-- Logo ---->

 

وجدان ما یا سیاست شما؟

محمد فتاحی

 

فعالینی از چپ که به قدرت ایدئولوژی میخواهند در جنبش سبزشان نفسی بدمند ریش ما را گرفته اند که گویا از شکست جنبش شان اظهار خوشحالی کرده ایم. میگویند اگر مردم را همراهی نکردید لااقل در شکست شان شادی نکنید. این خواست مودبانه در مقابل وجدان ما البته با فحاشی های اولیه بخش سوپر انقلابی   این چپ بسیار متفاوت است. دومی ها در مقطعی که توده های میلیونی به رهبری رفسنجانی در نماز جمعه انقلاب اینها را تقویت میکرد با دم گردو می شکستند و ما را با فرهنگ شایسته خود مورد خطاب قرار میدادند که چرا مردم را همراهی نمی کنیم، چرا علیه انقلاب اینها ایستاده و به احمدی نژاد و خامنه ای پیوسته ایم ...

این روزها که کشتی های انقلاب و جنبش سرنگونی و تحرکات توده ای آن جنبش به گل نشسته است، همین انقلابیون دو آتشه آن جنبش به روی ماه شان نمی آورند که محصول این همه سینه زنی سوسیالیستی در عاشورای انقلابی و دولا شدن های سکولار در نماز جمعه های دشمن شکن و نمایشات آزادیبخش روز قدس چه شد.

هدف این نوشته اما جوابی به یک مطالبه وجدانی و یا اخلاقی از طرف طیف متفاوتی از این چپ است. سوال خود من این است که آیا کسی از کمونیست هایی که علیه سبز افشاگری کردند در نتیجه شکست آن به وجد آمده اند؟ من شخصا شاهد هیچ نوشته و مقاله ای در این زمینه نبوده ام اما به عنوان قلم زنی که در مورد این تحرک ارتجاعی کاغذ مصرف کرده و از وقت شیرینم زده ام و با این و آن گلاویز شده ام  باید اعتراف کنم که هیچ جنبشی که توسط طبقه سرمایه داران و صف دشمنان کارگر و زحمتکش راه اندازی شود مرا شاد نخواهد کرد. احساس من در مورد جنبش ناسیونالیستی در آذربایجان و کردستان و خوزستان و سیستان و بلوچستان و تهران و... در سال های گذشته همین بوده است. همه این جنبش ها نیر توده های مردم را همراه خود داشتند و بدون مردم موجودیتی نمی داشتند. احساس من نسبت به جنبش سبز هم که به همان درجه ارتجاعی بود از روز اول هم همین بود. تفاوت سبز با حرکت میلیونی قومی در مثلا کل مناطق آذری نشین ایران تنها در جغرافیای وقوع آن بود. آن جنبش هم میلیون ها و شاید به مراتب بیشتر از تهران شرکت کننده داشت. در آن جنبش هم مثل بقیه تحرکات بورژوایی شرکت وسیع توده های مردم چشم ما را نبست چون قطب نمای حرکت ما منافع طبقاتی طبقه ای است که با شرکتش در چنین تحرکاتی آب به آسیاب دشمنان خود میریزد. اگر چپ در تمام آن تحرکات قومی به بهانه حقوق ملی یا حضور توده ها در خیابان با سر وارد این لجن زار سیاسی شد، برعکس کار ما همه اش این بود که به کارگران و مردم زحمتکش بگوییم دنبال ارتجاع نروند.

جامعه ایران به دلایل زیاد آبستن جنبش های سیاسی متنوعی است که هرکدام اعتراض بخش هایی از جامعه را منعکس میکنند و مهر طبقه معینی برخود دارند. فضای سیاسی ایران به نوعی به میدان مسابقه و رقابت این جنبش ها تبدیل شده است. به زبان دیگر هر جنبشی که فضای جامعه را به نفع خود قطبی میکند به نوعی فضا را بر جنبش های سیاسی دیگر تنگ می نماید. برای مثال جنبش های قومی هر جا توده گیر شده اند تیشه به ریشه جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی زده اند. جنبش سبز هم عین همین کار را در حق فضای آزادیخواهی و برابری طلبی کرد ومردم آزادیخواه و بیزار از حاکمیت را به سوخت جنگ خود تبدیل کرد. به همین دلیل به میدان آمدن این جنبش آنهم با همراهی تمام اپوزیسیون راست و چپ ناسیونالیست بدترین خبری بود که آن روزها میشد شنید. اگر پیشروی این جنبش ارتجاعی ضرری بزرگ برای طبقه کارگر و امر انقلاب کارگریست، متاسفانه دود سوختن تانک های ارتش این نیروی جنگی هم قبل از همه به چشم طبقه کارگری میرود که برای زدن کل اردوی سرمایه ناچار به جنگ نهاییست.

با اینهمه نیرویی انقلاب سبز را به شکست کشانده است که مشغول جنگ هر روزه با کارگر است. همین نیرو خطاب به کارگر یک مرکز کارگری میتواند بگوید من نیروی چند میلیونی در مرکز شهر را شکست داده ام، شما دیگر چکاره اید. ضرر دیگری که شکست این انقلاب یا جنبش برای کارگر و کل جبهه آزادیخواهی دارد در ارعابی است که جناح حاکم در جنگ با رقبای سبزش بر جامعه حاکم میکند و خون هایی است که میریزد و وحشیگری هایی که راه میاندازد. به این ضررها نصایح روشنفکران جناح نرم تر همین سبز را اضافه کنید که میفرمایند میلیتانسی و به اصطلاح خشونتی که جناح هایی از سبز نشان دادند کار را خراب کرد. و از این طریق به خورد جامعه و اساسا طبقه کارگر میدهند که در مقابل دشمنان طبقاتی نباید میلیتانت عمل کند. اینها از مضرات شکست سبز برای طبقه کارگر اند.

با همه اینها خاموشی سبز به لحاظ سیاسی منافعی برای طبقه کارگر و جنبش رهایی بخش او دارد؛ قبل از همه ازتعداد قربانیانی که بیهوده فدای یک خیزش ارتجاعی میشوند میکاهد. از فشار سیاسی بر کارگر و زحمتکشی که توسط کل مدیای راست و چپ به صف دشمن طبقاتی اش دعوت می شد میکاهد.  در دوره سبز اعتراض حق طلبانه کارگر و انسان آزادیخواه زیر سایه سبز گم شده بود. اگر قبلا اعتراضات قابل توجه کارگری توجه همه را به خود جلب میکرد، در جریان سبز آتش زدن لاستیک توسط یک جوان سبز عمده ترین خبر مدیا و جامعه بود.

در کنار اینها به همان نسبتی که سایه سبز بر سر جامعه کم شده است، تحرکات جنبش های دیگر منجمله تحرک کارگری و سوسیالیستی میتواند در چشم هم قابل روئیت تر و در بعد سیاسی ملموس تر باشد. نتیجتا به منتقدین چپی که میخواهند ما را عذاب وجدان دهند باید عرض کنم که از این زاویه من نه تنها ناراحت نیستم بلکه خوشحالم که بشنوم سبز به عنوان یک حرکت سیاسی به پایان رسیده است. این حرکت با اهدافی که در کوتاه مدت داشت به رحمت ایزدی پیوسته است اما از آنجا که اختلافات دو جناح حاکم برای تقسیم اقتصاد ایران هنوز حل نشده است، سینه زنی ها و نماز جمعه های سبز باز هم می توانند کماکان دل این چپ را خنک کنند و از جامعه و مردمان فداکار هم قربانی بگیرند.

حالا که بحث مربوط به وجدان ما پاسخی گرفت بد نیست از این چپ هم سوالی کرد. آیا روز آن نرسیده این چپ حتی در خلوت خود از خود سوال کند که چرا سرباز ارتجاع شد؟ وقت آن نرسیده است از خود بپرسد چرا دل به بزرگترین سرمایه دار ایران و منفورترین شخصیت سیاسی، به رفسنجانی و نماز جمعه اش خوش کرد؟ چرا سر دختران روسری کرد و به نماز جمعه شان برد؟ چرا ارتجاع را به قیمت انقلاب و جنبش سرنگونی و حرکت آزادیخواه و برابری طب به کارگر و زحمتکش فروخت؟ آیا مناسب تر نیست به جای سرزنش اخلاقی ما فکری به سیاست خود کنند که چرا چنین شد؟