کمپين زنجيره ايى گنجى در بارگاه آمريکا!

مهرنوش موسوى

در کمپ دوستداران خود گنجى عجالتا دعواست. اشتباه نکنيد اختلافشان اين نيست که يکى او را بابى ساندز و آن ديگرى ماندلا و اين يکى لخ والسا ميخواند. اختلافشان بر سر دورى و نزديکى و زمان و مکان هر سه اينها در قالب گنجى در ارتباط با آمريکاست. اينها اگر به لخ والسا استناد ميکنند منظورشان بيشتر از هر چيز ارتباط وى با آمريکا و شکل دادن اپوزيسيون پرو غربى در کشور مربوطه براى به شکست کشيدن مبارزه طبقه کارگر و عروج سرمايه دارى بازار بر متن پايان جنگ سرد است. دارند براى برقرارى ارتباط با آمريکا سر و دست ميشکنند. نقطه وحدت امروز اپوزيسيون همیشه پرو رژیم که تا ديروز نقطه جوش مشترکشان نگه داشتن حکومت بود، تقلا براى آلترناتيو شدن در نزد آمريکا و نسخه هاى واشنگتن پسند رژيم چنج است. اين اپوزيسيون تا ديروز موکل حکومت بود، امروز دارد هم براى خشونت گران حاکم حکم عفو ميگيرد و هم براى وکالت حکومت بعدى در مقابل مردم خودش را گرم ميکند. دارند سناريوى سياسى تقلاهاى امروزشان را جورى ميچينند که به تاريخ حرکت سياسى ديروزشان وصلش کنند. اينها فقط  در مظان این اتهام نيستند که در گذشته در نسل کشیهای رژیم اسلامی شریک بوده و يا حزب سياسى درست کردند که جنايت را عادى جلوه بدهند، بلکه همين امروز شرط لخ والسا شدنشان نشان دادن ظرفيتها و قابليت سرکوب و گسترش اختناق در کشورى است که اختناق در آن يک گزينه بد خلقى حاکمان نيست، بلکه قبل از هر چيز يک جبر اقتصادى برای حفظ کار ارزان و کارگر خاموش است. اگر امروزه روز کسى بخواهد دل آمريکا را براى آلترناتيو شدن به دست بياورد بايد ثابت کند و در سبد پيشکشى اش اقلامى را بگذارد که متضمن عقب راندن مردم از سرنگون کردن نظام و درهم شکستن کل ماشين جنايت اسلامى از يکسو و برپايى يک قطب ضد کمونيستى و ضد کارگرى ديگر با ظرفيتهاى اسلام سياسى منهاى سرکشى اش در منطقه باشد. از همين رو شخصا بر اين باورم که در پروسه حرکت جنبشى که براى ادامه حرکت خود به گنجى محتاج است نقطه ذوب اصلى اينها ضديت با کمونيسم، آزاديخواهى، حقوق کارگران و جنبش آزادى و برابرى خواهد بود. اينکه اکثريت تصميم گرفته است، کمونيستها را به خاطر افشاى گنجى " اوباش" قلمداد کند و نوريزاده کف بر دهان به در و ديوار ميکوبد و براى دفاع زنجيره ايى از گنجى به منصور حکمت و کمونيستها بند ميکند، اتفاقى نيست. همين صف " حقوق بشرى و احتراز از خشونت" اولين کسانى هستند که در صورت پيشروى مردم و دست بالا پيدا کردن آلترناتيو انقلابى و کمونيست جانب همان خشونتى را علنا و آشکارا خواهند گرفت که امروز در زرورق پيچيده و عمرى در کاربرد و دفاع از آن استادند. مشکل امثال گنجى و جنشى که حول خود به صف کرده نه زندانى سياسى است و نه حتى همان حقوق بشر نيم بند. مشکل گنجى همان است که خودش ميگويد، بدون جنبش اجتماعى پشت سرش اداى لخ والسا و ماندلا را در آوردن، نوشابه جلو آيينه باز کردن و مرسى گفتن به خود است. پس بايد بسيج کرد، راه افتاد، سر و صدا کرد. جنبشى که گنجى بتواند روى آن سوار شود بايد مختصات سياسى خود را روز به روز در مقابل مردم بيشتر و بيشتر روشن کند. از همين روست که خود گنجى از مسکو که حرکت ميکند هر چقدر از لحاظ جغرافيايى به آمريکا نزديکتر ميشود "کشفیات" فلسفى که در آن زين العابدين و على، ياران کانت و هابرماس ميشوند جاى خود را به طرحهاى مشخص سياسى در ارتباط با حکومت ايران با واسطه گرى آمريکا ميدهد. سناريوى گنجى اين است که حکومت ايران را طورى با جابجايى مهره هايى چنج کنند که آب از آب ماشين دولتى تکان نخورد، شکافى باز نشود که به خاطر افتادن قدرت سياسى وسط خيابان، کمونيستها و چپ هم مدعى شده مردم را پشت سرش بسيج کند. عفو کردن و بخشش جنايتکاران از سويى و تلاش براى کوبيدن کمونيستها و ايزوله کردن آنها تضمين چنين جابجايى است.اما نه گنجى ماندلاست و نه ايران آفريقاى جنوبى و نه اسلام سياسى حکومت آپارتايد و نه بويژه کمونيسم و چپ جامعه ايران دست به دهان و منتظر ظهور امام گنجى و رويت عکس آقا در ماه!  لذا گنجى و طرفداران زنجيره اى اش حالا حالاها بايد گرسنگى بکشند و تقلا کنند تا به آمريکا ثابت کنند که چگونه ميتوانند رژيم ايران را چنج کنند بدون اينکه مردم وارد صحنه شوند و چپ جامعه ايران عروج کند. کار سختى است. از عهده توده ايها و اکثريتيها و دوم خرداديهاى شکست خورده و مظلوم نشان دادن امت حقوق بشرى آنها بر نمى آيد، بگذريم که در خود جنبش راست هم بر سر گرفتن امتياز رابطه با آمريکا دعواست، در خود جنبش اينها هم تاجگذارى گنجى کار ساده ايى نيست. سازگارا و پروژه رفراندوم از ياد سلطنت طلبان نرفته است. طاق زدن تاج با رفراندوم فقط باعث آبرو ريزى براى " شاهزاده" شد.

پروژه گنجى هم مانند نوبل، رفراندوم و ساير تقلاهاى صف دشمنان مردم ميتواند نقش بر آب شود. به شرطى که کمونيستها و انقلابيون با هشيارى کامل آن را پس بزنند و نه فقط اين، بلکه سنگرهاى مبارزه خود در داخل، خارج و کردستان را با تقلا و تلاش خود تصرف کنند و هژمونى سياسى را از آن خود کنند. عروج و اقتدار رهبرى سياسى بر جنبش مبارزه مردم براى انداختن نظام قول و قرار سازمانى نيست. رهبرى در اين جنبش محصول تفوق سياستى است که رهبرى تابعى از اين تفوق است. هر چقدر سياست چپ براى انداختن نظام دست بالا پيدا کند، تلقى مردم از نيروى خودشان به خاطر اميد به افق چپ عوض بشود، رهبران و انقلابيون کمونيست به نقطه اتکا و اعتماد مردم بدل ميشوند. ما ميتوانيم، قابليت اين را داريم، سياست و افق و حزب و ماتريال انسانى آن را داريم، حرف دل مردم را ٢٥ سال زده و ميزنيم و بايد به سمتى برويم که جنبش را به نحوى جلو ببريم که سر راه خود امثال پروژه هاى گنجى را حاشیه ای کند.