-- Logo ---->

 

اوضاع سياسي ايران - توپ در زمين ما است

مظفر محمدي

 

جمهوري اسلامي به عنوان يك حكومت مذهبي و فوق ارتجاعي، رابطه جمهوري اسلامي و مردم ايران، سياست خارجي جمهوري اسلامي، جمهوري اسلامي و قدرت سياسي در عراق اشغال شده توسط امريكا، جمهوري اسلامي و محاصره اقتصادي، تهديد نظامي ايران توسط امريكا، اسلام سياسي و تروريسم اسلامي، مساله لبنان و حزب الله، فلسطين و حماس و ديگر مسايل جانبي اين اوضاع و ... جمهوري اسلامي را به يكي از كانون هاي بحران منطقه اي و جهاني تبديل كرده است. اين وضعيت همواره  موضوع بحث و تحليل و تفسيرهاي گوناگون بوده است.

نيروهاي اپوزيسيون راست مثل پاندول به اين نوسانات و تحولات آويزان شده و به اين و ‌آن طرف كشيده شده اند.

٨ سال انتظار اصلاحات و پوچي آن، چند سالي انتظار حمله نظامي امريكا، اپوزيسيون بورژوايي دنباله رو اين اوضاع را سرانجام به بن بستي قطعي كشاند و نقشه هايشان را نقش بر آب ساخت. سازش با رژيم  اصلاح شده  و يا كسب قدرت با تبديل شدن به پياده نظام حمله نظامي امريكا، انتظار برگزاري رفراندوم، انتظار تقسيم ايران و ايجاد دولتهاي فدرال... سناريوهاي بورژوازي اپوزيسيون بود كه نه ربطي به منافع مردم داشت و نه خود آنها را به قدرت رساند.

اما ضرر اين دوره هاي انتظار و توهم به تغيير رژيم از درون و يا با فشار از بيرون، در تمام اين سالها بخش بزرگي از مردم را نيز دچار توهم كرده و از روي آوري به نيروي مستقيم خود و اراده مستقيم  خود باز داشته است.  اين دوران به پايان رسيده است

اكنون توپ در زمين مردم است. بي افقي بورژوازي و بي آلترناتيوي  و خلاء موجود بار ديگر كمونيسم و طبقه كارگر را به مصاف جدي براي پر كردن اين خلاء فرا ميخواند. مساله محوري اوضاع سياسي ايران و جدال و كشمكشهاي اجتماعي و سياسي كنوني، جدالي بين مردم و جمهوري اسلامي است. جدالي طبقاتي است. در اين جدال طبقه كارگر و مردم ستمديده ايران با رژيمي  به مراتب يك دست تر، با اعتماد به نفس بيشتر و تبديل شده به يك قدرت منطقه اي و در آستانه اتمي شدن... رو برو هستند. رژيمي كه رقباي گوناگون خود را از اصلاح طلب، رفراندوم خواه، فدراليست، طرفداران حمله نظامي امريكا و بطور كلي اپوزيسيون بورژوايي سهم خواه، كنار زده است.

با وجود ناآمادگي طبقه كارگر و سازمان نيافتگي مبارزات و اعتراضات توده اي، اما اين جدالي عميقا براي رژيم ترسناك است. جمهوري اسلامي در طول حكومتش بارها سيلي مردم را خورده است. از اعماق درد و رنج و نفرت و قدرت اعتراض و توقع و زياده خواهي و عدم تسليم و تمكين مردم آگاه است. نه تنها رژيم اسلامي بلكه هر ناظر خارجي كه از دور نگاهي به جامعه ايران داشته باشد، اين كوه آتشفشان را مي بيند. از مسوولين وزارت اطلاعات تا خبرنگاران خارجي صحبت از جامعه اي مي كنند كه اكثريت آن با نرم هاي جمهوري اسلامي ناسازگاراند. در زير زمين زندگي مردم نوعي از زندگي درجريان است كه با قوانين و شريعت و نرم هاي اسلامي مطلقا خوانايي ندارد. اين را همه اعتراف ميكنند.

جامعه ما بارها شاهد بيرون زدن و علني شدن پتانسيل قدرتمند مبارزه و اعترا ض و نارضايتي و خواست سرنگوني جمهوري اسلامي بوده است. جمهوري اسلامي بارها صداي بلند و صريح "نه" مردم  به خودش را شنيده است. در يك كلام مردم جمهوري اسلامي را نمي خواهند. اين نخواستن را علاوه بر رژيم حتي ناظران خارجي كه گذارشان به خيابان ها و محلات و زير زمين هاي زندگي جوانان و زنان و كارگران مي افتد مي دانند و مي شناسند.

 

  توازن قوا 

در توازن قواي بين مردم و رژيم،  ٣ فاكتور اساسي وجود دارند:

١ـ  احمدي نژاد رييس دولت اسلامي اكنون نه تنها در ايران بلكه در منطقه و بعضا جهان به يك قهرمان ملي، اسلامي و ضد امپرياليست تبديل شده است. اين موقعيت جديد، علاوه بر اينكه اپوزيسيون بورژوايي پروغرب را خلع سلاح كرده،‌ بورژوازي بين المللي و دولتهايشان را ناچار ميكند كه از سر سازش با جمهوري اسلامي در آمده و تلاش كنند تا  اين سركرده اسلام سياسي و تروريسم اسلامي و در آستانه اتمي شدن را حتي الامكان و با تهديد و تشويق،  سر عقل آورده و در عين حال موقعيتش را برسميت بشناسند. اين براي جمهوري اسلامي موقعيت خطيري است. جمهوري اسلامي اكنون يك قدرت منطقه اي بدون رقيب و متكي به كوهي از دلار حاصل از فروش نفت و در بورس معاملات اقتصادي، سياسي و ديپلماتيك با بورژوازي بين المللي است.

 

٢ـ قهرمانان دروغين مردم،  اصلاح طلبان ناجي جمهوري اسلامي در لباس دوستان مردم، خيانت كاراني كه مردم را به انتظار هخا و قوم پرستان آذربايجان وخوزستان و حمله نظامي امريكا به عنوان ناجي مردم نگه داشته بودند يكي پس از ديگري آبرو باخته و به حاشيه افتاده اند. اين باخت بزرگ و افتادن پرچم از دست ناسيوناليست ها، شكست فدراليست ها و پياده نظامهاي منتظر حمله نظامي  امريكا، اگر چه به نفع  طبقه كارگر و مردم  است،  اما  همه اينها  به معناي پيروزي جمهوري اسلامي هم هست.

 

٣ـ فاكتور سوم، رابطه مستقيم و بلاواسطه طبقه كارگر و مردم زحمتكش با جمهوري اسلامي است. ظاهر مساله را نگاه كنيد موقعيت كنوني جمهوري اسلامي و قدر قدرتي آن در جهت تداوم حاكميت و تحكيم و ثبات بيشتر آن پيش ميرود. از منظر بورژوازي در اپوزيسيون اينگونه است. چرا كه در ضرب اول آنها شكست خورده اند. پرچم  ملي گرايي از دستشان افتاده و نيرويي در ماورا مرزها كه به آن اتكا كنند وجود ندارد. اينها مرعوب، شكست خورده و بي افق شده اند.

اما شكست بورژوازي، ناسيوناليسم و قوم پرستي،  شكست مردم نيست. توقع نجات مردم با اين روش ها و افق و سناريوها توقعي پوچ و مسخره بوده و هست. اين دوره دوره خودآگاهي است.  طبقه كارگر و توده هاي ميليوني مردم ايران، زنان و جوانان و محرومان، به تجربه هم دريافته اند كه تنها نيروي تعيين كننده سرنوشت شان با جمهوري اسلامي، خود آنها هستند و ناجي ديگري وجود ندارد.

دوره انتظار و دنباله روي از بورژوازي براي بخش آگاه جامعه به پايان رسيده است. شكست سياست انتظار، يك دوره نا اميدي مردم را به دنبال داشت، پر كردن خلاء شكست و نااميدي سناريوهاي مختلف بورژوازي از اصلاحات تا انتظار حمله امريكا، وظيفه اي است كه بر دوش چپ و كمونيسم و طبقه كارگر افتاده است. كمونيسم در ايران ميتواند بر اين واقعيت حساب كند كه دو دهه توهم و انتظار و افق راه نجات از بيرون، در ميان مردم شكست خورده است. اما مردم و توقعات شان شكست نخورده است.

نتيجتا ميخواهم بگويم كه طبقه كارگر و توده مردم زحمتكش و رهبرانشان، ‌در تحولاتي كه خود در آن نقشي ندارند و خارج از اراده آنها ممكن است اتفاق بيفتد نقش تحلبل گر و مفسر را بر عهده ندارند. معادلات سياسي و اقتصادي و رابطه جمهوري اسلامي با بورژوازي منطقه و بين المللي چه سرنوشتي پيدا ميكند، سرمايه داري ايران در بازار جهاني ادغام مي شود و جمهوري اسلامي به كمپ بورژوازي جهاني مي پيوندد يا  كماكان منشا بحرانهاي سياسي و در تعارض با دولتهاي منطقه و بورژوازي جهاني بخصوص امريكا باقي مي ماند، تناقضات دروني رژيم اسلامي و اختلافات بخشهاي مختلف آن ادامه مي يابد و كار به كشمكش هاي جدي و نظامي هم كشيده و بخشي عليه بخش ديگر به كودتاي نظامي متوسل مي شود، كما اينكه دوره احمدي نژاد را كودتاي سپاه پاسداران عليه مخالفان و منتقدان دولت مي نامند و غيره.  همه اينها در توازن قواي بين مردم و رژيم تاثير جدي و گاها تعيين كننده دارد. اما هيچكدام  از اينها صورت مساله مردم نيست.

بورژوازي در  اپوزيسيون ميتواند بنشيند و چرتكه بيندازد كه كدام يك از اينها اتفاق ميافتد و احتمال دهد كه  به كدام مسير وجهت و افق آويزان ميشود. اما براي طبقه كارگر و مردم ايران مساله تعيين كننده رابطه بلاواسطه شان با جمهوري اسلامي است. سرنوشت مردم و قدرت سياسي بايد در اين ميدان  تعيين گردد. هر تحول خارج از اين چهارچوب  تاثير خواهد داشت اما صورت مساله را تغيير نخواهد داد.

 

سرمايه داري، ملي گرايي و اسلاميت رژيم

 

جمهوري اسلامي به عنوان يك رژيم سرمايه داري مانند همه نظام هاي ديگر سرمايه داري، تعرض به طبقه كارگر و ارزان كرد ن هر چه بيشتر كار براي سود آوري سرمايه جزو ذاتي اش بوده و هست. اين تعرض در تصويب يك قانون كار كه قانون بردگي طبقه كارگر است تا سركوب اعتراضات كارگري و به گلوله بستن كارگران و شلاق زدن كارگر معترض و ... خود را نشان داده است.

 اما عليرغم تعرضات تا كنوني به سطح معيشت مردم و تحميل بي حقوقي محض به طبقه كارگر، بحران اقتصادي، سياسي و فرهنگي بعنوان يك مسئله پايه اي كه ج.ا بنا به ماهيت اش با خود آورده است، سر جايش باقي و لاينحل مانده است. اين وضعيت،‌ علاوه بر بحران ذاتي سرمايه داري، ريشه در روبناي سياسي و حكومتي و فرهنگي نظام جمهوري اسلامي نيز دارد. در اسلاميت رژيم و در نقش قوانين و نهادها و نرم هايي كه با رابطه كار و سرمايه در نظام هاي سرمايه داري متعارف خوانايي ندارد. رشد و سود دهي سرمايه به درجه اي از امنيت نياز دارد. سرمايه داري متعارف و تضمين امنيت آن و سود دهي  بيشتر و ارزان كردن كار،‌ الزاما از تشديد اختناق، تعرض بيشتر به طبقه ي كارگر، شلاق زدن كارگر و افزايش بيش از پيش فقر نميگذرد. دستمزد كارگر را ٦ ماه ٦ ماه ندادن و  شلاق زدن كارگر راه حل بحران رژيم و تضمين امنيت سرمايه نيست.

بورژوازي مطمئن به خود سهمي ولو ناچيز به كارگر ميدهد تا راضي نگهش دارد و كارش را بكند. درجه اي از تشكلش را مانند اتحاديه برسميت ميشناسد تا وانمود كند با او قرار داد ميبندد. كارگر چيني روزي يك دلار مي گيرد. يا كارگر ژاپني ١٢ تا ١٤ ساعت كار ميكند اما پولش را سر هفته يا ماه مي گيرد و خانه مي رود. مسكن دارد، بيمه و دكتر و درمان دارد و شلاق هم نمي خورد. اين تناقض هميشگي جمهوري اسلامي بوده است.

برنامه ي اقتصادي (سازنده گي) رفسنجاني و برنامه اصلاحات سياسي خاتمي هر دو اين اهداف را تعقيب ميكردند. حفظ نظام، سودآوري سرمايه و ادغام  در بازار جهاني. اين كه شكست خوردند به دليل  برخورد با تناقض بنيادي جمهوري اسلامي، هم با اصلاحات اقتصادي و هم سياسي است.

احمدي نژاد، سمبل ملي، اسلامي و ضد امپرياليست، آيا پرچم افتاده آن جناح ها را بر ميدارد و عامل تغيير بنيادي در ساختار اقتصاد سياسي و اصلاحات اقتصادي و سياسي ميشود؟ اين سوال جواب مثبت ندارد. نميتواند.

ملي گرايي و گرفتن پرچم ناسيوناليسم  از دست ناسيوناليستهاي ايراني پروغرب توسط دولت احمدي نژاد، يك فاكتور واقعي است. اين به همراه در آمد كلان نفتي، به عمر جمهوري اسلامي ميافزايد. اما اشتباه است اگر فكر كنيم اين چرخش جمهوري اسلامي به طرف ملي گرايي نشانه رويگرداني از ارتجاع اسلامي و فرستادن سيستم فتوي و ولايت فقيه و آخوندها به حوزه هاي علميه، خاتمه دادن به آپارتايد جنسي،‌ حجاب  اجباري و دخالت مذهب در زندگي مردم و غيره است.

دولت ملي گراي احمدي نژاد و يا دولت هاي اصلاحات و سازندگي قبل از او، همگي  بر بنيادهاي سياسي اسلامي اداره جامعه و قوانين آن ايستاده اند. رفسنجاني و خاتمي و هم اكنون احمدي نژاد و دولت سپاه پاسدارانش براي پيوستن به بازار آ‍زاد سرمايه بين المللي، بانك جهاني و صندوق بين المللي پول و و ديگر بلوك بنديهاي موجود،‌  آب از لب و لوچه شان آويزان است و له له ميزنند، در همان حال همه اينها ميدانند كه رسيدن به اين آرزوها با مباني ديني و عقيدتي و اسلامي كه رژيمشان بر آن استوار است، در تناقض است. رسيدن به  اين اهداف  براي جمهوري اسلامي از غيرممكن ها است.

 بدون اين بنيادها و قوانين، مانند قانون كار اسلامي، قوانين مدني اسلامي، شلاق و سنگسار،‌ قوانين شريعت،‌ قانون خانواده، حجاب و آپارتايد جنسي، سيستم اسلامي دولت (ولايت فقيه، مجلس  خبره گان، شوراي نگهبان...)، دستگاه قضايي مبتني بر شريعت اسلامي، دخالت مذهب در جامعه و آموزش و پرورش و در همه احوال شخصي و خصوصي مردم و ...،  جمهوري  اسلامي اي وجود نخواهد داشت بلكه پديده ديگري است. هر گونه تغيير در ساختار بنيادي جمهوري اسلامي و هر گشايش در احوال اقتصادي و سياسي جامعه طوفاني از خواستها و آرزوهاي سركوب شده مردم را به دنبال خواهد داشت  و كل رژيم را جارو خواهد كرد.

 

تاكيد بر اسلاميت رژيم به عنوان اساس بحران سياسى دائمى‌ رژيم، به اين معنى نيست که فقرو تورم و گرسنگي  توده‌هاى وسيع مردم، شکاف عميق طبقاتى، بيحقوقى محض و اختناق سياسى و توحش و سرکوبگرى هر‌روزه رژيم علل اصلى انزجار مردم از اين حکومت نيست. انزجار مردم از دولت، مشخصه همه جوامع استبدادى و همه رژيمهاى استثمار گر و جنايتكاري که ممکن است بعضا ثبات هم داشته باشند و يا لااقل در طى دوره‌هايى کم و بيش طولانى بحران نداشته باشند، است. اما رژيم اسلامى، به دليل ناخوانايى عميق حکومت دينى با جامعه كنوني  ايران، جامعه اي كه مدرنيسم، سكولاريسم و رفاه الگوي زندگي واقعي اش است، نميتواند حتى به اندازه يک ديکتاتورى “متعارف” پليسى ثبات و تعادل داشته باشد.

ايران كشوري سرمايه داري است. مثل همه كشورهاي سرمايه داري در دنيا. سرمايه داري،  سرمايه داري است با يا بدون مذهب. باعمامه يا كراوات يا لباس عربي يا با شيوخ و كدخداهاي اين و آن گوشه جهان. اما مساله جمهوري اسلامي در تناقضاتش است . تفاوت اوضاع در ايران  با ديگر نظام هاي سرمايه داري در دو چيز است:

١ـ  بحرانهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي كه همزاد رژيم  است، هميشه داشته و به پايان نبرده است.

٢ـ   مردمي كه  به شيوه  زندگي در رياضت اقتصادي  و به  فرهنگ و قوانين مذهبي  ج.ا تمكين نكرده اند.

براي مثال تفاوت جمهوري اسلامي با رژيم اسلامي عربستان در اين است كه،

اولا عربستان هم در بازار اقتصادي بين المللي و هم در اتحاديه هاي سياسي بورژوازي ادغام شده است.

دوم اينكه روبناي سياسي و فرهنگي و اسلاميت دولت عربستان توسط مردم با چالشي اجتماعي روبرو نيست.

 

سرمايه داري و استثمار و فقر و گرسنگي ناشي از آن و روبناي سياسي و فرهنگي و اسلاميت رژيم ايران، دو وجه مبارزه  مستمر طبقه كارگر و توده هاي ميليوني را عليه جمهوري اسلامي تشكيل داده اند.

در ايران، طبقه كارگر، زنان و جوانان علاوه بر مبارزه براي دفاع از سطح معيشت خود، روزمره با اسلاميت رژيم در تعارض و تناقض و در جدال و مبارزه بوده و آن را نپذيرفته اند. بيش از نصف جمعيت ايران را جوانانى تشکيل ميدهند که در رژيم اسلامى چشم به حيات گشوده‌اند و آنچه را که مي بينند با زندگى متعارف مردم زمانه خود مقايسه مي کنند. اين نسل، جمهورى اسلامى را نميخواهد. جنگ اين نسل با جمهوري اسلامي درابعاد وسيع و توده اي هنوز شروع نشده است. كشوري كه ٧٠ در صد جمعيت اش جوان است و يك زندگي زيرزميني دارد كه با زندگي علني و در مدرسه و خيابان و محل كار متفاوت است. اين جنبش از زير زمين بيرون مي آيد. بخشي از آن بيرون آمده است. توده اي نيست هنوز، اما ميشود.

 

 اين وجوه متنوع مبارزه مردم و جنبشهاي اجتماعي، نقطه قوت طبقه كارگر است. جنبش زنان عليه آپارتايد جنسي جزئي از مبارزه ي طبقاتي كارگران است. ايستادگي و مقاومت دايمي و روزمره عليه دخالت مذهب و براي كوتاه كردن دست آن  از زندگي مردم، از زندگي جوانان، از دولت، آموزش و پرورش و سيستم قضايي، جزئي از اين مبارزه است. اين وجود دارد. اين چيزي نيست كه ما برويم بوجود بياوريم. اين تفاوت ايران با عربستان و پاكستان و دوبي و امارات است.

گفتم كه هم دولتهاي رفسنجاني و خاتمي و هم دولت احمدي نژاد راه متعارف كردن سرمايه داري ايران و امن كردن جامعه براي سرمايه داري بين المللي و ادغام در بازار جهاني  را جستجو ميكنند. هر كدام با الگوها و روشهاي خاص خودشان. اما از حل تناقضات جمهوري اسلامي در اين راه عاجز بوده و هستند. زيربناي اقتصادي سرمايه داري مدرن و جهاني و دمكراسي، با روبناي سياسي و اداري بنيادگرايي اسلامي و اينكه هر چه مردم فقيرتر و گرسنه تر باشند امام زمان زودتر مي آيد ...،‌ خوانايي ندارد. حداقل در ايران نميشود. نه اينها ميتوانند از اسلاميتشان دست بكشند و نه ميتوانند با سركوب مردم را ساكت كنند و زنان را به خانه بفرستند، جوانان را به خانه بفرستند. يا بايد دست مذهب از زندگي مردم كوتاه شده باشد يا مردم  دخالت مذهب در زندگي شان را پذيرفته باشند. اين كار هم از عهده رژيم خارج است و هم مردم نمي پذيرند. بنا به همه اين فاكتهاي واقعي، بحران هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي رژيم سرجايشان هستند و جنبشهاي اجتماعي در همه ي اين عرصه ها پا برجايند.

به نظر من احمدي نژاد پديده مانده گاري در تاريخ كنوني ايران نيست. جمهوري اسلامي از نوع دوم، يک جمهورى اسلامى تعديل شده به عنوان نظام ديرپا و مانده گار، امکان ندارد. هر سوراخى در رژيم اسلامى  انفجار و نابوديش را به دنبال دارد.

 

جدل جناحهاى حکومتى در رژيم، بر سر مسائلي از قبيل اقتصاد دولتى يا خصوصى، مکتب يا تخصص، رابطه با غرب، توسعه طلبى اسلامى يا اسلام در يک کشور و غيره، اساسا بر سر استراتژى بقاء رژيم اسلامى در اين شرايط است. خاتمي و اصلاح طلبان تلاش كردند تا  با درجه‌اى سازش و تعديل، به عنوان يک جمهورى اسلامى که نوعى “قانونيت” را مبناى کار خود قرار داده است، بر عمر رژيم بيافزايند. جناح مقابل متوجه اين خطر بود كه هر تعديل و يا عقب نشيني رژيم از بنيادهاي ايدئولوژيك و سياسي و فرهنگي و قوانين مذهبيش  به روزنه‌اى براى گسترش تحرک مردم عليه کليت رژيم منجر ميشود و لذا بايد زد تا ماند. هر نوع سازش رژيم، به ناسازگارى بيشتر مردم و گسترش مبارزه براى آزادى و برابري و سرنگونى کل رژيم ميانجامد. از سوى ديگر دوره “زدن و ماندن” گذشته و چنين سياستى از پيش محکوم به شکست است. در پشت پرده همه تمهيدات رژيم براي برون رفت از بحرانهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي ، مساله  امنيتي نهفته است. به اين معنا كه هر گام ولو كوچك عقب نشيني رژيم از بنيادها و قوانين و سركوبش به معناي واگذار كردن سنگري براي پيشروي مردم است. با شل شدن هر بندي از بندهايي كه بنياد نظام اسلامي را تشكيل داده اند، بخشي از ساختمان نظام زير پاي مردم فروميريزد.

 

جنبش توده اي براي سرنگوني آغاز ميشود  

جامعه ايران در حال حاضر از دوره شورشهاي شهري و اعتراضات دانشجويي ١٨ تير ٧٨ جلو تر است. جنبشهاي اعتراضي و مبارزه مردم اكنون به درجه اي از خودآگاهي رسيده اند. چپگرايي رشد كرده و مستقل و بلاواسطه به ميدان آمده است. طبقه كارگر و توده زحمتكشان جامعه بيهودگي جنبش اصلاح رژيم و ناكارايي سركوب رژيم را تجربه كرده و از سر گذرانده اند. “نه” مردم به جمهوري اسلامي سر جايش باقي است .

مردم ميگويند ج.ا را نميخواهيم. اين را در ١٨ تير، در ١٦ آذرها، در راي دادن و ندادنها، در خانه وخيابان و مدارس و در ميان طبقه كارگر و معلمان و پرستاران و در  همه جا علني است. “نه” گفتن مردم به جمهوري اسلامي ميليوني و توده اي، اما سازمان نيافته  است.  خلا ناشي از شكست اپوزيسيون بورژوايي هنوز پر نشده  است.  جامعه آبستن خيزش هاي اجتماعي و جنبشهاي توده اي است. جنبش توده اي براي سرنگوني آغاز ميشود. خواست سرنگوني رژيم اين بار با سالهاي گذشته، با دوره اصلاحات، و با دوره انتظار حمله امريكا متفاوت است. اكنون بر همگان آشكار است كه تنها راه تحقق اين خواست،‌ اراده طبقه كارگر و توده هاي ميليوني زنان و جوانان است.  اين كشمكش در شرايط بحران اقتصادي و فقر و تورم و بيكاري و گرسنگي، عصيان، تظاهرات خياباني، اعتصابات سراسري، شورشهاي شهري را به همراه دارد. نان و آزادي هر دو، مساله حياتي امروز طبقه كارگر و مردم محروم ايران است.

در دل اين اوضاع، سازماندهي يك قيام آگاهانه بر عهده حزب كمونيستي كارگران است.  جمهورى اسلامى نهايتا با خيزش انقلابى مردم و به شيوه قهرآميز سرنگون خواهد شد. رژيم اسلامى نه بخودىِ خود مضمحل ميشود، نه به زبان خوش کنار ميرود و نه ميتواند به تدريج به چيز ديگرى تبديل شود. بايد سرنگون شود.

فراخوان ما به طبقه ي كارگر اين است كه، متشكل و متحد شويد، نان و دستمزد خود را از گلوي بورژوازي بيرون بكشيد، رهبر جنبش ها و نارضايتي ها و اعتراضات سياسي و براي آزادي و برابري زن و مرد، رهايي جوان، سكولاريسم و آزادي هاي سياسي  و فردي و دفاع از حرمت انسانيتان شويد. همه اينها پا به پاي هم و در كنار هم ميتواند آغازگر جنبش توده اي براي سرنگوني باشد.

اين جنبش، جنبشي سياسي است. جنبشي بر سر معيشت و عليه فقر و گرسنگي  و تورم و گراني و فلاكت هم هست. اين دوتا پا به پاي هم جلو ميروند و تا حالا هم رفته اند. اينكه در هر دوره اي يكي از ديگري پيشي ميگيرد  مساله ديگري است. اما اين به معناي تقدم و تاخر نيست. به معناي اينكه حالا اين هست و آن يكي نيست، نمي باشد.

 كسي كه علنا فرياد ميزند كه بايد تكليفمان را با اين رژيم تعيين كنيم، به هردوي اين عرصه ها توجه دارد. درد شلاق اسلامي كمتر از درد سفره خالي نيست. انسان مثل نان شب  به حرمت انساني نياز دارد.

بحث من در مورد اسلام و مذهب علي العموم نيست.  بحث در مورد كشوري است كه در آن زن و مرد سنگسار ميشوند، دست قطع ميكنند، انسان را از پرتگاه به پايين پرت ميكنند، كتاب درسي ويژه دختران تدوين و آموزش بر اساس جنسيت ميشود، طرح امنيت اجتماعي در خيابانها هر لحظه يقه جوانان را ميگيرد...

مهم نيست چه بخشي از حاكميت اين كار را ميكند، با عمامه و عبا يا فكل و كراوات و يا با لباس نظامي. طرح امنيت اجتماعي را امروز زنان با لباس نظامي انجام ميدهند. سپاه پاسداران بهتر از عمامه پوش ها هم حافظ سرمايه و هم دين مبين اسلام است. سركوبگرتر و قدرتمندتر. اين كار را هم  با شعار “زنده باد ايران” و هم  با “يا حسين” ميتوان انجام داد.

  پيش شرط هر تحول و پيشرفتي در مبارزات اقتصادي و رفاهي  مردم و تحقق هر خواستي ولو كوچك در زمينه دفاع از معيشت و بهبود زندگي، به آزادي بيان و تشكل و اجتماعات گره خورده است. مبارزه براي آزادي و حرمت انساني، عليه آپارتايد جنسي، عليه دخالت مذهب در زندگي مردم  و غيره، تا كنون استبداد مذهبي و دستگاههاي سركوب بورژوازي را بارها پس زده و به عقب نشيني واداشته و شكافهايشان را عميق تر كرده است. اين ويژگي جامعه ايران است. اين سنگري است كه طبقه كارگر و كمونيستها ميتوانند حفظ كنند و از آن براي كسب آزادي بيان، تشكل، اعتصاب و اجتماعات استفاده كنند و تعرض سرمايه داران و دولت را به سطح معيشت جامعه نيز پس  بزنند. 

 

يك مثال در اين مورد شايد روشنگر باشد.  امروز در تركيه دفاع از سكولاريسم و مبارزه عليه دخالت مذهب در دولت و آموزش و پرورش و خانواده و زندگي مردم براي طبقه كارگر تركيه در اولويت قرار گرفته است. به جاي ژنرالهاي تركيه طبقه كارگر بايد جلو تعرض حزب اسلامي عدالت را كه دولت را هم در دست دارد،  به آزاديهاي فردي و اجتماعي ودخالت مذهب بگيرد. در همان حال در همين تركيه  تورم و گراني و بيكاري و فساد و فحشا هم بيداد ميكند و كمتر از ايران نيست.

 اگر اين اتفاق بيفتد، اگر طبقه كارگر پيشتاز و رهبر اعتراض مردم به اسلاميزه كردن جامعه و دفاع از سكولاريسم گردد،‌ ميتواند توده هاي محروم جامعه را پشت سر خود بسيج كند. اين به اندازه چند ده سال مبارزه اقتصادي طبقه كارگر را جلو ميبرد. اما اگر طبقه كارگر بخواهد اين كار را بكند به حزب سياسيش نياز دارد. طبقه كارگر از طريق حزب سياسيش  ميتواند بر اين جنبش عظيم تاثير تعيين كننده بگذارد  و رهبري اش را به دست بگيرد. مبارزه اقتصادي طبقه كارگر بدون حزب سياسي ، سياسي نميشود.

 در ايران هم طبقه كارگر بايد پرچم آزادي و برابري را در ابعاد اجتماعي بر دارد. درمقابل تعرض به سطح معيشت  و تعرض به آزادي و حرمت انساني زن و كودك و دانشجو و جوان و معلم و كارمند سد ببندد. به اين معنا  چشم انداز سياسي طبقه كارگر و كمونيسم در ايران، كماكان تلاش براي سازماندهي يك جنبش توده اي براي سرنگوني است. اين كار اپوزيسيون بورژوايي  نيست. اين كار يك حزب سياسي كمونيستي است. كار ما است.

 

حزب حكمتيست نماينده “نه” گفتن مردم به ج.ا و عليه هر تلاشي براي اصلاح آن و عليه تعرض رژيم به سطح معيشت طبقه كارگر و مردم محروم است. “نه” به جمهوري اسلامي، “نه” به فقر و گرسنگي ،‌ “نه” به  تبعيض ، “نه” به  اسلام، “نه” به  حجاب و آپارتايد جنسي،  افزايش دستمزد به نسبت تورم، بيمه بيكاري، ٣٥ ساعت كار و ...، همه اينها اجزاي يك مبارزه وسيع و گسترده و هماهنگ از كارخانه و محله و دانشگاه و در ميان زنان و جوانان و توده هاي محروم جامعه ايران هستند. اين ماتريال يك جنبش توده اي عظيم براي سرنگوني جمهوري اسلامي و ايجاد جامعه اي سوسياليستي و آزاد و برابر است. پرچم اين جنبش،‌ آزادي و برابري در گوشه و زواياي جامعه ايران برافراشته شده است. 

 

خلاصه كنم،

بحث من متعارف شدن يا نشدن رژيم نيست. اوضاع سياسي واقتصادي جهان، وضعيت نا متعارفي را به مردم جهان تحميل كرده است. جنگهاي منطقه اي، تروريسم اسلامي، مساله فلسطين و اسراييل و حماس، لبنان و حزب الله، جنگ قدرت در عراق، بحران افغانستان و يا حتي جاهايي كه جنگي هم در كار نيست، براي مثال رژيمهايي از نوع موگابه و غيره  گوشه هايي از  اين وضعيت و مشخصات آن را نشان ميدهند كه با متعارف و غير متعارف نميتوان توضيح داد. جهان وارد يك دروه تجديد تقسيم و بحرانهاي اقتصادي وسياسي و نظامي و در نتيجه، تشديد گرسنگي و فقر و مرگ و مير شده است. جهان  وارد دوره روابط نا متعارف و تخاصمات نا متقارن شده است. ايران تحت حاكميت جمهوري اسلامي بخشي از اين اوضاع و بعضا در مركز اين تحولات و بحران ها قرار گرفته است. اما بحث من در اين سطح نيست.

ايران سرمايه داري است مثل همه جوامع سرمايه داري دنيا. در اينجا بورژوازي حاكم است. كار ارزان است. كارگر بي حقوق است. پول و سرمايه و سود حاكم است. سرمايه ايران حد اقل با بخشي از سرمايه جهاني مانند چين و روسيه و غيره مرتبط و در دادو ستد و بخشا ادغام  است. پروژه هاي اقتصادي عظيمي از جمله در نفت، پتروشيمي، ماشين سازي، نيروگاه هاي هسته اي و صنايع نظامي و غيره در جريان است. دولتهاي جمهوري اسلامي يكي پس از ديگري ناسيوناليسم، وطن و تماميت ارضي را نمايندگي كرده و ميكنند.

اما دورنماي حل بحران اقتصادي ، سياسي و  فرهنگي رژيم  تاريك است. فقر و گراني و تورم و گرسنگي و به معنايي فلاكت، ناشي از اين بحران ها است كه جمهوري اسلامي همواره  با خود داشته است.

روبناي سياسي و اداره مملكت با روند پيشرفت اقتصادي ناسازگار است. تا وقتى كه سايه اسلام و ناسيوناليسم و شرق زدگى بر سر جامعه است تصوراقتصاد متعارف و در نتيجه رژيم سياسي ماندگار ذهني است. اين تصوير كه سرمايه داري ملوك الطوايفي اسلامي  وتقسيم شده بين نهادهاي نظامي و شبه نظامي و شبكه هاي آخوندها و مقابر و غيره،  به يك سرمايه داري متعارف و قابل كنترل چه در بخش دولتي و چه خصوصي تبديل ميشود، ذهني است. ( خصوصي كردن هايشان را نگاه كنيد كه از نظر منتقدين خودشان فقط  انتقال از اين جيب به آن جيب است). و يا  تصور اين كه  اوباش سياسى اسلامى  ابزار قتل و شکنجه و سنگسار و حجاب اجباري و آپارتايد جنسي را كنار ميگذارند و درجه اي از حقوق اجتماعي و آزاديهاي فردي و حرمت انساني را رعايت ميكنند، محال است. ملي گرايي  براي اين رژيم در متن يك ارتجاع مذهبي معني دارد. رژيم براي دفاع از بنيادهاي اسلامي اش به حضور مداوم نيروهاي پليسي و نظامي براي به اصطلاح تامين امنيت اجتماعي نياز مند است.

اگر استنتاج عملي، سياسي و تاكتيكي از روند ويا تلاش براي متعارف كردن  نظام اقتصاد سياسي در ايران  اين است كه، رژيم تناقضاتش را  حل كرده و ميكند، مردم حاكميت را پذيرفته اند و به سهمشان قانع اند، سرنگوني ديگر در دستور نيست، جنبش هاي اجتماعي حاشيه اي شده اند، ديگر مرگ بر ج.ا، مرگ بر حجاب، مرگ بر تبعيض جنسي و  “نه ” به ج.ا به شعارهايي بدون زمينه اجتماعي تبديل ميشوند...،‌ استنتاجي غير واقعي از تحليلي ذهني  و غير واقعي تر است.  

اگر جمهوري اسلامي به اين درجه تغيير كند، ديگر جمهوري اسلامي نيست و ما با پديده ي جديدي روبرو مي شويم. مثل دولتهاي ديگر منطقه. اگر اين اتفاق بيافتد به اين معني است كه ،

ـ  سرنگوني دور از دسترس و جنبش سرنگوني را كنار ميزند.

ـ جنبشهاي اجتماعي از جمله  اينكه،  انقلاب ايران ممكن است زنانه باشد را كنار مي زند.

ـ  جنبش رهايي فرهنگي جوانان را كنار مي زند.

ـ ضديت با مذهب و اسلام و مبارزه براي سكولاريسم را حاشيه اي مي كند.

ـ قوانين شريعت و خانواده و غيره نهادينه شده و براي مردم قابل قبول ميشوند.

ـ حزب قدرت سياسي، حزب رهبر جنبش “نه” به جمهوري اسلامي به حزب مبلغ و مفسر اوضاع و كار روتين در شرايط متعارف تبديل ميشود. آژيتاسيون سوسياليستي و تهييج و به حركت در آوردن مردم و به خيابان كشاندن و سازماندهي اعتصابات سراسري و تظاهرات خياباني و شورش و قيام جاي خود را به  بحث اثباتي و تبليغ و آژيتاسيون “سوسياليسم خوب  است” و يا شرح بدبختي هاي مردم ميدهد...    اين ازغير ممكن هاي جمهوري اسلامي  است.

در خاتمه اضافه ميكنم كه،

 اپوزيسيون بورژوايي با سرمايه داري بودن رژيم مشكلي ندارد. وجه مشتر ك بورژوازي حاكم و در اپوزيسيون، حفظ سيستم سرمايه داري و كار ارزان است. بنا بر اين توقع مبارزه ي ضد سرمايه داري از اپوزيسيون بورژوايي درون و بيرون رژيم، و يا از شعبات چپ اين بورژوازي، توقعي واقعي نيست. چرا بايد شعبات و شاخه هاي گوناگون بورژوايي مخالف  سودآوري سرمايه در نتيجه كار ارزان باشند! 

اينها نه كليت رژيم بلكه بخشي از آن را، مانع حضور و شركت خود در اين بازار پر سود و سهم بري از قدرت ميدانند. اينها نميگويند جمهوري اسلامي برود. ميگويند حكومت ‌آخوندي برود. بورژوازي پرو غرب، مجاهد، ناسيوناليست ها و فدراليست ها  و ...  مشكلي با نظام  سرمايه داري و ارتش و با "دين مبين اسلام" ندارند. اگر دولت احمدي نژاد و يا جانشينانش بتوانند جمهوري اسلامي را به سمت پيوستن به بلوكهاي اقتصادي و سياسي و نظامي جهاني ببرند، چه بر سر طبقه كارگر و مردم ايران مي آيد از نظر انها چه باك. در اين روند همه خواه در داخل  يا در تبعيد  پشت سر دولت خود صف ميبندند و حمايتش ميكنند. اپوزيسيون بورژوازي ، نارضايتي مردم و فشار هاي بين المللي بر رژيم را به عنوان ابزاري براي رسيدن به هدف خود و بخصوص در اين دوره،‌ اساسا سازش با جمهوري اسلامي و سهيم شدن در قدرت و ثروت ميخواهد  و نگاه ميكند.

 راه مبارزه طبقه كارگر و توده مردم از راه بورژوازي بطور كلي جدا است. مردم ميخواهند جمهوري اسلامي عامل فقر و گرسنگي و تباهي جامعه و نافي حرمت انسان، حرمت زن و جوان را به گور بسپارند.

 

در ايران، عنصر آگاه، پيشرو، انساندوست، برابري طلب و آزاديخواه، و آزادانديش و مدرن، بايد ارتجاع را در همه جبهه ها با اِعمال قدرت از ميدان بدَر کند. اين فقط از کمونيسم و کارگران برميآيد، اين يعنى حکومت کارگرى، يعنى يک جمهورى سوسياليستى.