پايه چشم بندي ژورناليست هاي "محترم" و همچنين سياسيون اپورتونيست است.

مسئله نفس وجود اختلاف و بحران در روابط دولت آمريکا با جمهوري اسلامي نيست. اين بحران هميشه وجود داشته است. رابطه جمهوري اسلامي با دولت آمريکا هميشه يک رابطه کژدار و مريز بوده است. صورت مسئله آن هم سر راست بوده است و بارها در مورد آن بحث کرده ايم. جمهوري اسلامي نظام مورد علاقه سرمايه داري نيست. سال ۵۷ از ترس انقلابي که ايران را فرا گرفت و در مقابل خطر عروج يک دولت چپ گرا، مثل سياستي که بعدا در افغانستان بکار گرفتند، در ايران خميني را زير درخت سيب نشاندند و مجريان محترم راديو بي بي سي را به خدمت ايشان فرستادند تا صدايشان را به همه جا برساند، صداي هر آزادي خواهي چپ را زير نعره آنتن هاي بي بي سي محو کند و به همه به قبولاند که خميني رهبر مردم است و انقلاب را به مرض اسلامي مبتلا کردند. بعد از سرکوب انقلاب توسط جمهوري اسلامي دولت آمريکا آلترناتيوي براي جايگزيني جمهوري اسلامي نداشته است و يا اگر داشته امکان جايگزين کردن آن را نداشته است.

امروز اما مسئله بر سر اين بحران و اين کشمکش دائمي ميان دولت آمريکا و جمهوري اسلامي نيست. مسئله حمله نظامي آمريکا به ايران است. اين موضوع فعل و اين بحران مورد بحث است. سوال اين است طي نزديک به ربع قرن گذشته، حتي در جريان "جنگ نفتکش ها" در دهه ۸۰ قرن بيستم که اين بحران ابعاد نظامي هم پيدا کرد، صحبت از حمله نظامي آمريکا به ايران نبود. امروز چه چيز اين جنگ را براي دولت آمريکا مطلوب يا ضروري کرده است؟

ظاهرا مسئله بر سر اين است که دولت آمريکا و آژانس بين المللي انرژي اتمي (IAEA) مشکوک اند که جمهوري اسلامي در کار تلاش براي دست يابي به سلاح هسته اي است. اين روايتي است که دولت آمريکا، رسانه هاي جمعي و ژورناليسم نوکر "ادغام شده" در پنتاگون و واحد هاي نظامي آمريکا و انگليس بدست ميدهند. اگر در مورد سلاح هاي کشتار جمعي صدام مطمئن بودند، به جمهوري اسلامي فقط شک دارند؟ ظاهرا ترازوي عدالت جهاني حساس تر شده است. در دنيائي زندگي ميکنيم که ديگر حتي مراسم مسخره اثبات اينکه صدام سلاح شيميائي دارد لازم نيست. کافي است حتي اگر به دولتي شک هم داشته باشند ميشود با بمب توي سر مردم آن مملکت بزنند. چرا؟

حتي اگر ثابت شود که جمهوري اسلامي قرارداد منع گسترش سلاح هاي هسته اي را زير پا گذاشته است، تازه ثابت ميشود که به سياق ساير دولت ها، از جمله اسرائيل، پاکستان، هند، کره جنوبي، کره شمالي و مهمتر از همه خود آمريکا، و دولت هاي صاحب سلاح هسته اي عمل کرده است. اگر قرار است به کسي که شک ساختن سلاح هسته اي هست حمله نظامي شود، چرا  با دولتي مثل اسرائيل که اصولا ماموران آژانس بين المللي انرژي اتمي (IAEA) راه نميدهد و همگي اذعان دارند که سلاح هسته اي توليد ميکند چنين رفتاري نميشود ؟ چرا وقتي که دولت نژاد پرست آفريقاي جنوبي سلاح هسته اي ميساخت کسي نه تهديدش کرد و نه حتي به روي خودش آورد؟ 

اين "جديت" در مورد اجراي قوانين بين المللي را فلسطيني‌ها هم بايد باور کنند؟ آيا با اسرائيل، چين،آلمان، و خود دولت آمريکا بخاطر ارعاب بخش وسيعي از بشريت، طي پنجاه سال گذشته، هم همين رفتار ميشود؟ چگونه ميشود اين را باور کرد؟ آمريکا تنها بکار گيرنده مخرب ترين سلاح کشتار جمعي يعني بمب اتمي عليه مردم بي دفاع هيروشيما و ناکازاکي است. هنوز عوارض بمباران‌هاي شيميائي و بيولوژيک آمريکا در ويتنام بر مردم مشهود است. اينها بکار گيرنده مهمات اورانيوم رقيق شده در عراق هستند که روزانه دهها کودک و بزرگسال قرباني بيماري‌هاي ناشي از عوارض آن ميشوند. اگر مساله از بين بردن سلاحهاي کشتار جمعي است اولين هدف اتفاقا بايد همين دولت هائي باشد که صاحب وسيعترين زرادخانه اتمي و شيميائي هستند و آنها را بسيار وسيع بکار گرفته‌اند.

 واقعيت اين است که تحليل هاي اعلام شده دول غربي و رسانه‌هايشان فاقد ذره‌اي انسجام و پيوستگي است. خودشان هم ميدانند که اين تحليل نيست. بخشي از خود اين جنگ پروپاگاند جنگي است.

خلع سلاح جهان از سلاحهاي هسته اي و ممنوعيت داشتن و توليد آنها و همچنين ممنوعيت تحقيقات علمي در اين زمينه براي نجات بشريت از بربريت اتمي، شيميائي و بيولوژيکي که ممکن است به آن تحميل شود حياتي است. اما اگر قرار است سلاحهاي کشتار جمعي ممنوع شود، اگر داشتن سلاح کشتار جمعي بد است اگر بکارگيري آن مذموم است آنوقت بايد از خلع سلاح اتمي، شيميائي و بيولوژيک آمريکا، چين و روسيه شروع کرد.

بارها گفته ايم که آمريکا تنها بکار گيرنده سلاح اتمي عليه مردم بي دفاع و بيگناه و همچنين وسيعترين بکار گيرنده سلاحهاي شيميائي و بيولوژيکي است. دولتهاي غربي، و مهمتر از همه آمريکا، ساليانه ميليارد ها دلار خرج ساختن و گسترش اين تسليحات و همچنين تحقيقات علمي در مورد آن ميکنند. آمريکا هنوز سالگرد کشتار هيروشيما و ناکازاکي را گرامي ميدارد. هنوز ژنرال هايشان با افتخار مدال هاي جنگ ويتنام شان را به سينه ميزنند.

روشن است که مسئله اينجا بر سر نفس دست يابي دولتها يا  هر دولتي به تکنولوژي هسته اي نيست. مسئله بر سر دسترسي کساني به اين تکنولوژي است که دولت آمريکا دوست ندارد.

اين را بهتر از هر کس آقاي رضا پهلوي به رخ مردم ايران کشيده است. ايشان درست ميگويد. در زمان حکومت پدر تاجدار شان ايران در حال دست يابي به تکنولوژي هسته اي بود و امروز هم اسرائيل، کره جنوبي، پاکستان، هند، و همه دوستان آمريکا مشغول اين کار هستند. مسئله بر سر دست يابي به تکنولوژي هسته اي نيست. مسئله بر سر دست يابي جمهوري اسلامي به اين تکنولوژي است و اين را  "دنياي متمدن" نميپذيرد. و البته همه ميدانند که براي آقاي پهلوي "دنياي متمدن" نام مستعار دولت آمريکا است.

همه شواهد و دلائل حکم ميدهند که آمريکا در برخورد به مسئله دست يابي جمهوري اسلامي  به تکنولوژي هسته اي در حال حل و فصل يک واقعيت ديگر است. دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي، واقعيت يا ادعا، صورت مسئله نيست و نميتواند باشد. صورت مسئله تعيين تکليف با دولت هائي است که ميتوانند منافع آمريکا را به خطر اندازند. اين مبناي سياست ضربه پيشگيرانه دولت آمريکا است که در مورد عراق بکار رفت و امروز در مورد جمهوري اسلامي بکار ميرود. مسئله تکنولوژي هسته اي و قرار داد منع گسترش سلاح هاي هسته اي نيست. همه دولت ها، آنها که وسع شان ميرسد، دارند همين کار را ميکنند. مسئله فعل يا جرم نيست. مسئله اين است که چه کسي اين فعل و يا اين جرم را انجام داده. بعضي را به خاطر انجام اين کار نوازش هم ميکنند؛ مثل پاکستان، آمريکا و اسرائيل، ظاهرا مردم جائي را ميشود به خاک و خون کشيد، مثل عراق يا ايران. جنگ ايران ادامه اشغال عراق است.

حمله آمريکا به ايران ناشي از آن است که با دستيابي يک رژيم "غير دوست" آمريکا به تکنولوژي هسته اي و نه حتي سلاح هسته اي است. منافع آمريکا ميتواند به خطر بيفتد. اين مبناي سياست آمريکا بعد از جنگ سرد و بويژه بعد از سر کار آمدن محافظه کاران  جديدي در آمريکا است.

اين سياست ادامه جنگ اول آمريکا با عراق در پوشش دروغين اشغال کويت، جنگ دوم آمريکا و اشغال عراق در پوشش دروغين داشتن سلاح هاي کشتار جمعي توسط دولت عراق است.

مسئله اي که در اين کشمکش در حال حل و فصل است فراتر از دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي است. مسئله موقعيت آمريکا است. طي چند سال آينده چين به قدرت اقتصادي بزرگتري از آمريکا تبديل ميشود. دنيا سرمايه داري بحران کمبود سرمايه دارد و قابليت کنترل منابع طبيعي و بخصوص نفت اهرم تعيين کننده اي در قابليت سر گردنه بگيري بين المللي دارد. براي آمريکا اين درگيري مجرايي براي شکل دادن به ساختار سياسي آتي جهان سرمايه‌داري در جهت حفظ موقعيت آمريکا بعنوان تنها ابر قدرت است.  عروج چين و بعد ها هند و امتزاج سياسي، اقتصادي و نظامي روسيه با چين، عروج آلمان و گسترش اروپاي واحد، همه نه بلقوه، بلکه بالفعل موقعيت آمريکا را تغيير ميدهد. بيست سال آينده دولت آمريکا اقتصادي کوچکتر از اقتصاد چين خواهد داشت. تنها ابزار امکان و تثبيت قلدري نظامي است. اين تنها مکان براي سرمايه داري آمريکا براي حفط موقعيت ابر قدرتي خود است.  همانطور که ده سال گذشته ده سال افول موقعيت اقتصادي آمريکا در مقابل اروپا و چين بوده است، بيست سال آينده، با "فعال شدن" کل نيروي کار در چين و در کشور هاي اروپاي شرقي در متن واقعيت هاي توليدي جهان امروز، شاهد عروج غول هاي جديد اقتصاد سرمايه داري و افول موقعيت اقتصادي آمريکا خواهيم بود.

جنگ افروزي هاي ده سال گذشته آمريکا تماما معطوف به تضمين حق استفاده يک جانبه دولت آمريکا از نيروي نظامي، هر جا که منفعت اش ايجاب کند است. اين قلدري ها و گردنه بگيري ها فضا و امکاني براي ابراز وجود آمريکا بعنوان يک قدرت نظامي است. بنابراين ابعاد خود مساله هسته اي جمهوري اسلامي هر‌چه ميبود آمريکا محتاج تبديل آن به يک بحران جنگ است. آمريکا اگر دست يابي جمهوري اسلامي به سلاح هسته يا را تحمل کند، بيشتر از آنکه کشوري به خطر بيفتد، سياست ضربه پيشگيرانه بلوک جرج بوش – ديک چيني شکست ميخورد. ژاندارم خود گمارده دنيا پشمش ميريزد. صورت مسئله اين جنگ گسترش سلاح هاي هسته اي نيست. اگر آمريکا جواب جمهوري اسلامي را ندهد فردا چين در خروج را به دولت آمريکا نشان ميدهد. مسئله حفظ موقعيت ابر قدرت آمريکا است. مردم عراق دارند تاوان اين موقعيت را ميدهند، قرار است فردا مردم ايران قرباني اين نظم نوين شوند.  جمهوري اسلامي بهانه است. چين و اروپا موضوع طرف اصلي اين کشمکش هستند.

اينکه جمهوري اسلامي با يک سابقه جنايتکارانه، در حاليکه در تب نفرت مردم ايران ميسوزد، محمل اين ماجرا شده است تنها يک مناسبت است. محمل اين بهانه گيري ميتوانست بوليوي، ونزوئلا، کوبا و يا هر کشور ديگري که آمريکا آن را "دوست" نميداند باشد. اين بهانه جويي از جمله ميتواند يخه دولت سوسياليستي آينده در ايران يا در هر جاي دنياي را هم بگيرد. ابعاد خود واقعه ابدا اين هياهو و اين ميليتاريسم را توجيه نميکند. براي آمريکا مساله اصلي تضمين موقعيت ابر قدرت يگانه در دنيائي است که به سرعت دارد تغيير ميکند. در قسمت بعد به محرکه هاي جمهوري اسلامي خواهيم پرداخت

ادامه دارد

 

(۳)

 

۳ – ريشه هاي جنگ: محرکه هاي جمهوري اسلامي: بقا در مقابل دو دشمن

جمهوري اسلامي در اين کشمکش دو منفعت کاملا روشن را تعقيب ميکند. اول بقا در مقابل خطر حمله آمريکا و دوم بقا در مقابل جنبش سرنگوني. اولي محصول نظم نويني جهاني و سياست ضربه پيشگيرانه آمريکا و بويژه دنياي بعد از اشغال عراق است و دومي محصول  شکست دو خرداد و عروج جنبش سرنگوني.

تلاش جمهوري اسلامي براي دست يابي به تکنولوژي هسته اي و قابليت دست يابي سريع اين دولت به سلاح هسته اي دريچه ‌اي به تضادهاي بنيادي ‌تري در جهان است که حملات نظامي آمريکا به عراق و اشغال کاملا بدون دليل و قلدر منشانه اين کشور با خود به ارمغان آورده است. قبل از حمله اخير آمريکا به عراق ما، به سهم خود، تاکيد کرديم که به عکس تصوري که ژورناليست ها و آکادميست هاي نوکر تبليغ ميکنند، حمله آمريکا به عراق و سياست ضربه پيشگيرانه دولت سوپر راست آمريکا نه تنها باعث کاهش سلاح هاي کشتار جمعي نميشود بلکه به عکس مبناي تلاش دولت هائي که، به هر دليل ارتجاعي يا آزاديخواهانه، آب شان با دولت آمريکا در يک جوب نميرود و يا حاظر به قبول نقش ژاندارمي آمريکا نيستند خواهد شد. اين اتفاق افتاده است.

بعد از اشغال عراق که با حتي با قوانين قرون وسطي و دوران استعمار قابل توجيه نيست. بعد از اينکه معلوم شد در مورد عراق از سازمان ملل کاري جز ايفاي نقش مهر لاستيکي بر عملکرد دولت افسار گسيخته سوپر راست آمريکا ساخته نيست، بعد از اينکه معلوم شد که نقش اصلي جنبش هاي سترون چپ ضد امپرياليست در غرب آبرو خريدن براي ارتجاعي ترين جريانات اسلامي، بيگانه کردن و دور کردن مردم شرافتمند و آزاديخواه از صف اعتراض به ميليتاريسم آمريکا است، بعد از نابودي کامل بنياد هاي مدني در جامعه عراق، کشتار چند صد هزار نفر از مردم عراق و تحقير روزمره آنها، ديناميسم و مکانيسم قابليت دفاع از خود در مقابل قلدر منشي کامل آمريکا در جهان تغيير کرده است.

هر دولتي که به هر دليلي سر تسليم به خواست هاي دولت آمريکا را نداشته باشد در مقابل سوال تامين ابزار و مکانيسم باز دارنده در مقابل آمريکا است. اين وضعيت کاملا جديدي در جهان است که گريبان دولت هاي ارتجاعي نظير جمهوري اسلامي و يا دولت هاي دمکرات منش تري مانند دولت ونزوئلا، برزيل، بوليوي و غيره را ميگيرد. مردم اين کشور ها صف کساني را تشکيل ميدهند که ميشود آنها را براي عبرت سايرين (چين، روسيه، اروپا و ...) به دار آويخت. درست مثل مردم عراق. در اين وضعيت اصل تنازع بقا براي دولت هائي که آمريکا آنها را "دوست خود نميداند" اين دولت ها را در مقابل مسئله تامين مکانيسم بازدارنده حمله آمريکا، در شرايط کنوني دنياي معاصر، قرار ميدهد. 

در اين راستا جمهوري اسلامي براي بقاي خود در مقابل خطر با خاک يکسان کردن ايران توسط قدرت مهيب نظامي آمريکا به تکنولوژي هسته اي و قابليت بازدارندگي آن روي آورده است. اين تضادي است که سياست ضربه پيشگيرانه آمريکا در دنيا باز کرده است. اين دره عمقي است که سياست سلطه جويانه آمريکا کل دنيا را به آن فرو برده است. يا "دوست" آمريکا هستيد يا آمريکا، بدون دخالت نيروي زميني، با خاک يکسان تان ميکند. زندگيتان را سياه ميکند.

در اين موقعيت، بويژه در شرايطي که جمهوري اسلامي زير فشار نفرت مردم ايران دست و پا ميزند، براي عقب زدن امکان دخالت نظامي آمريکا، براي بقاي خود، به شيوه علني يا مخفي به تلاش براي مسلح شدن به سلاح هسته اي رو آورده است.

معلوم است و همگان ميدانند که خواست توقف غني سازي اورانيوم از طرف آمريکا و اصرار بر دست يابي به اين تکنولوژي توسط جمهوري اسلامي اساسا ابزار ناتوان کردن و يا قادر کردن جمهوري اسلامي در دست يابي به سلاح هسته اي و امکان باز داشتن آمريکا از اعمال فشار نظامي به رژيم اسلامي است. بحث بر سر ساختن اين سلاح ها و يا بکار گيري اين سلاح ها نيست، بحث بر سر خاصيت بازدارندگي (deterrent) نسبي آن در رابطه ميان جمهوري اسلامي و آمريکا است. در يک جمله جمهوري اسلامي امروز در دوران نظم نوين جهاني و سلطه سياست ضربه پيشگيرانه بر سياست خارجي آمريکا و در دنياي بعد از اشغال عراق، در غياب پايه توده اي سالهاي اول حاکميت خود، براي بقا نيازمند تکنولوژي هسته اي است. داستان توليد انرژي هسته اي تنها يک پوشش است.

از طرف ديگر اين مقاومت جمهوري اسلامي در مقابل آمريکا و جذابيت آن براي بخش وسيعي از خاورميانه انعکاس مسائل ديگري هم هستند. مهمترين اين مسائل اشغال عراق و تحقير و تباهي تام و تمام مردم در مقابل قلدري آمريکا از يک طرف و  مسئله فلسطين و موقعيت برگزيده اسرائيل از طرف ديگر است.

اشغال عراق و فلسطين و ستمي که بر مردم اين دو کشور روا ميشود و موقعيت اسرائيل بعنوان يک قدرت اتمي که تماما مورد حمايت آمريکا است زخم و تحقيري است که اسلام سياسي از قبل آن تغذيه کرده است. اين تصوير که دولت جمهوري اسلامي در اين منطقه ميتواند اين حلقه پايان ناپذير تحقير و اين آپارتايد تکنولوژيک را بشکند تصويري است که اسلام سياسي و جمهوري اسلامي از آن براي بقاي خود و براي قدرت گيري خود استفاده ميکند.

با اشغال عراق و فرو رفتن آن به عمق يک تباهي همه جانبه ، دولت جمهوري اسلامي بعنوان دولت پيروز از اين جنگ بيرون آمده است. جنوب عراق تقريبا تماما در کنترل جمهوري اسلامي است. در وسط عراق جمهوري اسلامي دست دارد و مهمتر اينکه آمريکا را در اين باتلاق فرو برده است. جمهوري اسلامي، از ديد مردم  اسلام زده منطقه، بعنوان کشوري که قلدري آمريکا را به ضد خودش تبديل کرده است موقعيت تحکيم يافته تري پيدا کرده است. جمهوري اسلامي، بعدا اشغال عراق و زمين گير شدن آمريکا، بعنوان يک قدرت نظامي و سياسي در منطقه به جلو صحنه رانده است.

دشمن دوم که جمهوري اسلامي قرار است در اين کشمکش عقب راند جنبش سرنگوني است. ما در موقعيت هاي ديگر به وضعيت جمهوري اسلامي، شکست دو خرداد، تبديل سرنگوني به بستر اصلي مبارزه عليه جمهوري اسلامي و همينطور پايه هاي عروج جريان احمدي نژاد را مورد بحث قرار داده ايم. در يک کلام جمهوري اسلامي در مقابل شکست آخرين امکان "تغيير از دورن" توسط جريان دو خرداد، چکيده ارتجاع فشرده خود را در مقابل جامعه قرار داده است. تشنج نظامي ميان جمهوري اسلامي، نگاه داشتن ايران بر بستر يک رو در روئي نظامي با آمريکا به جمهوري اسلامي ميتواند فرصت حاشيه اي کردن جنبش سرنگوني را بدهد.

تشنج ميان آمريکا و ايران براي جمهوري اسلامي برکات خود را دارد. همانطور که در شرايطي که انقلاب ۵۷ هنوز در حال تپش ايران ميرفت تا در سال هاي دهه ٦۰ جمهوري اسلامي را به مصاف به طلبد، حمله عراق به ايران منشا "برکات" زيادي براي جمهوري اسلامي شد،  امروز هم تشنج نظامي ميان جمهوري اسلامي و آمريکا و حمله نظامي اين کشور به ايران همان برکات را، در شرايط جديد، براي جمهوري اسلامي خواهد داشت.

پيچيدگي قضيه از اين واقعيت در مي آيد که چه در مورد حمله عراق به ايران و چه در اين مورد بحث بر سر حمله ايران به کشور ديگري و يا جنگ ميان جمهوري اسلامي با کشور ديگري نيست چنين سيري با مقاومت و مقابله مردم روبرو ميشود و براي جمهوري اسلامي خاصيت لازم را ندارد.

بحث بر سر حمله سر خود و قلدر منشانه دولت ديگري به ايران است که ميتواند اين خاصيت را داشته باشد. جمهوري اسلامي اميد دارد که با افزايش تشنج نظامي ميان خود و دولت آمريکا بر سر مسئله اي که ظاهرا و واقعاً حق هر دولتي است، خطر خارجي را بعنوان خطري مستقل از اراده خود برجسته کند و به عنوان نماينده امنيت، حيثيت، احترام و ثبات مردم در مقابل يک زور گوي خارجي ظاهر شود.

با توسل به خطر جنگ، صفوف دروني خود را منسجم کند، کل اجزاء نظام را حول اين خطر متحد کند، با توسل به ميليتاريزه کردن فضاي جامعه و تحريک احساسات ناسيوناليستي و مذهبي مردم، با ميليتاريزه، ناسيوناليستي و ميليتانت- اسلامي کردن فضاي کارخانه ها، محل هاي کار، مدارس و دانشگاه ها، خود را از زير تيغ جنبش سرنگوني بيرون ببرد.  درست به همين دليل هميشه گفته ايم که اقدام نظامي آمريکا يا اسرائيل عليه جمهوري اسلامي بهترين خدمت به بقاي اين رژيم در مقابل مردم است. حمله نظامي آمريکا به جمهوري اسلامي شانس بقاي اين رژيم را به شدت افزايش ميدهد و مردم ايران و منطقه را براي مدت هاي طولاني به عمق يک تباهي کامل قرون وسطائي فرو خواهد برد.

در تمايز از رژيمي مانند طالبان، جمهوري اسلامي يک دولت و يک رژيم بورژوائي مستقر است که به وجود امنيت براي خود نياز دارد. اما در مقابل خطر سرنگوني خود؛ چه در توسط مردم و چه توسط آمريکا، از بردن جامعه به عمق تباهي اجتماعي سناريو سياه ابا ندارد. تفاوت اينجا است که در سرنگوني رژيم توسط مردم امکان جلوگيري از پاشيدگي بنياد هاي زندگي مدني  فراهم مي آيد، اما دخالت نظامي آمريکا به عکس با کنار زدن مردم، عراقيزه شدن ايران را تسهيل ميکند.

۴ -  ريشه هاي جنگ- جنگ تروريست ها؟

از يک تحليل سياسي تا يک موضع ايدئولوژيک

حمله تروريستي ۱۱ سپتامبر و حمله متعاقب آمريکا به افغانستان تحت حاکميت طالبان جنگي ميان دو قطب تروريستي جهان يعني اسلام سياسي و تروريسم دولتي آمريکا بود. در همان حال بايد توجه کرد که پايه دادن چنين حکمي نه يک تحليل ايدئولوژيک بلکه يک واقعيت روشن سياسي است.

ضرب اول اسلام سياسي براي اولين بار در تاريخ جنگي جهان توانست با حمله تروريستي خود جنگ  را به داخل کشور آمريکا بکشاند. هيچ دولت و نيروئي تاکنون نتوانسته است که جنگي را به خاک اصلي آمريکا بکشاند. حمله ۱۱ سپتامبر، يک حمله تروريستي بود. اما تروريستي بودن آن، خصلت نظامي و جنگي بودن اين حمله را تغيير نميدهد. اين حمله هم مثل اکثر حملات دولت ها، مثل حمله آمريکا به مردم عراق، کاملا تروريستي بود. اما بدون شک يک عمليات تعرض نظامي مستقيم اسلام سياسي به دولت آمريکا بود.

نفس حمله متقابل آمريکا به القاعده و افغانستان به همين دليل قابل محکوم کردن نبود. نميتوان دولتي را براي تلافي حمله نظامي به خود محکوم کرد. محکوميت "اتوماتيک" نفس حمله متقابل آمريکا تنها يک موضع از پيش ضد آمريکائي را نمايندگي ميکند و عملا نوعي سمپاتي، نوعي حق براي طالبان و القاعده قائل است.

اين محکوميت "اتوماتيک" موضع "چپ ضد امپرياليست" بود که همان موقع مورد نقد ما قرار گرفت. حمله ۱۱ سپتامبر و تعرض متعاقب آمريکا به افغانستان  يک جنگ دو طرفه بود.

بعلاوه حمله نظامي آمريکا به افغانستان و سرنگوني رژيم طالبان زندگي مردم افغانستان را بدتر از نميکرد. از اين سر هم نميشد حمله به افغانستان و سرنگوني طالبان را محکوم کرد. اين جنگ، جنگ ما نبود اما در همان حال نميتوانستيم سرنگوني طالبان توسط آمريکا را محکوم کنيم. حمله آمريکا به افغانستان، در اين متن، مستقل از انگيزه دولت آمريکا، نميتوانست بر متن قلدري و سلطه طلبي آمريکا معني شود. در سياست جهاني اين اقدام در متن مقتضيات دفاع از خود آمريکا در مقابل يک اقدام تروريستي  معني شد.

اما حمله آمريکا به عراق، چه در سال ۹۲ و چه در سال ۲۰۰۴،  صرف نظر از اينکه حمله به اسلام سياسي نبود، محملي جز سلطه طلبي آمريکا نداشت و بعلاوه جز تباهي چيزي را براي مردم عراق به ارمغان مي آورد. دولت عراق نه به آمريکا حمله کرده بود و نه اصولا قصد چنين کاري را داشت. حمله آمريکا صاف و ساده براي تضمين موقعيت قدر قدرتي آمريکا در جهان معاصر بود. 

تشخيص و تفکيک هر دو اين وجوه براي اتخاذ يک سياست کمونيستي و انساني حياتي است. رويداد هاي ۱۱ سپتامبر به بورژوازي آمريکا و آکادميست ها و ژورناليست هاي نوکر آنها اين امکان را داد که درست با تردستي در اين مورد هر اقدام نظامي آمريکا عليه هر دولت ديگري را با اين توسل به ۱۱ سپتامبر توجيه کنند. دنيا بعد از ۱۱ سپتامبر ديگر کليه قوانين اش براي آمريکا تغيير کرده بود.

در چپ، هم همين برداشت شکل گرفت. جرياني نظير رهبري جديد حزب کمونيست کارگري براي آن بعد از ۱۱ سپتامبر همه حملات آمريکا به کشورهاي ديگر، بخصوص در خاورميانه، به نوعي، ادامه ۱۱ سپتامبر و جنگ دو قطب تروريستي است، همين فشار راست جهاني را منعکس ميکنند.

اين عبارت پردازي چپ، مثل هميشه، يک موضع راست را نمايندگي ميکند. خاصيت اين عبارت پردازي دادن يک محمل تئوريک و سياسي به عدم محکوميت حملات آمريکا به اين کشور ها، قائل نشدن به ضرورت وجود يک سياست فعال در مقابل اين تعرض و بالاخره تعقيب نوعي "منفعت" يا حاصلي "بهتر از شرايط کنوني" در نتيجه حمله آمريکا به اين کشور ها است*.

۱۱ سپتامبر، علاوه بر دولت آمريکا و ژورناليست ها و آکادميست هاي نوکر، براي ناسيوناليسم مدرنيست و پر غربي ايران، چه نوع سلطنتي – جمهوري آن، و چه جناح چپ آن که در حزب کمونيست کارگري، مجالي ايجاد کرده است تا به طبع مدرنيسم و جنبه هاي ضد اسلامي جنبش شان  هر نوع تعرض آمريکا به مردم اين منطقه را يا توجيه کنند يا از بر عمق ضد انساني بودن آن سايه بيندازند.

اگر اين لغزش جنبشي در همراه شدن در مورد عراق بسيار زمخت بود. در رابطه با جمهوري اسلامي ظريف تر است. مگر نه اين است که جمهوري اسلامي يک رژيم اسلام سياسي است؟ مگر نه اين است که  جنگ، جنگ ميان دو دولتي است که يکي از سردستگان اسلام سياسي و ديگري سردسته تروريسم دولتي است؟

واقعيت اين است که جمهوري اسلامي يک رژيم جنايت کار است و يکي از سردستگان اسلام سياسي. اما بعکس مورد افغانستان، اولا جنگي که عليه جمهوري اسلامي در حال شکل گيري است در نتيجه حمله جمهوري اسلامي به دولت آمريکا نيست. ثانيا حمله يک جانبه آمريکا به جمهوري اسلامي ربطي به اسلاميت سياسي جمهوري اسلامي ندارد. جنگ با طلبان يک جنگ اسلام سياسي و تروريسم آمريکا بود. يکي به نيويورک حمله کرد ديگري به کابل. مورد ايران، مثل مورد عراق است. اين آمريکا است که در پي منافع خود يخه دولت جمهوري اسلامي را گرفته است. با همين بهانه آمريکا ميتواند فردا سراغ ونزوئلا، کوبا و يا حتي دولت آزاديخواه و يا سوسياليستي در ايران بيايد. به عکس مورد افغانستان، اينجا در هيچ سطحي اسلاميت سياسي در اين جنگ موضوع نيست. از اسلامي بودن دولت ايران استفاده تبليغي ميشود، اما فاکتوري که جنگ را ضروري کرده باشد نيست. جمهوري اسلامي به عکس طالبان دارد براي بقاي خود دست و پا ميزند.

واقعيت اين است که هر دولتي در منطقه که نوکر آمريکا نباشد با ميليتاريسم آمريکا در خليج فارس و با آنچه در عراق ميکند در تناقض قرار ميگيرد. اينکه اين تناقض را آمريکا جنگ عليه خود اعلام ميکند ديگر يک گردن کلفتي خالص و يک قلدري نظامي است. دولت سوسياليستي در ايران لابد از تلاشهاي حزب کمونيست کارگري عراق و يا کنگره آزادي عراق براي کوتاه کردن دست آمريکا از زندگي مردم حمايت ميکرد. در اين متن آمريکا ميتواند چنين اقدامي را جنگ عليه خود اعلام کند.

عدم تشخيص اين واقعيت ساده که اين جنگ، حمله سر خود يک طرف، دولت آمريکا، به ديگري، جمهوري اسلامي، است که هيچ بهانه و توجيه قانوني يا بين المللي ندارد، عملا تحليل سياسي از يک جنگ کنکرت (۱۱ سپتامبر و حمله به افغانستان) را به يک موضع ايدئولوژيک در مورد هر جنگي در منطقه تبديل ميکند.

با اين موضع اقدام نظامي کشورهائي نظير آمريکا يا اسرائيل عليه هر کشوري، که به نوعي بشود آن را اسلامي معرفي کرد، قابل توجيه ميشود. کشتار فلسطيني ها به بهانه نفوذ حماس جزو جدال اسلام سياسي و تروريسم آمريکا دسته بندي خواهد شد. اين نسخه توجيه "چپ" براي ناسيوناليسم پرو غرب در ايران است.

از اين موضع، در بهترين حالت، اغماض نسبت به نژاد پرستي اسرائيلي و آمريکائي عليه مردم کشورهاي اسلام زده در مي آيد. کسي که اين موضع را دارد در چهره کودک فلسطيني قبل از اينکه قرباني نژاد پرستي و تحقير چند ده ساله را ببيند، رنگ بوي حماس ميبيند و روي بر ميگردند. اين موضع تلطيف شده سياست غرب در مقابل انتخاب حماس در اسرائيل است. دارند مردم فلسطين را با گرسنگي و تحريم اقتصادي مجازات ميکنند. اين موضع با قيافه مغموم چپ روي از محکوم کردن اين فاجعه بر ميگردند. در بهترين حالت انتظار را در پيش ميگيرد. بيطرف ميماند!

۵ –بايد در انتظار چه بود؟

آيا جنگ حتمي است؟ "صاحب نظران" سياسي و ژورناليست هاي "محترم" و آکادميست هاي "شريف" همه در کار پيشگوئي در مورد قطعيت يا عدم قطعيت جنگ هستند. واقعيت اين است که خود اين پيشگوئي ها هم بخشي از جنگ و بخشي از جنگ رواني طرفين يا اطراف مختلف اين صف است.

آنچه که بطور قطعي در مورد اين جنگ ميتوان گفت پايه هائي است که آن را "ضروري" کرده است. گفتيم براي آمريکا حفظ موقعيت ابر قدرتي خود در جهان، در مقابل عروج اقتصادي چين، روسيه، اروپا، و بعد ها هند،  با اتکا به نيروي نظامي قلب تپنده اين نياز و اين ضرورت است. قابليت قلدري دولت آمريکا بعد از  اشغال عراق  و شکل گيري باتلاقي که در آن گرفتار شده است زير سوال رفته است. آمريکا محتاج آن است که بر اين قابليت و بر اين اشتهاي باز هم وارد شدن در يک جنگ ديگري را مهر تاکيد مجدد بزند.

دست يابي و يا حتي قابليت دست يابي جمهوري اسلامي به سلاح هسته اي اين دولت را از دايره اعمال فشار نظامي آمريکا خارج ميکند. بعلاوه نمونه جمهوري اسلامي نمونه اي براي "ديگران" براي حفاظت خود در مقابل قلدري و سلطه جوئي نظامي آمريکا ميشود و سياست ضربه پيشگيرانه دولت آمريکا شکست ميخورد. مشکل است که دولت فعلي آمريکا، و در اين مورد خاص دولت اسرائيل، اين عقب نشيني را ساده بپذيرند.

همين واقعيت پايه تحرک دولت هاي اروپائي شده است. ترس از عکس العمل نظامي يک جانبه دولت آمريکا و اسرائيل عليه جمهوري اسلامي، که اروپا، چين و روسيه را دچار مخاطره اقتصادي خواهد ساخت، مبناي تحرک سياسي دولت هاي اروپائي شده است. دولت هاي اروپايي و دولت هاي منطقه خليج، به جز اسرائيل، دست يابي جمهوري اسلامي به تکنولوژي هسته اي و حتي سلاح هسته اي را براي خود خطري بيشتر از وضعيت امروز نميبينند و اين را به صراحت اظهار کرده اند. آنچه براي اين دولت ها وخيم است نتيجه حمله يک جانبه آمريکا و اسرائيل به جمهوري اسلامي است. مبناي تمام مانور ها و موضع گيري اي دولت ها ترس از عمل نظامي آمريکا است. دولت آمريکا در مورد عراق نشان داد که اگر منفعت خود را در چنين تعرضي ببيند پابند هيچ قرار و مقرراتي نخواهد بود و يک جانبه، چه اروپا بخواهد و چه نخواهد اقدام خواهد کرد.   

از طرف ديگر جمهوري اسلامي براي بقاي خود در مقابل خطر حمله نظامي آمريکا، که بعد از اشغال عراق به يک سياست رسمي آمريکا تبديل شده است، ناچار است مکانيسمي براي دفاع از خود بيابد. اين مکانيسم در شرايط کنوني دست يابي به تکنولوژي هسته اي و در شرايط لازم به ساختن سلاح هسته اي است. جمهوري اسلامي تنها در شرايطي از اين سياست دست برميدارد که تضمين لازم در مورد عدم دخالت نظامي آمريکا عليه خود را بدست بياورد. چنين تضميني در شرايط کنوني، که آمريکا ميتواند هر قرار داد و يا قانوني را زير پا بگذارد، به سختي قابل تصور است.

بعلاوه جمهوري اسلامي براي استفاده داخلي در مقابل جنبش سرنگوني به يک دوره تشنج و يک ضمانت در مقابل آمريکا محتاج است. کنار رفتن آمريکا از سياست تضعيف جمهوري اسلامي و يا اعمال فشار نظامي به آن موقعيت يک بخش جناح راست اپوزيسيون سرنگوني طلب ايران را به شدت تضعيف ميکند که ميتواند انعکاس مستقيمي در فضاي اعتراضي داشته باشد.

اما در کنار اين "ضروريات"، بايد به فاکتورهاي ديگري نيز که وقوع واقعي جنگ را براي طرفين اين ماجرا نامطلوب ميکند توجه کرد.

اين جنگ، جنگي نظير حمله آمريکا به عراق يا حتي افغانستان نيست. ايران کشور بسيار وسيع تر و با امکانات بسيار بيشتري است. آمريکا، لااقل فعلا،  امکان اشغال نظامي ايران را ندارد. تمام استراتژيست هاي آمريکائي از راست سوپر افراطي تا ليبرال همه بر اين واقعيت تاکيد دارند. صورت مسئله براي آمريکا و اسرائيل فلج کردن نظامي و اقتصادي جمهوري اسلامي است. براي اين کار در تدارک بزرگترين بمباران تاريخ بشر هستند. بمباراني که قرار است ظرف چند روز کل تاسيسات نظامي، نيروگاه هاي هسته اي، زير بناي اقتصادي، راه ها، فرودگاه ها، راه آهن، کارخانجات، مراکز توليد برق، صنعت نفت، و مراکز تحقيقي ايران و غيره را نابود کند. بمباراني که محافظه کار ترين برآوردها تعداد کشته هاي آن را چند ده هزار نفر از مردم غير نظامي ايران ميدانند. هر عمليات کوچکتر از اين کل منطقه را به ضرر آمريکا تغيير خواهد داد. در چنين حالتي جمهوري اسلامي ممکن است به سرعت خود را به سلاح هسته اي مجهز کند و به قول معروف ديگر "غول از بطري بيرون بيايد". چنين سناريوئي شکست قطعي سياست آمريکا خواهد بود و نتايج آن به کلي غير قابل پيشبيني است.

اما بمباران وسيع ايران هم نه تنها موجب سرنگوني جمهوري اسلامي نخواهد شد بلکه تمام رژيم و بخش اعظم جنبش اسلام سياسي و همچنين ناسيوناليسم ايراني، که بعدا به آن خواهيم پرداخت، را پشت جمهوري اسلامي بسيج خواهد کرد. مردم را به استيصال براي نجات زندگي روزمره خود خواهد راند و جمهوري اسلامي را مستقر تر برجا خواهد گذاشت.

تنها يک ذهنيت بيمار اجتماعي يا ذهنيت يک دارودسته گانگستر سياسي ميتواند تصور کند که مردم مستأصل عليه جمهوري اسلامي قيام خواهند کرد. مورد عراق، چه قبل از اشغال و چه بعد از اشغال،  بايد به هر ذهن کودني هم نتيجه استيصال در ابعاد اجتماعي را نشان داده باشد. به جز بخش کوچکي از ساده انديشان فاشيست در ميان ناسيوناليست هاي کرد، فارس، و عرب و سازمان هائي نظير مجاهدين که روزي سه وعده سقوط رژيم را وعده ميدهند، هيچ يک از تحليلگران و استراتژيست هاي دولت هاي غربي در مورد تقويت موقعيت دولت جمهوري اسلامي در مقابل جنبش سرنگوني در نتيجه اين جنگ شک ندارند.

تنها نيرو و امکان سياسي که آمريکا براي تضعيف جمهوري اسلامي روي زمين به آن اميد محدودي بسته است، جريانات ناسيوناليست کرد، ترک، عرب و گانگستر هاي سياسي و نيرو هائي نظير مجاهدين خلق است. اما اين نيروها فاقد امکان سرنگوني جمهوري اسلامي هستند و تنها نقشي که ميتوانند بازي عراقيزه کردن اوضاع ايران است. آمريکا ميخواهد به کمک اين نيروها در ايران شرايطي را براي جمهوري اسلامي فراهم کند که آمريکا امروز در عراق با آن مواجه است.  

نتيجه چنين جنگي ويراني وسيع ايران، غير قابل حکومت شدن عراق براي آمريکا، باز شدن رسمي پاي طالبان و بن لادن به ايران، غير قابل حکومت شدن افغانستان براي آمريکا، نظامي شدن کامل خليج فارس و جهش قيمت نفت، خطر ورشکستگي اقتصاد اروپا و ژاپن ، راديو اکتيو شدن کل آبهاي خليج فارس براي مدت بسيار طولاني در صورت بکار افتادن نيروگاه بوشهر (که قرار است تابستان امسال بکار افتد)  و بالاخره تقويت يک جمهوري اسلامي هار که تنها چند سال از دست يابي به سلاح هسته اي عقب افتاده است خواهد بود.

سوال اين است که آيا آمريکا و غرب ميخواهد چنين هزينه اي را به پردازند؟ همين هزينه سياسي و اقتصادي گزاف جنگ قطعيت آن را زير سوال برده است. هزينه بسيار زياد سياسي و اقتصادي اين جنگ براي آمريکا، موقعيت متزلزل اروپا، منفعت مستقيم چين و روسيه در جلوگيري از اين جنگ، امکان عروج جنبش ضد جنگ در غرب، عروج جنبش اعتراضي در ايران و ترس جمهوري اسلامي از تبديل شدن فضاي جنگي به فضائي عليه اعتراضي عليه جمهوري اسلامي، بويژه توسط طبقه کارگر و کمونيست ها، همه مکانيسم هائي هستند که سرعت تدارک جنگ را کاهش ميدهند .و ميتوانند طرفين را به قبول راه حل هاي مياني و سازش وادار کنند. 

اما براي مردم و براي يک نيروي سياسي که منفعت خود را در هيچ جنبه و بُعدي نه با منافع جمهوري اسلامي و نه با منافع آمريکا مشترک نمي بيند شرط بندي در چنين قماري مرگبار است. در اين قمار هر ظرف که برنده شود مردم بازنده هستند. به عنوان يک حزب سياسي دخالت گر و اکتيو و بعنوان يک نيروي مدافع آزادي، برابري و ارزش هاي انساني در ايران ما نميتوانيم و نبايد به هيچ عنوان وارد شرط بندي بر سر قطعيت يا عدم قطعيت جنگ شويم. صحنه هنوز کاملا چيده نشده است و بازيگران هنوز تماما وارد صحنه نشده اند.

در صورت عدم دخالت آگاهانه و نقشه مند ما، اين کشمکش به هر نوع که تمام شود، چه جنگ شود و چه مصالحه و سازشي صورت گيرد موقعيت به ضرر مردم ايران و به ضرر جنبش سرنگوني و به نفع جمهوري اسلامي و جريانات فاشيست و قوم پرست خواهد چرخيد.

معني پيروزي آمريکا، ويراني ايران و خانه خرابي مردم ايران و همچنين تحميل قدر قدرتي مطلق دولت آمريکا بر همه جهان خواهد بود. پيروزي آمريکا در اين کشمکش امکان ادامه حيات هر دولت مخالف سياست هاي آمريکا، بويژه يک دولت آزاديخواه و يا سوسياليست، را در جهان بشدت محدود خواهد کرد. دنيا را به سمت يک بربريت بيسابقه عقب خواهد راند.

 نتيجه پيروزي جمهوري اسلامي، انسجام صفوف دروني آن، ميليتاريزه کردن فضاي جامعه، سرکوب مخالفين و فعالين و رهبران سياسي و کارگري، در رفتن اين رژيم از زير تيغ جنبش سرنگوني است. حاصل چنين پيروزي تداوم و تعميق اختناق، فقر و سيه روزي کنوني براي مردم ايران است.

نتيجه سازش و مصالحه چيزي در ميان اين دو پيروزي براي دو طرف اين ماجرا است. اين مصالحه در هر حال باخت مردم ايران است. بايد اين مسابقه و اين کشمکش را قيچي کرد. هيچ يک از دو طرف اين ماجرا ما را نمايندگي نميکنند. بايد هر دو طرف را از صحنه بيرون کرد. بايد صحنه بازي را تغيير داد و اين مستلزم سرنگوني جمهوري اسلامي به زير پرچم منشور سرنگوني جمهوري اسلامي است که به آن خواهيم پرداخت. اما  قبل از پرداختن به معاني و جنبه هاي مختلف اين تلاش بر متن اوضاع جنگي جديد لازم است در مورد موقعيت ناسيوناليست هاي مختلف در رابطه با اين کشمکش و جنگ احتمالي نيز اشاره اي بکنيم.

٦- جنگ و ناسيوناليسم

جنبش ناسيوناليستي ايران به دو صف متمايز تقسيم ميشود. ناسيوناليسم مدرنيست و پرو غرب ايران که امروز در مدار هاي دور يا نزديکي به دور رضا پهلوي و جريان مشروطه طلب ميگردند و جريان ناسيوناليسم عقب مانده، شرق زده، نيمه اسلامي، آل احمديست و ضد امپرياليست ايران که امروز بعد از "تجربه جمهوري اسلامي" و همکار آنها با آن در موقعيت دفاعي تر در حاشيه رژيم به زندگي ادامه ميدهد.

تحولات جهاني، شکست کامل اردوگاه شرق و از مينا رفتن کامل اتوريته و جذابيت آن در دهه آخر قرن گذشته و بالاخره شکست سياسي دو خرداد، بخش اعظم اين ناسيوناليسم عقب مانده و جهان سومي، آل احمديست، نيمه اسلامي و ضد امپرياليست را از گردش در مداري بدور جمهوري اسلامي و ايده ايران مستقل، صنعتي، جهان سومي به گردش در مدار دور جناح ديگر ناسيوناليسم يعني ناسيوناليسم مدرنيست پرو غرب پرتاب کرد.

چرخش جرياناتي نظير اکثريت، جمهوري خواهان و حتي بخش هاي باقي مانده از جبهه ملي به سمت برنامه ها، شعار ها و آرمانها جناح مدرنيست و غرب گراي ناسيوناليسم ايراني همچنين تغيير پايه اي سياست اينها در قبال نوع رابطه با غرب و با آمريکا در اين متن قابل فهم است.

آمريکا براي ناسيوناليسم پرو غرب ايران يک منشا قدرت و اميد بوده و هست. سياست جمهوري اسلامي در دست يابي به تکنولوژي هسته اي و تبديل صورت مسئله به يک "حق ملي"، ناسيوناليسم پرو غرب را در موقعيت دشواري قرار داده است. اين ناسيوناليسم که سنتا با ديد مثبتي به دخالت و فشار آمريکا به جمهوري اسلامي نگاه کرده است، امروز در مقابل فشار نظامي آمريکا بر سر مسئله اي که ظاهرا جنبه "حق ملي" يافته است و بر متن چشم انداز نابودي کل پايه هاي اقتصادي و صنعتي ايران در اثر حمله آمريکا اين ناسيوناليسم دچار تناقض شده است. نه ميتواند عليه کل سياست آمريکا به ايستد و نه ميتواند به حمايت از اين سياست روي آورد. يک موضع وسط را گرفته است: مخالفت با دخالت نظامي آمريکا و موافقت با ضرورت فشار سياسي به جمهوري اسلامي. اين ها صورت مسئله را از آمريکا پذيرفته اند در مورد راه حل اختلاف نظر دارند. فکر ميکنند در اين شرايط بايد آمريکا به فشار سياسي و ديپلماتيک و همچنين کمک به اپوزيسيون به پردازد. رضا پهلوي سر راست ترين نماينده اين خط و رهبري جديد حزب کمونيست کارگري گيج و گول ترين فرموله کننده آن.

ناسيوناليسم شرق زده، ضد امپرياليست و آل احمديست ايران که در محافل توده اي، نهضت آزادي، انجمن هاي اسلامي، و پاره اي از گروه هاي چپ، به عنوان اپوزيسيون طرفدار رژيم،  هنوز به حيات خود ادامه ميدهند، طبعا در اين کشمکش با فاصله يا بي فاصله در کنار جمهوري اسلامي و "حق ملي" و عليه قلدري امپرياليستي آمريکا موضع گرفته اند.

بخش گيج و "منتظر الظهور" تر اپوزيسيون، نظير کومه له، وسط گيج ميخورند، منتظر اند تا ببينند چه ميشود، آيا فرجي باز ميشود؟  تا بعد يک سياست پراگماتيستي را در پيش گيرند.

اين صف بندي اما با بالا گرفتن تب جنگ و بخصوص با شروع خود جنگ به شدت به ضرر ناسيوناليسم پرو غرب و به نفع آن ناسيوناليسمي که ظاهرا از بنياد هاي زندگي صنعتي و اقتصادي در ايران و از "حق ملي" غني سازي اروانيوم دفاع ميکند تغيير ميکند. اين درست تغييري است که جمهوري اسلامي هم به آن اميد بسته است.

با شروع جنگ جريانات ناسيوناليسم پرو غرب در موقعيت دفاعي تر قرار ميگيرند و ضد جنگ تر ميشوند. يا بايد در کنار جمهوري اسلامي قرار گيرند (مثل دوره جنگ با عراق) و يا در کنار آمريکا قرار ميگيرند و در نتيجه مانند همتا هاي خود در عراق (علاوي و شرکا)، بعنوان شريک فاجعه اي که بر مردم  حاکم شده است، منفور ميشوند. در هر حال حتي از اين سر حمله آمريکا به ايران بار ديگر مدرنيسم را در محضر عقب ماندگي و آل احمديسم بار ديگر قرباني ميکند.

در صف ناسيوناليست ها بايد به ناسيوناليسم کرد و دارو دسته هاي فاشيست ترک و عرب و غيره اشاره کرد. ناسيوناليسم کرد در اين جنگ فعلا تمام دخيل خود را، درست مثل همتاي عراق خود، به آمريکا بسته است. روياي رئيس جمهور، رئيس دولت و حاکم و ميليونر شدن در زير سياست آمريکا و بر درياي از خون و عرق و بيچارگي مردم دل اين ها غنج ميزند. اينها امروز وقيحانه تر از همه در اتاق دفتر هر مستخدم وزارت خارجه، سي آي ا، و ارتش آمريکا را براي حمايت و براي گرفتن پول و امکانات ميزنند. اينها متحدين طبيعي آمريکا در اين ماجراجوئي پليد هستند. پرچم موجه کردن و مشروعيت دادن به اينها پرچم فدراليسم است که امروز بر متن همين قطب بندي ها سياسي تقريبا به پرچم کل اپوزيسيون راست تبديل شده است. فدراليسم امروز بخشي از جنگ آمريکا، نه عليه جمهوريت اسلامي، بلکه جزئي از بمباران زندگي و خانه و کاشانه مردم به بهانه جمهوري اسلامي است و اين فاشيست ها و ناسيوناليست ها بمب اندازان کثيف اين سياست ضد انساني هستند.

اگر ناسيوناليسم کرد و فاشيسم کرد تلاش ميکند بر متن يک جنبش موجود ناسيوناليستي چنين نقشي را يفا کند، فاشيسم ترک و عرب و بلوچ و غيره تمام گانگستر سياسي هستند که راند اين جنبش و اين نيرو را از هيچ و پوچ  و با اتکا به پول آمريکا و ترکيب حماقت و کوته بيني احزاب سياسي اپوزسيون ايران ميسازند.

مجاهدين خلق هم نيروئي است که بايد در اين ميان به آن پرداخت. نه به دليل اينکه جايگاهي در ميان مردم دارد. بعکس به دليل اين که نه تنها جايگاهي ندارد بلکه اشغال عراق و سرنگوني صدام حسين آنها را رسما به يک نيروي مسلح در خدمت آمريکا در آورده است. خارج از حمايت آمريکا مجاهدين موجوديتي نخواهند داشت. اگر رابطه مجاهدين خلق با دولت عراق ميتوانست يک رابطه مشروط و محدود باشد رابطه مجاهدين با آمريکا و سياستي که اين سازمان در مقابل آمريکا در پيچ گرفته و تبليغ علني آن براي حمله آمريکا به ايران موقعيت اين سازمان را تغيير داده است. مجاهدين تنها ميتوانند بعنوان بخشي از نيروهاي ويژه آمريکا وارد اين معادله شوند. اما طنز تلخ در اين است که اين بار هم مجاهدين، در هر سناريوئي که فعلا ممکن است، بازنده بيرون خواهند آمد. امکان تصرف هيچ گوشه اي از ايران در شرايط کنوني و بر متن داده هاي سياست کنوني آمريکا، براي نيروئي مانند مجاهدين وجود ندارد. مجاهد ممکن آخرين قرباني اين جنگ باشد اما قطعا در صف پيروزمندان قرار نخواهد گرفت.

۷ - جنگ و استيصال سياسي

در اواخر دوره حکومت پهلوي، که ظاهرا همه تلاشهاي جريانات سياسي به بن بست رسيده بود. در شرايطي که ظاهرا همه نيروهاي سياسي شکست خورده بودند و شاه مالک بي رقيب بود، استيصال، روي آوري به مخدر، و موزيک مخدر سنتي ايراني بالا گرفته بود.  ظاهرا ديگر راهي براي شکست شاه وجود نداشت. استيصال سياسي فعالين سرخورده را به تعقيب بيماري ها و سالهاي باقي مانده عمر شاه کشانده بود! ديگر بحث بسياري از محافل اين بود که "اين بابا کي ميميره؟"

همين نوع استيصال امروز هم در ايران قابل مشاهده است. شکست دو خرداد، ناتواني اپوزيسيون راست در رهبري جنبش سرنگوني در کنار تحولات حزب کمونيست کارگري و تبديل آن به دنبالچه تلويزيوني ميليتانت اپوزيسيون راست و تقليل رهبري سياسي به هنرپيشگي درجه دوم سياسي جنبش سرنگوني را در يک بلاتکليفي قرار داده است که همراه با عروج جريان احمدي نژاد به استيصال سياسي دامن زده است.

اين استيصال ميتواند منجر توقع نوعي "فرج" در نتيجه حمله آمريکا و دوختن چشم اميد به نوعي منفعت و يا حاصل مثبت از دخالت نظامي آمريکا شود. اين استيصال با خود انفعال و انتظار ظهور امام بوش را خواهد آورد که اتفاقا بيشتر ميتواند دامن فعالين و رهبران سياسي و اجتماعي را بگيرد و در نتيجه دامنه اثر آن بسيار مخرب تر خواهد بود و بايد آگاهانه به جدال با آن رفت.

***

همه اين امکانات و مسير ها در صورتي طي خواهد شد که ما، طبقه کارگر ايران و بشريت متمدن نتواند اين سير، اين کشمکش را قيچي کند. اما اميد درست اينجا است که چنين روزنه و چنين امکاني وجود دارد. قسمت آخر اين نوشته به مشخصات اين روزنه و امکانات ما در تغيير اين وضع معطوف خواهد بود.ً - ادامه دارد

 

توضيحات

* کسي که نوارهاي مباحثات جلسات دفتر سياسي حزب کمونيست کارگري ايران را تعقيب کرده باشد ميداند که درست در آستانه حمله دوم آمريکا به عراق و اشغال اين کشور همين موضوع يکي از محورهاي اختلاف ما با سه چرخه حميد تقوائي – علي جوادي – اصغر کريمي بود.

اينها دليلي براي محکوميت حمله آمريکا به عراق نمي يافتند و زير فشار ما تازه به موضع "نه بوش، نه صدام"، که در واقع کم رنگ کردن اهميت سياست نظامي آمريکا بود، عقب نشستند. اين به پاسيفيسم مطلق و سياست انتظار ميرسد. احتياجي به عمل خاصي ندارد. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري سياست امروز هنوز هم نتوانسته است در عراق گريبان خود را از اين سياست انتظار و همراهي عملي با آمريکا نجات دهد. هنوز اينها راه نجات مردم عراق از وضعيت کنوني را تمناي آنها به بارگاه سربازان بين المللي (فرانسوي، آلماني و ..) براي گرفتن جاي سربازان آمريکائي ميدانند. بعد ها اين تزلزل و اپورتونيسم تا جائي رفت که در يکي از جلسات دفتر سياسي حتي در مورد اينکه آيا بايد حمله آمريکا به ايران محکوم شود رسما ابراز ترديد شد.

(۴)

۸ - مبانی یک سیاست کمونیستی در قبال این جنگ

قبل از پرداختن به وظایف ما در قبال این جنگ و در این دوره باید به چند پایه اصلی سیاست کمونیستی اشاره کنیم:

الف - مسئله محوری کماکان سرنگونی جمهوری اسلامی است

مسئله محوری برای ما سرنگونی فوری جمهوری اسلامی و برقراری نظام سوسیالیستی است. سیاست ما کماکان همان است که در برنامه ما، در بحث انقلاب ایران و وظایف کمونیست ها  و در منشور سرنگونی جمهوری اسلامی منعکس است. تحت هیچ شرایطی ما با جمهوری اسلامی هیچ منفعت مشترکی در هیچ زمینه ای نداریم در نتیجه آن این هدف و این مسئله محوری جنبش ما تابع و یا جنبه فرعی پیدا کند.  بعکس جناح های مختلف جنبش ناسیونالیستی، جناح های مختلف جریان اسلامی و همینطور جریانات اپورتونیست که در مقاطعی از سر میهن پرستی با جمهوری اسلامی و یا باهم منافع مشترکی پیدا میکنند و رسما یا عملا در کنار هم قرار میگیرند، حزب ما تا سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار دولت سوسیالیستی تغییری در هدف بلاواسطه  و فوری خود به وجود نمی آورد.  

نه دفاع از میهن در مقابل حمله خارجی و نه تمامیت ارضی و نه هیچ رویداد دیگری ما را در کنار جمهوری سلامی یا در موقعیت مماشات با آن نگاه نمیدارد.  رویدادهای جامعه تنها شرایط فعالیت ما را تغییر میدهند.  

اگر آمریکا حمله کند، یا دماوند آتش فشان کند، یا زمین لرزه شود و یا هر چیز دیگری تنها شرایط فعالیت ما تغییر میکند نه خود این فعالیت و هدفی که تعقیب میکنیم.  رویدادها و تحولات اجتماعی یا فعالیت ما را مشکل تر میکنند و یا این فعالیت را ساده تر مینمایند.

مبنای سیاست عملی ما در هر حال فعالیت بسیار اکتیو، نقشه مند برای تصرف قدرت سیاسی و سازماندهی انقلاب سوسیالیستی است. این هدف مستلزم قدرتمند شدن، متحد کردن مردم و تغییر تناسب قوا به نفع طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی و بطور اخص موقعیت حزب است.  این سیاست ما، بعنوان یک حزب سیاسی، و نه یک گروه همیاری اجتماعی، در متن حمله عراق به ایران در سال ۵۹، حمله آینده آمریکا به ایران، زلزله بم، زلزله خوزستان، اول مه ها، اعتراضات مختلف و غیره بوده و هست.   

حمله آمریکا به ایران شرایط فعالیت ما، و همینطور زندگی مردم، را بسیار پیچیده و مشکل تر میکند. پاشیدن بنیادهای زندگی مدنی، دامن گرفتن استیصال در میان مردم، عروج ناسیونالیسم و میهن پرستی  و دیگر نتایج این جنگ مستقیما به ضرر مردم؛ به ضرر ما و به نفع ناسیونالیست های مختلف، جمهوری اسلامی و دارو دسته های گانگستر سیاسی است.  

اما در هر حال این شرایط کار ماست. هنر یک حزب کمونیستی و یک جریان لنینیست و یا حکمتیست این است که بر متن پیچیده ترین و دشوار ترین شرایط اولا هدف خود را گم نکند و ثانیا خلاقانه ترین ابتکارات و تاکتیک ها را برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت سیاسی را بکار گیرد.  اگر تز "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" معنائی داشته باشد این معنی است.  تاکتیک "مشخص" برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت سیاسی در شرایط "مشخص".   حمله آمریکا به ایران هم درست همین نقش را دارد.  ما باید در ایران در متن این جنگ یک سیاست تبلیغی و مهمتر از آن یک سیاست عملی بسیار فعال و میلیتانت علیه جمهوری اسلامی را تعقیب کنیم. دامن زدن به جنبش ضد جنگ در ایران اگر بر متن سیاست عمومی سرنگونی جمهوری اسلامی و کوتاه کردن دست آن از زندگی مردم، و تغییر تناسب قوا به نفع جنبش ما نباشد، عملا همراهی با سیاست ناسیونالیسم راست و دولت آمریکا خواهد بود.  

فعالیت ما در ایران یک رکن دارد. سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلاب سوسیالیستی. همین.  هر تاکتیک و اقدامی باید بر این متن معنی درست بدهد.  

همانطور که هدف بلاواسطه احزاب کمونیست و آزادیخواه در خارج از ایران با چنین حزبی در ایران متفاوت است، نقش و وظیفه ای که مردم در ایران و در خارج از ایران دارند هم متفاوت است.  در خارج کشور هدف ممانعت از حمله آمریکا به ایران، تعرض به دولت های اروپائی و آمریکا است. در ایران هدف اصلی جمهوری اسلامی است.  

تشخیص این دو موقعیت مهم است. ناتوانی در تشخیص این واقعیت آزادیخواهان و طبقه کارگر اروپا را به همراهی با دولت های خودی در مقابل جمهوری اسلامی و در ایران به همراهی با دولت خودی در مقابل خطر خارجی میکشاند. در جنگ ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ آمریکا علیه عراق، این وضعیت چپ عراق و جنبش ضد جنگ را دچار اغتشاشی عمیق سیاسی کرد. 

برای مردم در ایران لولای دخالت در این اوضاع سرنگونی جمهوری اسلامی است و برای مردم در خارج از ایران محمل دخالت جلوگیری از حمله آمریکا به ایران و سرنگونی دولت های خودشان است. در ایران مردم کنترلی بر سیاست آمریکا ندارند و در خارج مردم کنترلی بر سیاست جمهوری اسلامی ندارند.  سیاست فعال و اکتیو باید این توانائی ها و ناتوانی ها را به رسمیت بشناسد.  تبدیل کردن آمریکا به مسئله اصلی در ایران و یا تبدیل جمهوری اسلامی به محور در خارج از ایران بازی در میدان ناسیونالیست ها و آمریکا از و یا بازی در میدان جمهوری اسلامی است. و در هر حال مردم را از مکان دخالت محروم میکند.  

به تبع این واقعیت نقش ما در خارج کشور و در داخل کشور هم متفاوت است و سیاست ما در این دو جغرافیای سیاسی فرق میکند.   

سیاست های راست و نیمه راست مستقیم یا غیر مستقیم جنگ یا فشار آمریکا را به نفع خود میداند. گفتیم اینها هیچکدام امروز و در متن شرایط کنونی جرات طرفداری از جنگ را ندارند در نتیجه به سنگر مخالف با حمله آمریکا به ایران و توافق با فشار سیاسی به جمهوری اسلامی، در متن این اوضاع، هستند. این پرچم همه اردوی ناسیونالیسم مدرنیست طرفدار غرب، از جریان سلطنت طلب تا رهبری جدید حزب کمونیست کارگری است. اینها جنگ طلب های خجول اند. 

مسئله جمهوری اسلامی را تنها مردم ایران باید حل کنند.  تناقض پایه ای منافع مردم و بخصوص طبقه کارگر با هر نوع دخالت نظامی و سیاسی آمریکا در این اوضاع جهانی را باید وسیعا افشا کرد.  باید یک جبهه محکم سیاسی علیه جنگ طلبی، گردنه بگیری آمریکا و برای دفاع از مردم را بوجود آورد. نمونه برخورد درست به این مسئله را باید در سیاست ما در جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ و رویدادهای بعدی آن در کردستان عراق است که خوانندگان را به مطالعه اسناد آن دعوت میکنم. 

ب - لنگر و قطب نما در سیاست کمونیستی

مبنای جهت گیری ما در این نزاع تعیین تضاد اصلی یا فرعی، تعیین امپریالیست و ضد امپریالیست، تقابل ترقی خواهی و ارتجاع، استقلال و تمامیت ارضی ایران، یا نفس سرنگونی جمهوری اسلامی به هر شکل (مثلا به کمک آمریکا)،  دفاع از عِـرق ملی در دست یابی به تکنولوژی هسته ای، میهن پرستی و یا جانبداری از این یا آن طرف حقوقی قضیه و موضوعاتی از این دست نیست.

 ما بعنوان یک حزب کمونیست و انترناسیونالیست، بعنوان بخشی از جنبش طبقه کارگر اهداف اجتماعی و سیاسی معلومی داریم.  اینجا زندگی و آینده توده‌های وسیع مردم زحمتکش دارد رقم زده میشود.  اینجا دارد سرنوشت طبقه کارگر و مردمی که در حال راست کردن کمر در زیر بار جمهوری اسلامی و سرنگون کردن آن برای  ایجاد یک دنیای بهتر هستند، تعیین میشود.  دارد در مورد سرنوشت میلیونها انسان و چندین نسل از مردم این جامعه تعیین تکلیف میشود.  

دنیای معاصر دارد از این طریق قالب خود را برای یک دوره معلوم میکند و دنیائی که تنها دولت ها و جوامع موجود نیستند که باید در آن زندگی کنند بلکه بعلاوه جامعه و دولت سوسیالیستی ما در متن آن زاده میشود و باید بتواند به حیات خود ادامه دهد.  ما در همه اینها ذی نفع هستیم.  قطب نمای ما در این مورد، مثل همه موارد دیگر این منافع بسیار روشن و کنکرت است.  

حمله نظامی به ایران یا محاصره اقتصادی آن مستقیما حمله به مردم ایران و حمله به این منافع است.  چنین حمله ای نه تنها بنیاد های تباهی فیزیکی و اجتماعی وسیعی را به مردم ایران تحمیل میکند، بلکه بهترین خدمت به بقای رژیم جمهوری اسلامی در مقابل مردم ایران است.  آمریکا میرود تا در پی منافع امپریالیستی ویژه‌ای یک جنگ خونبار را به مردم منطقه و بویژه به مردم ایران تحمیل کند.  ما این جنگ‌طلبی و این گردنه بگیری روز روشن را محکوم میکنیم.  مسئله قرار داد منع گسترش سلاح های هسته ای هرچه که باشد، امروز این منفعت و فقط این منفعت آمریکا است که دنیا را با کابوس یک تراژدی انسانی دیگر، در ابعادی حتی وسیع‌تر از آنچه آمریکا تاکنون به دنیا تحمیل کرده، روبرو ساخته است.  این سیاست ادامه سیاست اشغال عراق و قرق کردن خلیج فارس و دریای سرخ را بعنوان آشکار ترین نوع قدرت نمایی امپریالیستی است و ما آن را محکوم میکنیم.  اینها اول نیروی شان را می آورند مملکت ها را اشغال میکنند، مردم را به خاک سیاه می نشانند و بعد اجازه‌اش را از سازمان ملل شان میگیرند.  دنیا ژاندارم نمیخواهد.  باید جلوی این ایستاد.

امروز آن واقعیتی که هر کس باید در قبال آن موضع بگیرد، موافقت یا مخالفت با دست یابی جمهوری اسلامی به تکنولوژی هسته ای نیست.  مساله اصلی دور نمائی است که آمریکا برای تامین هژمونی بین‌المللی در برابر خود میبیند و حاضر است به این منظور میلیونها نفر را در جنگی که زندگی چند نسل را تباه خواهد ساخت قربانی کند.  پرده‌پوشی این واقعیت و خم شدن روی مساله هسته ای تسلیم به این دور نمای امپریالیستی و تبدیل شدن به مهره‌ای در جنگ تبلیغاتی آمریکا است.

برای توده مردمی که زندگی و هستی‌شان دارد در این میان به بازی گرفته میشود فقط یک سیر مطلوب وجود دارد.  باید به هر قیمت از جنگی که در شرف وقوع است جلوگیری شود.  باید دولت آمریکا و متفقینش از راه انداختن این کشتار منصرف شوند.  هیچیک از مسائل مطروحه در این بحران نمیتواند توجیهی برای این فاجعه باشد.

پ - قرار داد منع گسترش سلاح های هسته ای و حمله آمریکا به ایران

 ما عدم رعایت قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای از طرف هیچ کس را محکوم نمی کنیم.  ما نه مدافع این قرار داد هستیم و نه پای آن امضاء گذاشته ‌ایم و بطور دائم خود را در تناقض با کلوب صاحبان کنونی سلاح هسته ای و باج بگیری و گردنه بگیری آنها می یابیم.  حقوق بین‌المللی موجود اساسا برای تنظیم مناسبات دولتهای سرمایه‌ داری وضع شده و اجرا و یا نقض آنهم تمجید و یا تقبیحی را از جانب ما ایجاب نمیکند.  عدم دسترسی هر کشوری به سلاح هسته ای، در حالیکه داشتن این سلاح ها برای همه دولت ها ممنوع نشده و دول دارنده این سلاح ها و بویژه آمریکا در حال توسعه، گسترش و مهلک تر کردن آنها است،  از نظر ما قدوسیتی ندارد.  تفکیک حق داشتن و نداشتن چنین سلاح هائی به دوستان و غیر دوستان آمریکا برای ما مبنای تشخیص حق نیست. نمیشود با سه استاندارد سراغ دنیا رفت.

۹ - وظایف ما

بر متن همه آنچه که گفته شد،  در ایران همزمان دو سوال در مقابل ما قرار میگیرد.  اول اینکه به چه شیوه میتوان از جنبش سرنگونی در مقابل این تعرض مستقیم دفاع کرد.  و دوم، این اوضاع سیاسی چگونه باید به تحکیم و رشد حزب، به عنوان محمل اتحاد و همبستگی طبقه کارگر، و مردم علی العموم، و نزدیک کردن آن به قدرت سیاسی کمک کرد

باید مجددا تاکید کنیم که محورهای فعالیت ما همان است که در بحث انقلاب ایران و وظایف کمونیست ها مورد تاکید قرار گرفت است. به این معنی که محور هائی که در آن نوشته مطرح کردیم باید امروز در متن اوضاع جدید و بخصوص اگر جنگ در بگیرد، به دست گرفته شود.

در آن بحث گفتیم که محور های حیاتی برای فعالیت کمونیست ها در این دوره عبارتند از:

۱ - سازماندهی مقاومت در مقابل سناریو سیاه: که بویژه بر بحث کنترل محله و اهمیت گارد آزادی تاکید کردیم،

۲ - کردستان دروازه قدرت است: کردستان باید به تصرف سياسي و سازماني کمونیست ها در آید. اینجا جائی است که حزب توده ای مسلح بلاواسطه و بلا فاصله معنی پیدا میکند.

۳ - متحد کردن و سازمان دهی طبقه کارگر و زحمتکشان و تهیدستان در مقابل بیکاری و خطر فلاکت

۴ -ایجاد یک صف بندی ميليتانت و انقلابی در مقابل جمهوری اسلامی برای دفاع از آزادی های سیاسی و دفاع از برابری، بویژه برابری حقوق زن و مرد.

۵ - تامین هژمونی فکری در چپ و در جامعه: دفاع از مارکسیسم٬ متمایز کردن مجدد کمونیسم دخالت گر و اجتماعی و واقعا کمونیست در مقابل ناسیونالیسم، اپورتونیسم و ناسیونالیسم چپ.

بر این متن باید در وهله اول در مقابل جنگ و در وهله دوم در صورت وقوع جنگ، در رابطه با خود جنگ،  یک سیاست بشدت فعال را در پیش گرفت.

الف - وظایف تبلیغی و سیاسی عمومی ما:

۱ - مخالفت با جنگ و هر دو طرف این جنگ. باید صبورانه و جسورانه اهداف واقعی هر دو طرف این جنگ را برای طبقه کارگر و مردم افشا کنیم. باید تبیین جریان اسلامی و ناسیونالیست های ضد امپریالیست شرق زده و همینطور ناسیونالیسم طرفدار غرب را بطور زنده، عمیق و روزمره افشا کرد. بویژه باید سیاست ها و جریانات زیر را افشا و ایزوله کرد:

- گرایشات و جریاناتی که در برخورد به خطر جنگ و یا متعاقب آن در صورت وقوع جنگ، پرولتاریا و مردم را به حمایت از رژیم جمهوری اسلامی، حمایت از جناحی از آن و یا هر نوع مماشات با آن دعوت میکنند، افشای مضمون پوچ، ارتجاعی و ریاکارانه سیاست ها و شعار های میهن پرستانه و ناسیونالیستی جمهوری اسلامی و جریانات ناسیونالیستی.

- جریاناتی که صرفا مبارزه با رژیم کنونی را تبلیغ میکنند. جریاناتی که هویت آنها تنها "ضد رژیمی" است و با سرنگونی طلبی ناسیونالیسم طرفدار غرب به کمک آمریکا یا با ویران کردن کل بنیاد های زندگی مدنی در ایران مرزی ندارند. جریاناتی که سیاست های امپریالیستی و نظم نوینی که پشت جنگ است را نادیده میگیرند، این جنگ را به نوعی مثبت، داری خیر برای جنبش خود ارزیابی میکنند، و عملا از آمریکا طرفداری میکنند و یا با آن سیاست مماشات جویانه ای دارند. 

- جریاناتی که از سر استیصال سیاسی چشم به فـَـــَرج آمریکا دوخته اند و عملا سیاست انتظار در تبلیغ میکنند.

- جریاناتی که بی تفاوتی و یا پاسیفیسم را در برخورد با این جنگ را، با این بهانه که این جنگ به پرولتاریا مربوط نیست، تبلیغ مینمایند،

ب -  سیاست فعال در قبال جمهوری اسلامی  

باید متوجه بود که سرنوشت تحولات سیاسی ایران را تنها حجم تبلیغات و تعداد ساعات برنامه تلویزیون ما تعیین نمیکند. دار تاریخ هیچ گوینده خوش صحبت رادیوئی یا تلویزیونی انقلاب نکرده است. سرنوشت جامعه را بیش از هر چیز قدرت ما، قدرت مردم متشکل و متحد شده به دور سیاست کمونیستی ما،  تعیین میکند.  

همانطور که اشاره شد اوضاع جنگی، و بخصوص شروع جنگ، شرایط فعالیت ما را تغییر میدهد. سیاست ما نه بر مبنای ترساندن مردم، بلکه بر مبنای تلاش برای آگاه کردن، متحد کردن و متشکل کردن آنها روی زمین سفت است. در این راستا کل فعالیت عملی ما باید معطوف به خنثی کردن جمهوری اسلامی، تغییر تناسب قوا به نفع جنبش و حزب ما و در آوردن قدرت از دست جمهوری اسلامی و جریانات ارتجاعی باشد. بر این اساس وظایف زیر برجسته میشوند:

۱ - تهییج و سازماندهی طبقه کارگر و مردم انقلابی علیه میلیتاریزه کردن فضای جامعه توسط جمهوری اسلامی، نظامی کردن فضای کارخانه ها و محل های کار، محلات و شهرها و روستا ها، مدارس و دانشگاه ها و سرکوب آزادی های سیاسی و اجبار به کار تحت شرایط وحشیانه تر از شرایط فعلی. تهییج و سازماندهی دفاع از آزادی‌های دمکراتیک به عنوان زمینه ضروری بسیج توده‌ای علیه جمهوری اسلامی.

۲ - کنترل محلات – قدرتمند کردن مردم. بخصوص در صورت عروج فضای جنگی و شروع جنگ، تبلیغ و تلاش برای ایجاد کمیته ها و نهاد های دفاع از خود در بمباران و در مقابل رژیم، برای امداد رسانی. خارج کردن کنترل از دست رژیم و نهاد های آن و استقرار نهاد های حزبی و غیر حزبی بعنوان آلترناتیو نهاد های رژیم. مصادره کلیه اموال رژیم، مساجد، تکایا، حوزه های علمیه، ارگانهای دولتی، به نفع مردم، اعلام مفاد منشور سرنگونی به عنوان قانون حاکم.

۳ - تهییج در مورد تسلیح مستقل مردم و لزوم مسلح بودن دائمی مردم و سازمانهای انقلابی به گرد واحد های گارد آزادی.  تسریع در ایجاد واحد های گارد آزادی در کردستان و در خارج از کردستان، تهییج مردم در مورد اهمیت پیوستن به واحد های گارد آزادی و در آوردن تدریجی یا فوری کنترل کارخانه، محله، دانشگاه و مدرسه  از دست جمهوری اسلامی. تهییج در مورد ضرورت تصرف پادگان ها، انبارهای اسلحه و مراکز نیروهای رژیم برای تامین اسلحه مورد نیاز. اجرای این سیاست در عمل. سازمان و واحد های گارد آزادی در این زمینه نقش تعیین کننده دارند.

۴ - تشکیل سریع هسته های انقلابی یا واحد های گارد آزادی در ارتش و نیروهای مسلح رژیم با این هدف که در صورت جنگ بتوان نیروی دستگاه سرکوب رژیم را فلج کرد و آن را علیه رژیم بکار انداخت. با شروع جنگ شعار ما در آوردن قدرت از دست جمهوری اسلامی است. تفنگ ها باید علیه جمهوری اسلامی، علیه همه نیروهای سناریو سیاه و کسانی که مردم، زندگی مردم، آزادی آنها، نهاد های توده ای و انقلابی را مورد تعرض قرار میدهند برگردد.

۵ - ایجاد آمادگی برای دفاع  در قابل اشغال هر منطقه توسط آمریکا، نیروهای وابسته به آن و یا جریاناتی که میخواهند خود را به مردم تحمیل کنند.

٦ - بدون وجود سازمان حزب در روی زمین سفت در داخل و بدون وجود مراکز رهبری کمونیستی انجام این فعل و انفعال در جامع ممکن نیست. در نتیجه باید در پروسه ایجاد کمیته های کمونیستی در داخل کشور تعجیل کرد.

۷ - ما باید تضمین کنیم که در هر تلاطمی چه در نتیجه تحریکات سیاسی آمریکا و چه اقدام نظامی آن میتوانیم مردم کردستان در شهرهای اصلی را، همانطور که در برنامه عمل ما آمده است، قادر به دفاع از خود کنیم.  ما باید در مقابل ناسیونالیست ها که از مرز سرازیر خواهند شد، از داخل شهر ها بجوشیم.  کردستان یکی از نقاط بسیار مهم در قدرت کمونیست ها است. این قدرت را تنها ما میتوانیم تامین کنیم. باید تضمین کنیم که کردستان را به سنگر کمونیسم و آزادی خواهی تبدیل میکنیم.

۸ -  ایجاد کمیته های کمونیستی کارخانه، بسیج و متشکل کردن کارگران علیه بیکاری، فلاکت و به میدان کشیدن کارگران مراکز کلیدی (نفت و غیره) به عنوان یک اهرم تعیین کننده در تعیین تکلیف اوضاع

۹ - با هر درجه میلیتاریزه شدن فضا، بی گمان رژیم برای نجات خود از دست مردم به ارعاب و تعرض وسیع تر به آزادی های سیاسی، دستگیری و حتی اعدام و سر به نیست کردن رهبران کارگری، کمونیستی و فعالین سیاسی خواهد زد. ما باید در این دوره خطیر مانع از دسترسی رژیم به این فعالین و رهبران شویم. باید نسبت به مسئله امنیت این فعالین و رهبران، هم حزب و هم خود شبکه های کارگری و کمونیستی را در یک آماده باش کامل نگاه داریم. امروز، روز تن دادن ساده به زندان جمهوری اسلامی نیست. هوشیاری دائم، غیر قابل دسترس بودن این فعالین و رهبران برای جمهوری اسلامی و قابلیت ما در دادن حفاظت موقت یا طولانی به آنها شرط اساسی خروج سالم آنها از این اوضاع است.

پ - سیاست ما در خارج کشور

باید بر این واقعیت آگاه بود که حزب ما فاقد امکان سازماندهی جامعه اروپائی علیه این جنگ است. ما قطعا میتوانیم در این زمینه نقش بازی کنیم و سهمی، حتی مهم، ایفا کنیم. اما گذاشتن وظیفه بسیج مردم انگلیس بر عهده تشکیلات بریتانیای حزب ما غیر واقعی و خود فریبانه است. این کار وظیفه کمونیست ها و آزادیخواهان این کشورها و وظیفه طبقه کارگر آن است.

ما در خارج سیاست تبلیغی عمومی خود را تعقیب میکنیم. اما به عنوان یک پایه سیاست انترناسیونالیستی و فعال خواستار به میدان آمدن طبقه کارگر، ممانعت از جنگ و در صورت شروع جنگ فلج کردن دولت خودی و سرنگونی آن هستیم.

تنها با سازمان دادن تظاهرات علیه جنگ، با همه اهمیت و ضرورت آن، نمیتوان مانع از جنگ شد. قدرت ما، قدرت طبقه ما، اساسا در متوقف کردن چرخ جامعه است. تجربه عراق این را نشان میدهد. باید بورژوازی را فلج کرد و این کار مردم و قبل از هر کس طبقه کارگر اروپا و آمریکا است. قناعت به تظاهرات و محدود ماندن به آن دریچه نجاتی است که بورژوازی به کمک چپ حاشیه ای و اپورتونیسم جریانات سندیکالیست در مقابل مردم گذاشته است. این فریب است. باید در مقابل این فریب ایستاد. نباید به این افق تن داد.

باید زنگ در کارخانه ها و محافل کمونیستی و کارگری را با خواست توقف همه چرخ های تولید، با خواست برگرداندن تفنگ به سوی دولت خودی را به صدا در آورد. ما باید مردم، و به خصوص طبقه کارگر در آمریکا و اروپا را به میدان فرا بخوانیم.  باید به کمونیست ها، چپ ها و آزادیخواهان این کشور ها از این سر فشار وارد کنیم.

ما باید اعلام کنیم که در صورت جنگ سرنگونی دولت خودی تنها وظیفه طبقه کارگر و مردم ایران نیست. این وظیفه سربازان و طبقه کارگر هر کشور این است که لوله تفنگ را به سمت دولت خود برگرداند. باید اپورتونیسم چپ سنتی، سندیکالیسم و جریانات سوسیال دمکراسی را افشا کرد. این بخشی از تلاش برای بیرون آوردن طبقه کارگر از زیر سیطره این جریانات نوکر بورژوازی است. چه امروز و چه فردای انقلاب سوسیالیستی ما به این طبقه کارگر نیاز حیاتی داریم.

سیاست عملی ما در قبال تظاهرات های ضد جنگ در خارج کشور قبلا در نشریه کمونیست منتشر شده است. که رئوس آن را اینجا مجددا درج میکنیم:

برای مقابله با خطر حمله آمریکا به ایران باید توده هرچه وسیعتری از انسان های شرافتمند و آزادیخواه را در خارج کشور حول خواست ساده نه به جنگ افروزی آمریکا گرد آورد. اضافه کردن هر تبصره ای به این خواست ساده و روشن صف اعتراض را محدود و متفرق میکند. هدف ما کمک به سازمان دادن وسیعترین اعتراضات توده ای در خارج کشور علیه این جنگ افروزی دولت آمریکا است.

از میان جریاناتی که تلاش دارند تا این اعتراض مردم را به زیر پرچم خود بکشانند باید به اسلام سیاسی اشاره کرد. این جریانات تلاش میکنند تا با دادن رنگ اسلامی و قومی به این اعتراضات از اسلام سیاسی و یا جمهوری اسلامی دفاع کنند و یا مماشات با این ارتجاع را توجیه نمایند.

آلودگی اسلامی این اعتراض لطمه مستقیم به اعتراض مردم علیه جنگ افروزی آمریکا، کمک با اشاعه و یا آبرو پیدا کردن یکی از سیاه ترین جریانات ارتجاعی در تاریخ بشر، یعنی اسلام سیاسی، و علیه اعتراض آزادیخواهانه مردم ایران است.

بعلاوه هر درجه رنگ اسلامی در این اعتراضات بخش وسیعی از مردم، که به حق از اسلام سیاسی نفرت دارند، را از صحنه اعتراض دور میکند و به خانه میفرستد و مستقیما به نفع سیاست آمریکا تمام میشود.

ما در مقابل این سلامی کردن اعتراض مقاومت و مقابله خواهیم کرد. از این رو سیاست حزب ما در خارج کشور بر این اساس قرار دارد:

۱ – حزب ما در خارج کشور تلاش میکند تا در کنار نیروهای هر کشور وسیعترین اعتراضات توده ای علیه جنگ افروزی آمریکا را سازمان دهد.

۲ – حقایق و سیاست های پشت این جنگ افروزی را برای همگان توضیح دهد

۳ – حمایت و سمپاتی مردم دنیا را به مبارزه مردم ایران علیه جمهوری اسلامی و برای نجات از چنگال اسلام سیاسی را جلب نماید.

۴ – شعارهای ما از جمله "نه به جنگ افروزی آمریکا!" و"دست دولت آمریکا از زندگی مردم دنیا کوتاه!" خواهد بود.

۵ – ما تمام تلاش خود را برای جلب توده هرچه وسیعتری به چنین تظاهرات هائی انجام خواهیم داد  

٦ – در همان حال ما مخالف تظاهرات هائی هستیم که پلاتفرم آن به اسلام سیاسی آوانس میدهد. ما در راه اندازی، سازماندهی و فراخوان چنین تظاهرات هائی شرکت نمیکنیم. ما مردم را به شرکت در چنین تظاهرات هائی دعوت نمی کنیم.

ما بسته به موقعیت، ممکن است در هر اجتماع و تظاهراتی که در این زمینه تشکیل شود شرکت کنیم، که در این صورت هدف و سیاست ما همان بند های ۲، ۳ و۴ فوق است.

ت - وظایف و اولویت های سازمانی حزب  

این وظایف با توجه به جنبه امنیتی آنها تنها در اختیار نهاد ها و کمیته های ذیربط حزبی قرار خواهد گرفت.