شکست ناسيوناليسم ايراني و ملزومات عروج کمونيسم

(٢)

 

اين بخش دوم متن پياده شده و اديت شده سخنراني کورش مدرسي تحت عنوان "موقعيت تاريخي ناسيوناليسم در ايران و ملزومات عروج کمونيسم" در انجمن مارکس - حکمت لندن در تاريخ يکشنبه  ۱٧ ژوئن ۲۰۰۷ است. فايل هاي صوتي اين سخنراني در وب سايت اين انجمن (www.marxhekmatsociety.com) قابل دسترس هستند. اين متن توسط فواد عبداللهي پياده و توسط سخنران اديت و تکميل شده است.

 

فهرست

مقدمه

آيا عروج کمونيسم ممکن است؟

واقعيات تحزب در قرن ۲۱

چه بايد کرد؟

۱ - حزب

الف - تعدد نظر و وحدت اراده

ب - حزب و فونکسيون تعقل، تصميم و اجرا

۲ - خط و ضرورت هژموني فکري بر کل چپ

۳ - پرچم سلبي

۴ - حزب و قدرت سياسي - قرن بيست و يک و جنگ نا متقارن

پاسخ به سوالات

قطعنامه درباره اوضاع ايران و مصاف هاي حزب کمونيست کارگري – حکمتيست

قطعنامه در باره طبقه کارگر و قدرت سياسي

 

مقدمه

در بخش اول گفتيم که ديوار برلين ناسيوناليسم پرو غرب فرو ريخته است و سوال اين است که بر ويرانه اين ديوار کدام سنت عروج ميکند؟ اشاره کرديم که جنبش کمونيستي، جنبشي که توسط حزب حکمتيست آنرا نمايندگي کرده است، يکي، و تاکيد ميکنم تنها يکي،  از کانديداها است.  ما گرچه از ديگران متفاوت بوده ايم و گرچه نسبت به اين وضعيت هشدار داديم، اما عروج ما مطلقا نه بديهي است و نه محتوم. سنت هاي ديگر اجتماعي نيروهاي ديگر از صحنه جامعه حذف نشده اند. همانطور که امروز ناسيوناليسم عظمت طلب پرو غرب ايراني بعد از شکست خود در انقلاب ۵۷ مجددا از زمين برخاسته است و در موقعيت بهتري از بسياري از کساني که ابتدا با جمهوري اسلامي مبارزه کردند قرار دارد، اين داستان ميتواند تکرار شود. تا وقتي جمهوري اسلامي هست امکان تولد مجدد يک دوم خرداد جديد وجود دارد. تا وقتي که جمهوري اسلامي هست ناسيوناليسم پرو غرب مي تواند دوباره سر بلند کند. تا وقتي که رژيم هست ناسيوناليسم هاي قومي مي توانند سر بلند کنند. و ...

 

گفتيم تصوير، انتظار، يا افق ناسيوناليسم پرو غرب ايراني در مورد ملزومات سرنگوني جمهوري اسلامي پوچ از کار در آمد. انتظار به ياس تبديل شد و ياس و نا اميدي نه تنها در احزاب سياسي گوناگون از راست تا چپ انعکاس وسيعي داشته است، بلکه با توجه به عمق نفوذ اين سنت در افکار و آرا مردم، پس لرزه هاي احساس شکست يا نا اميدي تا عمق جامعه قابل حس است.

 

تصوير "عمومي" اين بود که سير شلوغي ها، بدون نياز به يک سازماندهي حزبي و توده اي، بدون يک رهبري راديکال به سرنگوني جمهوري اسلامي مي انجامد. چنين تصويري از سير رويداد ها "ساخت" سنت هاي بورژوائي هستند که نيازمند محدود کردن دامنه عمل سازمان يابي توده اي و بخصوص سازمان يابي حزبي طبقه کارگر است. براي سنت هاي اصلي بورژوائي همين قدر سازمان يافتگي، همينقدر آگاهي و تشکل بس است. اين سنت ها آرزو ميکردند که جمهوري اسلامي عاقل تر و آمريکا قوي تر ميبودند و حتي اين درجه از دخالت سازمان يافته مردم لازم نميبود. گفتيم که اين تصوير ساخت سنت هاي اصلي بورژوائي بود اما مصرف کننده آن تقريبا کل اپوزيسيون بورژوائي از چپ تا راست بود. اگر قرار باشد که همين سير تا کنوني "اعتراضات" در يک صف واحد و با شرکت هر و همه قماش جريانات سياسي با پرچمي که مخرج مشترک اين بازار مکاره سياسي را نمايندگي کند سرنگون شود، آنوقت نيازي به سازمان يافتن، نيازي به انتخاب پرچم متفاوت، نيازي به عمل مستقيم توده اي سازمان يافته نيست. همه اينها به يک پروسه خود بخودي و به بعد از سرنگوني موکول ميشود.  

 

کسي که با وجود جمهوري اسلامي، با همه ابعاد و مشخصات اش، چنين سيري را در مقابل خود و مردم قرار ميدهد يا در اين دنيا زندگي نکرده و در لابيرنت دنياي مجازي اينترنت ميپلکد و يا ضمانت نامه يک نيروي سرنگون کننده قوي ديگر را در مخيله خود دارد. و گفتيم که اين سرنگون کننده قوي کسي جز دولت آمريکا و يا "دنياي متمدن" آقاي پهلوي نيست.

 

مناديان اين افق چه در هپروت اينترنت زندگي کنند و چه آگاهانه چنين استراتژي را داشته باشند هر دو روي يک تسمه نقـّاله سياسي قرار ميگيرند و با شکست آمريکا در عراق و ناتواني عريان آن در فشار به جمهوري اسلامي دنياي انتظارشان فرو ميريزد. ناتواني آمريکا مستقيما از طريق شريانهاي سنت ناسيوناليسم پرو غرب به بخش اعظم احزاب سياسي و تا عمق جامعه نفوذ داده ميشود. اين سنت ياس کاخ سفيد را به احساس ياس در جنبش سرنگوني ترجمه ميکند.

 

گفتيم که بـُعد مهمتر شکست ناسيوناليسم پرو غرب ايراني شکست در عرصه استراتژيک تر و آرماني تري است که کل سنت ناسيوناليسم پرو غرب ايران را دچار بحران هويتي و اجتماعي کرده است.

 

مبناي ارزشي و آرماني ناسيوناليسم ايراني نيازمندي هاي بورژوازي ايران را منعکس ميکند. ايران مستقل، قدرتمند در منطقه، ايراني که تکنولوژي اش پيشرفته است، و ايراني که تماميت ارضي آن اول و آخر هر استدلالي است. تحقق اينها ظاهرا دريچه سعادت را بر مردم ايران ميگشايد. ادعا ميکردند که جمهوري اسلامي مانع از تحقق اين آرمان ها است و ناسيوناليسم پرو غرب ايران بهتر ميتواند گشاينده اين سعادت ابدي براي مردم ايران باشد. و البته نشد. جمهوري اسلامي به يمن شکست سياست هاي جناح اولترا کنسرواتيو آمريکا به قهرمان آرمان هاي ناسيوناليسم ايراني تبديل شد. قدرتي که امروز جمهوري اسلامي در منطقه دارد هيچوقت دولت ايران حتي در زمان محمد رضا شاه نداشته است، احمدي نژاد در سکوي بالاتر از مصدق و پهلوي ها در مقابل "بيگانگان" مقاومت ميکند و حافظ استقلال ايران است. مصدق به خيالش هم نمي رسيد که سرباز انگليسي را بگيرد و به اين شيوه تحقيرآميز با آنها رفتار کند. محمد رضا شاه تصور نمي کرد که قدرت ايران يک روزي از جنوب لبنان تا  افغانستان را به هم وصل کند و آنرا به منطقه نفوذ اش تبديل کند. و بالاخره امروز با توجه به اينکه آمريکا از سر استيصال مدافع قوم پرستان و فدراليست هاي قومي شده است جمهوري اسلامي در موقعيت نماينده آرمان تماميت ارضي قرار گرفته است.

 

در يک کلام پرچم آرمان هاي اساسي ناسيوناليسم ايراني را جمهوري اسلامي بدست گرفت، بخش زيادي از اين آرمان ها را متحقق کرد بدون اينکه سرنگون شود و يا در سعادت خاصي به روي مردم باز شود. بيگانگي آرمان هاي ناسيوناليسم ايراني با سعادت و آزادي مردم را هيچ کس بهتر از ترکيب آمريکا و جمهوري اسلامي نميتوانست نشان دهد. در نتيجه، شکست ايدئولوژيک ناسيوناليسم پروغرب محصول اين است که آرمانهايش متحقق شد بدون اينکه جمهوري اسلامي سرنگون شود و بدون اينکه چيزي در اين ميان نصيب مردم شود. پشت اين شکست ايدئولوژيک اين واقعيت نهفته است که متحقق شدن خواسته هاي ناسيوناليسم ربطي به خوشبختي، رفاه و آزادي مردم ندارد. درست مانند کردستان عراق! همه خواسته هاي ناسيوناليسم کرد متحقق شد اما کماکان مردم بدبخت اند و سرنوشت شان از هميشه مبهم تر و نا معلوم تر است.

 

ناسيوناليسم پرو غرب ايراني بعنوان محمل فرموله کننده و پرچم دهنده اعتراض به جمهوري اسلامي شکست مي خورد. ممکن است خود ناسيوناليست ها با جمهوري اسلامي بسازند يا نسازند. بحث من اين بود که جنبش سرنگوني و اعتراضي مردم ايران عليه جمهوري اسلامي بشدت متاثر از افق اين سنت ناسيوناليستي بود. در نتيجه شکست اين سنت در ذهن مردم به شکست جنبش سرنگوني در مقابل جمهوري اسلامي ترجمه شده است:  " ما نمي توانيم جمهوري اسلامي را بياندازيم. ديگر فايده اي ندارد ، زور مان نمي رسد و جمهوري اسلامي سگ جان تر است" و ...

 

اين استدلالات را در ميان چپ ترين تا راست ترين اپوزيسيون مي شنويد. ممکن است در اعلاميه هايشان چيز ديگري بگويند ولي آدمهايشان اين را منعکس مي کنند.  حتي انعکاس اين نوع احساس ها  در صفوف ما هم که چپ ترين و خودآگاه ترين بخش اپوزيسيون سوسياليست و چپ اين جامعه هستيم ديده ميشود.

 

گفتيم شکست يک جنبش اصلي در جامعه در اين ابعاد ، اينجا جنبش ناسيوناليسم پرو غرب، زمين سياسي جامعه را شخم ميزند. موقعيت جنبش هاي اجتماعي و به تبع آن احزاب سياسي را تغيير ميدهد. مثلا شکست ناسيوناليسم عرب در سال ۱۹۶۸ از دولت اسرائيل، کل ناصريسم، بعثيسم  و ناسيوناليسم عرب را در مقابل اسلام سياسي و ناسيوناليسم محلي تر مصري، سوري، فلسطيني و غيره عقب راند.  جنبش اسلامي بعنوان آلترناتيو اصلي رشد کرد. يا شکست ناسيوناليسم ليبرال و رفرميست ايراني (جبهه ملي و حزب توده) در مقابل اصلاحات "انقلاب سفيد" ناسيوناليسم عظمت طلب پرو غرب به زعامت سلطنت پهلوي در سال۱۳۴۲ از يک طرف منشاء تولد چريک هاي فدائي و مجاهدين خلق از بطن همين جريانات شد و از طرف ديگر جريانات اسلامي را وسيعا رشد داد کل فضا سياسي اعتراضي به سمت جنبش اسلامي چرخيد.

 

امروز علاوه بر شکست ناسيوناليسم پرو غرب فاکتور هاي ديگري هم عمل ميکنند. طبقه کارگر و بخصوص کارگران بخش هاي کليدي (نفت، آب، برق و ...) زير فشار شديد رژيم و اختناق غير قابل تصوري هستند، هيچ جايي از جامعه ايران اختناقي نظير آنچه بر صنايع کليدي حاکم است، برقرار نيست. رژيم سياست چماق و هويج را در مقابل اين بخش (بخصوص نفت) در پيش گرفته است. از يک طرف شديدا سرکوب ميکند و از طرف ديگر با دادن امتياز سعي ميکند لااقل بخش بالاي کارگران را بخرد. سنت اپورتونيستي - اکونوميستي که در طبقه کارگر نفوذ دارد محلّل تسليم بخش مهمي از طبقه کارگر به اين سياست رژيم است. مبلغ آن است که کارگران صنايع کليدي بايد دستشان به کلاهشان باشد. در نتيجه بخش هاي غير کليدي طبقه کارگر منفرد شده اند. معيشت و زندگي کارگران و زحمتکشان جامعه مورد تعرض وسيع جمهوري اسلامي قرار گرفته است. آزادي هاي سياسي تحميل شده در دهه گذشته مورد تعرض هستند. و البته مقاومت و مبارزه هست. کارگران صنايع مختلف، کارگران بيکار، مردم به ستوه آمده، کانون هاي مبارزه سياسي در دانشگاه ها همه مقاومت مي کنند. اما در غياب حضور نيروي تعيين کننده کارگران صنايع کليدي و در غياب يک افق روشن مبارزاتي خوشبيني به قدرت طبقه کارگر و به قدرت مردم  کاهش پيدا کرده است.

 

در اين دوره بطور واقعي جنبش کمونيستي، کمونيسم مارکس، انگلس و لنين، تنها از طريق حزب کمونيست کارگري - حکمتيست نمايندگي شد. حزبي که سعي کرد در مقابل ناسيوناليسم عظمت طلب ايران و پرو غرب پرچم متفاوتي بردارد و يک خودآگاهي کمونيستي سازمان يافته و قدرتمند را به وجود آورد، حزب حکمتيست بود. اين حزب بود که تلاش کرد پرچم متفاوتي بدست بگيرد. تلاش کرد که يک مبارزه و آلترناتيو سوسياليستي چپ که ميتواند جنبش سرنگوني را به نيروي خود اين جنبش پيروز کند را شکل دهد. جنبشي که مبنايش نه اوهام ناسيوناليستي بلکه تعالي، رهايي و برابري انسانها باشد. اتفاقا به يمن وجود اين خط و اين حزب امروز چپ ترين کانون هاي فکري و سياسي اي که در جامعه ايران وجود دارند در مجموع از حزب حکمتيست متاثر هستند و در بسياري از موارد اصولا خود را با مواضع حزب حکمتيست تداعي مي کنند. متاسفانه اين حزب کوچکتر و ضعيف تر از آن بود که بتواند تغيير پايداري را شکل دهد. ما مجال کافي،  قدرت لازم و خود آگاهي عميق لازم براي به سرانجام رساندن اين پروسه را نداشتيم. در نتيجه در ميانه راه حرکت مان، و نه در اوج قدرت مان،  با اين موج شکست ناسيوناليسم ايراني و چشم انداز سيطره سناريو سياه بر ايران رو برو شديم. موقعيت ما از ديگران بهتر است اما اين برتري کافي اي براي تغيير اين اوضاع نيست.

 

مردم ايدئولوژيک نيستند، امکان گرا هستند. مردم به چيزي رو مي آوردن که فکر مي کنند که امکان پيروزي دارد و آن سنت ميتواند آنها را پيروز کند. . اگر در شرايط ديگري فکر کنند که تغيير جمهوري اسلامي با يک دو خرداد مدل جديد ممکن است، به دو خرداد مدل جديد روي مي آورند مگر اينکه نيروي آلترناتيو سياسي کمونيستي وجود داشته باشد که پيروزي را براي مردم تعريف و ممکن کند. اين دوره به ما هم شانسي مي دهد اما  اشتباه مهلکي است که اگر فکر کنيم بقيه شکست خوردند و اين شانس فقط به کمونيسم تعلق دارد. مي دانم که مثلا شانس دو خرداد کمتر است ولي مردم و بويژه طبقه کارگر به شرطي حزب ما را انتخاب مي کنند که اين حزب چهره  و سنت اش را براي هميشه تغيير دهد و بتواند وظايف و مسائل خود را در اين دوره درست تشخيص دهد.

 

آيا عروج کمونيسم ممکن است؟

پاسخ من به اين سوال مثبت است. بنظر من کمونيسم به عنوان يک جنبش اجتماعي و حزب حکمتيست به عنوان نوک سياسي اين جنبش اين امکان و اين شانس را دارند که تبديل به جنبش اصلي و بستر اصلي اعتراض به جمهوري اسلامي و انقلابي که بايد آن را سرنگون کند بشوند. اما تاکيد مي کنم که اين يک امکان است و نه يک امر مسجل و حتمي. تحقق اين امکان به تحقق شرط هائي مربوط ميشود که ما بايد در مورد آنها تصميم بگيريم و قدرت و خود آگاهي ما در تحقق اين شرط ها تعيين کننده هستند.

 

ما شانس اش را داريم چون خود آگاهي و خطش را بهتر و روشن تر از همه داريم و ما شانس اش را داريم چون بهترين و با تجربه ترين کمونيست هاي ايران را در داخل و خارج، از تهران تا تورنتو را جمع کرده ايم. ترکيب اين دو عليرغم همه کاستي ها و ضعف هائي که خود ما بيش از همه بر آنها انگشت گذاشته ايم، سرمايه اوليه عظيمي است که کس ديگري در اختيار ندارد.

 

مسئله اين است که قياس فکري و خطي کمونيسم با ساير جنبش ها به تنهائي ما را به نتيجه گيري درست نميرساند. يک وزنه بزرگ در اين ترازو به نفع ناسيوناليست ها و جريانات بورژوائي بطور کلي اين است که آنها از اين امتياز برخورداند که کل "سيستم"، از امکانات مادي و عملي گرفته تا مفروضات سياسي و فکري جامعه، در کفه هاي ترازو به نفع آنها و عليه ما عمل ميکند. جامعه فرهنگ، ارزش ها و داده هاي خود را از طبقه حاکمه ميگيرد. اين يک اصل مارکسيستي است. به جز در شرايط انقلابي که مردم در ابعاد اجتماعي و توده اي ممکن است داده هاي موجود را زير سوال ببرند، در شرايط متعارف مردم مبارزه شان را در متن اين داده ها و با مفروض گرفتن وجود و يا صحت آنها پيش ميبرند. اما اين داده ها و مفروضات همگي رنگ و بوي بورژوائي و ناسيوناليستي دارند. در نتيجه عروج کمونيسم امر پيچيده تري از عروج مثلا ناسيوناليسم کرد يا ترک يا فارس يا پرو غرب يا پرو شرق و غيره است.

 

از طرف ديگر قدرت ما نقد ماست که دست به ريشه مسائل ميبرد. اين نقد اگر درست بکار گرفته شود ميتواند بالانس قدرت و امکانات ميان ما و سنن بورژوائي را به نفع جنبش کمونيستي تغيير دهد. همانطور که مثلا در انقلاب اکتبر روسيه داد.

 

هيچ انقلابي بدون باز سازي خوش بيني به امکان سرنگوني جمهوري اسلامي توسط مردم ممکن نيست. اما اين باز سازي فقط با شعار دادن، ترويج، روشنگري سياسي و نصيحت کردن مردم عملي نميشود. اين اعتماد، اين خوشبيني، اين اميد و اين قدرت بايد روي زمين واقعي جامعه بازسازي شوند. معلوم است مردم جمهوري اسلامي را نميخواهند يا معلوم است که کارگر دوست ندارد استثمار شود و يا گرسنه بماند. کسي که در مورد اينها براي مردم و کارگران روشنگري ميکند تنها دارد پرت بودن خود را نشان ميدهد. چيزي که بايد تغيير کند اين است که توده کارگر و زحمتکش، مردم آزاديخواه و برابري طلب آنقدر خود را قدرتمند ببينند که مطمئن شوند ميتوانند جمهوري اسلامي را سرنگون کنند و بجاي آن يک نظام فارغ از ستم و استثمار را مستقر کنند. و اين تمام پيچيدگي است که چپ دنيا در هشتاد سال گذشته از زير بار فهم آن شانه خالي کرده است و امروز بدتر از هميشه درون حباب اينترنت در دنياي مجازي (virtual) ميتواند خود را قانع کند که دارد انقلاب ميکند در حالي که دنياي بيرون در حال طي کردن عميق ترين تحولات خود در يک قرن اخير است.

 

در واقع تبديل کردن شانس عروج کمونيسم در ايران محتاج تشخيص دو نوع از مسائل يا موانع است. يک دسته از اين مسائل قديمي هستند. جزو شخصيت داده چپ شده اند. از بعد از شکست انقلاب روسيه در سال هاي ۲۰ قرن گذشته، چپ راديکال (يا آنچه ما به غالبا آنرا چپ سنتي ميخوانيم)  صحنه جامعه، جنبش کمونيستي و در واقع دنياي سياست را ترک کرد. با نمايندگي کردن يک کمونيسم بورژوائي، به حاشيه اي از جريانات ناسيوناليستي اصلي جامعه تبديل شد. 

 

اين جدالي است که ما در قالب کمونيسم کارگري عليه چپ سنتي و انواع کمونيسم بورژوائي در ده پانزده سال گذشته پيش برديم. اين مبارزه به سرانجام نرسيده است. اگر دنياي امروز ما هنوز دنياي قرن ۱۹ هم بود اين کمونيسم نه شانسي براي سازمان دادن انقلاب سوسياليستي داشت و نه اصولا شانسي براي تصرف قدرت سياسي. رويدادهاي حزب کمونيست کارگري و کشمکش هاي بعدي در همين حزب حکمتيست درجه ضعيف بودن اين نقد و اين خود آگاهي اين جنبش را نشان داد. به هر حال دسته اول تغييرات به اين نوع موضوعات بر ميگردد.

 

دسته دوم اما معاصر تر است. واقعيات تحزب سياسي، اشکال فعاليت سياسي در جامعه امروز در سراسر جهان در مقايسه حتي با قرن بيست تغييرات عميقي کرده است. يک حزب سياسي و بويژه يک حزب کمونيستي اگر نتواند اين تغييرات را در نحوه مبارزه خود دخيل کند شانسي ندارد. البته خود همين تشخيص هم بيش از آنکه از قابليت فکري يا تيز هوشي فردي يا حزبي ناشي شود از موقعيت آن فرد يا حزب در جامعه و در جدال سنت هاي اجتماعي ناشي ميشود. به عبارت ديگر تشخيص اين بخش از صورت مسئله خود نيازمند وجود يک عقل اجتماعي است که چپ سنتي سنتاً و بنا به تعريف از آن محروم  است. با داده ها و دلمشغولي هاي چپ راديکال اصولا تغييرات جديد قابل مشاهده نيستند. دورتر از نـُک دماغي را ديدن سنت اين چپ نيست. از آنجا که در نهايت بحث به فاکتورهاي دست اول برميگردد اجازه بدهيد از اين مسائل دسته دوم شروع کنيم.   

واقعيات تحزب در قرن ۲۱

کسي که به دنياي امروز نگاهي بيندازد متوجه ميشود که وظيفه اي که در مقابل ما قرار گرفته است از وظيفه اي که بلشويک ها در دوره ١٩١٧ داشتند به مراتب پيچيده تر است. امروز حتي اگر بلشويک هاي فوريه ۱۹۱۷ آگاه تر و منسجم تر و قدرتمند تر هم باشيد هنوز شانسي نداريد. امروز دوره اي است که بورژوازي ضديت با کمونيسم و کوتاه کردن دست احزاب و فعالين اين جنبش از جامعه و طبقه کارگر را به يک هنر تبديل کرده است. تراژدي در اين است که بخش قريب به اتفاق چپ راديکال اين جدائي از جامعه را انقلابي گري و فضيلت ميداند. از اين ذهنيت چپ که بگذريد، امروز شما هر چقدر هم حق داشته باشيد  رسانه ها خيلي ساده نمي گذارند صداي تان به جايي برسد. حتي اگر صدايتان هم جائي شنيده شود دار و دسته هاي نظامي غير دولتي، خصوصي متعلق به احزاب، دولت ها و جريانات قومي و مذهبي ايجاد شده اند که حاضر و آماده هستند که در صورت نياز هر تشکل، اتحاديه، شورا، حزب و سازماني را در صورت نياز قبل از خود دولت سرکوب کنند. بورژوازي سياست را در خارج از محدوده دولت مسلح کرده است.

 

در دوره بلشويک ها چنين فاکتورهائي عمل نميکرد. سي ان ان و بي بي سي نبود، اينترنت نبود. اين ميدياي عظيم وجود نداشت. ميديا امروز پديده ايست مثل کليساي قرون وسطي و البته با قدرتي به مراتب بيشتر. همانطور که در روستا يا شهر هاي قرون وسطي مردم هرچند هم ميدانستند کشيش و آخوند حقه باز هستند آخر سر روايت آنها از خر دجال، شق القمر و ده فرمان و کـُشتي گرفتن يحيي با خدا را قبول ميکردند، امروز هم مردم با آگاهي به همه حقه بازي و مزدوري ژورناليسم، روشنفکران و سياستمداران جهان دست آخر روايت آنها از دنيا را ميپذيرند.

 

ميدياي امروز درست مثل کليساي دوره قرون وسطي سيستمي است که "حقيقت" خلق مي کند، دروغ درست مي کند. سيستماتيک دروغ مي گويد و جعل مي کند و تاريخ مي سازد. سيستماتيک چهره مي سازد و سيستماتيک مي تواند جاي دوست و دشمن را براي طبقه کارگر عوض کند. امروز هنوز نشريه "سان" در ميان طبقه کارگر انگليس پر فروش ترين نشريه است و اين نشريه منحط ترين و دست راستي ترين نشريه در انگليس است.

 

بي بي سي و سي اِن اِن و ... تصوير دنيا را آنطور که خود ميخواهند و با هدايت "اطاق خبر" و "اطاق فرمان" روز به روز و ساعت به ساعت جلو چشم مردم مي گذارند. به مردم دنيا ميگويند در دنيا چه خبر است.

 

بعلاوه در دوره حزب بلشويک اين پديده رايج جهان امروز که يک عده از "اپوزيسيون" بريزند و بگيرند و بکشند و مردم، کمونيست ها و کارگران متشکل را تار و مار کنند وجود نداشت. در آن دوره اپوزيسيون همراه پوزيسيون سرکوب نميکرد، سياست مسلح نبود، پديده اي بنام سناريو سياه بر سر مردم خراب نشده بود.

 

حزب بلشويک يا هيچ حزب سياسي جدي در قرن ۲۰ با سوالاتي که امروز ما در مقابل خود داريم روبرو نبود: مثلا اگر آمريکا به ايران حمله کند و وضع ايران مانند عراق شود چه بايد کرد؟ هيچ حزبي با سوالي که امروز حزب کمونيست کارگري عراق با آن روبرو است روبرو نبوده است. هيچ حزبي با سوالي که امروز در مقابل کارگران معادن آفريقا قرار گرفته روبرو نبود: در حالي که دولت و سازمان مدني جامعه نابود شده است و تنها ارتش هاي خصوصي در اردوگاه هاي برده داري آنها را در بند نگاه ميدارند و هيچ قانوني حاکم نيست چه بايد کرد؟ چگونه بايد متشکل شد چگونه بايد رها شد؟   

 

امروز دوره اي است که اگر بورژوازي نتواند توسط تحميق ميديا و خانه خدا يا پستانک اينترنت مهار تان کنند، بمب براي تان مي فرستد. اسلامي هايي هستند که به خودشان بمب مي بندند و منفجر تان مي کنند. کسي در زمان لنين شوراي کارگري را منفجر نمي کرد. کسي شوراي محل را منفجر نمي کرد. امروز حماس و فتح با هم جنگ مي کنند، حزب دمکرات کردستان ايران با کمونيست ها ميجنگد، اتحاديه ميهني کردستان عراق است که کمونيست ها را سرکوب ميکند، رفقاي ما در بغداد و بصره را دولت و اپوزيسيون، هر دو سرکوب ميکنند. جلسه کارگران را هر دو به خمپاره ميبندند. فردا در همين تهران و مشهد و اصفهان همين اتفاق مي افتد.کمونيست ها و آزادي خواهان با نيروي مسلح دارو دسته هاي اسلامي و قومي روبرو ميشوند. کسي توهمي به قابليت تروريستي الاحواز و ترک هاي طرفدار آقاي چهرگاني و آذربايجان جنوبي، کردهاي طرفدار آقايان ايلخاني زاده و مهتدي يا پژاک  و يا انواع جريانات اسلامي دارد؟ کار به جائي رسيده است که چريک فدائي و مجادين هم وقتي اختلاف پيدا ميکنند دست به اسلحه ميبرند و زندان و پليس داخلي و بيروني سازمان ميدهند. در دوران گذشته نرم اين بود که احزاب سياسي با هم مبارزه سياسي مي کردند. امروز حزب دموکرات ميخواهد سر کومه له را زير آب کند. زحمتکشان با وضع خيطش براي ما خط و نشان مي کشد و مي گويد قلع و قمع و زندان مي کنيم!

 

جرياني که فکر کند امروز با مبارزه به شيوه "معمول" سياسي يا با تبليغ، ترويج و سازماندهي و روش هاي فعاليتي که بلشويک ها و احزاب کمونيستي قرن ۱۹ و ۲۰ فعاليت ميکردند  مي تواند قدرت را بگيرد، جامعه را تغيير دهد و يا حتي در ذهن مردم اميدي يا آلترناتيو شود، قرن ٢١ و دنياي امروز را نمي شناسد و سر سوزني شانس ندارد. تجربه زنده فعاليت رفقاي ما در عراق در مقابل ما قرار دارد. به تجربه الجزاير، فلسطين، جنگ هاي اخير بالکان، اوضاع آفريقا نگاه کنيد. به چچن و سريلانکا نگاه کنيد. به لوتون در انگليس و سرنوشت دعا و باناز ها نگاه کنيد. 

 

واقعيت اين است که مرز دولت و حزب سياسي، مرز نقش پوزيسيون و اپوزيسيون بيش از هميشه درهم ريخته است. از خود بپرسيد حماس، حزب الله،  فالانژ هاي لبنان، الفتح، سپاه پاسداران، دار و دسته مقتدي صدر و زرقاوي، يا حزب دمکرات و زحمتکشان، مجاهدين خلق و الاحواز و غيره چه وقت حزب هستند و چه وقت دولت، چه وقت سياسي هستند و چه وقت نظامي و چقدر پوزيسيون هستند و چقدر اپوزيسيون؟

 

مي خواهم بگويم که اگر کمونيسمي مي خواهد وارد اين عرصه شود بايد چشمش را به واقعيت هاي دنياي قرن ٢١ باز کند. با واقعيت هاي قرن ١٩ نمي شود زندگي کرد. حتي با واقعيت هاي قرن ٢٠ هم نمي شود يک انقلاب را سازمان داد.

چه بايد کرد؟

حزب و جريان کمونيستي که بخواهد خلاء موجود در جامعه را پر کند بايد مشخصات خاصي داشته باشد. اما نسخه پيچيدن براي آش درهم جوشي که چپ راديکال يا حتي کمونيسم کارگري نام گرفته است بيهوده و وقت تلف کردن است. اينجا بايد پيشرو ترين و خود آگاه ترين بخش جنبش را مورد خطاب قرار داد.

 

معتقدم حزب حکمتيست به دليل وجود يک خط واقعا کمونيستي روشن و متمايز از کل اردوي چپ، به دليل درخود جا دادن بخش اعظم تجربه و قابليت کادري کمونيسم امروز ايران در خارج و داخل کشور و بالاخره به دليل نفوذي که در چپ ترين کانون هاي فکري و سياسي جامعه ايران دارد بايد نقطه شروع و مخاطب اين بحث باشد.  آنچه که اين حزب بايد بداند و آنچه که اين حزب بايد بکند اساسا در قالب اسناد کنگره اول اين حزب، و بويژه قطعنامه هاي "درباره اوضاع ايران و مصاف هاي حزب کمونيست کارگري – حکمتيست" و "در باره طبقه کارگر و قدرت سياسي"  فرموله شده اند. اين دو سند را در آخر اين نوشته دوباره ضميمه ميکنيم. 

 

۱ - حزب

گذشته از اينکه اصولا حزب سياسي ابزار مبارزه سياسي است و آدم جدي که ميخواهد مبارزه سياسي کند بايد يا به يک حزب بپيوندد و يا حزبي را ايجاد کند، امروز در دنياي قرن بيست و يکم، که بالاتر به آن اشاره کردم، بدون وجود حزبي که بتواند نيروئي را متشکل و قدرتمند کمونيستي اي را به ميدان بياورد، قادر به مقابله با اين لشگر سلم و تور بورژوازي در قرن ۲۱ نخواهد بود.

حزب يک سازمان است، اما فراتر از آن يک فونکسيون تعقل، تصميم گيري و اجرا است. کسي که سازماني بسازد که قادر به انجام اين فونکسيون در دنياي امروز و در طول زندگي ما نباشد بهتر است به کار ديگري جز سياست کمونيستي به پردازد. حزب کمونيستي ما بايد مشخصات ديگري هم داشته باشد اما قبل از هر چيز بايد حزب باشد و در اين رابطه ما مشکلات عديده اي داريم. مشکلاتي که از چپ راديکال دنياي ما و از دنيا و داده هائي که اساسا بورژوازي در :

الف - تعدد نظر و وحدت اراده

حتي تيم فوتبال بر اين اساس عمل ميکند که در مورد تاکتيک يا استراتژي بحث ميکنند، اما بعد که از آن که، مطابق روال مقررات تيم، تصميم گرفته شد همه با هم مستقل از موافقت يا مخالفت تاکتيک يا استراتژي تصميم گرفته شده را اجرا ميکنند. اين خاصيت پايه اي سازمان است. اگر قرار باشد بعد از بحث و تصميم گيري تازه هر کس برود کاري که خودش درست ميداند را انجام دهد اين سازمان از تيم فوتبال يک مهد کودک هم شکست ميخورد. بخش مهمي از سنت کمونيستي از درک اين حقيقت ساده عاجز بوده است. و اين اولين پله در تحميل ناتواني مطلق در تغيير جامعه است. در نوشته اي که سال گذشته تحت عنوان "به بهانه فراکسيوني که اعلام نشد" به کنه اين مسئله اشاره کردم: آنجا گفته ام که:

"براي ما سازمان دادن حزب سياسي اي که بتواند تواماً هم امکان تعدد نظرات و هم امکان فعاليت بعنوان يک حزب موثر و رزمنده در صحنه سياسي را تضمين کند مصافي بسيار جدي است. اين مصاف را نبايد ساده گرفت. تلاش منصور حکمت در حزب کمونيست کارگري ايران و جدال بعدي ما در آن حزب در دفاع از اين جهت و سياست ناکام ماند. متاسفانه دو سال پس از دست دادن منصور حکمت حزب کمونيست کارگري به يکي از غير اجتماعي ترين و سکت ترين جريانات تاريخ چپ ايران تبديل شد.

 

يک حزب سياسي کمونيست در بطن سياه ترين اختناق ها و يا کثيف ترين تبليغات مذهبي، قومي و سياسي بورژوازي فعاليت ميکند و در نتيجه چنين حزبي علاوه بر هر چيز نيازمند تضمين ديسيپلين بسيار بالاي سازماني و وحدت عمل و اراده است که بسياري از اوقات تا حد ديسيپلين در يک نيروي نظامي بالا ميرود. سوال اين است که چه عواملي چنين وحدت اراده اي را در يک سازمان تماما داوطلبانه تامين ميکند؟ چگونه ميشود مانع از آن شد که به رسميت شناسي تعدد نظرات و حق فراکسيون حزب را به يک جمع سازمان نيافته و بي ديسيپلين تبديل کند؟ حزبي به خود مشغول که قادر به اتخاذ هيچ تصميم جسورانه و مقتدري نيست. چگونه ميتوان مانع از آن شد که به حزبي تبديل شويم که اساسا به بحث و مناقشه با خود مشغول است، سرش به مجادلات دروني خودش گرم است و شب قيام مبارزه ايدئولوژيک اش ميگيرد؟ و بالاخره  چطور تضمين کنيم که اين حزب قابليت سازمان دادن، متحد کردن و به پيروزي رساندن مبارزه در ميدان جنگ سياسي و طبقاتي را خواهد داشت؟

 

"وحدت ايدئولوژيک" و ايجاد يک سکت به نوعي به يک نياز جواب ميدهد. يک سکت ايدئولوژيک ميتواند مثل يک ارتش عمل کند. نمونه مجاهدين بسيار گوياست. چپ راديکال هم از اين نمونه ها بسيار دارد که همه اعضا سر در ره رهبري خود مينهند، مخالفين دروني را حتي ترور ميکنند، اموال شان را مصادره ميکنند،به خود حق ميدهند  که هر ناحق و هر اتهامي را به آنها ببندند و تا دست آخر انسجام تشکيلات شان را نگهدارند. چپي که  ناتوان از درک جامعه و وظيفه پيچيده متحد کردن در ابعاد اجتماعي است به راه حل عملي و ساده اتحاد بر مبناي وحدت ايدئولوژيک متوسل ميشود. مخالف سياست رسمي را آنقدر تحت فشار قرار ميدهند که يا برود و يا به وجدانش پشت کند و در جذبه يک انقلاب ايدئولوژيک به "انتقاد از خود" برسد.

 

اما سنت تحزب ايدئولوژيک در چپ تاثير بسيار عميقي در روانشناسي داخلي اين جريانات نيز دارد.در سنتي که ايدئولوژي مبناي همه چيز است هر اختلافي معني خدشه دار شدن اين وحدت سازماني را پيدا ميکند. شکل گيري هر اختلاف جدي يا حتي غير جدي اي، تبديل به احساس نا امني عميق و همه جانبه اي در صفوف سازمان هاي چپ ميشود. اين عدم امنيت به مجادله و بحث در سازمان هاي چپ  جنبه پرخاشگرانه، بدون تناسب، بي ادب، رو به خود و غير اجتماعي ميدهد بطوريکه  براي کسي که بيرون از اين سازمان ايستاده است قابل درک نيست. هر اختلاف نظر جدي سياسي، حتي غير جدي، عميقا بار ايدئولوژيک پيدا ميکند و نتيجتا مانند "کفر" و يا "بدعت" برداشت ميشود و لازم ميشود که عليه آن جهاد و غسل تعميد ايدئولوژيک راه بيفتد. مخالفين يک سياست در حزب فکر ميکنند بايد عليه رهبري شورش و انقلاب کنند، از زير تنظيمات و مقررات حزبي خارج شوند، و موافقين هم دقيقا بر اين متن تصور ميکنند که به حزب شان تعرض شده است و بايد از خود دفاع کنند و دست به همان نوع حربه ميبرند.

 

اين "فضا" تنها عارضه دروني احزاب چپ غير اجتماعي نيست. بر متن تاريخ جدائي ها و اتحاد هاي چپ راديکال در دوره ما،  جامعه نيز اين تصور را دارد که  بروز اختلاف در يک سازمان چپ و بخصوص اگر علني هم شود، طليعه انشعاب در آن سازمان و تشکيل سازمان جديد است.

تلاش براي خارج شدن از اين دايره بسته و ايجاد يک حزب سياسي اجتماعي براي کمونيسم دوران ما قدم گذاشتن به يک سرزمين ناشناخته است. گرچه کمونيسم تاريخا به عنوان يک جريان اجتماعي در مقابل آنارشيسم و تروريسم شکل گرفت اما در طول قرن بيستم اين خاصيت را از دست داد. امروز احياي اين معنا از تحزب کمونيستي  کار ماست.  بايد قوانين آن را بشناسيم.

و همانجا تاکيد کرديم که:

ما بايد ياد بگيريم چگونه مخالف باشيم، چگونه مخالفت کنيم  و در ضمن از حق ارگانهاي حزب براي فعاليت در چارچوب سياست هاي حزب دفاع کنيم. ما بايد ياد بگيريم که نه تنها مخالف مان را در اين متن تحمل کنيم بلکه به او امکان فعاليت بدهيم. بايد شفافيت و صراحت و عمق و تيز بيني و تدبير را با برخورد متناسب، با رعايت احترام اعضا و رهبري حزب و با تضمين وحدت عمل و اراده حزب براي اجراي سياست هاي مصوب و ممانعت از اخلال در فعاليت حزب  توام کنيم. ما بايد دوقطبي عشق و نفرت، مومن و مرتد در چپ را بشکنيم.  ...

 

همگان ببينند که تنها راه پيش بردن سياست در اين حزب تلاش براي قانع کردن ديگران، تلاش براي دادن آلترناتيو اجتماعي، تلاش براي متحد نگاه داشتن حزب و در نهايت راي ارگان ها و نهادهاي قانوني حزب است و نه تشخيص ها و احکام فردي،  فحاشي، پرخاشگري، توهين، شلوغ کردن، محفل ساختن و توطئه کردن. ... بايد معلوم باشد که بحث سياسي در فضائي راحت نرم اين تشکيلات است اما در همان حال زير پا گذاشتن ضوابط و مقررات تشکيلاتي از جانب هر کس توسط ارگانها و نهادهاي تعريف شده پاسخ انضباطي لازم را ميگيرد و حزب عميقا به اين تعهد و نرم سياسي و تشکيلاتي پابند است.

 

واقعيت اين است که کمونيسم از بدو پيدايش تحزب سياسي خود با اين ناتواني روبرو بوده است. مبناي "کلاسيک" اين گرايش انفراد منشي خرده بورژوائي - روشنفکري است که تمام هويتش در فرديت  او محبوس است. از "چه بايد کرد" و "يک گام پيش دو گام به پس" لنين تا قرار ها و مصوبات سازماني ما در مورد ضرورت احترام به مکانيسم ها و مصوبات حزبي اين جدال دائمي را منعکس ميکند. متاسفانه "واقعه" استالين باعث شده که بخش اعظم اين نيروي خرده بورژوائي که هر روز به فعاليت راديکال کشيده ميشود تماما تحزب گريز، انضباط ناپذير و در يک کلام جنبشي و نه سازماني باقي بماند. از نظر اينها کمونيسم متشکل، کمونيسم پايبند به قرار داد و تعهد تيمي يا سازماني، کمونيسم سازمان يافته دنباله رو، غير مستقل، بله قربان گو و غيره است. استقلال و آزادي از نظر اينها يعني عدم تعهد و يا تنها تعهد به خود و فرديت خود. يعني هر وقت هر کار دوست داشتند بکنند. اتخاذ چنين روشي در ظرفيت اتباع ساده و بدون سازمان در يک جامعه ممکن است قابل تحمل باشد. اما توقع اين چنين آزادي در يک تيم فوتبال و يا در يک حزب سياسي که اعضاي آن آگاهانه و با آزادي کامل در ماندن يا ترک آن تيم يا حزب وارد قرار دادي که اساسنامه و اصول سازماني نام دارد شده اند تنها بايد گـَندِه دماغي و انفراد منشي  خرده بورژوا - روشنفکري نام بگيرد.   قطعنامه کنگره اول در مورد مصاف هاي حزب حکمتيست از جمله به اين واقعيت اشاره ميکند و ميگويد:

"کنگره اول مصر است که معيار هاي درون حزب بايد تماما سياسي باشند، کنگره بر باز بودن فضاي سياسي و فرهنگي حزب تاکيد دارد و در همان حال خواستار عدم سازش با هر سنت و روشي که حزبيت و ديسيپلين حزبي را زيرپا مي نهد است"

 ب - حزب و فونکسيون تعقل، تصميم و اجرا

سازمان و بويژه حزب سياسي فراتر از يک شکل، يک آرايش يا يک تقسيم کار است. حزب يا سازمان يک موجوديت مرکب و در عين حال واحد است. همانطور که موجود زنده از مجموعه اي از سلول يا يک قيافه و سر و سيماي معين فراتر است. يک فونکسيون است که جمع جبري فونکسيون سلول ها نيست. حزب و سازمان هم  بايد ابزار يک فونکسيون مرکب و واحد باشد. بايد محمل تعقل، تصميم، اجراي مسئوليت و در يک کلام رهبري و سازماندهي  جمعي باشد. نهاد هاي حزبي تنها جلسات يا دفتر و شرح وظايف نيستند، تنها جمع آدم هاي جبري آدم هاي با خواص و قيافه معين نيستند. همانطور که بدن فقط جمع دو دست و دو پا و يک کله نيست. فراتر از اين يک موجود روي پاي خود است که فونکسيون آن ترکيب فونکسيون اعضاي آن است نه جمع ساده آنها.

 اين درست مکانيسم و خاصيتي است که به يک حزب کمونيستي قدرت ميدهد. فونکسيون هاي آن، مکانيسم قدرت و مکانيسم اجتماعي و قابليت رهبري و سازماندهي آن عميقاَ و وسيعاَ  در تمام بدنه حزب پخش است. وحدت تفکر و اراده از بالا به پائين و از پائين به بالا است. سازماني است که ميتواند قيام را سازمان دهد، سازماني است که ميتواند مبارزه براي افزايش دستمزد را به ثمر برساند، سازماني است که ميتواند به انسان حي و حاضر در محل کار و زندگيش اعتماد به خود و قدرت بدهد. سازماني است که ميتواند جلو کانگستريسم سياسي را بگيرد. همين امروز اين کار را بکند نه بعدا وقتي رشد کرد. با رشد خود بايد اين کار را بکند.

 

اين خاصيت يا مکانيسم پايه بحث قديمي لنين و همنيطور منصور حکمت در اصرار بر اينکه سازمان کمونيستي صنفي نيست است. يک حزب کمونيستي مجموعه اي از سازمانها يا واحد ها و سلول هاي کارگران ،دانشجويان، ارتشيان يا تن فروشان و غيره نيست. حزب کمونيستي سازمان کمونيست هاي يک محل، خواه کارگر، ارتشي، دانشجو يا تن فروش، است. اين پايه بحث کميته هاي کمونيستي است. کسي که بجاي کميته کمونيستي، کميته کارخانه (و نه کميته کمونيستي کارخانه) را مينشاند نه ميداند کميته کارخانه چيست و نه تفاوت حزب را با يک سازمان صنفي ميداند. حزب کمونيست کارگري از بدو تولد خود و حزب حکمتيست هم به همين ترتيب فاقد اين فونکسيون بوده اند و درست به همين دليل فاقد قابليت سازمان دادن حزبي هم بوده اند. تنها نمونه هائي که به اين نوع عمل نزديک هستند کميته هاي کمونيستي ما در ايران و به درجه اي کميته کردستان ما است. بقيه سازمان حزب تماما فردي و بدور از اين شرط است.

 

۲ - خط و ضرورت هژموني فکري بر کل چپ

جاي ديگري تلاش کرده ام که توضيح دهم که سازمان و نحوه عمل يک سازمان کمونيستي نميتواند بر طبق اصول و شيوه هاي مديريت و سازمان شرکت ها و موسسات جامعه بورژوائي منطبق باشد. قطعا بخش هاي زيادي از شيوه هاي سازماني بورژوائي دست آورد هاي بشري هستند و بايد بکار گرفته شوند اما فلسفه و مسائل و در نتيجه راه حل هاي سازماني ما با هم متفاوت است. قدرت ما در سازمان ما و در نقد ماست.

در دنياي امروز يک حزب کمونيستي خلاف جريان تنها به عنوان يک خط روشن و متمايز در نقد تمام سنن موجود بورژوائي شانس دارد.  تضمين هژموني خطي و سياسي چنين حزبي بر کل فضاي چپ شرط اساسي است. هويت سياسي و خطي روشن: نقد روشن و تا به  آخر جنبشي، تئوريک، سبک کاري و سياسي پوپوليسم و کل چپ سنتي از قديم تا جديد و تامين هژموني خطي و نظري بر کل چپ کليدي است.

چپ سنتي يک ديدگاه نيست يک جنبش (جنبش کمونيسم بورژوائي) است. ديدگاه هاي کمونيسم بورژوائي را بنام کمونيسم، سوسياليسم و طبقه کارگر به خورد جامعه و از جمله طبقه کارگر ميدهد. ناتواني اجتماعي اين چپ دال بر ناتواني آن در تاثير گذاري بر طبقه کارگر نيست. اين چپ اتفاقا تسمه نقاله انتقال همه انواع اپورتونيسم و ناسيوناليسم و ساير ايده هاي بورژوائي به درون طبقه کارگر و فعالين کمونيست و رهبران عملي کارگري است.  بدون نقد بيرحمانه و مدام اين سنت ها، بدون تامين هژموني خط کمونيستي بر کل فضاي چپ راديکال جامعه بسيج و اتحاد شبکه رهبران کمونيست و فعالين طبقه کارگر ممکن نيست.

منظور من قطعا دهن به دهن گذاشتن با چپ سنتي نيست. منظور قبول دستور و موضوع بحث از چپي که هيچ تصوري از دنياي پيرامون خود ندارد نيست. منظور نقد ريشه اي باور ها، تاکتيک، سيستم فکري آنها براي کمونيست ها و طبقه کارگر است. مخاطب اين نقد خود اين چپ نيست، مخاطب آن پيشرو کمونيسم و فعال کارگري آغشته به اين تصورات است. و اين با کل مبارزه ايدئولوژيکي که در ميان چپ سنتي رايج است متفاوت است. حزب حکمتيست بدون اينکه يک خط روشن، نقد روشن و متمايز از کل اشکال ناسيوناليسم داشته باشد فاقد شبکه کادري خواهد بود که چنين حزبي بر آن استوار باشد. اين حزب بايد به پايه هاي فکري جنبش ناسيوناليستي از هر رقم اش را تيز و روشن و به کوبد و تضمين کند که هژموني فکري، خطي و سياسي خودش را بر چپ حاکم مي کند.

۳ - پرچم سلبي

مردم و جامعه، به عکس احزاب و سازمان هاي سياسي مبارزه خود را با يک نقشه از پيش يا تئوري و ايدئولوژي معلوم شروع نميکنند. مردم ناراضي هستند، در هر مقطع نارضايتي به چيزي گره ميخورد. مردم و طبقه کارگر در اعتراض به وضع موجود به موضوعي نه ميگويند و يا خواست سرراستي در رابطه با آن طرح ميکنند: مثلا جنگ نه، جمهوري اسلامي نه، سرکوب نه، فقر نه، دستمزد، زمين يا نان ميخواهيم و ...

بورژوازي و احزاب بورژا اين را ميفهمند اما چپ سنتي مردم را چون خود روشنفکران منفردي ميداند که از سر اينکه "ايده اي" را پذيرفته اند به سياست کشيده ميشوند. در نتيجه بجاي مبارزه سياسي، روشنگري، توضيح و تشريح مثلا سوسياليسم و يا افشاگري را مي نشانند. روشن است که روشنگري، ترويج و تشريح سوسياليسم و افشاگري از جمله ارکان مبارزه سياسي است اما ينها را بجاي خود مبارزه سياسي گرفتن مانند آن است که فرد درکردن توپ و رژه رفتن و نقل و انتقال را مساوي سازمان دادن جنگ بداند. روشن است که چنين کسي بجاي ايجاد حزب يک گروه تبليغ، ترويج و افشاگر را سازمان ميدهد و شکست ميخورد.

مردم به حزب و رهبراني روي مي آورند که بهتر از همه، قاطع تر از همه، ساده تر و سرراست تر از همه  بيانگر نه مردم به وضع موجود هستند و بعلاوه قادرند که اين مبارزه را به پيروزي برسانند.

 

حزبي که بخواهد نارضايتي مردم را به خود گره بزند بايد سمبل نارضايتي از وضع موجود يا "نه" به دنياي امروز باشد. سيستماتيک ترين پرچم سلبي را ما در منشور سرنگوني جلو گذاشته ايم: گفته ايم. "جمهوري اسلامي نميخواهيم"،  "سپاه و ارتش نمي خواهيم"،" حزب الله و وزارت اطلاعات نمي خواهيم"، "آخوند و ولي فقيه نمي خواهيم"،" حوزه علميه نمي خواهيم"، همه را مصادره ميکنيم و ... در منشور سرنگوني تعداد بسيار کمي خواست اثباتي هست. مردمي که پرچم سلبي يک حزب را قبول کنند است که راه حل اثباتي آن را هم ميپذيرند. خميني به درست يا غلط نماينده "شاه بايد برود" شد و همراه آن جمهوري اسلامي را هم براي مردم قابل پذيرش کرد. همانطور که حزب بلشويک نماينده جنگ نميخواهيم، نان و زمين ميخواهيم شد و رهبر يک انقلاب سوسياليستي. حزب حکمتيست اگر بخواهد رهبر انقلاب عليه جمهوري اسلامي شود بايد پلاتفرم سرنگوني جمهوري اسلامي، منشور سرنگوني، را به ذهنيت داده و انتظار مردم از سرنگوني جمهوري اسلامي تبديل کند. نگران  نقد هاي بي افق و آکادميک چپ سنتي نشود. 

 

۴ - حزب و قدرت سياسي - قرن بيست و يک و جنگ نا متقارن

در ابتداي قسمت اول اين بحث اشاره کردم که در ميان جرياناتي که خود را به منصور حکمت منتسب مي کنند بحث حزب و قدرت سياسي به اين معني برداشت شده است که حزب  قدرت سياسي را مي گيرد. و گفتم که

بحث حزب و قدرت سياسي بحثي فقط راجع به تصرف قدرت سياسي آنهم در دوره هاي انقلابي نيست.  حزب و قدرت سياسي يعني بافته شدن حزب در فابريک جامعه و بعنوان مکانيسم قدرت. در چپ سنتي به اين فاکتور کمترين توجه شده است. از نظر ما چه شرايط انقلابي باشد چه نباشد وجود يک حزب کمونيستي در هر جايي بايد منجر به قدرتمند شدن مردم در مقابل دولت و سرمايه داري شود. در دوران ما نمونه موفق برقراري چنين رابطه اي ميان قدرت و احزاب سياسي را بيش از هر کس جريانات اسلامي و بعضا ناسيوناليستي نشان داده اند. هر جا اسلامي ها رشد مي کنند فضا در مقابل غير اسلامي ها به هر عنواني قوي تر(تنگ تر بهتر است) و محيط اسلامي تر مي شود. حتي اگر مورد فشار قرار گيرند ميتوانند از خود دفاع کنند. حماس و حزب الله نمونه برقراري چنين رابطه اي ميان قدرت سياسي و حزب هستند.

بحث حزب و قدرت سياسي منصور حکمت بحث چگونگي بافتن يک حزب کمونيستي به فابريک قدرت در جامعه چه دوره انقلابي و چه در دوره غير انقلابي است. پيوستن به کمونيست ها بايد به معني متحد شدن و قدرتمند شدن کارگر و مردم زحمتکش باشد.  اگر ما در کارخانه اي حضور داريم بايد کارگر در مقابل سرمايه دار قدرتمند تر باشد. بايد آخوند نتواند مردم را بکشد. و ...وقتي که مي گوييم حزب و قدرت سياسي من پيش از هر چيز منظورم بافتن حزب در فابريک قدرت در جامعه است نه صرفا تصرف قدرت در روز قيام که همه آن را بلد هستند.

بحث حزب و قدرت سياسي برمي گردد به بافت جامعه و به پايه اي ترين تار و پود جامعه. بحث حزب و قدرت سياسي در نهايت رابطه حزب است با قدرت، ما گفتيم که در قرن بيست و يک رابطه حزب با قدرت سياسي مربوط به فرداي انقلاب يا نزديکي هاي انقلاب نيست. همين امروز در هر تشکل سياسي و بخصوص کمونيستي و در هر تشکل مغير حزبي و بخصوص کارگري را ميزند. در دنياي قرن بيست و يکم بحث حزب و قدرت سياسي قبل از هر چيز رابطه موجوديت يک حزب است با مردم نه رابطه آتي آن حزب با قدرت سياسي.

 

حزب و قدرت سياسي فقط به اين معني نيست که بايد نيروي نظامي داشت يا توانست روز قيام قدرت را گرفت. بحث حزب و قدرت سياسي امروز بيش از هر چيز عبارت از اين است که مستقل از اينکه شرايط انقلابي هست يا نه، بخصوص وقتي که شرايط انقلابي نيست. مردمي که در فلان محله ميخواهند در مقابل کل پوزيسيون و اپوزيسيون مقاومت کنند و اعتراض خود را به کرسي بنشانند يا کارگران فلان کارخانه که مي خواهد در مقابل سرمايه دار مقاومت کند بتواند به متشکل شدن زير پرچم آن حزب بتوانند قدرتمند شوند و به هدف خود برسند. حزبي که کسي که به آن مي پيوندد در چالش هاي زندگي روزمره خود احساس قدرت ميکند.

 

جريانات اسلامي دقيقا بر اين مکانيسم متکي هستند. فرد را از تنهائي در مي آورند. وقتي ما اين توانائي اسلامي ها و ناتواني چپ  را در لبنان در مقابل چپ سنتي قرار داديم، شعور شان همين قدر رسيد که ما را به دفاع از حزب الله متهم کردند.

 

واقعيت اين است که متفاوت از اوضاع سابق، امروز سازمان کمونيستي نميتواند خارج از بافت قدرت و خارج از بافت زندگي مدني در کارخانه و محله رشد کند. امروز حتي اگر فعال سنديکاليست هم اين واقعيت را تشخيص ندهد شانسي ندارد چه برسد به يک سازمان کمونيستي. بورژوازي امروز با بورژوازي اوايل قرن ٢٠ فرق مي کند. ميدان جنگ و ابزارهاي جنگ تغيير کرده اند و کمونيستي که نتواند اين تغييرات را وارد تئوري سازماني اش کند بنا به تعريف بازنده است و هيچ شانسي ندارد.

 

جريان کمونيستي که بخواهد اين خلاء را پر کند بايد ابزارهاي حزب و قدرت سياسي، حزب و جامعه، حزب و شخصيت ها به ابزار اتحاد و قدرتمند سازي انسان در عين پروسه کار و زندگيش تبديل کند. دنياي امروز کمپين کننده صرف را بي خاصيت کرده است. بايد تبديل به محمل اعتراض و تپش زندگي روزمره طبقه کارگر و مردم زحمتکش و آزاديخواه شد. بايد به  بشريت در هر عرصه اي در جامعه امکان دفاع از خود را داد. ممکن است مجبور باشيد علاوه بر اتحاديه، شورا، کميته هاي محلي و کارخانه و غيره صندوق تعاون، مهد کودک، کلوپ ورزشي و غيره هم درست کنيد. در اين پروسه است که مردم قدرت اتحاد خود و قدرت سازمان فشرده متشکل خود را ميبينند و باور ميکنند که به قدرت خود و نه با اتکا به آمريکا ميتوان جمهوري اسلامي را سرنگون کرد.

جنگ نا متقارن

يک مفهوم خيلي اساسي که امروز بايد آگاهانه وارد تاکتيک و استراتژي ما بشود مفهوم جنگ نا متقارن (asymmetric warfare) است. جنبشي کمونيستي که بخواهد چالش هاي فعاليت سياسي در قرن بيست و در منظقه اي که ما در آن فعاليت ميکنيم را پاسخ گو باشد، جنبشي کمونيستي که بخواهد با قدرت در مقابل فشار ناسيوناليسم،  انواع گانگستريسم سياسي و اردو هاي تروريستي جهان امروز به ايستد ناچار است با مفاهيمي که دنياي امروز با آن قابل بيان و تغيير است فکر کند. و يکي از اين مفاهيم جنگ نا متقارن است.

 

ببينيد، جنگ نا متقارن به اين معني است که طرفين جنگ از ابزار هاي متفاوتي در جنگ استفاده ميکنند. اين به خودي خود مفهوم جديدي نيست. قديم هم کسي به قلعه اي حمله ميکرد احتمالا منجنيق و نردبان داشت و کسي که از قلعه اي دفاع ميکرد لابد تير و کمان و ديگ آب جوش لازم داشت. اگر در پاسخ به حمله کننده، مدافع هم با همان سلاح ها وارد ميدان ميشد احتمالا همان لحظات اول شکست ميخورد. يا در جنگ پارتيزاني عليه نيروهاي منظم طرفين از سلاح هاي مختلفي استفاده ميکردند.

 

امروز اما اين مفهوم تقريبا همه جا گير شده است. رشد عظيم تکنولوژيک، آپارتايد عظيم در ثروت، امکانات و تکنولوژي نه تنها در نبرد  ميان دولت با مخالفين، بلکه در نبرد ميان دولت ها و حتي در مبارزه ميان نيروهاي به اصطلاح اپوزيسيون، گانگستر هاي سياسي هم به آن پيوسته اند، اين مفهوم وارد شده است.

 

سوالي که بايد از خود کرد اين است که مثلا اسلام سياسي چگونه توانسته است با آمريکا وارد جنگ شود. تروريسم بيان کافي براي تبيين تاکتيک هاي اينها نيست. تروريسم (انقلابي يا ضد انقلابي) قبلا هم وجود داشت اما نه اين قابليت را داشت و نه اين ابعاد را. مبارزه چريک هاي فلسطيني يا بريگاد سرخ و جريان بادر ماينهوف آلمان در سالهاي دهه ۶۰ ميلادي به هيچ عنوان کارائي مثلا جريان بن لادن را نداشت.

 

يک لحظه قضاوت سياسي و اخلاقي را شيوه مبارزه ميان آمريکا و جريان اسلام سياسي را کنار بگذاريد و از نظر گاه يک استراتژيست نظامي آن را صرفا به عنوان يک جنگ بررسي کنيد. با اين واقعيت تکان دهنده روبرو ميشويد که  يک نيرو يا ارتش (ارتش اسلام سياسي) توانست براي اولين بار در تاريخ آمريکا را در خود آمريکا مورد حمله قرار دهد. ژاپن و آلمان در جنگ دوم و ويت کنگ در جنگ ويتنام نتوانست با همه امکانات خود اين کار را انجام دهند. اسلام سياسي و جريانات قومي در قالب کانگستريسم سياسي در مدت چند سال نيروهاي آمريکا در عراق را به تنگ آورده اند. اين جنگ نا متقارن است و با جنگ دو ارتش که در مقابل هم با تانک و توپ رديف ميکنند از پايه متفاوت است. جنگ جمهوري اسلامي با آمريکا در عراق جنگي کاملا نا متقارن بوده که آمريکا در آن شکست خورده است. جمهوري اسلامي، دارو دسته هاي اسلامي و قومي کاري ميکنند که يک نفر به خود بمب ميبندد و خودش را جائي همراه گناهکار و بيگناه منفجر ميکند.

 

جنگي که بورژوازي عليه کمونيسم امروز راه انداخته است جنگ همه جانبه اي است. بورژوازي، چه در پوزيسيون و چه در اپوزيسيون، نه تنها همه امکانات خود را عليه ما، عليه کارگر، زحمتکش و کمونيستي که متشکل شده و خصوص براي کسي خطري شده است بکار ميگيرد، بلکه همين شيوه هاي "نامتقارن" را هم عليه ما بکار خواهد گرفت. .

 

از طرف ديگر کمونيسم هم قادر نيست عليه بورژوازي، چه در پوزيسيون و چه در اپوزيسيون، به روش هاي متقارن بسنده کند يا دل بندد.  براي ما اين يک بحث آکادميک نيست. سوالاتي واقعي در مقابل ما هست: در مقابل سرازير شدن نيروي مسلح ناسيوناليست هاي ترک، کرد، عرب، فارس و غيره، در مقابل تروريسم جريانات اسلامي قبل يا بعد از هر گشايش سياسي اي در ايران، کمونيست ها، طبقه کارگر و مردم چگونه خود را حفظ ميکنند؟ آيا ما هم بايد درست همان ابزارها، همان روش هائي را بکار بگيريم که ديگران ميگيرند؟

 

در انقلاب روسيه اين مشکل لااقل به اين شکل نبود. عليه آن انقلاب، تازه بعد از تصرف قدرت توسط بلشويک ها، دولت هاي خارجي و روس هاي سفيد با همان ابزار هائي به جنگ بلشويک ها آمدند که خود بلشويک ها داشتند و يا در مدت کوتاهي تهيه کردند. هر دو طرف سواره نظام داشتند. حتي در جنگ ويتنام ارتش آمريکا و  ويت کنگ و ارتش ويتنام شمالي کمابيش از يک نوع زرادخانه استفاده ميکردند. امروز نه فقط مقابله با آمريکا و جمهوري اسلامي، پاکستان مسلح به سلاح هسته اي بلکه حتي مقابله با حزب دمکرات و اسلامي ها و قوم پرستان ديگر نيازمند تمهيدات و تاکتيک هاي غير متعارف و نا متقارن است. تئوري سازماني کمونيستي که اين واقعيات را در خود ملحوظ نداشته باشد بنا به تعريف از بورژوازي شکست خورده است.

 

براي ما کليد اين جنگ نا متقارن ايده حزبي است که در فابريک زندگي روزمره و در دم و بازدم جامعه ادغام شده است ميباشد. ما بدون ايجاد يک حزب سياسي توده اي کمونيستي قدرتمند در ميان مردم و قبل از سرنگوني رژيم و در عين قدرت جمهوري اسلامي راهي وجود ندارد.  حزب و قدرت سياسي و حزب و جامعه مفاهيم کليدي در اين جنگ نا متقارن هستند.

 

اين چالش وظايفي را در مقابل ما قرار ميدهد که کنگره اول حزب ما نتيجه گرفت. در نتيجه در اساس بايد به اين دو سند برگشت، "قطعنامه در مورد اوضاع سياسي ايران و مصاف هاي حزب حکمتيست"  و "قطعنامه در باره طبقه کارگر و قدرت سياسي"

 

پاسخ به سوالات

* بحث اصلي اين بود که مردم در هر جايي اعتراض مي کنند اما اين اعتراض بدون افق يا بدون سنت و سياست و ايدئولوژي نيست. مردم خود را با يکي از جنبش هائي که قابل انتخاب است تداعي ميکنند و داده ها و مفروضات خود را از آن ميگيرند. و گفتيم که جنبشي که افق بخش اعظم جنبش سرنگوني را تشکيل ميداد، جنبش ناسيوناليسم پرو غرب ايران بود که شکست خورد. اما با شکست اين سنت يا هر سنتي اعتراض مردم که تعطيل نميشود. ممکن است فرو کش کند اما تعطيل نميشود. کارگر که نميتواند تصميم بگيرد که دستمزد نميخواهد يا مردم آزادي بخواهند يا زن به اين زندگي راضي شود چون ناسيوناليسم پرو غرب شکست خورده است. مردمي که به اهداف شان نرسيده اند مبارزه مي کنند، در نتيجه دنبال يک جنبش هستند که خودشان را با آن تداعي کنند و با آن احساس قدرت کنند. و گفتم که جنبش کمونيستي به شرطي که يک کارهاي خاصي بکند مي تواند پاسخگوي اين جستجوي مردم باشد.

 وظايف خاصي را بر نشمردم. اين، کار حزبي است که بايد بنشيند و ببيند که چکار بايد بکند. منتهي اين حزب هر کاري که مي کند بايد به اهداف معيني برسد.

از من ميپرسيد چکار بايد بکنيم؟ بايد تلويزيون بسازيم؟ پاسخ من اين است که وقتي که مي گوييد که ما چکار بايد بکنيم، منظور تان از اين ما دقيقا کيست؟

من وقتي که از کمونيستها حرف مي زنم منظورم از کمونيستي که در تهران در کارخانه است تا کمونيستي که در دانشگاه مشغول است تا سرباز و کمونيستي که در لندن است و از کمونيستي که رئيس فلان حزب است، تا کمونيستي که فعال فلان کميته حزبي است،  را شامل ميشود و راه حل در اين سطح بايد تعميم يافته و همگاني باشد.

اگر بگويم کمونيست ها بايد تلويزيون داشته باشند آيا منظور اين است که فلان کمونيست در کارخانه يا دانشگاه هم بايد تلويزيون داشته باشد؟

مي خواهم بگويم که شاخص هاي سراسري تري را بايد مبنا قرار داد. آنوقت هر حزبي، هر کميته اي  و يا هر فعالي ميتواند در هر سطحي آن را براي خود معني کند. لابد اگر اين شاخص ها درست باشد کميته تهران، کميته نورد اهواز، کميته ذوب آهن، کميته پالايشگاه تهران، کميته خارج، کميته کردستان، کميته رهبري حزب هر کدام نتيجه گيري خاص خود را ميکنند. خود تلويزيونش هم  نوع ديگري برنامه ريزي ميکند. من راجع به همه اينها نظر دارم ولي اينکار در چارچوب اين بحث نيست. چارچوب بحث من اين است که اصولا چه نوع کمونيسمي شانس دارد؟ از نظر من کمونيسمي مي تواند اين کار را انجام دهد که خط خيلي روشني داشته باشد و هژموني فکري را در چپ  کسب کند. حزب حکمتيست بايد ببيند که خطش را دارد يا نه و فرق اش را با بقيه ميداند يا نه؟ چگونه ديگران را نقد ميکند؟در تهران چگونه اين کار را ميکند؟ در سنندج بايد چکار کند؟ و ...

اين کمونيسم بايد به فابريک جامعه گره بخورد و دوخته شود. مثل گل دوزي روي پارچه که به تار و پود پارچه دوخته ميشود. معني اش اين است که هر جايي که يک کمونيست هست مردم بايد احساس قدرت بيشتري بکنند. کمونيسمي که قدرت دارد و آدمها را به هم وصل کند. شبکه هاي پايدار مي سازد. قدرت و امکان دفاع بوجود مي آورد. فضاي محله و کارخانه را عوض ميکند. اينجاست که بحث کميته کمونيستي و گارد آزادي شروع مي شود.  گارد آزادي مساوي گشت نيروي مسلح نيست. چنين گشتي جزو آن هست اما گارد آزادي دادن قابليت دفاع از خود و از خواسته هاي انساني فلان محل توسط مردم همان محل است. چه آن محل کارخانه باشد، چه محله و چه مدرسه و اداره.

اگر اين مشخصات را کسب نکنيد بدون اينکه سرکوب تان کنند اصولا  به جامع بي ربط تان ميکنند. دندان سياسي تان را ميکشند.

گفتم امروز قرن ٢١ خود اپوزيسيون سر اپوزيسيون را مي برد. قرن ١٩ و اوايل قرن بيست که اينطور نبود. حتي تا ٣٠ سال پيش هم اينطور نبود. مسائلي که کارگر نفت امروز با آن روبرو است با مسائلي که کارگران کارخانه پوتيلف روسيه در انقلاب اکتبر با آن روبرو بودند از اساس فرق ميکند. دو رشته مسئله کاملا مختلف اند. کمونيستي که بخواهد نفت را سازمان دهد بايد يک معطوف به اين مسائل باشد.

 

 

کنگره اول حزب کمونيست کارگري – حکمتيست

٢٩ - ٣٠ مهرماه ١٣٨٥ (۲١ - ٢٢ اکتبر ۲٠٠٦)

قطعنامه درباره اوضاع ايران و مصاف هاي حزب کمونيست کارگري – حکمتيست

 

1 -   ناتواني ذاتي جمهوري اسلامي در پاسخ گوئي به نيازهاي اقتصادي و سياسي جامعه ايران بر متن نفرت عمومي مردم از اين رژيم بحران سياسي در اين نظام را زنده نگاه ميدارد و اوضاع جامعه ايران را متحول و بحراني نگاه داشته است.

2 -    عليرغم ناتواني کمونيست ها در تبديل شدن به پرچم اعتراض جامعه در مقابل جريان دو خرداد، تداوم بحران سياسي در ايران و ناتواني اپوزيسيون راست در سازمان دهي و رهبري هر مبارزه ميليتانت و راديکال عليه جمهوري اسلامي و بحران عميق ايدئولوژيک – سياسي اين اپوزيسيون ، فرصتي مجدد در باز سازي، عروج و رهبري جنبش سرنگوني از يک زاويه کمونيستي – کارگري را براي طبقه کارگر و براي حزب ما فراهم آورده است.

3 -   سياست ارتجاعي دولت آمريکا براي سلطه بر جهان و امکان حمله آمريکا به ايران، حمله اي که ميتواند شيرازه جامعه را از هم بپاشد و بزرگترين تراژدي انساني تاريخ معاصر ايران و منطقه را شکل دهد، به جنبش سرنگوني و نقش طبقه کارگر و حزب ما ابعادي بشدت پيچيده ميدهد. مردم ايران و طبقه کارگر در اين طوفان عظيم به قطب نمائي مطمئن و هدايت کننده اي مصمم، روشن بين و قدرتمند نياز دارند.

4 -   کنگره اول حزب کمونيست کارگري – حکمتيست بر اين امر واقف است که براي يک حزب سياسي يافتن فرصت مجدد در رهبري يک جنبش در تاريخ کم سابقه است و در همان حال کنگره بر موانع بسيار عظيمي که در مقابل تحقق اين امکان و پيروزي اين حزب وجود دارد واقف است. اما اين فرصتي است که ديگران ندارند و يک امکان تاريخي را در مقابل طبقه کارگر و اين حزب قرار ميدهد تا سوسياليسم، آزادي و برابري انسانها در برخورداري از نعمات زندگي و دنياي کمونيسم طبقه کارگر را به يک واقعيت موجود در جهان امروز ما تبديل کنند و زندگي انسان دوران معاصر را در اين مسير تغيير دهند.

5 -   کنگره بر اين اصل اصرار دارد که پايه اي ترين و اساسي ترين شرط پيروزي در اين اوضاع وجود يک حزب کمونيستي سياسي، مدرن، اجتماعي، توده اي و قدرتمند است که بتواند رهبري، اتحاد، سازمان و اعتماد به نفس را در صفوف مردم و بويژه طبقه کارگر شکل دهد و اين جنبش را به پيروزي برساند.

6 -   کنگره اول توجه کل حزب و رهبري آتي آن را به عملي کردن و گسترش ايده هاي مطرح شده توسط منصور حکمت در مباحث "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سياسي" جلب ميکند.

7 -   کنگره کل حزب را فرا ميخواند تا بخصوص اهداف زير را با سرعت هرچه بيشتر عملي سازند:

i.         حزب بايد تبديل به رهبر مبارزه مردم و طبقه کارگر گردد. بدين معني حزب بايد نه تنها يک دستگاه آژيتاسيون و روشنگري باشد بلکه  به محمل اتحاد، لولاي سازمان يابي و قدرت گيري مردم، طبقه کارگر و رهبران آنها تبديل شود. در نتيجه حضور حزب در هر جا بايد به معني سازمان يافته تر شدن جامعه در مقابله با جمهوري اسلامي و افزايش نفوذ ارزش ها و ايده هاي انساني کمونيسم طبقه کارگر باشد.

ii.       نقطه شروع و نقطه خاتمه هر سياست و هر روش و هر سنتي براي حزب بايد جامعه باشد. رهبري حزب اکيدا بايد از نظر فکري، سنتي و عملي حزب را از چپ غير اجتماعي و غير سياسي جدا کند. تبليغات، فرهنگ سازماني و سنن تشکيلاتي حزب بايد از اين زاويه مورد ارزيابي سريع و تغيير راديکال قرار گيرند.

iii.      کنگره بر اين امر اصرار دارد که شاخص موفقيت حزب نه ارزيابي هاي سوبژکتيو بلکه درجه نفوذ حزب در جامعه، قابليت حزب در ايجاد سدي در مقابل جمهوري اسلامي و نيروها و سنن ارتجاعي، و در تعداد انسانهاي آزاديخواه و بخصوص آژيتاتورها و رهبران سوسياليست و کمونيست طبقه کارگر که به حزب ميپيوندند بايد جستجو شود.

iv.     کنگره بر اهميت حياتي تبديل طبقه کارگر و بويژه صنايع کليدي به پايگاه اصلي سياسي، سازماني و نفوذ معنوي حزب تاکيد دارد. اين حزب قبل از هر چيز و مهمتر از هر چيز بايد حزب رهبران و آژيتاتور هاي کمونيست طبقه کارگر بشود.

v.       حضور حزب در هر جا و هر محل بايد با افزايش اتحاد در ميان مردم و طبقه کارگر، افزايش قابليت طبقه و مردم در پس زدن فشار هاي جمهوري اسلامي و فعاليت جريانات قوم پرست سناريو سياهي، و بالاخره آمادگي مردم و طبقه کارگر در کوتاه کردن دست عوامل سناريو سياه از زندگي خود و دفاع از جامعه در مقابل اضمحلالي که آمريکا، اسلام سياسي و قوم پرستان و ماجراجويان سياسي در تدارک آن هستند معني پيدا کند.

vi.     کنگره تاکيد ميکند که رابطه حزب و قدرت سياسي بايد ابعاد اجتماعي و فرا سازماني داشته باشد و قبل از هر چيز با مساوي شدن حضور حزب در هر جا با تغيير تناسب قواي ميان مردم و طبقه کارگر با جمهوري اسلامي، با سرمايه داران و با نيروهاي ارتجاعي معني شود.

vii.    حزب کمونيست کارگري – حکمتيست، بايد از قابليت و قدرت حزب در کردستان به عنوان دروازه قدرت و اهرم سياسي، تشکيلاتي و اجتماعي براي قدرت گيري حزب در ساير نقاط ايران استفاده نمايد.

viii.  حزب کمونيست کارگري حکمتيست بايد به سرعت استانداردهاي سازماني، فرهنگي، سياسي و حزبي را در جهت ايجاد يک سازمان مدرن کمونيستي تغيير دهد. رهبري حزب بايد تحقق يک وظيفه تاريخي يعني ايجاد يک حزب کمونيستي سياسي اجتماعي، توده اي را تضمين کند. رهبري حزب حکمتيست بايد براي اولين بار در تاريخ معاصر جهان يک حزب کمونيستي توده اي مدرن را در مقابل طبقه کارگر جهاني قرار دهد.

ix.     کنگره اول مصر است که معيارهاي درون حزب بايد تماما سياسي باشند، کنگره بر باز بودن فضاي سياسي و فرهنگي حزب تاکيد دارد و در همان حال خواستار عدم سازش با هر سنت و روشي که حزبيت و ديسيپلين حزبي را زيرپا مي نهد است.

 

قطعنامه در باره طبقه کارگر و قدرت سياسي

 

بحران عميق سياسي و اقتصادي فعلي، اعتراض وسيع اجتماعي عليه جمهوري اسلامي و چشم انداز سرنگوني، فروپاشي و اضمحلال آن، مساله آينده جامعه ايران را در مقابل طبقه کارگر قرار داده است. اين فرصت تاريخي است تا طبقه کارگر بتواند در راس جنبش براي  آزادي و برابري،  براي مدرنيسم، و براي سرنگوني جمهوري اسلامي قرار بگيرد، اعتماد اقشار معترض و آزاديخواه جامعه را به خود جلب کند، و پرچمدار يک انقلاب سوسياليستي و رهائي بخش انسان بشود.

 

فراخوان اصلي حزب کمونيست کارگري – حکمتيست به کارگران، به اعضا و فعالين خود و به همه کمونيست ها و رهبران کارگران، تلاش براي رفع هرچه سريعتر موانع عروج طبقه کارگر بعنوان يک نيروي مدعي قدرت و رهبر کل جامعه در مبارزه براي رهائي از شر جمهوري اسلامي و برپا کردن يک زندگي انساني، آزاد و برابر، و براي ايجاد يک جامعه سوسياليستي در ايران است.

   

از آنجا که:

 

- فلاکت بي سابقه، بيکاري و بيکارسازي هاي بسيار گسترده، تفرقه بين کارگر شاغل و بيکار، بومي و مهاجر را دامن زده  و حفظ و تامين شغل را به مشغله اصلي بسياري از کارگران تبديل کرده و آنها را در طرح مطالبات سراسري ناظر بر بهبود اوضاع اقتصادي و يا دخالت و حضور مستقيم و موثر در اوضاع سياسي محتاط کرده است؛

 

- اعتراضات کارگري با وجود آنکه يک وجه جنبش اعتراضي عمومي عليه جمهوري اسلامي را تشکيل ميدهد، اما عمدتا محدود به بخش هائي هستند که در معرض بيکارسازي و عدم پرداخت دستمزد ها قرار دارند و مور حمايت فعال کارگران شاغل قرار نگرفته اند، و حتي در همين بخش نيز اعتراضات کارگري خصلتي پراکنده دارند و به مبنايي براي بهبود جدي معيشت اين بخش و به طريق اولي زمينه عروج متحد و سياسي کارگران تبديل نشده اند؛

 

- با وجود برپائي مجامع عمومي در بسياري حرکات و استفاده از آن بعنوان ظرف بسيج کارگران، هنوز اين مجامع به صورت شکل تثبيت شده خودسازمانيابي توده اي کارگري تثبيت نشده اند و کارگران فاقد تشکل هاي واقعي و ارگانهاي اعمال اراده مستقيم خود هستند؛

 

- جمهوري اسلامي ضمن خودداري از درگيري رو در رو با اعتراضات کارگران و اتخاذ تاکتيک خسته و فرسوده کردن آنها، در عين حال از يکسو با تمام توان دستگاه امنيتي و جاسوسي خود فعالين و رهبران راديکال و کمونيست کارگري را دستگير و زندان و اخراج ميکند،  و از سوي ديگر از طريق شبکه دولتي شوراها و انجمن هاي اسلامي، خانه کارگر ميکوشد تا شعارها و مطالبات و حرکات اعتراضي کارگري را که قابليت بسيج سراسري طبقه کارگر را دارند، مسخ و مخدوش کند و در چهارچوب قانوني و اميد بستن به دولت اسلامي مهار زند؛

 

- و مهمتر، از آنجا که تحت تاثير عوامل فوق و عدم انسجام سياسي و سازماني رهبران عملي و فعالين کارگري حول يک پرچم کمونيستي کارگري، تمايل سياسي مسلط بر طبقه کارگر در شرايط کنوني، از يکسو نفرت و انزجار از جمهوري اسلامي و روز شماري براي سرنگوني آن و از سوي ديگر حالت انتظار، عدم دخالت فعال در دعوا هاي سياسي، عدم شرکت متحد و فعال در جنبش هاي اعتراضي سياسي روزمره جامعه، است؛

 

از اينرو:

 

١ -  کنگره اول حزب کمونيست کارگري – حکمتيست توجه کارگران را بر حساسيت شرايط تاريخي کنوني و لزوم حضور متحد و متشکل طبقه کارگر در صحنه سياست، طرح مطالبات سراسري براي تغيير وضع معيشتي خود در قبال هر مسئله اجتماعي  و بدست گرفتن عملي رهبري جنبش براي رهائي از فلاکت، حکومت مذهبي، اختناق، تبعيض جنسي و براي سرنگوني جمهوري اسلامي جلب مي کند. حزب کمونيست کارگري – حکمتيست معتقد است که يک فرصت تاريخي کمياب براي طبقه کارگر براي بدست گرفتن قدرت و تحقق شعار آزادي، برابري، حکومت کارگري در ايران فراهم آمده است. کارگران بايد سريعا نقش خود را در راس جنبش توده اي براي سرنگوني رژيم اسلامي باز يابند.

 

٢ – حزب کمونيست کارگري – حکمتيست همه کارگران مبارز ايران را به اتحاد در صفوف حزب فرا ميخواند. حزب کمونيست کارگري – حکمتيست پرچمدار وحدت طبقاتي و ضامن حضور مستقل طبقه کارگر ايران در تحولات سياسي تاريخ ساز جاري است.

 

٣ - حزب کمونيست کارگري – حکمتيست بار ديگر بر اهميت براه اندازي يک جنبش وسيع مجامع عمومي در کارگاهها و واحد هاي توليدي و اقتصادي تاکيد ميکند. در غياب شوراهاي قوام گرفته کارگري، در غياب هر نوع سازمان توده اي قدرتمند و ادامه کار کارگري، مجمع عمومي يعني تجمع هدفمند و آگاهانه کارگران براي تصميم گيري جمعي و تامين رهبري حرکات اعتراضي، کليد پيشروي جنبش توده اي و مطالباتي و اعتراضي کارگران است. مجمع عمومي ادامه کار ترين و موثر ترين شيوه سازماندهي حرکات توده اي در شرايط اختناق است.

 

٤ – حزب همه فعالين کمونيست در طبقه کارگر را به پيگيري اولويت هاي زير فرا ميخواند:

 

* مبارزه عليه فلاکت، اتحاد کارگري عليه بيکاري

بيکاري رکن اساسي تحميل فلاکت بر طبقه کارگر است. بيکاري تنها مسئله کارگران بيکار نيست، خطري است که هر کارگر شاغل را نيز تهديد ميکند و شمشيري آويخته اي بر سر مقدرات هر خانواده کارگري است. سازمان دادن اتحاد کارگري عليه بيکاري شرط اساسي مهار کردن اين اهرم قدرت سرمايه داران بر مقدرات کل طبقه کارگر است که حول خواست سرراست بيمه بيکاري مکفي براي همه افراد بالاتر از ١٦ سال ميتواند سازمان يابد. طرح شعار هايي نظير افزايش واقعي و سراسري دستمزد ها و بيمه بيکاري مکفي بويژه از سوي بخش هاي شاغل و موثر طبقه کارگر، متحد کردن صفوف کارگران شاغل و بيکار، بومي و مهاجر در مبارزه سراسري براي بهبود اوضاع معيشتي، حمايت فعال از اعتراضات کارگران در معرض بيکارسازي و براي گرفتن دستمزدهاي معوقه، همچنين  دفاع بي قيد و شرط از حقوق کامل شهروندي براي همه مهاجرين از اجزا مهم اين فراخوان است.

 

* برپائي جنبش مجامع عمومي

منظم کردن تشکيل مجمع عمومي، روتين کردن تصميم گيري کارگران در مجمع عمومي، انتخاب نماينده و گزارش دهي نمايندگان در مجمع بعنوان ارگانهاي اعمال مستقيم اراده کارگران يک امر حياتي است. همچنين و همزمان، لازم است تا فعالين جنبش مجامع عمومي، بويژه و نمايندگان منتخب مجمع عمومي هر کارخانه با فعالين و نمايندگان مجامع عمومي کارخانه هاي منطقه خود يا هم رشته خود تماس حاصل کنند و زمينه هاي اتحاد هاي وسيع منطقه اي و رشته اي کارگران را جهت سازمان دادن حرکات وسيع منطقه اي و رشته اي را فراهم آورند.

 

* مبارزه براي انحلال شوراهاي اسلامي

کوتاه کردن دست اين ارگانهاي رژيم از دخالت در عتراضات کارگري، مقابله با هرگونه ادعاي شوراهاي اسلامي و خانه کارگر در نمايندگي کارگران، چه در سطح جامعه و چه در سطح بين المللي، تحريم "انتخابات" و مقابله با تشکيل اين ارگان ها، طرح فعال شعار انحلال شوراها و انجمن هاي اسلامي بعنوان نهاد هاي دست ساز و جاسوس جمهوري اسلامي و تلاش عملي براي بيرون راندن آنها از محيط کار.

 

* دخالت مستقيم در جدالهاي سياسي

در جامعه سرمايه داري مبارزه طبقه کارگر براي تحقق مطالبات اقتصادي في نفسه کشمکشي سياسي است. اما در اوضاع کنوني ايران خصلت سياسي مبارزه کارگري به مراتب عيان تر و برجسته تر است. هر اعتراض کارگري، ولو حول مطالبات اقتصادي و رفاهي کارگري، فورا به مساله ثبات و بقا، و عدم بقا، رژيم اسلامي گره ميخوارد. اما به اين نبايد بسنده کرد. در اوضاع کنوني لازم است کارگران ايران آگاهانه وارد جدال سياسي جاري در جامعه شوند. شعار ها و مطالبات سياسي نظير آزادي زندانيان سياسي، آزادي اعتصاب و تشکل، آزادي بيان و مطبوعات، برابري زن و مرد، لغو حجاب، جدايي مذهب از دولت بايد بر پرچم اعتراضات کارگري نقش بندد. جدالهاي سياسي در جامعه، جنبش هاي اعتراضي زنان و دانشجويان و يا شورش هاي شهري، همه عرصه هايي براي دخالت فعال و متحد کارگران است و امکاني براي طبقه کارگر براي تبديل شدن به رهبر ستم کشان و آزاديخواهان جامعه، را فراهم ميکند.

 

* دخالت مستقيم در ممانعت از پاشيدن زندگي اجتماعي و عراقيزه شدن جامعه ايران

پاشيدن شيرازه زندگي اجتماعي و عراقيزه شدن ايران در نتيجه رقابت بخش هاي مختلف بورژوازي به يک سير ممکن و يک امکان دهشتناک تبديل شده است. بخش هاي مختلف بورژوازي از آمريکا و دارو و دسته هاي اسلامي درون و بيرون جمهوري اسلامي و قوم پرستان و ناسيوناليست هاي فارس، کرد، ترک، بلوچ و عرب نه تنها ابائي از تبديل جامعه ايران به نمونه ويران تري از جامعه عراق ندارند بلکه چه بسا اين سير اضمحلال زندگي اجتماعي را براي خود مفيد و پر منفعت مي يابند. يک رکن مهم اين سير دامن زدن به هويت قومي و مذهبي در ميان کارگران و مردم زحمتکش است. نيروي اصلي اجتماعي که ميتواند در مقابل اين فاجعه سد به بندد طبقه کارگر است. حزب حکمتيست رهبران کارگري و فعالين کمونيست را فرا ميخواند تا افشاي جريانات ناسيوناليستي و قوم پرست و ممانعت از دامن گرفتن هويت قومي و مذهبي در ميان طبقه کارگر،  افشاي هرگونه توهم به آمريکا و نيروهاي اپوزيسيون راست پرو غرب و بالاخره امر گسترش مبارزه عليه جمهوري اسلامي و تضمين سرنگوني هرچه سريعتر از آن را جزو وظايف حياتي اين دور خود بدانند. رهبران کارگري و فعالين کمونيست بايد طبقه کارگر را آماده کنند تا امکان اعمال قدرت مستقيم و متشکل طبقه کارگر براي کنترل محل زندگي و کار و براي سرکوب قدرتمند عوامل سناريو سياه را فراهم کنند. يک شرط ممانعت از تحقق چنين سناريويي وجود چنين قدرت سازمان يافته اي در جامعه است.

 

* گسترش تشکيلات حزبي در محيط کار و زندگي

لازمه پيشبرد و هدايت منسجم تمام فعاليت هاي فوق وجود سازمان منضبط و سراسري بهترين و فعالترين رهبران عملي کارگري و کمونيست ها است. حزب کمونيست کارگري - حکمتيست تمامي کارگران آگاه و مبارز را به عضويت در صفوف خود و به تشکيل واحد هاي حزبي و عضو گيري وسيع در محيط  کار و زندگي و به برقراري و حفظ رابطه سياسي و تشکيلاتي با رهبري حزب فرا ميخواند. اين حزبي است که مصمم است تا در پيشاپيش صفوف طبقه کارگر "آزادي، برابري، حکومت کارگري" را به پرچم مبارزه توده هاي ميليوني در مبارزه عليه جمهوري اسلامي و بناي جامعه نوين تبديل کند