خواننده گرامى
نشريه حکمت يک نشريه مجانى نيست. اما باتوجه به اينکه کسانى که خواهان دسترسى به آن هستند ممکن است از امکانات مالى يا امنيتى مناسب براى خريد آن برخوردار نباشند، نشريه را از طريق اينترنت، بصورت رايگان قابل دسترس کرده ايم. اما در هرحال توليد اين نشريه، چاپ آن و اداره امور مربوط به آن همگى هزينه زيادى را در بر دارد. خريد نشريه، آبونه شدن آن و بويژه کمک مالى به ادامه کار نشريه کمک خواهد کرد. براى انجام هريک از اين کارها اينجا را کليک کنيد.

جستجو     Search

بازگشت به صفحه اول


اعظم کم گويان

 طبقه کارگر، احزاب سياسى و جنبشهاى اجتماعى

طبقه کارگر آلمان و نازيسم

١٩٤٥ - ١٩٣٣

 حزب نازى (ناسيونال سوسياليسم) در آخرين سالهاى جمهورى وايمار در آلمان، پيروزيهاى انتخاباتى زيادى کسب کرد و در بين اقشار مختلف مردم بيشتر از هر حزب و جنبش اجتماعى، مدافع، حامى و راى دهنده داشت. با بحران عميق سرمايه دارى جهانى پس از سقوط سهام در سال ١٩٢٩، حزب نازى و جريان ناسيونال سوسياليسم با پرچم خروج از بحران اقتصادى و رونق صنعتى، و با آرمان نژادپرستانه جامعه برتر آريايى به ميدان آمد و قدرت گرفت. در فاصله سالهاى ١٩٤٥- ١٩٣٣ نازيسم توانست سد رکود اقتصادى را بشکند، تاسيسات صنعتى و بانکها را به راه اندازد، صنايع نظامى را براى جنگ توسعه طلبانه و تحقق پاکسازى نژادى در جهان گسترش دهد و وارد دومين جنگ جهانى بشود.

 بدون شک ناسيونال سوسياليسم آلمان و حزب نازى اين اهداف را بدون حاکم کردن اختناق سياسى و انهدام اتحاديه هاى کارگرى و سرکوب سوسياليستها و کمونيستها، و بدون تعرض ايدئولوژيک به کارگران و گسترش آرمانها و فرهنگ اولترا - ناسيوناليستى و نژادپرستانه در بين آنان نمى توانست عملى کند. اما چرا طبقه کارگر آلمان که در دهه هاى آخر قرن نوزدهم تحت نفوذ سوسياليسم کارگرى بود و پس از جنگ جهانى اول جريانات با نفوذ در آن سوسيال دمکراسى و حزب کمونيست آلمان بودند، و مصونيت آن در مقابل آرمانها و آراى نازيسم حتى در سالهاى آخر جمهورى وايمار بيشتر از ساير اقشار و طبقات ديگر بود، مقاومت جديى در مقابل عروج نازيسم نکرد و به سياستها و قدرت ناسيونال سوسياليسم گردن گذاشت؟ نازيسم در شرايط بحران و تلاطمات اقتصادى و سياسى آلمان چه چشم اندازى پيش روى طبقه کارگر گذاشت؟ رابطه کارگران در آلمان با نازيسم و ناسيونال سوسياليسم طى سالهاى ١٩٤٩- ١٩٣٣ چگونه بود؟

 زمينه هاى عروج نازيسم:

 سوسيال دمکراسى و جمهورى وايماربا پايان جنگ جهانى اول انقلاب سوسياليستى آلمان که تصور مى رفت سر بگيرد، وقوع نيافت. بدنبال تحولات ناشى از جنگ جهانى اول و اوضاع سياسى در آلمان، رژيم سلطنتى کنار رفت و نظام سابق دست نخورده و بدون امپراطور آلمان در راس آن، بدست سوسيال دمکراسى افتاد که بيصبرانه خواهان جلوگيرى از انقلاب و تحولات راديکال در آلمان و حفظ وضع موجود بود. سوسيال دمکراسى از همان ابتدا موقعيتهاى مهم نظامى و ارتش را به ژنرالهاى سلطنتى سپرد و در سرکوب کمونيستها نقش عمده اى بازى کرد. جمهورى جديد، فرماندهان پليس، بوروکراتها، قاضى ها و ژنرالها و مقامات مختلف امپراطورى سابق را ابقا کرد و سرسختانه بى عدالتى و نابرابرى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و قانونى را تحکيم کرد. اين جمهورى که مورد نفرت شديد بخش قابل توجهى از طبقه کارگر آلمان بود، جمهورى وايمار نام داشت و تا زمان به قدرت رسيدن هيتلر و نازيسم در سال ١٩٣٣، بر سر کار باقى ماند. جمهورى وايمار حکومتى ناپايدار بود که در آلمان پس از جنگ، با شکافهاى عميق سياسى بين جنبشهاى اجتماعى و احزاب سياسى يعنى کمونيسم و نازيسم درگير بود. در دوران جمهورى وايمار مشکلات اقتصادى جامعه آلمان رو به افزايش بود و دستور کار اصلى سوسيال دمکراسى در راس اين جمهورى، حفظ وضع موجود از راه ضديت با انقلاب و سرکوب کمونيسم بود. اين واقعيت که با رکود جهانى سرمايه دارى در سال ١٩٢٩ تشديد شد، همراه با ناتوانى حزب کمونيست آلمان در ارائه افق و چشم انداز خروج از بحران و بسيج طبقه کارگر حول آرمانها و اهداف خود، راه را براى قدرت گرفتن و عروج نازيسم (ناسيونال سوسياليسم) و هيتلر باز کرد. سوسيال دمکراسى آلمان در مقابل قدرت گرفتن هيتلر و نازيسم مقاومتى نکرد و پس از پيروزى آنها، خود را منحل کرد.

 حزب کمونيست آلمان: افق و راه حل ها حزب سوسيال دمکرات کارگرى آلمان يک حزب سوسياليستى کارگرى با نفوذ وسيع اجتماعى در ميان طبقه کارگر آلمان در دهه هاى آخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بود. با غلبه رفرميسم بر انترناسيونال دوم و تحولات مشابهى که در اين حزب بوقوع پيوست، شکاف بين دو جنبش رفرميستى و سوسياليستى عميق تر شد و بويژه با دفاع سوسيال دمکراسى از دولت آلمان در جنگ جهانى اول به اوج خود رسيد. سوسياليستهاى انقلابى اين حزب در زمان اضمحلال امپراطورى آلمان حزب کمونيست را تشکيل دادند. حزب کمونيست آلمان براى در هم ريختن نظم موجود و انقلاب اقتصادى و اجتماعى مبارزه مى کرد. در ابتداى تاسيس جوانان وسيعا به آن جلب شدند که بويژه از راديکالها، شبه آنارشيستها و آنارکوسنديکاليستها بودند و بسيارى از آنها با تغيير شرايط به اوضاع غير انقلابى، صفوف اين حزب را ترک کردند. در رهبرى اين حزب مارکسيستهايى مانند روزا لوگزامبورگ و ليبکنخت قرار داشتند.

 حزب کمونيست آلمان در اوايل دهه ١٩٢٠ با جناح چپ سوسياليستهاى مستقل اتحاد کرد و در جريان اين اتحاد بخشهاى زيادى از کارگران آلمانى که از عدم تحقق انقلاب سوسياليستى آلمان سرخورده بودند و با وضعيت اقتصادى بسيار ناهنجارى روبرو بودند، به حزب کمونيست آلمان پيوستند. کارآکتر مشخصه اين کارگران نفرت از سوسيال دمکراسى و جمهورى وايمار بود که کل سيستم سابق را ابقا کرده، و ضد کارگران و عليه انقلاب بود. حزب کمونيست آلمان حزبى جديد، جوان و با امکانات و تسهيلات کم اما بشدت ضد سيستم حاکم و آماده انقلاب بود و تا هنگام شکستى که در سال ١٩٢٣ خورد، امکان پيروزى انقلاب سوسياليستى را مى ديد. اين حزب هرگز موفق به ايجاد يک رهبرى منسجم و يکپارچه نشد و فاقد يک افق روشن، و خط مشى و استراتژى براى مبارزه سياسى در شرايط غير انقلابى و حاکميت بورژوازى رفرميست بود. در حاليکه نيروى وسيعى داشت اين نيرو را حول برنامه اى روشن براى تغيير وضع بحرانى موجود بسيج نکرد. تنها کارى که کرد برافراشته نگهداشتن پرچم سرخ انقلاب کارگرى و ضديت با سيستم موجود بود. حزب کمونيست آلمان در دوره بحرانى ١٩٢٩ تا ١٩٣٣ توانست نيروى وسيعى از کارگرانى که واقعا چيزى نداشتند که از دست بدهند را به صفوف خود جذب کند. در بهار ١٩٣٢، ٨٥ درصد اعضاى حزب، کارگران بيکار بودند. در غياب يک افق و برنامه روشن براى تغيير وضع موجود، ٣٠٠٠٠٠ کمونيست عضو اين حزب و ٦ ميليون راى داده شده به آن در انتخابات، نتوانست چيزى را تغيير بدهد و شکست خورد. عامل ديگرى که مشکلات اين حزب را تشديد مى کرد سياستهاى کمينترن و رهبرى جريان ناسيوناليستى بورژوايى حاکم بر شوروى و کمينترن بود. حزب کمونيست آلمان در بحبوحه عروج نازيسم و هيتلر در ١٩٣٣ ضربه اساسى خورد و فعالين و اعضاى آن وحشيانه توسط نازيسم سرکوب و داغان شدند. سرنوشت حزب کمونيست آلمان تراژيک است. اميد بزرگ کمونيستها، آزاديخواهان و راديکال ها، قوى ترين حزب کمونيست توده اى و انقلابى در غرب در سال ١٩٣٢، چيزى بيشتر از يک اپيزود در تاريخ آلمان غربى نيست. شکست اين حزب را بايد نه در پيروزى هيتلر و نازيسم، و نه در انهدام وحشيانه آن که محل تشکل مقاوم ترين، شجاع ترين و فعال ترين بخشهاى طبقه کارگر و انقلابيون عليه نازيسم بود، بلکه در نداشتن افق روشن اجتماعى براى تغيير وضع موجود و بسيج کارگران حول اين برنامه جستجو کرد. غياب چنين افقى در درون طبقه کارگر در قبال شرايط بحرانى دهه ١٩٢٠، يکى ديگر از زمينه هايى بود که موجب ظهور و قدرت گيرى نازيسم در آلمان شد.

 بحران جهانى سرمايه دارى و اقتصاد آلمان در اواخر سال ١٩٢٩ بدنبال سقوط سهام، بحران و رکود شديدى بر اقتصاد جهانى حاکم شد و ميليونها نفر بيکار و گرسنه و بيخانمان و مستاصل در آمريکا و اروپا بجا گذاشت. تاثيرات اين بحران بسرعت بر زندگى مردم و اقتصاد جامعه آلمان آشکار شد. سنگ بناى اقتصاد آلمان در اين دوره بر وامهاى گرفته شده از آمريکا و تجارت جهانى گذاشته شده بود. با خشک شدن منبع اين قرضها و سررسيدن موعد قرضهاى کهنه، آلمان هم مثل ساير جوامع صنعتى در بحران عميقى فرو رفت. ميليونها نفر کارشان را از دست دادند و به خيابانها ريخته شدند. بسيارى از موسسات توليدى و صنايع بسته شدند و شش ميليون نفر بيکار شدند. اقتصاد آلمان از تامين موادخام براى صنايع و مواد غذايى مورد نياز مردم ناتوان ماند. صفهاى نان در همه شهرها طولانى و طولانى تر شده و مردم بيکار، گرسنه و بى خانمان در خيابانها رها شدند.

 حزب نازى طى اين دوران به فعاليت سياسى وسيعترى دست زد و تلاش کرد مردم مستاصل و بى آينده را قانع کند که تنها آرمان، اهداف و اقدامات سياسى و اقتصادى ناسيونال سوسياليسم مى تواند آنها را از ورطه اين مهلکه نجات دهد.

 نازيسم در قدرت: کارگران و سازماندهى توليد رهبران ناسيونال سوسياليسم پس از کسب قدرت اعلام کردند که در تاريخ آلمان، آنها اولين کسانى هستند که "قدر" و "حرمت" کار را مى شناسند. با پوسترهايى که کارگران را با بدنهاى ماهيچه اى و ورزيده، بطور انفرادى در حال کار کردن و عرق ريختن نشان مى دادند؛ با ستايش کار بدنى کارگران و با شعار "کيفيت کار آلمانى" در روز "ملى کار" در اول ماه مه ١٩٣٣ به قدرت رسيدن خود در آلمان و تاسيس رايش سوم را رسميت دادند. در همان روز اول مه و روز پس از آن، حزب نازى کليه اتحاديه هاى کارگرى را غيرقانونى اعلام کرد. حزب نازى پس از گرفتن قدرت، از همه آلمانيهاى بدون "ناخالصى نژادى" خواست که ساير تعلقات و بندهاى سياسى، طبقاتى و مذهبى شان را کنار گذاشته، و خود را در يک هويت جمعى آلمانى يعنى "جامعه مردم" volksgemeinschaft شناور کنند. در بهار ١٩٣٣ حزب نازى اتحاديه هاى کارگرى و احزاب سياسى کارگران را منهدم کرد. غيرقانونى و سپس منهدم کردن سازمانهاى کارگرى و احزاب سياسى کارگران و در هم شکستن هرنوع بروز اتحاد و تشکل کارگران، اولين مشخصه مهم قدرت جديدى بود که در آلمان عروج کرد. سوسياليستها و کمونيستها اميدوار بودند که از طريق مکانيسم هايى مانند روابط محفلى و شبکه اى کارگران در فابريکها و محل هاى زندگى کارگران فعاليت سياسى و مبارزاتى شان را با توجه به شرايط جديد پيش ببرند. اما حزب نازى توانست با ايجاد جو وحشت و ارعاب، بر همين ساختارها و مکانيسمهاى غيررسمى روابط کارگران در زندگى روزمره کنترل اعمال کند. فعالين سوسياليست و کمونيست که از جانب گشتاپو بشدت تحت تعقيب بودند در همان چند ساله اول قدرت گيرى نازيسم بشدت تضعيف و سرکوب شدند.

 حزب نازى در سالهاى قبل از ١٩٣٣ طى تبليغات سياسى و فعاليتهايش يک فرهنگ ناسيوناليستى و نژادپرستانه را در جامعه اشاعه داده بود. شعارهاى "کيفيت کار آلمانى"، "کار ملى" و "پايان دادن به تناقضات طبقاتى" از جمله اجزاى اين فرهنگ سياسى نازيسم در مورد کارگران بود. رژيم نازى وقتى که بقدرت رسيد ديگر يک زبان ناسيوناليستى و نژادپرستانه ضد کارگرى داشت که مديران و بازرسان کارخانه ها با استفاده از اين زبان، سمبولها و شعارها با کارگران رابطه گرفته و نظم و توليد را پيش مى بردند. نازيسم به کارگران وعده "لذت در کار"، تشکيل "جامعه کارخانه" و "جامعه موزون مردم" مى داد و تلاش مى کرد با اين شعارها، و تبليغ حول اين ارزشها طيف وسيعى از مردم عادى، مهندسين کارخانه ها و کارگران غير ماهر را مستقل از تمايلات سياسى پيشين آنها بخود جذب کند. اين تبليغات حتى بر کارگرانى که در جمهورى وايمار به سوسيال دمکراسى و کمونيستها سمپاتى داشته و عضو اتحاديه هاى کارگرى بودند، تاثير داشت.

 روز ١٠ ماه مه ١٩٣٣ نازيسم "جبهه کار آلمان" DAF را تشکيل داد و تعهد کرد که يکبار براى هميشه به اختلاف منافع و تضاد طبقاتى در کارخانه ها و صنايع آلمان خاتمه دهد. در نوامبر ١٩٣٣، "جبهه کار آلمان" خود را بعنوان تنها سازمان در برگيرنده کليه کارکنان صنايع و تجارت اعلام کرد. نازيسم از طريق قوانينى تحت عنوان "قانون حمايت از کار ملى"، و "قانون سازماندهى کار" و انتصاب "مسئولين کارخانه" اى براى کنترل توليدى و سياسى کارگران، شالوده رابطه اش با کارگران و توليد را بنا گذاشت. طبق اين قوانين، کارگران حق بستن هيچگونه قرارداد جمعى با سرمايه داران را نداشتند، قرارداد هر کارگرى، فردى بود و دستمزد و مزاياى او براساس کميت و کيفيت توليدى او و درجه وابستگى اش به نظم حاکم بر کارخانه و در يک بعد وسيعتر همراهى، و يا گردن گذاشتن به کل سيستم حاکم تعيين ميشد. ناسيونال سوسياليسم به کارگران وعده اشتغال کامل داد و توانست به تحقق اين وعده حداقل در صنايع نظامى عمل کند. اشتغال کامل حتى با دستمزد پائينتر براى اکثريت کارگران اولويتى حياتى بود. داشتن امنيت شغلى و کار با درآمد مطمئن براى بسيارى از کارگران که شش هفت سال بيکارى و ناامنى و نگرانى را پشت سر داشتند، بدون شک يکى از عواملى بود که مقاومت طبقه کارگر را در مقابل حاکميت نازيسم و نفوذ ايدئولوژيک آن کاهش داد. يک کارگر معدنچى سوسيال دمکرات در باره اين دوره ميگويد: "فشار بر کارگران و احساس ناامنى آنقدر زياد بود که بسيارى حاضر بودند با خود شيطان هم قرارداد ببندند و از بيکارى نجات پيدا کنند." کارگران براى تامين هزينه مسکن و پرداختن مالياتهاى بالا به دولت نازى، ساعات طولانى براى گرفتن دستمزدهاى بيشتر کار ميکردند. با اينحال "معجزه" اقتصادى نازيسم بسيارى را متقاعد کرده بود که "اوضاع دارد بهتر ميشود"، چون کارگران وضعيت شان را نه با سالهاى خوب جمهورى وايمار بلکه با سالهاى کسادى عميق اقتصادى اواخر جمهورى وايمار مقايسه ميکردند.

 در سالهاى دهه ١٩٣٠، رژيم نازى به مدرنيزه کردن و عقلايى کردن صنايع پرداخت و زمينه مادى را نه فقط براى دست زدن به جنگ، بلکه براى تحکيم و تثبيت ديکتاتورى اقتصادى و سياسى تمام عيار خود فراهم کرد. گسترش صنايع مونتاژ، روشهاى جديد پرداخت دستمزد بر اساس قابليت فردى کارگران در توليد بيشتر، يعنى ورژن آلمانى تيلوريسم (refa - verfahren)، مقاومت کارگران بصورت کمکارى و کندکارى در توليد را بسيار مشکلتر ميکرد. علاوه براين سيستم "پزشکى کارخانه" در کنترل کارگرانى که براى فرار از فشار کار خود را به مريضى مى زدند، مقاومت کارگران در مقابل انضباط کارى نازيسم را خطرناکتر و غيرممکن تر کرده بود. در واقع سيستم سياسى و قانونى نازيسم به کارفرمايان امکان استثمار بى حد و حصر و کنترل کامل کارگران را داد و اين تسلط و قدرت اقتصادى و سياسى کارفرماها، مبناى اشاعه وحشت، جنگ و نژادپرستى نازيسم در آلمان و جهان شد، پديده اى که در قرن بيستم بى سابقه ماند.

 بيمه اجتماعى کارگران که پس از بحران ١٩٢٩ و ورشکستگى دولت جمهورى وايمار از دست دولت به سرمايه داران خصوصى منتقل شد، از ١٩٣٣ به بعد به وسيله اى براى جذب نيروى کار کارگران بويژه در دوران رونق صنايع جنگى و کمبود نيروى کار تبديل شد. اين مساله در کنار لغو کامل قراردادهاى جمعى کارگران، آنها را از نظر سياسى و وزن اجتماعى ضعيفتر کرد.

 تحرک اقتصادى ناسيونال سوسياليسم و نازيسم براى تامين پيش شرطهاى جنگ رمق ميليونها کارگر را به لحاظ جسمى و روحى گرفت. حتى در بسيارى از مناطق عقب مانده اقتصادى آلمان مانند ايالت "سار" -Saar- بازسازى و مدرنيزه کردن صنايع و ايجاد صنايع جنگى در دستور کار نازيسم قرار گرفت و کارگران را نه فقط از آلمان بلکه از سراسر اروپا در صنايع هواپيمايى نظامى "برمن" Bremen و در SSsalzgitterبه کار کشيدند. برحسب اولويتهاى اقتصاد جنگى جابجايى هاى زيادى در محيط زندگى و کار کارگران ايجاد کردند. در اين مناطق جديد صنايع نظامى، کارگران که از نقاط مختلف به آنجا آورده شده و بکار کشيده مى شدند، فاقد هر نوع سنت مشترک و يا نهادهاى فرهنگى و اجتماعى با يکديگر بودند. اين بنوبه خود باعث شقه شقه شدن و تضعيف روحيه سياسى و توان اجتماعى کارگران آلمان گرديد.

 تا اواخر جنگ جهانى دوم حدود هفت ميليون و نيم کارگر غير آلمانى در آلمان و اساسا در صنايع جنگى نازيها کار مى کردند. نژادپرستى رژيم نازى، مبناى استثمار وحشيانه اين کارگران بود و بدون توجه به زندگى و سلامتى شان، تا حد مرگ از آنها کار مى کشيدند. براى جلوگيرى از هر نوع تماس نژادى و سياسى آلمانيهاى آريايى با کارگران غير آلمانى، نازيسم يک سيستم تمام عيار آپارتايد نژادى را اعمال مى کرد.

 نازيسم و تامين مزاياى اجتماعى کارگران قدم بعدى "جبهه کار آلمان" حاکم کردن نژادپرستى بر تامين مزاياى اجتماعى کارگران و شرايط کار و زندگى آنها بود. طبق سياست نژادپرستانه "خلوص نژادى"، کارگران با رفتار اجتماعى خوب و رعايت انضباط کامل در توليد به نازيها نشان مى دادند که آلمانى خالص و داراى ارزش بيولوژيکى آلمانى هستند و لايق شرايط کارى مناسبتر، مسکن بهتر و زندگى راحتتر هستند. نازيها علاوه براين کارگران را تشويق ميکردند با بچه دار شدن بيشتر، به گسترش خلوص و برترى نژاد آريايى خدمت کنند. برعکس اينهم صادق بود يعنى کارگرانى که زير استانداردهاى اجتماعى و انضباط توليدى نازيها قرار ميگرفتند، از نظر نژادى پست شمرده شده و از محيط هاى کار اخراج مى شدند. چون اين کارگران، "جامعه نژادى آلمانى" را که قرار بود در يک مبارزه جهانى عليه نژادهاى ديگر در دنيا پيروز شود، تضعيف ميکردند.

 اين نژادپرستى که در ابتدا متوجه اقشار حاشيه اى جامعه مانند کارگران موقت، يهوديها، معلولين، کوليها، بيخانمانها و تن فروشان بود، نهايتا بيشترين فشار را بر روى همه کارگران گذاشت تا به معيارها و استانداردهاى توليدى و انضباطى نازيسم گردن بگذارند. اگر قبل از سالهاى ١٩٣٣ غيبت و رعايت نکردن انضباط کارى، صرفا باعث پائين آمدن دستمزد کارگر مى شد، در دوران رايش سوم سرکشى از انضباط توليدى، علامت پستى نژادى بود و براى رفع اين پستى نژادى، کارگر را به اردوگاههاى کار اجبارى و "آموزش" روانه ميکردند. در اين اردوگاهها معلوم ميشد که آيا اين کارگران فقط به يک "شوک سريع" احتياج داشته اند تا دوباره به توليد و کار مفيد برگردند، يا اينکه جز عناصر مضر اجتماعى و بيگانگان نسبت به جامعه نژادى هستند. اکثريت زندانيان اين اردوگاهها، کارگران غير آلمانى، و اقليتى قابل توجه هم آلمانى بودند. هرچند که کارگران آلمانى اين اردوگاهها مانند يهوديان آلمانى و کارگران خارجى از "نژاد پست"، در معرض تنبيهات شديد و مرگ قرار نداشتند اما زير فشار کار شديد و تبليغات زجرآور قرار مى گرفتند. تعقيب و مجازات کارگران بدليل "ناخالصى بيولوژيک و نژادى" در اين دوران، دستکمى از مجازات کارگران بدليل فعاليت سياسى مخالف عليه رژيم نازى نداشت.

 اما رايش سوم در عين حال براى خنثى کردن نارضايتى کارگران و يا جذب آنان به خود، تلاش ميکرد چهره خوبى از خود عرضه کند. نازيسم چشم انداز رفاه و استفاده از مواهب جامعه صنعتى را در مقابل کارگران قرار مى داد. طبق اين چشم انداز قرار بود که کارگران آلمانى مرخصى مکفى با استفاده از حقوق و مزايا بگيرند؛ قرار بود که کارگران به ورزشهاى کوهنوردى و سفر و سياحتهاى دريايى بروند که هزينه آن را سازمانهاى موسوم به "قدرت از طريق لذت" (که توسط نازيها ايجاد شده بودند) تامين کنند؛ همچنين هر کارگرى طبق اين چشم انداز قرار بود يک "اتوموبيل مردم" - فولکس واگن - داشته باشد که با آن در شاهراه هايى که مهندسين هيتلر مى سازند، رانندگى کند. قرار بود شهرهاى آلمان بازسازى شوند تا کارگران مجبور نباشند در خانه هاى مخروبه در محلات شلوغ زندگى کنند و خانواده هاى کارگرى در خانه هاى جديدشان از وسايل مدرن زندگى از جمله "راديوى مردم" بهره مند شوند.

 گرچه کارگران هيچيک از اين مواهب را جز در تبليغات نازيسم بچشم نديدند، اما اين چشم انداز و تبليغات حول آن تاثير زيادى در ساکت نگهداشتن، به تحمل واداشتن و راضى نگهداشتن طبقه کارگر بخصوص نسل جديد کارگران که در جنبش کارگرى دوره وايمار تربيت نشده بودند، داشت. نازيسم اين اميد را در کارگران ايجاد ميکرد که شايد بتوانند براى اولين بار از فقر و محدوديتهاى دائمى زندگى کارگرى يکبار براى هميشه خلاص شوند يا حداقل محدوده تنگ و فقيرانه کارگرى را بشکنند و سهم خود را از مواهب و نعمات زندگى بيشتر کنند. در مناطق کاملا کارگرى مانند "رور" اين اميد با دادن راديوهاى ارزان به خانواده ها و يا آموزش تکنيکى به پسران خانواده هاى کارگرى و دادن شغلهاى با دستمزد بالاتر در صنايع نظامى به آنان، تحريک شده و زنده نگه داشته ميشد.

 نازيسم، جنگ و کارگران بسيارى از تاثيرات عميق و سريع در ساختار زندگى، آگاهى و رفتار کارگران در آلمان نازى در دوران جنگ روى داد. با آغاز جنگ، نژادپرستى آلمانى براى به حرکت در آوردن جامعه و در راس آن کارگران تحرک بى سابقه اى يافت. جنگ و نژادپرستى نازيسم، طبقه کارگر را با پيچيدگيها و معضلات متعددى روبرو کرد. در دوران جنگ کارگران آلمانى شديدتر از قبل بخاطر هر نشانه اى از "ناخالصى بيولوژيکى" تحت فشار و آزار قرار داشتند، رژيم نازى در عين حال توده هاى وسيعى از کارگران خارجى و از "نژاد پست" را براى پاسخگويى به اقتصاد جنگى خود وارد کرده و اين مساله به کارگران آلمانى يک برترى و امتياز دوفاکتو مى داد. تحقيقات و شواهد نشان مى دهد که رفتار و چگونگى برخورد کارگران آلمانى به کارگران خارجى حاکى از بى اعتنايى، بى توجهى و قبول آنها بعنوان واقعيت عادى و پذيرفته شده زندگى در آن زمان بود. اين برخورد بخصوص وقتى که شعله هاى جنگ بالا گرفت و مصائب آن بيشتر بر سر مردم خراب شد، شدت پيدا کرد.

 علاوه بر عامل فوق، فاکتور ديگرى بر زندگى کارگران آلمانى در دوران جنگ دوم تاثير داشت. اين فاکتور تجربه کارگرانى است که زير فشارهاى طاقت فرساى استثمار جنگى و ديسيپلين توليدى نازيسم قرار داشتند و وضعيت زندگيشان بدليل بمبارانهاى متفقين و تهديد فزاينده حمله نظامى اتحاد شوروى روز به روز خرابتر مى شد. اين وضعيت باعث شد که همه انرژى شان صرف تلاش براى بقاى روزمره بشود. طى سالهاى جنگ، هرنوع هويت مشترک کارگرى که طى دهه ١٩٣٠ توانسته بود زنده بماند، شقه شقه شده و بيشتر تضعيف شد. آنچه که زندگى کارگران را در اين دوره شکل مى داد، فراخوانده شدن به ارتش، فرستاده شدن به جبهه هاى شرق يا غرب، زخمى شدن يا شانس آوردن و زخمى نشدن و مسائلى از اين قبيل بود. خانواده کارگرى که چه در شهرى کوچک، يا منطقه اى صنعتى يا در حاشيه شهر و چه در محلات وسط شهر در شرق يا غرب آلمان زندگى مى کرد، هر لحظه با تهديد بمباران روبرو بود و بدنبال فرار از بمباران و پيدا کردن پناهگاه بود. کليه اين فاکتورها هويت جمعى کارگران و هبمستگى آنان را تضعيف ميکرد.

 شواهد و مدارک ٭ نشان مى دهد که طى دوران جنگ از سربازان که بخش قابل توجهى از آنان، کارگران جوان بودند کمترين مقاومتى عليه جنگ، زير پا گذاشتن اصول و ديسيپلين يا بى نظمى و رفتار نامناسب جنگى سر نزده است. سربازان على العموم تا آخرين ماههاى جنگ قويا از هيتلر حمايت مى کردند و حاضر بودند براى تحقق اهداف نازيسم و پيروزى آن تا سر حد مرگ بجنگند.

 چرا کارگران عليرغم شکست نازيسم در پياده کردن ايده آل "جامعه موزون آلمانى" و وعده از بين بردن تناقضات طبقاتى و اجتماعى، در جنگ دوم جهانى شرکت کردند و مقاومت جدى اى در مقابل انضباط و تنبيهات خرد کننده جنگى و توليدى نازيسم نشان ندادند؟ چرا کارگران که با اعتصاب، کمکارى و پائين آوردن کميت و کيفيت توليد در سالهاى قبل از جنگ ثابت کردند که جامعه موزون و بدون تضاد و تناقضى که رهبران ناسيونال سوسياليسم وعده داده بودند، پوچ و توخالى است، در جنگ شرکت کردند؟

 طى دوازده سال حاکميت نازيسم در رايش سوم، ساختار، خودآگاهى و افق طبقه کارگر آلمان تغييرات عميقى کرد. نازيسم موفق شد ساختار قديمى جنبش کارگرى که مبتنى بر تشکل، آگاهى و همبستگى کارگرى بود، را در هم بشکند. افق و سياستهاى ضد کارگرى ناسيونال سوسياليسم که در اين مقاله به آنها پرداخته شد، مبتنى بر استثمار وحشيانه کارگران و تحميل يک نظم نژادپرستانه بر توليد و در هم شکستن اتحاديه هاى کارگرى و احزاب سياسى کارگران، براى به راه انداختن چرخهاى توليد و بيرون آمدن از بحران اقتصادى در وهله اول، و تامين پيش شرط هاى يک جنگ نژادپرستانه و توسعه طلبانه در وهله دوم بود. اين افق و سياستها طبقه کارگر را هر چه بيشتر تضعيف و شقه شقه کرد و از وزن سياسى و اجتماعى آن کاست.

 در همين دوره نسل جديدى از کارگران جوان پا بعرصه زندگى و توليد اجتماعى گذاشتند که فاقد سنتها و تجربيات نسل قديم کارگران بوده و با افق و ارزشهاى ناسيوناليستى و نژادپرستانه ناسيونال سوسياليسم بار آمده و در آرمان و سياستهاى آن ادغام شده بودند. همين بخش از طبقه کارگر آلمان يعنى کارگران جوان، بدنه اصلى سربازان در جبهه هاى جنگ بودند و نه تنها مقاومتى عليه جنگ و توسعه طلبى نازيسم نداشتند، بلکه به ديسيپلين نظامى ارتش وفادار بوده و براى تحقق "اسطوره هيتلر" تا سر حد مرگ جنگيدند. با وجود اينکه بخشهاى ديگر کارگرى، با اعتصابها و کمکاريها و پائين آوردن کيفيت توليد با سلطه ضد کارگرى رژيم نازى و سرمايه داران آلمانى مقابله کردند، بخش جوان طبقه کارگر تحت تاثير آرمان اولترا - ناسيوناليستى و نژادپرستانه نازيسم و هيتلر بود. اشتغال کامل، رفاه، "جامعه موزون آلمانى" و ساير وعده هاى نازيسم عاملى بود که توده هاى کارگران جوان را براى ماديت بخشيدن به "اسطوره هيتلر" و سرکردگى جهانى او و نژاد برتر بحرکت درآورد.

 ***

سالهاى حاکميت ناسيونال سوسياليسم و هيتلر، سالهاى توهم زدايى هاى عميق، سالهاى تهى شدن از هويت و همبستگى و اتحاد کارگرى، و سالهاى به خون کشيده شدن اميد و آرزوهاى بزرگ ميليونها کارگر آلمانى بود. از پايان جنگ جهانى اول و تشکيل جمهورى وايمار تا حاکميت دوازده ساله نازيسم و پايان جنگ دوم جهانى، جامعه آلمان دستخوش تلاطمات سياسى، اجتماعى و اقتصادى عميقى بود. بحران اقتصادى جهانى هم بر اين جدالها و تلاطمها، ابعاد و پيچيدگى بيشترى بخشيد. رفرميسم و سنت سياسى آن يعنى سوسيال دمکراسى بعنوان آرمان جناح چپ بورژوازى بدليل بحران اقتصادى قادر به تغيير وضع موجود و جذب کارگران به راه حل هاى خود نبود چرا که رفرميسم در شرايط بحران اقتصادى فلج مى شود. مهمتر از همه اين جريان، در وضعيت بحران سياسى آلمان پس از جنگ جهانى اول بشدت عليه انقلاب و ضد کمونيسم بود. سوسياليستهاى انقلابى (حزب کمونيست آلمان) فاقد يک راه حل سياسى روشن براى تغيير وضع موجود و به حرکت درآوردن کارگران حول آن بودند. در اين نقطه عطف تعيين کننده، اين آرمان نژادپرستانه ناسيونال سوسياليسم بود که توانست در سالهاى پايانى جمهورى وايمار و طى دوازده سال حاکميت خود، با در هم شکستن همبستگى و تشکل کارگران، با ادغام نسل جوان در آرمانها و سياستهاى خود، جامعه و کارگران را براى ماديت بخشيدن به اهداف خود، و رفع بحران اقتصادى سرمايه دارى بحرکت در آورد و زمينه را براى حاکميت متعارف بورژوازى در دوران پس از جنگ فراهم کند.

 توضيحات

٭ اين شواهد و مدارک عبارتند از: نامه هاى شخصى سربازان (کارگران) در دوران جنگ، نظرخواهيهاى انجام شده توسط متفقين از سربازان اسير شده آلمانى، يادداشتهاى روزانه فرماندهان و ژنرالهاى هيتلر، و خاطرات کتبى کارگرانى که در جنگ شرکت داشتند.

 منابع

: -Shirer, William. "The Rise and Fall of the Third Reich," Simon and Schuster, NY, 1960.

- Crew, David. "Nazism and German Society", Routledge, London, 1994

- Hobsbawm, Eric. "Revolutionaries". Pantheon Books, New York, 197