خاورمیانه در پروسه تقسیم مجدد جهان

 

مصاحبه  با فاتح شيخ

 

کمونیست: تلاش دولت آمریکا برای “تک قطبی ” کردن جهان که بعد از فروپاشی اردوگاه شرق شروع شد، در واقع بر سر اروپا و از این طریق کسب هژمونی سیاسی و نظامی آمریکا بر جهان بود، اکنون شکست دولت آمریکا در عراق و ظهور قطب اقتصادی سرمایه داری جدید، چین، و ناگزیر ابرقدرت نظامی جدید در آینده، دارد به این مسابقه پایان میدهد. تقریبا همه مفسران و سخنگویان سرمایه داری اذعان میکنند که ظهور قطب جدید، به افول قطب قدیم یعنی آمریکا منجر میشود و این پروسه حداکثر در دو دهه آینده به سرانجام خواهد رسید. هم اکنون اتحاد اروپا و حتی تک تک دول اروپائی این را در محاسبات و چرخشهای سیاسی خود  میگنجانند،     ناتو علت وجودی اش را از دست داده است، در یک کلام همه دول سرمایه داری دارند خود را با این تغییر و تحول در جهان سرمایه داری منطبق میکنند.معنی زمینی این تغییر و تحول هم چیزی نیست جز تقسیم مجدد جهان بین قطبهای سرمایه داری و جز ناامن کردن هرچه بیشتر کره خاکی برای طبقه کارگر و کل بشریت زحمتکش و محروم، چیزی که نه استثناء که قاعده این نظام غیرانسانی بوده است. شما چه فکر میکنید؟ این تغییر و تحول را چگونه می بینید؟ طبقه کارگر و بشریت متمدن در کجای این رقابت و کشمکش قرار میگیرد؟ بعنوان یک مساله فرعی تر، رقابت اسلام سیاسی با آمریکا و غرب چه شکلی بخود میگیرد؟   

 

فاتح  شیخ: بحث نقش و موقعیت کنکرت یکایک بازیگران این جدال قدرت جهانی فعلا به کنار، به نظر من هم روند عمیقتری که پشت تحولات جاری جریان دارد، روند تقسیم مجدد جهان یا به بیان دقیق تر کشمکش قدرتهای بزرگ سرمایه داری، اعم از بانکها، موسسات، شرکتها و دولتها، بر سر تجدید تقسیم اقتصادی و سیاسی جهان است. ابتدا باید بینش روشن و آپدیتی در مورد خود این روند تجدید تقسیم، اینکه چرا امروز از نو ضروری شده و ابعاد و ویژگیهایش در این دوره چیست، داشته باشیم تا در پرتو آن بتوانیم به نقش بازیگران مختلف صحنه بنابه موقعیتی که هر یک در اقتصاد و سیاست سرمایه داری امروز دارند بپردازیم. ترم “تقسیم مجدد جهان ” یک ترم شناخته شده تحلیل لنینی از “امپریالیسم ” است که در ادبیات یکسال اخیر حزب ما مکررا طرح و بحث شده است. ازجمله من در نشریات “کنگره”١و کمونیست٢ و جاهای دیگر راجع به آن اظهار نظر کرده ام. اما با توجه به نوع موضوع و پیچیدگیها و ویژگیهایش جا دارد از زوایای گوناگون باز هم بیشتر شکافته شود.  

 

لنین سال ١٩١٦ در گرماگرم جنگ جهانی اول با ارائه و تحلیل مدارک در دسترس، “تقسیم نهائی جهان ” را بعنوان ویژگی شاخص آن دوره، نتیجه گرفت و توضیح داد:

“نهائی نه به این معنی که تجدید تقسیم غیرممکن است، برعکس، تجدید تقسیمها امکانپذیر و ناگزیرند، بلکه به این معنی که سیاست استعماری کشورهای سرمایه داری، تصرف مناطق اشغال نشده کره ما را تکمیل کرده است. جهان برای اولین بار کاملا تقسیم شده است طوریکه در آینده تنها تجدید تقسیم ممکن است. یعنی مناطق تنها میتواند از یک “صاحب” به دیگری منتقل شود نه اینکه بعنوان منطقه بی صاحب به یک صاحب برسد”۳. لنین بعلاوه بطرز مستند و مستدلی این سیاست استعماری کشورهای سرمایه داری را به فاز جدیدی از تکامل سرمایه داری و تمرکز سرمایه، فاز سلطه سرمایه مالی، فاز امپریالیسم و تقسیم اقتصادی جهان بین تراستها و اتحادیه های بزرگ انحصاری در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، نسبت میداد۴.   

  

در فاصله یک قرن از تحلیل درخشان لنین، جهان تحولات بزرگ بسیاری بخود دیده است؛ انقلاب اکتبر، انقلابات گوناگون دیگر، جنگها، بحرانهای اقتصادی فراگیر، عروج بلوک قدرتمند کاپیتالیسم دولتی، ظهور و سقوط فاشیسم در اروپا، شکلگیری نظام دوقطبی و جنگ سرد، استقلال مستعمرات، کشمکش اعراب و اسرائیل و بحران بیوقفه در خاورمیانه، اتحاد اروپا، انقلاب تکنولوژیک و انفورماتیک (معروف به انقلاب صنعتی سوم)، سقوط خیره کننده بلوک شرق، گسترش مناسبات کار و سرمایه به سراسر جهان، رشد عظیم جمعیت طبقه کارگر و غیره و غیره چهره جهان را بارها تغییر داده اند. اما بعضا در دل همین تحولات و بعضا در واکنش به آنها، دولتهای بزرگ بارها جهان را از راه جنگ و اشغال و الحاق اجباری و غیره تجدید تقسیم کرده اند که دو بار آن دو جنگ جهانی پیاپی بودند. بعد از جنگ دوم، حالت نه جنگ و نه صلح موسوم به “جنگ سرد ” حدود نیم قرن دوام آورد. “سرد ” از آن رو که جنگ گرم فراگیر در مقیاسهای پیشین برپا نشد. صلح هم البته هرگز به واقعیت نزدیک نشد. کشمکش دائم شرق و غرب، دو بلوک سرمایه داری مدل دولتی و مدل بازار، بر سر قلمرو نفوذشان و سهمشان از بازار جهانی دائما جریان داشت و چندان هم “مسالمت آمیز” نبود. اما نقشه تقسیم جهان بعد از جنگ دوم، هم رسما در کنفرانس یالتا (١٩٤٥) ترسیم و امضا شده بود و هم عملا در منگنه توازن قوای دو بلوک جهانی فیکس و فریز شده بود. به این ترتیب در سراسر دوره جنگ سرد، نوعی ثبات برقرار بود؛ هرجا کشمکشی برای تغییر نقشه یالتا در میگرفت، با توافق دو ابرقدرت راس دو بلوک، به این یا آن شکل حل میشد. بااینحال جنگها و جابجائیها در قلمرو نفوذ دو طرف و به این معنی تجدید تقسیمهای محدود در این گوشه و آن گوشه اتفاق می افتاد. به موازات روابط “مسالمت آمیز” دوران جنگ سرد، در نقاطی هم جنگ و کشمکش وجود داشت که به “کانونهای بحران” معروف شده بودند. دوران جنگ سرد سرانجام با فروپاشی بلوک شرق و پیروزی پرهیاهوی غرب، به آخر خط رسید. تحولی که از دید همه تحلیلگران اوضاع جهان، خیره کننده، تاریخی و در سطح اهمیت جنگهای جهانی بود. پیامدهای آن هم چنانکه دیدیم در همین سطح اهمیت بودند. ازجمله اینکه تقسیم مجدد جهان یک بار دیگر در دستور قرار گرفت.

  

جنگ آمریکا در خلیج (١٩٩١) جوابی به اشغال کویت توسط عراق نبود، بلکه به آن بهانه کوبیدن میخ قلدری و ابرقدرتی یگانه آمریکا بر پروسه تقسیم مجدد جهان بود. اسم رمز این استراتژی “نظم نوین جهانی” بود. آمریکا به زعم خود میخواست به همه بگوید که بعنوان تنها ابرقدرت صاحب اختیار دنیا مچ هر مدعی ریز و درشتی را که خلاف منافعش قدمی بردارد می پیچاند. خود اشغال کویت توسط عراق هم تنها در شرایط تقسیم مجدد جهان و بعنوان جزئی از آن میتوانست اتفاق بیفتد. اما این اشغال توسط جوجه قلدری به نام صدام بدون محاسبه اینکه دنیا دست کیست، عملی شد؛ به همین خاطر هم شکست خورد. آمریکا آماده بود این فرصت طلائی را در هوا بقاپد، حریف نحیفی را ببلعد تا در برابر حریفان بزرگ افعی تر ظاهر شود. برتری نظامی مطلق آمریکا و ناآمادگی حریفان جهانی اش برای چالنج و مقابله جوئی در آن مقطع، به او امکان داد پروسه تقسیم مجدد جهان را کنترل کند و از موضع رئیس، متحدان ناتوئی اش را هم سهیم کند. سراسر دهه نود و سالهای اول قرن جدید، فاکتور برتری نظامی و استراتژی میلیتاریستی آمریکا بعلاوه ناآمادگی حریفان باعث شد پروسه تقسیم مجدد دنیا کم و بیش زیر کنترل مرکزی و درنتیجه محدود جلو برود.

 

مشخصا از یکسال پیش مساله تقسیم مجدد جهان، بخاطر بن بست استراتژی میلیتاریستی آمریکا در عراق و خاورمیانه و تغییر معنی دار در توازن قوای جهانی به نفع حریفان قدیم و جدید آمریکا، روی میز قدرتهای بزرگ و متوسط سرمایه داری در هر پنج قاره قرار گرفته است. امروز روسیه و چین بر خلاف سالهای قبل که در برابر قلدری آمریکا ناخن میجویدند و خود را برای آینده آماده میکردند، رسما مصافشان برای گرفتن سهم بیشتر از تجدید تقسیم جهان را شروع کرده اند. در خاورمیانه جمهوری اسلامی قد علم کرده است. ترکیه با ارتش نیرومندش و در یک اتحاد دولبه با آمریکا، دارد الدرم بلدرم میکند و با همان “مجوز” که آمریکا به عراق حمله کرد، عملا تعرض نظامی به عراق بی صاحب را از منطقه آسیب پذیر کردستان شروع کرده است. جایگاه پ ک ک برای ترکیه، در مقیاسی بسیار کوچکتر، شبیه جایگاهی است که صدام برای آمریکا داشت. در آمریکای لاتین محوری از دولتهای ضد آمریکائی شکل گرفته و کشور بزرگ و پرجمعیت برزیل که این روزها با اعلام اکتشاف ذخایر عظیم انرژی فسیلی، چشم انداز رشد اقتصادی جهنده ای به رویش باز شده، شانس دارد در راس محور اقتصادی - سیاسی مقابل آمریکا در آن منطقه قرار بگیرد. استقلال کوسوو به همین روال به مساله حادی در روابط روسیه و غرب و بین دولتهای عضو اتحاد اروپا بدل شده است.

 آنچه در تحلیل این پروسه نباید دستکم گرفته شود، معادلات اقتصادی جدیدی است که تجدید تقسیم اقتصادی بازار جهانی را ضروری کرده و تجدید تقسیم سیاسی جهان در واقع بر متن آن و به موازات آن پیش می رود. این بخش از بحث نیازمند ارائه و تحلیل مدارک مستند از حرکت کنکرت سرمایه مالی در جهان امروز است که مسائل متعددی را در بر میگیرد و طبعا در این مجال نمیگنجد. مسائلی نظیر نقش و موقعیت بانکها و موسسات مالی مانند بانک جهانی، IMF، سازمان تجارت جهانی WTO و غیره، مصاف یورو و دلار، نقش سرمایه نفتی، جهش راکت وار قیمت نفت و گاز بخصوص در ارتباط با موقعیت منطقه نفتخیز خلیج (ایران، عربستان و اتحاد ششگانه) و روسیه که با اهرم فشار نفت و گاز مستقیما برلن و پاریس را زیر منگنه دارد، نقش اقتصاد چین و سیل صدور سرمایه تحت کنترل دولت چین در رقابت با سرمایه آمریکا و اروپا بخصوص در دو قاره آمریکای جنونی و آفریقا و غیره غیره.

 در مورد بخش آخر سوال که طبقه کارگر و بشریت متمدن کجای این رقابت و کشمکش قرار میگیرد باید تاکید کرد که تمام این جنگ و جدالها، مانند همه موارد تاریخی گذشته، بر سر طبقه کارگر خراب میشود. کشمکش بخشهای مختلف بورژوازی قبل از هر چیز بر سر سهمشان از انباشت حاصل از استثمار جهانی طبقه کارگر، بر سر اسیر فلاکت  و انقیاد نگاهداشتن این طبقه است. طبقه کارگر باید بتواند در مقابل همه این بخشهای متخاصم و با تمایز و استقلال کامل از آنها، صفوف خود را در سازمانهای حزبی و غیرحزبی خودش متحد کند تا به وسیله آنها قدرت و امکان دخالت در اوضاع را پیدا کند و بتواند در فرصت هایی که خود خلق میکند، یا پیش میآید، گلیمش را از آب بیرون بکشد؛ بتواند با کسب قدرت سیاسی صاحب جامعه شود، انقلاب بیوقفه اش را جلو براند و خود و بشریت را از این سیر خونین اوضاع و این دور باطل بدبختی رها کند. رضایت دادن به فقط مخالف خوانی و در اپوزیسیون زیستن، تن دادن به نقش قربانی همیشگی تاریخ است. در دنیای گلوبال امروز، هم جمعیت جهانی طبقه کارگر عظمت بیشتری پیدا کرده، هم نقش و موقعیت تولیدی اش بارها قطعی تر و تعیین کننده تر از گذشته است. بعلاوه رشد روزافزون دانش و تکنولوژی امکان شبکه سازیهایی را در اختیار رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر گذاشته که اگر با جسارت و درایت توام، به خدمت مبارزه طبقاتی گرفته شود، به سرعت توان کنترل را از چنگ هارترین بخشهای بورژوازی بیرون میآورد. این شرایط، امکانات ارتباطاتی و مبارزاتی بیکرانی در دسترس فعالین و رهبران طبقه کارگر گذاشته است. بعلاوه سقوط و ورشکستگی همه ورژنهای کمونیسم بورژوائی و همزمان گندیدگی روزافزون نظام سرمایه داری و آشکارتر شدن تناقضات آن، اوضاع را برای رشد سریع کمونیسم اصیل طبقه کارگر، کمونیسم مارکس و لنین و حکمت در مقایسه با سالهای پیش مساعدتر کرده است. دو راه بیشتر نداریم: یا ادامه بردگی و قربانی شدن هر روزه، یا مبارزه سازمانیافته و آگاهانه کمونیستی برای رهائی. اولی در شان هیچ انسان شرافتمندی نیست، دومی شایسته همه نوع فداکاری و از جان مایه گذاشتنی است؛ در این دنیای سیاه خورد کننده شخصیت انسانها، تنها راهی که هویت انسانی، حس افتخار و اختیار، شور زندگی و اعتماد به پیشرفت و پیروزی را به انسان برمیگرداند، همین مبارزه متحدانه است.     

 

 کمونیست: این وضعیت چه تاثیری بر منطقه خاورمیانه میگذارد؟ بر سر دولتهایی که سالهاست جزو متحدین دولت آمریکا در منطقه محسوب میشوند چه خواهد آمد؟ بر بازار این کشورها چین بسرعت دارد سیطره پیدا میکند، در این حالت رابطه آنها از طرفی با چین در حال گسترش و از طرف دیگر با آمریکای در حال افول چگونه خواهد بود؟ میگویند چین کاری به “حقوق بشر” و غیره ندارد، فقط تسخیر بازارها و انباشت سرمایه را مد نظر دارد، این مساله در تقابل با سرمایه داری دول غرب که این پز را همچنان حفظ کرده است چه تاثیری در جذب بازار و صدور سرمایه چین در کشورهایی با دول ارتجاعی تر سرمایه میتواند داشته باشد؟ 

 

فاتح  شیخ: خاورمیانه و منطقه خلیج هم به دلیل موقعیت استراتژیک آن برای قدرتهای بزرگ سرمایه داری در ارتباط با انرژی، و هم به دلیل مشخص وضعیت امروزی که صحنه مستقیم شکست استراتژی میلیتاریستی آمریکاست، به محل اصلی تمرکز رقابت و جدال بر سر تقسیم مجدد جهان بدل شده است. حتی در دوره جنگ سرد هم هر وقت تحلیلگران موسسات مطالعات استراتژیک، احتمال بروز جنگ جهانی سوم را بررسی میکردند غالبا منطقه خلیج را بعنوان نقطه انفجار احتمالی آن نشان میدادند. اهمیت استراتژیک این منطقه از نظر انرژی، امروز بارها بیشتر شده است. چین و هند با جمعیت عظیم و اقتصاد عظیم و روبه رشدشان، به این منطقه بعنوان منطقه حیاتی منبع انرژی مورد نیاز خود چشم دوخته اند. فرانسه برای اولین بار با دول خلیج قرارداد نظامی میبندد و دارد با عجله پایگاههای نظامی اش را میزند. گذرگاه خلیج که از اوائل قرن هجده با ورود پرتغال، زیر حمایت بریتانیا، سیصد سال است دست غرب بوده است، امروز با این سوال جدی روبرو است که آیا تا ده سال دیگر همچنان در دست غرب میماند یا به دامن انتلاف احتمالی روسیه – چین – هند میلغزد؟

چشم انداز این رقابت استراتژیک هم اکنون در عرصه سیاست دارد خود را نشان میدهد و به درجه ای تثبیت میکند. مساله هسته ای ایران ظاهرا به مناسبات ایران و غرب ربط دارد، اما در واقع بیشتر به جدال پنهان و آشکار روسیه و چین با آمریکا و غرب و حتی به تفاوت استراتژی اروپا و آمریکا در این منطقه مربوط است. روشن است که آمریکا حتی در جلب حمایت اروپا برای حمله به ایران ناموفق بوده، چه برسد به روسیه و چین. اینها فقط موارد سیاست روز نیستند. خصلت استراتژیک دارند. شکست استراتژی قلدری آمریکا در عراق و خاورمیانه “بزرگ” ایجاب میکرد که بوش و همکارانش با یک قلدری دیگر در قبال ایران به آن خون تازه ای بدمند، اینکه در این جهت کاری از پیش نبردند، تنها به موقعیت بالادست ایران در عراق بر نمیگردد، اگر همین بود مقابله با آن برایشان ساده تر بود. روسیه و چین نمیخواهند اجازه دهند، و اروپا هم تمایل ندارد، که استراتژی میلیتاریستی آمریکا از شکست کنونی اش در عراق کمر راست کند. امروز تنها هیات حاکمه اسرائیل و نئوکنسرواتیوهای فعلا ساکن کاخ سفید بر سیاست جنگ علیه ایران پا میفشارند که در خود دالانهای هیات حاکمه آمریکا هم منزوی شده اند. اسرائیل بخصوص از این بابت احساس فشار بیشتری میکند، زیر پای قلدری نظامی اش در خاورمیانه دارد خالی میشود. استخوان فلسطین بیخ گلویش گیر کرده؛ ناگزیر است بالاخره روزی قرص دولت فلسطین را قورت بدهد. لجوجانه مقاومت میکند.

دیگر دولتهای متحد آمریکا در خاورمیانه هم به چنین موقعیت دشواری افتاده اند. سفر بوش به خاورمیانه برای بازسازی این جبهه پراکنده بود و بی نتیجه ماند. برای دولتهای عرب متحد آمریکا، پشتگرمی و وابستگی سابقشان به آمریکا زیر سایه ابهامات بزرگی رفته است و حضور چین و سیل صدور سرمایه اش قطعا در این میان نقش مهمی دارد. از نظر سیاسی خاورمیانه در حال گذار از گذشته قلمرو نفوذ آمریکا و غرب به یک وضعیت جدید است که مشخصات آن هنوز به روشنی قابل تشخیص و ترسیم نیست. جمهوری اسلامی با حمایت روسیه و چین در مقابل آمریکا ایستاده است و تن نمیدهد. ترکیه و دولتهای عرب در برابر پیشروی جمهوری اسلامی منافع مشترک دارند اما هنوز لولای مشترک استراتژیکی برای همکاری ندارند. امسال به نظر میرسد بیشتر از سال گذشته ابهام بر سیاست خاورمیانه حاکم است. سال ٢٠٠٨ به دلائل متعددی، ازجمله انتخابات ریاست جمهوری، برای دولت کنونی آمریکا سراسر سال انجماد و انتظار خواهد بود و این بر اوضاع خاورمیانه تاثیر مستقیم دارد.

 

مساله “حقوق بشر” که در سوال مطرح شده است اساسا برمیگردد به مساله تکیه چین و هند، و کلا یک حوزه وسیع از جهان، به نیروی کار ارزان و کار کشیدن از کودکان. سرمایه آمریکا و اروپا به دلائل تاریخی در خود این دو قاره از استثمار نیروی کار ارزان و کار کودکان محروم است. این تفاوت، در عرصه رقابت بر سر کشیدن بیشترین سود از گرده طبقه کارگر جهانی به ضرر آمریکا و اروپا کار میکند. به این دلیل اینها از کانال سازمان تجارت جهانی WTO و غیره فشار معینی زیر پوشش “حقوق بشر” روی چین و هند و بعضی کشورهای دیگر ازجمله در آفریقا میگذارند که امتیازاتی بگیرند. چند ماه پیش در کنفرانس همکاری اروپا و آفریقا رئیس جمهور یکی از کشورهای آفریقا به همین موضوع اشاره کرد و گفت: اروپا و غرب در آفریقا به چین باخته اند چون چین در خصوص “حقوق بشر” با دولتهای آفریقائی مشکلی ندارد، درنتیجه بلامانع سیل صدور سرمایه و تکنولوژی و متخصصانش را به آفریقا سرازیر کرده است.

دنیای امروز از زاویه هزینه نیروی کار (سرمایه متغیر) به دو حوزه کار ارزان و بیحقوق و کار نسبتا پرهزینه تقسیم شده است. چین و هند رشد روزافزون اقتصادشان را مدیون تکیه به صدها میلیون نیروی کار ارزان هستند و از این مساله همچون یک اهرم رقابت اساسی در تقابل با قطبهای بزرگ سرمایه در غرب بهره برداری میکنند. رکن اصلی “مدل چینی” همین است و در سطح دنیا هم هرجا سرمایه چینی برود همین مناسبات ناظر بر ارزان نگاهداشتن نیروی کار را تقویت میکند.

 

کمونیست: آینده اسرائیل در این تغییر و تحولات بعنوان محمل سلطه دولت آمریکا و دول غرب بر منطقه خاورمیانه، چگونه خواهد بود؟ به عبارت دیگر موقعیت دولت اسرائیل در کنار آمریکای بی پال و کوپال و چین در حال نفود در منطقه چگونه خواهد بود؟ این دولت خود را با قطب بندیهای جدید سرمایه داری چگونه انطباق خواهد داد در حالیکه مساله فلسطین همچنان حل نشده باقی میماند؟  

 

فاتح  شیخ: اسرائیل واقعا در موقعیت دشواری گرفتار شده است. با شکست قلدری نظامی ابرقدرتی مانند آمریکا، برای قلدری اسرائیل در منطقه جای زیادی باقی نمیماند. خود آمریکا هم، و اروپا باز هم بیشتر، از تکیه یکجانبه تاکنونی به اسرائیل دارند فاصله میگیرند. ترکیه عزم جزم کرده که با سنبه پرزور در عرصه خاورمیانه دخالت کند و گرچه با اسرائیل رابطه نرمال دارد ولی نهایتا جانبدار تشکیل دولت فلسطین است. سیگنال دیگر علیه برتری نظامی اسرائیل، قراردادهای دهها میلیارد دلاری فروش سلاح از طرف آمریکا به مصر و عربستان و دول خلیج است. در مورد انطباق با قطب بندیهای جدید سرمایه داری امروز، دولت اسرائیل اگر با تشکیل دولت فلسطین کنار بیاید مشکل لاینحلی نخواهد داشت. در آن صورت هم تهدید احمدی نژاد پوچ میشود و هم موشک پرانی حماس و حزب الله بسرعت فرعی و بی اثر خواهد شد. مشکل اسرائیل غلبه ایدئولوژی قومی- مذهبی شبه فاشیستی بر سیاست و ساختار دولت و استراتژی سیاسی احزاب بانفوذ آن است. تغییر ریل در این زمینه یک شرط انطباق اسرائیل با اوضاع جدید جهانی است. دولت مشترک اهوت اولمرت و اهوت باراک در مسیر چنین تغییر ریلی نیست. تازه اگر این دولت کنار برود بدتر، آنوقت ممکن است ناتانیاهو و حزب لیکود حمام خونین فجیعتری به فلسطینیان تحمیل کنند. همین روزها یک مقام اسرائیلی مردم غزه را به بهانه پرتاب موشک توسط حماس به “هولوکاست” تهدید کرد و معلوم شد این یک لغزش کلام نبوده؛ دارند هولوکاست میکنند! چنین دولتی بعید است بتواند یک سیاست پراگماتیستی مشکل گشا حتی به نفع حفظ موجودیت و امنیت خودش در پیش بگیرد.

کارگران و مردم اسرائیل به یک تکان جدی برای تغییر اوضاع وخیمی که بورژوازی شصت سال است بر آنها تحمیل کرده است نیاز دارند. یک دولت غیرقومی و سکولار در اسرائیل راه پیشروی این جامعه بسوی امنیت و راه حل مساله فلسطین را همزمان در خود دارد. فشار افکار عمومی در داخل جامعه بر هیات حاکمه اسرائیل در این جهت دارد بیشتر میشود. سال گذشته کتاب بسیار افشاگری درباره وضعیت وخیم عربهای اسرائیل منتشر شد که چهره سیستم فاشیستی حاکم بر اسرائیل را بیشتر از پیش برملا کرد و خیلی صدا کرد٥.     

 

کمونیست: یکی از دیگر مسائل حل نشده خاورمیانه مساله فلسطین است. اسلام سیاسی از این مساله هنوز هم بعنوان توجیهی در راندن ماشین آدم کشی خود استفاده میکند. مساله فلسطین به نظر شما در متن تقسیم مجدد جهان  چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ با توجه به اینکه از نشست کمپ دیوید به بعد، نشست یاسر عرفات و اسحاق رابین، یک سر حل این مساله ظاهرا به مداخله و “میانجیگری” دولت آمریکا و دول غربی گره خورده است و  محمود عباس هم چشم “امید” خود را به آن دوخته است!

 

فاتح  شیخ: در کنفرانس آناپولیس در نوامبر گذشته، بوش سعی کرد خودش و دولتش را بعنوان سرچشمه امید در مورد حل مساله فلسطین قلمداد کند! هدف کنفرانس که خیلی هم با عجله سرهمبندی شده بود اساسا ایجاد سدی در برابر پیشروی جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در عراق و خاورمیانه و ازجمله فلسطین بود. آن کنفرانس در واقع پیشپرده سفر بوش به خاورمیانه بود و هر دو ناموفق از آب در آمدند. اما اجبار آمریکا و اسرائیل برای تن دادن به دولت فلسطین در دوره کنونی یک واقعیت و یک اهرم فشار است که سر جای خودش هست. بدون این کار آمریکا و غرب، و به تبع آنها اسرائیل، دست را در کل خاورمیانه باخته اند و روشن است که مستقیما به جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی میبازند، اینجا دیگر پای روسیه و چین و غیره مستقیما در میان نیست.

 

بنابراین تلاش بوش برای میانجیگری میان اولمرت و محمود عباس از سر درک نویافته اش از عدالت برای مردم فلسطین نیست. از سر اجبار کنترل صدمات ناشی از شکست استراتژی اش در عراق و خاورمیانه است. همین بوش و همکارانش با حمایت یکجانبه از شارون و جناح راست هیات حاکمه اسرائیل تشکیل دولت فلسطین، که طبق قرارداد اسلو میبایست و میتوانست در سال ١٩٩٩ متحقق شود را تا حالا عقب انداخته اند. حتی مطابق “نقشه راه” خود ایشان میبایست در ٢٠٠٥ دولت فلسطین تشکیل میشد؛ نگذاشتند بشود. با این کارها به حماس و جمهوری اسلامی میدان دادند و حالا مانده اند چکار کنند که بدتر نشود. تازه دولت اسرائیل با محاصره غزه و کشتار هرروزه مردم آن بخاطر حضور و حاکمیت حماس در آنجا، مدام کار خود و آمریکا و غرب را خرابتر میکند. بالاخره محمود عباس ناگزیر شد در اعتراض به حمام خون اخیر اسرائیل در غزه، پروسه مذاکرات بعد از کنفرانس آناپولیس را به حال تعلیق در آورد. با همه این اوضاع و این پس و پیش رفتن ها، وضعیت جدید منطقه و دنیا و در دستور قرار گرفتن تقسیم مجدد جهان آن اهرم فشار واقعی است که آمریکا و اسرائیل را ناچار به پذیرفتن دولت فلسطین میکند. آیا طبق توافق آناپولیس همین امسال دست میدهد؟ بعید است. قبلا هم گفتم که امسال سال انتظار و ابهام در سیاست و  حاکميت در آمريکا و به تبع آن در خیلی مسائل دیگر است. به نظر میرسد  دولت فلسطین هم در چاله انتظار و ابهام میماند.

 کمونیست: با تشکر

.................................................................

١- نشریه کنگره شماره ١٢، ١ اکتبر ٢٠٠٧ – ٩ مهر ١۳٨٦: کاراکتر و ویژگیهای حزبی که میسازیم ٤- اوضاع جهان -  http://www.hekmatist.com/kongereh2.htm

٢- کمونیست ١٥۴ دسامبر ٢٠٠٧ – آذر ١۳٨٦: “چشم انداز تقسیم مجد جهان ...”- مصاحبه کمونیست با فاتح شیخ

۳- لنین: “امپریالیسم ...”، ١٩١٦، فصل ٦، ترجمه از متن انگلیسی آرشیو اینترنتی آثار لنین (تاکیدها از لنین)

۴- لنین، همانجا، فصل ٥

٥ – نگاه کنید به:

The Other Side of Israel: My Journey Across the Jewish/Arab Divide نوشته Susan Nathan

 

همچنین نگاه کنید به مقاله:

 Olmert & Israel: The Change نوشته  Amos Elon

در شماره 2 جلد 55 نشریه The New York Review of Books به تاریخ ١۴ فوریه  ٢٠٠٨ (با تشکر از دوست عزیزی که این دو منبع را به من معرفی کرد).