جنبش سرنگوني و ملزومات پيروزي

(منتقدين پوپوليست حزب حکمتيست چه ميگويند) *

رحمان حسين زاده

 

مبحث اوضاع سياسي ايران و جنبش سرنگوني جمهوري اسلامي ، بحثي همه جانبه تر و جامع تر را مي طلبد.  حزب ما به آن پرداخته است . اما به گمان من يک محور مهم مباحث کنگره دوم حزب ، کنگره اي که پيش رو داريم ، تمرکزروي اين موضوع و استنتاجات عملي از آن است. در برخورد به  جنبش سرنگوني و مشخصا جنبش 18 تير حزب ما ديدگاه متمايزي ارائه کرده است.اين بار هم  نظرات متمايز حزب ما با عکس العمل عده اي همراه شده است. بحث امروزمن عمدتا جوابيه ايست به منتقدين پوپوليست حزب حکمتيست در زمينه برخورد به جنبش سرنگوني و در پايان استنتاجاتي براي حزب در زمينه تامين رهبري جنبش سرنگوني. اما ابتدا برخي پيش فرضهاي ديدگاه خودم را يادآوري ميکنم.

1- فکر ميکنم خيلي ها در اين مشاهده شريک باشند، که جمهوري اسلامي دامنه تعرض به مردم و اعمال سرکوب را گسترش داده و تداوم آن هم قابل پيش بيني است. به نظر من در اين مقطع تناسب قوا به نفع  جمهوري اسلامي تغيير کرده است. اين قدر قدرتي رژيم قبل از اينکه حاصل قوي شدن آن از درون جامعه ايران باشد، حاصل دست بالا پيدا کردن اسلام سياسي به طور کلي و موقعيت محکمتر جمهوري اسلامي به طور مشخص در معادلات منطقه و در کشمکش عراق و خاورميانه در مقابل آمريکا و غرب است. جمهور ي اسلامي ميخواهد حاصل اين موقعيت را در داخل کشور و عليه مردم ترجمه کند. از طرف ديگر يکدست ترشدن هيئت حاکمه و به دست گرفتن سه اهرم اصلي قدرت توسط راست ترين جناح جمهوري اسلامي ، موقعيت مساعدتري را براي دولت فوق ارتجاعي احمدي نژاد فراهم کرده که منسجمتر عليه مردم شمشير را از روببندد. اين عوامل در عقب راندن بيشتر اعتراض و مبارزه مردم به جمهوري اسلامي کمک کرده است.

2- يک مسئله محوري ديگر در تصوير سيماي اوضاع سياسي ، وضعيت خود جنبش سرنگوني است.جنبش سرنگوني جمهوري اسلامي بعد از شکست دوم خرداد و با 18 تير 1378  پا به ميدان گذاشت. ما آنوقت به عنوان آغاز حرکت توده اي براي سرنگوني جمهوري اسلامي از آن نام برديم. نقطه عطف مسئله اينجا بود ، تناسب قوايي ايجاد شد که اين بار سرنگوني طلبي مجبور نبود ، در پيچ و لاي دوم خرداد خود را بيان کند. مرگ اصلاح طلبي از درون  رژيم اسلامي را بيان کرد. پايان دوم خرداد اعلام شد. جنبش سرنگوني مستقلا و و با زبان خود و سر راست و صريح در شعارها ومطالبات و نحوه مبارزه خواستار پايان عمر جمهوري اسلامي و سران آن شد. يک وجه ديگر مسئله تناقضات دروني اين جنبش بود. جنبش سرنگوني حامل  گرايشات مختلف بود. در بدو پيدايش هنوز هيچ گرايشي در آن هژمونيک نبود.  در سطح کلي راست و چپ اين جنبش قابل تشخيص بود. کش و قوس چپ و راست در جنبش سرنگوني قابل مشاهده و اگرچه نهايتا هيچکدام نتونستند رهبري جنبش سرنگوني را تامين کنند، اما نقطه تعادلهاي جديدي پديدار شد. به دنبال دخالت نظامي آمريکا در افغانستان و عراق ، افق و تصوير اميد به نجات دهنده از خارج مرزها ، اميد به دخالت آمريکا که شاخه هاي مختلف جريان راست هر کدام به نحوي ، چه در شکل اعمال فشار ديپلماتيک، يا محاصره اقتصادي و عمدتا دخالت نظامي خواستار آن بودند، بيشتر رواج پيدا کرد. در نتيجه يک نوع افق و تصويرکه اجزاي آن عبارت بودند از اميد به دخالت آمريکاو مشخصا محاصره اقتصادي و اقدام نظامي، گاها اميد به شکافها و مهره هاي دروني نظام، رفراندوم، دور زدن مردم و اتکا به زدو بندهاي از بالا و نهايتا  سياست انتظار، پلاتفرم جريانات پرو غرب و در راس آنها ناسيوناليستهاي پر و غربي بود. در دوره اي تناسب قوا بيشتر به نفع اين افق و تصوير چرخيد و اين افق موقعيت مساعدتري پيدا کرد. تشديد کشمکش به بهانه سلاح هسته اي و نزديک شدن چشم انداز جنگ آمريکا در ايران و تشديد نگراني ما از عراقيزه شدن ايران، انعکاسي از دست بالا پيدا کردن اين تصوير از سرنگوني جمهوري اسلامي بود. وقتي از دست بالا پيدا کردن افق راست پرو غربي صحبت ميکنيم، بر خلاف تصور ساده و سطحي بعضي ها ، منظور دست بالا پيدا کردن موقعيت اين يا آن سازمان و شخصيت در جناح راست نيست. واقعيت اينست هنوز سازمان و شخصيت معيني نقش هدايت کننده همين جناح راست را به دست نياورده است. بلکه منظور دست بالا پيدا کردن افق و انتظاري است که براي دوره اي در اذهان عمومي جامعه بيشتر قابل تصور شد ه بود. مخرج مشترک افق و تصويرراست پرو غربي ، سياست انتظار و اميد به دخالت آمريکا بود که جريانات مختلف در اين جبهه ،  گويا هر کدام به فکر بهره برداري به نفع نوع سرنگوني مورد نظرشان ، از جمله عده اي در فکر رفراندم ، عده اي در فکر فدراليسم و حتي "چپ هايي" به فکر بهره برداري به نفع "انقلاب در پيچ بعدي " مورد نظرشان بودند. اين تصوير طيف متنوعي از جناحهاي مختلف سلطنت طلب ، جمهوريخواهان و ليبرالها ، ملي اسلاميهاي  تازه سرنگون طلب شده و تا چپ هاي طرفدار هر نوع شلوغي و انقلاب علي العموم، دنباله رو هخا وناسيوناليستهاي ترک را در بر ميگرفت. با گير افتادن آمريکا در منجلاب عراق و از هم پاشيده شدن جامعه عراق جلو چشم همگان ، با ضعيف شدن امکان دخالت آمريکا در ايران کل اين تصوير به گل نشست . شکست اين تصوير و افق راست در جنبش سرنگوني مسجل شد. اميدواران به اين نوع سرنگوني نا اميد شدند. جنبش سرنگوني متاثر از اين خط مشي نيز شکست خورد. طنز تلخ مسئله اينجا است در مقابل شکست افق و تصوير راست جنبش سرنگوني ، افق و تصوير و خط مشي چپ در جنبش سرنگوني دست بالا را پيدا نکرد.  سرنگوني خواهي  متاثر از چپ شکست نخورده است، اما از چنان موقعيت اجتماعي، رهبري و سازمان اجتماعي بهره مند نشد که شکست افق و تصوير راست را به نفع موقعيت انقلابي در جنبش سرنگوني ترجمه کند. تحرک حول منشور سرنگوني، حرکت مشابه 16 آذربا  شعار آزادي وبرابري و دهها حرکت انقلابي کارگران، زنان و مردم  و حزب و جرياني مثل ما هنوز چنان مقبوليت و وزن اجتماعي پيدا نکرده ، که الهام بخش کل جنبش سرنگوني و مانع عقب نشيني جنبش سرنگوني شويم. کمونيسم کارگري و مشخصا ما حکمتيستها با اتفاقات و موانعي روبرو شديم، که نقش مهمي در ايجاد عدم آمادگيمان به عنوان رهبري در جنبش سرنگوني ايجاد کرد. در بررسي اين وضعيت  در بخش ديگري ازمبحث به آن برميگردم.

خلاصه کنم: جنبش سرنگوني ، اسير دست  سياست انتظار و اميد به "نجات دهنده" و  افق راست در اين جنبش بود. 18 تير نمونه مجسم ناکامي جنبشي است که فاقد افق و تصوير شفاف و روشن و انقلابي بود.  بر بستر اين ناکامي سياسي ، تعرضات جمهوري اسلامي هم عقب نشينيهاي بيشتري را به اين جنبش تحميل کرده است. چپ در جنبش سرنگوني نتوانست افق سياسي خود را ناظر کند. نتوانست بر پراکندگي  صفوف خود و بر  موانع ومشکلات پيش آمده فايق آيد و موقعيت محکم و رهبري کننده را پيدا نکرد. در نتيجه کل جنبش سرنگوني با عقب نشيني روبرو شد. در همان حال سرنگوني طلبي به وسعت جامعه ادامه دارد. بحران ومشکلات جمهوري اسلامي سر جاي خود باقي است. جامعه تشنه آزادي و رهايي است. اعتراض و مبارزه کارگر و زن و جوان و مردم عليه جمهوري اسلامي و در جبهه هاي مختلف جاري است. جنبش سرنگوني دوباره بازسازي ميشود. اما سئوال اينست با کدا م پلاتفرم و رهبري و چه نوع سرنگوني قد علم ميکند؟ اين مصافي است که در مقابل ما قرار دارد.

 

شکست طلبي يا پوپوليسم. (منتقدين پوپوليست ما چه ميگويند)

 

مواضع حزب ما و مشخصا نظرات ليدر حزب کورش مدرسي در برخورد به جنبش سرنگوني و جنبش 18 تير با عکس العمل افراد و جريانات مختلف روبرو شده است. صرفنظر از بيان متفاوت و يا تاکيدهاي متفاوت ، نگرش مشترک منتقدين حزب ما در برخورد به اين مسئله پوپوليستي و براي ما کمونيستها و حکمتيستها بسيار شناخته شده و آشنا است. در ميان اظهارات طيف مختلف من دو تيپ اظهار نظرمنتقدين را انتخاب کردم و به آنها جواب ميدهم.

1- يک نوع به اصطلاح  "نقد" ارائه شده ، ابدا مضموني ندارد.  جدي نيست و کوچکترين امانتداري در استناد به نظرات کورش مدرسي در آن يافت نميشود. اسکلت اين نوع نقد بر تحريف واستنادهاي دلبخواهي از نظرات طرف مقابل بنا شده است. متاسفانه  پرچم اين نوع "نقد" را مهرنوش موسوي عضو کميته مرکزي حزبمان به دست گرفته است. بر اساس اين گفته  کورش مدرسي که "جنبش 18 تير قرباني اهداف مبهم خود شد و شکست خورد"،  مهرنوش موسوي به ميل خود نتيجه گيري ميکند، که منظور کورش اينست"سرنگوني طلبي شکست خورده، اعتراضي در کار نيست و بحران رژيم تمام شده و اين رژيم ماندني است و به شازده سوسياليست اميد نبنديدو ... ". با آژيتاسيون پوپوليستي به حزب ما يادآوري ميکند، "مگر مبارزه کارگر و زن و مردم را نمي بينيد. جواب اين نوع "نقد " خيلي ساده است. استدلال سياسي زيادي از طرف من نميخواهد. از همان مصاحبه در مورد جنبش 18 تير ميتوان تکه هايي از اظهارنظر کورش را در مقابلش قرار داد تا خواننده منصف خود  قضا وت کند. به اين منظور من مجبورم بخشهايي از اظهارنظر کورش مدرسي را نقل کنم. از جمله کورش چنين گفته است " به نظر من ابعاد جنبش سرنگوني که به آن اشاره دارم بسيار گسترده است. وجود نارضايتي گسترده از رژيم و اينکه جمهوري اسلامي قادر نيست به نيازهاي آن جامعه حتي در کوتاه مدت، حتي در چهار چوب سرمايه داري، پاسخ بدهد، اينکه اين رژيم يک رژيم بحران زا است، همه جزو مشخصات پايه اي جمهوري اسلامي هستند که از دست آنها گريزي ندارد. در متن يک بحران دائم اقتصادي کارگر چگونه ميتواند دست از اعتراض بکشد و به خانه اش برگردد؟ زن در آن جامعه نميتواند دست از مبارزه بکشد، هر چقدر هم روحيه اش پايين برود، اما وقتي تبعه درجه سوم است و وقتي سنگسارش ميکنند و حجاب به سر ميکشند دادش در ميايد. جواني که خلاصي فرهنگي ميخواهد نميتواند تحمل کندو يک يا دو ماه شايد خود را آرام نگاه دارد. اما در پيچ بعدي در مقابل تعرض بعدي رژيم با پاسدار و مامور رژيم سينه به سينه خواهد ايستاد. اين مردم مجبور به اعتراضند. پايه هاي اين اعتراض در جامعه بدون وقفه ميجوشد". در بخش ديگري از مصاحبه آمده است." دريک نگاه به نظر من بارزترين وجه 18 تير امروز ابهاماتي بود که اين جنبش قرباني خود کرد. البته جنبش سرنگوني هم مثل هر جنبش اعتراضي ديگري غول اهداف مبهم خود را بر زمين خواهد زد و تصوير واقعي را در مقابل خود قرار ميدهد. مثل هر جنبش ديگري کمر راست ميکند و کار ناتمام خود ، سرنگوني رژيم را تمام خواهد کرد. اين کاريست که ما به آن مشغول هستيم.ما ميخواهيم جنبش تازه اي را بسازيم که بتواند اعتماد به نفس در ميان مردم را احيا کند. خوش بيني را به صف اعتراض مردم باز گرداند. انداختن جمهوري اسلامي کار شاقي نيست به اين شرط که مردم بخواهند و برايش آستين بالا بزنند" 

(از مصاحبه کورش مدرسي با تلويزيون پرتو، مندرج در کمونيست شماره 152)

 در جواب مهرنوش موسوي و با ياد آوري اين نقل قول بلند، فکر ميکنم خواننده منصف هم توضيح بيشتري لازم ندارد. همين نقل قول بالا به اندازه کافي گويا و ادعاي "شکست طلبي و رژيم بحران ندارد و اعتراض وجود ندارد"  مهرنوش موسوي  را که به نظرات کورش مدرسي نسبت داده است، جواب ميدهد.متاسفم که عضو کميته مرکزي اين حزب تصميم گرفته حتي به دقت به نظرات ارائه شده رهبري حزبش دقت نکند و با امانتداري اظهار نظر نکند.  نقد مهرنوش موسوي متکي به تحريف و فاقد حرف جدي ومملو از کنايه و اشاره هاي کناري بي ربط و بعضا شخصي است. اين نقد را نبايد جدي گرفت.

 

به علاوه مهرنوش موسوي براي موجه جلوه دادن اين تحريفات به آژيتاسيون پوپوليستي روي آورده است. درست همانند همه پوپوليستها که حرف حسابي و جدي ندارند، پناه بردن به "توده ها و کارگر و مبارزه را نمي بينيد" اولين ابزار دم دست است. به اين حزب يادآوري ميکند " مگر مبارزه کارگر و زن وجوان و مردم و جامعه را نمي بينيد" دقيقا متوجه عمق تعلق اين حزب به کارگر و زن و جوان و مردم و جامعه ايران و تلاش اين حزب براي تامين سياست و رهبري راديکال براي جامعه و مردم هست، به همين دليل عليه ما کارگر و مردم و جامعه را به حکم ميکشد. همانطور که عبدالله مهتدي در جريان تحولات کردستان عراق به منصور حکمت ياد آور ميشد " مبارزه کارگر و مردم و شوراها" نمي بيند. در جواب اين نوع آژيتاسيون پو پوليستي به مهرنوش موسوي و ديگر منتقدين پوپوليست توصيه ميکنم که رساله "فقط دو گام به پس" منصور حکمت را در جواب عبدالله مهتدي بار ديگر مطالعه کنند.جنبه هاي ديگر پوپوليسم نگرش مهرنوش موسوي باديگر منتقدين پوپوليست مشترک است که در بخش ديگري به آن ميپردازم.

 

2- يک نوع نقد ديگر ارائه شده ، که انصافا برخلاف مهرنوش موسوي ميخواهد دلايل محکمتري براي رد ديدگاههاي حزب ما و کورش مدرسي ارائه کند. من هم اين نوع اظهار نظر را جدي تر ميگيرم و بيشتر به آن ميپردازم. علي جوادي در اين چهار چوب صحبت کرده است. متاسفانه علي جوادي هم هر چند فرعي تر، اما استنادهايي به نظرات کورش مدرسي دارد که واقعيت  ندارد و از جمله اينکه "رژيم را ماندني ميدانيم، اعتراض را نمي بينيم و گويا گفتيم بحران رژيم تمام شده و ..." در بخش قبلي نشان دادم اينها صحت ندارد و به آن باز نميگردم. اما ديدگاه علي جوادي از چند مشکل رنج ميبرد:

اول: در تزهايي که در مورد اوضاع سياسي و جنبش سرنگوني ارائه کرده است ، چند فرض مهم در برخورد به اوضاع سياسي و جنبش سرنگوني را پذيرفته است و همين تناقضاتي را در ديدگاه او ايجاد کرده است. علي جوادي پذيرفته است که جنبش سرنگوني افت کرده، عقب نشيني مقطعي کرده و حتي از شکست مقطعي اين جنبش صحبت کرده است، اما مصلحت گرايانه و سطحي نميخواهد يکي از علل اصلي اين افت و عقب نشيني را بيان کند. وي نيز افق و سياست راست و دست بالا پيدا کرده در اين جنبش را قلم ميگيرد تا نقش اين تصور و افق را در عقب راندن جنبش سرنگوني ناديده بگيرد. چون اگر اين کار را بکند ، تمام پايه هاي استدلالاتش در نشان دادن "شکست طلبي" ديدگاه حزب ما فرو ميريزد. اين اولين تناقض اين ديدگاه است. در نتيجه به شکل سطحي و غير قانع کننده ، عقب نشيني و يا به قول ايشان شکست مقطعي اين جنبش را فقط و فقط با عامل سرکوب رژيم توضيح ميدهد. شکي نيست سرکوبگري جمهوري اسلامي يک عامل مهم عقب راندن جنبش سرنگوني است ، اما نميتواند تنها دليل و حتي از نظر من مهمترين دليل اين موضوع باشد. همه ميدانيم تا اين لحظه هنوز جمهوري اسلامي نتوانسته ،  به سرکوب نهايي دست ببرد، چون به آساني برايش امکانپذير نيست. به نظر من بيشتر از سرکوبگري جمهوري اسلامي ابهامات اين جنبش و دست بالا پيدا نکردن سياست و رهبري راديکال در آن عامل مهم ناکامي تاکنوني جنبش سرنگوني است. کسي که اين واقعيت را نبيند،نميتواند به راه حل و آلترناتيو درست پيشروي جنبش سرنگوني برسد.و اين هم تناقض بزرگتر اين ديدگاه است.

دوم : در ديدگاه منتقدين ما و از جمله علي جوادي، کم عمقي عجيب ديگري خود را نشان ميدهد. وقتي که ما از دست بالا پيدا کردن افق و سياست ناسيوناليسم و راست پرو غرب صحبت ميکنيم ، استنباط امثال جوادي اينست که سلطنت طلبان و امثال رضا پهلوي و داريوش همايون مد نظر است و ياد آور ميشوند، که آنها نقش جدي در تحولات پيدا نکرده اند. من در ابتداي اين نوشته توضيح دادم ، منظور ما از افق و سياست راست پرو غربي، صرفا منظور سازمان و يا شخصيتهاي معيني نيست .  بلکه قبل از هر چيز منظور ما سياست، توقعات و انتظاراتي معيني بود که شکل گرفت. گفتم سياست اميد به نجات دهنده و دخالت آمريکا، اميد به رفراندوم و شکافهاي دروني رژيم و سياست انتظار و ... يکنوع تصوير از سرنگوني را رواج داد. اين افق و تصوير هم در جامعه وجود داشت و هم در برگيرنده سازمانها و شخصيتهاي مختلف از سلطنت طلبان و شاخه ها مختلف ان ، جمهور يخواهان ، ملي اسلاميهاي تازه سرنگون طلب شده، و تا چپهاي منتظرناجي را در برميگرفت. ناکامي افق راست پرو غربي ناکامي همه اينها را به همراه داشته و در عقب راندن جنبش سرنگوني بيشتر از سرکوب جمهور ي اسلامي  تاثير گذار بوده است.

سوم : علي جوادي يک محور اختلافش را با ما در مورد "غير انقلابي ناميدن" اين دوره از جانب ما معرفي کرده است. در وهله اول سئوال من از جوادي اينست، آيا او دوره فعلي را "دوره انقلابي" ميداند؟

در ديدگاه چپ سنتي دو قطبي دگم "دوره انقلابي و يا استبدادي و ضد انقلابي" وجود دارد که گويا نميشود حالات ديگري را پيش بيني کرد و استنتاجاتي ديگري داشت. اتفاقا کمونيسم منصور حکمت اين کليشه را کنار گذاشت. منصور حکمت هم از کنگره دوم  حزب  کمونيست کارگري که مبحث متحول شدن اوضاع ايران و وظايف حزب و از جمله حزب و قدرت سياسي را نتيجه گرفت، آن دوره را انقلابي نناميد. به نظر ما در فاصله دوره انقلابي و ضد انقلابي، حالات سياسي گوناگون ديگر به کرات تجربه شده است. ميتوان به دوره غير انقلابي, دوره بي ثباتي، دوره جابجايي قدرت از بالا و کودتايي و دوره هرج و مرج و سناريوي سياه که در همه اين حالات اتفاقا پرونده جابجايي قدرت سياسي در جامعه باز است، اشاره کرد.  اتفاقا طبقه کارگر و کمونيستها در هر دوره اگر بخواهند دخالت گر باشند، مجبور به اتخاذ سياست فعال ونقشه روشن هستند. نمونه اين اتفاقات را بسيار ديده ايم. عراق فعلي يک نمونه برجسته آن است که سياست دخالتگرانه و فعال را از ما کمونستهاي کارگري و حکمتيست اين جامعه به منظور کسب قدرت سياسي ميطلبد. يعني در فضاي سناريو سياهي و بي ثباتي کمونيست مدعي قدرت و دخالتگر لازم است که اتفاقا تکليف قدرت را تعيين کند. غياب چنين موقعيت و نقشي اوضاع اين جامعه را به جاي خطرناکي رسانده است. در نتيجه نفس اعلام اينکه دوره غير انقلابي است بر عکس ادعاي علي جوادي منظور کنار گذاشتن تزهاي "حزب و قدرت سياسي نيست و مهمتر  کورش مدرسي در توضيح مبحث حزب و قدرت سياسي کتاب نوشته است. اتفاقا امثال علي جوادي و سازمانش بايد توضيح دهند حزب و قدرت سياسي را چگونه فهميده اند؟

چهارم: جوادي به درست يک محور مهم اختلاف خودرا با ما در مورد منشور سرنگوني جمهوري اسلامي اعلام کرده است. از جنبه هاي مختلف ديگر از جمله ادعاي دو مرحله اي کردن انقلاب و ... صرفنظر ميکنم، چون قبلا جواب گرفته است. اما علي جوادي ارائه منشور سرنگوني را ضروري نميداند، چون استدلال ميکند، برنامه دنياي بهتر و استراتژي سوسياليستي داريم. همين يک مشکل جدي اين ديدگاه است و لازم است به بحث آشناي سلبي و اثباتي برگرديم. مسئله به سادگي اينست که جنبش سرنگوني يک حرکت سلبي و قبول نکردن و نه گفتن به جمهوري اسلامي است. پرسش من از جوادي و امثالهم اينست پلاتفرم مکتوب شما در توضيح پيروزي جنبش سلبي و به اين معنا سرنگوني کدام است؟ از نظر ما منشور سرنگوني پلاتفرم جنبش سلبي و  انداختن جمهوري اسلامي است. تحقق اين پلاتفرم مساعدترين شرايط را براي طبقه کارگر و کمونيسم به منظور حرکت بي وقفه براي  اعلام جمهوري سوسياليستي فراهم ميکند. در اين شکي نيست برنامه اثباتي ما ، برنامه دنياي بهتر را داريم و براي جمهوري سوسياليستي همين امروز ميکوشيم . اما چه طورو از کدام مسير به اين هدف ميرسيم؟ مگر جوهر بحث منصور حکمت در مقابل امثال حميد تقوايي اين نبود که در جنبش سلبي افتادن روي روال ترويج و علم کردن پلاتفرم و مطالبات اثباتي سم است. مهمتر اينکه کسي که تمام ديدگاهش اينست که با اتکا به جنبش سرنگوني ميخواهد سوسياليسم را  متحقق کند ، چيزي جز يک پوپوليسم تمام عيار را نمايندگي نميکند. ديدگاه علي جوادي اين پوپوليسم را به روشني منعکس ميکند. مگر جوهر نقد مارکسيسم انقلابي به پوپوليستهاي مقطع انقلاب 57 اين نبود که با جنبش اعتراض عمومي و جنبش خلق نميتوان سوسياليسم را متحقق کرد. تحقق سوسياليسم در گرو درجه شفافتري از پولاريزه شدن کشمکشهاي طبقاتي و اجتماعي و نقش محوري طبقه کارگر و حزبش در کسب قدرت سياسي است. مسئله اصلي اين است ديدگاه جوادي و امثالهم از آنجا که از تعريف پلاتفرم جنبش سلبي و سرنگوني عاجز است، منشور سرنگوني را هم نميتواند هضم کند. در نتيجه در جنبش سرنگوني بدون آلترناتيو و دنباله رو اوضاع است. در تحولات سياسي در مقابل افق راست در بن بست است. چنين خط مشي  بر عکس ظاهر چپ فاقد پلاتفرم دخالتگرانه و پاسيو است. اين اتفاقي است که چپ سنتي در آن گرفتار است. به همين دليل اين جريانات يا در حاشيه اند و يا دنباله رو افق و تصوير حاکم ميشوند. در برخورد به جنبش سرنگوني و جنبش 18 تير اين ديدگاه سنتي چپ  دنباله رو است . خود را هضم شده در جنبش 18 تيرميداند. وقتي که اعلام ميشود جنبش 18 تير شکست خورد و قرباني شد، آن را به عنوان شکست خود ميپندارد. منتقدين حزب ما و از  جمله علي جوادي و مهرنوش موسوي قادر به تفکيک مرز خود با افق ناظر بر جنبش 18 تير نيستند و در نتيجه در ابهام و شکست آن خود را شريک ميدانند. اگر شکست طلبي تحت نام چپ وجود داشته باشد، همين است .

 

چپ و جنبش سرنگوني

 

در بررسي وضعيت جنبش سرنگوني به درست اين سئوال مطرح ميشود که چرا چپ و خود ما نتوانستيم پلاتفرم و رهبري جنبش سرنگوني را تامين کنيم؟ اين موضوع بحث مفصلتري ميطلبد و آن را به فرصت ديگري موکول ميکنم . در اين فرصت سرخط نظر خودم را بيان ميکنم. 

واقعيت اينست با متحول شدن بيشتر اوضاع ايران، نيروي چپي که اساسا اشتهاي تامين رهبري و هدايت سرنگوني جمهوري اسلامي را از خود نشان داد، کمونيسم کارگري بود. در کنگره دوم و سوم حزب کمونيست کارگري به اين سمت گامهاي مهمي برداشتيم. چکيده اين عزم و اراده را در مباحث راهگشاي "حزب و قدرت سياسي و حزب و جامعه" منصور حکمت و تلاش براي تبديل شدن به حزب سياسي ميتوان ديد. گامهاي بزرگي برداشته شد. اما هميشه و همزمان با اين گامها مقاومت و جان سختي جونيوريسم چپ و سنتهاي چپ حاشيه اي هميشه بر دست و پاي حزب سنگيني ميکرد و حرکت کمونيسم منصور حکمت را کند ميکرد.مضافا با شروع مريضي منصور حکمت و سپس درگذشت نابهنگام اين اتوريته بلامنازع کمونيسم کارگري تناسب قواي درون حزب ما به نفع چپ سنتي و حاشيه اي تغيير کرد. در شرايطي که دوم خرداد شکست خورده بود و سرنگوني طلبي با زبان و پاي خود مستقلا به ميدان آمده بود، ميبايست افق و تصوير و پلاتفرم انقلابي جنبش سرنگوني تدوين ميشد، ميبايست حزب سازمانده و رهبر جنبش سرنگوني با پلاتفرم روشن در وسط صحنه ميبود. ميبايست به مثابه حزب سياسي در صحنه حاضر ميشديم، دقيقا تلاش براي تدوين چنين پلاتفرمي و چگونگي در دستر س قرار دادن حزب رهبري کننده مبناي اختلافات و جدالهاي خط حکمتيستها و خط سنتي درون حزب کمونيست کارگري بود. به خود مشغولي اين دوره با چپ سنتي و سپس انشعابي که تحميل شد، عامل مهمي در عقب انداختن  جريان ما براي کوبيدن مهر خود بر اين تحولات بود. تازه به دنبال انشعاب حکمتيستها حزبي که به جا ماند و به نام کمونيسم کارگري صحبت ميکرد ، خود به بخشي از سياست انتظار تحت نام "انقلاب در ميزند" تبديل شد. به دنباله رو شلوغيهاي خياباني هر جريان ارتجاعي امثال هخا و ناسيوناليستهاي ترک و خوزستان و ... به اميد بهره برداري به نفع انقلابشان تبديل شد.

انشعاب حکمتيستها در جواب به نيازهاي مهم تحولات سياسي ايران و جنبش سرنگوني ضروري شد.ما با پشت سرگذاشتن عوارض دوره جدايي بر اولويتهاي اساسي خود فوکوس کرديم. تدوين پلاتفرم سرنگوني، قابل دسترس کردن حزب در داخل،   ارائه اهرمهاي متحد و متشکل کردن و قدرتمند کردن همچون کميته هاي کمونيستي و گارد آزادي همه در اين راستا بود. اما بايد اذعان کرد، در مقابل فضا و امکاناتي که راست به آن متکي بود، محدويتهاي ما بسيار بود.  اين وضعيت وتوهماتي که راست حول آلترناتيو خود ساخت مانع تبديل منشور سرنگوني به پرچم جنبش سرنگوني شد. مانع عروج حزب ما به عنوان نيروي رهبري جنبش سرنگوني شد. ما کارمان را شروع کرديم. خط مشي متمايز و روشني را مطرح کرديم. افق و سياست راست پرو غربي را افشا ومعرفي کرديم. ما آن رگه از جنبش سياسي و حزبي بوديم که هشدار داديم افق و سياست راست براي جامعه و مردم کشنده است. اما در اين صف آرايي بزرگ و اجتماعي فاقد ساز و برگ کافي در صحنه اين کشمکش بزرگ بوديم. آنچه شکست خورده است ، افق و سياست جنبش ديگري است و نقطه مقابل افق و سياست ما بوده است. بر اين اساس اتفاقا افق و تصوير روشن ما توشه بزرگ تداوم حرکت ما براي سرنگوني جمهوري اسلامي و تحقق جامعه انساني است. عزم و اراده و نقشه اگاهانه ما ميتواند جنبش انقلابي سرنگوني را به ميدان بکشد.

 

احياي جنبش سرنگوني و ملزومات پيروزي

 

جنبش سرنگوني عقب رفته است. اما سرنگوني طلبي به وسعت جامعه ادامه ارد. اين جنبش دوباره عروج ميکند و يا بهتر بگويم بايد آن را عروج دهيم ومسئله گرهي اينست با کدام پلاتفرم و سازمان و رهبري دوباره عروج ميکند؟. اگر اين جنبش بخواهد به حرکت درهم کوبنده کليت جمهوري اسلامي تبديل شود تماما در گرو اراده آگاهانه کمونيستها و ما حکمتيستها است. بازسازي انقلابي جنبش سرنگوني ممکن است، به شرطي که بتوانيم :

1- کارگران و مردم و جامعه را تماما متوجه کنيم، به چيزي جز اراده توده کارگر و مردم متحد و متشکل و آگاه براي سرنگوني جمهوري اسلامي نبايد اتکا کرد. تجربه تلخ دوره گذشته نشان داد که سياست انتظار و اميد به نجات دهنده و دخالت آمريکا و دنباله روي از ناسيوناليستهاي رنگارنگ بر ضد منافع جامعه و کارگر و مردم است. بايد واضح باشد هر نوع سرنگوني به نفع مردم نيست . سرنگوني ازنوع عراق که سناريوي سياه را به دنبال داشت  و يا سرنگوني که شاخه يگري از ارتجاع را حاکم کند، مضر به حال جامعه است و از نظر ما مردود است.  

2- منشور سرنگوني را به پرچم جنبش اعتراضي و سرنگوني طلبي تبديل کنيم. حول آن کارگر و مردم و جامعه را به ميدان بياوريم.

3- حزب سياسي واجتماعي و حزب متحد کننده و متشکل کننده را در دسترس جامعه قرار دهيم. از تصوير حزب اکسيوني و تبليغي به حزب سازمانده اجتماعي و قدرتمند در جامعه تغيير کنيم. پايه هاي حزب سياسي قدرتمند را در هر شهر و محله  مراکزي کارو در دانشگاه و مدرسه و در هر کوي و برزن که اعتراض وجود دارد. ايجاد کنيم . کميته هاي کمونيستي و گارد آزادي به اسکلت به هم بافنده مبارزين جامعه تبديل کنيم. حزب و سازمان حزبي توده اي و به هم بافتده مرم را ايجاد کرده باشيم .    

4- با چشمان باز تغيير ريل هاي اساسي سياسي، پراتيکي و سبک کاري و سازماني را از سر بگذرانيم. اهرمها و ابزارهاي تامين حزب رهبري کننده جامعه را فراهم کنيم. کنگره دوم حزب فرصتي براي آماده کردن حزب حکمتيست در مصافهاي سرنوشت ساز آينده است.

***

 

* اين مطلب بر اساس سخنراني نويسنده در نيمه دوم اوت 2007 در شهر استکهلم تنظيم شده است.