خواننده گرامى
نشريه حکمت يک نشريه مجانى نيست. اما باتوجه به اينکه کسانى که خواهان دسترسى به آن هستند ممکن است از امکانات مالى يا امنيتى مناسب براى خريد آن برخوردار نباشند، نشريه را از طريق اينترنت، بصورت رايگان قابل دسترس کرده ايم. اما در هرحال توليد اين نشريه، چاپ آن و اداره امور مربوط به آن همگى هزينه زيادى را در بر دارد. خريد نشريه، آبونه شدن آن و بويژه کمک مالى به ادامه کار نشريه کمک خواهد کرد. براى انجام هريک از اين کارها اينجا را کليک کنيد.

جستجو     Search

بازگشت به صفحه اول


محمود قزويني

حککا بدنبال قومگرايي در رويدادهاي خوزستان

فهرست مطالب

رويداد خوزستان، پوپوليسم در بوته آزمايش( پوپوليسم و جنبش توده اي)

رويدادهاي اهواز و خوزستان يک گسست از حرکت سراسري مردم بود!

نقش جمهوري اسلامي درآفريدن مسئله قومي

ستم ملي و مبارزه براي رفع ستم ملي پوششي براي تقسيم بندي قومي مردم در خوزستان

حزب کمونيست کارگري ايران به دنبال جريان قومگرايي در خوزستان

حککا در خوزستان، پيوند قومگرايي و سرنگويي طلبي پوپوليستي

حککا و تقليل ناسيوناليسم و مسئله قومي به نزاع فارس و عرب

کردستان عراق 1991 و خوزستان 2005 ، عبدالله مهتدي و حميد تقوايي در يک مقايسه ساده ( اعتراض مردم معيار سنجش پوپوليستيها)

ايا با تز چپ دست بالا را دارد ميتوان اتوماتيک هر حرکت اعتراضي را مورد حمايت قرار داد.

موخره

رويداد خوزستان، پوپوليسم در بوته آزمايش( پوپوليسم و جنبش توده اي)

حککا (حزب کمونيست کارگري ايران) در خوزستان به حمايت از يک حرکت کاملا ارتجاعي و قومي برخاست. استدلالات آنها همان استدلالاتي است که براي شرکت اين حزب در تظاهرات ارتجاعي هخا عنوان کرده اند. ميگويند جنبش مردم چپ است و بنا بر اين هر حرکت مردم چپ است و يا چپ ميشود. اينها ديروز با تکيه بر اين تئوري به مردم فراخوان دادند تا در تظاهرات هخا شرکت کنند و فردا با فراخوان رضا پهلوي يا گنجي، حجاريان و يا احتمالا خاتمي و کروبي چنين خواهند کرد. ادعا ميکنند که چپ دست بالا را دارد، اما جالب است که خودشان يکبار هم شده نميتوانند مانند هخا فراخوان دهند و هخا پشت سر آنها بسيج شود. هميشه اينها هستند که بدنبال هخا و الاحواز و سازمان دهندگان تظاهرات براي گنجي و بدنبال ناسيوناليستها و نيروهاي ديگر روان اند. در خوزستان يکبار ديگر اين حادثه تکرار شد. اما اينبار اين تظاهرات محدود به يک جمع کوچک که با فراخوان هخا آمده باشند نبود، بلکه اين مسئله در سطح توده اي تکرار شد. حککا در اين واقعه نشان داد که پوپوليسم اپورتونيستي چه جاي خطرناکي ميتواند پا بگذارد. در واقعه خوزستان روشن شد که پوپوليسم حتي اگر لباس ضد ناسيوناليستي بر تن کند، نميتواند در مقابل آشکار ترين اشکال قومگرايي از خود مقاومت به خرج دهد. پوپوليسم به دنبال جنبش توده ها روان است. اگر جنبش توده ها اشکال ارتجاعي بگيرد، اينها هم در آن غرق ميشوند و تازه به پرچمدار آن هم تبديل ميشوند. براي پوپوليستهاي حککا، تظاهرات هخا، تظاهرات ١٨ تير و فريدونکار و اعتصاب کارگران بهشهر و حرکت قومي در خوزستان، مراسمهاي ٨ مارس و ١٦ آذر و .....همه از يک جنس اند و همه از يک ماهيت برخوردارند. اينها همه جنبش توده ها هستند. اما براي يک کمونيست و مارکسيست تفاوت عظيمي ميان حرکت مردم در ١٨ تير و اعتصاب کارگران بهشهر با حرکت قومي در خوزستان و تظاهرات هخا وجود دارد. اولي ها را نه تنها بايد شرکت و حمايت کرد بلکه بايد به سازماندهي اينگونه اعتراضات دست زد. اما نسبت به دومي بايد برعکس خواهان دوري جستن مردم از چنين حرکتهايي شد. پشتيباني و يا سازماندهي اعتصاب نفت در سال 57 توجيه گر حمايت و پشتيباني و احتمالا سازماندهي حرکت عاشورا و تاسوعا و تظاهرات هاي "خميني رهبر ماست" نميتوانست باشد. پوپوليسم حککا آنها را به چنان مخمصه اي دچار کرده است که به پشتيباني از مرتجع ترين نيروها و جنبش ها در ايران ميپردازند. متد برخورد شان به واقعه خوزستان يک نمونه ديگر از پوپوليسم سطحي و بيمايه اينهاست که نبايد از نقد کمونيستي آن گذشت.

اعتراض به نامه ابطحي برخلاف برخي پوپوليستهاي ساده انديش و بي مسئوليت در حزب کمونيست کارگري ايران فقط اعتراض مردم به يک بي حقوقي نبوده است. بلکه جريان قومگرايي، اعتراض مردم به جمهوري اسلامي را بر سر مسئله اي متمرکز نمود که بتواند آن را در قالب قومي بريزد و خود به رهبر اعتراضات مردم تبديل شود. و گرنه نه معضل ملي در خوزستان جدي و سابقه دار است و نه اعتراض قومي و ملي در آنجا سابقه دارد. اين حرکت يک گسست در حرکت کارگران و مردم خوزستان و سراسر ايران بر عليه رژيم جمهوري اسلامي بود. خوزستان به عنوان يکي از مراکز کارگري ايران و با کارگر صنايع نفتش يکي از مناطق پيشرو در سالهاي انقلاب 57 بود که رشد چپ و کمونيست در آنجا چشمگير بوده است. شعار "کارگر نفت ما رهبر سرسخت ماست" از جمله نگاه ها را به خوزستان مي دوخت. اما در اعتراض در قالب قومي در خوزستان برجسته شد و به تبع آن به جاي تشکل هاي کارگري و نيروهاي چپ و کمونيست گروههاي قومي نقش برجسته يافتند. برخي جريانات چپ کوتاه فکر بحث ميکنند که آيا اعتراض مردم به نامه ابطحي بر حق بوده است يا نه؟ در حالي که سوال روبروي هر انسان آزاديخواه اين است که چرا اعتراض گسترده مردم در اهواز و خوزستان بر سر نامه ابطحي شکل گرفت و نه هزار و يک درد و مشکل و ستم ديگر. چرا اعتراضات مردم بر سر مثلا فشارهاي هر روزه جمهوري اسلامي به زنان و جوانان در خيابان شکل نگرفت و در آن قالب نريخته شد. چرا بر سر مشکل مسکن چنين اعتراضي شکل نگرفت.اينجاست که نقش گروههاي قومي در آفرينش اين حرکت اعتراضي و وسعت دادن به دامنه آن به اين سطح طرح ميشود. اينجاست که مسئله مطالبه اي که مردم را به بسيج بر عليه جمهوري اسلامي کشاند تعيين کننده ميشود. اعتراض به طرح تغيير ترکيب جمعيت خوزستان به اندازه خود اين طرح ارتجاعي است. پيچيدن اين اعتراض در قالب اعتراض به ستم ملي که توسط رهبري جديد حککا بيان شده است، فقط از عدم درک ساده ترين مسائل و حرکتهاي اجتماعي توسط آنان حکايت ميکند. براي توجيه و از زير بار شانه خالي کردن سر زير برف کردند و خود را فريب دادند و قبولاندند که حرکت مردم براي مسائل رفاهي بوده است و قالب قومي نداشت. مسلما مردم در هر حرکت اعتراضي وضعيت خود را هم طرح ميسازند، اما قالبي که آن اعتراض در آن صورت ميگيرد و افقي که بر حرکت اعتراضي مردم حاکم ميشود اساسي ترين معيار براي تعيين جايگاه آن حرکت ميباشد.

ممکن است در يک اعتراض مردم بر سر آزادي هاي سياسي، مسئله حجاب و يا در اعتراض مردم به سرکوبگري هاي نيروهاي رژيم و يا کلا حرکت اعتراضي عمومي مردم به رژيم اسلامي و يا حتي در جريان سرنگوني رژيم نيروهاي راست دست بالا را بگيرند و مهر خود را بر جنبش بزنند. در آن شرائط تاکتيک کمونيستي کنار زدن آلترناتيو راست و ارتجاعي از بالاي سر جنبش است. اما حرکت هخا و رويدادهاي اهواز و خوزستان از اين نوع نبودند. اين رويدادها تلاش آلترناتيو هاي راست و ارتجاعي براي پيدا کردن هژموني در جنبش عمومي مردم نبود، بلکه خود آن آلترناتيو راست و ارتجاعي بود که مادّيت يافت. اين حرکتها، حرکتهايي ارتجاعي مانند ١٥ خرداد خميني، حرکت شيعي در عراق، مبارزه استقلال طلبانه اسلاميون در چچن و... بوده اند.

نزد پوپوليسم جنبش توده اي، جنبش توده اي است. برايشان بيتفاوت است که توده ها با کدام آلترناتيو و افق به ميدان ميايند و کدام جنبش سياسي، اعتراض توده اي را براي اهدافش سازمان داده است. براي يک پوپوليست کافي است تا توده هاي مردم دست به اعتراض بزنند. نزد شان اعتصاب عظيم کارگران نفت و تظاهرات عاشورا و تاسوعا در سال 57 و تظاهرات 18 تير و تظاهرات هخا و حرکت قومي در خوزستان از يک جنس اند. استدلال يک پوپوليست اين است: توده ها در همه اين موارد دست به اعتراض زدند، پس بايد از آنها پشتيباني شود. براي يک پوپوليست توده ها در همه موارد جدا از جنبش سياسي هستند و جنبش هاي سياسي جدا از توده ها. توده ها با فراخوان هخا دست به اعتراض زدند، پس بايد از توده ها منهاي هخا حمايت شود. توده ها به فرمان خميني تظاهرات کردند، پس بايد از توده ها منهاي خميني حمايت شود. نميتوانند بفهمند که جنبش هاي ارتجاعي توده هاي مردم را براي اهداف ارتجاعي شان به تحرک در مياورند، به اعتصاب و تظاهرات و قيام شان ميکشانند و...

سياست کمونيستي و آزاديخواهانه در اين موارد بايد با کل آن جنبش، از تظاهرات و قيام تا سياست و رهبري و ايدئولوژي آن بجنگد و توده ها را از آنها دور سازد. پوپوليسم تحت عنوان حمايت از اعتراض توده ها از آلترناتيو ها و جنبش هاي ارتجاعي در اشکال مادّيت يافته آن مانند تظاهرات و قيام و اعتراض توده اي حمايت ميکند و به نقد ايدئولوژي و سياست در شکل مادّيت نيافته ان يعني تئوري به نقد مينشيند. اينها از نقد آلترناتيو هاي ارتجاعي اين را فهميدند که بايد روي کاغذ آنها را نقد کنند اما در عمل پشت سر آنها حرکت کنند و به فراخوان شان لبيک بگويند. يک پوپوليست نميتواند بفهمد که جنبش هاي سياسي متفاوت و متضادي در مقابل جمهوري اسلامي قرار دارند. با چپ دست بالا را دارد و يا راست نميتوان به سراغ هر حرکتي رفت. چپ دست با لا را داشته باشد و يا راست، عاشورا و تاسوعا از يک جنبش اند و حرکت اعتصابي کارگران و تظاهرات دانشجويان در سال ٥٧ جنبشي ديگر. هخا و الاحواز و حرکت قومي در خوزستان يک جنبش اند و 18 تير و 16 آذر و اعتصاب کارگران بهشهر و ..متعلق به جنبشهاي ديگر. حتي در يک تک حرکت مانند قيام عمومي در يک زمان مشخص و محدود، جنبش ها و نيروهاي اجتماعي متفاوتي به ميدان ميايند که تاکتيک کمونيستي نميتواند حمايت عمومي از قيام بطور کلي باشد، چه رسد به حرکت اعتراضي توده اي مردم در يک برهه از تاريخ و در وسعتي به اندازه کل کشور ايران و در زمانهاي متفاوت. يادش بخير زماني در مباحث مربوط به قيام در کردستان عراق در سال 91 گفته ميشد: تحولات کردستان عراق حاکي از تحرک و فعل و انفعال جنبشهاي اجتماعي گوناگون بود که نميتوان همه آنها را زير تير کلي قيام مردمي جمع کرد و برخورد عمومي به کليت آن کرد. در اين تحولات روندهاي پيشرو کارگري و سوسياليستي را در کنار و در کشمکش با تحرکات عقب مانده و ارتجاعي طبقات دارا ميبينيم. عنصر انقلابي و ارتجاعي ، حرکت کارگري و بورژوائي، همراه هم به ميدان کشيده ميشوند. آنچه رخ ميدهد، در شعارها، در قيام، در شکست، در آوارگي، در ذهنيات و روانشناسي مردم، در سازمانيابي ها و تفرقه ها غيره، حاصل تکامل و پيشرفت و پسرفت يک جنبش نيست. محصول کار و کشمکش جنبشهاي اجتماعي و طبقاتي متفاوت است. به اين ترتيب آيا من را قيام مردمي پشتيباني ميکنم؟ در اين رويدادها من بطور مطلق از جنبش طبقاتي خودم پشتيباني ميکنم و در آنهم تنها بر اقدامات درست و روشن بيني هايش صحه ميگذارم. ( منصور حکمت، فقط دو گام به پس)

اين موضع را مقايسه کنيد با موضع پوپوليستي که با تئوري جامعه چپ است و چپ دست بالا دارد، به حمايت از هر حرکت اعتراضي از انقلابي تا ارتجاعي ميپردازد. در اين تئوري اگر جامعه چپ باشد جنبش ارتجاعي غايب ميشود و اگر جامعه راست باشد حرکت انقلابي و کمونيستي غايب ميشود. موضع کمونيستي هم به اين موضع پوپوليستي تقليل پيدا ميکند که از همه جنبش و حرکتها حمايت کند. تاکتيک به تاکتيک پوپوليستي مائويستي تقليل مييابد که از جنبش ارتجاعي ديگران که توده ها را به حرکت در آورده است حمايت ميکند، اما از رهبران و سازماندهندگان آن انتقاد. اين موضع، موضع عبدالله مهتدي بود که خواهان حمايت از قيام در کردستان عراق و انتقاد از رهبران ناسيوناليست بود. استقبال از تظاهرات هخائي و انتقاد از هخا، شرکت در حرکت قومي در خوزستان و انتقاد از الاحواز عين همان موضع است.

مشکل اين بينش پوپوليستي اين است که اگر روزي بپذيرد که راست دست بالا را دارد به نفي مطلق همه حرکتهاي مردم و به نفي مطلق همه اعتراضات ميرسد. چون همانطور که جامعه چپ است و جنبش هخائي و قومي چپ ميشوند، آنوقت که جامعه راست باشد از نظر اينها ١٨ تير، ١٦ آذر، اول ماه مه، اعتصاب کارگران بهشهر و ... نيز راست ميشوند. اينها نميتوانند جدا از اينکه کدام جنبش و الترناتيو دست بالا را دارد، کشمکش جنبش هاي اجتماعي و طبقاتي متفاوت را ببيند.

اگر هخا، الاحواز، رضا پهلوي، طالباني، سازمان زحمتکشان، گنجي، داريوش همايون و... توده هاي مردم را براي اهداف خودشان به ميدان بياورند، پوپوليستهاي ما با سر به درون آن حرکت توده اي شيرجه ميروند. براي پوپوليستها در خيابان بودن مردم و اعتراض مردم همه چيز است. پوپوليستهاي امروز ما اگر در سال 57 بودند، حتما با فراخوان خميني بر عليه شاه به ميدان ميامدند. البته مثل مورد هخا در اطلاعيه جداگانه اي مردم را به شرکت در تظاهرات عاشورا و تاسوعا و يا تظاهرات هاي ديگري که توسط اسلاميون بمناسبت هاي مختلف فرا خوانده ميشد، فرا ميخواندند و البته انتقاد به خميني را هم براي خودشان حفظ ميکردند. چنين تزهايي را نميشد در سال 59 به خورد پيکاري و رزمندگاني که انقلاب 57 را تجربه کرده بودند داد، چه رسد به کمونيست کارگري که نه تنها تجربه انقلاب 57 و قيام کردستان عراق و...بلکه گنجينه تئوريک مارکسيستي حکمت را با خود دارد. تئوري حميد تقوايي و رفقايش، گنجينه تئوريک پوپوليسم مائوئيستي و سه جهاني است. جهان به سه "طبقه" تقسيم شده است. جهان سوم و دوم بر عليه جهان اول. بايد هر چه در جهان سوم و دوم است از کارگر تا آخوند و مرتجع و دولت سرکوبگرش در مقابل تضاد عمده که جهان اول ميباشد به صف شوند و حالا هم اتحاد همه جنبش ها در مقابل رژيم اسلامي. ايران به چپ و راست تقسيم شده است. هر جنبش و هر رهبر انقلابي و يا مرتجعي که بتواند توده هاي مردم را به تحرک در آورد در سمت چپ قرار دارد و بي تحرکها و رزيم در سمت راست.

رويدادهاي اهواز و خوزستان يک گسست از حرکت سراسري مردم بود!

اعتراضات مردم در خوزستان در روزهاي آخر فروردين ماه ١٣٨٤ رنگ قومي گرفت. از آغاز جنبش سرنگوني در ايران تاکنون اين اولين بار است که جنبش سرنگوني در ايران در منطقه اي به اين قدرت رنگ قومي به خود گرفت. آنهم در منطقه اي که مسئله قومي و ملي و ستم ملي مطرح نبود. البته در طول سالهاي اخير گروههاي کوچک قومگراي فاشيست در اروپا و آمريکا جست و خيزهايي ميکردند که کسي آنها را جدي نميگرفت. طرح ناسيوناليسم قومي توسط گروههاي سرتراشيده و فاشيست قومي که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نميکرد، نميتوانست موجبات نگراني انسان مسئولي را برانگيزد. اما مثل اينکه ويروس قومگرايي و ناسيوناليسم ميتواند از کوچکترين منافذ وارد بدن جامعه شود. نفرت مردم از جمهوري اسلامي و عدم وجود يک آلترناتيو قدرتمند چپ که بتواند اين نفرت و اعتراض را هدايت کند، کشمکش جمهوري اسلامي با کشورهاي همسايه جنوبي و غرب و تلاش اين کشورها براي گرفتن آوانس از جمهوري اسلامي و يا به عقب نشيني واداشتن آن و...از جمله دلائلي هستند که امکان رشد ويروس ناسيوناليسم و قومگرايي را فراهم ميسازند.

ناسيوناليسم قومي عرب که هيچ جايگاهي در ميان مردم تا حداقل يکسال پيش نداشته است بر بستر نفرت مردم از رژيم جمهوري اسلامي و بر بستر فقر و اختناق و سرکوبگري شروع به بيرون خزيدن کرد. ويروس قومگرايي را بر متن تضاد جمهوري اسلامي با کشورهاي همسايه خليج اکتيو کردند و آن را به جان مردم انداختند. به نظر ميايد هيچ جامعه بحراني در دوران کنوني، به خصوص اگر آن جامعه در منطقه خاورميانه قرار داشته باشد در مقابل رشد قومگرايي واکسنيزه نشده است. در عصر ماهواره و اينفورماتيک ابزار براي توليد هر چيز ارتجاعي وجود دارد و با سرعت غيرقابل باوري از هر شکاف ريزي که در حالت معمولي و عادي تقريبا ناشناخته است، گروه و جريان قومي و قبيله اي و مذهبي درست ميکنند و مردم را به جان هم مياندازند. کافي است سي ان ان و يا الجزيره پشت سر يک جريان مذهبي و يا قومي قرار بگيرند، تا کاه کوه شود. تا يک جريان فکسني و بي پايه در ميان مردم به يک نيرو و يک مزاحم جدي تبديل شود. در صورت واکسينه نشدن مردم در مقابل ناسيوناليسم و قومگرايي، در صورت عدم حضور قوي آلترناتيو چپ و کمونيست، الجزيره کافي است تا نفرت مردم از جمهوري اسلامي رنگ قومي بگيرد. سي ان ان کافي است تا نفرت مردم از جمهوري اسلامي به انقلابي در دفاع از بوش تبديل شود. بي بي سي کافي است تا فدراليسم با تکيه بر احزاب قومي ميداندار شود.

اعتراض مردم در اهواز و خوزستان نشان داد که اعتراض مردم بر عليه جمهوري اسلامي در ايران ميتواند قالب قومي و ملي بگيرد. برخي ها خوشخيالانه ميان اعتراض و مبارزه بر عليه جمهوري اسلامي و حرکت قومي و ملي جدايي کامل قائلند. مثلا ميپرسند که آيا اين يک تحرک قومي و ملي بود و يا يک اعتراض بر عليه جمهوري اسلامي؟!! نميتوانند بفهمند که اعتراض بر عليه جمهوري اسلامي ميتواند در قالب تحرک قومي و ملي صورت گيرد. و پرت از همه عالم خوشخيالانه خودشان را فريب ميدهند که حرکت مردم در خوزستان رنگ قومي نداشت بلکه اعتراض مردم بر سر قطع آب و برق و مسائل رفاهي بوده است. ميگويند بورژوازي تلاش کرده است تا به اعتراض مردم رنگ قومي بزند اما توده هاي روئين تن اين رنگ را نپذيرفتند

اما واقعيت اين است که وقايع خوزستان براي هر نيروي سياسي مسئولي يک زنگ خطر جدي بوده است. خطر اينکه مبارزه مردم در ايران بر عليه جمهوري اسلامي ميتواند اشکال ارتجاعي و شکل قومي به خود بگيرد. البته ايران سرزمين اقوام و ملل نيست که گويا به شکل شکننده اي در کنار هم زيست ميکنند، اما در طول اين سالها بارها و بارها ديده ايم که چگونه مردم را در اين و يا آن کشور به گروههاي قومي و مذهبي تقسيم کردند و به جان هم انداختند. بسياري از مردم يوگسلاوي سابق بعد از بالا گرفتن نزاع قومي و قبيله اي ميگفتند ما قبلا نميدانستيم به کدام گروه و مذهب تعلق داشتيم و امروز به اين امر آگاه شديم. حتي در نقاط غير بحراني دنيا که قرنها اثري از مسئله ملي و قومي در آن ديده نميشد، در اين دوره، در دوره نظم نوين جهاني مسئله ملي آفريدند. مدتي در شمال ايتاليا جريان ملي گرايي سر برآورده بود که ميخواست با تکيه بر تفاوت ثروت و پيشرفت صنعتي شمال و جنوب در ايتاليا، شمال ايتاليا را از جنوب آن جدا کند. بقول نادر بکتاش مسئله ملي و قومي مانند ويروس است که در حالت معمولي اکتيو نيست، اما وقتي شرائط آن را يافت اکتيو ميشود.

قومگرايي و ناسيوناليسم يک حرکت پايدار در ميان مردم خوزستان نيست. قومگرايي و ناسيوناليسم در ميان مردم خوزستان مانند اکثريت نقاط ايران بي ريشه و بي پايه است. در حالت معمولي قومگرايي به سختي ميتواند به يک قالب دائمي و پايدار براي بروز اعتراضات مردم تبديل شود. جنبش ناسيوناليستي و قوم گرايي در تاريخ اخير مردم خوزستان جايگاهي نداشته است. اين جنبش بي تاريخ است و براي همين دشوار است که در شرائط معمولي در جنبش سرنگوني مردم خوزستان جاي قابل توجهي را اشغال کند. با همه تحرک قومگراها در يک مقطع، بعيد مينمايد که اعتراضات آينده مردم شکل قومي به خود بگيرد. اما تا زماني که حرکت مردم بدون آلترناتيو و بدون رهبر است بايد احتمال همه گونه خطرات را داد. همين حرکت قومي مردم در خوزستان هيچ پايه و هيچ گذشته اي در دوره اخير نداشت، اما اتفاق افتاد.

حرکت عمومي مردم در ايران براي سرنگوني، حرکت و جنبشي براي آزادي و برابري است. اما حرکتهايي مانند تظاهرات هخا و حرکت قومي در خوزستان در بستر عمومي جنبش سرنگوني مردم قرار ندارد. نه به اين معنا که سرنگوني طلب نيستند، بلکه از اين نقطه نظر که اين حرکتها در بتن عمومي حرکتي که در ايران جريان دارد قرار ندارد. اين حرکتها مبارزه مردم براي سکولاريسم و کوتاه کردن دست مذهب از سر مردم، نابودي آپارتايد جنسي و برقراري آزادي زن و مبارزه براي آزادي بيان و رفاه و...نيستند. اين نوع حرکتها، اعتراضات و حرکتهاي آزاديخواهانه مردم نيستند که آلترناتيو راست و يا ناسيوناليست و فدراليست و کلا نيروهاي ارتجاعي تلاش دارند مهر خود را بر آنها بزنند و افق خود را به افق مبارزاتي آن غالب کنند و يا کرده باشند، بلکه خود اين حرکتها يک حرکت ارتجاعي هستند که با حرکت عمومي مردم براي آزادي و برابري متضادند. مسلما در جنبش سرنگوني بايد تلاش نمود تا آلترناتيوهاي راست و ارتجاعي را منکوب و منزوي کرد و به تقويت آلترناتيو کمونيستي و چپ پرداخت. اما حرکت هخا و حرکت قومي در خوزستان خود آن آلترناتيو، آنهم حاشيه اي ترين و ارتجاعي ترين نوع آن بوده اند. در اين دو مورد اعتراض مردم به جمهوري اسلامي کاملا در زير آلترناتيو ارتجاعي و قومي صورت گرفت

نقش جمهوري اسلامي درآفريدن مسئله قومي

کوروش مدرسي در جريان رويدادهاي خوزستان در مصاحبه اي وجود جمهوري اسلامي را علت اصلي بوجود آمدن مسئله قومي در کردستان دانست. وي در پاسخ به سوال نشريه کمونيست که بخشنامه مربوط به محدوديت ترکيب جمعيتي محلي  و استفاده از نامهاي فارسي  ، تحريکات خارجي، تعلقات ريشه دار ملي از جمله فاکتورهايي است که ذکرش ميرود. به عقيده شما کداميک مردم را به چنان کمکشي با رژيم کشاند؟ گفت: " مهمترين عامل  وجود جمهوري اسلامي است. يک رژيم جنايتکار که  مردم خواهان سرنگوني آن هستند. مردم اين رژيم را نميخواهند و هر اعتراضي به رو در روئي با نيروهاي رژيم تبديل ميشود. در اين متن همه جنبش هاي سياسي و اجتماعي به حرکت در آمده اند و تلاش ميکنند که تا افق و آرمان جنبش خود را در مقابل مردم قرار دهند و به اصطلاح مردم را به زير پرچم خود جمع آورند. يکي از اين جنبشها، حرکت قوم  پرستي عرب است که تلاش ميکند براي شريک شدن در قدرت در ايران مردم عرب در خوزستان به زير پرچم خود بکشد. اينها نه کسي را عليه سنگسار به خيابان دعوت ميکنند، نه براي آزادي بيان مردم را "تحريک" ميکنند و نه براي هيچ يک از آزادي هاي ديگر انساني.  قوم پرستان اين موضوعات را به خود مربوط نميدانند و واقعا هم به آنها مربوط نيست. حقوق و آزادي هاي انساني ربطي به قوم پرستي ندارد.  در نتيجه بر متن نارضايتي مردم از جمهوري اسلامي و تبليغات جريانات قوم پرست عرب مردم به اين شايعاتي که رنگ  "قومي" داشته باشد حساسيت بيشتري نشان داده اند...." و در ادامه توضيح ميدهد که "...تحريکات قومي در يک نظام آزاد و برابر، مثلا در جامعه سوسياليستي که ما ميخواهيم بوجود آوريم، کارائي زيادي ندارد. قوم پرستي مرض اجتماعي است که کساني ميگيرند که در جامعه "آلوده" زندگي ميکنند.." نشريه کمونيست

واقعا هم علت اساسي بوجود آمدن مسئله قومي در ايران امروز جمهوري اسلامي است. در جريان واقعه خوزستان ديديم که چگونه سرکوبگري جمهوري اسلامي ميتواند به اعتراض مردم در قالب قومي شکل دهد. بدون سرکوبگري جمهوري اسلامي يک حرکت قومي در حاشيه همان شهر اهواز گم ميشد و دفن ميگرديد. با يک تکان که رنگ قومي به خود گرفت، جمهوري اسلامي به نام مبارزه با تجزيه طلبان و حفظ تماميت ارضي وارد شد و دست به سرکوبگري شديدي زد. در اين مورد مانند بسياري از موارد ديگر اعتراض در قالب قومي ابتدا بعنوان عکس العملي به رژيم حاکم و جريانات شووينيستي و فاشيستي برجسته شد. عمل رژيم جمهوري اسلامي و عظمت طلب ها و آريايي پرست هاي متعصب، کساني که تقدس "تماميت ارضي" ورد زبانشان است، اين مساله را در اين ابعاد به مردم تحميل کردند. و گرنه بوجود آمدن کش و قوس قومي و ملي در شرائط ايران ممکن است. اما جامعه ميتواند به سرعت آن را پشت سر بگذارد و به يک معضل جدي تبديل نشود. سرکوبگري جمهوري اسلامي در برخورد به يک تکان قومي و مبارزه با "تجزيه طلبان" يک عامل تعيين کننده در خلق و يا تسريع شکل گرفتن اعتراض مردم در قالب قومي است. اگر هر بار که يک تکان قومي و ملي بوجود ميآمد، يکي در تهران بلند شود و بگويد تا سرکوبي کامل اين غائله چکمه هايم را در نمياورم و به نام مبارزه با تجزيه طلبان خون ريزي کند، آنوقت آنطرف هم قومگراها اين امکان را ميابند تا خشم مردم از جمهوري اسلامي را در قالب قومي و دفاع از حقوق قوم و ملت بريزند و به نام دفاع از حق قوم و ملت خود حقانيت و مشروعيت در ميان مردم بيابند. حزب کمونيست کارگري حکمتيست در اطلاعيه اش در باره نقش جمهوري اسلامي نوشت:

"روزهاي ٢۶ و ٢٧ فروردين جريانات اسلامي و جريانات قومي در خوزستان  دست به اقدامي جنايتکارانه عليه مردم آن منطقه زدند·   شايعه "کاهش  جمعيت عرب زبان خوزستان توسط رژيم بهانه اي شد تا جريانات ارتجاعي قومي و مذهبي جو تفاق و کينه را دامن زده و با تحريکات و تحميق قومي تعداي از مردم را به يک رودروئي قومي مذهبي کشانند· در اين رويداد چندين نفر کشته و دهها نفر زخمي و دستگير ميشوند· سران رژيم اسلامي اين رويداد را را در رسانه هاي  دولتي بعنوان "اغتشاش قوم عرب" قلمداد کردند و  جريانات ناسيوناليست ايراني هم عرق ضد عرب شان گل کرد و به اين بازي قومي کثيف پيوستند·

 مردم!

تحريکات قومي يکي از کار هايي است که اکنون دامن زده ميشود· درست کردن قوم و قبيله و تراشيدن رهبر براي هر دسته از اوباش خود تحت نامي جديد تلاشي است که رژيم اسلامي براي نجات خود از دست مردم به ميدان آمده تدارک ميبيند· دارند ظرفيت فاشيسم قومي را تست ميکنند· دارند مهمات جنگهاي قومي را تدارک ميبينند· دارند مردم را به جان هم ميندازند تا رژيم اسلامي را از خطر مرگ محتوم نجات دهند· بايد با نيروي متحد و با پرچم آزادي و برابري و سرنگوني رژيم اسلامي بساط تمامي اين آدمکشان را برچيد·  بايد در مقابل عروج قومي گري ايستاد.

ما مردم را به اعتراض راديکال عليه رژيم اسلامي و تحريکات و تفرقه قومي فراميخوانيم·"

در مقابل سر بر آوردن رويداد قومي، تاکتيک کمونيستي بايد مردم را به دور شدن از آن و به مبارزه بر عليه آن و رزيم اسلامي فرابخواند. کاري که حزب کمونيست کارگري حکمتيست کرد. "...بايد با نيروي متحد و با پرچم آزادي و برابري و سرنگوني رژيم اسلامي بساط تمامي اين آدمکشان را برچيد·  بايد در مقابل عروج قومي گري ايستاد. ما مردم را به اعتراض راديکال عليه رژيم اسلامي و تحريکات و تفرقه قومي فراميخوانيم·"

در غير اينصورت مردم قرباني کشمکش جريانات قومي از يکطرف و جريان اسلامي حاکم از طرف ديگر خواهند شد.

ستم ملي و مبارزه براي رفع ستم ملي پوششي براي تقسيم بندي قومي مردم در خوزستان

جدا از طرفداران فدراليست و قومگراها و نيروهايي که عادتا براي هر حرکت ارتجاعي هورا ميکشند، برخي از نيروهاي چپ با بينش سنتي پوپوليستي مانند حزب کمونيست کارگري، اعتراض مردم خوزستان را يک حرکت براي رفع ستم ملي قلمداد کردند و يا براي مبارزه براي رفع ستم ملي در خوزستان نسخه پيچيدند.. اما هم طرح ستم ملي و هم رفع ستم ملي در خوزستان ساختگي است. ستم ملي بر چه کساني و چگونه صورت ميگيرد؟ آيا کسي ميتواند چگونگي جاري شدن و اعمال ستم ملي بر مردم خوزستان را نشان دهد؟ اگر در آذربايجان بتوان ستم ملي را در قالب ستم فرهنگي نشان داد، در خوزستان چنين چيزي هم وجود ندارد. رژيم اسلامي نه تنها مانعي بر سر آموزش زبان عربي ايجاد نميکند، بلکه بدليل اينکه زبان عربي جايگاه مقدسي در دين اسلام دارد و کتب و آثار اسلامي به اين زبان بيان شده اند، رژيم خود در رشد و گسترش زبان عربي تلاش ميکند. زبان عربي در مدارس و دانشگاهاي سراسر ايران جزء دروس رسمي است. تلاش رژيم جمهوري اسلامي هميشه بر اين بوده است تا در ستيز با غرب گرائي و فرهنگ غرب در ميان مردم و جوانان ايران، کلمات عربي- اسلامي را جايگزين آن نمايد. که در اين زمينه موفقيت نداشت. جمهوري اسلامي همه چيز است به جز يک رژيم ضد عرب. رژيمي که تلاش ميکند تا همه مردم بتوانند زبان عربي را بياموزند نميتواند به اقليت عرب زبان ستم فرهنگي روا کند.

تقسيم مردم به عرب و غير عرب در خوزستان ساختگي تر از همه تقسيمبنديهاي قومي و ملي در ايران است. خوزستان يکي از مناطق انتگره شده در ايران است که جدايي قومي و ملي انسانها در آنجا بيش از هر جاي ديگر دروغين و خطرناک ميباشد. همان قدر ميتوان در خوزستان از ستم ملي و مبارزه بر عليه ستم ملي حرف زد که در تهران ميتوان. ستم ملي بر بخشي از مردم خوزستان و مبارزه بر عليه اين ستم به همان اندازه واقعي و جدي است که اگر فردا کساني در نازي آباد و پاسگاه زهتابي و تهران پارس و شادشهر تهران بلند شوند و صحبت از رفع ستم ملي بر خود کنند. روشن است که چنين حرکتي يک فاجعه در جامعه ايران خواهد بود. اين تقسيم مردم به قوم و قبيله و تراشيدن پيشينه قومي و ملي براي مردم است. واقعه اهواز و خوزستان نشان داد که چنين پديده اي غير ممکن نيست. هميشه تصور بر اين بود که ممکن است در شرائط خاصي، فعال شدن جريانات قومي و ملي و به پيش کشيدن طرح فدراليسم در اينجا و آنجا سبب جدايي و تقسيم بندي مردم بر اساس قوم و مليت در تهران و اراک و اصفهان و اهواز و ... شود و کشور به طرف سناريوي سياه مانند يوگسلاوي و عراق سير کند. اما امروز به نظر ميايد با تراشيدن قوم و مليت براي مردم در تهران و اهواز و شيراز و عنوان کردن ستم ملي و قومي بر بخشي از مردم اين شهرها و سپس زير عنوان دادخواهي براي رفع ستم ملي هم ميتوان فاجعه سناريو سياه را آفريد. صحبت از ستم ملي و مبارزه براي رفع ستم ملي در خوزستان يک عمل ارتجاعي و ساختگي براي تقسيمبندي مردم به قوم و قبيله است.

حزب کمونيست کارگري ايران به دنبال جريان قومگرايي در خوزستان

احزاب و جريانات مختلف اپوزيسيون در جريان واقعه خوزستان موضع گيريهاي متفاوت و متضادي داشتند. شووينيسم عظمت طلب ايراني برخي از جريانات تند آريائي پرست با کوبيدن بر خطر تجزيه ايران و طبل تماميت ارضي، در کنار جمهوري اسلامي ايستادند و به سرکوب مردم توسط رژيم جمهوري اسلامي مهر تاييد زدند. اگر خودشان بودند با قساوت و بيرحمي بيشتري مردم را سرکوب ميکردند. شووينيسم عظمت طلب ايراني تحمل کوچکترين حرکت ملي و قومي را ندارد و اولين راه حل آن براي پاسخ به يک لرزش قومي و ملي سرکوب شديد است. يکي از انتقادات ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني به جمهوري اسلامي اين است که جمهوري اسلامي قدرت و عظمت ايران را در منطقه کاهش داده است و با خطر تجزيه ايران خوب مقابله نميکند و يا اينکه با کشورهاي عربي دوستي ميورزد. يکي از خصوصيات ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني، دشمني با اعراب و کشورهاي عربي است. برخي از جريانات سلطنت طلب و جمهوريخواه مستقيما به باد زدن قومگرايي پرداختند و از مبارزه خلق دلاور عرب حمايت کردند.

حزب دموکرات و گروههاي قومي از سازمان زحمتکشان تا گروههاي بي پايه و بي هويت تر از آن که تحت نامهاي دفاع از خلق بلوچ و يا خلق لر و آذربايجان و... فعاليت ميکنند، اين حرکت را از آن خود و مبارزه يکي از قومها براي حق و حقوقش و کلا مبارزه اقوام ايران ميدانستند و براي آن دست و بال ميسوزاندند . گروههاي چپ سنتي نظير راه کارگر و گروههاي ديگر کوچک و بزرگ طرفدار فدراليسم و احقاق حقوق خلقها، به حمايت بيچون و چرا از اين حرکت برخاستند و حرکت قومي در خوزستان را هشياري خلق هاي ايران براي احقاق حقوقشان و برگي ديگر بر صحت برقراري فدراليسم در ايران دانستند.

در اين ميان موضع گيري حزب کمونيست کارگري ايران که بعد از مرگ منصور حکمت و پس از خروج طرفداران خط منصور حکمت از آن، ديگر بيش از پيش شباهت خود را به حزب کمونيست کارگري ايران دوران منصور حکمت از دست داده است و شباهت آن به گروههايي چپ سنتي زياد شده است، قابل تامل است.

يکي از جريانات غير مسئول و اپورتونيست که تلاش نمود خود را باصطلاح با حرکت مردم هماهنگ کند و بدنبال حرکت قومگرايي راه بيافتاد، رفقاي سابق ما در حککا بودند که همين واقعه خود به خوبي نشان داد که بارقه کمي از کمونيسم کارگري در اين جريان باقي مانده است. اين جريان سعي کرد تا قالب قومي حرکت مردم را انکار کند و با خود فريبي و بر پايه يک گزارش دست و پا شکسته از يک هوادار خود (که تازه خودش را هم جو قومگرايي گرفته بود و در گزارش خود از شمخاني به عنوان وزير عرب رژيم اسلامي نام ميبرد) مدعي بوده است که حرکت اعتراضي مردم بر عليه قطع آب و برق بوده است و به تعريف و تمجيد از اعتراض پرداخت.

اما از آنجا که مجبور بودند تا به هر حال در باره رنگ قومي گرفتن اعتراض مردم هم اظهار نظري کنند، يکراست به سراغ رفع ستم ملي رفتند. يعني به سرعت تقسيم بندي قومي مردم شهر اهواز و آبادان را پذيرفتند، ستم ملي بر بخشي از آنها را که توسط گروههاي سرتراشيده فاشيست براي تقسيم بندي مردم ساخته و پرداخته شده را قبول کردند و مبارزه براي رفع ستم ملي را طرح نمودند و به مباحات " عميق" در نقد فدراليسم قومي به قلم فرسايي پرداختند. بعيد نيست اينها فردا در باد قومگرايي لر و گيلک در تهران و ساري و خرم اباد صحبت از مبارزه براي رفع ستم ملي کنند و از تظاهرات مردم براي رفع ستم ملي بر بخش جنوبي خيابان خيام تهران به وجد بيايند و در ضمن در نقد طرح فدراليسم در آن ناحيه مطلب بنويسند. حميد تقوايي در مصاحبه با نشريه انترناسيونال اين موضع خود را اينطور فورموله ميکند:

"انترناسيونال هفتگي: آيا نفس اعتراض به چنين نامه اي را ميتوان ناسيوناليستي تلقي کرد؟ آيا نفس چنين اعتراضي حقانيت ندارد؟

حميد تقوايي: مبارزه براي رفع ستم ملي يک مبارزه برحق و عادلانه است و هميشه مورد حمايت بي قيد و شرط حزب ما بوده است. تبعيض نسبت به اقليتها يا بعبارت ديگر ستم ملي، در جامعه ايران يک واقعيت ديرينه است و مشخصا در کردستان مبارزه طولاني اي عليه آن وجود داشته است. اقليتهاي ملي ديگر هم هميشه از تبعيضات ملي از لحاظ سياسي و فرهنگي و اقتصادي در رنج بوده اند."

با اين حساب و با ديدگاه حميد تقوايي بر اقليتهاي ملي در تهران و اهواز و شيراز ستم روا ميشود که بايد از مبارزه شان براي رفع ستم ملي در هر جا حمايت شود. از رفقاي سابقم ميخواهم اين تبعيض سياسي و فرهنگي و اقتصادي را بر دسته اي از مردم خوزستان که عرب ناميده شدند را بر بشماريد و نشان دهند تا همه ما هم از آن آگاه شويم.

و در حاشيه اين مطلب خوب است به ذکر يک نکته و يک فرمول بندي جديد توسط رفقاي سابقم بپردازم که شايد به خودي خود مهم نباشد و سهوا چنين فرمول بندي هايي در نوشته هاي حميد تقوايي و ديگر رفقاي سابق ما هويدا شده باشد. اما آنچه مهم است چنين فرمول بندي در متن يک حرکت قومي بيان شده است و به اين دليل مهم است و از آن نبايد گذشت.

حميد تقوايي نوشت از آنجا که در خوزستان ستم ملي هست پس بايد حقوق آنها ايفا شود. او در پايان مصاحبه اش با انترناسيونال هفتگي شعار ميدهد که " رفع ستم ملي و ايفاي حقوق اقليتها يکي از اين حقوق انساني است " که بايد در سوسياليسم به آن دست يافت و در جايي ديگر از برسميت شناسايي حقوق شهروندي براي تمام اقليتهاي ملي و مذهبي حرف ميزند.. ايفاي حقوق اقليتها و برسميت شناسايي حقوق برابر شهروندي براي تمام اقليتهاي ملي و مذهبي فرمولهايي بيگانه اي در برنامه و ادبيات کمونيسم کارگري است. معلوم نيست حميد تقوايي اين فرمولها را با دقت بيان ميکند و يا اينکه سهوا و در اثر بي دقتي اين فرمولها را به کار ميبرد. اميدوارم اين دومي باشد. در برنامه يک دنياي بهتر و ادبيات منصور حکمت حتي در يک مورد هم به چنين فرمولي بر نميخوريم. کمونيسم کارگري اقليت تراشي براي يک دسته از مردم را به رسميت نميشناسد تا اينکه حقوق اقليتها را ايفا کند. کمونيسم کارگري برابري حقوق شهروندي را هم براي تمام احاد کشور ميخواهد و نه براي تمام اقليتهاي ملي و مذهبي. قرار نيست اقليتهاي ملي و مذهبي برابر باشند. برنامه کمونيسم کارگري چنين اقليت و اکثريتي کاذبي را به رسميت نميشناسد. در برنامه يک دنياي بهتر آمده است: "...حزب کمونيست کارگري خواهان برقراري نظامي است که در آن کليه ساکنين کشور مستقل از مليت يا احساس تعلق ملي خويش، اعضاي متساوي الحقوق جامعه باشند و هيچ نوع تبعيضي چه مثبت و چه منفي در قبال مردم منتسب به مليت هاي خاص معمول داشته نشود." اين فرمول برنامه که در سراسر آثار منصور حکمت هم به همين شکل بيان شده است را با فرمول برسميت شناسايي حقوق شهروندي براي اقليتهاي ملي و مذهبي و ايفاي حقوق اقليتها مقايسه کنيم تا تفاوت آنها فهميده شود. رفع ستم ملي و مذهبي يک چيز است و ايفاي حقوق اقليتهاي ملي و مذهبي يک چيز ديگر. رفع ستم ملي و مذهبي، ستم موجود را بر مردم منتسب به مذهب و يا مليتي لغو ميکند اما با لغو آن حقي را به آنها اعطا نميکند. يعني هيچ گونه حق مثبتي براي هيچ دسته ملي و مذهبي قائل نيست و اساسا تقسيم بندي ملي و مذهبي مردم را به رسميت نميشناسد و اصلا اقليت و اکثريت بودن آنها را به رسميت بشناسد. اما براي ايفاي حقوق اقليتها، بايد اقليتي را به رسميت شناخت. فرمول "برسميت شناسايي حقوق برابر شهروندي براي همه اقليتهاي ملي و مذهبي" به جاي فرمول "برابري همه آحاد کشور به عنوان شهروندان متساوي الحقوق " اين کار را ميکند.

حککا در خوزستان، پيوند قومگرايي و سرنگويي طلبي پوپوليستي

اين جريان مانند جريانات ناسيوناليست و قومگرا به حمايت بي چون و چرا از اعتراضات در خوزستان پرداخت. البته چنين موضع گيري از جانب اين جريان به اين علت نبود که اينها قوم گرا و ناسيوناليست اند، بلکه پوپوليسم شان آنها را در کنار ارتجاعي ترين جريانات قرار داد. قبلا هم يکبار اين جريان به زير پرچم هخا رفت و در کنار ناسيوناليستهاي عظمت طلب ايراني قرار گرفت. معيار و ملاک اين جريان در همه اين حرکتها، اعتراض توده ها است. اگر توده ها اعتراض کردند، پس متبرک است. پس ديگر اما و اگري باقي نميماند. توده ها ، اعتراض توده ها، حرکت توده ها براي اين جريان مانند همه پوپوليستهاي چپ سنتي معيار تفکيک سره از ناسره و معيار سنجش همه چيز است. خودشان سوال را اينطور براي خود طرح کردند که آيا حرکت مردم خوزستان يک اعتراض سياسي و توده اي بر عليه جمهوري اسلامي بود و يا يک حرکت ملي و قومي؟ پاسخ آنها به اين پرسش روشن بود. گفتند اين يک حرکت اعتراضي توده اي بر عليه جمهوري اسلامي بود. پس نتيجه گيري کردند که از آن پشتيباني کنند و پشتيباني هم کردند. سردبير نشريه انترناسيونال عين همين سوال را در مقابل حميد تقوايي ميگذارد و ميپرسد "آيا اين تحرک ملي و قومي بود يا يک اعتراض سياسي عليه جمهوري اسلامي؟ " . حميد تقوايي هم پاسخ ميدهد اين اعتراض بر عليه جمهوري اسلامي بوده است.

"انترناسيونال هفتگي: يک هفته از رويارويي مردم خوزستان و جمهوري اسلامي ميگذرد. دسته ها و رسانه هاي کمپ ناسيوناليستي اعم از ناسيوناليسم عظمت طلب آريايي وناسيوناليسم عرب تبليغات وسيعي راه انداختند که به اين رويارويي رنگ قومي و ملي بزنند. تحليل شما چيست؟ آيا اين يک تحرک ملي و قومي بود يا يک اعتراض سياسي عليه جمهوري اسلامي؟

حميد تقوايي: ....خيزش اخير در اهواز و آبادان و ماهشهر نه تنها، مانند خيزشهاي شهري يکي دو سال اخير در ايذه و فريدونکنار و ممسني و چندين شهر ديگر، يک اعتراض و مبارزه برحق مردم محروم عليه جمهوري اسلامي بود بلکه از نظر اشکال اعتراض عليه جمهوري اسلامي و تداوم و گستردگي، پيشروي تا سطح جنگ خياباني و درگيري با نيروهاي سرکوبگر رژيم و باريکادبندي و کنترل بعضي محلات بايد آنرا رويداد مهم و ويژه اي در رديف اعتراضات شهري ١٨ تير ٨٢ در روند جنبش سرنگوني محسوب کرد...."

حميد تقوايي مانند سوال کننده اش نميتواند تصور کند که اعتراض توده ها ميتواند هم بر عليه جمهوري اسلامي باشد و هم يک حرکت قومي و ملي. براي حميد تقوايي مانند هر پوپوليستي افقي که بر حرکت اعتراضي توده ها حاکم است مهم نيست. توده ها به جنگ خياباني و سنگر بندي روي آوردند پس ديگر اين حرکت از بقيه حرکتهاي اعتراضي پيشرو تر هم است. هر انساني که از چهارچوب متد فکري حميد تقوايي، متد فکري چپ سنتي، خارج باشد بدون فشار آوردن به خود ميفهمد که حرکت قومي و ملي هم در اعتراض به رژيم حاکم، رژيم جمهوري اسلامي طرح ميشود. اعتراض قومي و ملي، اعتراض و مبارزه اي سياسي بر عليه جمهوري اسلامي است. از نظر توده اي بودن که اعتراضات قومي و ملي در تاريخ دوره اخير، دوره پس از جنگ سرد، توده اي ترين جنبش ها بوده اند. پس نه توده اي بودن و نه اعتراض بر عليه جمهوري اسلامي به خودي خود ميتواند مورد پشتيباني و حمايت عنصر سوسياليست و آزاديخواه قرار گيرد. بر عکس توده اي بودن و اعتراض بر عليه رژيم موجود وقتي با آلترناتيو ناسيوناليسم و مذهب و قوم گرايي و يا آلترناتيوهاي ارتجاعي ديگر صورت ميگيرد، نگراني عنصر سوسياليست و آزاديخواه را که در سرنگوني جمهوري اسلامي برقراري آزادي و برابري و يا دست يافتن به شرائط بهتري براي برقراري آزادي و سوسياليسم را جستجو ميکند، صد چندان ميکند. چقدر يک انسان سوسياليست از حرکت مردم ازبکستان بر عليه رژيم کريمف ميتواند خوشحال باشد که از حرکت قومي بر عليه رژيم جمهوري اسلامي به وجد بيايد؟ مگر هر انسان آزاديخواه و سوسياليست آرزو نميکند که اي کاش مردم ازبک در اين اعتراض شرکت نميکردند. اعتراض کارگران لهستان زير پرچم اتحاديه همبستگي و کليسا بر عليه دولت طرفدار شوروي جاي خوشحالي داشت؟ اعتراض مردم روماني و سرنگوني چاتوشسکو جاي خوشحالي داشت؟ اعتراضات مردم در اروپاي شرقي که به برچيدن ديوار برلين و پايان جنگ سرد ختم شد جاي خوشحالي داشت؟ مسلما اعتراضات مردم در آنجاها هم به بيحقوقي شان بر حق بود، مردم آزادي بيشتر و رفاه و بخصوص پايان دادن به اختناق چندين ساله وحشتناک را ميخواستند، اما اين آرزو و مطالبات مردم زير افقي انجام گرفت که نه تنها به آن مطالبات دست نيافتند، بلکه به سيه روزي و بدبختي آنها افزوده شد.

آيا کمونيسم کارگري در سال ٩١ با فرمول " آيا قيام کردستان عراق بر عليه رژيم صدام حسين بود و يا يک حرکت قومي و ملي به سراغ جنبش و قيام مردم کردستان رفت؟ آيا در افغانستان ميشد با فرمول " آيا در افغانستان مبارزه با نيروي نظامي شوروي بود و يا يک حرکت مذهبي" به سراغ حرکت فوق ارتجاعي اسلامي رفت؟ فرمول " آيا خميني بر عليه شاه بود و يا اسلامي" و يا اينکه " آيا اعتراضات مردم در تاسوعا و عاشورا و ديگر اعتراضاتي که تحت رهبري اسلاميون صورت ميگرفت، بر عليه شاه بود و يا يک حرکت اسلامي؟ چه جايي در انقلاب ٥٧ ميافت. البته اين فرمول جواب خود را در آنموقع يافت و پاسخ دهندگان به چنين سوالاتي در آنموقع گفتند خميني و مردم معترض تحت آلترناتيو اسلاميون در مقابل شاه قرار دارند و به حمايت از مبارزه اسلامي در روزهايي مانند تاسوعا و عاشورا و حرکتهاي ديگر تحت عنوان حمايت از مبارزه " توده ها" پرداختند.

اگر ميشد با اين پاسخ که قيام مردم کردستان عراق و حرکت توده اي شيعي در جنوب عراق در سال 91 بر عليه حکومت صدام حسين بود، آن مبارزات را مورد حمايت قرار داد و اگر ميشد با گفتن اينکه مبارزه مسلحانه در افغانستان بر عليه رژيم حاکم در افغانستان و نيروي شوروي بود و يا اينکه مبارزه مردم در روماني و لهستان و ....براي سقوط دولتهايشان بود و.....آن جنبشهاي ارتجاعي را مورد حمايت قرار داد، ميشود با گفتن اينکه مبارزه در خوزستان بر عليه رژيم اسلامي بود از حرکت قومي در خوزستان حمايت کرد.

مشکل سردبير انترناسيونال که سوال را به اين شکل طرح ميکند و ديگر اعضاي رهبري جديد حککا اين است که آنها قادر به درک اين مسئله ساده نيستند که حرکتهاي ارتجاعي ملي و قومي و مذهبي هم در درجه اول در مقابل دولتها طرح ميشوند و سهمشان را از دولت حاکم ميخواهند

سرنگوني طلبي پوپوليستي بدنبال هرگونه مبارزه بر عليه جمهوري اسلامي و سرنگوني است. براي همين در مبارزه با جمهوري اسلامي، نيروها و آلترناتيو هاي مختلف نزدشان رنگ ميبازند و همه به "بر عليه جمهوري اسلامي" تقليل ميابند. اگر حرکت قومي و ملي بر عليه جمهوري اسلامي باشد، وجه قومي و ملي آن نزد پوپوليستها ديده نميشود و يا ناديده انگاشته ميشود و فقط وجه مبارزه با جمهوري اسلامي اش ديده و درک ميشود. براي همين نزد پوپوليستها مقابله با يک حرکت قومي و ملي که ضد جمهوري اسلامي است، طرفداري از جمهوري اسلامي لقب ميگيرد.

حککا و تقليل ناسيوناليسم و مسئله قومي به نزاع فارس و عرب

حميد تقوايي و رفقاي سابق ما ميگويند درگيري و تنشي ميان فارس و عرب نبود، پس مسئله رنگ ملي و قومي نداشت. اگر قومي و ملي بودن يک حرکت و جنبش و اعتراض به نزاع ميان اقوام و ملت ها تقليل يابد و اين معيار سنجش براي هوشياري در مقابل خطر ملي گرائي و قوم گرائي باشد، سوسياليستها هم دست را به قومگراها و ملي گراها ميبازند و هم مانند حميد تقوايي حرکت و جنبش ملي و قومي در ايران و در بسياري از نقاط دنيا کمياب ميشود.

حميد تقوايي مينويسد

"دولت و نيروهاي قوم پرست و ناسيوناليست فارس و عرب خواستند به اين اعتراضات رنگ ملي و قومي بزنند و چنين وانمود کنند که تبعيضات و شکافها و اختلافات ميان فارس و عرب مسبب رويدادهاي خوزستان بوده است، اما تلاشهايشان به جائي نرسيد. درگيري بين مردم (مردم محروم خوزستان اعم از عرب و فارس) از يکسو و نيروهاي حکومت از سوي ديگر شروع شد و گسترش يافت، حتي در اوج تبليغات دار و دسته هاي ناسيوناليست کمترين تنش و درگيري در بين صفوف خود مردم بوجود نيامد."

نزاع فارس و عرب نبود، پس اين حرکت قومي نبود!!. مثل اينکه حرکت و اعتراض قومي و ملي فقط در برخورد با قوم و ملت ديگر بيان ميشود و نه حرکت و اعتراضي در مقابل رژيم حاکم. خوب با اين حساب آيا حميد تقوايي ميتواند در کردستان ايران و عراق، در آذربايجان، در قرقيزستان و ازبکستان و.... حرکت قومي و ملي بيابد؟ سالها در کردستان عراق جنبش ناسيوناليستي به سازماندهي مبارزه با رژيم صدام حسين پرداخت و در ايران نيز جنبش و احزاب ملي در کنار جنبش و احزاب سوسياليستي بر عليه جمهوري اسلامي مبارزه کردند و جنگيدند. نزاع فارس و کرد به جز در نادر حرکتها، تقريبا جايي در جنبش ملي کرد نداشت. اينکه جنبش ملي سرنوشت يک ملت را از ساير مردم جدا ميکند تا نزاع قومي فاصله بسيار است. حتي گروههاي کوچک افراطي قومي که بيشتر در خارج ايران زيست ميکنند و پايگاهي ميان مردم ندارند، مانند گروه خلق عرب و بلوچ و آذربايجان و لر و .....نزاع خود را با فارسها تعريف نميکنند، بلکه با حکومت مرکزي، رژيم جمهوري اسلامي تعريف ميکنند. چگونه است که حالا حميد تقوايي معيار سنجش يک حرکت قومي و ملي را درگيري مردم با يکديگر تعريف کرده است و در صورتي که مردم با حکومت مرکزي درگير باشند ديگر حرکت و جنبش مردم از قوميت و ملي گرائي بدور ميباشد.

با اين حساب گروه الاحواز نيز ناسيوناليست و قومي نيست چون در اطلاعيه اش مرتب همه مردم را به مبارزه با رژيم فراميخواند و حتي يک نمونه بر عليه يک گروه ملي حرفي نزد. الاحواز از جمله مثلا مينوشت: " ما جبهه دمکراتيک مردمي ملت عرب احواز همه نيروهاي شريف ومبارز را در تمامي مناطق ايران به مبارزه عليه نظام براي اعاده حقوق از دست رفته دعوت مي کنيم وبا شما پيمان مي بنديم که مبارزه خود را در سراسر احواز ادامه وکشتارها وبازداشتها نيروي ما را نه تنها تضعيف نخواهد کرد بلکه آنرا اراده و قدرت انها را مضاعف خواهد نمود."

برخلاف حميد تقوايي جنبش و حرکت قومي و ملي عموما بر عليه اقوام ديگر به پا نميشود، بلکه در مقابل دولت مرکزي و قدرتهاي حاکم بوجود ميايند و پر و بال ميگيرند. موضوع کار آنها هم نزاع با اقوام ديگر نيست، بلکه وجود ستم ملي و قومي و مبارزه با ستم ملي و قومي پايه وجودي آنها و سهم خواهي انها را از حکومت مرکزي تشکيل ميدهد. و يا مانند نمونه خوزستان نه وجود ستم ملي و قومي، بلکه از شکاف قومي و ملي که مصنوعا ايجاد شده است سر بر مياورند و رشد ميکنند. خود را غمخوار درد و رنج يک دسته از مردم معرفي ميکنند و مبارزه براي احقاق حقوق قوم و ملت خود را وظيفه خود قرار ميدهند. البته که احقاق حقوقشان را از حکومت مرکزي مطالبه ميکنند و در مقابل حکومت مرکزي قرار ميگيرند. اما مسئله اين است که جريان قومي و ملي در همين مبارزه با حکومت مرکزي با جداسازي سرنوشت يک عده از مردم از بقيه و جايگزيني هويت ملي و قومي به جاي هويت انساني و طبقاتي، شکاف ميان مردم و طبقه کارگر ايجاد ميکند، مطالبات واقعي و آزاديخواهانه مردم را به حاشيه ميراند و مطالبات ملي و قومي را برجسته ميسازد. بدينوسيله با تکيه بر خودآگاهي ملي و قومي که با خودآگاهي انساني مردم در تضاد است، يک دسته از مردم را از بقيه جدا ميکنند. ممکن است در جايي حرکت ملي و قومي به نزاع قومي و ملي هم بکشد. اگر وجود حرکت ملي و قومي به نزاع قومي و ملي گره بخورد و کاهش داده شود، آنوقت ديگر بايد 90% حرکات ملي و قومي در دنيا را تاييد کرد و يا اينکه زماني با آن مقابله کرد که به نزاع کشيده است. صحبت از اينکه نزاع قومي و ملي ميان عرب و فارس در خوزستان در کار نبوده است و مردم بر عليه رژيم بودند و با هيجان در باره رشادت هاي مردم حرف زدن، فقط عمق پوپوليسم و کج فهمي حميد تقوايي در باره مسئله اي بر ملا ميشود که جزء عنصر خودآگاهي کمونيسم کارگري محسوب ميشد. يک عرصه رشد و استحکام کمونيسم کارگري، مبارزه با ناسيوناليسم و به طور مشخص ناسيوناليسم کرد بود. تجربيات گرانقدري در اين زمينه انبار شد که به نظر ميامد هر کسي تنش به تن کمونيسم کارگري خورده است، از آن بهره برده است. اما حالا حميد تقوايي ما را با تقليل ناسيوناليسم و ملي گرائي به نزاع قومي و ملي به حيرت مياندارد. با تئوري "مبارزه مردم بر عليه رژيم بود و نزاع قومي و ملي و فارس و عرب در کار نبود"، نميتوانست يک سطر از ادبيات کمونيسم کارگري بر عليه ناسيوناليسم و قوم گرايي نوشته شود. نميتوانست کمونيسم کارگري شکل بگيرد. اين شکل از تحليل و موضع گيري حتي نسبت به تحليل گروههاي پوپوليستي سال 57 عقب مانده تر است.

عبدالله مهتدي هم براي توجيه حمايت از جنبش ملي کردستان در سال 91 به همين استدلال متوسل شد.: همچنين ميدانيم که طي دوره قيام نه فقط از کينه مليعليه اعراب و از هيچگونه انتقام گيري از ساکنان عرب و حتي از سربازان عرب خبري نبود، نه فقط قيام با اين انگيزه ها به حرکت در نيانده و يا خود آن را تقويت نکرده بود، بلکه برعکس فضاي تفاهم بين کرد و عرب گسترش پيدا کرد. از تخطئه انقلاب.... عبدالله مهتدي

 

کردستان عراق 1991 و خوزستان 2005 ، عبدالله مهتدي و حميد تقوايي در يک مقايسه ساده ( اعتراض مردم معيار سنجش پوپوليستيها)

در سال 1991 مردم کردستان عراق بر عليه رژيم صدام حسين شوريدند و در يک قيام وسيع مراکز رژيم صدام حسين را در کردستان عراق تسخير کردند. نه تنها مسئله آب و برق، بلکه شعار 35 ساعت کار در هفته و برقراري حکومت کارگري هم توسط جنبش سوسياليستي طبقه کارگر در آن حرکت طرح و شوراهاي کارگري توسط اين جنبش سازماندهي شد. در آنزمان در حزب کمونيست ايران، عبدالله مهتدي و جريان ناسيوناليست درون حزب خواهان حمايت بي قيد و شرط از قيام مردم شده بودند. عبدالله مهتدي در نوشته "تخطئه انقلاب تحت عنوان مرزبندي با ناسيوناليسم" مينويسد:من حرکت و جنبش مردم در کردستان عراق در دوره اخير را يک جنبش توده اي اصيل، يک قيام عادلانه و بر حق ميدانم که عليه ديکتاتوري و ستم و بيحقوقي ، عليه شکنجه و اعدام و کوچ اجباري و بمباران شيميايي صورت گرفت ...اما چيزي که من با آن موافق نيستم و اين دقيقا همان موضعي است که از طرف دفتر سياسي و منصور حکمت اتخاذ ميشود، اينست که جنبش توده ها، قيام مردم به پاي امپرياليستها و ناسيوناليستها نوشته شود و به اين اعتبار تخطئه و طرد شود و....."

و واقعا هم عبدالله مهتدي درست ميگويد قيام مردم بدليل همين ستمهايي که او نام ميبرد صورت گرفت. اما ناسيوناليسم کرد حرکت اعتراضي مردم را به زير چتر جنبش ملي کرد کشاند و آن را از اهداف آن دور ساخت. حتي زمان قيام و ابعاد آن بنا بر منفعت و مقتضيات آنها تنظيم شده بود.

عبدالله مهتدي نه فقط با تکيه بر درگيري و قيام مردم با رژيم عراق، بلکه با نشان دادن سر بر آوردن جنبش شورايي و سوسياليستي و به ميدان آمدن طبقه کارگر، خواهان حمايت از همه حرکت در قيام 1991 کردستان عراق بود.

اما حميد تقوايي و حککا از حرکتي به حمايت بي چون و چرا پرداختند که کاملا رنگ قومي داشته و بسيار دستساز بوده است و بيشتر شبيه حرکتهاي قومي در يوگسلاوي سابق و کشورهاي جدا شده از شوروي سابق بوده است تا حرکتي مانند کردستان عراق در سال 91 که پيشينه ستم ملي نقش مهمي در برانگيختن مردم در آنجا داشت. تازه کساني که به مردم در اين مورد هشدار دادند و آنها را از شرکت در اين حرکت قومي برحذر داشتند، نه مانند عبدالله مهتدي با عنوان تخطئه کنندگان انقلاب، بلکه با عنوان تخطئه کنندگان انقلاب و حاميان رژيم مواجه شدند.

حميد تقوايي و علي جوادي و اصغر کريمي و ديگر اعضاي رهبري حامي هخا در حککا براي شرکت و حمايت در هر حرکتي، فقط به يک فاکت نياز دارند. آنهم اين است که آيا مردم معترض در ميدان بوده اند و آيا اعتراضي در کار بوده است. آيا به مراکز رژيم حمله شده است......؟ اما براي کمونيستها، نه نفس اعتراض مردم و يا حمله مردم به رژيم و..بلکه اعتراض به چه چيز و حمله به رژيم تحت کدام آلترناتيو و چه موقع و.. مطرح است. اعتراض مردم تحت پرچم خميني و هخا و طالباني و پرچم فدراليستي و قومي نه تنها نبايد مورد پشتيباني قرار گيرد، بلکه بايد مورد نقد قرار گيرد. شرکت و يا عدم شرکت در حرکتهايي مانند 15 خرداد خميني و پنجم مهرهخا که اساسا جايي براي بحث نزد کمونيستها ندارند. شرکت در اين حرکتها مانند شرکت در تظاهرات راسيستي و نازيستي و نزاعهاي قومي است. اينها حرکتهاي اعتراضي مردم نيست که آلترناتيو راست در آن دست بالا را دارد و يا راستها تلاش ميکنند به اين امر دست يابند، بلکه اساسا نفس اين حرکتها و اعتراضها، حرکتهايي ارتجاعي است. خود اين حرکتها، حرکتهاي ارتجاعي ترين نيرو در جامعه است، حتي اگر توده ها در سطح وسيع در آن شرکت داشته باشند.

معيار سنجش کمونيستها براي اتخاذ تاکتيک در برخورد به يک حرکت، نه حضور توده ها، بلکه حضور توده ها براي چه و تحت کدام الترناتيو مطرح است. اگر توده ها تحت آلترناتيو اسلامي به شاه اعتراض ميکنند و يا تحت آلترناتيو قومي به اعتراض در خوزستان ميپردازند، تاکتيک کمونيستي وظيفه اش افشاي اسلاميون و هخائيون و قومگراها و فراخوان به مردم براي اينکه از مرتجعين دوري کنند است و نه فراخوان به مردم براي شرکت در چنين تظاهراتهايي.

حميد تقوايي، علي جوادي ، اصغر کريمي، عبدالله مهتدي، ايلخاني زاده و ابوبکر مدرسي با يک متدلوژي به سراغ افشاي تاکتيک کمونيستي ميروند. نزد اينها تاکتيک کمونيستي در برخورد به جنبش محبوبشان، تخطئه انقلاب است. عبدالله مهتدي و ناسيوناليستها مواضع کمونيستي سال 91 نسبت به حرکت مردم در کردستان عراق را درهمسوئي با رزيم صدام حسين دانستند و علي جوادي در افشاي مواضع کمونيستي حکمتيستها در رابطه با هخا و خوزستان، آنها را با سردار طلائي مقايسه کرد و آنها را نه تنها همسو بلکه طرفدار رژيم دانست.

از نظر همه اينها تاکتيک کمونيستي در در اين وقايع به تخطئه انقلاب انجاميد. علي جوادي درفحاشي به حکمتيستها در وقايع خوزستان نوشت:

"جنبه ديگر سياست ارتجاعي اين جريان انکار تام و تمام مبارزه مردم سرنگوني طلب است. اين جريان نه تنها مبارزات مردم را انکار کرد٬ بلکه بدتر٬ دو دستي اين اعتراض را تقديم جريانات قومگرا و اسلامي کرد. بنظر اين گنگها و دستجات مرتجع قومي و مردم تحريک شده بودند که به جان هم افتادند و از يکديگر قرباني گرفتند. نه اعتراضي در کار بوده است. نه مردم معترضي در ميدان بودند. نه تلاشي براي سرنگوني رژيم اسلامي و نه فريادهاي مرگ بر جمهوري اسلامي٬ درکار است. نه مردمي به مراکز سرکوب حمله کردند و آنها را خلع سلاح کردند و نه اينکه مناطقي از شهر را به کنترل خود درآوردند. بر اساس تحليل جريان آقاي کورش مدرسي اين دستجات قومگرا بودند که به جان هم افتادند! اين مواضع آقاي کورش مدرسي شباهت بسياري به نقطه نظرات حزب مشارکت اسلامي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در قبال اعتراض مردم خوزستان دارد. آيا اتخاذ چنين مواضعي ارتجاعي با توجه به موضع ديگر ايشان مبني آمادگي براي شرکت در دولت نوع حجارياني پس از فروپاشي جناح راست٬ تصادفي است؟! علي جوادي " آيا رژيم اسلامي مسبب کشتار مردم خوزستان نيست"

و عبدالله مهتدي در نقد مواضع کمونيسم کارگري در وقايع سال 91 در مقاله تخطئه انقلاب نوشت: ".... "حلقه مفقوده" قيام مردم، که تهاجم و کشتار گسترده رژيم عراق بخاطر و در مقابله با آن صورت گرفت، که آنهم بدنبال خود آوارگي ميليوني را ببار آورد، اينجا نيز کماکان غايب است. در سرتاسر اين قطعنامه هم بگرديد، در هيچ بند ديگر هم اثري از آن نخواهيد يافت! کاملا قابل درک است که چنين حرکتي از جانب توده ها در چهارچوب نظم نوين امپرياليستي نگنجد و به رزيم عراق چراغ سبز سرکوب آن بدهد.......اما اينکه در درون يک حزب کمونيست آن را چنين خودسرانه انکار کنند، اينکه اين حرکت از نظر کمونيستها هم ممنوعه شود، ديگر غير قابل درک و براستي تاسف بار است. .... اما جرياني که از همان ابتدا کارگر و زحمتکش عراقي را از قلم انداخته بود، کمونيستي در آنجا نميشناخت، جرياني که لام تا کام از قيام حرفي نميزند، آنرا مورد تاييد و پشتيباني قرار نميدهد و...."

و در ادامه مينويسد:

"وجود و نفوذ جريانهاي ناسيوناليستي سنتي کرد در عراق و عملکرد آنها موجبي براي ناديده گرفتن و پشت کردن به انقلاب توده ها نيست و اين را شرط پشتيباني از انقلابها کردن عملا شخص را از بسياري از جنبش ها و انقلابهاي واقعي جدا ميکند. ......ما اکنون ميدانيم که چگونه در دوره قيام و روزهاي کوتاه پس از آن نيروهاي چپ و کمونيست در جامعه کردستان رو آمدند، چگونه ابتدا در کميته هاي قيام و سپس در کميته هاي سازمانده شوراها نبض بخش مهمي از حرکت توده اي را در دست داشتند. ميدانيم در شهر سليمانيه، که نبض اين قيام و بخش پيشرو و راديکال آن را تشکيل ميداد و سمت رهبري نسبت به ساير شهرها و مراکز جمعيت را داشت، حدود 350 شورا، اعم از شوراهاي محلات و يا شوراهاي کارگري در محلهاي کار شکل گرفتند. ميدانيم که کارگران به عنوان يک نيروي اجتماعي جديد و در مقياسي که تا آنموقع هرگز سابقه نداشت، با خواستهاي خود وارد صحنه سياسي شدند. از کم کردن ساعات کار، از بيمه بيکاري، از کنترل کارگران بر مديريت و بر امور موسسات توليدي، از حکومت کارگري، از رفاه و عدالت اجتماعي صحبت کردند." عبدالله مهتدي " تخطئه انقلاب تحت عنوان مرزبندي با ناسيوناليسم"

عبدا لله مهتيدي در سال 91 زير فشار مارکسيسم و کمونيسم کارگري براي حمايت گرفتن از کمونيستها براي جنبش خود يکراست به سراغ نشان دادن وجود صف مستقل کمونيست و کارگر در جنبش عمومي، نشان دادن وزن و قدرت آن ميرود. اما علي جوادي و حميد تقوايي چيزي به جز توضيح درگيري مردم با رژيم براي گفتن ندارند. عبدالله مهتدي با نشان دادن وزن کارگر و کمونيسم و شعارهاي راديکال و پيشرو و سربرآوردن شوراها در قيام، خواهان حمايت از قيام و جنبش مردم در کردستان عراق در سال 91 بود. علي جوادي و حميد تقوايي بي نياز از همه اينها حرکتي را که کاملا و علنا رنگ قومي داشت و هيچ شعار و عنصر ترقيخواهي در آن نبود، به نام مبارزه مردم براي سرنگوني حمايت ميکنند و از همه ميخواهد آن را مورد حمايت قرار دهند. و حميد تقوايي با شور و هيجان مصنوعي خا ص خود که هميشه و در همه حال آن را به بيرون فوران ميدهد، از باريکاد بندي و درگيري مردم با رژيم حرف ميزند. گويا نفس درگيري مردم با رژيم خودبخود گوياي همه چيز است.

در کردستان عراق در سال 91 افق ناسيوناليستي بر اعتراض و قيام برحق مردم غالب بود و يا دست بالا را داشت. در خوزستان نه فقط افق، بلکه خود حرکت ارتجاعي بود. عنصر ترقيخواهي و آزادي و کارگرو کمونيسم در آن گم بود. در قلب صنعت نفت، کارگر نفت از اين حرکت تکان نخورد. نه تنها کارگر و کمونيسم و عنصر ازاديخواهي، برابري زن و مرد، لغو حجاب اجباري و… در اين حرکت غايب بود بلکه وزن قوي قومگرايي حتي در گزارشي که براي حزبي که نام کمونيسم کارگري را با خود حمل ميکند فرستاده ميشود، محسوس بوده است(در گزارش هوادار حزب از وزير عرب رژيم اسلامي صحبت ميشود).عبدالله مهتدي ضمن نشان دادن وزن کمونيسم و کارگر در قيام کردستان عراق، ميگفت قيام توسط احزاب ناسيوناليست شکل نگرفت، بلکه با حمله کارگران و کمونيستها در رانيه به مراکز دولتي شروع شد و اين واقعي هم بود. حميد تقوايي به طور غيرواقعي به يک گزارش غيرمستند از يک هوادار و يا مرتبط خود در خوزستان که خود هم تحت تاثير جو قومي قرار گرفته بود چنگ مياندازد تا حرکت پوپوليستي خود را توجيه کند. حککا و حميد تقوايي در مقابل انتقاد کمونيستي حکمتيستها، به يک گزارش يک هوادار خود مبني بر اينکه درگيري بر سر آب و برق شروع شد آويزان شدند.

حتي در صورت واقعي بودن اين گزارش، يعني شروع حرکت در خوزستان بر سر مسئله اب و برق، تغييري در ماهيت حرکت ايجاد نميشود. همينکه حميد تقوايي از رفع ستم ملي در خوزستان حرف ميزند، بايد هم بپذيرد که غير از آب و برق مسئله ديگري هم وجود داشته است که حرکت خوزستان را رقم زد و به آن حرکت جهت داد، يعني قومگرايي. البته در اينجا هم استدلالات عبدالله مهتدي براي حمايت کردن کمونيستها از جنبش هاي ارتجاعي ديگر قوي تر از استدالات حميد تقوايي و حککا است.

عبدالله مهتدي با تکيه بر يک فاکت حقيقي مدعي بوده است که قيام کردستان در سال 91 توسط چپ و کمونيسم از رانيه اغاز شد. حميد تقوايي با تکيه بر يک فاکت غيرمسند مدعي شده است درگيري بر سر آب و برق شروع شد. هر دو تلاش کرده اند تا با توسل به اين مستمسک، ماهيت حرکت ارتجاعي را بپوشانند. مهتدي براي توجيه چپ بودن جنبش ملي در کردستان عراق دلائل محکمتري داشت. مهتدي با تکيه بر يک واقعيت مستند نوشته بود: "ميدانيم که شروع قيام در سليمانيه و حتي اتمام کار و تصرف مواضع نيروهاي دولتي قبل از اينکه نيروهاي پيشمرگه سازمانهاي سياسي فرصت رساندن خود را به شهر را پيدا کرده باشند، صورت گرفت. ميدانيم که پس از ورود سازمانهاي سياسي کرد و نيروي پيشمرگه آنها به شهرها، بين حرکتها و ابتکارات کارگري و توده اي با سياست و روش بورژوايي و حکومت گرانه و از بالاي سازمانها اصطکاک شد...."

حميد تقوايي و رفقاي سابق ما براي حمايت از حرکت قومي سرنگوني طلبانه خوزستان، به اين آويزان شدند که اصلا مسئله از آب و برق شروع شده بود و منبع آنها هم يک گزارش غير مستند از يک هوادارشان بود که خودش هم تحت تاثير جو وزراي خاتمي را به عرب و عجم تقسيم کرده بود و مثلا در گزارشش نوشته بود که "شمعخاني تنها وزير عرب کابينه خاتمي به خوزستان آمد" .

اما نه شروع قيام کردستان عراق در رانيه توسط کمونيستها و چپ ميتوانست به خودي خود موجب پشتيباني کمونيستها از قيام مردم کردستان براي سرنگوني در آن مقطع ميشده است و نه صحيح بودن يک گزارش غير مستند که حککا به آن آويزان شده است موجب شرکت و حمايت کمونيستها از حرکت قومي مردم درخوزستان.

منصور حکمت در مقابل متدولوزي امروز حککا و عبدالله مهتدي 15 سال پيش در دو گام به پس نوشت، " ..آيا منصور حکمت قائل است به اينکه در کردستان عراق يک قيام مردمي رخ داده است؟ منصور حکمت مدتهاست با چنين مقولاتي حرکتهاي سياسي و اجتماعي را درک و تعريف نکرده است و فکر ميکرده است که بقيه هم مجاب شده اند که چنين نکنند..." منصور حکمت نوشت من اتوماتيک از هر جنبش مردمي دفاع نميکنم.

ايا با تز چپ دست بالا را دارد ميتوان اتوماتيک هر حرکت اعتراضي را مورد حمايت قرار داد.

رهبري جديد حککا براي توجيه اتخاذ تاکتيکهايي که هيچ قرابتي با کمونيسم و آزاديخواهي ندارد، براي توجيه حمايت از مرتجع ترين حرکتها، به اين توسل ميجويند که چپ در جامعه دست بالا را دارد و هر حرکت و اعتراضي در جامعه چپ است.

با اين استدلال آلترناتيوهاي ارتجاعي بورژوازي نه شانسي در ايران دارند و نه در حرکتهاي جاري موجوديتي دارند. با اين استدلال هر حرکت ارتجاعي چپ تلقي ميشود و حمايت و شرکت در آن از واجبات تلقي ميشود.

چنين متد شگفت آوري با واقعيت هيچ جامعه و در هيچ برهه از تاريخ کشورها و جنبش هاي گوناگون تطابق ندارد. در تاريخ انقلابات و حرکتهاي اجتماعي در جوامع مختلف حرکتها و جنبش ها و آلترناتيوهاي ارتجاعي و انقلابي وجود داشتند و عمل کردند. يک نگاه ساده به همين تاريخ دوران اخير ايران از دوران مشروطيت تاکنون به همه خواهد گفت، که ما هميشه شاهد اعتراضهاي توده اي ارتجاعيي در کنار اعتراضهاي توده اي انقلابي و آزاديخواهانه در همه دوره ها بوده ايم. در انقلاب مشروطه از چپ ترين تا ارتجاعي ترين آلترناتيوها براي هژموني بر انقلاب تلاش ميکردند و هر کدام هم توده هاي وسيع را در مقاطعي و حتي در يک مقطع براي امرشان بسيج کردند. در مبارزه با رضا شاه و سپس در سالهاي 20 تا 32 نيز چنين بود. نمونه آخر آن انقلاب 57 بود. اعتصاب نفت و کارگران ديگر با حرکتهاي تظاهراتي عاشورا و تاسوعا و يا تظاهراتهاي ديگري که توسط اسلاميون سازماندهي ميشد متفاوت و متضاد بود. تاکتيک کمونيستي نميتوانست در انقلاب 57 با تئوري اسلاميون دست بالا را دارند از اعتصاب نفت پشتيباني نکند و با تئوري "چپ دست بالا را دارد" به شرکت و حمايت از تظاهرات عاشورا و تاسوعا بپردازد. چپ دست بالا را دارد و يا راست نميتواند منشاء اتخاذ تاکتيک در برخورد به جنبشها و حرکتهاي متفاوت و متضاد باشد. نميتوان با تئوري چپ دست بالا را دارد به حمايت ار هر حرکت ارتجاعي پرداخت. شگفت انگيز است که بايد چنين مسائل ابتدائي را به کساني که خود را کمونيست ميدانند توضيح داد. چنين تئوريي حتي نميتوانست چريک فدايي سال 57 را قانع کند. اگر کمونيستهايي به چريک فدايي حالي ميکردند که خميني مرتجع است و بايد کنار زده شود، بعيد ميدانم که با توسل به تئوري حرکت جامعه چپ است و اعتصاب کارگران نفت تعيين کننده است، با فراخوان خميني به تظاهرات عاشورا و تاسوعا و حرکتهاي ديگري که تحت نفوذ اسلاميون بود، پا ميگذاشتند و يا اطلاعيه ميدادند که در تظاهراتي که در شيراز به فراخوان دستغيب داده شده بود شرکت کنند. براي يک نيروي چپ و آزاديخواه روشن است که بايستي در چنين شرائطي مردم را از حرکت کردن بدنبال چنين مرتجعيني منع کند. اعتراض به رژيم و درگيري با رژيم و ....که ورد زبان رفقاي سابق ما است، توجيح حمايت و شرکت در چنين اعتراضاتي نيست. چنين حرکتهايي گاها از خود رژيم مرتجعانه ترند. جدا از اينکه توده ها در آن شرکت داشته باشند يا نه؟

با تکيه بر تئوريي شبيه چنين تئوريي طرفداران شوروي در گذشته به توجيه همه حرکتهاي ارتجاعي در جهان ميپرداختند. ميگفتند عصر حاضر،" دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم" است. در اين عصر هر نيرو و رژيمي با امپرياليسم مخالف باشد، به سوسياليسم نزديک ميشود و به سوسياليسم کمک ميکند. اين تئوري پايه اي براي حمايت از همه نيروها و رژيمهاي ارتجاعي بود که شاهدش بوديم. از خميني تا حافظ اسد و فلان پادشاه و ديکتاتور و جلاد.

رفقاي سابق ما هم به جاي اينکه با چشم باز به جامعه نگاه کنند و جنبش ها و الترناتيوهاي متفاوت و قدرت و ضعف آنها را ببينند. به جاي اينکه هر حرکت توده اي را در جاي خود قرار دهند و با آن برخورد کنند، با يک تئوري کلي به سراغ همه حرکتهايي که در جامعه وجود دارند ميروند و همه حرکتها از ارتجاعي تا انقلابي را مورد حمايت و پشتيباني قرار ميدهند. ميگويند چپ دست بالا را دارد و براي همين هر اعتراض مردم چپ است، حتي اگر آن حرکت آشکارا نشان قوميگري و يا لمپنيسم هخائي داشته باشد.

در حرکت عمومي مردم بايد تلاش نمود تا آلترناتيوهاي راست و ارتجاعي را کنار زد. با فرمول حرکت مردم چپ و راديکال است نميتوان به سراغ هر تک حرکت رفت. درانقلاب 57 ديديم که آلترناتيو ارتجاعي و انقلابي و چپ در کنار يکديگر تا مدتها در جنبش سرنگوني حرکت ميکردند. جنبش اعتصابي کارگران نفت و تظاهرات عاشورا و تاسوآ به دو جنبش متضاد تعلق داشتند. جنبش اعتراضي در همه شهرها هم يکدست نبود. در شهري آلترناتيو ارتجاعي قوي بود و در شهر ديگر چپ ها. از نظر زماني هم در قدرت آلترناتيوها در جامعه تغيير ايجاد شد. تا قبل از عاشورا و تاسوعاي 57 به نظر ميامد که چپ ها دست بالا را دارند، اما پس از آن آلترناتيو مذهبي تقريبا دست بالا را گرفت. نميتوان با يک حکم در باره چپ و راست بودن جامعه به سراغ هر حرکت در جامعه رفت و آن را قبول و يا رد کرد.

الترناتيو راست و چپ بر سر رهبري و هدايت جنبش مردم در نبردند. کمونيستها که تجربه انقلاب 57 را با خود دارند ميدانند که چگونه يک آلترناتيو ارتجاعي ميتواند بر حرکت ازاديخواهانه مردم چنگ بياندازد و آن را بربايد. اگر ارتجاعي ترين آلترناتيو در انقلاب 57 توانست انقلابي را که در آن کارگر وزن نسبتا قويي داشت و تا مدتي قبل از بهمن 57 پيروزي انقلاب يک پيروزي چپ تلقي ميشد را ملاخور کند، به شکست کشيده شدن انقلابي که در جريان است، بر متن پيروزي راست در جهان و عدم وجود يک قطب ظاهرا چپ در جهان و ضعف مفرط جنبش کارگري در قلب کشورهاي صنعتي که محصول جنبش اتحاديه اي و يورش راست بر متن شکست بلوک شرق است، بسيار ساده تر مينمايد. براي همين مقابله با آلترناتيوهايي ناسيوناليستي و قومي و ارتجاعي و حساسيت نسبت به آنها در شرائط جديد بايد صد چندان شود.

موخره

کمونيسم کارگري برخلاف پوپوليستهايي که نام کمونيسم کارگري را يدک ميکشند با روشن بيني بر اين واقعيت تکيه دارد که تحولات ايران حاکي از تحرک و فعل و انفعال جنبشهاي اجتماعي گوناگون است که نميتوان همه آنها را زير تير کلي جنبش مردمي و چپ بودن آن جمع کرد و برخورد عمومي به کليت آن کرد. در اين تحولات روندهاي پيشرو کارگري و سوسياليستي را در کنار و در کشمکش با تحرکات عقب مانده و ارتجاعي طبقات دارا ميبينيم. عنصر انقلابي و ارتجاعي ، حرکت کارگري و بورژوايي، همراه هم به ميدان کشيده شدند. آنچه رخ ميدهد، در شعارها، در تظاهراتها، در شکست، در پيشرويها، در ذهنيات و روانشناسي مردم، در سازمانيابي ها و تفرقه ها غيره، حاصل تکامل و پيشرفت و پسرفت يک جنبش نيست. محصول کار و کشمکش جنبشهاي اجتماعي و طبقاتي متفاوت است. به اين ترتيب تاکتيک کمونيستي از اعتراض توده اي علي العموم حمايت نميکند. در اين رويدادها ما بطور مطلق از جنبش طبقاتي خودمان پشتيباني ميکنيم و در آنهم تنها بر اقدامات درست و روشن بيني هايش صحه ميگذاريم.

در پايان بايد بگويم متاسفانه حمايت از حرکت هخا و حرکت قومگرايي در خوزستان و ديگر حرکات و تاکتيکهاي پوپوليستي حککا، يک تک حرکت در سير حرکت اين حزب نيست. از زماني که جريان حکمتيسم کمونيسم کارگري از اين جريان جدا شده است. اين جريان نشان داده است چه قابليت وحشتناکي از اپورتونيسم پوپوليستي را در خود دارد. براي حمايت و شرکت در ارتجاعي ترين حرکتها مانند تظاهرات هخا که نظير 15 خرداد سال 49 خميني است و جنبش دست ساخته قومگرايي در خوزستان تئوري ميسازند. سکتاريسم کورشان آنها را به يار هخا و ضديت با 8 مارس سنندج و فعالين اجتماعي و کارگري شورايي کشانده است. بايد به نقد کمونيستي اپورتونيسم پوپوليستي پرداخت. کمونيستهاي کارگري که با تجربه غني تئوريک سياسي مسلح هستند بايد سدي محکم بر چنين پوپوليستي ببنددند. بعيد ميدانم عنصر کمونيستي که با دقت کمي "فقط دو گام به پس" منصور حکمت را مطالعه کرده باشد، در مقابل چنين شلنگ تخته انداختنهاي کساني که خود را کمونيسم کارگري مينامند نايستد. بعيد ميدانم کسي تجربه سال 91 کردستان عراق را مرور کرده باشد وبه مباحثات پلنوم 14 حزب کمونيست کارگري ايران که در آنجا منصور حکمت آشکارا در مقابل خط پوپوليستي حزب موضع ميگيرد و ميگويد حزب کمونيست کارگري روي خط من نيست مراجعه کند، به توجيهات حمايت از هخا و حرکت قومي در خوزستان رفقاي سابق ما يک لحظه گوش دهد.

آيا کسي و کساني در حککا ايران يافت ميشوند تا اين روند عجيب و غريب و بيگانه با کمونيسم کارگري را سد کنند؟ ايا پوپوليسم و سنت چپ سنتي انقدر ريشه دار بود که همه چيز را، حتي فکر کردن را در آن حزب بلعيد! به اميد اينکه چنين نباشد!!