جنگ، مواضع و جنگ مواضع

کورش مدرسي

 

خطر حمله نظامي آمريکا جامعه ايران را در مقابل يکي از خطرناک ترين سناريو هاي تاريخ خود قرار داده است. اين چشم انداز در همان حال يک بار ديگر بجاي متوجه کردن چپ سنتي، غير اجتماعي و فرقه اي به دنياي بيرون، تبديل به محملي براي شروع مسابقه اي پر سر و صدا و بي محتوا بر سر "مواضع" متلون و "خود- موضوع" و "خود - سرگرم کن" شده است.

در ظاهر اين صحنه هر قدر هم که رنگ عوض کرده باشد، در محتوا تکرار کسل کننده و غم انگيز همراهي دائم اين چپ با ناسيوناليسم و تبديل آن به پاانداز افق ؤ آرمان جنبش ناسيوناليستي در ميان طبقه کارگر و کل جامعه است. خطر گسيختگي کامل بنياد هاي زندگي اجتماعي و مدني در ايران و انتظار بيهوده طرح يک سياست فعال، دخالت گر و تغيير دهنده از جانب چپ سنتي، چه در سطح ايران و چه در سطح بين المللي، يک بار ديگر بي ربطي اين رگه از سياست به زندگي انسان و به دنياي بيرون از خودشان را به نمايش گذاشته است.

مشغله اين جريانات در رابطه با حمله آمريکا به ايران موضوعي در مورد چه بايد کرد خاص کمونيست ها، طبقه کارگر و مردم ايران و جهان در اين اوضاع خاص نيست. همه چيز و همه بحث ها در مورد خود اين جريانات و دنياي خودشان است. در مورد اين است که خودشان چه فکر ميکنند و نه ديگران  چه بايد بکنند. جنگ بر سر مواضع است نه بر سر تصرف يک موضع روي زمين جامعه. عرصه، عرصه نظرات و تحليل ها به اضافه، حداکثر، يک چاشني آکسيوني- سازماني است. فاعل در همه اين جدال و جست و خيز نه مردم و طبقه کارگر است و نه اصولا اينها ميتوانند فاعل نسخه هاي سازماني اينها باشد. فاعل و بازيگر اين صحنه تنها خودشان و سازمان خودشان و نيروي سازمانشان است.

مشغله جنگ براي اينها تماما آکادميک، مقوله اي و تحليلي - ژورناليستي است و آنجا که قدم به بيرون از کتاب و ژورنال ميگذارد، سر از آنارکو- پاسيفيسم در مي آورد. آنارشيسم در حرف و پاسيفيسم در عمل. اين دنياي وهم آلود و مجازي انفعال ذاتي و ماهوي اين چپ در دنياي واقعي را ميپوشاند. پوشش سياست انتظار، سياست منتظر فـَـرَج ماندن و در واقع سياست همراهي سير رويدادها و با ناسيوناليسم و جريانات اصلي بورژوائي در جامعه است.

درس اول در سياست فرقه اي و غير اجتماعي اين است که بيرون از من، گاهي هم ما، دنيائي وجود ندارد! جامعه مساوي ما با فرقه ما است! پس زنده باد خودم. کمونيسم يعني مساوات در ميان خودم و ضد کمونيست کسي است که بيرون از من است.

درس دوم: موضوع سياست نه جامعه بلکه "خودم" است. سياست چيزي در باره جامعه نيست! سياست در اين باره نيست که به کسي بگوئيم چه بايد بکند، به مردم بگوئيم چگونه جلوي بمبي که قرار است بر سرشان بريزد را بگيرند، به کارگران نشان دهيم که چگونه بايد جلو انفجار سالن مجمع عمومي شان و شوراها را بگيرند، مانع ربوده شدن فرزندان شان و مانع اپيدمي سرطان قوم پرستي و تاخت و تاز کانگسترهاي سياسي شوند و غيره. اينها در دنياي گلگون ما اتفاق نمي افتد اگر هم بيفتد با يک ورد سوسياليستي که به خودمان فوت کنيم دفع شر ميشود و ميتوانيم به کارمان که همانا بحث در مورد مواضع و آکسيون است بپردازيم!

همين دو درس براي تحويل دادن يک نسل کامل از جريانات مخبط سياسي و ماليخوليائي و غير اجتماعي کافي است.

به صف وسيع و متنوع اين اردوگاه نگاه کنيد. براي اينها جامعه مساوي سازمانشان است. اين جريانات، چه نوع چپ و چه نوع راست آن، دستشان از دنياي واقعي قطع است. در نتيجه در دنياي واقعي از نظر سياسي در حاشيه جريانات اصلي تر قرار ميگيرد که اتفاقا همين ايجاد تغيير معين در زندگي جامعه بر طبق يک سنت خاص سياسي و اجتماعي مساله شان است.

ناسيوناليسم را بگيريد. جنبش تعريف شده و معلومي است، منافع خود را ميداند، ميداند که ميخواهد  جامعه را به کجا ببرد. تغيير شرايط، هدف اين چنين جنبش هائي را تغيير نميدهد، شرايط کارشان را عوض ميکند. چسبيدن به هدف، گم نکردن منافع جنبش خود، اصلي و فرعي، عمده و غير عمده نکردن "تضادها" يک وجه مشخصه جريانات اجتماعي است. اين حکم در مورد کنسرواتيسم (محافظه کاري)، ليبراليسم، سوسيال دمکراسي و همينطور در مورد کمونيسم هم صادق است. جريانات حاشيه اي، فرقه اي و گروه فشاري اما شامل اين حکم نميشوند. دنياي اينها را يک تصوير مبهم و مه آلود از جامعه، يک آش درهم جوش از آرمانهاي جنبش هاي مختلف در يک فضاي تماما درون تشکيلاتي و "معطوف به خود" ميسازد.

به همين دليل هم اينها حزب و سازمان سياسي نمي سازند. به آن احتياجي ندارند. نيازهاي دنياي خود- مشغول آنها را سکت هاي ايدئولوژيک، انجمن هاي تملق متقابل و يا دسته سينه زنان و سماع کنندگان عرفاني تشکيل ميدهند.

 

به سازمان مجاهدين، به حزب کمونيست کارگري بعد از جدائي ما، به شاخه هاي مختلف، و البته همه پر افتخار چريک فدائي که هر روز سه وعده روي "امواج پر افتخار" راديو و تلويزيون پخش ميکنند، به سربداراني و راه کارگري که قول ميدهند ديگر مثل سال ٦۰ "راست" نزنند و طرفدار جمهوري اسلامي از کار در نيايند نگاه کنيد. يک صف دير آشناي عرصه سياست ايران و راستش جهان را ميبينيد.

چپ سنتي و هپروتي در هفتاد - هشتاد سال گذشته زندگي سياسي اش را نه در يک جنگ سياسي بلکه در يک جنگ مواضع گذرانده است. سياست براي اين چپ اعلام موضع، بيانيه عقايد و موضوعي عميقا ايدئولوژيک است. سياست وسيله ابراز عقيده و در بهترين حالت اوراد انقلابي است که گاهي با يک جست و خيز سازماني تکميل ميشود. جنگ سياسي جنگ بر سر عقايد است و نه راه حل ها. و وقتي هم که پاي راه حل واقعي به ميان کشيده ميشود، وقتي که واقعيت کوبنده بيرون ديگر هيچ حريم ذهني را براي هيچ جمعي باقي نمي گذارد، وقتي که ديگر بايد در مقابل جامعه راهي گذاشت، مثل درگير شدن جنگ، آنوقت اين جريانات با اصلاحاتي يکي از راه حل هاي موجود در جامعه را انتخاب ميکنند.

منطق جامعه و سياست طبقاتي هر جريان سياسي هرچند پرت و هپروتي  را هم در ماتريس جنبش هاي سياسي و اجتماعي در جاي معيني قرار ميدهد. و اين جاي معين است که به موضع گيري اين چپ معني سياسي و يا مضمون ناسيوناليستي ميدهد.

خطر حمله نظامي آمريکا به ايران هم از اين قاعده و روال کلي مستثني نيست. عروج اين خطر به عروج جنگ مواضع ميان جريانات غير اجتماعي همراه شد. آمريکا ممکن است به ايران حمله کند. مردم بايد چه کنند؟ سوال اوليه هرکس.

 

ايرج آذرين، و بطور شرمنده و طبعا نيمه و ناتمام، کومه له،  به همه ما و کارگران ايران اطمينان خاطر ميدهد که اين پروسه طبيعي هضم سرمايه داري ايران در بازار و در دنياي سرمايه داري است. به کارگران توصيه ميکنند جنگي در کار نيست برويد اتحاديه و سنديکاي تان را درست کنيد. برويد جنبش اصلاحات را تقويت کنيد. اعلام ميکنند که آمريکا هم ميخواهد با دم مسيحائي خود مرده دو خرداد را زنده کند. نه فرياد زنده باد فدراليسم و قوم پرستي در کوچه هاي تهران و تبريز و سنندج و اهواز و زابل را ايشان ميشنوند و نه تجمع نيروي آمريکا و سر بريدن ها در مقابل دوربين تلويزيون توسط اسلام سياسي را ميبينند و نه ميليتاريزه شدن فضاي جامعه توسط جمهوري اسلامي. اگر به بهانه جنگ خودشان را مجبور ميکردند حقوق کمتر بگيرند و بيشتر کار کنند، اگر مجبور شان ميکردند که حجاب شان را پائين تر بکشند، از دانشگاه بيرونشان ميکردند و به زور مسلح شان ميکردند، لابد بايد  علي رغم اين اطمينان خاطر ها کاري ميکردند.

 موضع تماما آکادميک اينها تنها خاصيتش رها کردن طبقه کارگر در چنگال وضع موجود و سپردن سرنوشت جامعه به بازار بورس است. آسوده بخوابيد! بازار بورس بيدار است!

 

انواع و اقسام چريک فدائي که تفکيک آنها ديگر يک دکترا ميخواهد، همه در رد سلطه جوئي آمريکا شريک اند. اختلاف در درجه نزديکي شان با جمهوري اسلامي است. اما اين درجه نزديکي هرچه که باشد مجازي است. تمام زندگي اينها مجازي است. هنوز هر روز با سرود "سر در ره ميهن خود به نهيم بي محابا!" روز سياسي خود را شروع ميکنند. از هر کدام از اينها به پرسيد چه بايد کرد؟ امروز در تفاوت با ديروزي که هنوز بحثي از حمله آمريکا در ميان نبود چه بايد کرد؟ بعد از يک سري توضيح در مورد انقلاب و سوسياليسم، همان سوسياليسمي که قرار است در آن سر در ره ميهن خود به نهند، بـِــربـِـــر نگاهتان ميکنند. 

رهبري جديد حزب کمونيست کارگري رگه جديدي در چپ سنتي ايران را نمايندگي ميکند. چپ سنتي ايران، لااقل از سال ۴۸، بعد از اصلاحات ارضي، همراه جوانان جبهه ملي، ضد غربي شد. ضديت خود با امپرياليسم را با ضديت با غرب گرائي ادغام کرد. شرق زده شد. تجربه جمهوري اسلامي، در ايران اين شرق زدگي را به بن بست کشيد. ناسيوناليسم ايراني تماما ميدان را به ناسيوناليسم پرو غرب باخت. همه دمکرات و متمدن شدند و خال کوبي هاي ليلي و مجنون و شير علي شان را با پاپيون و کراوت پوشاندند. جمهوري خواه و سکولار شدند.  اين چرخش در ناسيوناليسم ايران باز تاب خود را در چپ هم داشته است. همراه با عروج ناسيوناليسم پرو غرب، همزاد ميليتانت آن در چپ هم شکل گرفت. هرچند مريخي و هپروتي. رهبري جديد حزب کمونيست کارگري نماينده اين موجود جديد الخلقه است.

سياست اينها در قبال خطر جنگ چيست؟ همان سياستي که در قبال جنگ در عراق دارند. از اينها بپرسيد کارگران بصره و بغداد، مردم کوت و سامره، مردم رماديه و موصل براي نجات از فاجعه اي که هر روز و هر ساعت توسط آمريکا و اسلام سياسي و ناسيوناليسم فاشيست عرب بر سرشان مي  آيد چه کنند؟ چگونه بايد از خود دفاع کنند؟ چگونه بايد شورا و اتحاديه هاي خود را محفوظ بدارند؟ چگونه امنيت و معاش خود و خانواده شان را تضمين کنند؟  پاسخ غير قابل باور است. "زنده باد کمونيسم" "زنده باد سوسياليسم" "پيش بسوي تشکيل اتحاديه هاي کارگري"... دست دعا به دامان سربازان بين المللي برداريد تا به ضرب تظاهرات در خارج (در بغداد که نميشود تظاهرات کرد) اين فرانسوي هاي لعنتي را راضي کنيم بيايند با اسلامي ها براي ما بجنگند!! اين کل سياست مشعشع اين حزب است. اطلاق پاسيفيسم به اين سياست آوانس به آن است.

موضوع سياست مردم عراق نيستند. خودشان و دوستانشان هستند که ميتوانند در خارج آکسيون کنند. سرنوشت کودک بصره اي و کارگر نفت کرکوک به دست اسلامي ها و فاشيست هاي قومي سپرده شده است. اينها از دور برايشان سرود انترناسيونال ميخوانند!

از اينها توقع بيشتر در مورد ايران نبايد داشت. خطر حمله آمريکا وجود دارد؟ جواب ساده است. فورا بساط رمل و اسطرلاب تضادها پهن ميشود. در افزوده حميد تقوائي به انديشه مائو، البته بعد از انقلابات مکرر ايدئولوژيک، اين است که نه اين ور تضاد و نه آن ور تضاد بلکه مرگ بر هر دو طرف تضاد! "نه به آمريکا"، "نه به جمهوري اسلامي"، "اين جنگ تروريست ها است"! مردم ايران و جهان بايد به هر دو "نه" بگويند.  اگر بپرسيد دقيقا چگونه بايد "نه" گفت؟ جواب سر راست است:  کمپين و آکسيون در خارج کشور و دعاي سوسياليستي در داخل کشور. همين.

براي اينها هم نه جامعه، جامعه است و نه کارگر واقعا کارگر. همه آحاد مردم در خيابان هستند و اگر در خيابان نيستيد موجود نيستيد. اگر در تهران نميشود فعلا به خيابان آمد پس کاري هم نميشود کرد. زنده باد کمپين هاي ما در خارج.

 

اين چپ، از هر رقم آن، در آخر کار همراه ناسيوناليسم از کار در مي آيد. خط رضا پهلوي، بعنوان نماينده فهميده تر اين ناسيوناليسم، روشن است. جنگ نه! تقاضاي فشار سياسي و تحريم سياسي جمهوري اسلامي از دولت هاي غربي و کمک به اپوزيسيون، که البته منظور خودشان هستند. مردم در اين وسط نه قرار است کاري کنند و نه ميتوانند کاري کنند و نه آقاي پهلوي ميخواهد مردم کاري جز حمايت از ايشان انجام دهند.

سياست مجاهدين هم دقيقا همين است. با يک تفاوت؛ بجاي رضا پهلوي دولت ها بايد از خانم ؤ آقاي رجوي حمايت کنند.

سياست رهبري جديدي حزب کمونيست کارگري هم دقيقا همين است با يک تفاوت، بجاي رضا پهلوي و رجوي ها، بايد دولت هاي غرب جمهوري اسلامي را در جهت تقويت اين حزب ايزوله کنند.

مردم نه قرار است کاري کنند و نه کاري که اينها ميگويند ميتوانند بکنند. سياست در چه بايد کرد براي مردم نيست. در باره خودشان است. بايد منتظر بود اين سياست اکتيو "بين المللي" با حضور اکتيو در سازمان ملل تکميل کنند. 

 

طبقه کارگر ايران و کمونيست هاي راستين در ايران بايد راهشان را از اين ساکنين طويله اوژياس جدا کنند.   بايد اين بندها را بريد. بيش از هر کس اين کار دست حزب حکمتيست را ميبوسد. بايد به مردم راه نشان داد. بايد مردم را سازمان داد. بايد طبقه کارگر را در مهد قدرتش، يعني پشت خط توليد، به ميدان کشيد. بايد در مقابل فاجعه سنگر بست. بايد بجاي همراه شدن با سير رويدادها اين سير را تغيير داد. بايد جامعه را با پراتيستسم کمونيستي حکمت و با اراده و افق کارگري آشنا کرد.